Larry Smith: Why you will fail to have a great career

لاری اسمیت: چرا برای داشتن یک حرفه‌ی عالی با شکست مواجه خواهید شد؟

Translator: Thu-Huong Ha Reviewer: Morton Bast

Translator: soheila Jafari Reviewer: Mana Ahmady

امروز عصر می‌خوام با شما راجع به این موضوع صحبت کنم که

I want to discuss with you this afternoon

why you're going to fail to have a great career.

چرا شما نمی‌تونید یک شغل عالی داشته باشید. (خنده)

(Laughter)

I'm an economist.

من اقتصاددان هستم. چرتکه می‌اندازم.

I do dismal.

End of the day, it's ready for dismal remarks.

پایان روزست، زمان کاملا مناسبی برای نکات ملال‌انگیز.

I only want to talk to those of you who want a great career.

روی صحبت من فقط با افرادی‌ست که می‎خوان یک شغل عالی و مطلوب داشته باشند.

I know some of you have already decided you want a good career.

فکر کنم بعضی‌تان تا الان این تصمیم را گرفته‌اید که

می‎خواید یه شغل خوب داشته باشید.

You're going to fail, too.

ولی شما هم شکست خواهید خورد -- (خنده) --

(Laughter)

Because -- goodness, you're all cheery about failing.

زیرا -- خدای من چقدر از شکست خوردن شاد شدید. (خنده)

(Laughter)

معلومه بدون شک کانادایی هستید. (خنده)

Canadian group, undoubtedly.

(Laughter)

Those trying to have good careers are going to fail,

آنهایی که سعی می کنند شغلی خوب داشته باشند شکست می‎خورند،

because, really, good jobs are now disappearing.

زیرا در واقع شغل‏های خوب در حال ناپدید شدن هستند.

There are great jobs and great careers,

شغل‏ها و ‏حرفه‏‌های عالی وجود دارند،

and then there are the high-workload,

و بعد در کنارشان کارهایی با حجم کار زیاد، استرس زیاد،

high-stress, bloodsucking, soul-destroying kinds of jobs,

جان‏فرسا و اعصاب خرد کن هم وجود دارند،

and practically nothing in-between.

در واقع میان این دو دسته شغل هیچ گروه میانه‎ای وجود ندارد.

So people looking for good jobs are going to fail.

بنابراین افرادی که به دنبال شغل خوب (نه عالی) هستند، حتما شکست می‏‌خورند.

I want to talk about those looking for great jobs, great careers,

من می‎خوام راجع به افرادی صحبت کنم که به دنبال شغل عالی، حرفۀ عالی

هستند و بگم چرا، بگم چرا محکوم به شکست هستید.

and why you're going to fail.

First reason is that no matter how many times people tell you,

اولین دلیل این است که مهم نیست چند بار مردم به شما بگن که

"If you want a great career, you have to pursue your passion,

«اگر می‎خوای شغل عالی داشته باشی، علاقه و اشتیاقت را دنبال کن،

you have to pursue your dreams, you have to pursue

به دنبال رویاهات باش، باید پیگیرش باشی،

the greatest fascination in your life,"

پیگیرِ عالی‌ترین شیفتگی‎ها و جذابیت‌های زندگیت،»

you hear it again and again, and then you decide not to do it.

بارها و بارها این‌را می‌شنوی و سپس تصمیم می‎گیری

که برخلاف آن عمل کنی. مهم نیست چند بار سخنرانی استیو جابز

It doesn't matter how many times you download

در مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه استنفورد را دانلود کنید،

Steven J.'s Stanford commencement address,

you still look at it and decide not to do it.

باز هم بهش گوش می‏دید ولی در نهایت تصمیم می‌گیرید که این‌کار را نکنید.

I'm not quite sure why you decide not to do it.

دقیقا نمی‏دانم چرا شما تصمیم می‏گیرید که این‌کار را نکنید.

You're too lazy to do it. It's too hard.

شما زیادی تنبل هستید که انجامش بدید. براتون زیادی سخت‌ست.

You're afraid if you look for your passion and don't find it,

شما می‎ترسید اگر به دنبال علایق خود برید به آنها دست نیابید،

you'll feel like you're an idiot, so then you make excuses

احساس احمق بودن بکنید و آن‏وقت است که شروع می‎کنید به بهانه آوردن

about why you're not going to look for your passion.

