Isabel Allende: Tales of passion | TED

آیزابل آلنده قصه اشتیاق می گوید

Translator: saman dadbin Reviewer: Shadi hashemi

Thank you so much.

بسیار متشکرم. این واقعا ترسناک است که در اینجا حضور داشته باشی

It's really scary to be here among the smartest of the smart.

در بین باهوش ترین باهوش ها.

(Laughter)

من اینجا چند داستان از اشتیاق می گویم.

I'm here to tell you a few tales of passion.

There's a Jewish saying that I love:

یک ضرب المثل یهودی است که من خیلی آنرا دوست دارم:

What is truer than truth?

چه چیزی حقیقی تر از خود حقیقت است؟ جواب : افسانه.

Answer: the story.

I'm a storyteller.

من قصه گو هستم. من می خواهم چیزهایی رو نقل کنم که از حقیقت ، حقیقت تر هستند،

I want to convey something that is truer than truth

about our common humanity.

در مورد جمع بشری مشترکمان.

All stories interest me,

همه داستان ها مرا جلب می کنند و بعضی از آنها مرا اسیر می کنند

and some haunt me until I end up writing them.

تا زمانی که آنها را بنویسم.

Certain themes keep coming up:

مسلما" برخی از آنها زودتر نوشته می شوند:

justice, loyalty, violence, death, political and social issues,

عدالت، وفا، خشونت، مرگ، سیاست و موضوعات اجتماعی،

freedom.

آزادی.

I'm aware of the mystery around us,

من از وجود رازهای اطرافمان آگاه هستم،

so I write about coincidences, premonitions,

لذا من در رابطه با رویدادها و هشدارها می نویسم.

emotions, dreams, the power of nature, magic.

احساسات ، رویاها، قدرت طبیعت و معجزه.

In the last 20 years, I have published a few books,

در این بیست سال گذشته من چند کتاب نوشته ام،

but I have lived in anonymity until February of 2006,

اما همیشه در گمنامی زیسته ام تا ماه فوریه دوهزار و شش،

when I carried the Olympic flag in the Winter Olympics in Italy.

زمانی که من پرچم المپیک را در مسابقات المپیک زمستانی در ایتالیا حمل می کردم.

این حمل پرجم از من یک شخصیت معروف ساخت. اکنون مردم مرا به مسی می شناسند(یک برند آمریکایی لباس-توضیح مترجم-)

That made me a celebrity.

(Laughter)

Now people recognize me in Macy's,

و نوه من فکر می کند که من بامزه هستم.

and my grandchildren think that I'm cool.

(Laughter)

خنده حضار

Allow me to tell you about my four minutes of fame.

به من اجازه بدهید که در مورد چهار دقیقه شهرتم برای شما حرف بزنم.

یکی از برگزار کنندگان مسابقه المپیک ،

One of the organizers of the Olympic ceremony,

of the opening ceremony,

مراسم افتتاحیه المپیک ،

called me and said that I had been selected to be one of the flag bearers.

به من زنگ زد و گفت که من انتخاب شده ام تا

یکی از حمل کنندگان پرچم باشم.

I replied that surely, this was a case of mistaken identity,

من جواب دادم که قطعا اشتباهی در شناسایی شخص رخ داده است

because I'm as far as you can get from being an athlete.

چرا که من به بیشترین مقدار قابل تصور شما از ورزشکار بودن دور هستم.

Actually, I wasn't even sure that I could go around the stadium

در واقع من مطمین نبودم که بتوانم یک استادیوم را دور بزنم بدون

without a walker.

ماشین حمل کننده افراد.

خنده حضار

(Laughter)

I was told that this was no laughing matter.

به من گفته شد که این موضوع خنده داری نیست.

This would be the first time

این اولین باری خواهد بود که

that only women would carry the Olympic flag.

فقط خانم ها پرچم المپیک را حمل خواهند کرد.

پنج زن ، نماینده پنج قاره،

Five women, representing five continents,

and three Olympic gold medal winners.

و سه برنده مدال طلا.

My first question was, naturally:

اولین سوال من طبیعتا"این بود

What was I going to wear?

که چه چیزی قرار است بپوشم؟

(Laughter)

خنده حضار

"A uniform," she said,

او گفت : یک یونیفورم.

and asked for my measurements.

و از اندازه لباس های من پرسید.

My measurements.

اندازه من.

من اندازه خودم را برای ژاکت پف کرده داشتم.

I had a vision of myself in a fluffy anorak,

looking like the Michelin Man.

