Why good leaders make you feel safe | Simon Sinek | TED

سیمون سینک: چرا رهبران خوب در شما احساس امنیت ایجاد می کنند؟

Translator: Parissa Kalaee Reviewer: Amin Behshad

There's a man by the name of Captain

اخیرا مدال افتخار کنگره به سروان ویلیام سونسن داده شده

William Swenson

اخیرا مدال افتخار کنگره به سروان ویلیام سونسن داده شده

who recently was awarded the congressional Medal of Honor

برای عملکردی که در ۸ سپتامبر ۲۰۰۹ داشته

for his actions on September 8, 2009.

برای عملکردی که در ۸ سپتامبر ۲۰۰۹ داشته

On that day, a column of American

در اون روز یه دسته نظامی آمریکایی

and Afghan troops

و عده ای سرباز افغانی

were making their way

در بخشی از افغانستان پیش می رفتن

through a part of Afghanistan

در بخشی از افغانستان پیش می رفتن

to help protect

تا ازگروهی از دولتمردان افغانستان،

a group of government officials,

تا ازگروهی از دولتمردان افغانستان،

a group of Afghan government officials,

تا ازگروهی از دولتمردان افغانستان،

who would be meeting with some local

که قصد داشتند دیداری رو با ریش سفیدان روستاهای محل انجام بدن، محافظت کنن.

village elders.

که قصد داشتند دیداری رو با ریش سفیدان روستاهای محل انجام بدن، محافظت کنن.

The column came under ambush,

دسته نظامی گرفتار کمین دشمن شدن،

and was surrounded on three sides,

و از سه جهت محاصره شده بودن که

and amongst many other things,

و در این بین،

Captain Swenson was recognized

سروان سونسن مسئول ورود به داخل منطقه تیراندازی شد

for running into live fire

سروان سونسن مسئول ورود به داخل منطقه تیراندازی شد

to rescue the wounded

تا مجروحین را نجات داده

and pull out the dead.

و کشته ها را برگرداند.

One of the people he rescued was a sergeant,

یکی از اونایی که نجاتش داد، یه گروهبان بود

and he and a comrade were making their way

که سروان و همقطارش اونو به سمت هلیکوپتر نجات بردند.

to a medevac helicopter.

که سروان و همقطارش اونو به سمت هلیکوپتر نجات بردند.

And what was remarkable about this day

و نکته جالب توجه اون روز این بود که به صورت کاملاً اتفاقی

is, by sheer coincidence,

و نکته جالب توجه اون روز این بود که به صورت کاملاً اتفاقی

one of the medevac medics

کلاه محافظ پزشک هلیکوپتر، دوبین فیلم برداری داشته

happened to have a GoPro camera on his helmet

کلاه محافظ پزشک هلیکوپتر، دوبین فیلم برداری داشته

and captured the whole scene on camera.

و همه صحنه ها را با دوربین گرفته.

It shows Captain Swenson and his comrade

توی فیلم دیده می شه که سروان سونسون و هم رزمش

bringing this wounded soldier

سرباز مجروحی رو میارن که گلوله ای به گردنش اصابت کرده.

who had received a gunshot to the neck.

سرباز مجروحی رو میارن که گلوله ای به گردنش اصابت کرده.

They put him in the helicopter,

اون رو توی هلیکوپتر می گذارن،

and then you see Captain Swenson bend over

و بعد شما می بینید که سروان سونسون خم می شه

and give him a kiss

و قبل از این که برگرده که بقیه رو نجات بده اون مجروح رو می بوسه

before he turns around to rescue more.

و قبل از این که برگرده که بقیه رو نجات بده اون مجروح رو می بوسه

I saw this, and I thought to myself,

من این داستان رو دیدم و با خودم فکر کردم که

where do people like that come from?

انسان‌هایی که این کارها رو انجام میدن از کجا میان؟

What is that? That is some deep, deep emotion,

داستان چیه؟ یه حس شدیدا عمیق،

when you would want to do that.

