How to make work-life balance work | Nigel Marsh

نایگل مارش: چطور تعادل بین "کار" و "زندگی‌" رو پیدا کنیم.

Translator: zahra soleimanian Reviewer: mahmood rokni

What I thought I would do

من فکر کردم امروز با یک درخواست ساده شروع میکنم.

is I would start with a simple request.

من فکر کردم امروز با یک درخواست ساده شروع میکنم.

I'd like all of you

از همتون می‌خوام که یه لحظه مکث کنید،

to pause for a moment,

از همتون می‌خوام که یه لحظه مکث کنید،

you wretched weaklings,

شما بی‌بنیه و رنجورید و از وجود پر از فلاکت خود رنج میبرید.

and take stock of your miserable existence.

شما بی‌بنیه و رنجورید و از وجود پر از فلاکت خود رنج میبرید.

(Laughter)

(خنده)

Now that was the advice

این همون نصیحتی بود که سنت بندیکت به پیروان مبهوتش کرد، در قرن ۵ام.

that St. Benedict gave his rather startled followers

این همون نصیحتی بود که سنت بندیکت به پیروان مبهوتش کرد، در قرن ۵ام.

in the fifth century.

این همون نصیحتی بود که سنت بندیکت به پیروان مبهوتش کرد، در قرن ۵ام.

It was the advice that I decided to follow myself

این نصیحتی بود که من سعی‌ کردم بهش عمل کنم وقتی‌ ۴۰سالم بود.

when I turned 40.

این نصیحتی بود که من سعی‌ کردم بهش عمل کنم وقتی‌ ۴۰سالم بود.

Up until that moment, I had been that classic corporate warrior --

تا اون موقع، من یه آدم به اصطلاح جنگ طلب بودم --

I was eating too much, I was drinking too much,

من زیاد مشروب و غذا میخوردم، زیاد اضافه کاری می‌کردم و تقریبا بی‌اهمیت به خانواده‌ام بودم.

I was working too hard

من زیاد مشروب و غذا میخوردم، زیاد اضافه کاری می‌کردم و تقریبا بی‌اهمیت به خانواده‌ام بودم.

and I was neglecting the family.

من زیاد مشروب و غذا میخوردم، زیاد اضافه کاری می‌کردم و تقریبا بی‌اهمیت به خانواده‌ام بودم.

And I decided that I would try

تصمیم گرفتم سعی‌ کنم و زندگیم رو عوض کنم.

and turn my life around.

تصمیم گرفتم سعی‌ کنم و زندگیم رو عوض کنم.

In particular, I decided

بویژه، من تصمیم گرفتم روی موضوع تعادل کار و زندگی‌ کار کنم.

I would try to address the thorny issue

بویژه، من تصمیم گرفتم روی موضوع تعادل کار و زندگی‌ کار کنم.

of work-life balance.

بویژه، من تصمیم گرفتم روی موضوع تعادل کار و زندگی‌ کار کنم.

So I stepped back from the workforce,

پس من از نیروی کار بودن کنار کشیدم و یک سال رو در خانه ماندم، با همسرم و ۴ فرزندم.

and I spent a year at home

پس من از نیروی کار بودن کنار کشیدم و یک سال رو در خانه ماندم، با همسرم و ۴ فرزندم.

with my wife and four young children.

پس من از نیروی کار بودن کنار کشیدم و یک سال رو در خانه ماندم، با همسرم و ۴ فرزندم.

But all I learned about work-life balance

همه اون چیزی که من از تعادل بین کار و زندگی‌ در اون سال آموختم اینبود که

from that year

همه اون چیزی که من از تعادل بین کار و زندگی‌ در اون سال آموختم اینبود که

was that I found it quite easy

فهمیدم چطور تعادل کار و زندگی‌ رو بدست بیارم وقتی‌ که من بیکار بودم.

to balance work and life

فهمیدم چطور تعادل کار و زندگی‌ رو بدست بیارم وقتی‌ که من بیکار بودم.

when I didn't have any work.

