Chimamanda Ngozi Adichie: The danger of a single story | TED

چیماماندا آدیچیه : خطر داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی

Translator: Haideh Mokhtari Reviewer: mahmood rokni

I'm a storyteller.

من یک داستان نویسم و علاقمندم که برخی از داستانهای شخصی ام را برایتان تعریف کنم.

And I would like to tell you a few personal stories

من یک داستان نویسم و علاقمندم که برخی از داستانهای شخصی ام را برایتان تعریف کنم.

about what I like to call "the danger of the single story."

در مورد چیزی که دوست دارم آنرا "خطر داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی" بنامم.

I grew up on a university campus in eastern Nigeria.

من در محوطه کمپ دانشگاهی در نیجریه شرقی بزرگ شدم

My mother says that I started reading at the age of two,

مادرم می گوید که من در سن دوسالگی شروع به خواندن کردم،

although I think four is probably close to the truth.

هرچند فکر می کنم احتمالا چهار سالگی به حقیقت نزدیکتر است

So I was an early reader,

بنابراین خیلی زود شروع به خواندن کردم و آنچه که می خواندم، کتابهای بریتانیایی و آمریکایی بچه گانه بودند.

and what I read were British and American children's books.

بنابراین خیلی زود شروع به خواندن کردم و آنچه که می خواندم، کتابهای بریتانیایی و آمریکایی بچه گانه بودند.

I was also an early writer,

همچنین خیلی زود شروع به نوشتن کردم. و زمانی که در سن حدودا هفت سالگی شروع به نوشتن کردم،

and when I began to write, at about the age of seven,

همچنین خیلی زود شروع به نوشتن کردم. و زمانی که در سن حدودا هفت سالگی شروع به نوشتن کردم،

stories in pencil with crayon illustrations

نوشته هایم داستانهایی با مداد و تصاویری با مداد رنگی بودند، که مادر بیچاره من مجبور بود آنها را بخواند،

that my poor mother was obligated to read,

نوشته هایم داستانهایی با مداد و تصاویری با مداد رنگی بودند، که مادر بیچاره من مجبور بود آنها را بخواند،

I wrote exactly the kinds of stories I was reading:

من دقیقا همان نوع داستانهایی را می نوشتم که می خواندم. تمام شخصیت های من سقید و چشم آبی بودند.

All my characters were white and blue-eyed,

تمام شخصیت های من سقید و چشم آبی بودند.

they played in the snow,

آن شخصیت ها در برف بازی می کردند. آنها سیب می خوردند.

they ate apples,

آن شخصیت ها در برف بازی می کردند. آنها سیب می خوردند.

(Laughter)

آن شخصیت ها در برف بازی می کردند. آنها سیب می خوردند. (خنده حضار)

and they talked a lot about the weather,

و آنها در مورد هوا زیاد صحبت می کردند. (مانند) چقدر دوست داشتنی بود که خورشید بیرون آمده بود.

how lovely it was that the sun had come out.

و آنها در مورد هوا زیاد صحبت می کردند. (مانند) چقدر دوست داشتنی بود که خورشید بیرون آمده بود.

(Laughter)

(خنده حضار)

Now, this despite the fact that I lived in Nigeria.

و حال اینکه ، این با وجودی بود که من در نیجریه زندگی کرده بودم. و هیچ وقت خارج از نیجریه نبوده ام.

I had never been outside Nigeria.

و حال اینکه ، این با وجودی بود که من در نیجریه زندگی کرده بودم. و هیچ وقت خارج از نیجریه نبوده ام.

We didn't have snow, we ate mangoes,

ما برف نداشتیم. ما انبه می خوردیم. و ما هیچ وقت در مورد هوا صحبت نمی کردیم. چراکه نیازی به آن نبود.

and we never talked about the weather,

ما برف نداشتیم. ما انبه می خوردیم. و ما هیچ وقت در مورد هوا صحبت نمی کردیم. چراکه نیازی به آن نبود.

because there was no need to.

ما برف نداشتیم. ما انبه می خوردیم. و ما هیچ وقت در مورد هوا صحبت نمی کردیم. چراکه نیازی به آن نبود.

My characters also drank a lot of ginger beer,

همچنین شخصیت های من مقادیر زیادی آبجو زنجبیل (جینجه بیر) می نوشیدند.

because the characters in the British books I read

چراکه شخصیت هایی که من در کتابهای انگلیسی خوانده بودم، آبجو زنجبیل (جینجه بیر) می نوشیدند.

drank ginger beer.

چراکه شخصیت هایی که من در کتابهای انگلیسی خوانده بودم، آبجو زنجبیل (جینجه بیر) می نوشیدند.

Never mind that I had no idea what ginger beer was.

مهم نبود که من حتی نمی دانستم که آبجو زنجبیل (جینجه بیر) اصلا چه چیزی بود!

(Laughter)

(خنده حضار)

And for many years afterwards,

و برای سالهای زیادی پس از آن ، علاقه ی شدیدی داشتم که آبجو زنجبیل (جینجه بیر) را مزه کنم.

I would have a desperate desire to taste ginger beer.

و برای سالهای زیادی پس از آن ، علاقه ی شدیدی داشتم که آبجو زنجبیل (جینجه بیر) را مزه کنم.

But that is another story.

اما این داستان دیگری است.

What this demonstrates, I think,

فکر می کنم چیزی که این داستان نشان می دهد ، این است که، ما چقدر در مواجهه با داستان

is how impressionable and vulnerable we are

فکر می کنم چیزی که این داستان نشان می دهد ، این است که، ما چقدر در مواجهه با داستان

in the face of a story,

تاثیر پذیر و آسیب پذیر هستیم، خصوصا در زمان کودکی.

particularly as children.

تاثیر پذیر و آسیب پذیر هستیم، خصوصا در زمان کودکی.

Because all I had read were books in which characters were foreign,

چون تمام آنچه که خوانده بودم ، کتابهایی بودند که در آنها شخصیت ها خارجی بودند،

چون تمام آنچه که خوانده بودم ، کتابهایی بودند که در آنها شخصیت ها خارجی بودند،

I had become convinced that books

متقاعد شده بودم که کتابها، برحسب ماهیتشان باید دربرگیرنده ی خارجی ها باشند،

by their very nature had to have foreigners in them

متقاعد شده بودم که کتابها، برحسب ماهیتشان باید دربرگیرنده ی خارجی ها باشند،

and had to be about things with which I could not personally identify.

و باید در مورد چیزهایی باشند که من به شخصه نمی توانستم تشخیص دهم.

و باید در مورد چیزهایی باشند که من به شخصه نمی توانستم تشخیص دهم.

Now, things changed when I discovered African books.

و حال اینکه ، زمانی که کتابهای آفریقایی را کشف کردم ، چيزها تغییر کرد.

There weren't many of them available,

تعداد زیادی از این نوع کتابها موجود نبود و پیدا کردن آنها به سادگی کتابهای خارجی نبود.

and they weren't quite as easy to find as the foreign books.

تعداد زیادی از این نوع کتابها موجود نبود و پیدا کردن آنها به سادگی کتابهای خارجی نبود.

اما به دلیل نویسندگانی از قبیل چینوا آچه به و کامارا لایه یک تغییر جهت ذهنی از درک ادبی را تجربه کردم.

But because of writers like Chinua Achebe and Camara Laye,

I went through a mental shift in my perception of literature.

اما به دلیل نویسندگانی از قبیل چینوا آچه به و کامارا لایه یک تغییر جهت ذهنی از درک ادبی را تجربه کردم.