که موقعی که می خواهید اون کارا رو انجام بدین پدید میاد.

There's a love there,

یه عشقیه و من می خواستم بدونم چرا

and I wanted to know why is it that

یه عشقیه و من می خواستم بدونم چرا

I don't have people that I work with like that?

من کسانی رو ندارم که باهاشون چنین رابطه ای داشته باشم؟

You know, in the military, they give medals

همانطور که می دونین در ارتش مدالها رو

to people who are willing to sacrifice themselves

به کسانی میدن که حاضرن جون خودشون رو برای بقیه فدا کنن.

so that others may gain.

به کسانی میدن که حاضرن جون خودشون رو برای بقیه فدا کنن.

In business, we give bonuses to people

در تجارت به آدمایی که حاضرن بقیه رو فدا کنن، پاداش می دهیم

who are willing to sacrifice others

در تجارت به آدمایی که حاضرن بقیه رو فدا کنن، پاداش می دهیم

so that we may gain.

تا شاید چیزی گیرما بیاد.

We have it backwards. Right?

برعکسه، درسته؟

So I asked myself, where do people like this come from?

برا همین،من از خودم پرسیدم که آدمای این طوری از کجا میان؟

And my initial conclusion was that they're just better people.

و نتیجه گیری اولیه ام این بود که اونا فقط آدمای بهتری هستن.

That's why they're attracted to the military.

برا همین است که جذب ارتش شده اند.

These better people are attracted

این آدمای بهتر،مجذوب این مفهوم از خدمت شده اند.

to this concept of service.

این آدمای بهتر،مجذوب این مفهوم از خدمت شده اند.

But that's completely wrong.

ولی این نظر کاملاً اشتباه است!

What I learned was that it's the environment,

چیزی که یاد گرفتم این بود که همه اش به خاطر محیط است،

and if you get the environment right,

و اگه شما شرایط محیطی درست رو فراهم کنید،

every single one of us has the capacity

تک تک ما ظرفیت شو داریم که همین کارهای شگفت انگیز رو انجام بدیم،

to do these remarkable things,

تک تک ما ظرفیت شو داریم که همین کارهای شگفت انگیز رو انجام بدیم،

and more importantly, others have that capacity too.

و مهم تر این که بقیه هم قابلیتشو دارن!

I've had the great honor of getting to meet

باعث افتخار من بوده که چندین نفر از این افراد را ملاقات کرده ام

some of these, who we would call heroes,

که ما بهشون میگیم قهرمان،

who have put themselves and put their lives

که خودشون و جونشون را برای نجات بقیه به خطر انداختن،

at risk to save others,

که خودشون و جونشون را برای نجات بقیه به خطر انداختن،

and I asked them, "Why would you do it?

و من از اونا پرسیدم که "چرا این کارو می کنید؟

Why did you do it?"

چرا اون کار رو کردید؟"

And they all say the same thing:

و همه اونا یک چیز رو گفتن:

"Because they would have done it for me."

"چون که اونا هم برای من همین کار رو کرده بودن."

It's this deep sense of trust and cooperation.

این یه حس عمیق اطمینان و همکاریه.

So trust and cooperation are really important here.

بنابراین اطمینان و همکاری واقعاً اینجا مهمند.

The problem with concepts of trust and cooperation

مشکلی که با مفاهیم اعتماد و همکاری وجود داره

is that they are feelings, they are not instructions.

اینه که احساس هستند! یک سری دستور العمل نیستند.

I can't simply say to you, "Trust me," and you will.

نمی تونم به سادگی به شما بگم که "به من اعتماد کنید" و شما هم بکنید!

I can't simply instruct two people to cooperate, and they will.

نمی تونم به دو نفر دستور بدم که با هم همکاری کنن و اونا هم بکنن

It's not how it works. It's a feeling.

این جوری کار نمی کنه، اون یه احساسه.

