Bunker Roy: Learning from a barefoot movement

بانکر روی : از نهضت پابرهنه ها بیاموزیم...

Translator: Mohammad Reza Minoosepehr Reviewer: Shahram Eatezadi

I'd like to take you to another world.

می خوام که شما رو به دنیای دیگه ای ببرم.

And I'd like to share

همینطور می خوام براتون

a 45 year-old love story

داستان 45 ساله عاشقانه

with the poor,

با افراد فقیری رو بگم

living on less than one dollar a day.

که با روزی کمتر از یک دلار زندگی رو سر می کنن.

I went to a very elitist, snobbish,

من در یک مدرسه خیلی اشرافی ،کلاس بالای

expensive education in India,

گرون قیمت در هند درس خوندم.

and that almost destroyed me.

که تقریبا ویرانم کرد.

I was all set

در اونجا همه چیزبرایم مهیا بود تا یک،

to be a diplomat, teacher, doctor --

دیپلمات،معلم،دکتربشم--

all laid out.

همه چیز برام فراهم بود.

Then, I don't look it, but I was the Indian national squash champion

بعدش هم برای سه سال قهرمان ملی

for three years.

اسکواش هندوستان شدم.

(Laughter)

(خنده حضار)

The whole world was laid out for me.

همه جای دنیا برام مهیا شده بود.

Everything was at my feet.

همه چیز زیر پایم بود.

I could do nothing wrong.

هیچ کار اشتباهی نمی تونستم انجام بدم.

And then I thought out of curiosity

و بعد از سر کنجکاوی به این فکر افتادم

I'd like to go and live and work

که دوست دارم تا کار کنم و زندگی کنم

and just see what a village is like.

و ببینم که یه روستا چه شکلیه.

So in 1965,

بنابراین در سال 1965،

I went to what was called the worst Bihar famine in India,

به جایی که قحطی زده ترین منطقه هندوستان نامیده می شده رفتم.

and I saw starvation, death,

در اونجا گرسنگی و مرگ را دیدم،

people dying of hunger, for the first time.

برای اولین بار افرادی که از گرسنگی می میردن رو دیدم.

It changed my life.

این واقعه زندگی ام رو تغییر داد.

I came back home,

به خونه برگشتم

told my mother,

و به مادرم گفتم

"I'd like to live and work in a village."

" می خوام برم تو یه روستا زندگی و کار کنم"

Mother went into a coma.

مادرم به کما رفت

(Laughter)

( خنده حضار)

"What is this?

" منظورت چیه؟

The whole world is laid out for you, the best jobs are laid out for you,

همه جای دنیا برات جا هست،بهترین کارها در دنیا برات فراهم هست

and you want to go and work in a village?

و اونوقت می خواهی بری تو یه روستا کار کنی؟

I mean, is there something wrong with you?"

واقعا حالت خوبه؟"

I said, "No, I've got the best eduction.

گفتم" نه. من بهترین آموزش رو دیدم.

It made me think.

اون منو به فکر کردن واداشت.

And I wanted to give something back

و حالا می خوام در عوضش منم چیزی

in my own way."

به سبک خودم بدم. "

"What do you want to do in a village?

" تو روستا می خواهی چی کار کنی؟

No job, no money,

نه پولی هست، نه کاری

no security, no prospect."

نه امنیتی ،نه آینده ای

I said, "I want to live

گفتم" می خوام برم و

and dig wells for five years."

تا پنج سال چاه بکنم."

"Dig wells for five years?

تا پنچ سال چاه بکنی؟

You went to the most expensive school and college in India,

تو در گرون قیمت ترین مدارس و دانشکده ها در هندوستان درس خوندی

and you want to dig wells for five years?"

و حالا می خوای تا پنج سال بری چاه بکنی؟"

She didn't speak to me for a very long time,

تا یه مدت طولانی با هام قهر کرد

because she thought I'd let my family down.

چرا که فکر می کرد که من باعث سرافکندگی خانواده می شم.

But then,

اما بعدش،

I was exposed to the most extraordinary knowledge and skills

من در معرض خارق العاده ترین دانش و مهارتی

that very poor people have,

که نزد افراد فقیر بود قرار گرفتم،

which are never brought into the mainstream --

چیزهایی که هرگز در سطح وسیع

which is never identified, respected,

به حساب نمی آیند، شناخته نمی شوند،

applied on a large scale.

و مورد احترام قرار نمی گیرند.