فهمیدم چطور تعادل کار و زندگی‌ رو بدست بیارم وقتی‌ که من بیکار بودم.

(Laughter)

(خنده)

Not a very useful skill,

خیلی‌ آموزه سودمندی نبود، مخصوصا وقتی‌ که پول آدم هم تموم بشه.

especially when the money runs out.

خیلی‌ آموزه سودمندی نبود، مخصوصا وقتی‌ که پول آدم هم تموم بشه.

So I went back to work,

پس من برگشتم سر کارم و شروع کردم طی‌ این ۷سال به مطالعه و نوشتن درباره تعادل کار و زندگی‌.

and I've spent these seven years since

پس من برگشتم سر کارم و شروع کردم طی‌ این ۷سال به مطالعه و نوشتن درباره تعادل کار و زندگی‌.

struggling with, studying

پس من برگشتم سر کارم و شروع کردم طی‌ این ۷سال به مطالعه و نوشتن درباره تعادل کار و زندگی‌.

and writing about work-life balance.

پس من برگشتم سر کارم و شروع کردم طی‌ این ۷سال به مطالعه و نوشتن درباره تعادل کار و زندگی‌.

And I have four observations

و من امروز می‌خوام ۴ تا از دیدگاه هام رو با شما درمیان بگذارم.

I'd like to share with you today.

و من امروز می‌خوام ۴ تا از دیدگاه هام رو با شما درمیان بگذارم.

The first is:

اولیش اینه، اگه جامعه می‌خواد هرگونه پیشرفتی در این مورد داشته باشه،

if society's to make any progress on this issue,

اولیش اینه، اگه جامعه می‌خواد هرگونه پیشرفتی در این مورد داشته باشه،

we need an honest debate.

این نیازمند یک مناظره منصفانه هست.

But the trouble is

ولی‌ مشکل اینجاست که خیلی‌ آدما، حرفای مفت زیادی درباره تعادل کار-زندگی‌ میزنند.

so many people talk so much rubbish

ولی‌ مشکل اینجاست که خیلی‌ آدما، حرفای مفت زیادی درباره تعادل کار-زندگی‌ میزنند.

about work-life balance.

ولی‌ مشکل اینجاست که خیلی‌ آدما، حرفای مفت زیادی درباره تعادل کار-زندگی‌ میزنند.

All the discussions about flexi-time

بحث‌هایی‌ مثل "زمان قابل انعطاف" یا "جمعه آزاد" یا "آزادی ترک محل کار"

or dress-down Fridays

بحث‌هایی‌ مثل "زمان قابل انعطاف" یا "جمعه آزاد" یا "آزادی ترک محل کار"

or paternity leave

بحث‌هایی‌ مثل "زمان قابل انعطاف" یا "جمعه آزاد" یا "آزادی ترک محل کار"

only serve to mask the core issue,

فقط نقابی بر چهره اصل مطلب میزنه،

which is

که بعضی‌ از شغلها و موقعیت‌های کاری اساساً ناسازگار

that certain job and career choices

که بعضی‌ از شغلها و موقعیت‌های کاری اساساً ناسازگار

are fundamentally incompatible

که بعضی‌ از شغلها و موقعیت‌های کاری اساساً ناسازگار

with being meaningfully engaged

با بودن روز به روز با خانواده و فرزندان هستند.

on a day-to-day basis

با بودن روز به روز با خانواده و فرزندان هستند.

with a young family.

با بودن روز به روز با خانواده و فرزندان هستند.

Now the first step in solving any problem

اولین قدم در حل مشکل، شناخت شرایطی‌است که در آن بسر میبرید.

is acknowledging the reality of the situation you're in.

اولین قدم در حل مشکل، شناخت شرایطی‌است که در آن بسر میبرید.