که به شکل مرد تبلیغ مارک میچالین به نظر می آمدم ( مارک تبلیغ لاستیک میچالین -توضیح متجم-)

(Laughter)

خنده حضار

در اواسط فوریه،

By the middle of February, I found myself in Turin,

من در تورین بودم، جایی که جمعیت مشتاقان

where enthusiastic crowds cheered

هر کدام از هشتاد تیم المپیک را وقتی در خیابان بودند تشویق می کردند

when any of the 80 Olympic teams was in the street.

Those athletes had sacrificed everything to compete in the games.

آن ورزشکاران می باید که همه چیز را برای رقابت قربانی می کردند.

They all deserved to win, but there's the element of luck.

همه آنها مستحق برنده شدن بودند ، اما یک رکن خوشبختی نیز وجود داشت.

A speck of snow, an inch of ice, the force of the wind

ذرات برف، یک اینچ یخ، قدرت وزش باد،

can determine the result of a race or a game.

می توانست تصمیم گیر برای نتیجه مسابقه باشد.

However, what matters most, more than training or luck, is the heart.

هرچند، چیزی مهمتر بود -مهمتر از آموزش های داده شده و یا شانس- و آن قلب هر نفر بود.

Only a fearless and determined heart will get the gold medal.

فقط قلب نترس و تصمیم نهایی گیر می توانست که مدال طلا را بگیرد.

It is all about passion.

همه چیز در مورد اشتیاق است.

The streets of Turin were covered with red posters

خیابانهای تورین همه با پوسترهای قرمز پوشیده شده بود

announcing the slogan of the Olympics:

که شعار المپیک را اعلام می کرد.

"Passion lives here."

اشتیاق اینجا است ، آیا همه چیز درست است ؟

Isn't it always true?

Heart is what drives us and determines our fate.

قلب چیزی است که ما را اداره می کند و در مورد سرنوشت ما تصمیم می گیرد.

آن چیزی است که من برای شخصیت های کتاب هایم نیاز دارم :

That is what I need for my characters in my books:

a passionate heart.

قلبی مشتاق.

I need mavericks, dissidents, adventurers, outsiders and rebels,

من نیاز به یک انسان دارم ، انسانی مستقل، مخالف ، حادثه جو، بدون تعلق به جای خاص ، یاغی،

who ask questions, bend the rules and take risks.

کسی که از سوال پرسیدن ابایی ندارد ، قوانین را به مبارزه می طلبد و حاضر به خطر کردن است.

People like all of you in this room.

آدمی مانند همه ما در این اتاق.

آدمی نجیب با احساس مشترک نمی تواند شخصیتی جذابی باشد.

Nice people with common sense do not make interesting characters.

(Laughter)

خنده حضار

They only make good former spouses.

آدم های نجیب فقط یک شخصیت همسر قبل از ازدواج برای اشخاص هستند.

(Laughter)

خنده حضار

(Applause)

کف زدن حضار

In the greenroom of the stadium, I met the other flag bearers:

در اتاق سبز استادیوم ، من دیگر حمل کننده های پرچم را دیدم:

سه ورزشکار و هنرپیشه سوزان سراندوم و سوفیا لورن.

three athletes and the actresses Susan Sarandon and Sophia Loren.

Also, two women with passionate hearts:

و همچنین دو زن با قلبی مشتاق.

Wangari Maathai, the Nobel Prize winner from Kenya

ونگاری ماتهایی ، برنده جایزه نوبل از کنیا

who has planted 30 million trees,

کسی که بیش از سی میلیون درخت کاشته بود و با این کارش

and by doing so, she has changed the soil, the weather, in some places in Africa,

خاک و آب و هوا را عوض کرده بود،

در برخی از نقاط آفریقا و البته که

and of course, the economic conditions in many villages;

شرایط اقتصادی را نیز در بسیاری از روستاها.

and Somaly Mam,

و یک مادر سومالیایی ، یک مبارز که مشتاقانه مبارزه کرده بود با

a Cambodian activist who fights passionately against child prostitution.

فحشا کودکان.

When she was 14 years old, her grandfather sold her to a brothel.

وقتی که او چهارده ساله بود ، پدربزرگش او را به یک فاحشه خانه فروخته بود.

She told us of little girls raped by men

او برای ما گفت که دختران کوچک تجاوز می شد توسط مردانی که عقیده داشتند

who believe that having sex with a very young virgin

داشتن رابطه جنسی با دختران خیلی جوان و باکره آنها را از ایدز مصون می دارد.

will cure them from AIDS,

و همینطور برای ما تعریف کرد از فاحشه خانه ای که در آن بچه ها مجبور می شدند که به پنج ویا

and of brothels where children are forced to receive 15 clients per day,

تا پانزده مشتری خدمات جنسی ارایه کنند.

and if they rebel, they are tortured with electricity.