And I thought I'd start a Barefoot College --

تصمیم گرفتم تا دانشگاه پابرهنه ها رو راه بیاندازم.

college only for the poor.

دانشگاهی فقط برای افراد فقیر.

What the poor thought was important

چیزی که از نظر افراد فقیر مهم به شمار میرفت

would be reflected in the college.

در این دانشکده بازتاب داده می شد.

I went to this village for the first time.

وقتی برای اولین بار به این دهکده رفتم،

Elders came to me

مسن ترها پیشم اومدن

and said, "Are you running from the police?"

و گفتند" از دست پلیس در رفتی؟ "

I said, "No."

گفتم " نه"

(Laughter)

( خنده حضار)

"You failed in your exam?"

" پس تو امتحانت رد شدی؟"

I said, "No."

گفتم " نه"

"You didn't get a government job?" I said, "No."

"کار دولتی گیرت نیومده؟" گفتم " نه"

"What are you doing here?

" پس اینجا چی کار می کنی؟

Why are you here?

واسه چی اومدی اینجا؟

The education system in India

سیستم آموزش هند

makes you look at Paris and New Delhi and Zurich;

چشم تو رو به پاریس و دهلی و زوریخ باز کردن،

what are you doing in this village?

تو این دهکده چی کار میکنی؟

Is there something wrong with you you're not telling us?"

مشکلی داری که نمی تونی به ما بگی؟ "

I said, "No, I want to actually start a college

گفتم " نه. می خوام اینجا یه دانشگاهی

only for the poor.

برای افراد فقیر بزنم.

What the poor thought was important would be reflected in the college."

جایی که در اون چیزهایی که از نظر افراد فقیر مهم به شمار میان بازتاب داده میشه."

So the elders gave me some very sound and profound advice.

اونها یه سری نصیحت های مهم کردند.

They said, "Please,

گفتند" لطفا

don't bring anyone with a degree and qualification

هیچ کس رو با مدرک و تحصیلات عالیه

into your college."

به دانشگاهت نیار."

So it's the only college in India

بنابراین این تنها دانشگاهی در هنده

where, if you should have a Ph.D. or a Master's,

که در اون اگه شما مدرک دکتری یا کارشناسی ارشد داشته باشید

you are disqualified to come.

برای وارد شدن بهش صلاحیت ندارید.

You have to be a cop-out or a wash-out or a dropout

شما باید یه ترک تحصیل کرده بی حوصله بی دل و دماغ باشید

to come to our college.

تا بتونید وارد دانشگاه ما بشید.

You have to work with your hands.

شما مجبورید کار یدی انجام بدید.

You have to have a dignity of labor.

شما باید اصالت کارگر بودن رو داشته باشید.

You have to show that you have a skill that you can offer to the community

باید نشون بدید که یه مهارتی برای دادن به جامعه دارید

and provide a service to the community.

و می تونید به جامعه خدمتی کنید.

So we started the Barefoot College,

بنابراین ما دانشگاه پابرهنه ها رو راه انداختیم،

and we redefined professionalism.

و کلمه" حرفه ای" رو از نو معنی کردیم.

Who is a professional?

یک فرد حرفه ای کیست؟

A professional is someone

یک حرفه ای شخصی است

who has a combination of competence,

که ترکیبی از مهارت

confidence and belief.

اعتماد و ایمان را دارد.

A water diviner is a professional.

کسی که راه آب رو پیدا میکنه یک حرفه ایست.

A traditional midwife

یک مامای سنتی

is a professional.

یک حرفه ایست.

A traditional bone setter is a professional.

یک چینی بند زن سنتی یک حرفه ایست.

These are professionals all over the world.

اینها در سرتاسر دنیا حرفه ای هستند.

You find them in any inaccessible village around the world.

شما آنها رو در تمام دهکده هایی که بهشون دسترسی نیست می تونید ببینید.

And we thought that these people should come into the mainstream

و ما معتقدیم که این افراد باید به حساب بیان،

and show that the knowledge and skills that they have

و نشان می دهیم که دانش و مهارتی که آنها دارند

is universal.

جهانی است.

It needs to be used, needs to be applied,

باید آن دانش و مهارت به کار گرفته شوند،

needs to be shown to the world outside --

باید به دنیای بیرون از آن دهکده ها نشان داده شوند

that these knowledge and skills

که این دانش و مهارت

are relevant even today.

حتی در دنیای امروز هم مهم هستند.

So the college works

بنابراین فعالیت های دانشگاه

following the lifestyle and workstyle of Mahatma Gandhi.

