Adam Savage: My obsession with objects and the stories they tell

وسواس های آدام سَوِیج

Translator: Naiem Yeganeh Reviewer: zahra soleimanian

About four years ago, the New Yorker published an article

حدود چهار سال پیش "نیویورکر" مقاله ای

about a cache of dodo bones that was found

در مورد کشف یک مخزن از استخوانهای "دودو" منتشر کرد

in a pit on the island of Mauritius.

که محلش در یک گودال در جزیره "ماریتیوس" بود

Now, the island of Mauritius is a small island

حالا، جزیره مایتیوس یک جزیره کوچکه

off the east coast of Madagascar

نزدیک به ساحل شرقی ماداگاسکار

in the Indian Ocean, and it is the place

در اقیانوس هند، و جاییست که

where the dodo bird was discovered

پرنده "دودو" کشف شد

and extinguished, all within about 150 years.

در حالیکه تنها 150 سال از انقراض آن می‌گذرد.

Everyone was very excited about this archaeological find,

همه از این کشف باستان شناسی هیجان زده شده بودند

because it meant that they might finally be able

چون این بدین معنی بود که بالاخره می تونن

to assemble a single dodo skeleton.

یک اسکلت کامل "دودو" را سر هم کنند

See, while museums all over the world

ببینید، در حالی که موزه های سراسر جهان

have dodo skeletons in their collection, nobody --

اسکلت "دودو" را در مجموعه شون دارند

not even the actual Natural History Museum

خود موزه تاریخ طبیعی

on the island of Mauritius -- has a skeleton that's made

در جزیره ماریتیوس یک اسکلت که

from the bones of a single dodo.

از استخوانهای یک "دودو" ساخته شده باشه نداره.

Well, this isn't exactly true.

خوب، البته این دقیقا صحیح نیست

The fact is, is that the British Museum

در حقیقت، موزه انگلستان

had a complete specimen of a dodo in their collection

یک نمونه کامل از "دودو" را در مجموعه اش داشت

up until the 18th century --

تا اواخر قرن 18 ام

it was actually mummified, skin and all --

در حقیقت، این نمونه مومیایی شده بود، پوست و همه چی

but in a fit of space-saving zeal,

ولی در جریان یک غیرتی بازی برای کاهش فضا

they actually cut off the head and they cut off the feet

آنها سر و بعد پاها را قطع کردند

and they burned the rest in a bonfire.

و باقی را در یک آتش بزرگ سوزاندند

If you go look at their website today,

اگه امروز یه سری به تار نماشون بزنید

they'll actually list these specimens, saying,

این نمونه رو لیست کرده اند و گفته اند

the rest was lost in a fire.

که باقیش در یک آتش سوخته

Not quite the whole truth. Anyway.

که البته تمام واقیت نیست. به هر حال.

The frontispiece of this article was this photo,

سر صفحه این مقاله این عکس بود

and I'm one of the people that thinks that Tina Brown

و من یکی از افرادی هستم که فکر می کنه "تینا براون"

was great for bringing photos to the New Yorker,

با آوردن عکسها به "نیویورکر" کار بزرگی کرده

because this photo completely rocked my world.

چون این عکس کاملا دنیا را تکان داد

I became obsessed with the object --

من گیر این موضوع شدم --

not just the beautiful photograph itself,

نه فقط به خاطر زیبایی خود عکس

and the color, the shallow depth of field, the detail that's visible,

و رنگ، عمق و حس سایه، و جزئیاتی که قابل دیدن است

the wire you can see on the beak there

سیمی که آنجا روی منقار میشه دید

that the conservator used to put this skeleton together --

که نگه دارنده ها برای متصل نگه داشتن اسکلت استفاده کرده اند

there's an entire story here.

این یک داستان کامل رو روایت میکنه

And I thought to myself,

و من با خودم فکر کردم

wouldn't it be great

باحال نبود

if I had my own dodo skeleton?

اگه من اسکلت "دودو"ی خودم رو داشتم

(Laughter)

(خنده)

I want to point out here at this point that

پس -- من می خواهم اینجا به این نکته اشاره کنم که

I've spent my life obsessed

من تمام عمرم را دگیر بودم

by objects and the stories that they tell,

با اشیاء و داستانهایی که برای گفتن دارند

and this was the very latest one.

و این آخرین مورد بود

So I began looking around for --

پس من شروع کردم به جستجو

to see if anyone sold a kit,

که ببینم آیا کسی یک بسته می فروشه

some kind of model that I could get,

یه مدلی چیزی که من می تونستم بگیرم

and I found lots of reference material, lots of lovely pictures.

و من یه عالمه مراجع و عکس های دوست داشتنی پیدا کردم -

No dice: no dodo skeleton for me. But the damage had been done.