و اگر آنها سرپیچی می کردند، آنها را با برق شکنجه می دادند.

In the greenroom, I received my uniform.

در اتاق سبز من یونیفورم خودم را گرفتم.

It was not the kind of outfit that I normally wear,

مانند لباس هایی که من همیشه می پوشیدم نبود،

but it was far from the Michelin Man suit that I had anticipated.

اما با شکل آدمک کارخانه میچایل که من انتظارش را داشتم فرق داشت

خیلی بهتر بود.

Not bad, really.

I looked like a refrigerator.

من شکل یک یخچال شده بودم.

(Laughter)

خنده حضار

But so did most of the flag bearers, except Sophia Loren,

و مانند اکثر دیگر حمل کننده های پرچم شده بودم ، به جز سوفیا لورن ،

the universal symbol of beauty and passion.

سوفیا لورن سمبل جهانی زیبایی و شهوت.

Sophia is over 70 and she looks great.

سوفیا بیش از هفتاد سال داشت و بسیار عالی به نظر می رسید.

She's sexy, slim and tall, with a deep tan.

او سکسی ، لاغر و قد بلند و بشدت سبزه هست.

Now, how can you have a deep tan and have no wrinkles?

حالا، شما چطوری می توانید که خیلی سبزه باشید و هیچ چروکی نداشته باشید؟

I don't know.

من نمی دانم.

وقتی که از او در مصاحبه تلوزیونی پرسیده شد که چگونه شما می توانید اینقدر عالی باشید؟

When asked in a TV interview how could she look so good,

she replied, "Posture."

سوفیا جواب داد :" نحوه ایستادن، پشت من همیشه صاف است.

(Laughter)

"My back is always straight,

and I don't make old people's noises."

و من صدایی که افراد پیر در می آورند از خودم بیرون نمی آورم."

خنده حضار

(Laughter)

So there you have some free advice

خوب ، اینجا شما سه توصیه از مجانی می کنم به نقل از

یکی از زیباترین زنان دنیا.

from one of the most beautiful women on earth:

no grunting, no coughing, no wheezing,

خر خر نکنید، سرفه نکنید، خس خس نکنید،

no talking to yourselves, no farting.

با خودتان حرف نزنید، نگوزید.

خنده حضار

(Laughter)

خوب ؛ البته او دقیقا اینها را به این شکل نگفت.

Well, she didn't say that, exactly.

(Laughter)

خنده حضار

At some point around midnight,

در یک لحظه به خصوص در حدود نیمه شب،

we were summoned to the wings of the stadium,

ما در یک قسمت از استادیون جمع شدیم،

and the loudspeakers announced the Olympic flag,

و بلندگوها حمل کننده های پرچم را صدا کردند و موسیقی شروع شد،

and the music started --

by the way, the same music that starts here, the "Aida" march.

اتفاقا شبیه موسیقی که اینجا موقع شروع پخش کردند،

مارش آیدیا.

Sophia Loren was right in front of me.

سوفیا لورن جلوی من بو- او سی سانت از من بلندتر بود،

She's a foot taller than I am, not counting the poofy hair.

بدون در نظر گرفتن موهای پف کرده اش.

(Laughter)

خنده حضار

She walked elegantly, like a giraffe on the African savanna,

او ظریف راه می رفت ، مانند یک زرافه در دشت های آفریقا،

holding the flag on her shoulder.

و پرچم را بر روی شانه اش حمل می کرد، و من پشت سرش می دویم.

I jogged behind --

(Laughter)

خنده حضار

on my tiptoes, holding the flag on my extended arm,

بر روی نوک پا، در حالی که پرچم را بلند کرده و روی دست گرفته بودم،

so that my head was actually under the damn flag.

لذا دست من دقیقا زیر آن پرچم لعنتی بود.

(Laughter)

خنده حضار

All the cameras were, of course, on Sophia.

البته همه دوربین ها روی سوفیا خیره شده بود.

That was fortunate for me,

آن هم خوش شانسی من بود ، چرا که در بسیاری از تصاویر شبکه های خبری

because in most press photos, I appear too --

من هم در آن تصاویر دیده می شدم ، هر چند که گاهی میان پاهای سوفیا بودم.

although, often between Sophia's legs --

(Laughter)

خنده حضار

a place where most men would love to be.

جایی (میان پای سوفیا لورن) که بیشتر مردها آرزو دارند که آنجا باشند.

(Laughter)

خنده حضار

تشویق حضار

(Applause)

The best four minutes of my entire life were those in the Olympic stadium.

بهترین چهار دقیقه کل عمر من

در آن استادیوم بوده است.