دنباله رو سبک کار و زندگی ماهاتما گاندی است.

You eat on the floor, you sleep on the floor, you work on the floor.

بر روی زمین غذا می خوری، بر روی زمین می خوابی و بر روی زمین کار می کنی.

There are no contracts, no written contracts.

بدون هیچ قراردادی.

You can stay with me for 20 years, go tomorrow.

افراد می تونن تا 20 سال با من بمونن، یا همین فردا برن.

And no one can get more than $100 a month.

و هیچ کس بیشتر از 100 دلار در ماه دریافت نمی کنه.

You come for the money, you don't come to Barefoot College.

اگه برای پول میایید، به دانشگاه پابرهنه ها نیایید.

You come for the work and the challenge,

اما اگر برای کار و تلاش می آیید

you'll come to the Barefoot College.

به دانشگاه پابرهنه ها خوش آمدید.

That is where we want you to try crazy ideas.

اینجا شما باید برای خلق چنین فکرهایی تلاش کنید.

Whatever idea you have, come and try it.

هر ایده ای که دارید، بیایید و امتحانش کنید.

It doesn't matter if you fail.

اگه شکست هم بخورید اصلا مهم نیست.

Battered, bruised, you start again.

زمین می خورید، می افتید و دوباره شروع می کنید.

It's the only college where the teacher is the learner

این تنها دانشگاهیه که در آن استاد دانشجو

and the learner is the teacher.

و دانشجو استاد است.

And it's the only college where we don't give a certificate.

و همینطور تنها دانشگاهی که در اون شما مدرکی دریافت نمی گیرید.

You are certified by the community you serve.

مدرکتون رو از جامعه ای که بهش خدمت می کنید می گیرید.

You don't need a paper to hang on the wall

برای نشون دادن اینکه مهندس هستید نیازی نیست

to show that you are an engineer.

تا یه تیکه ورق را رو دیوار خونتون بذارید.

So when I said that,

وقتی من اینو گفتم

they said, "Well show us what is possible. What are you doing?

اونها گفتن" خب نشونمون بده که این امکان داره. چی کار می خواهی بکنی؟

This is all mumbo-jumbo if you can't show it on the ground."

اگه نتونی تو واقعیت نشونمون بدی همش خیال بافیه."

So we built the first Barefoot College

اینجوری اولین دانشگاه پابرهنه ها رو

in 1986.

در سال 1986 راه انداختیم.

It was built by 12 Barefoot architects

ساختمانش رو دو تا از معمارهایی

who can't read and write,

که حتی خوندن و نوشتن هم نمی دونستن بنا کردن،

built on $1.50 a sq. ft.

با هزینه 1.50 دلار در هر فوت مربع.

150 people lived there, worked there.

150 نفر در آنجا زندگی و کار می کردند.

They got the Aga Khan Award for Architecture in 2002.

آنها جایزه معماری آقا خان را در سال 2002 دریافت کردند.

But then they suspected, they thought there was an architect behind it.

اما بعدش اونها مشکوک شدن، فکر میکردن که در ساخت بنا باید یه معمار تحصیلکرده دست داشته باشه.

I said, "Yes, they made the blueprints,

گفتم" بله، اونها طرحش رو ریختن،

but the Barefoot architects actually constructed the college."

اما معماران دانشگاه پابرهنه ها در واقع بنا رو ساختند. "

We are the only ones who actually returned the award for $50,000,

ما تنها کسانی بودیم که جایزه را با هزینه 50.000 دلار برگرداندیم،

because they didn't believe us,

چرا که آنها ما رو باور نداشتند،

and we thought that they were actually casting aspersions

و به نظر ما آنها داشتن

on the Barefoot architects of Tilonia.

به معماران دانشگاه ما بهتان می زدند.

I asked a forester --

از یه جنگل بان پرسیدم--

high-powered, paper-qualified expert --

از یه متخصص مدرک دار حرفه ای--

I said, "What can you build in this place?"

پرسیدم" تو اینجا چی می تونی بسازی؟"

He had one look at the soil and said, "Forget it. No way.

یه نگاهی به خاک انداخت و گفت " فراموشش کن. اینجا نمیشه.

Not even worth it.

اصلا ارزش نداره.

No water, rocky soil."

نه آبی، نه خاک سفتی."

I was in a bit of a spot.

در نقطه کوچکی ایستاده بودم.