اما به دلیل نویسندگانی از قبیل چینوا آچه به و کامارا لایه یک تغییر جهت ذهنی از درک ادبی را تجربه کردم.

I realized that people like me,

من متوجه شدم که افرادی چون من دخترانی با پوستی به رنگ شکلات

girls with skin the color of chocolate,

من متوجه شدم که افرادی چون من دخترانی با پوستی به رنگ شکلات

whose kinky hair could not form ponytails,

که موهای عجیب و غریبشان دم اسبی نمی شود نیز، می توانند در ادبیات وجود داشته باشند.

could also exist in literature.

که موهای عجیب و غریبشان دم اسبی نمی شود نیز، می توانند در ادبیات وجود داشته باشند.

I started to write about things I recognized.

شروع کردم به نوشتن درباره چیزهایی که می شناختم. اینک، من عاشق آن کتابهای آمریکایی و بریتانیایی هستم که خواندم.

Now, I loved those American and British books I read.

شروع کردم به نوشتن درباره چیزهایی که می شناختم. اینک، من عاشق آن کتابهای آمریکایی و بریتانیایی هستم که خواندم.

They stirred my imagination. They opened up new worlds for me.

این کتابها تخیلات مرا پرورش دادند و دنیای تازه ای را بر من گشودند.

But the unintended consequence

اما نتیجه ی غیر عمدی این کتابها این بود که من نمی دانستم که افرادی چون من می توانند در ادبیات وجود داشته باشند.

was that I did not know that people like me

اما نتیجه ی غیر عمدی این کتابها این بود که من نمی دانستم که افرادی چون من می توانند در ادبیات وجود داشته باشند.

could exist in literature.

اما نتیجه ی غیر عمدی این کتابها این بود که من نمی دانستم که افرادی چون من می توانند در ادبیات وجود داشته باشند.

So what the discovery of African writers did for me was this:

بنابراین تاثیری که کشف نویسندگان آفریقایی بر من داشت این بود:

It saved me from having a single story of what books are.

این کشف مرا از داشتن تنها یک داستان درباره اینکه کتابها چگونه هستند، نجات داد.

این کشف مرا از داشتن تنها یک داستان درباره اینکه کتابها چگونه هستند، نجات داد.

I come from a conventional, middle-class Nigerian family.

من از یک خانواده معمولی و سطح متوسط هستم. پدرم پرفسور بود. مادرم مدیربود.

My father was a professor.

من از یک خانواده معمولی و سطح متوسط هستم. پدرم پرفسور بود. مادرم مدیربود.

My mother was an administrator.

من از یک خانواده معمولی و سطح متوسط هستم. پدرم پرفسور بود. مادرم مدیربود.

And so we had, as was the norm,

بنابراین آنچنانکه مرسوم بود برای کمک به کارهای خانگی اشخاصی از روستاهای نزدیک می آمدند و با ما زندگی می کردند.

live-in domestic help, who would often come from nearby rural villages.

بنابراین آنچنانکه مرسوم بود برای کمک به کارهای خانگی اشخاصی از روستاهای نزدیک می آمدند و با ما زندگی می کردند.

So, the year I turned eight, we got a new house boy.

از اینرو، زمانی که من هشت ساله شدم ما یک خدمتکار پسر جدید گرفتیم. نام او فید بود.

His name was Fide.

از اینرو، زمانی که من هشت ساله شدم ما یک خدمتکار پسر جدید گرفتیم. نام او فید بود.

The only thing my mother told us about him was that his family was very poor.

تنها چیزی که مادرم درباره او به ما می گفت، این بود که خانواده ی او بسیار فقیر است.

تنها چیزی که مادرم درباره او به ما می گفت، این بود که خانواده ی او بسیار فقیر است.

My mother sent yams and rice, and our old clothes, to his family.

مادرم سیب زمینی هندی، برنج و لباسهای کهنه را برای خانواده ی او می فرستاد.

مادرم سیب زمینی هندی، برنج و لباسهای کهنه را برای خانواده ی او می فرستاد.

And when I didn't finish my dinner, my mother would say,

و زمانی که من شامم را تمام نمی کردم مادرم می گقت:

"Finish your food! Don't you know? People like Fide's family have nothing."

"غذایت را تمام کن! مگر نمی دانی که افرادی مانند خانواده فید چیزی برای خوردن ندارند؟"

So I felt enormous pity for Fide's family.

بنابراین احساس ترحم شدیدی نسبت به خانواده فید می کردم.

Then one Saturday, we went to his village to visit,

تا اینکه، شنبه روزی ما برای دیدار به روستای آنها رفتیم. و مادر او سبدی را با نقشی زیبا به ما نشان داد.

and his mother showed us a beautifully patterned basket

تا اینکه، شنبه روزی ما برای دیدار به روستای آنها رفتیم. و مادر او سبدی را با نقشی زیبا به ما نشان داد.

made of dyed raffia that his brother had made.

که برادرش آنرا از الیاف رنگی درست کرده بود. من یکه خوردم.

I was startled.

که برادرش آنرا از الیاف رنگی درست کرده بود. من یکه خوردم.

It had not occurred to me that anybody in his family

هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که کسی در خانواده او بتواند چیزی بسازد.

could actually make something.

هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که کسی در خانواده او بتواند چیزی بسازد.

All I had heard about them was how poor they were,

تمام آنچه که در مورد آنها شنیده بودم این بود که آنها تا چه اندازه فقیربودند.

so that it had become impossible for me to see them as anything else but poor.

بطوری که برایم غیر ممکن شده بود که از آنها تعریف دیگری بجز فقر داشته باشم. فقر آنها تنها داستان من از آنها بود.

بطوری که برایم غیر ممکن شده بود که از آنها تعریف دیگری بجز فقر داشته باشم. فقر آنها تنها داستان من از آنها بود.

Their poverty was my single story of them.

بطوری که برایم غیر ممکن شده بود که از آنها تعریف دیگری بجز فقر داشته باشم. فقر آنها تنها داستان من از آنها بود.

Years later, I thought about this when I left Nigeria

سالها بعد زمانی که نیجریه را ترک کردم تا در ایالت متحده به دانشگاه بروم، در این مورد فکر کردم.

to go to university in the United States.

سالها بعد زمانی که نیجریه را ترک کردم تا در ایالت متحده به دانشگاه بروم، در این مورد فکر کردم.

I was 19.

در آن زمان 19 ساله بودم.

My American roommate was shocked by me.

همخانه آمریکایی من از دیدن من شوکه شده بود.

She asked where I had learned to speak English so well,

و از من سوال کرد که از کجا یاد گرفته ام که به این خوبی انگلیسی صحبت کنم،

and was confused when I said that Nigeria

و وقتی من گفتم زبان رسمی نیجریه انگلیسی است، مبهوت و شوکه شده بود.

happened to have English as its official language.

و وقتی من گفتم زبان رسمی نیجریه انگلیسی است، مبهوت و شوکه شده بود.

She asked if she could listen to what she called my "tribal music,"

از من سوال کرد آیا او می تواند به آنچه که آنرا "موسیقی محلی" من می نامید گوش دهد،

and was consequently very disappointed

و نهایتا زمانی که من نوار ماریا کری را گذاشتم شدیدا نا امید شد.

when I produced my tape of Mariah Carey.

و نهایتا زمانی که من نوار ماریا کری را گذاشتم شدیدا نا امید شد.

(Laughter)

(خنده حضار)

She assumed that I did not know how to use a stove.