شوهر من رنجیده می شود وقتی من آن چهار دقیقه را بهترین چهار دقیقه عمرم می گویم.

My husband is offended when I say this,

although I have explained to him that what we do in private

هرچند که من به شوهرم توضیح می دهم که آن کاری که ما در خلوت خودمان انجام می دهیم

usually takes less than four minutes --

معمولا کمتر از چهار دقیقه طول می کشد.

(Laughter)

خنده حضار

so he shouldn't take it personally.

لذا او نباید از این موضوع برداشت شخصی کند.

(Laughter)

I have all the press clippings of those four magnificent minutes

من همه تصاویر و کلیپ های آن چهار دقیقه جذب کنند را دارم،

because I don't want to forget them

به خاطر اینکه من نمی خواهم آن را فراموش کنم

when old age destroys my brain cells.

وقتی که پیری سلول های مغز مرا نابود می کند.

I want to carry in my heart forever the key word of the Olympics:

من می خواهم که همیشه در قلبم این کلمه کلیدی المپیک را حفظ کنم،

اشتیاق.

passion.

خوب ، این یک داستان اشتیاق است.

So here's a tale of passion.

The year is 1998,

سال 1998 است و محلی در اردوگاه زندانی ها برای

the place is a prison camp for Tutsi refugees in Congo.

پناهجوهای توتسی در کنگو است.

By the way, 80 percent of all refugees and displaced people in the world

اتفاقا هشتاد درصد از کل پناه جو ها در سراسر جهان

are women and girls.

بانوان و دختران هستند.

ما می توانیم این محل پناه جو را در کنگو اردوگاه مرگ بنامیم،

We can call this place in Congo a death camp,

because those who are not killed will die of disease or starvation.

به خاطر اینکه کسانی که کشته نشده اند ، از بیماری یا گرسنگی مردند.

The protagonists of this story are a young woman, Rose Mapendo,

بازیگر اصلی این داستان

یک زن جوان است، رز ماپندو و بچه هایش هستند.

and her children.

She's pregnant and a widow.

او یک زن حامله بیوه بود.

سربازان او را مجبور به تماشا کرده بودند

Soldiers had forced her to watch as her husband was tortured and killed.

زمانی که شوهرش اینقدر شکنجه شد تا مرد.

Somehow she manages to keep her seven children alive,

به هر صورتی بود او موفق شده بود که بچه هایش را زنده نگاه دارد،

and a few months later, she gives birth to premature twins,

و چند ماه بعد او زایمان کرد و دو طفل نارس به دنیا آورد.

two tiny little boys.

دو نوزاد پسر بسیار کوچک،

She cuts the umbilical cord with a stick

او بند ناف کودکانش را با چوب برید،

and ties it with her own hair.

و با موهای خودش بست.

She names the twins after the camp's commanders

او بچه ها را به نام فرمانده اردوگاه نام گذاری کرده بود

to gain their favor,

تا بلکه از محبت فرمانده اردوگاه برخوردار شود، او به بچه ها به جای غذا چای می داد

and feeds them with black tea because her milk cannot sustain them.

زیرا که شیر خودش آنقدر نبود که بتواند آنها را زنده نگه دارد.

When the soldiers burst in her cell to rape her oldest daughter,

وقتی که سربازها به سلول او هجوم آوردند تا به دختر بزرگش تجاوز کنند،

او دخترش را در آغوش گرفته بود و اجازه نداده بود که او را ببرند،

she grabs hold of her and refuses to let go,

حتی زمانی که آنها اسلحه بر روی سرش گذاشتند.

even when they hold a gun to her head.

Somehow, the family survives for 16 months,

به هر شکلی این خانواده برای شانزده ماه زنده ماندند ،

and then, by extraordinary luck

و بعد با یک خوش شانسی بزرگ ، و وجود یک قلب مشتاق

and the passionate heart of a young American man, Sasha Chanoff,

از یک آمریکایی جوان ، ساشا چنوف ،

who manages to put her in a US rescue plane,

کسی که موفق شد آنها را در یک هواپیمای نجات امریکایی قرار دهد،

Rose Mapendo and her nine children end up in Phoenix, Arizona,

رز مپندو و هر نه کودکش سر از فونیکس در آریزونای آمریکا در آوردند،

where they're now living and thriving.

جایی که آنها اکنون زندگی می کنند و کامیاب شده اند.

"Mapendo," in Swahili, means "great love."

مپندو در زمانی سوهالی یعنی عشق عظیم.

The protagonists of my books are strong and passionate women

بازیگران کتاب های من همه زنانی قوی و مشتاق هستند

like Rose Mapendo.