And I said, "Okay, I'll go to the old man in village

گفتم" بسیار خب.میرم پیش ریش سفید روستا

and say, 'What should I grow in this spot?'"

و ازش می پرسم چی میشه تو این یک نقطه کوچیک کاشت؟"

He looked quietly at me and said,

چند لحظه در سکوت نگاهی کرد و گفت

"You build this, you build this, you put this, and it'll work."

"این کار ومیکنی ، این کارو میکنی، اونو اینجا می کاری و حتما جواب میده."

This is what it looks like today.

اونجا امروز این شکلیه.

Went to the roof,

رفتیم رو سقف

and all the women said, "Clear out.

و زنان بهمون گفتن " از اینجا برید

The men should clear out because we don't want to share this technology with the men.

مردان باید از اونجا برن چون نمی خواهیم این فناوری رو مردان هم یاد بگیرن.

This is waterproofing the roof."

اونها دارن سقف رو ایزوگام میکنن. "

(Laughter)

(خنده تماشاگران)

It is a bit of jaggery, a bit of urens

این ترکیبی از شکر زرد و کمی یورن

and a bit of other things I don't know.

و کمی چیزهای دیگه است که نمی دونم چی هستن.

But it actually doesn't leak.

اما واقعا باعث میشه آب چکه نکنه.

Since 1986, it hasn't leaked.

از سال 1986 حتی یه قطره هم نچکیده.

This technology, the women will not share with the men.

این فناوری، که زنان با مردان قسمتش نمی کنن،

(Laughter)

(خنده تماشاگران)

It's the only college

این تنها دانشگاهی است

which is fully solar-electrified.

که کاملا با انرژی خورشیدی کار میکنه.

All the power comes from the sun.

تمام انرژی از خورشید تامین میشه.

45 kilowatts of panels on the roof.

از طریق پنل های 45 کیلوواتی رو سقف.

And everything works off the sun for the next 25 years.

و همه چیز تا 25 سال آینده با انرژی خورشیدی کار خواهد کرد.

So long as the sun shines,

تا زمانی که خورشید بتابه

we'll have no problem with power.

ما مشکلی در تامین انرژی نخواهیم داشت.

But the beauty is

اما زیبایی کار اینه که

that is was installed

اون پنل ها رو یک کشیش

by a priest, a Hindu priest,

-کشیشی هندو- نصب کرد،

who's only done eight years of primary schooling --

کسی که فقط تحصیلات هشت ساله ابتدایی رو تموم کرده.

never been to school, never been to college.

هرگز در دبیرستان یا دانشگاه درس نخونده.

He knows more about solar

دانش او در زمینه انرژی خورشیدی

than anyone I know anywhere in the world guaranteed.

از تمام کسانی که در دنیا می شناسم بیشتره.

Food, if you come to the Barefoot College,

اگه شما به دانشگاه پابرهنه ها بیایید میبینید که

is solar cooked.

غذا با انرژی با خورشیدی پخته میشه.

But the people who fabricated that solar cooker

افرادی که اون اجاق پزهای خورشیدی رو ساختن

are women,

زنانی هستند

illiterate women,

که سواد ندارند

who actually fabricate

اما درواقع پیچیده ترین

the most sophisticated solar cooker.

اجاق گاز خورشیدی را ساخته اند.

It's a parabolic Scheffler solar cooker.

این یک اجاق گاز خورشیدی بشقابی شفلر(Scheffler) است.

Unfortunately, they're almost half German,

متاسفانه اونها تقریبا نیمه آلمانی اند

they're so precise.

اونها خیلی دقیق هستن.

(Laughter)

(خنده تماشاگران)

You'll never find Indian women so precise.

شما هرگز زنان هندی رو تا این حد دقیق نمیبینید.

Absolutely to the last inch,

دقیقا تا اینچ آخر

they can make that cooker.

اونها می تونن آن اجاق پز ها رو بسازن.

And we have 60 meals twice a day

ما در روز از اجاق پزها 60 وعده غذا

of solar cooking.

در دو نوبت می خوریم.

We have a dentist --

ما دندانپزشک داریم--

she's a grandmother, illiterate, who's a dentist.

اون یه مادربزرگه بی سواده.

She actually looks after the teeth

اون دندان 7000 کودک

of 7,000 children.

رو درمان می کنه.

Barefoot technology:

فناوری پابرهنه:

this was 1986 -- no engineer, no architect thought of it --

این سال 1986 بود-- نه مهندسی و نه معماری به فکرش افتاده بود--

but we are collecting rainwater from the roofs.