And the reality of the society that we're in

و واقعیت جامعه‌ای که ما در آنیم، اینه که هزاران هزار افراد اون بیرون

is there are thousands and thousands

و واقعیت جامعه‌ای که ما در آنیم، اینه که هزاران هزار افراد اون بیرون

of people out there

و واقعیت جامعه‌ای که ما در آنیم، اینه که هزاران هزار افراد اون بیرون

leading lives of quiet, screaming desperation,

بیصدا زندگی‌ میکنند، یا افسردگیشان رو فریاد میکنند، ساعتهای طولانی کار میکنند

where they work long, hard hours

بیصدا زندگی‌ میکنند، یا افسردگیشان رو فریاد میکنند، ساعتهای طولانی کار میکنند

at jobs they hate

سر کاری میروند که از اون نفرت دارند،

to enable them to buy things they don't need

که بتونند چیزایی‌ بخرند که درواقع نیازی بهش ندارند،

to impress people they don't like.

که بتونند موجب خرسندی کسانی‌ بشند که علاقه‌ای بهشون ندارند.

(Laughter)

(خنده)(تشویق)

(Applause)

(خنده)(تشویق)

It's my contention that going to work on Friday in jeans and [a] T-shirt

به نظر من جمعه با جین و تی‌شرت سر کار رفتن هیچ جای این درد رو دوا نمیکنه.(خنده)

isn't really getting to the nub of the issue.

به نظر من جمعه با جین و تی‌شرت سر کار رفتن هیچ جای این درد رو دوا نمیکنه.(خنده)

(Laughter)

به نظر من جمعه با جین و تی‌شرت سر کار رفتن هیچ جای این درد رو دوا نمیکنه.(خنده)

The second observation I'd like to make

دومین دیدگاه من که دوست دارم بیان کنم، اینه که ما باید با این حقیقت مواجه بشیم که

is we need to face the truth

دومین دیدگاه من که دوست دارم بیان کنم، اینه که ما باید با این حقیقت مواجه بشیم که

that governments and corporations

دولت و شرکتها تصمیم ندارن این مشکل رو برای ما حل کنند.

aren't going to solve this issue for us.

دولت و شرکتها تصمیم ندارن این مشکل رو برای ما حل کنند.

We should stop looking outside.

ما باید از چشم دوختن به بیرون دست بکشیم، این به تک‌تک ما بستگی داره که

It's up to us as individuals

ما باید از چشم دوختن به بیرون دست بکشیم، این به تک‌تک ما بستگی داره که

to take control and responsibility

بتونیم مسئولیت تعیین چگونگی زندگی‌ مان را خود بعهده بگیریم.

for the type of lives that we want to lead.

بتونیم مسئولیت تعیین چگونگی زندگی‌ مان را خود بعهده بگیریم.

If you don't design your life,

اگه شما خودتان زندگیتان را طراحی‌ نکنید، کس دیگری آنرا برای شما طراحی‌ خواهد کرد،

someone else will design it for you,

اگه شما خودتان زندگیتان را طراحی‌ نکنید، کس دیگری آنرا برای شما طراحی‌ خواهد کرد،

and you may just not like

و شاید شما با نظر و سلیقه اونا راجع به این تعادل موافق نباشید.

their idea of balance.

و شاید شما با نظر و سلیقه اونا راجع به این تعادل موافق نباشید.

It's particularly important --

این بویژه مهمه که-- روی سایت‌های اینترنتی ننوشتن که منو میخوان اخراج کنن. نوشتن؟

this isn't on the World Wide Web, is it? I'm about to get fired --

این بویژه مهمه که-- روی سایت‌های اینترنتی ننوشتن که منو میخوان اخراج کنن. نوشتن؟

it's particularly important

این بویژه مهمه که-- که شما هرگز تعیین کیفیت زندگیت رو بدست شرکت‌های تجاری نسپارید.

that you never put the quality of your life

این بویژه مهمه که-- که شما هرگز تعیین کیفیت زندگیت رو بدست شرکت‌های تجاری نسپارید.

in the hands of a commercial corporation.

این بویژه مهمه که-- که شما هرگز تعیین کیفیت زندگیت رو بدست شرکت‌های تجاری نسپارید.