مثل رز مپندو.

I don't make them up;

من آنها را از خودم نمی سازم ، نیازی به این کار نیست ،

there's no need for that.

من به اطرافم نگاه می کنم و آنها را همه جا می بینم.

I look around, and I see them everywhere.

I have worked with women and for women all my life.

من با زنان و برای زنان در همه عمرم کار کرده ام .

I know them well.

من آنها را خوب می شناسم.

I was born in ancient times, at the end of the world,

من در آخر دنیا و در زمان باستانی به دنیا آمده ام ، (منظور از آخر دنیا جو حاکم بر خانواده سخنران است-توضیح مترجم-)

in a patriarchal Catholic and conservative family.

در یک خانواده پدرسالار و کاتولیک و محافظه کار.

No wonder that by age five, I was a raging feminist --

این خیلی عجیب نبود که در سن پنج سالگی من یک فمینیست طغیان گر بودم.

although the term had not reached Chile yet,

هر چند که شیوه فمینیست شدن من هنوز کشف نشده است،

so nobody knew what the heck was wrong with me.

و لذا هیچکسی نمی داند که من چه مرگم بود.

(Laughter)

خنده حضار

I would soon find out that there was a high price to pay for my freedom

من خیلی زود دریافتم که هزینه زیادی برای پرداختن وجود دارد

برای آزادیم و برای سوال پرسیدنم در مورد پدرسالاری.

and for questioning the patriarchy.

But I was happy to pay it,

اما من خوشحال بودم که این هزینه را بپردازم، به خاطر اینکه با هر ضربه ای که می خوردم

because for every blow that I received,

I was able to deliver two.

من قادر بودم که دوتا تحویل بدهم. (منظور بلند کردن دو انگشت اشاره و میانی است که معنی بدی می دهد-توضیح مترجم-)

(Laughter)

خنده حضار

Once, when my daughter Paula was in her twenties,

یکبار زمانی که دخترم پالوا زمانی که بیست ساله بود

او گفت که فمینیست از رده خارج است و من باید آنرا فراموش کنم.

she said to me that feminism was dated, that I should move on.

We had a memorable fight.

ما دعوای به یاد ماندنی داشتیم. فمینیست از رده خارج است ؟

Feminism is dated?

Yes, for privileged women like my daughter and all of us here today,

بله ، برای دختران خوشبخت و مرفه مثل دختر من و همه دختران ما (جمع حاضر)، امروز فمینیست از رده خارج است،

but not for most of our sisters in the rest of the world,

اما نه برای تعداد زیادی از خواهرانمان در تمام دنیا

که هنوز زیر فشار ازدواج های پیش از بلوغ ،

who are still forced into premature marriage,

prostitution, forced labor.

فحشا ، کار اجباری هستند.

They have children that they don't want or they cannot feed.

آنها بچه هایی را دارند که نمی خواهند و یا نمی توانند غذا بدهند.

They have no control over their bodies or their lives.

آنها هیچ کنترلی به بدن خود ویا زندگی خود ندارند.

آنها هیج حق تحصیل و یا آزادی ندارند.

They have no education and no freedom.

They are raped, beaten up and sometimes killed with impunity.

انها مورد تجاوز قرار می گیرند، کتک زده می شوند و یا کشته می شوند و قاتل مصون از مجازات است .

For most Western young women of today,

برای بسیاری از دختران غربی امروزه

being called a "feminist" is an insult.

اینکه به عنوان فمینیست مورد خطاب قرار گیرند ، نوعی توهین است.

Feminism has never been sexy,

صفت فمینیست هیچگاه سکسی نبوده است. اما بگذارید به شما اطمینان بدهم که

but let me assure you that it never stopped me from flirting,

فمینیست هیچگاه مرا به عنوان فمنیست از لاس زدن بازنداشته است.

و من بندرت از کمبود مرد رنج برده ام.

and I have seldom suffered from lack of men.

خنده حضار

(Laughter)

Feminism is not dead, by no means.

فمینیست به هیچ معنی هیچ گاه از رده خارج نبوده است .

فمینیست نیاز به تکامل دارد، اگر شما اسمش را به این شکل دوست ندارید،

It has evolved.

If you don't like the term,

change it, for Goddess' sake.

به خاطر خدا آنرا عوض کنید.

Call it "Aphrodite" or "Venus" or "bimbo" or whatever you want.

آنرا آفرودیت یا ونوس یا بیمبو یا هر چه دوست دارید بنامید،

The name doesn't matter,

اما اسم مهم نیست،

as long as we understand what it is about, and we support it.

تا زمانی که ما می دانیم این راجع به چه چیزی است و ما از چه چیزی ساپورت می کنیم.