که چرا به دنبال علایق خود نمی‌رید.

They are excuses, ladies and gentlemen.

و خانم‎ها و آقایان محترم، آنها بهانه‎ای بیش نیستند.

ما یک لیست بلندبالا را بررسی خواهیم کرد، خلاقیت شما و

We're going to go through a whole long list --

your creativity in thinking of excuses not to do what you really need to do

و بهانه‎تراشی‎های شما هیچ ربطی به این ندارد که برای

داشتن یک حرفه عالی چه کاری باید انجام بدید.

if you want to have a great career.

So, for example, one of your great excuses is:

خب، به عنوان مثال یکی از بهانه‌های بزرگ شما این‌ست:

(Sigh)

«خوب، حرفه‎های عالی برای اکثر افراد، در واقع و حقیقتا

"Well, great careers are really and truly, for most people,

just a matter of luck.

فقط خوش شانسی آنها بوده است پس من هم در کناری می‎ایستم و

So I'm going to stand around, I'm going to try to be lucky,

و سعی می‎کنم خوش شانس باشم، و اگه شانس به من رو کرد،

and if I'm lucky, I'll have a great career.

یک حرفه «عالی» خواهم داشت. وگرنه یک حرفه «خوب» خواهم داشت.»

If not, I'll have a good career."

But a good career is an impossibility, so that's not going to work.

ولی داشتن حرفه «خوب» غیرممکن است. پس این راه جواب نمی‌ده.

Then, your other excuse is,

و بهانه بعدی شما این است: «بله، افراد خاصی هستند که

"Yes, there are special people who pursue their passions,

به دنبال علایقشان می‎رن، ولی آنها نخبه و استثنایی هستند.

but they are geniuses.

They are Steven J.

آنها امثال استیو جابز هستند. من باهوش و استثنایی نیستم.

I'm not a genius.

When I was five, I thought I was a genius,

وقتی پنج سالم بود، فکر می کردم که نابغه هستم،

but my professors have beaten that idea out of my head long since."

ولی استادان دانشگاه باعث شدند از آن موقع تا حالا

این تصور من کاملا از بین برود.» (خنده) ها؟

(Laughter)

"And now I know I am completely competent."

«و حالا می‎دانم که تمام قابلیت‎ها و شایستگی‎های لازم را دارم.»

Now, you see, if this was 1950,

حالا، ببینید، اگر در سال ۱۹۵۰ بودیم،

being completely competent --

داشتن تمام قابلیت های لازم بدین معنا بود

that would have given you a great career.

که می‌تونید یک شغل عالی هم بدست بیارید.

But guess what?

ولی خودتان حدس بزنید، الان تقریبا در۲۰۱۲ هستیم و اعلام کردن

This is almost 2012, and saying to the world,

به تمام دنیا که: «من تماما و کاملا شایستگی لازم را دارم»،

"I am totally, completely competent,"

is damning yourself with the faintest of praise.

مساوی تخریب خودتان با کمترین میزان تشویق و حمایت است.

و بعد، البته، بهانه دیگری وجود دارد:

And then, of course, another excuse:

"Well, I would do this, I would do this, but, but --

«خب، حتی اگه من این کار را انجام بدم، اما، اما،

well, after all, I'm not weird.

خُب، نهایتا، من عجیب غریب نیستم.»

Everybody knows that people who pursue their passions

همه می‌دانند که افرادی که علاقه‌شان را دنبال می‌کنند

are somewhat obsessive.

تاحدودی وسواسی هستند. یه کمی عجیبند؟ ها؟ ها؟ باشه؟

A little strange.

Hmm? Hmm? Okay?

You know, a fine line between madness and genius.

می‌دانید، یه خط باریک بین دیوانگی و نبوغ هست.

"I'm not weird. I've read Steven J.'s biography.

من کمی عجیب غریب هستم. من زندگی‌نامه استیو‌جابز را خوندم.

Oh my goodness -- I'm not that person. I am nice.

آه خدای من. من او نیستم. من خوبم.

I am normal.

آدمی معمولی. من یه آدم خوب معمولی هستم،

I'm a nice, normal person, and nice, normal people --

و افراد خوب، و معمولی

شور و شوق و اشتیاق ندارند.

don't have passion."

(Laughter)

"Ah, but I still want a great career.