So where does that feeling come from?

بنابراین اون احساسات از کجا میان؟

If you go back 50,000 years

اگه به ۵۰٫۰۰۰ سال قبل برگردین

to the Paleolithic era,

به دوران پارینه سنگی،

to the early days of Homo sapiens,

به روزهای اول انسان اندیشه ورز،

what we find is that the world

چیزی که پیدا می کنیم اینه که دنیا با خطر پر شده بود،

was filled with danger,

چیزی که پیدا می کنیم اینه که دنیا با خطر پر شده بود،

all of these forces working very, very hard to kill us.

همه نیروهای اطراف خیلی سخت کار می کردند که ما را بکشند.

Nothing personal.

مسئله شخصی نبود.

Whether it was the weather,

چه مسئله هوا بود،فقدان منابع بود،یا شاید یک چاقو دندان (ببر دندان خنجری)،

lack of resources,

چه مسئله هوا بود،فقدان منابع بود،یا شاید یک چاقو دندان (ببر دندان خنجری)،

maybe a saber-toothed tiger,

چه مسئله هوا بود،فقدان منابع بود،یا شاید یک چاقو دندان (ببر دندان خنجری)،

all of these things working

همه این عوامل دست به دست همه داده بودن که طول عمر ما رو کم کنن.

to reduce our lifespan.

همه این عوامل دست به دست همه داده بودن که طول عمر ما رو کم کنن.

And so we evolved into social animals,

و برای همین ما تبدیل به حیوانات اجتماعی شدیم،

where we lived together and worked together

که با هم زندگی کردیم و به هم کمک کردیم

in what I call a circle of safety, inside the tribe,

در چیزی که من اسمش رو میگذارم حلقه امنیت، درون یک قبیله

where we felt like we belonged.

که ما احساس تعلق به اون رو داشتیم.

And when we felt safe amongst our own,

و میان کسانی که مال ما بودن، احساس امنیت کردیم،

the natural reaction was trust and cooperation.

و عکس العمل طبیعی اطمینان و همکاری بود.

There are inherent benefits to this.

منافع ذاتی برای این قضیه وجود دارن

It means I can fall asleep at night

به این معنا که من می تونم شبا بخوابم

and trust that someone from within my tribe will watch for danger.

و به بقیه افراد قبیله ام اعتماد کنم که مراقب خطر هستند.

If we don't trust each other, if I don't trust you,

اگه ما به هم اعتماد نکنیم،اگه من به شما اعتماد نکنم،

that means you won't watch for danger.

معناش این میشه که شما مراقب خطر نیستی

Bad system of survival.

سیستم بقای نادرست

The modern day is exactly the same thing.

در روزگار مدرن هم دقیقاً همین چیز هست.

The world is filled with danger,

دنیا با خطرات پر شده،

things that are trying to frustrate our lives

چیزهایی که سعی می کنن زندگی ما را نابود کنن

or reduce our success,

یا موفقیتمان را کاهش بدن

reduce our opportunity for success.

شانس موفق شدن ما را کاهش بدن

It could be the ups and downs in the economy,

می تونه بالا و پایین های اقتصادی باشه،

the uncertainty of the stock market.

یا عدم قطعیت بازار بورس.

It could be a new technology that renders

می تونه یک تکنولوژی جدید باشه که

your business model obsolete overnight.

مدل تجاری از مد افتاده شما را یک شبه از پا در بیاره

Or it could be your competition

یا می تونه رقیب شما باشه که بعضی وقتا می خواد شما رو بکشه.

that is sometimes trying to kill you.

یا می تونه رقیب شما باشه که بعضی وقتا می خواد شما رو بکشه.

It's sometimes trying to put you out of business,

بعضی وقتا سعی می کنه که شما را از حوزه تجاری بیاندازه بیرون،

but at the very minimum

ولی در کمترین حد خودش

is working hard to frustrate your growth

سعی می کنه که رشد شما را کاهش بده

and steal your business from you.