خوب ، یک قصه دیگر از اشتیاق و این قصه ناراحت کننده است.

So here's another tale of passion, and this is a sad one.

The place is a small women's clinic in a village in Bangladesh.

محل کلینیک بانوان در روستای کوچکی در بنگلادش

The year is 2005.

سال 2005.

Jenny is a young American dental hygienist

جنی یک متخصص بهداشت دهان آمریکایی است

who has gone to the clinic as a volunteer during her three-week vacation.

که به آن کلینک به عنوان داوطلب می رود

در طی مرخصی سه هفته سالیانه ای که به او داده شده است.

She's prepared to clean teeth,

او آماده شده بود برای تمیز کردن دندان ،

but when she gets there,

اما وقتی او به آنجا رسید فهمید که در آنجا هیچ دکتری نیست،

she finds out that there are no doctors, no dentists,

و هیچ دندانپزشکی نیز نیست و کلینیک نیز فقط یک کلبه پر از پرونده ها است.

and the clinic is just a hut full of flies.

Outside, there is a line of women

بیرون یک صف از زن ها بود

who have waited several hours to be treated.

که ساعتها منتظر بودند تا مورد معالجه قرار بگیرند.

The first patient is in excruciating pain

اولین مریض یک بیمار با دردی مشقت بار بود

به خاطر اینکه چندین دندان آسیاب فاسد شده بود.

because she has several rotten molars.

Jenny realizes that the only solution is to pull out the bad teeth.

جنی به این نتیجه رسید که تنها راه حل این است که دندان های خراب را بکشد.

او مجوز این کار را نداشت و هیچگاه نیز آنرا انجام نداده بود.

She's not licensed for that; she has never done it.

She risks a lot and she's terrified.

او خطر بزرگی را پذیرفت و از این بابت ترسیده بود.

She doesn't even have the proper instruments,

او حتی وسایل لازم نیز نداشت،

but fortunately, she has brought some novocaine.

خوشبختانه او مقداری نوساین (داروی ضد درد) با خود برده بود.

Jenny has a brave and passionate heart.

جین قلب شجاع و مشتاقی داشت.

She murmurs a prayer and she goes ahead with the operation.

او دعای خودش را خواند و برای جراحی اقدام کرد.

At the end, the relieved patient kisses her hands.

در آخر ، بیمار آسوده از درد بر دستان او بوسه زد.

That day the hygienist pulls out many more teeth.

آن روز آن بهداشت کار دهان تعداد زیادتری دندان کشید.

The next morning, when she comes again to the so-called clinic,

فردای آن روز ، وقتی که او به کلینیک یاد شده برگشت،

her first patient is waiting for her with her husband.

مریض اولش به همراه شوهرش منتظر او بود.

The woman's face looks like a watermelon.

صورت زن مثل هندوانه قرمز شده بود.

It is so swollen that you can't even see the eyes.

و آنقدر باد کرده بود که شما نمی توانستید چشم های او را ببینید.

The husband, furious, threatens to kill the American.

شوهر عصبای بود و تهدید می کرد که آمریکایی را خواهد کشت.

Jenny is horrified at what she has done.

جنی نیز بشدت نگران بود مبادا عمل جراحی که او انجام داده است مشکل ساز شده باشد،

But then, the translator explains

اما بعد مترجم برای او توضیح داد که

that the patient's condition has nothing to do with the operation.

شرایط عمومی بیمار هیچ ربطی به عمل جراحی ندارد.

The day before, her husband beat her up

روز بعد از عمل شوهر آن زن او را بشدت کتک زده بود چرا که آن زن بیمار در خانه نبود تا

because she was not home in time to prepare dinner for him.

برای او شام درست کند.

امروزه میلیونها زن مثل این داستان زندگی می کنند.

Millions of women live like this today.

They are the poorest of the poor.

آنها فقیرترین فقیرها هستند.

Although women do two-thirds of the world's labor,

هرچند که زنان دو قسمت از سه قسمت(دو سوم ) نیروی کار دنیا را تشکیل می دهند،

they own less than one percent of the world's assets.

آما آنها فقط کمتر از یک درصد از اموال دنیا را در تملک دارند.

They are paid less than men for the same work, if they're paid at all,

آنها از مردها برای کار مشابه دستمزد کمتری دریافت می کنند

اگر که اصلا به آنها پولی داده شود، و انها همچنان آسیب پذیر باقی مانده اند

and they remain vulnerable because they have no economic independence,

بخاطر اینکه آنها هیچ استقلال مالی ندارند،

and they are constantly threatened by exploitation,

و به صورت مرتب مورد تهدید و بهره کشی و کار اجباری قرار می گیرند،

violence and abuse.