او فکر می کرد من نمی دانستم که چطور از اجاق گاز استفاده کنم.

او فکر می کرد من نمی دانستم که چطور از اجاق گاز استفاده کنم.

What struck me was this:

چیزی که باعث حیرتم بود این بود که: او نسبت به من احساس تاسف داشت. حتی قبل از اینکه مرا دیده باشد.

She had felt sorry for me even before she saw me.

چیزی که باعث حیرتم بود این بود که: او نسبت به من احساس تاسف داشت. حتی قبل از اینکه مرا دیده باشد.

Her default position toward me, as an African,

موضع پیش فرض او نسبت به من بعنوان یک آفریقایی، نوعی حس ترحم و برتری و محافظت از روی خوش نیتی بود.

was a kind of patronizing, well-meaning pity.

موضع پیش فرض او نسبت به من بعنوان یک آفریقایی، نوعی حس ترحم و برتری و محافظت از روی خوش نیتی بود.

My roommate had a single story of Africa:

همخانه من تنها یک داستان از آفریقا داشت. تنها داستان فلاکت و بدبختی.

a single story of catastrophe.

همخانه من تنها یک داستان از آفریقا داشت. تنها داستان فلاکت و بدبختی.

In this single story,

در این یک داستان هیچ احتمالی از اینکه آفریقایی ها شبیه او باشند وجود نداشت.

there was no possibility of Africans being similar to her in any way,

در این یک داستان هیچ احتمالی از اینکه آفریقایی ها شبیه او باشند وجود نداشت.

no possibility of feelings more complex than pity,

همینطور احتمال هیچ گونه احساسی پیچیده تر از حس ترحم وجود نداشت. و نه هیچ احتمالی به عنوان یک انسان برابر.

no possibility of a connection as human equals.

همینطور احتمال هیچ گونه احساسی پیچیده تر از حس ترحم وجود نداشت. و نه هیچ احتمالی به عنوان یک انسان برابر.

I must say that before I went to the U.S.,

باید بگویم که قبل از اینکه به ایالت متحده بروم، بطور آگاهانه خود را آفریقایی نیافته بودم.

I didn't consciously identify as African.

باید بگویم که قبل از اینکه به ایالت متحده بروم، بطور آگاهانه خود را آفریقایی نیافته بودم.

But in the U.S., whenever Africa came up, people turned to me.

اما در ایالت متحده هر زمانی که اسم آفریقا می آمد ، افراد به سمت من برمی گشتند.

Never mind that I knew nothing about places like Namibia.

حتی مهم نبود که من درمورد جاهایی مانند نامیبیا هیچ چیز نمی دانستم.

But I did come to embrace this new identity,

اما من این هویت جدید را باید به آغوش می کشیدم. و اکنون به طریق مختلف خود را آفریقایی می دانم.

and in many ways I think of myself now as African.

اما من این هویت جدید را باید به آغوش می کشیدم. و اکنون به طریق مختلف خود را آفریقایی می دانم.

Although I still get quite irritable when Africa is referred to as a country,

هرچند هنوزهم بسیار آزرده می شوم زمانی که به آفریقا بعنوان یک کشور اشاره می شود.

هرچند هنوزهم بسیار آزرده می شوم زمانی که به آفریقا بعنوان یک کشور اشاره می شود.

the most recent example being my otherwise wonderful flight

آخرین نمونه آن دو روز پیش در پرواز فوق العاده من- به غیر از این مورد البته- از لاگوس بود که در آن

from Lagos two days ago,

آخرین نمونه آن دو روز پیش در پرواز فوق العاده من- به غیر از این مورد البته- از لاگوس بود که در آن

in which there was an announcement on the Virgin flight

در پرواز ویرجین اعلامیه ای وجود داشت درمورد کارهای خیریه در" هندوستان، آفریقا، و دیگر کشورها"

about the charity work in "India, Africa and other countries."

در پرواز ویرجین اعلامیه ای وجود داشت درمورد کارهای خیریه در" هندوستان، آفریقا، و دیگر کشورها"

(Laughter)

(خنده حضار)

So, after I had spent some years in the U.S. as an African,

بنابراین بعد از اینکه بعنوان یک آفریقایی سالهلیی را در ایات متحده گذراندم، شروع به درک پاسخ همخانه ام به من کردم.

I began to understand my roommate's response to me.

بنابراین بعد از اینکه بعنوان یک آفریقایی سالهلیی را در ایات متحده گذراندم، شروع به درک پاسخ همخانه ام به من کردم.

If I had not grown up in Nigeria,

اگر من در نیجریه بزرگ نشده بودم و اگر تمام چیزهایی که در مورد آفریقا می دانستم برگرفته از تصاویر رایج آن بود

and if all I knew about Africa were from popular images,

اگر من در نیجریه بزرگ نشده بودم و اگر تمام چیزهایی که در مورد آفریقا می دانستم برگرفته از تصاویر رایج آن بود

I too would think that Africa was a place of beautiful landscapes,

من نیز فکر می کردم که آفریقا محل مناظر و حیوانات زیبا و مردم بدون درک و فهم است،

من نیز فکر می کردم که آفریقا محل مناظر و حیوانات زیبا و مردم بدون درک و فهم است،

beautiful animals,

and incomprehensible people,

من نیز فکر می کردم که آفریقا محل مناظر و حیوانات زیبا و مردم بدون درک و فهم است،

fighting senseless wars, dying of poverty and AIDS,

که به جنگ های بی معنی و احمقانه می پردازند و از فقر و ایدز می میرند.

unable to speak for themselves

و نمی توانند با خودشان صحبت کنند، و منتظر این هستند که توسط یک خارجی سفید پوست و مهربان نجات داده شوند.

and waiting to be saved by a kind, white foreigner.

و نمی توانند با خودشان صحبت کنند، و منتظر این هستند که توسط یک خارجی سفید پوست و مهربان نجات داده شوند.

و نمی توانند با خودشان صحبت کنند، و منتظر این هستند که توسط یک خارجی سفید پوست و مهربان نجات داده شوند.

I would see Africans in the same way that I,

من نیز در آن صرت آفریقا را به همان طریقی می دیدم که در کودکی خانواده فید را دیده بودم.

as a child, had seen Fide's family.

من نیز در آن صرت آفریقا را به همان طریقی می دیدم که در کودکی خانواده فید را دیده بودم.

This single story of Africa ultimately comes, I think, from Western literature.

در نهایت فکر می کنم این تک داستان در مورد آفریقا ، از ادبیات غرب می آید.

Now, here is a quote from the writing of a London merchant called John Lok,

اینک نقل و قولی از نوشته ی تاجر لندنی که جان لاک نام داشت،

اینک نقل و قولی از نوشته ی تاجر لندنی که جان لاک نام داشت،

who sailed to west Africa in 1561

که در سال 1561 به آفریقای غربی دریانوردی کرد، و توصیف جالبی از سفرش کرد.

and kept a fascinating account of his voyage.

که در سال 1561 به آفریقای غربی دریانوردی کرد، و توصیف جالبی از سفرش کرد.

After referring to the black Africans as "beasts who have no houses,"

بعد از اینکه به آفریقایی های سیاه پوست بعنوان " وحشیانی که خانه ندارند" اشاره می کند،

بعد از اینکه به آفریقایی های سیاه پوست بعنوان " وحشیانی که خانه ندارند" اشاره می کند،

he writes, "They are also people without heads,

می نویسد " همچنین آنها انسانهایی بدون سر هستند، که دهان و چشمانشان در سینه هایشان قرار گرفته است."

having their mouth and eyes in their breasts."