و کار شما رو از دستتون در بیاره.

We have no control over these forces.

ما هیچ کنترلی روی این نیروها نداریم.

These are a constant,

اونا همیشه ثابت هستند،

and they're not going away.

و قرار نیست جایی برن.

The only variable are the conditions

تنها متغیر موجود شرایط درون سازمانی است،

inside the organization,

تنها متغیر موجود شرایط درون سازمانی است،

and that's where leadership matters,

و اونجاست که رهبری معنا پیدا می کنه،

because it's the leader that sets the tone.

چون اون رهبره که تعیین تکلیف می کنه.

When a leader makes the choice

وقتی رهبر انتخابی رو انجام میده

to put the safety and lives

که امنیت و جان آدمای درون سازمان اولویت داشته باشه،

of the people inside the organization first,

که امنیت و جان آدمای درون سازمان اولویت داشته باشه،

to sacrifice their comforts and sacrifice

که راحتی شان و نتایج ملموس را فدا کنه که آدما اونجا بمونن

the tangible results, so that the people remain

که راحتی شان و نتایج ملموس را فدا کنه که آدما اونجا بمونن

and feel safe and feel like they belong,

و احساس امنیت و احساس تعلق داشته باشن،

remarkable things happen.

چیزهای شگفت انگیزی رخ میده.

I was flying on a trip,

در یکی از سفرهای پروازی ام،شاهد یک اتفاق بودم

and I was witness to an incident

در یکی از سفرهای پروازی ام،شاهد یک اتفاق بودم

where a passenger attempted to board

که یک مسافرقبل از این که شماره اش صدا زده بشه تلاش می کرد که سوار بشه

before their number was called,

که یک مسافرقبل از این که شماره اش صدا زده بشه تلاش می کرد که سوار بشه

and I watched the gate agent

و شاهد بودم که مامور گیت جوری با این مرد برخورد کرد انگار که قانون را شکسته،

treat this man like he had broken the law,

و شاهد بودم که مامور گیت جوری با این مرد برخورد کرد انگار که قانون را شکسته،

like a criminal.

مثل یک جنایتکار.

He was yelled at for attempting to board

سر اون مرد به خاطرتلاش برای سوار شدن یک گروه زودتر از نوبت فریاد کشیده بود.

one group too soon.

.سر اون مرد به خاطرتلاش برای سوار شدن یک گروه زودتر از نوبت فریاد کشیده بود.

So I said something.

برای همین من چیزی گفتم.

I said, "Why do you have treat us like cattle?

گفتم: "چرا با ما مثل یک گله برخورد می کنین؟"

Why can't you treat us like human beings?"

چرا نمی تونین با ما مثل آدم رفتار کنید؟

And this is exactly what she said to me.

و این چیزیه که اون دقیقاً به من گفت.

She said, "Sir, if I don't follow the rules,

گفت: "آقا،اگه شما قوانین را رعایت نکنید،

I could get in trouble or lose my job."

من به دردسر می افتم یا کارم رو از دست میدم."

All she was telling me

تمام حرفی که به من زد این بود که احساس امنیت نمی کرد.

is that she doesn't feel safe.

تمام حرفی که به من زد این بود که احساس امنیت نمی کرد.

All she was telling me is that

همه حرفی که به من زد این بود که به رهبرانش اعتماد نداشت

she doesn't trust her leaders.

همه حرفی که به من زد این بود که به رهبرانش اعتماد نداشت

The reason we like flying Southwest Airlines

دلیلی که ما پرواز با خطول هوایی Southwest را دوست داریم

is not because they necessarily hire better people.

این نیست که اونا الزاماً آدمای بهتری رو استخدام می کنن.

It's because they don't fear their leaders.

علتش اینه که افرادشان از مدیرانشون نمی ترسن.