آه. اما هنوز من یه حرفه عالی می‌خوام.

I'm not prepared to pursue my passion,

من آماده دنبال کردن علایقم نیستم، خُب من می‌دونم

so I know what I'm going to do,

که چه می‌خوام بکنم، چون من، من یه راه حل دارم.

because I have a solution.

I have a strategy.

من یه استراتژی دارم.

It's the one Mommy and Daddy told me about.

این چیزیست که مامان و بابام به من گفتند.

Mommy and Daddy told me that if I worked hard,

مامان و بابا گفتند که اگر سخت کار کنم،

I'd have a good career.

حرفه خوبی خواهم داشت. پس، اگر شما سخت کار کنید

So, if you work hard and have a good career,

و یه حرفه خوب پیدا کنید، معنی‌اش اینه که اگر شما خیلی خیلی خیلی سخت کار کنید،

if you work really, really, really hard,

you'll have a great career.

یه حرفه عالی خواهید داشت. آیا این، یه جورایی

Doesn't that, like, mathematically make sense?"

از لحاظ ریاضی قابل درک نیست؟»

Hmm. Not.

هوم. نیست. (خنده تماشاگران)

But you've managed to talk yourself into that.

اما شما مدیریت شدید که با خودتون اینطور حرف بزنید.

You know what? Here's a little secret:

می‌دونید چیه؟ اینجا یه راز کوچولو هست.

You want to work? You want to work really, really, really hard?

شما می‌خواید کار کنید؟ می‌خواید خیلی خیلی خیلی سخت کار کنید؟

You know what? You'll succeed.

می‌دونید چیه؟ شما موفق خواهید شد. دنیا به شما فرصتی خواهد داد

The world will give you the opportunity

که خیلی خیلی خیلی سخت کار کنید،

to work really, really, really, really hard.

But, are you so sure

اما آیا کاملا مطمئنید که این کار قراره به شما

that that's going to give you a great career,

یه شغل عالی بده، وقتی همه‌ی شواهد بر خلاف اینه؟

when all the evidence is to the contrary?

So let's deal with those of you who are trying to find your passion.

خُب بگذارید فرض کنیم، خُب بگذارید با کسانی از شما

که تلاش کردند تا شور و اشتیاق‌شان را دنبال کنند صحبت کنیم.

You actually understand that you really had better do it,

شما در واقع می‌فهمید که کار بهتری کردید،

never mind the excuses.

گور بابای بهانه‌ها. شما دارید تلاش می‌کنید که به شوق‌تان برسید،

You're trying to find your passion --

(Sigh)

and you're so happy.

و شما بسیار خوشحالید.

You found something you're interested in.

شما چیزی را یافته‌اید که به آن علاقه دارید.

"I have an interest! I have an interest!"

بهم می‌گید، من یک دلبستگی دارم! من یک دلبستگی دارم!

You tell me.

You say, "I have an interest!" I say, "That's wonderful!

شما می‌گید: «من به چیزی علاقه‌ دارم!» و من می‌گم: «این عالیه!

و چی، داری تلاش می‌کنی چی را به من بگی؟ که تو --»

And what are you trying to tell me?"

"Well, I have an interest."

«خُب، من یک دلبستگی دارم.»

I say, "Do you have passion?"

من می‌گم: «آیا اشتیاق هم داری؟»

"I have an interest," you say.

شما می‌گید: «من یک دلبستگی دارم.»

"Your interest is compared to what?"

دلبستگی شما با چه چیزی مقایسه می‌شه؟

"Well, I'm interested in this."

«خُب، علاقه من به اینه.»

"And what about the rest of humanity's activities?"

و درمورد بقیه فعالیت‌های انسانی چی؟

«من به اینها علاقه‌ای ندارم.»

"I'm not interested in them."

"You've looked at them all, have you?"

آیا به به همه اینها نگاه کردی؟ کردی؟

"No. Not exactly."

«نه، نه دقیقا.»

Passion is your greatest love.

اشتیاق بزرگترین عشق و علاقه توست.

Passion is the thing

اشتیاق چیزی‌ست که بهت کمک می‌کند که بالاترین تجلی را از استعدادهات داشته باشی.

that will help you create the highest expression of your talent.

اشتیاق چیزی‌ست که بهت کمک می‌کند که بالاترین تجلی را از استعدادهات داشته باشی.

Passion, interest -- it's not the same thing.