Now I'm not talking here just about the bad companies --

البته من فقط درباره شرکتهای بد صحبت نمیکنم-- که من اسمشونو می‌گذارم "کشتارگاه روح انسانها" .

the "abattoirs of the human soul," as I call them.

البته من فقط درباره شرکتهای بد صحبت نمیکنم-- که من اسمشونو می‌گذارم "کشتارگاه روح انسانها" .

(Laughter)

(خنده)

I'm talking about all companies.

بلکه درباره همه شرکتها میگم.

Because commercial companies

چراکه شرکتهای تبلیغاتی طوری طراحی‌ شدند که تا جایی‌ که میتونند شما رو بدوشند.

are inherently designed

چراکه شرکتهای تبلیغاتی طوری طراحی‌ شدند که تا جایی‌ که میتونند شما رو بدوشند.

to get as much out of you [as]

چراکه شرکتهای تبلیغاتی طوری طراحی‌ شدند که تا جایی‌ که میتونند شما رو بدوشند.

they can get away with.

چراکه شرکتهای تبلیغاتی طوری طراحی‌ شدند که تا جایی‌ که میتونند شما رو بدوشند.

It's in their nature; it's in their DNA;

این در طبیعت اوناست، این در DNA ی اوناست، این کار اوناست-- حتا شرکتای خوب و خوش‌نیت.

it's what they do --

این در طبیعت اوناست، این در DNA ی اوناست، این کار اوناست-- حتا شرکتای خوب و خوش‌نیت.

even the good, well-intentioned companies.

این در طبیعت اوناست، این در DNA ی اوناست، این کار اوناست-- حتا شرکتای خوب و خوش‌نیت.

On the one hand,

از یک طرف قرار دادن امکانات مراقبت از بچه عالی‌ و زیبا به نظر میرسه.

putting childcare facilities in the workplace

از یک طرف قرار دادن امکانات مراقبت از بچه عالی‌ و زیبا به نظر میرسه.

is wonderful and enlightened.

از یک طرف قرار دادن امکانات مراقبت از بچه عالی‌ و زیبا به نظر میرسه.

On the other hand, it's a nightmare --

از طرفی‌ مثل کابوس میمونه؛ معنیش فقط اینه که شما زمان بیشتری را در محل کار میگذرونید.

it just means you spend more time at the bloody office.

از طرفی‌ مثل کابوس میمونه؛ معنیش فقط اینه که شما زمان بیشتری را در محل کار میگذرونید.

We have to be responsible

ما باید خودمون مسئولیت قرار دادن مرزها در زندگیمون به‌عهده بگیریم.

for setting and enforcing

ما باید خودمون مسئولیت قرار دادن مرزها در زندگیمون به‌عهده بگیریم.

the boundaries that we want in our life.

ما باید خودمون مسئولیت قرار دادن مرزها در زندگیمون به‌عهده بگیریم.

The third observation is

سومین دیدگاه من اینه که ما باید حواسمون باشه

we have to be careful

سومین دیدگاه من اینه که ما باید حواسمون باشه

with the time frame that we choose

به قالب زمانی‌ که واسه خودمون انتخاب می‌کنیم که توی اون قالب به تعادل برسیم.

upon which to judge our balance.

به قالب زمانی‌ که واسه خودمون انتخاب می‌کنیم که توی اون قالب به تعادل برسیم.

Before I went back to work

به قالب زمانی‌ که واسه خودمون انتخاب می‌کنیم که توی اون قالب به تعادل برسیم.

after my year at home,

بعد از ۱سال موندن در خانه، نشستم و

I sat down

بعد از ۱سال موندن در خانه، نشستم و

and I wrote out

یه دستور العمل خط به خط از آنچه که به عنوان بالانس در زندگیم آرزوش داشتم رو نوشتم.

a detailed, step-by-step description

یه دستور العمل خط به خط از آنچه که به عنوان بالانس در زندگیم آرزوش داشتم رو نوشتم.

of the ideal balanced day

یه دستور العمل خط به خط از آنچه که به عنوان بالانس در زندگیم آرزوش داشتم رو نوشتم.

that I aspired to.