You see, if the conditions are wrong,

می دونید چیه، اگه شرایط خوب نباشه ما مجبوریم که وقت و انرژی مون رو هزینه کنیم

we are forced to expend our own time and energy

می دونید چیه، اگه شرایط خوب نباشه ما مجبوریم که وقت و انرژی مون رو هزینه کنیم

to protect ourselves from each other,

که از خودمون در برابر بقیه محافظت کنیم،

and that inherently weakens the organization.

و این کار به صورت ذاتی سازمان ما را ضعیف می کنه.

When we feel safe inside the organization,

وقتی ما درون سازمان احساس امنیت داشته باشیم،

we will naturally combine our talents

طور طبیعی استعدادها و نیروهایمان را

and our strengths and work tirelessly

ترکیب می کنیم و به طور خستگی ناپذیری کار می کنیم

to face the dangers outside

تا با خطرهای بیرون رو در رو بشیم

and seize the opportunities.

و موقعیت ها را به دست بیاوریم.

The closest analogy I can give

نزدیک ترین مشابه ای که می توانیم برایتان بیارم

to what a great leader is, is like being a parent.

از این که یک رهبر خوب چطوری باشه، اینه که شبیه پدر یا مادر باشه

If you think about what being a great parent is,

اگه به این که والدین خوبی بودن چطوریه فکر کنید،

what do you want? What makes a great parent?

چی می خواهید؟ چی باعث میشه پدر/مادر خوبی باشید؟

We want to give our child opportunities,

ما برای فرزندانمان موقعیت فراهم می کنیم،

education, discipline them when necessary,

تحصیلات، انضباط وقتی که نیاز هست

all so that they can grow up and achieve more

همه این کارا برای این که رشد کنن و بیشتر از اونی

than we could for ourselves.

که ما می تونستیم برای خودمون انجام بدهیم، به دست بیارن.

Great leaders want exactly the same thing.

رهبران بزرگ دقیقاً همین چیز را می خوان.

They want to provide their people opportunity,

اونا می خوان که برای افرادشان موقعیت فراهم کنن،

education, discipline when necessary,

تحصیلات، انضباط وقتی که نیاز هست،

build their self-confidence, give them the opportunity to try and fail,

اعتماد به نفسشان را بسازن، به شان موقعیت سعی و خطا بدن،

all so that they could achieve more

همه این ها برای این که اونا چیزهای بیشتری بدست بیارن

than we could ever imagine for ourselves.

از اونی که ما برای خودمان می تونیم متصور بشیم.

Charlie Kim, who's the CEO of a company called Next Jump

چارلی کیم، مدیر عامل شرکتی به نامم Next Jump است

in New York City, a tech company,

در نیویورک سیتی، یک شرکت فناوری،

he makes the point that

او خاطر نشان می کنه که

if you had hard times in your family,

اگه شما با شرایط سختی در خانواده تون رو به رو بشین،

would you ever consider laying off one of your children?

آیا هیچ وقت به فکر می افتید که یکی از بچه هاتون را بیاندازید بیرون؟

We would never do it.

ما هیچ وقت چنین کاری رو نمی کنیم.

Then why do we consider laying off people

پس چرا به فکر خاتمه همکاری افرادمون

inside our organization?

درون سازمان می افتیم؟

Charlie implemented a policy

چارلی یک سیاست استخدام تمام عمر تدوین کرده است.

of lifetime employment.

چارلی یک سیاست استخدام تمام عمر تدوین کرده است.

If you get a job at Next Jump,

اگه شما در Next Jump مشغول به کار بشین،

you cannot get fired for performance issues.

به خاطر مشکلات کارکرد اخراج نمیشین.

In fact, if you have issues,

در واقع، اگه شما مشکل داشته باشین،

they will coach you and they will give you support,

اون ها به شما آموزش میدن و از شما حمایت می کنن،

just like we would with one of our children

همون کاری که وقتی که فرزندانمون با نمره C از مدرسه برمیگردند برایشان انجام میدهیم

who happens to come home with a C from school.