جفت شیش نیاوردم: هیچ اسکلت "دودو" ای پیدا نکردم. ولی کاری که نباید میشد شده بود

I had saved a few hundred photos of dodo skeletons

من چند صد عکس از اسکلت دودو جمع کرده بودم

into my "Creative Projects" folder --

در پوشه "پروژه های خلاقانه" ام --

it's a repository for my brain, everything that I could possibly be interested in.

چیزی که یک انبار برای مغزمه، هر چیزی که احتمال داره بهش علاقه مند باشم.

Any time I have an internet connection,

هر وقت یه اتصال اینترنت دارم

there's a sluice of stuff moving into there,

کُپه کُپه چیز میره اون تو

everything from beautiful rings to cockpit photos.

از حلقه های زیبا گرفته تا عکس های طاووس

The key that the Marquis du Lafayette sent to George Washington

کلیدی که "مارکوس دو لافایِت" برای "جورج واشنگتن" فرستاد

to celebrate the storming of the Bastille.

که شاهکار "باستیل" را جشن بگیرد

Russian nuclear launch key:

کلید آغاز پروژه اتمی روسی

The one on the top is the picture of the one I found on eBay;

بالایی عکس اونیه که من در eBay پیدا کردم

the one on the bottom is the one I made for myself,

پایینی عکس اونیه که من برای خودم ساختم

because I couldn't afford the one on eBay.

چون وسعم به خرید اونی که در eBay بود نمی رسید

Storm trooper costumes. Maps of Middle Earth --

لباس های "استورم تروپر". نقشه های میانه زمین --

that's one I hand-drew myself. There's the dodo skeleton folder.

این یکی رو خودم کشیدم. آنجا پوشه اسکلت "دودو" ست.

This folder has 17,000 photos --

این پوشه 17,000 عکس داره

over 20 gigabytes of information --

بیش از 20 گیگابایت اطلاعات

and it's growing constantly.

و دائما بزرگتر هم میشه

And one day, a couple of weeks later, it might have been

و یه روز، چند هفته بعد، شاید

maybe a year later, I was in the art store with my kids,

شاید یک سال بعد، من با فرزندانم در یک فروشگاه هنری بودم

and I was buying some clay tools -- we were going to have a craft day.

و داشتم یه سری ابزار سفالگری می خریدم -- می خواستیم یه روز پیشه وری راه بیندازیم.

I bought some Super Sculpeys, some armature wire, some various materials.

من تعدادی خمیر بازی، تعدادی سیم میله ای، و وسایل مختلف خریدم.

And I looked down at this Sculpey, and I thought,

بعد به این خمیر نگاه کردم، و فکر کردم

maybe,

شاید

yeah, maybe I could make my own dodo skull.

آره، شاید من بتونم اسکلت "دودو" خودم رو بسازم

I should point out at this time -- I'm not a sculptor;

باید اینجا ذکر کنم -- که من مجسمه ساز نیستم

I'm a hard-edged model maker.

من سازنده مدلهای "هارد اج" هستم

You give me a drawing, you give me a prop to replicate,

به من یک طرح بدید، یک پایه بدید که کپی سازی کنم

you give me a crane, scaffolding, parts from "Star Wars" --

به من یه جر ثقیل بدید، داربست، قطعاتی از "جنگ ستارگان" --

especially parts from "Star Wars" --

به خصوص قطعاتی از "جنگ ستارگان"

I can do this stuff all day long.

می توانم تمام روز از این کارها بکنم

It's exactly how I made my living for 15 years.

15 ساله که دقیقا به این شکل زندگی ام رو می چرخونم

But you give me something like this --

ولی یه چیزی شبیه این به من بدید --

my friend Mike Murnane sculpted this;

دوست من "مایک مورنان" این رو ساخته

it's a maquette for "Star Wars, Episode Two" --

یک ماکته برای جنگ ستارگان سری دو

this is not my thing --

این کار من نیست، من --

this is something other people do -- dragons, soft things.

این کاریه که آدمای دیگه می کنند -- اژدهاها، چیزهای نرم

However, I felt like I had looked at enough photos of dodo skulls

به حر حال، من احساس کردم که به اندازه کافی به عکسهای اسکلت دودو نگاه کرده ام

to actually be able to

تا در حقیقت بتوانم

understand the topology and perhaps replicate it --

توپولوژی اش را بفهمم و شاید باز سازیش کنم

I mean, it couldn't be that difficult.

یعنی، نمی تونست مشکل باشه

So, I started looking at the best photos I could find.

پس من شروع به نگاه کردن به بهترین عکسهایی که می توانستم پیدا کنم کردم

I grabbed all the reference,

تمام مراجع رو در آوردم

and I found this lovely piece of reference.