می نویسد " همچنین آنها انسانهایی بدون سر هستند، که دهان و چشمانشان در سینه هایشان قرار گرفته است."

Now, I've laughed every time I've read this.

حال ، هر زمانی که من این را خوانده ام ، خنده ام گرفته است.

And one must admire the imagination of John Lok.

حال ، هر زمانی که من این را خوانده ام ، خنده ام گرفته است. و باید این قوه تخیل جان لاک را مورد تحسین قرار داد.

But what is important about his writing

اما آنچه در مورد نوشته ی او مهم است، این است که این نوشته نمایشگر آغاز سنت گفتن داستانهای آفریقایی در غرب است.

is that it represents the beginning

اما آنچه در مورد نوشته ی او مهم است، این است که این نوشته نمایشگر آغاز سنت گفتن داستانهای آفریقایی در غرب است.

of a tradition of telling African stories in the West:

اما آنچه در مورد نوشته ی او مهم است، این است که این نوشته نمایشگر آغاز سنت گفتن داستانهای آفریقایی در غرب است.

A tradition of Sub-Saharan Africa as a place of negatives,

سنتی از صحرای آفریقا بعنوان محلی از تمام چیزهای منفی،

of difference, of darkness,

سنتی از صحرای آفریقا بعنوان محلی از تمام چیزهای منفی، تفاوت ها، تاریکی ها

of people who, in the words of the wonderful poet Rudyard Kipling,

محلی از افرادی که ، در واژه های شاعر شگرف -رودیارد کپلین- نصف شیطلن ، نصف کودک " هستند.

محلی از افرادی که ، در واژه های شاعر شگرف -رودیارد کپلین- نصف شیطان ، نصف کودک " هستند.

are "half devil, half child."

محلی از افرادی که ، در واژه های شاعر شگرف -رودیارد کپلین- نصف شیطان ، نصف کودک " هستند.

And so, I began to realize that my American roommate

بنابراین شروع به درک همخانه ی آمریکایی ام کردم،

must have throughout her life

چه بسا که او در سراسر زندگی اش باید انواع متفاوتی از این تک داستان ها را دیده و شنیده باشد.

seen and heard different versions of this single story,

چه بسا که او در سراسر زندگی اش باید انواع متفاوتی از این تک داستان ها را دیده و شنیده باشد.

چه بسا که او در سراسر زندگی اش باید انواع متفاوتی از این تک داستان ها را دیده و شنیده باشد.

as had a professor,

همچنانکه ، من استادی داشتم که روزی به من گفت که رمان من "اصالت آفریقایی" ندارد.

who once told me that my novel was not "authentically African."

همچنانکه ، من استادی داشتم که روزی به من گفت که رمان من "اصالت آفریقایی" ندارد.

Now, I was quite willing to contend

خیلی دوست داشتم با او بحث کنم که، برخی اشتباهات در رمان من وجود داشتند، که در برخی از جاها نا موفق بوده ام.

that there were a number of things wrong with the novel,

خیلی دوست داشتم با او بحث کنم که، برخی اشتباهات در رمان من وجود داشتند، که در برخی از جاها نا موفق بوده ام.

that it had failed in a number of places,

خیلی دوست داشتم با او بحث کنم که، برخی اشتباهات در رمان من وجود داشتند، که در برخی از جاها نا موفق بوده ام.

but I had not quite imagined that it had failed

اما هیچ وقت فکر نکرده بودم که در دسترسی به چیزی که اصالت آفریقایی است نا موفق بوده باشم.

at achieving something called African authenticity.

اما هیچ وقت فکر نکرده بودم که در دسترسی به چیزی که اصالت آفریقایی است نا موفق بوده باشم.

In fact, I did not know what African authenticity was.

در حقیقت من نمی دانستم که اصالت آفریقایی به چه مفهومی بود.

در حقیقت من نمی دانستم که اصالت آفریقایی به چه مفهومی بود.

The professor told me that my characters were too much like him,

آن پورفسور به من گفت که شخصیتهای من خیلی شبیه او بودند، افرادی تحصیل کرده و از طبقه متوسط.

آن پورفسور به من گفت که شخصیتهای من خیلی شبیه او بودند، افرادی تحصیل کرده و از طبقه متوسط.

an educated and middle-class man.

آن پورفسور به من گفت که شخصیتهای من خیلی شبیه او بودند، افرادی تحصیل کرده و از طبقه متوسط.

My characters drove cars.

شخصیتهای من ماشین می راندند. آنها از گرسنگی نمی مردند.

They were not starving.

شخصیتهای من ماشین می راندند. آنها از گرسنگی نمی مردند.

Therefore they were not authentically African.

بنابراین آنها آفریقایی اصیل نبودند اما باید سریعا اضافه کنم که من هم در مورد

But I must quickly add that I too am just as guilty

داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی، به همان نسبت گنهکارم.

in the question of the single story.

داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی، به همان نسبت گنهکارم.

A few years ago, I visited Mexico from the U.S.

چند سال قبل، از ایالت متحده برای بازدید به مکزیک رفتم. در آن زمان جو سیاسی ایالت متحده وخیم بود.

The political climate in the U.S. at the time was tense,

چند سال قبل، از ایالت متحده برای بازدید به مکزیک رفتم. در آن زمان جو سیاسی ایالت متحده وخیم بود.

and there were debates going on about immigration.

و همچانکه اغلب در آمریکا رایج است، مهاجرت مترادف با افراد مکزیکی شده بود.

And, as often happens in America,

و همچانکه اغلب در آمریکا رایج است، مهاجرت مترادف با افراد مکزیکی شده بود.

immigration became synonymous with Mexicans.

داستانهای بی حد و پایانی در مورد مکزیکی ها بود،

There were endless stories of Mexicans

داستانهای بی حد و پایانی در مورد مکزیکی ها بود،

as people who were fleecing the healthcare system,

بعنوان افرادی که سیستم بهداشت را سر کیسه می کنند، دزدکی از مرزها عبور می کنند،

بعنوان افرادی که سیستم بهداشت را سر کیسه می کنند، دزدکی از مرزها عبور می کنند،

sneaking across the border,

بعنوان افرادی که سیستم بهداشت را سر کیسه می کنند، دزدکی از مرزها عبور می کنند،

being arrested at the border, that sort of thing.

در مرزها دستگیر می شوند، و از این قبیل داستانها.

I remember walking around on my first day in Guadalajara,

روز اولی را که در گوادالاخارا قدم می زدم را به خاطر می آورم، افرادی را می دیدم که سر کار می روند،

watching the people going to work,

روز اولی را که در گوادالاخارا قدم می زدم را به خاطر می آورم، افرادی را می دیدم که سر کار می روند،

rolling up tortillas in the marketplace,

در بازار نان مکزیکی درست می کنند، سیگار می کشند، می خندند.

smoking, laughing.

در بازار نان مکزیکی درست می کنند، سیگار می کشند، می خندند.

I remember first feeling slight surprise.

به یاد دارم که اول کمی احساس تعجب می کردم. و بعد غرق شرم شدم.

And then, I was overwhelmed with shame.

به یاد دارم که اول کمی احساس تعجب می کردم. و بعد غرق شرم شدم.