همون کاری که وقتی که فرزندانمون با نمره C از مدرسه برمیگردند برایشان انجام میدهیم

It's the complete opposite.

کاملاً برعکس است.

This is the reason so many people

به همین دلیلی تعداد بسیار زیادی از آدما

have such a visceral hatred, anger,

چنین خشم و نفرت درونی

at some of these banking CEOs

از بعضی از مدیران عامل بانک ها دارن

with their disproportionate salaries and bonus structures.

با حقوق و ساختار مزایای نامناسب

It's not the numbers.

مسئله عددها نیستن

It's that they have violated the very definition of leadership.

مشکل اینه که اونا تعریف رهبری رو نقض کرده اند.

They have violated this deep-seated social contract.

اونا این قرارداد اجتماعی دیرینه را نقض کرده اند

We know that they allowed their people

می دونیم که اونا اجازه میدن افرادشون

to be sacrificed so they could protect their own interests,

برای محافظت از منافعشان فدا بشن.

or worse, they sacrificed their people

یا بدتر از اون، اونا افرادشان را فدا می کنن تا از منافعشان محافظت کنن.

to protect their own interests.

یا بدتر از اون، اونا افرادشان را فدا می کنن تا از منافعشان محافظت کنن.

This is what so offends us, not the numbers.

این اون چیزیه که ما را آزار میده، نه عددها.

Would anybody be offended if we gave

آیا کسی آزرده خاطر میشه اگه ما ۱۵۰ میلیون دلار به گاندی پاداش بدهیم؟

a $150 million bonus to Gandhi?

آیا کسی آزرده خاطر میشه اگه ما ۱۵۰ میلیون دلار به گاندی پاداش بدهیم؟

How about a $250 million bonus to Mother Teresa?

چطوره ۲۵۰ میلیون دلار به مادر ترزا پاداش دهیم؟

Do we have an issue with that? None at all.

آیا با این مسئله مشکلی داریم؟ نه ابداً

None at all.

ابداً

Great leaders would never sacrifice

رهبران بزرگ هیچ وقت

the people to save the numbers.

مردم را برای به دست آوردن منافع فدا نمی کنن.

They would sooner sacrifice the numbers

اونا به زودی منافع را فدا می کنن که مردم را نجات بدن.

to save the people.

اونا به زودی منافع را فدا می کنن که مردم را نجات بدن.

Bob Chapman, who runs

باب چپمن، که مدیر یک شرکت تولیدی بزرگ به اسم Barry-Wehmiller در Midwest است

a large manufacturing company in the Midwest

باب چپمن، که مدیر یک شرکت تولیدی بزرگ به اسم Barry-Wehmiller در Midwest است

called Barry-Wehmiller,

باب چپمن، که مدیر یک شرکت تولیدی بزرگ به اسم Barry-Wehmiller در Midwest است

in 2008 was hit very hard by the recession,

در سال ۲۰۰۸ با رکود اقتصادی بسیار آسیب دید،

and they lost 30 percent of their orders overnight.

و حدود ۳۰ درصد سفارشاتشان را در یک شب از دست دادن

Now in a large manufacturing company,

در یک شرکت تولیدی بزرگ خیلی مسئله مهمی است

this is a big deal,

در یک شرکت تولیدی بزرگ خیلی مسئله مهمی است

and they could no longer afford their labor pool.

و دیگه نمی تونستن تعداد نیروی انسانی قبلی را ساپورت مالی کنن

They needed to save 10 million dollars,

اونا نیاز داشتن که ۱۰ میلیون دلار صرف جویی کنن

so, like so many companies today,

برای همین، مثل بسیاری دیگر از شرکتهای امروزی،

the board got together and discussed layoffs.

هیئت مدیره جمع شدن و بحث تعدیل نیرو مطرح شد و باب مخالفت کرد.

And Bob refused.

هیئت مدیره جمع شدن و بحث تعدیل نیرو مطرح شد و باب مخالفت کرد.