و این مرجع دوست داشتنی رو پیدا کردم

This is someone selling this on eBay;

این یه چیزیست که در eBay می فروشند

it was clearly a woman’s hand, hopefully a woman's hand.

یک زن بود -- دقیقا دست یک زن، خوشبختانه دست یک زن بود.

Assuming it was roughly the size of my wife's hand,

فرض کردم که تقریبا اندازه دست همسرم باشه

I made some measurements of her thumb, and I scaled them out to the size of the skull.

یک سری اندزه گیری از شصتش کردم، و مقیاسشون رو با اندازه اسکلت تطبیق دادم

I blew it up to the actual size, and I began using that,

به اندازه واقعی تبدیلش کردم و شروع کردم به استفاده کردن ازش

along with all the other reference that I had, comparing it to it

به همراه تمام مراجع دیگری که داشتم، با این مقایسه می کردم

as size reference for figuring out exactly how big the beak should be,

و اندازه مرجع تا بفهمم که دقیقا منقار باید چه اندازه باشد

exactly how long, etc.

دقیقا به چه درازا و غیره و غیره

And over a few hours, I eventually achieved

و در طی چند ساعت بالاخره به چیزی رسیدم

what was actually a pretty reasonable dodo skull. And I didn't mean to continue, I --

که در حقیقت یک جمجمه زیبا و معقول از دودو بود. و نمی خواستم که ادامه بدهم، من --

it's kind of like, you know, you can only clean a super messy room

مثل این میمونه که، می دونید، فقط یه اطاق خیلی به هم ریخته رو فقط در صورتی میشه تمیز کرد

by picking up one thing at a time; you can't think about the totality.

که در هر لحظه یک چیز از روی زمین بردارید؛ نمی تونید در موردش کلی فکر کنید

I wasn't thinking about a dodo skeleton;

من به یک اسکلت دودو فکر نمی کردم

I just noticed that as I finished this skull,

فقط دیدم که جمجمه را تمام کرده ام

the armature wire that I had been used to holding it up

سیم میله ای ای که برای بالا نگاه داشتنش استفاده کرده بودم

was sticking out of the back just where a spine would be.

به پشت چسبیده بود دقیقا جایی که ستون مهره باید قرار می گرفت

And one of the other things I'd been interested in and obsessed with over the years

یک چیز دیگه که من در طی سالها بهش علاقه داشتم و درگیرش بودم

is spines and skeletons, having collected a couple of hundred.

ستون مهره و اسکلت است، چند صد تاشو جمع کرده ام

I actually understood the mechanics

در حقیقت درکم از مکانیک مهره

of vertebrae enough to kind of start to imitate them.

آنقدر بود که شروع به تقلید کردنشان کنم

And so button by button,

پس دگمه به دگمه

vertebrae by vertebrae, I built my way down.

مهره به مهره، گرفتم و رفتم به سمت پایین

And actually, by the end of the day, I had a reasonable skull,

و در حقیقت، آخرش یک اسکلت معقول داشتم

a moderately good vertebrae and half of a pelvis.

یک مهره نسبتا خوب و نیم از لگن

And again, I kept on going, looking for more reference,

و همچنین به دنبال مراجع بیشتر ادامه دادم

every bit of reference I could find -- drawings, beautiful photos.

هر ذره ای مرجع که می تونستم پیدا کنم -- نقاشیی، عکس های زیبا

This guy -- I love this guy! He put a dodo leg bones on a scanner

این شخص - من عاشق این شخصم! او استخوان های پای دودو را در یک اسکنر گذاشته

with a ruler.

با یک خط کش

This is the kind of accuracy that I wanted,

این همان دقتی است که من می خواستم

and I

و من فقط -- تا آخر --

replicated every last bone and put it in.

من تا آخر استخوانها را باز سازی کردم و سر جایش قرار دادم

And after about six weeks,

و پس از حدود -- بگم شش هفته

I finished, painted, mounted

تمام کردم، رنگ کردم، و سر هم کردم

my own dodo skeleton.

اسکلت دودوی خودم را

You can see that I even made a museum label for it

می بینید حتی براش یک برچسب موزه هم دست کردم

that includes a brief history of the dodo.

که تاریخچه مختصر دودو را شامل میشه

And TAP Plastics made me -- although I didn't photograph it --

و "تپ پلاستیک" من رو -- گرچه خودم این عکس رو نگرفتم --

a museum vitrine.

عین ویترین یک موزه!

I don't have the room for this in my house,

من براش تو خونه ام جا نداشتم

but I had to finish what I had started.

ولی کاری که شروع کرده بودم رو باید تمام می کردم

And this actually represented kind of a sea change to me.