یه دستور العمل خط به خط از آنچه که به عنوان بالانس در زندگیم آرزوش داشتم رو نوشتم.

And it went like this:

که به این صورت شد:

wake up well rested

از خواب بیدار میشم، خوش‌تیپ میکنم، بعد از یه خواب خوب. سکس میکنم.

after a good night's sleep.

از خواب بیدار میشم، خوش‌تیپ میکنم، بعد از یه خواب خوب. سکس میکنم.

Have sex.

از خواب بیدار میشم، خوش‌تیپ میکنم، بعد از یه خواب خوب. سکس میکنم.

Walk the dog.

سگم رو میبرم بیرون واسه دویدن. سکس میکنم.

Have breakfast with my wife and children.

سگم رو میبرم بیرون واسه دویدن. سکس میکنم.

Have sex again.

سگم رو میبرم بیرون واسه دویدن. سکس میکنم.

(Laughter)

(خنده)

Drive the kids to school on the way to the office.

بچه‌ها رو میبرم مدرسه، سر راهم به اداره. ۳ساعت کار میکنم. وقت غذا با یه دوست ورزش میکنم.

Do three hours' work.

بچه‌ها رو میبرم مدرسه، سر راهم به اداره. ۳ساعت کار میکنم. وقت غذا با یه دوست ورزش میکنم.

Play a sport with a friend at lunchtime.

بچه‌ها رو میبرم مدرسه، سر راهم به اداره. ۳ساعت کار میکنم. وقت غذا با یه دوست ورزش میکنم.

Do another three hours' work.

۳ساعت دیگه کار میکنم، با یه سری رفقا توی بار، واسه یه نوشیدنی سر شب قرار میزارم.

Meet some mates in the pub for an early evening drink.

۳ساعت دیگه کار میکنم، با یه سری رفقا توی بار، واسه یه نوشیدنی سر شب قرار میزارم

Drive home for dinner

بعد میرم خونه، واسه شام با همسرم و بچه‌ها. نیم ساعت مدیتیشن می‌کنم. سکس میکنم.

with my wife and kids.

بعد میرم خونه، واسه شام با همسرم و بچه‌ها. نیم ساعت مدیتیشن می‌کنم. سکس میکنم.

Meditate for half an hour.

بعد میرم خونه، واسه شام با همسرم و بچه‌ها. نیم ساعت مدیتیشن می‌کنم. سکس میکنم.

Have sex.

بعد میرم خونه، واسه شام با همسرم و بچه‌ها. نیم ساعت مدیتیشن می‌کنم. سکس میکنم.

Walk the dog. Have sex again.

با سگ میرم میدوم. دوباره سکس میکنم. میرم به رختخواب.

Go to bed.

با سگ میرم میدوم. دوباره سکس میکنم. میرم به رختخواب.

(Applause)

(تشویق)

How often do you think I have that day?

فکر میکنید هر از چقدر وقت یه همچین روزی دارم.(خنده)

(Laughter)

فکر میکنید هر از چقدر وقت یه همچین روزی دارم.(خنده)

We need to be realistic.

ما باید واقع‌گرا باشیم. نمی‌شه همه اینها رو در یک روز داشته باشی‌.

You can't do it all in one day.

ما باید واقع‌گرا باشیم. نمی‌شه همه اینها رو در یک روز داشته باشی‌.