You see, Bob doesn't believe in head counts.

می دونید چیه؟ باب اعتقادی به سرشماری نداشت

Bob believes in heart counts,

او به شمارش قلب ها اعتقاد داشت (دل-شماری)

and it's much more difficult to simply reduce

و خیلی سخت تره که خیلی راحت تعداد قلبها رو کم کنی.

the heart count.

و خیلی سخت تره که خیلی راحت تعداد قلبها رو کم کنی.

And so they came up with a furlough program.

برای همین به برنامه مرخصی فکر کردند

Every employee, from secretary to CEO,

هر کارمندی، از منشی تا مدیر عامل،باید به چهار هفته مرخصی اجباری بدون حقوق می رفت.

was required to take four weeks of unpaid vacation.

هر کارمندی، از منشی تا مدیر عامل،باید به چهار هفته مرخصی اجباری بدون حقوق می رفت.

They could take it any time they wanted,

اونا می تونستن هر وقتی که بخوان از این مرخصی استفاده کنن،

and they did not have to take it consecutively.

و مجبور نبودن که کلش را پشت سر هم برن.

But it was how Bob announced the program

ولی اون طوری که باب برنامه رو اعلام کرد خیلی اهمیت داشت.

that mattered so much.

ولی اون طوری که باب برنامه رو اعلام کرد خیلی اهمیت داشت.

He said, it's better that we should all suffer a little

اون گفت، بهتره که همه مون کمی رنج بکشیم

than any of us should have to suffer a lot,

تا این که بعضی از ما درد زیادی را تحمل کنن،

and morale went up.

و دلگرمی افزایش یافت.

They saved 20 million dollars,

اونا ۲۰ میلیون دلار صرفه جویی کردن،

and most importantly, as would be expected,

و مهمتر از اون، همون طور که انتظار می رفت،

when the people feel safe and protected by the leadership in the organization,

وقتی که مردم احساس امنیت و محافظت داشته باشن از طریق مدیران و رهبران سازمان

the natural reaction is to trust and cooperate.

واکنش طبیعی اعتماد و همکاری است.

And quite spontaneously, nobody expected,

و کاملاً همزمان، بدون این که کسی انتظار داشته باشه،

people started trading with each other.

افراد شروع کردن به معامله کردن با یکدیگر.

Those who could afford it more

کسانی که توانایی مالی بیشتری داشتن

would trade with those who could afford it less.

با کسانی که توانایی مالی کمتری داشتند معامله کردن.

People would take five weeks

کسانی بودن که 5 هفته به مرخصی بدون حقوق رفتن

so that somebody else only had to take three.

تا کسان دیگری بتونن فقط سه هفته برن.

Leadership is a choice. It is not a rank.

رهبری یک انتخاب است، یک درجه یا رتبه نیست

I know many people at the seniormost

من آدمایی رو در بالاترین سطوح مدیریت

levels of organizations

سازمانها می شناسم که حقیقتاً رهبر نیستند

who are absolutely not leaders.

سازمانها می شناسم که حقیقتاً رهبر نیستند

They are authorities, and we do what they say

اونا قدرت دارند و ما کاری که اونا میگن رو انجام میدیم

because they have authority over us,

چون که اونا بر ما قدرت دارند

but we would not follow them.

ولی ما از اونا پیروی نمی کنیم.

And I know many people

و من آدمایی رو می شناسم که در سطوح پایین سازمانی فعالیت می کنن

who are at the bottoms of organizations

و من آدمایی رو می شناسم که در سطوح پایین سازمانی فعالیت می کنن

who have no authority

که هیچ قدرتی در دست ندارن ولی حقیقتاً رهبر هستند!

and they are absolutely leaders,

که هیچ قدرتی در دست ندارن ولی حقیقتاً رهبر هستند!

and this is because they have chosen to look after

و این به خاطر اونه که اونها انتخاب کردن که مراقب حال آدم دست چپی شان باشند

the person to the left of them,

و این به خاطر اونه که اونها انتخاب کردن که مراقب حال آدم دست چپی شان باشند

and they have chosen to look after

و اونا انتخاب کرده اند که مراقب حال آدمی دست راستی شان باشند

the person to the right of them.