اما ما داریم آب باران رو از روی سقف ها جمع می کنیم.

Very little water is wasted.

آب خیلی کمی به هدر میره.

All the roofs are connected underground

تمام سقف ها به یک منبع

to a 400,000 liter tank,

400.000 لیتری در زیر زمین وصل هستند

and no water is wasted.

و هیچ آبی به هدر نمیره.

If we have four years of drought, we still have water on the campus,

اگه حتی تا چهار سال هم خشکسالی داشته باشیم، در اونجا به حد کافی آب داریم.

because we collect rainwater.

چرا که آب باران رو جمع کردیم.

60 percent of children don't go to school,

60 درصد بچه ها به مدرسه نمیرند،

because they have to look after animals --

چرا که آنها مسئول مراقبت از حیوانات هستند--

sheep, goats --

بز، گوسفند--

domestic chores.

حیوانات خانگی.

So we thought of starting a school

بنابراین به فکر تاسیس یه مدرسه شبانه روزی

at night for the children.

برای بچه ها افتادیم.

Because the night schools of Tilonia,

به خاطر این مدارس شبانه روزی در تیلونیا

over 75,000 children have gone through these night schools.

بیش از 75000 بچه به مدرسه رفتند.

Because it's for the convenience of the child;

به خاطر اینکه اون مدارس برای راحتی بچه هاست

it's not for the convenience of the teacher.

نه راحتی معلم ها.

And what do we teach in these schools?

و اینکه ما در این مدارس چه درس می دهیم؟

Democracy, citizenship,

دموکراسی،شهروندی،

how you should measure your land,

اینکه چه جوری باید زمینت رو اندازه بگیری

what you should do if you're arrested,

اگه دستگیر شدی چی کار باید بکنی،

what you should do if your animal is sick.

اگه حیوانت مریض شد چی کار باید بکنی.

This is what we teach in the night schools.

این چیزهایی است که ما در مدارس درس می دهیم.

But all the schools are solar-lit.

اما روشنایی تمام مدارس از سیستم خورشیدی تامین می شود.

Every five years

هر پنج سال

we have an election.

ما یک انتخابات داریم.

Between six to 14 year-old children

بچه های 6 تا 14 سال

participate in a democratic process,

در یک روند دموکراتیک شرکت میکنن

and they elect a prime minister.

و یک نفر رو به عنوان نخست وزیر انتخاب می کنن.

The prime minister is 12 years old.

نخست وزیر 12 سالشه.

She looks after 20 goats in the morning,

اون صبح ها از 20 بز مراقب می کنه

but she's prime minister in the evening.

اما عصرها نخست وزیره.

She has a cabinet,

اون کابینه هم داره،

a minister of education, a minister for energy, a minister for health.

وزیر آموزش و پرورش، وزیر انرژی، وزیر بهداشت.

And they actually monitor and supervise

انها در واقع کارشون نظارت و بازرسی

150 schools for 7,000 children.

150 مدرسه برای 7000 بچه هستند.

She got the World's Children's Prize five years ago,

او جایزه جهانی کودکان را پنج سال پیش برد،

and she went to Sweden.

و به سوئد رفت.

First time ever going out of her village.

اولین بار بود که بیرون از دهکده شون می رفت.

Never seen Sweden.

هرگز سوئد رو ندیده بود.

Wasn't dazzled at all by what was happening.

اما اصلا در برابر چیزی که اتفاق می افتاد گیج نشده بود.

And the Queen of Sweden, who's there,

ملکه سوئد، اونجاست،

turned to me and said, "Can you ask this child where she got her confidence from?

رو به من کرد و گفت" میشه این بچه بپرسی از کجا این همه اعتماد به نفس رو آورده؟

She's only 12 years old,

اون فقط 12 سالشه،

and she's not dazzled by anything."

ولی از هیچی جا نخورده. "

And the girl, who's on her left,

و دختر ، که در سمت چپش بود،

turned to me and looked at the queen straight in the eye

رو به من کرد و مستقیم تو چشم ملکه نگاه کرد و گفت

and said, "Please tell her I'm the prime minister."

" لطفا بهش بگو من نخست وزیرم."

(Laughter)

( خنده حضار)

(Applause)

( تشویق حضار)

Where the percentage of illiteracy is very high,

جاهایی که درصد بی سوادی خیلی بالاست،

we use puppetry.

ما از عروسک های خیمه شب بازی استفاده میکنیم.

Puppets is the way we communicate.