این کار در حقیقت یه تغییر آروم تو من بوجود آورد

Again, like I said, my life has been about

دوباره، همینطور که گفتم، زندگی من همش صرف

being fascinated by objects and the stories that they tell,

جذب شدن در اشیاء و داستانهایی که دیگران بیان کرده اند شده است

and also making them for myself, obtaining them,

و همچنین ساختنشان برای خودم، به دست آوردنشان

appreciating them and diving into them.

تحسین کردنشان و شیرجه زدن به میانشان

And in this folder, "Creative Projects,"

و در این پو شه "پروژه های خلاقانه"،

there are tons of projects that I'm currently working on,

کلی پروژه هست که دارم رویشان کار می کنم

projects that I've already worked on, things that I might want to work on some day,

پروژه هایی که قبلا رویشان کار کرده ام، چیزهایی که ممکنه یه روزی رویشان کار کنم

and things that I may just want to find and buy and have

و چیزهایی که فقط ممکنه پیدا کنم و بخرم برای خودم ...

and look at and touch.

که تماشایشان کنم و لمسشان کنم.

But now there was potentially this new category of things

ولی حالا یک مجموعه کاملا جدید از چیزها به میان میامد

that I could sculpt

که من می توانستم بسازم

that was different, that I -- you know,

که متفاوت بودند، که من -- می دونید،

I have my own R2D2, but that's --

من R2D2 خودرم را دارم ولی اون --

honestly, relative to sculpting, to me, that's easy.

صادقانه بگم، در مقایسه با مجسمه سازی، برای من، کار ساده ایست

And so I went back and looked through my "Creative Projects" folder,

پس من برگشتم و نگاهی به پوشه "پروژه های خلاقانه" ام کردم

and I happened across the Maltese Falcon.

و به "شاهین مالت" برخوردم.

Now, this is funny for me:

حالا، این قضیه برای من بامزه است:

to fall in love with an object from a Hammett novel,

که عاشق به یه شیء از رمان "هامت" بشوم

because if it's true that the world is divided into two types of people,

چون اگه واقعا دنیا بین دو نوع از آدما تقسیم شده باشه

Chandler people and Hammett people, I am absolutely a Chandler person.

"شاندلر" ها و "هامت" ها، من مطلقا یکی از "شاندلر" ها هستم.

But in this case,

ولی در این مورد، ربطی به --

it's not about the author, it's not about the book or the movie or the story,

این قضیه ربطی به نویسنده نداره، به کتاب یا فیلم یا داستان هم ربطی نداره

it's about the object in and of itself.

فقط به خود خود شیء مربوط میشه

And in this case, this object is --

و در این مورد، شیء --

plays on a host of levels.

در سطوح - در سطوح زیادی اهمیت داره

First of all, there's the object in the world.

اولا، این شیء مذکوره در دنیا

This is the "Kniphausen Hawk."

این "نیفاوزن هاوک" است

It is a ceremonial pouring vessel

یه ظرف برای ریختن چیزا در مراسمه

made around 1700 for a Swedish Count,

از حدود 1700 قطعه برای یک کُنت سوئدی ساخته شده.

and it is very likely the object from which

و به احتمال خیلی زیاد چیزیه که

Hammett drew his inspiration for the Maltese Falcon.

"هامت" درکش رو از "شاهین مالت" کشیده.

Then there is the fictional bird, the one that Hammett created for the book.

و این پرنده قصه است، اونی که هامت در کتابش ساخته

Built out of words, it is the engine

ساخته از کلمات، این موتوریه که

that drives the plot of his book and also the movie,

داستان کتاب حولش می گرده و همچنین فیلم

in which another object is created:

که توش یه شیء دیگه ایجاد شده

a prop that has to represent the thing that Hammett created out of words,

پایه ای که قرار بود چیزی که هامت با کلمات درست کرده بود رو نشون بده,

inspired by the Kniphausen Hawk, and this represents the falcon in the movie.

بر اساس الهام "نیفاوزر هاوک"، و این شاهین داخل فیلم را نشان میده

And then there is this fourth level, which is

و اینجا چهارمین سطح هم وجود داره، که

a whole new object in the world:

یک شیء کاملا جدیده در دنیا:

the prop made for the movie, the representative of the thing,

پایه ای که برای فیلم ساخته شد، برای نشان دادن اون چیز

becomes, in its own right,

در راستای خودش

a whole other thing,

یک چیز کاملا جدیدی میشه

a whole new object of desire.

یا شیء کاملا جدید برای خواستن.

And so now it was time to do some research.

پس هم اکنون زمان تحقیق بود.

I actually had done some research

من در اصل مقداری تحقیق کرده بودم

a few years before -- it's why the folder was there.