مورد خشونت و سواستفاده قرار می گیرند.

It is a fact that giving women education, work,

این یک واقعیت است که با دادن حق تحصیل و کار به زنها،

the ability to control their own income, inherit and own property

و اینکه به آنها حق کنترل درآمدشان را بدهید،

ویا حق مالکیت املاک یا حق ارث بدهیم ، کل جامعه سود خواهد برد.

benefits the society.

If a woman is empowered,

اگر زنان صاحب قدرت شوند،

her children and her family will be better off.

بچه های آنها و خانواده آنها شرایط بهتری خواهد داشت.

If families prosper, the village prospers,

اگر یک خانواده کامیاب شود، روستا کامیاب خواهد شد،

and eventually, so does the whole country.

و در نتیجه کل کشور آنها کامیابتر خواهد شد.

Wangari Maathai goes to a village in Kenya.

وانگاری ماهاتایی به یک روستا در کنیا رفت.

She talks with the women and explains that the land is barren

او با زنان صحبت کرد و برای آنها توضیح داد که زمین ها بی حاصل شده است

because they have cut and sold the trees.

به خاطر اینکه آنها درخت ها را قطع و چوبش را فروخته اند.

او زنان را وادار کرد که درختان جدید بکارند و به آنها آب بدهند،

She gets the women to plant new trees and water them,

drop by drop.

قطره به قطره.

In a matter of five or six years, they have a forest,

بعد از پنج یا شش یال ، آنها یک جنگل داشتند،

the soil is enriched, and the village is saved.

زمین غنی شده بود و آنها روستا را نجات داده بودند.

The poorest and most backward societies

عقب افتاده ترین و فقیرترین جامعه ها

are always those that put women down.

همیشه جامعه هایی هستند که در آن زنان را ناتوان نگه می دارند.

Yet this obvious truth is ignored by governments

بله این یک واقعیت واضح است که توسط دولت ها نادیده گرفته می شود،

and also by philanthropy.

و همینطور توسط موسسه های کمک به افراد فقیر نادیده گرفته می شود.

For every dollar given to a women's program,

معادل با هر دلاری که به برنامه زنان کمک می شود،

20 dollars are given to men's programs.

بیست دلار به برنامه مردان کمک می شود.

Women are 51 percent of humankind.

زنها 51 درصد از جمعیت انسانها هستند،

Empowering them will change everything,

قدرت دادن به زن ها همه چیز را عوض خواهد کرد

more than technology and design and entertainment.

بیشتر از آن چیزی که تکنولوژی و یا طراحی و یا تفریحات دنیا را عوض کند.

I can promise you that women working together --

من به شما قول می دهم که اگر زنها با هم کار کنند،

linked, informed and educated --

به شکل به هم پیوسته و تحصیل کرده و با دانش و آگاهی،

می توانند صلح و کامیابی را به این کره متروکه بیاورند.

can bring peace and prosperity to this forsaken planet.

In any war today, most of the casualties are civilians,

در هر جنگی در این دنیا بیشترین تلفات غیرنظامی هستند،

mainly women and children.

یعنی بیشترین تلفات زنها و بچه ها هستند. آنها وثیقه های مورد آسیب هستند.

They are collateral damage.

Men run the world,

مردها دنیا را اداره می کنند و ببینید که ما چه آشفتگی داریم.

and look at the mess we have.

What kind of world do we want?

ما چه نوع دنیایی را می خواهیم ؟

This is a fundamental question that most of us are asking.

این یک سوال اساسی است که خیلی از ما آنرا می پرسیم.

آیا این درست است که در نظم جهانی موجود و کنونی شرکت کنیم؟

Does it make sense to participate in the existing world order?

We want a world where life is preserved

ما دنیایی را می خواهیم که در آن حق زندگی محفوظ شده باشد،

and the quality of life is enriched for everybody,

و کیفیت زندگی در آن برای همه پربار شده باشد،

not only for the privileged.

نه فقط برای افراد مرفه زندگی پر بار داشته باشد.

در ماه ژانویه من یک نمایشگاه از نقاشی های فرناندو بوترو

In January, I saw an exhibit of Fernando Botero's paintings

در کتابخانه دانشگاه برکلی دیدم.

at the UC Berkeley library.

No museum or gallery in the United States,

هیچ موزه و یا گالری در آمریکا

except for the New York gallery that carries Botero's work,

جز موزه نیویورک که آثار بوترو را در اختیار داشت،

has dared to show the paintings,

جرات نمایش این آثار را نداشته است بخاطر اینکه

because the theme is the Abu Ghraib prison.