اشتیاق، علاقه -- اینها مثل هم نیستند.

Are you really going to go to your sweetie and say,

آیا واقعا قصد داری بری پیش عشقت و بهش بگی،

"Marry me! You're interesting."

«با من ازدواج کن! تو جالب توجه هستی.»

(Laughter)

Won't happen.

این اتفاق نمی‌افتد. این اتفاق نمی‌افتد و تو تنها خواهی مُرد. (خنده)

Won't happen, and you will die alone.

(Laughter)

What you want,

چیزی که تو می‌خوای، چیزی که تو می‌خوای، چیزی که تو می‌خوای،

what you want, what you want,

اشتیاق است، این فراتر از علاقه‌ست.

is passion.

It is beyond interest.

You need 20 interests, and then one of them,

تو به ۲۰ علاقه نیاز داری و سپس فقط یکی از آنها،

one of them might grab you,

یکی از آنها ممکنه تو را بگیره، یکی از آنها درگیرت کند،

one of them might engage you more than anything else,

بیشتر از هرچیز دیگری، و سپس ممکنه شما عشق‌ شگرف‌تان

and then you may have found your greatest love,

را در مقایسه با همه چیزهای دیگر که جذبتان می‌کنند، پیدا کرده باشید،

in comparison to all the other things that interest you,

و این اشتیاق است.

and that's what passion is.

I have a friend, proposed to his sweetie.

یه دوستی دارم، از دختر مورد علاقه‌اش خواستگاری کرد.

He was an economically rational person.

او از لحاظ اقتصادی فردی عاقل بود.

او به معشوقش گفت: «بیا ازدواج کنیم.

He said to his sweetie, "Let us marry.

بیا علایقمان‌ را باهم یکی کنیم.»

Let us merge our interests."

(Laughter)

(خنده تماشاگران)

Yes, he did.

بله او همچین کاری کرد.

"I love you truly," he said. "I love you deeply.

او گفت: «من واقعا عاشق تو هستم، و عمیقا دوستت دارم.

I love you more than any other woman I've ever encountered.

بیشتر از هر زن دیگری که تاکنون با او برخورد کردم عاشقت هستم.

I love you more than Mary, Jane, Susie, Penelope,

من تو را بیشتر از مری، جین، سوزی، پنه لوپه، اینگرید، گرترود، گرتل دوست دارم --

Ingrid, Gertrude, Gretel --

من تو را بیشتر از مری، جین، سوزی، پنه لوپه، اینگرید، گرترود، گرتل دوست دارم --

I was on a German exchange program then.

راستش من عضوی از برنامه مبادله دانشجو در آلمان بودم. (خنده)

I love you more than --"

«من تو را بیشتر از --»

All right.

بسیار خوب! وقتی او هنوز در نیمه راه شمردن عشق‌هاش بود، دختر اتاق را ترک کرد.

She left the room

halfway through his enumeration of his love for her.

بسیار خوب! وقتی او هنوز در نیمه راه شمردن عشق‌هاش بود، دختر اتاق را ترک کرد.

After he got over his surprise at being, you know, turned down,

بعد از اینکه از بُهت اینکه دختر او را رد کرده بود خلاص شد،

به این نتیجه رسید که میلمیتری از زیر بار

he concluded he'd had a narrow escape

from marrying an irrational person.

ازدواج با یک آدم غیرمنطقی دَر رفته،

Although, he did make a note to himself that the next time he proposed,

گرچه او متوجه شد بار دیگه که می‌خواد خواستگاری کنه،

احتمالا لازم نیست که تمامی دخترهایی را که زیر نظر داشته

it was perhaps not necessary

to enumerate all of the women he had auditioned for the part.

به سهم خودش یکی یکی بشمارد. (خنده)

(Laughter)

But the point stands.

اما نکته اینجاست. شما باید به جایگزین‌ها فکر کنید

You must look for alternatives so that you find your destiny,

تا سرنوشتتان را پیدا کنید،

و یا شما از واژه "سرنوشت" هراس دارید؟

or are you afraid of the word "destiny"?

Does the word "destiny" scare you?

آیا واژه "سرنوشت" شما را می‌ترساند؟

That's what we're talking about.