ما از عروسک ها برای ایجاد ارتباط استفاده می کنیم.

You have Jokhim Chacha

در اینجا شما جاکیم چاچا رو می بینید.

who is 300 years old.

که بیش از 300 سال سن داره.

He is my psychoanalyst. He is my teacher.

اون تحلیلگر روانمه. معلم منه.

He's my doctor. He's my lawyer.

دکتر منه. وکیل منه.

He's my donor.

او اهدا کننده منه.

He actually raises money,

او در واقع پول جمع آوری می کنه ،

solves my disputes.

و اختلافات رو حل می کنه.

He solves my problems in the village.

او مشکلات منو در دهکده برطرف میکنه.

If there's tension in the village,

اگه تنشی در دهکده باشه،

if attendance at the schools goes down

اگه میزان حضور افراد در مدارس کاهش پیدا کنه

and there's a friction between the teacher and the parent,

و بین معلم ها و والدین فاصله باشه

the puppet calls the teacher and the parent in front of the whole village

عروسک معلم و والدین رو در برابر کل افراد روستا فرا میخونه

and says, "Shake hands.

و می گه" باهم دست بدید.

The attendance must not drop."

حضور در مدارس نباید کمرنگ بشه. "

These puppets

این عروسک ها

are made out of recycled World Bank reports.

از لیست مواد بازیافتی بانک جهانی درست شده اند.

(Laughter)

( خنده حضار)

(Applause)

( تشویق حضار)

So this decentralized, demystified approach

بنابراین این رویکرد تمرکز زدای شده و رازگشایی شده

of solar-electrifying villages,

از سیستم خورشیدی روستا را

we've covered all over India

در تمام روستا های هند

from Ladakh up to Bhutan --

از لداک تا بوتان

all solar-electrified villages

توسط افرادی که در دانشگاه ما

by people who have been trained.

آموزش دیدن به کار گذاشته شده است.

And we went to Ladakh,

ما به لداک رفتیم،

and we asked this woman --

و از این زن پرسیدیم--

this, at minus 40, you have to come out of the roof,

در 40 درجه زیر صفر شما باید از تو سقف بیایید بیرون

because there's no place, it was all snowed up on both sides --

چون جای دیگه ای نیست، همه جا از هر دو طرف در برف فرورفته--

and we asked this woman,

از این زن پرسیدم

"What was the benefit you had

" استفاده از سیستم خورشیدی

from solar electricity?"

چه فایده ای برات داشته؟"

And she thought for a minute and said,

چند لحظه ای فکر کرد و گفت

"It's the first time I can see my husband's face in winter."

" این اولین باریه که می تونم در زمستان صورت شوهرم رو ببینم."

(Laughter)

( خنده حضار)

Went to Afghanistan.

به افغانستان رفتیم.

One lesson we learned in India

یه درسی که در هند آموختیم این بود که

was men are untrainable.

مردها درست بشو نیستند.

(Laughter)

(خنده حضار)

Men are restless,

مردها آروم و قرار ندارن،

men are ambitious,

بلند پروازن

men are compulsively mobile,

همش در حال از این شاخ به اون شاخ پریدن هستن،

and they all want a certificate.

و همشون هم مدرک می خوان.

(Laughter)

(خنده حضار)

All across the globe, you have this tendency

در سرتاسر کره زمین شما این تمایل رو

of men wanting a certificate.

در مردان در گرفتن مدرک می بینید.

Why? Because they want to leave the village

چرا؟ چونکه می خوان روستا را ترک کنن

and go to a city, looking for a job.

و برن به شهر دنبال کار.

So we came up with a great solution:

بنابراین ما به یک راه حل بزرگ رسیدیم:

train grandmothers.

آموزش مادربزرگها.

What's the best way of communicating

بهترین راه ارتباط

in the world today?

در دنیای امروز چیست؟

Television? No.

تلویزیون؟ نه

Telegraph? No.

تلگراف؟ نه

Telephone? No.

تلفن؟ نه

Tell a woman.

به یه زن چیزی رو بگو.

(Laughter)

(خنده حضار)

(Applause)

(تشویق حضار)

So we went to Afghanistan for the first time,

پس ما برای اولین بار به افعانستان رفتیم،

and we picked three women

و سه تا زن رو انتخاب کردیم

and said, "We want to take them to India."

و بهشون گفتیم" ما می خواهیم آنها رو به هند ببریم."