We need to elongate the time frame

ما باید برای این کارها، زمان بیشتری داشته باشیم،

upon which we judge the balance in our life,

زمانی‌ که بر اساس اون بالانس زندگیمون رو تعیین می‌کنیم،

but we need to elongate it

ولی‌ ما باید طوری زمان را طولانیتر کنیم که در این دام نیافتیم که بگیم:

without falling into the trap

ولی‌ ما باید طوری زمان را طولانیتر کنیم که در این دام نیافتیم که بگیم:

of the "I'll have a life when I retire,

"من وقتی‌ باز‌نشسته بشم، زمان بیشتری خواهم داشت، وقتی‌ بچه‌هام بزرگ شن و از خانه برن،

when my kids have left home,

"من وقتی‌ باز‌نشسته بشم، زمان بیشتری خواهم داشت، وقتی‌ بچه‌هام بزرگ شن و از خانه برن،

when my wife has divorced me, my health is failing,

وقتی‌ همسرم منو طلاق بده و از خانه بره، وقتی‌ سلامتیم رو از دست داده باشم،

I've got no mates or interests left."

اونوقت من دیگه جفتی یا علایقی برام باقی‌ نمیمونه.

(Laughter)

(خنده)

A day is too short; "after I retire" is too long.

یک روز خیلی‌ کوتاهه، و اگه باز‌نشسته بشیم خیلی‌ طولانی.

There's got to be a middle way.

باید یه حد وسطی باشه.

A fourth observation:

دیدگاه ۴‌ام:

We need to approach balance

ما باید تعادل را به یک روش متعادل بدست بیاوریم.

in a balanced way.

ما باید تعادل را به یک روش متعادل بدست بیاوریم.

A friend came to see me last year --

یکی‌ از دوستان پارسال اومد پیش من --

and she doesn't mind me telling this story -- a friend came to see me last year

از نظر اون اشکالی‌ نداره که من اینو تعریف کنم-- یکی‌ از دوستان پارسال اومد پیش من

and said, "Nigel, I've read your book.

و گفت: "من کتابت رو خوندم. و به این نتیجه رسیدم که من زندگیم کاملا از تعادل خارج شده.

And I realize that my life is completely out of balance.

و گفت: "من کتابت رو خوندم. و به این نتیجه رسیدم که من زندگیم کاملا از تعادل خارج شده.

It's totally dominated by work.

کاملا وقف کار شدم. ۱۰ساعت در روز کار میکنم، ۲ ساعت هم رفت و آمدم زمان میبره.

I work 10 hours a day; I commute two hours a day.

کاملا وقف کار شدم. ۱۰ساعت در روز کار میکنم، ۲ ساعت هم رفت و آمدم زمان میبره.

All of my relationships have failed.

همه ارتباطاتم به شکست منجر شده، دیگه در زندگیم چیزی ندارم جز کارم.

There's nothing in my life

همه ارتباطاتم به شکست منجر شده، دیگه در زندگیم چیزی ندارم جز کارم.

apart from my work.

همه ارتباطاتم به شکست منجر شده، دیگه در زندگیم چیزی ندارم جز کارم.

So I've decided to get a grip and sort it out.

تصمیم گرفتم تلاش کنم و تغيیری در اون حاصل کنم. رفتم باشگاه ورزشی."

So I joined a gym."

تصمیم گرفتم تلاش کنم و تغيیری در اون حاصل کنم. رفتم باشگاه ورزشی."

(Laughter)

(خنده)

Now I don't mean to mock,

حالا من قصد مسخره کردن ندارم ولی‌

but being a fit 10-hour-a-day office rat

برای کسیکه ۱۰ساعت کار میکنه، تعادل نمیاره، فقط آمادگی بدنی بیشتر به اون میده.

isn't more balanced; it's more fit.

برای کسیکه ۱۰ساعت کار میکنه، تعادل نمیاره، فقط آمادگی بدنی بیشتر به اون میده.

(Laughter)

(خنده)

Lovely though physical exercise may be,

بامزه‌ست اگرچه تمرینات بدنی شاید، ولی بخشهای دیگری هم در زندگی‌ وجود دارد.

there are other parts to life --

بامزه‌ست اگرچه تمرینات بدنی شاید، ولی بخشهای دیگری هم در زندگی‌ وجود دارد.

there's the intellectual side; there's the emotional side;

بخش هوشمندی، بخش احساسی‌، بخش معنوی.

there's the spiritual side.

بخش هوشمندی، بخش احساسی‌، بخش معنوی.