I realized that I had been so immersed in the media coverage of Mexicans

متوجه شدم که بحدی غرق پوشش رسانه ها از مکزیکی ها شده بودم، که آنها در ذهنم فقط یک چیز شده بودند

متوجه شدم که بحدی غرق پوشش رسانه ها از مکزیکی ها ، شده بودم که آنها در ذهنم فقط یک چیز شده بودند

that they had become one thing in my mind,

متوجه شدم که بحدی غرق پوشش رسانه ها از مکزیکی ها شده بودم، که آنها در ذهنم فقط یک چیز شده بودند

the abject immigrant.

مهاجران پست و فرومايه.

I had bought into the single story of Mexicans

من به خاطر داشتن تنها یک داستان از مکزیکی ها هیچ وقت نمی توانستم از خودم بیش از آن موقع شرمنده شوم.

and I could not have been more ashamed of myself.

من به خاطر داشتن تنها یک داستان از مکزیکی ها هیچ وقت نمی توانستم از خودم بیش از آن موقع شرمنده شوم.

So that is how to create a single story,

افراد را تنها به عنوان یک چیز نشان دهید، تنها به عنوان یک چیز، بارها و بارها،

show a people as one thing,

افراد را تنها به عنوان یک چیز نشان دهید، تنها به عنوان یک چیز، بارها و بارها،

as only one thing,

افراد را تنها به عنوان یک چیز نشان دهید، تنها به عنوان یک چیز، بارها و بارها،

over and over again,

افراد را تنها به عنوان یک چیز نشان دهید، تنها به عنوان یک چیز، بارها و بارها،

and that is what they become.

و این چیزی است که تعریف (داستان ) شما از آنها می شود.

It is impossible to talk about the single story

صحبت کردن در مورد داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی بدون صحبت کردن در مورد قدرت، غیر ممکن است.

without talking about power.

صحبت کردن در مورد داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی بدون صحبت کردن در مورد قدرت، غیر ممکن است.

There is a word, an Igbo word,

کلمه ای وجود دارد- یک کلمه ی اگبو- که هر زمانی که من در مورد ساختارهای قدرت جهان فکر می کنم،

that I think about whenever I think about the power structures of the world,

کلمه ای وجود دارد- یک کلمه ی اگبو- که هر زمانی که من در مورد ساختارهای قدرت جهان فکر می کنم،

و آن کلمه "نکالی" است.

and it is "nkali."

It's a noun that loosely translates to "to be greater than another."

این کلمه یک اسم است که به طور آزادانه ترجمه شده است: " برتر از دیگری بودن"

این کلمه یک اسم است که به طور آزادانه ترجمه شده است: " برتر از دیگری بودن"

Like our economic and political worlds,

همانند دنیای سیاسی و اقتصادی مان داستانها نیز بر اساس اصل نکالی (برتر از دیگری بودن) تعریف می شوند.

stories too are defined by the principle of nkali:

همانند دنیای سیاسی و اقتصادی مان داستانها نیز بر اساس اصل نکالی (برتر از دیگری بودن) تعریف می شوند.

همانند دنیای سیاسی و اقتصادی مان داستانها نیز بر اساس اصل نکالی (برتر از دیگری بودن) تعریف می شوند.

How they are told, who tells them,

اینکه چطوراین داستانها گفته شده، چه کسی آنها را گفته، چه زمانی گفته شده اند، چه تعداد داستان گفته شده،

when they're told, how many stories are told,

اینکه چطوراین داستانها گفته شده، چه کسی آنها را گفته، چه زمانی گفته شده اند، چه تعداد داستان گفته شده،

are really dependent on power.

همگی واقعا بستگی به قدرت دارد.

Power is the ability not just to tell the story of another person,

قدرت، این توانمندی نیست که فقط داستان شخص دیگری را بیان کنی،

but to make it the definitive story of that person.

بلکه این است که آن داستان را تنها داستان قطعی و مطلق آن شخص بسازی.

The Palestinian poet Mourid Barghouti writes

شاعر فلسطینی - مرید برقوتی- می نویسد: اگر می خواهید ملتی را پایین بکشید،

that if you want to dispossess a people,

شاعر فلسطینی - مرید برقوتی- می نویسد: اگر می خواهید ملتی را پایین بکشید،

the simplest way to do it is to tell their story

ساده ترین راه این است که داستان آنها را بیان کنی، و اینکه با "دومی" شروع کنی.

and to start with, "secondly."

ساده ترین راه این است که داستان آنها را بیان کنی، و اینکه با "دومی" شروع کنی.

Start the story with the arrows of the Native Americans,

داستان را با تیر و کمانهای آمریکاییهای بومی شروع کن، و نه با ورود بریتانیاییها،

and not with the arrival of the British,

داستان را با تیر و کمانهای آمریکاییهای بومی شروع کن، و نه با ورود بریتانیاییها،

and you have an entirely different story.

و در این حالت داستانی کاملا متفاوت خواهی داشت.

Start the story with the failure of the African state,

داستان را با شکست دولت های آفریقایی شروع کن، و نه با ایجاد استعماری دولت های آفریقایی،

داستان را با شکست دولت های آفریقایی شروع کن، و نه با ایجاد استعماری دولت های آفریقایی،

and not with the colonial creation of the African state,

داستان را با شکست دولت های آفریقایی شروع کن، و نه با ایجاد استعماری دولت های آفریقایی،

and you have an entirely different story.

و در این حالت داستانی کاملا متفاوت خواهی داشت.

I recently spoke at a university

اخیرا در دانشگاهی صحبت کردم که در آنجا دانش آموزی به من گفت که باعث شرمساری زیاد بود که

where a student told me that it was such a shame

اخیرا در دانشگاهی صحبت کردم که در آنجا دانش آموزی به من گفت که باعث شرمساری زیاد بود که

اخیرا در دانشگاهی صحبت کردم که در آنجا دانش آموزی به من گفت که باعث شرمساری زیاد بود که

that Nigerian men were physical abusers

مردهای نیجریه ای سوء استفاده کننده های جنسی بودند مانند شخصیت پدر در رمان من.

like the father character in my novel.

مردهای نیجریه ای سوء استفاده کننده های جنسی بودند مانند شخصیت پدر در رمان من.

I told him that I had just read a novel called "American Psycho" --

من به او گفتم که من رمانی را خوانده بودم که "روانی آمریکایی" نام داشت

من به او گفتم که من رمانی را خوانده بودم که "روانی آمریکایی" نام داشت

(Laughter)

(خنده حضار)

-- and that it was such a shame

و باعث شرمساری زیاد بود که جوانهای آمریکایی قاتلان زنجیره ای بودند.

that young Americans were serial murderers.

و باعث شرمساری زیاد بود که جوانهای آمریکایی قاتلان زنجیره ای بودند.

(Laughter)

(خنده حضار) (تشویق حضار)

(Applause)

(خنده حضار) (تشویق حضار)

Now, obviously I said this in a fit of mild irritation.

حال، بدیهی است که من این پاسخ در اثر رنجش خفیف دادم.

(Laughter)

(خنده حضار)

But it would never have occurred to me to think

هیچ وقت برایم پیش نیامده با خواندن رمانی که در آن یک شخصیت ، قاتل زنجیره ای بود، فکر کنم

that just because I had read a novel in which a character was a serial killer

هیچ وقت برایم پیش نیامده با خواندن رمانی که در آن یک شخصیت ، قاتل زنجیره ای بود، فکر کنم

هیچ وقت برایم پیش نیامده با خواندن رمانی که در آن یک شخصیت ، قاتل زنجیره ای بود، فکر کنم

that he was somehow representative of all Americans.

پس او تا حدی نمایشگر تمام آمریکایی هاست.

پس او تا حدی نمایشگر تمام آمریکایی هاست.