They said, "Impossible. They don't even go out of their rooms,

آنها گفتند" غیر ممکنه. اونها حتی از اطاقهاشون هم بیرون نمی روند

and you want to take them to India."

و شما می خواهید اونها را ببرید به هند. "

I said, "I'll make a concession. I'll take the husbands along as well."

گفتم" من بهشون امتیاز میدم. شوهراشون هم با خودمون میبریم. "

So I took the husbands along.

اینجوری شوهراشون هم آوردیم.

Of course, the women were much more intelligent than the men.

زنان به مراتب باهوش تر از مردان بودند.

In six months,

جه جوری می خواهیم

how do we train these women?

در شش ماه این زنها رو عوض کنیم؟

Sign language.

زبان اشاره.

You don't choose the written word.

شما کلمات نوشتاری رو انتخاب نمی کنید.

You don't choose the spoken word.

از کلمات گفتاری استفاده نمی کنید.

You use sign language.

از زبان اشاره استفاده می کنید.

And in six months

و در شش ماه

they can become solar engineers.

اونها تبدیل می شند به مهندسان سیستم خورشیدی.

They go back and solar-electrify their own village.

بر میگردن و روستاهاشون رو مجهز به سیستم خورشیدی میکنن.

This woman went back

این زن برگشت

and solar-electrified the first village,

و اولین روستای خورشیدی رو

set up a workshop --

با راه اندازی کارگاه اموزشی

the first village ever to be solar-electrified in Afghanistan

اولین روستای خورشیدی در افغانستان

[was] by the three women.

توسط سه زن ساخته شد.

This woman

این زن

is an extraordinary grandmother.

یک مادربزرگ خارق العاده است.

55 years old, and she's solar-electrified 200 houses for me in Afghanistan.

55 سالشه و 200 خانه را در افعانستان به سیستم خورشیدی مجهز کرده.

And they haven't collapsed.

اون سیستم ها هنوز از کار نیافتادند.

She actually went and spoke to an engineering department in Afghanistan

او در واقع رفت و با معاونت مهندسی در افغانستان صحبت کرد،

and told the head of the department

و تفاوت بین برق AC و DC رو

the difference between AC and DC.

به رییس معاونت گفت.

He didn't know.

رییس اونجا فرقش رو نمی دونست.

Those three women have trained 27 more women

اون سه نفر 27 زن دیگه رو هم آموزش دادن

and solar-electrified 100 villages in Afghanistan.

و 100 روستا را در افعانستان به سیستم خورشیدی مجهز کردند.

We went to Africa,

به آفریقا رفتیم.

and we did the same thing.

و همین کار رو اونجا کردیم.

All these women sitting at one table from eight, nine countries,

همه این زنها بر گرد میز از هشت یا نه کشور مختلف هستند

all chatting to each other, not understanding a word,

که در حال بحث کردن با یکدیگه هستن، هرچند یه کلمه هم نمی فهمند

because they're all speaking a different language.

چونکه آنها همشون دارن به زبان های مختلف حرف می زنند.

But their body language is great.

اما ارتباط غیر کلامی آنها محشره.

They're speaking to each other

آنها دارن باهم صحبت می کنن

and actually becoming solar engineers.

و در واقع دارن به مهندس های خورشیدی تبدیل میشند.

I went to Sierra Leone,

به سیره لیون رفتم،

and there was this minister driving down in the dead of night --

در اونجا این وزیر رو دیدیم که در دل تاریکی شب

comes across this village.

به سمت روستا می راند.

Comes back, goes into the village, says, "Well what's the story?"

برگشتم. به اون روستا رفتم و گفتم" جریان چیه؟"

They said, "These two grandmothers ... "

اونها گفتن" این دوتا مادربزرگ..."

"Grandmothers?" The minister couldn't believe what was happening.

مادربزرگ ها؟" وزیر نمی تونست چیزی که داشت اتفاق می افتاد رو باور کنه.

"Where did they go?" "Went to India and back."

" اونها کجا رفتن؟ "رفتن به هند و برگشتن. "

Went straight to the president.

یک راست رفتم پیش رییس جمهور .

He said, "Do you know there's a solar-electrified village in Sierra Leone?"

اون گفت" می دونی یه روستای خورشیدی در سیره لیون هست؟"

He said, "No." Half the cabinet went to see the grandmothers the next day.

گفت" نه" . نصفی از اعضای کابینه روز بعد برای دیدن مادربزرگ رفتن.

"What's the story."

" جریان چیه؟"

So he summoned me and said, "Can you train me 150 grandmothers?"