And to be balanced,

و برای رسیدن به یک تعادل در زندگی‌، ما به همه این موارد نیاز داریم-- نه فقط ۵۰تا دراز نشست.

I believe we have to attend

و برای رسیدن به یک تعادل در زندگی‌، ما به همه این موارد نیاز داریم-- نه فقط ۵۰تا دراز نشست.

to all of those areas --

و برای رسیدن به یک تعادل در زندگی‌، ما به همه این موارد نیاز داریم-- نه فقط ۵۰تا دراز نشست.

not just do 50 stomach crunches.

و برای رسیدن به یک تعادل در زندگی‌، ما به همه این موارد نیاز داریم-- نه فقط ۵۰تا دراز نشست.

Now that can be daunting.

در نگاه اول این دلهره آور به نظر می‌رسه.

Because people say, "Bloody hell mate, I haven't got time to get fit.

چون مردم حتما میگن: "ای داد بیداد! من هنوز فرصت پیدا نکردم که ورزش کنم؛

You want me to go to church and call my mother."

اونوقت تو ازم میخوای که برم به کلیسا، به مادرم هم زنگ بزنم."

And I understand.

البته من درکشون میکنم. واقعا میفهمم این چقدر وحشتناک میتونه باشه.

I truly understand how that can be daunting.

البته من درکشون میکنم. واقعا میفهمم این چقدر وحشتناک میتونه باشه.

But an incident that happened a couple of years ago

ولی‌ یک اتفاق تصادفی که چند سال پیش اتفاق افتاد، بمن دیدگاه جدیدی رو داد.

gave me a new perspective.

ولی‌ یک اتفاق تصادفی که چند سال پیش اتفاق افتاد، بمن دیدگاه جدیدی رو داد.

My wife, who is somewhere in the audience today,

همسرم که الان بین تماشاچیاست، یه روز به من در شرکت زنگ زد

called me up at the office

همسرم که الان بین تماشاچیاست، یه روز به من در شرکت زنگ زد

and said, "Nigel, you need to pick our youngest son" --

و گفت،"نایگل، سر راه که میای بچه کوچیکه رو هم با خودت بیار." هری "از مدرسه‌اش"

Harry -- "up from school."

و گفت،"نایگل، سر راه که میای بچه کوچیکه رو هم با خودت بیار." هری "از مدرسه‌اش"

Because she had to be somewhere else with the other three children for that evening.

چون او آنشب با ۳بچه دیگه قرار بود جایی‌ برند.

So I left work an hour early that afternoon

من اون روز زودتر از کارم اومدم و هری رو جلو در مدرسه‌ش سوارش کردم.

and picked Harry up at the school gates.

من اون روز زودتر از کارم اومدم و هری رو جلو در مدرسه‌ش سوارش کردم.

We walked down to the local park,

بعد رفتیم به پارک محلّه‌مون، و کلی‌ بازی و ورجه‌وورجه کردیم.

messed around on the swings, played some silly games.

بعد رفتیم به پارک محلّه‌مون، و کلی‌ بازی و ورجه‌وورجه کردیم.

I then walked him up the hill to the local cafe,

بعد با هم از تپه بالا رفتیم بسمت کافه محله و یه پیتزا با هم خوردیم،

and we shared a pizza for two,

بعد با هم از تپه بالا رفتیم بسمت کافه محله و یه پیتزا با هم خوردیم،

then walked down the hill to our home,

بعد برگشتیم پایین به سمت خانه، بعد حمامش کردم و لباس بات‌من رو تنش کردم.

and I gave him his bath

بعد برگشتیم پایین به سمت خانه، بعد حمامش کردم و لباس بات‌من رو تنش کردم.

and put him in his Batman pajamas.

بعد برگشتیم پایین به سمت خانه، بعد حمامش کردم و لباس بات‌من رو تنش کردم.

I then read him a chapter

بعد براش یه فصل از کتاب Roald Dahl بنام"جیمز و هلوی بزرگ" رو خوندم.

of Roald Dahl's "James and the Giant Peach."