This is not because I am a better person than that student,

و حال این به دلیل بهتر بودن من از آن دانش آموز نيست، بلکه بدلیل قدرت فرهنگی و اقتصادی آمریکا،

but because of America's cultural and economic power,

و حال این به دلیل بهتر بودن من از آن دانش آموز نيست، بلکه بدلیل قدرت فرهنگی و اقتصادی آمریکا،

I had many stories of America.

من در مورد آمریکا داستانهای زیادی داشتم.

I had read Tyler and Updike and Steinbeck and Gaitskill.

من Tyler‌و Updike و Steinbeck وGaitskill رو خونده بودم. من در مورد آمریکا تنها یک داستان نداشتم.

I did not have a single story of America.

من Tyler‌و Updike و Steinbeck وGaitskill رو خونده بودم. من در مورد آمریکا تنها یک داستان نداشتم.

When I learned, some years ago,

چند سال پیش، زمانی که آموختم که برای اینکه نویسنده ها موفق باشند، انتظار می رود که

that writers were expected to have had really unhappy childhoods

چند سال پیش، زمانی که آموختم که برای اینکه نویسنده ها موفق باشند، انتظار می رود که

to be successful,

کودکی بسیار سخت و تلخی را داشته باشند، شروع به فکر کردن درباره چگونگي ابداع رفتارهاي وحشتناکی كردم

I began to think about how I could invent horrible things my parents had done to me.

کودکی بسیار سخت و تلخی را داشته باشند، شروع به فکر کردن درباره چگونگي ابداع رفتارهاي وحشتناکی كردم

که والدینم نسبت به من انجام داده بودند.

(Laughter)

(خنده حضار)

But the truth is that I had a very happy childhood,

اما حقیقت این است که من کودکی بسیار شادی داشتم، سرشار از خنده و عشق، در خانواده ای نزدیک و صمیمی.

full of laughter and love, in a very close-knit family.

اما حقیقت این است که من کودکی بسیار شادی داشتم، سرشار از خنده و عشق، در خانواده ای نزدیک و صمیمی.

But I also had grandfathers who died in refugee camps.

اما من همچنین پدر بزرگ هایی داشتم که در اردوگاههای پناهنده گان مردند.

My cousin Polle died because he could not get adequate healthcare.

پسر عموی من - پل- مرد، چراکه نتوانست از بهداشت و درمان مناسب برخوردار باشد.

One of my closest friends, Okoloma, died in a plane crash

یکی از نزدیک ترین دوستانم- اکولاما- در سقوط هواپیما مرد، چراکه کامیون آتش نشانی مان آب نداشت.

because our fire trucks did not have water.

یکی از نزدیک ترین دوستانم- اکولاما- در سقوط هواپیما مرد، چراکه کامیون آتش نشانی مان آب نداشت.

I grew up under repressive military governments

من تحت سلطه دولتهای نظامی سرکوبگری بزرگ شدم که تحصیل را به حدی بی ارزش می پنداشتند که

that devalued education,

من تحت سلطه دولتهای نظامی سرکوبگری بزرگ شدم که تحصیل را به حدی بی ارزش می پنداشتند که

so that sometimes, my parents were not paid their salaries.

گاهی حقوق پدر و مادرم داده نمی شد.

And so, as a child, I saw jam disappear from the breakfast table,

و بنابراین، بعنوان یک بچه، روزی دیدم که مربا از میز صبحانه ناپدید شد، بعد کره مارگارین ناپدید شد،

then margarine disappeared,

و بنابراین، بعنوان یک بچه، روزی دیدم که مربا از میز صبحانه ناپدید شد، بعد کره مارگارین ناپدید شد،

then bread became too expensive,

بعد نان خیلی گران شد، بعد شیر جیره بندی شد.

then milk became rationed.

بعد نان خیلی گران شد، بعد شیر جیره بندی شد.

And most of all, a kind of normalized political fear

و مهمتر از همه، نوعی هنجار ترس سیاسی زندگیمان را به تاراج برد.

invaded our lives.

و مهمتر از همه، نوعی هنجار ترس سیاسی زندگیمان را به تاراج برد.

All of these stories make me who I am.

تمامي اين داستانها، ماهيت من را شكل داده اند.

But to insist on only these negative stories

اما در واقع، اصرار بر این داستانهای منفی به تنهايي، باعث یکنواخت کردن تجربه من،

is to flatten my experience

اما در واقع، اصرار بر این داستانهای منفی به تنهايي، باعث یکنواخت کردن تجربه من،

and to overlook the many other stories that formed me.

ونادیده گرفتن داستانهای دیگری است که من نوعی را شكل داده است.

ونادیده گرفتن داستانهای دیگری است که من نوعی را شكل داده است.

The single story creates stereotypes,

داشتن تنها یک داستان، کلیشه هایی را خلق می کند. و مشکل کلیشه ها این نیست که آنها غیر واقعی هستند،

and the problem with stereotypes is not that they are untrue,

داشتن تنها یک داستان، کلیشه هایی را خلق می کند. و مشکل کلیشه ها این نیست که آنها غیر واقعی هستند،

داشتن تنها یک داستان، کلیشه هایی را خلق می کند. و مشکل کلیشه ها این نیست که آنها غیر واقعی هستند،

but that they are incomplete.

بلکه این است که آنها کامل و کافی نیستند.

They make one story become the only story.

آنها سبب می شوند که یک داستان تبدیل شود به تنها داستان. البته آفریقا قاره ای سرشار از مصیبت ها و فلاکت ها است.

Of course, Africa is a continent full of catastrophes:

آنها سبب می شوند که یک داستان تبدیل شود به تنها داستان. البته آفریقا قاره ای سرشار از مصیبت ها و فلاکت ها است.

There are immense ones, such as the horrific rapes in Congo

و شمار بی نهایتی از این مصیبتها، مانند تجاوز جنسی وحشتناک در کنگو وجود دارد.

and depressing ones,

و آنهایی که افسرده کننده هستند، مانند واقعیتی که 5.000 نفر برای یک موقعیت شغلی ، درخواست کار می کنند.

such as the fact that 5,000 people apply for one job vacancy in Nigeria.

و آنهایی که افسرده کننده هستند، مانند واقعیتی که 5.000 نفر برای یک موقعیت شغلی ، درخواست کار می کنند.

But there are other stories that are not about catastrophe,

اما داستانهای دیگری نیز هستند که درباره فلاکت و مصیبت نیستند.

and it is very important, it is just as important, to talk about them.

و این بسيار مهم است كه، بايد به اندازه نياز درباره ی این موارد صحبت شود و نه بيشتر.

I've always felt that it is impossible

همیشه بر این باور بوده ام که تعامل و درک مناسب یک مکان یا یک شخص،

to engage properly with a place or a person

همیشه بر این باور بوده ام که تعامل و درک مناسب یک مکان یا یک شخص،

without engaging with all of the stories of that place and that person.

بدون تعامل و درک تمامی داستانهای آن مکان و آن شخص غیر ممکن است.

The consequence of the single story is this:

داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی، منزلت و شرافت انسانها را به غارت خواهد برد.

It robs people of dignity.

داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی، منزلت و شرافت انسانها را به غارت خواهد برد.

It makes our recognition of our equal humanity difficult.

این مسئله شناخت ما را از انسانیت برابر، دشوار می کند. و به جای تاکید بر شباهت ها در تفاوتها تاکیید دارد.

It emphasizes how we are different rather than how we are similar.

این مسئله شناخت ما را از انسانیت برابر، دشوار می کند. و به جای تاکید بر شباهت ها در تفاوتها تاکیید دارد.