چند سال پیش -- هدف از پوشه همین بود دیگه.

I'd bought a replica, a really crappy replica,

من یک کپی اش را خریدم، یک کپی واقعا قراضه,

of the Maltese Falcon on eBay,

از شاهین مالت، از eBay,

and had downloaded enough pictures to actually

و در اصل به اندازه کافی عکس دانلود کردم

have some reasonable reference.

یه سری منابع معقول داشتم.

But I discovered,

ولی کشف کردم که،

in researching further,

با تحقیقات بیشتر،

really wanting precise reference, that

با احتیاج واقعی به منابع با ارزش، که پرنده --

one of the original lead birds

یکی از پرنده های اولیه و اصلی

had been sold at Christie's in 1994,

سال 1994 در حراج کریستی فروخته شده بود

and so I contacted an antiquarian bookseller

پس من با یک کتابفروش عتیقه باز تماس گرفتم

who had the original Christie's catalogue,

که کاتالوگ اصلی کریستی رو داشت,

and in it I found this magnificent picture,

و من این تصویر با شکوه را پیدا کردم,

which included a size reference.

که یک مرجع برای اندازه هم دارد.

I was able to scan the picture, blow it up to exactly full size.

توانستم تصویر را اسکن کنم، و دقیقا به اندازه واقعیش در بیارم.

I found other reference. Avi [Ara] Chekmayan,

مرجع دیگه رو هم پیدا کردم. "اوی (ارا) چک مایان"،

a New Jersey editor, actually found this

یک ویراستار "نیو جرسی"، در اصل این را پیدا کرد

resin Maltese Falcon

شاهین مالت ساخته شده از رزین

at a flea market in 1991,

در بازاری در 1991

although it took him five years

وبرای این شخص پنج سال طول کشید

to authenticate this bird to

تا شناسه این پرنده را تایید کنه --

the auctioneers' specifications,

برای مسوولین مشخصات حراج

because there was a lot of controversy about it.

چون خیلی در موردش مناقشه بود.

It was made out of resin, which wasn't a common material for movie props

از رزین ساخته شده بود که ماده معمولی برای فیلمهای

about the time the movie was made.

اون زمان نبود.

It's funny to me that it took a while to authenticate it,

به نظر من خنده دار بود که تایید اصالتش زمان گرفت,

because I can see it compared to this thing,

چون من می تونم در مقایسه با این چیز ببینم,

and I can tell you -- it's real, it's the real thing,

و می تونم بگم که واقعیه -- واقعا خودشه,

it's made from the exact same mold that this one is.

دقیقا از همان قالبی که این یکی ساخته شده، ساخته شده.

In this one, because the auction was actually so controversial,

در این یکی، چون حراج خیلی مناقشه بر انگیز بود،

Profiles in History, the auction house that sold this --

"نمایه های تاریخ"، حراج خانه ای که این را فروخت --

I think in 1995 for about 100,000 dollars --

فکر کنم در 1995 حدود صد هزار دلار --

they actually included -- you can see here on the bottom --

اونها چیزهای بیشتری ضمیمه کردند -- میتونید اینجا در زیرش ببینید --

not just a front elevation, but also

نه فقط یه تحلیل از جلو، بلکه

a side, rear

یک طرف، پشت

and other side elevation.

و تحلیل اون یکی طرف

So now, I had all the topology I needed

پس حالا من تمام توپولوژی مورد نیازم رو داشتم

to replicate the Maltese Falcon.

تا شاهین مالت را باز سازی کنم

What do they do, how do you start something like that? I really don't know.

چطور میشه، چطوری چیزی مثل این رو شروع می شه کرد؟ واقعا نمی دانم.

So what I did was, again, like I did with the dodo skull,

پس کاری که کردم، دوباره، مثل کاری که با اسکلت "دودو" انجام دادم

I blew all my reference up to full size,

مرجعم را به اندازه کامل در آوردم

and then I began cutting out the negatives and using

بعد شروع کردم به بریدن نگاتیو ها، با کمک

those templates as shape references.

نمونه ها به عنوان مرجع برای شکل.

So I took Sculpey, and I built a big block of it,

پس خمیر را برداشتم و یک قسمت بزرگ ازش را ساختم

and I passed it through until, you know, I got the right profiles.

و ردش کردم رفت تا بالاخره، میدونید، به نمایه درست رسیدم.

And then slowly, feather by feather, detail by detail,

بعد به آرامی، پر به پر، جزء به جزء

I worked out and achieved --

کار کردم و به نتیجه رسیدم --

working in front of the television and Super Sculpey --

کار کردن جلوی تلویزیون -- و خمیر بازی --

here's me sitting next to my wife --

این من هستم کنار همسرم نشسته

it's the only picture I took of the entire process.