بعد براش یه فصل از کتاب Roald Dahl بنام"جیمز و هلوی بزرگ" رو خوندم.

I then put him to bed, tucked him in,

بعد گذاشتمش توی رختخوابش، پتو رو کشیدم روش، پیشونیشو بوسیدم و گفتم "شب بخیر رفیق"،

gave him a kiss on his forehead and said, "Goodnight, mate,"

بعد گذاشتمش توی رختخوابش، پتو رو کشیدم روش، پیشونیشو بوسیدم و گفتم "شب بخیر رفیق"،

and walked out of his bedroom.

و رفتم به سمت در. همینطور که میرفتم اون گفت، "بابا؟" گفتم "بله رفیق؟"

As I was walking out of his bedroom,

و رفتم به سمت در. همینطور که میرفتم اون گفت، "بابا؟" گفتم "بله رفیق؟"

he said, "Dad?" I went, "Yes, mate?"

و رفتم به سمت در. همینطور که میرفتم اون گفت، "بابا؟" گفتم "بله رفیق؟"

He went, "Dad, this has been the best day

گفت، "بابا،امروز بهترین روز زندگی‌ من بود."

of my life, ever."

گفت، "بابا،امروز بهترین روز زندگی‌ من بود."

I hadn't done anything,

من هیچکاری نکرده بودم، نه برده بودمش به دنیای والت‌دیسنی و نه براش پلی‌استیشن خریده بودم.

hadn't taken him to Disney World or bought him a Playstation.

من هیچکاری نکرده بودم، نه برده بودمش به دنیای والت‌دیسنی و نه براش پلی‌استیشن خریده بودم.

Now my point is

حالا منظورم اینه که، کمترین کارها هم اهمیت دارن.

the small things matter.

حالا منظورم اینه که، کمترین کارها هم اهمیت دارن.

Being more balanced

متعادل‌تر بودن در زندگی‌ معنیش این نیست که زندگیت باید بطور دراماتیکی تغییر کنه.

doesn't mean dramatic upheaval in your life.

متعادل‌تر بودن در زندگی‌ معنیش این نیست که زندگیت باید بطور دراماتیکی تغییر کنه.

With the smallest investment

با کمترین هزینه در درست‌ترین زمان و مکان،

in the right places,

با کمترین هزینه در درست‌ترین زمان و مکان،

you can radically transform the quality of your relationships

میتونید بطور رادیکال کیفیت روابط‌تون و کیفیت زندگیتون رو تغییر دهید.

and the quality of your life.

میتونید بطور رادیکال کیفیت روابط‌تون و کیفیت زندگیتون رو تغییر دهید.

Moreover, I think,

علاوه‌بر‌آن میتونید جامعه خودتون رو هم تغییر بدید.

it can transform society.

علاوه‌بر‌آن میتونید جامعه خودتون رو هم تغییر بدید.

Because if enough people do it,

چراکه اگه باندازه کافی‌ آدمایی پیدابشن که این تغییر رو در زندگیشون ایجاد کنند،

we can change society's definition of success

اونوقت میتونیم تعریف موفقیت را عوض کنیم،

away from the moronically simplistic notion

و دور بشیم از مفهوم ساده‌انگارانه که میگه آدمی‌ که پولدار تر باشه برنده است،

that the person with the most money when he dies wins,

و دور بشیم از مفهوم ساده‌انگارانه که میگه آدمی‌ که پولدار تر باشه برنده است،

to a more thoughtful and balanced definition

و میریم به سمت یک تعریف متفکرانه‌تر و متعادل‌تر از زندگی‌ واقعی‌.

of what a life well lived looks like.

و میریم به سمت یک تعریف متفکرانه‌تر و متعادل‌تر از زندگی‌ واقعی‌.

And that, I think,

که من معتقدم این یک ایده هست که ارزش منتشر شدن داره.

is an idea worth spreading.

که من معتقدم این یک ایده هست که ارزش منتشر شدن داره.

(Applause)

(تشویق)