و اونا انتخاب کرده اند که مراقب حال آدمی دست راستی شان باشند

This is what a leader is.

این معنای واقعی رهبری است.

I heard a story

من یه داستانی شنیده ام که تعدادی دریانورد رفته بودن نمایش ببینن

of some Marines

من یه داستانی شنیده ام که تعدادی دریانورد رفته بودن نمایش ببینن

who were out in theater,

من یه داستانی شنیده ام که تعدادی دریانورد رفته بودن نمایش ببینن

and as is the Marine custom,

و بنا به عادت دریانورد ها افسر مسئول آخر از همه غذا می خوره

the officer ate last,

و بنا به عادت دریانورد ها افسر مسئول آخر از همه غذا می خوره

and he let his men eat first,

و اجازه میده که افرادش اول از همه غذا بخورن،

and when they were done,

و وقتی همه غذا خوردند،هیچ غذایی برای اون باقی نمونده بود.

there was no food left for him.

و وقتی همه غذا خوردند،هیچ غذایی برای اون باقی نمونده بود.

And when they went back out in the field,

و وقتی که اونا برگشتن،افرادش برای اون یک بخشی از غذاشون رو آوردن

his men brought him some of their food

و وقتی که اونا برگشتن،افرادش برای اون یک بخشی از غذاشون رو آوردن

so that he may eat,

که اون هم بتونه بخوره،

because that's what happens.

چون این چیزی هست که اتفاق می افته.

We call them leaders because they go first.

ما به اونا می گیم رهبر (پیشرو، پیشوا) چون زودتر از همه میرن.

We call them leaders because they take the risk

ما به اونا می گیم رهبر چون قبل از هر کس دیگه ای خطر می کنن.

before anybody else does.

ما به اونا می گیم رهبر چون قبل از هر کس دیگه ای خطر می کنن.

We call them leaders because they will choose

ما به اونا میگیم رهبر، چون اونا انتخاب می کنن که فدا بشن تا افرادشون

to sacrifice so that their people

ما به اونا میگیم رهبر، چون اونا انتخاب می کنن که فدا بشن تا افرادشون

may be safe and protected

در امنیت و حفاظت بمونن

and so their people may gain,

و این گونه هست که افراد اونا ممکنه چیزی بدست بیارن

and when we do, the natural response

و وقتی ما این گونه رفتار می کنیم، پاسخ طبیعی

is that our people will sacrifice for us.

اینه که افراد ما برای ما فداکاری کنن.

They will give us their blood and sweat and tears

اونا از گوشت و خونشان برای ما می گذرن

to see that their leader's vision comes to life,

تا ببینن که شهود رهبرشان به زندگی برگشته

and when we ask them, "Why would you do that?

و وقتی ما ازشون می پرسیم که "چرا چنین کاری رو می کنید؟"

Why would you give your blood and sweat and tears

چرا از گوشت و خونتون برای اون فرد می گذرید؟" اونا همه یک چیز رو میگن:

for that person?" they all say the same thing:

چرا از گوشت و خونتون برای اون فرد می گذرید؟" اونا همه یک چیز رو میگن:

"Because they would have done it for me."

"چون کسانی بودن که قبلاً برای من این کار را کردن."

And isn't that the organization

و آیا این اون سازمانی نیست که همه ما دوست داریم درش کار کنیم؟

we would all like to work in?

و آیا این اون سازمانی نیست که همه ما دوست داریم درش کار کنیم؟

Thank you very much.

بسیار سپاسگزارم.

Thank you. (Applause)

متشکرم (تشویق حضار)

Thank you. (Applause)

متشکرم (تشویق حضار)