این تنها عکسیه که من از تمام مراحل گرفتم

As I moved through, I achieved

همینطور که پیش می رفتم، نتیجه می گرفتم

a very reasonable facsimile of the Maltese Falcon.

یک رونوشت دقیق معقول از شاهین مالت.

But again, I am not a sculptor,

ولی، باز میگم، من یه مجسمه ساز نیستم،

and so I don't know a lot of the tricks, like,

و کلکهای زیادی بلد نیستم، میدونید,

I don't know how my friend Mike gets beautiful, shiny surfaces with his Sculpey;

نمیدونم دوستم "مایک" چطور چنین سطوح زیبا و براق برای مجسمه های می سازه

I certainly wasn't able to get it.

قطعا نمی تونستم بفهمم

So, I went down to my shop,

پس، رفتم سراغ فروشگاه ام

and I molded it and I cast it in resin,

و قالب گیریش کردم و با رزین ساختمش

because in the resin, then, I could absolutely get the glass smooth finished.

چون با رزین می توانستم دقیقا یک نمای صاف شیشه ای داشته باشم.

Now there's a lot of ways to fill and get yourself a nice smooth finish.

حالا راه های زیادی برای پر کردن و ایجاد یک نمای صاف قشنگ وجود داره.

My preference is about 70 coats of this --

ترجیح من حدود 70 پوشش از این بود --

matte black auto primer.

اسپری ساده سیاه مات

I spray it on for about three or four days, it drips to hell,

برای سه چهار روز اسپری کردم، وحشتناک ازش می چکید

but it allows me a really, really nice gentle sanding surface

ولی به من یک سطح آرام خیلی خیلی قشنگ داد

and I can get it glass-smooth.

به صافی شیشه درش

Oh, finishing up with triple-zero steel wool.

آه، تموم کردنش با سمباده سه صفر فلز

Now, the great thing about getting it to this point was that

حالا، چیز واقعا باحال در مورد رساندش به این مرحله این بود که

because in the movie, when they finally bring out the bird at the end,

چون در فیلم، وقتی در نهایت پرنده را بیرون میارند

and they place it on the table, they actually spin it.

و روی میز می گذارندش، در حقیقت می چرخونندش

So I was able to actually

پس من می تونستم در حقیقت

screen-shot and freeze-frame to make sure.

فریم ها را نگاه دارم و از صفحه عکس بگیرم که مطمئن شوم.

And I'm following all the light kicks on this thing and making sure that as I'm holding the light

و من تمام تغییرات نور روی این شیء را دنبال می‌کنم، تا مطمئن شوم که نور را

in the same position, I'm getting the same type of reflection on it --

در همان جهت می‌گیرم، همان نوع انعکاس را رویش ببینم --

that's the level of detail I'm going into this thing.

اینقدر دقیق من روی این شیء کار کردم

I ended up with this: my Maltese Falcon.

و در نهایت به این رسیدم: شاهین مالتی من.

And it's beautiful. And I can state with authority

و زیباست. و می توانم با اطمینام بیان کنم که

at this point in time, when I'd finished it,

در این لحظه، که من تمامش کردم،

of all of the replicas out there -- and there is a few --

از تمام کپی های موجود -- که فقط تعداد کمی اند --

this is by far the most accurate

این دقیق ترین

representation of the original Maltese Falcon

نمونه از شاهین مالتی اصلی است

than anyone has sculpted. Now the original one, I should tell you,

در مقایسه با ساخته هر شخص دیگر. حالا شیء اصلی، باید بگم

is sculpted by a guy named Fred Sexton.

توسط شخصی به نام "فرد سکستون" ساخته شده.

This is where it gets weird.

اینجاست که -- موضوع غیر عادی می شود.

Fred Sexton was a friend of this guy, George Hodel.

"فرد سکستون" دوست این شخص بود، "جورج هودل"

Terrifying guy -- agreed by many to be the killer

یه آدم ترسناک -- خیلی ها معتقدند که قاتل

of the Black Dahlia.

"دهیله سیاه" بوده.

Now, James Ellroy believes

حالا "جیمز الوری" فکر می‌کنه که

that Fred Sexton, the sculptor of the Maltese Falcon,

فرد سکستون، سازنده شاهین مالتی،

killed James Elroy's mother.

مادر "الوری" را کشته.