این مسئله شناخت ما را از انسانیت برابر، دشوار می کند. و به جای تاکید بر شباهت ها در تفاوتها تاکیید دارد.

So what if before my Mexican trip,

بنابراین، چه می شد اگر قبل از سفرم به مکزیک مناظره های مهاجرت، بين آمريكايي ها و مکزیکی ها را دنبال ميكردم؟

I had followed the immigration debate from both sides,

بنابراین، چه می شد اگر قبل از سفرم به مکزیک مناظره های مهاجرت، بين آمريكايي ها و مکزیکی ها را دنبال ميكردم؟

the U.S. and the Mexican?

بنابراین، چه می شد اگر قبل از سفرم به مکزیک مناظره های مهاجرت، بين آمريكايي ها و مکزیکی ها را دنبال ميكردم؟

What if my mother had told us that Fide's family was poor

چه می شد اگر مادرم به ما گفته بود که خانواده فید فقیر و زحمتکش هستند؟

and hardworking?

چه می شد اگر مادرم به ما گفته بود که خانواده فید فقیر و زحمتکش هستند؟

What if we had an African television network

چه می شد اگر شبکه تلوزیونی آفریقایی داشتیم که داستانهای گوناگون آفریقایی را در سرتاسر جهان پخش می کرد؟

that broadcast diverse African stories all over the world?

چه می شد اگر شبکه تلوزیونی آفریقایی داشتیم که داستانهای گوناگون آفریقایی را در سرتاسر جهان پخش می کرد؟

What the Nigerian writer Chinua Achebe calls "a balance of stories."

آنچه که نویسنده نیجریه ای آن را "توازن در داستانها " می نامد .

آنچه که نویسنده نیجریه ای آن را "توازن در داستانها " می نامد.

What if my roommate knew about my Nigerian publisher,

چه ميشد، اگر هم اتاقي من ناشر نيجريه اي من، شخص قابل توجهی که براي دنبال كردن روياهايش و

Muhtar Bakare,

چه ميشد، اگر هم اتاقي من ناشر نيجريه اي من، شخص قابل توجهی که براي دنبال كردن روياهايش و

a remarkable man who left his job in a bank

تاسيس چاپخانه کارش را در بانک ترک کرد. موکتا باکاری را می شناخت؟

to follow his dream and start a publishing house?

تاسيس چاپخانه کارش را در بانک ترک کرد. موکتا باکاری را می شناخت؟

Now, the conventional wisdom was that Nigerians don't read literature.

حال اينکه منطق متعارف این بود، که نیجریه ایها ادبیات نمی خوانند.

He disagreed.

او مخالفت کرد. او احساس کرد که افرادی که می توانند بخوانند، خواهند خواند

He felt that people who could read, would read,

او مخالفت کرد. او احساس کرد که افرادی که می توانند بخوانند، خواهند خواند

if you made literature affordable and available to them.

اگر ادبیات با هزینه معقول در دسترشان باشد.

Shortly after he published my first novel,

كمي بعد از اینکه او اولین رمانم را منتشر کرد، من برای مصاحبه به یک ایستگاه تلوزیونی در لاگوس رفتم.

I went to a TV station in Lagos to do an interview,

كمي بعد از اینکه او اولین رمانم را منتشر کرد، من برای مصاحبه به یک ایستگاه تلوزیونی در لاگوس رفتم.

and a woman who worked there as a messenger came up to me and said,

و خانمی که در آنجا به عنوان خبر رسان کار می کرد به سمت من آمد و گفت:

"I really liked your novel. I didn't like the ending.

"من واقعا داستان تو را دوست داشتم، اما پایان آن را دوست نداشتم.

Now, you must write a sequel, and this is what will happen ..."

و حالا باید یک دنباله به پایان آن اضافه کنی، و این چیزی است که اتفاق خواهد افتاد..."

(Laughter)

(خنده حضار)

And she went on to tell me what to write in the sequel.

و او به صحبتهایش ادامه داد تا به من بگوید که در پشت بند آن چه بنویسم.

I was not only charmed, I was very moved.

و حال من نه تنها مفتون این حرکت شده بودم بلکه شدیدا متاثر شده بودم.

Here was a woman, part of the ordinary masses of Nigerians,

در اینجا زنی بود از بخش توده های مردم عادی نیجریه ای، کسی که گمان نمی رفت در بین خواننده های این کتاب باشد.

who were not supposed to be readers.

در اینجا زنی بود از بخش توده های مردم عادی نیجریه ای، کسی که گمان نمی رفت در بین خواننده های این کتاب باشد.

She had not only read the book,

او نه تنها کتاب را خوانده بود، بلکه حس مالکیت نسبت به آن پیدا کرده بود، و به خود این حق را داده بود

but she had taken ownership of it

او نه تنها کتاب را خوانده بود، بلکه حس مالکیت نسبت به آن پیدا کرده بود، و به خود این حق را داده بود

and felt justified in telling me what to write in the sequel.

که به من بگوید در پشت بند کتاب چه بنویسم.

Now, what if my roommate knew about my friend Funmi Iyanda,

حال، چه می شد اگر همخانه ای من درباره دوست من فومی اوندا،

a fearless woman who hosts a TV show in Lagos,

زن بی پروایی که میزبان یک برنامه تلوزیونی در لاگوس است،

and is determined to tell the stories that we prefer to forget?

و مصمم است از داستانهایی بگوید که ما ترجیح می دهیم آنها را فراموش کنیم، می دانست؟

What if my roommate knew about the heart procedure

چه می شد اگر همخانه من درباره عمل قلب که هفته گذشته در بیمارستان لاگوس انجام شد، می دانست؟

that was performed in the Lagos hospital last week?

چه می شد اگر همخانه من درباره عمل قلب که هفته گذشته در بیمارستان لاگوس انجام شد، می دانست؟

What if my roommate knew about contemporary Nigerian music,

چه می شد اگر همخانه من درباره موسیقی معاصر نیجریه می دانست؟

talented people singing in English and Pidgin,

افراد با استعدادی که به زبانهای انگلیسی، پیجن، ایگبو، یوروبا، و لجو می خوانند،

and Igbo and Yoruba and Ijo,

افراد با استعدادی که به زبانهای انگلیسی، پیجن، ایگبو، یوروبا، و لجو می خوانند،

mixing influences from Jay-Z to Fela

درحالی که تاثیرهایی را از جی-زد با فلا با باب مارلی با اجدادشان ترکیب می کنند.

to Bob Marley to their grandfathers.

درحالی که تاثیرهایی را از جی-زد با فلا با باب مارلی با اجدادشان ترکیب می کنند.

What if my roommate knew about the female lawyer

چه می شد اگر همخانه من در باره وکیل خانمی می دانست که اخیرا به دادگاه نیجریه رفت تا قانون مسخره ای را

who recently went to court in Nigeria to challenge a ridiculous law

چه می شد اگر همخانه من در باره وکیل خانمی می دانست که اخیرا به دادگاه نیجریه رفت تا قانون مسخره ای را

كه زنان را ملزم می کند تا قبل از تجدید پاسپورتهایشان رضایت همسرانشان را کسب کند را به چالش بکشد؟

that required women to get their husband's consent

كه زنان را ملزم می کند تا قبل از تجدید پاسپورتهایشان رضایت همسرانشان را کسب کند را به چالش بکشد؟

before renewing their passports?