رییس جمهور منو صدا زد و پرسید" می تونی 150 مادر بزرگ رو در اینجا برام تعلیم بدی؟

I said, "I can't, Mr. President.

گفتم" من نمی تونم جناب رییس جمهور.

But they will. The grandmothers will."

اما اونها می تونند. مادربزرگها می تونن.

So he built me the first Barefoot training center in Sierra Leone.

اینجوری او اولین مرکز تربیت پابرهنه ها رو در سیره لیون راه انداخت.

And 150 grandmothers have been trained in Sierra Leone.

و تا حالا 150 مادربزرگ در اون مرکز تعلیم دیده اند.

Gambia:

گامبیا:

we went to select a grandmother in Gambia.

رفتیم تا یک مادر بزرگ رو در گامبیا برداریم.

Went to this village.

به این روستا رفتیم .

I knew which woman I would like to take.

می دونستم چه جور زنی رو می خواستم انتخاب کنم.

The community got together and said, "Take these two women."

مردم روستا گرد هم اومدن و گفتن" این دوتا رو با خودتون ببرید. "

I said, "No, I want to take this woman."

گفتم" نه من میخواهم این زن رو ببرم."

They said, "Why? She doesn't know the language. You don't know her."

پرسیدن" چرا؟ اون زبان نمی دونه. تو اونو نمیشناسی.

I said, "I like the body language. I like the way she speaks."

گفتم " من دنبال زبان اشاره هستم. من حرف زدن اونو دوست دارم. "

"Difficult husband; not possible."

" همسرش متعصبه: امکان نداره بذاره. "

Called the husband, the husband came,

شوهرش رو صدا کردم و اومد.

swaggering, politician, mobile in his hand. "Not possible."

سیاستمدار متکبر با تلفن همراه دردستش."امکان نداره"

"Why not?" "The woman, look how beautiful she is."

" چرا نه؟" " ببین چقدر این زن زیباست".

I said, "Yeah, she is very beautiful."

گفتم" آره او خیلی زیباست."

"What happens if she runs off with an Indian man?"

" اگه اون با یه مرد هندی فرار کنه چی؟"

That was his biggest fear.

این بزرگترین ترسش بود.

I said, "She'll be happy. She'll ring you up on the mobile."

" گفتم" نگران نباش. اون خوشحال خواهد بود. اون بهت با موبایل زنگ میزنه."

She went like a grandmother

او مثل یه مادربزرگ رفت

and came back like a tiger.

و مثل یک ببر برگشت.

She walked out of the plane

از هواپیما بیرون اومد و

and spoke to the whole press as if she was a veteran.

با خبرنگاران چنان صحبت کرد که انگار قهرمان ملی است.

She handled the national press,

او رسانه ملی رو تکان داد و

and she was a star.

تبدیل به یک ستاره شده.

And when I went back six months later, I said, "Where's your husband?"

وقتی شش ماه بعد برگشتم ازش پرسیدم شوهرش کجاست؟

"Oh, somewhere. It doesn't matter."

" یه جایی هست. چه اهمیتی داره. "

(Laughter)

( خنده حضار)

Success story.

داستان موفقیت.

(Laughter)

(خنده حضار)

(Applause)

( تشویق حضار)

I'll just wind up by saying

حرفم را با این نکته تموم میکنم

that I think you don't have to look for solutions outside.

که به نظرم برای پیدا کردن راه حل نیازی نیست در خارج به دنبال آن بگردید.

Look for solutions within.

آنها را در درون خودتان بجویید.

And listen to people. They have the solutions in front of you.

و به افرادی که برایتان راه حل ها را دارند گوش دهید.

They're all over the world.

آنها در همه جای دنیا هستند.

Don't even worry.

حتی نگران هم نباشید.

Don't listen to the World Bank, listen to the people on the ground.

به گزارش بانگ جهانی گوش ندید، به مردمی که روی زمین هستند گوش دهید.

They have all the solutions in the world.

اونها تمام راه حل های دنیا رو دارند.

I'll end with a quotation by Mahatma Gandhi.

سخنم رو با جمله ای از ماهاتما گاندی تمام میکنم.

"First they ignore you,

" ابتدا ،شما را نادیده میگیرند

then they laugh at you,

سپس به شما می خندند،

then they fight you,

بعد با شما مبارزه میکنند،

and then you win."

و در آخر شما پیروز می شوید"

Thank you.

ممنونم.

(Applause)

( تشویق حضار)