I'll go you one stranger than that: In 1974,

براتون یه مورد عجیب تر میارم. در ۱۹۷۴

during the production of a weird comedy sequel to "The Maltese Falcon,"

طی ساخت یک کمدی غبر عادی از سری "شاهین مالتی"

called "The Black Bird," starring George Segal,

که "پرنده سیاه" نام گذاری شد، با بازی جورج سگال،

the Los Angeles County Museum of Art

موزه هنر لوس آنجلس کانتی

had a plaster original of the Maltese Falcon --

یک نسخه اصل گچی از شاهین مالتی رو داشت --

one of the original six plasters, I think, made for the movie --

یکی از شش نسخه اصلی گچی، فکر کنم، ساخته شده برای فیلم--

stolen out of the museum. A lot of people thought

از موزه به سرقت رفته بود. خیلی از مردم فکر کردند

it was a publicity stunt for the movie.

که یه شیرین کاری برای معروف کردن فیلمه.

John's Grill, which actually

جان گریل، که در اصل

is seen briefly in "The Maltese Falcon,"

مختصر در شاهین مالتی دیده شده،

is still a viable San Francisco eatery,

هنوز یه رستوران مهم در سان فرانسیسکوست،

counted amongst its regular customers Elisha Cook,

با حساب مشتریهای معمولش الیشا کوک،

who played Wilmer Cook in the movie,

که نقش ویلمر کوک را در فیلم بازی کرد،

and he gave them

و به اونها

one of his original plasters of the Maltese Falcon.

یکی از اصل های گچی شاهین مالتی را داد.

And they had it in their cabinet for about 15 years,

و اونها در قفسه شون برای ۱۵ سال داشتندش

until it got stolen

تا به سرقت رفت

in January of 2007.

در ژانویه ۲۰۰۷.

It would seem that the object of desire

به نظر می‌رسید که شیء مورد علاقه

only comes into its own by disappearing repeatedly.

فقط با ناپدید شدنهای مکرر به خودش می‌رسید.

So here I had this Falcon,

من این شاهین را داشتم

and it was lovely. It looked really great,

و دوست داشتنی بود. خیلی عالی به نظر می رسید،

the light worked on it really well,

این -- نور روش خیلی قشنگ کار می کرد،

it was better than anything that I could achieve

بهتر از هر چیزی بود که من می تونستم بهش برسم

or obtain out in the world.

یا در این دنیا بخرم.

But there was a problem. And the problem was that:

ولی یک مشکل وجود داشت. و مشکل این بود که:

I wanted the entirety of the object,

من تمامیت شیء را می خواستم،

I wanted the weight behind the object.

می‌خواستم سنگینی خودش را داشته باشه.

This thing was made of resin and it was too light.

این شیء از رزین ساخته شده بود و خیلی سبک بود.

There's this group online that I frequent.

یه گروه آنلاین وجود داره که من مرتبا،

It's a group of prop crazies just like me

یه گروه دیوانه‌های سازه است مثل من

called the Replica Props Forum, and it's people who trade,

به عنوان "فروم ریپابلیکا پراپز"، و اعضاش که تجارت می‌کنند،

make and travel in information about movie props.

سفر می‌کنند برای اطلاعات در مورد سازه های فیلم‌ها.

And it turned out that one of the guys there,

و اتفاقا یکی از بچه های اونجا،

a friend of mine that I never actually met,

یکی از دوستای من بود که هرگز واقعا ندیده بودمش

but befriended through some prop deals, was the manager of a local foundry.

ولی از طریق معامله یه سری سازه دوست بودیم، مدیر یک ریخته گری محلی بود.

He took my master Falcon pattern,

او طرح اصلی شاهین من را گرفت،

he actually did lost wax casting

اون در حقیقت قالب مومی

in bronze for me,

از جنس برنز برایم گرفت.

and this is the bronze I got back.

و این برنزیه که پس گرفتم.

And this is, after some acid etching, the one that I ended up with.

و این بعد از مقداری قلم زنی با اسید، چیزیه که در نهایت به دست آوردم.

And this thing, it's deeply, deeply satisfying to me.

و این چیز -- عمیقا، عمیقا من رو ارضاء میکنه.

Here, I'm going to put it out there,

انیاها، می‌خواهیم، می‌خواهم بگذارمش آنجا،

later on tonight, and

بعدا امشب، شما می‌تونید ...

I want you to pick it up and handle it.

می‌خوام بلندش کنید و در دست بگیریدش.

You want to know

شما باید بدونید --

how obsessed I am. This project's only for me,

چه قدر من خوره ام. این پروژه مخصوص منه،

and yet I went so far as to buy on eBay

وتا آنجا که من در eBay به خرید رفتم

a 1941 Chinese San Francisco-based newspaper,

یک روزنامه چینی چاپ شده در سانفرانسیسکو سال ۱۹۴۱ را خریدم،

in order so that the bird could properly be wrapped ...

که بتوانم پرنده را آنطور که باید بسته بندی کنم...

like it is in the movie.