كه زنان را ملزم می کند تا قبل از تجدید پاسپورتهایشان رضایت همسرانشان را کسب کند را به چالش بکشد؟

What if my roommate knew about Nollywood,

چه می شد اگر همخانه من در مورد نولی وود می دانست،

full of innovative people making films despite great technical odds,

که پر از افراد مبتکری است که علی رغم مشکلات فنی فیلم هایی را می سازند؟

films so popular

فیلم هایی بسیار پرطرفدار که آنها واقعا بهترین نمونه هستند از اینکه نیجریه ایها تولید خودشان را مصرف می کنند.

that they really are the best example of Nigerians consuming what they produce?

فیلم هایی بسیار پرطرفدار که آنها واقعا بهترین نمونه هستند از اینکه نیجریه ایها تولید خودشان را مصرف می کنند.

فیلم هایی بسیار پرطرفدار که آنها واقعا بهترین نمونه هستند از اینکه نیجریه ایها تولید خودشان را مصرف می کنند.

What if my roommate knew about my wonderfully ambitious hair braider,

کسی که به تازگی کسب و کار خود را برای فروش اکستنشن مو شروع کرده است.

who has just started her own business selling hair extensions?

و یا درباره میلیونها نیجریه ای دیگر که کسب و کار هایی را شروع کرده وگاهی با شکست مواجه شده اند،

Or about the millions of other Nigerians who start businesses and sometimes fail,

و یا درباره میلیونها نیجریه ای دیگر که کسب و کار هایی را شروع کرده وگاهی با شکست مواجه شده اند،

و یا درباره میلیونها نیجریه ای دیگر که کسب و کار هایی را شروع کرده وگاهی با شکست مواجه شده اند،

but continue to nurse ambition?

اما کماکان اهدافشان را دنبال می کنند.

Every time I am home I am confronted

هر زمانی که در خانه هستم با منابع رایجی که اسباب آزار اغلب نیجریه ایها است، مواجه می شوم:

with the usual sources of irritation for most Nigerians:

هر زمانی که در خانه هستم با منابع رایجی که اسباب آزار اغلب نیجریه ایها است، مواجه می شوم:

our failed infrastructure, our failed government,

زیر ساخت های شکست خورده ما، دولت شکست خورده ما.

but also by the incredible resilience

اما همینطور با انعطاف پذیری خارق العاده افرادی که علی رغم شرایط دولت رشد می کنند و نه بدلیل شرایط آن.

of people who thrive despite the government,

اما همینطور با انعطاف پذیری خارق العاده افرادی که علی رغم شرایط دولت رشد می کنند و نه بدلیل شرایط آن.

rather than because of it.

اما همینطور با انعطاف پذیری خارق العاده افرادی که علی رغم شرایط دولت رشد می کنند و نه بدلیل شرایط آن.

I teach writing workshops in Lagos every summer,

من هر تابسان در لاگوس کارگاههای آموزش نوشتن را تدریس می کنم. و تعداد افراد متقاضی برایم شگفت انگیز است.

and it is amazing to me how many people apply,

من هر تابسان در لاگوس کارگاههای آموزش نوشتن را تدریس می کنم. و تعداد افراد متقاضی برایم شگفت انگیز است.

how many people are eager to write,

تعداد افرادی که مشتاق نوشتن هستند، تا اینکه داستانهایی را بگویند.

to tell stories.

تعداد افرادی که مشتاق نوشتن هستند، تا اینکه داستانهایی را بگویند.

My Nigerian publisher and I have just started a non-profit

ناشر نیجریه ای من و من به تازگی کاری بدون هدف سودرسانی را شروع کرده ایم که "فارافینا تراست" نامیده شده است.

called Farafina Trust,

ناشر نیجریه ای من و من به تازگی کاری بدون هدف سودرسانی را شروع کرده ایم که "فارافینا تراست" نامیده شده است.

and we have big dreams of building libraries

ما آرزوهاي بزرگي داريم براي ساختن كتابخانه ها و نوسازی آنهایی که در حال حاضر وجود دارند

and refurbishing libraries that already exist

ما آرزوهاي بزرگي داريم براي ساختن كتابخانه ها و نوسازی آنهایی که در حال حاضر وجود دارند

and providing books for state schools

و فراهم کردن کتاب های مدارس دولتی که هیچ چیزی در کتابخانه هایشان ندارند،

that don't have anything in their libraries,

و فراهم کردن کتاب های مدارس دولتی که هیچ چیزی در کتابخانه هایشان ندارند،

and also of organizing lots and lots of workshops,

و همچنین سازمان دهی تعداد بسیار بسیار زیادی از کارگاههای آموزشی خواندن و نوشتن،

in reading and writing,

و همچنین سازمان دهی تعداد بسیار بسیار زیادی از کارگاههای آموزشی خواندن و نوشتن،

for all the people who are eager to tell our many stories.

برای تمامی افرادی که مشتاقند داستانهای فراوان ما را بیان کنند. داستانها مهم هستند.

Stories matter.

برای تمامی افرادی که مشتاقند داستانهای فراوان ما را بیان کنند. داستانها مهم هستند.

Many stories matter.

بسیاری از داستانها مهمند. از داستانها برای پایین کشیدن و بیمار کردن استفاده شده است.

Stories have been used to dispossess and to malign,

بسیاری از داستانها مهمند. از داستانها برای پایین کشیدن و بیمار کردن استفاده شده است.

but stories can also be used to empower and to humanize.

اما داستانها همچنین می توانند برای قدرت و انسانیت بخشیدن نیز مورد استفاده قرار گیرند.

Stories can break the dignity of a people,

داستانها می توانند شان و منزلت انسانها را خرد کنند.

but stories can also repair that broken dignity.

اما داستانها همچنین می توانند آن شان و منزلت خرد شده را بازسازی کنند.

The American writer Alice Walker wrote this

نویسنده آمریکایی آلیس والکر درباره بستگان جنوبی اش که به شمال نقل مکان کرده بودند اینگونه می نویسد،

about her Southern relatives who had moved to the North.

نویسنده آمریکایی آلیس والکر درباره بستگان جنوبی اش که به شمال نقل مکان کرده بودند اینگونه می نویسد،

نویسنده آمریکایی آلیس والکر درباره بستگان جنوبی اش که به شمال نقل مکان کرده بودند اینگونه می نویسد،

She introduced them to a book about

او آنها را در كتابي كه در مورد زندگی گذشته آنها در جنوب است، معرفی می کند.

the Southern life that they had left behind.

او آنها را در كتابي كه در مورد زندگی گذشته آنها در جنوب است، معرفی می کند.

"They sat around, reading the book themselves,

آنها دور هم می نشستند، درحالی که خودشان کتاب می خواندند،

listening to me read the book, and a kind of paradise was regained."

درحالی که به من گوش می دادند تا کتاب بخوانم، و بهشت دیگری بدست می آمد.

I would like to end with this thought:

علاقمندم که صحبتم را با این تفکر پایان دهم: که زمانی که ما داشتن یک داستان تنها را رد می کنیم،

That when we reject the single story,

علاقمندم که صحبتم را با این تفکر پایان دهم: که زمانی که ما داشتن یک داستان تنها را رد می کنیم،

when we realize that there is never a single story

زمانی که درک می کنیم که هیچ گاه یک داستان تنها در مورد یک مکان وجود ندارد،

about any place,

زمانی که درک می کنیم که هیچ گاه یک داستان تنها در مورد یک مکان وجود ندارد،

we regain a kind of paradise.

ما بهشت دیگری را بدست می آوریم.

Thank you.

ممنون.

(Applause)

(تشویق حضار)