موضوع آین نقاشی ها زندان ابوغریب عراق است.

در آن نمایشگاه نقاشی بزرگی از شکنجه و آزار قدرت وجود داشت ،

They are huge paintings of torture and abuse of power,

در سبک بوترو.

in the voluminous Botero style.

I have not been able to get those images out of my mind

من قادر نبوده ام که آن تصاویر را از مغزم بیرون کنم و

or my heart.

یا از قلبم بیرون کنم .

What I fear most is power with impunity.

چیزی که مرا بیشتر می ترساند ، قدرت معاف از پاسخگویی است.

I fear abuse of power, and the power to abuse.

من از آزار ناشی از قدرت ، و همینطور از قدرت ناشی از آزار می ترسم .

In our species, the alpha males define reality,

در نوع بشری، نوع مرد حقیقت را تعریف می کند ،

and force the rest of the pack to accept that reality

و با جبر به بقیه فشار می آورد که آن حقیقت را بپذیرند،

and follow the rules.

و از قانون او تبعیت کنن.

The rules change all the time, but they always benefit them,

قانون همیشه عوض می شود ولی همیشه به نفع آنها است،

and in this case, the trickle-down effect, which does not work in economics,

و در این حالت، (سیستم قطره چکانی از بالا به پایین) ،

که در بعد اقتصادی کار نکرده و نتیجه نداده است ، اینجا کاملا کار می کند.

works perfectly.

Abuse trickles down from the top of the ladder to the bottom.

آزار از قسمت بالای نردبان به قسمت پایین نردبان نشت می کند و قسمت پایین را فرامی گیرد،

Women and children, especially the poor, are at the bottom.

بچه ها و زنان، بخصوص فقرا، در قسمت پایین آن نردبان هستند. (و لذا بیشتر آسیب می بینند-توضیح مترجم-)

Even the most destitute of men have someone they can abuse --

حتی مردان بینوا و فقیر نیز کسی را برای آزار دادن ، دارند:

a woman or a child.

یک زن و یا بچه.

I'm fed up with the power that a few exert over the many

من خسته ام از قدرتی که تعداد کمی بتوانند به تعداد زیادی اعمال کنند

through gender, income, race and class.

و اختیار اعمال قدرت بر اساس جنسیت ، درآمد ، نژاد و یا طبقه برای این گروه محدود بدست آمده است.

من فکر می کنم که زمان آن رسیده است تا یک تغییر اساسی ایجاد کنیم،

I think that the time is ripe to make fundamental changes

in our civilization.

در تمدن بشری خودمان.

But for real change, we need feminine energy

اما یک تغییر واقعی، ما نیاز به انرژی زنانه

in the management of the world.

در مدیریت جهانی داریم.

We need a critical number of women in positions of power,

ما نیاز به تعداد زیادی بانوان در نقاط حساس قدرت داریم ،

and we need to nurture the feminine energy in men.

و نیاز به انرژی طبیعی زنانه در مردان داریم.

I'm talking about men with young minds, of course.

البته که من در مورد مردان با فکر جوان حرف می زنم.

Old guys are hopeless; we have to wait for them to die off.

به مردان با فکر پیر امیدی نیست و فقط باید صبر کنیم تا بمیرند.

(Laughter)

خنده حضار

Yes, I would love to have Sophia Loren's long legs

بله ، من خیلی دوست دارم که پاهای بلند سوفیا لورن را داشته باشم

and legendary breasts.

یا سینه های افسانه ای.

But given a choice, I would rather have the warrior hearts

اما اگر قدرت انتخاب را داشته باشم ، من ترجیح می دهم که قلبی اندیشناک داشته باشم مانند

بانوان یادشده : وانگاری ماتاهیی، سومابی مام ، جنی ، یا رز مپندو.

of Wangari Maathai, Somaly Mam, Jenny, and Rose Mapendo.

من می خواهم این جهان خوب باشد،

I want to make this world good.

نه فقط بهتر ، بلکه جهانی خوب ساخته شود.

Not better -- but to make it good.

Why not? It is possible.

چرا نه ؟ این امکان پذیر است. به اطراف این اتاق نگاه کنید،

Look around in this room --

all this knowledge, energy, talent and technology.

این همه دانش و انرژی و هوش و تکنولوژی.

Let's get off our fannies, roll up our sleeves

بگذارید بقچه خودمان را باز کنیم ، آستین ها را بالا بزنیم،

and get to work, passionately,

و شروع به کار کنیم ؛ مشتاقانه،

برای ساختن دنیایی کامل

in creating an almost-perfect world.

Thank you.

متشکرم

(Applause and cheers)