همانطور که در فیلم بود

(Laughter)

)خنده(

Yeah, I know!

آره، می دونم!

(Laughter) (Applause)

)خنده()تشویق(

There you can see, it's weighing in at 27 and a half pounds.

ایناهاش، وزنش ۲۷ و نیم پونده

That's half the weight of my dog, Huxley.

این نصف وزن سگم، هاکسلی است

But there's a problem.

ولی یه مشکل وجود داره.

Now, here's the most recent progression of Falcons.

این آخرین پیشرفت شاهین هاست.

On the far left is a piece of crap -- a replica I bought on eBay.

در سمت چپ یک تیکه آشغال هست -- یه کپی که از eBay خریدم.

There's my somewhat ruined Sculpey Falcon,

این شاهین خمیری تقریبا داغون شده منه

because I had to get it back out of the mold. There's my first casting,

چون باید از قالب بیرون می کشیدیمش. این اولین تلاش منه

there's my master and there's my bronze.

این یکی کار اصلیمه و این یکی برنز.

There's a thing that happens when you mold and cast things,

وقتی اشیاء رو قالب گیری می کنید، یه اتفاقی میافته

which is that every time you throw it into silicone and cast it in resin,

که هر بار شیء را داخل سیلیکون می اندازید و در رزین قالب می گیرید،

you lose a little bit of volume, you lose a little bit of size.

یه مقدار از حجمش رو از دست میدید، یه مقدار از سایز از بین میره

And when I held my bronze one up against my Sculpey one,

و وقتی من برنزم رو در مقابل مدل خمیری گرفتم،

it was shorter by three-quarters of an inch.

حدود سه چهارم اینچ کوتاه تر بود

Yeah, no, really, this was like aah --

آره، نه، واقعا، ضد حال بود --

why didn't I remember this?

چرا من به یاد این مساله نبودم؟

Why didn't I start and make it bigger?

چرا من شروع نکردم که بزرکتر بسازمش

So what do I do? I figure I have two options.

پس من چه کارباید میکردم؟ فهمیدم که دو انتخاب دارم.

One, I can fire a freaking laser at it,

یک، اینکه لیزر بارونش کنم،

which I have already done,

که کرده ام،

to do a 3D scan -- there's a 3D scan of this Falcon.

تا یک اسکن سه بعدی بگیرم -- این اسکن سه بعدی شاهینه.

I had figured out the exact amount of shrinkage I achieved

ه دقیقا مقدار آب رفتنی که برای من اتفاق افتاده

going from a wax master to a bronze master

برای اصل برنزی نسبت به اصل مومی را پیدا کردم

and blown this up big enough to make

و این را به اندازه کافی بزرگ کردم تا

a 3D lithography master of this,

یک لیتوگرافی سه بعدی ازش بسازم،

which I will polish, then I will send to the mold maker

که تر و تمیزش می کنم و می فرستمش برای قابل ساز

and then I will have it done in bronze. Or:

و به این ترتیب نسخه برنزیش رو درست می کنم. یا --

There are several people who own originals,

تعدادی افراد هستند که اصلش رو دارند،

and I have been attempting to contact them and reach them,

و من سعی کرده ام که با ایشان تماس بگریم

hoping that they will let me spend a few minutes

به این امید که چند دقیقه

in the presence of one of the real birds, maybe to take a picture,

پیش پرنده اصلی صرف کنم، شاید عکس بگیرم،

or even to pull out the hand-held laser scanner

یا حتی اسکنر لیزری دستی رو بردارم

that I happen to own that fits inside a cereal box,

که اتفاقا مال من در یک جعبه غلات صبحانه جا میشه.

and could maybe, without even touching their bird, I swear,

و حتی شاید بدون لمس کردن پرنده، قسم می‌خورم بتونم

get a perfect 3D scan. And I'm even willing to sign pages

یک اسکن عالی سه بعدی بگیرم. و حتی حاظرم صفحاتی را امضاء کنم

saying that I'll never let anyone else have it, except for me in my office, I promise.

که هرگز اجازه نمیدم کس دیگری بجز در دفتر من داشته باشدش، قول میدم.

I'll give them one if they want it.

یکی هم به خودشون می دم اگه بخواهند

And then, maybe, then I'll achieve the end of this exercise.

و اون موقع شاید وقتیه که من به پایان این عملیات می رسم.

But really, if we're all going to be honest with ourselves,

ولی واقعا، اگر با خودمان صادق باشیم،

I have to admit that achieving the end of the exercise

باید اعتراف کنم که به پایان رساندن عمل

was never the point of the exercise to begin with, was it.

هرگز دلیلی شروع عمل نبوده، بوده؟

Thank you.

متشکرم