این چیزیه که ما راجع بهش صحبت می‌کنیم،

And if you don't find the highest expression of your talent,

و اگر شما بالاترین تجلی استعدادتان پیدا نکنید، اگر اکتفا کنید

if you settle for "interesting," what the hell ever that means,

به "جالب" بودن، این چه معنی کوفتی داره،

do you know what will happen at the end of your long life?

می‌دونید چه اتفاقی در پایان زندگی طولانی‌تان خواهد افتاد؟

Your friends and family will be gathered in the cemetery,

دوستان و خانواده‌تان در مراسم ختم جمع می‌شن،

and there beside your gravesite will be a tombstone,

و آنجا، روی قبر شما یه سنگ قبر هست،

و روی آن سنگ قبر حکاکی شده، روی آن نوشته

and inscribed on that tombstone

it will say, "Here lies a distinguished engineer,

«در اینجا یک مهندس برجسته آرمیده که نوارچسب ولكرو را اختراع کرده.»

who invented Velcro."

اما آنچه که سنگ قبر باید می‌گفت اینه،

But what that tombstone should have said,

in an alternative lifetime,

در یک زندگی دیگر،

what it should have said if it was your highest expression of talent,

اگر به بالاترین تجلی از استعدادتان رسیده بودید، چیزی که باید گفته می‌شد،

این بود که: «در اینجا آخرین برنده جایزه نوبل فیزیک آرمیده،

was, "Here lies the last Nobel Laureate in Physics,

who formulated the Grand Unified Field Theory

که نظریه میدان بزرگ واحد را تدوین کرده

and demonstrated the practicality of warp drive."

عملی بودن سرعت نور را به اثبات رسانده.»

(Laughter)

(خنده تماشاگران)

Velcro, indeed!

نوار ولكرو، واقعا که. (خنده تماشاگران)

(Laughter)

یکی شغل عالی داشت.

One was a great career.

One was a missed opportunity.

یکی فرصت را از دست داد.

But then, there are some of you who,

اما به هرحال، بعضی از شما هستید،

که به رغم همه این بهانه‌ها ، پیدا خواهید کرد،

in spite of all these excuses, you will find,

you will find your passion.

شما شور و شوق و اشتیاق‌تان را پیدا خواهید کرد،

And you'll still fail.

و شما هنوزهم شکست خواهید خورد.

You're going to fail, because --

شما شکست خواهید خورد، چون که

شما قصد ندارید که انجامش بدید،

because you're not going to do it,

because you will have invented a new excuse,

زیرا که یه بهانه دیگر می‌تراشید،

any excuse to fail to take action,

هر بهانه ای برای اینکه از این اقدام فروگذار کنید، و این بهانه را

and this excuse, I've heard so many times:

من بارها و بارها شنیده‌ام.

"Yes, I would pursue a great career,

«بله، من به دنبال حرفه‌ای عالی بودم، اما برای روابط انسانی بیش از پیشرفت ارزش قائل هستم.

but, I value human relationships --

«بله، من به دنبال حرفه‌ای عالی بودم، اما برای روابط انسانی بیش از پیشرفت ارزش قائل هستم.

(Laughter)

more than accomplishment.

I want to be a great friend.

من می‌خوام دوست خوبی باشم. من می‌خوام همسر خوبی باشم.

I want to be a great spouse.

I want to be a great parent,

من می‌خوام پدر یا مادر خوبی باشم، و من آنها را در محراب پیشرفت عالی قربانی نخواهم کرد.»

and I will not sacrifice them

من می‌خوام پدر یا مادر خوبی باشم، و من آنها را در محراب پیشرفت عالی قربانی نخواهم کرد.»

on the altar of great accomplishment."

(خنده تماشاگران)

(Laughter)

What do you want me to say?

می‌خواید من به شما چی بگم؟

Now, do you really want me to say now, tell you,

آیا واقعا حالا می‌خواید من به شما بگم، بهتون بگم،

"Really, I swear I don't kick children."

«باور کنید، قسم می‌خورم که بچه‌ها را نمی‌زنم.» (خنده تماشاگران)

(Laughter)

هـــــــوم؟ نگاهی به جهان‌بینی که به خورد خودتان دادید بندازید.

Look at the worldview you've given yourself.

بدون توجه به هرچیزی شما یه قهرمانید، و من با دادن این پیشنهاد

You're a hero no matter what.

And I, by suggesting ever so delicately

با کمی ترس و لرز، شما ممکنه خواهان حرفه عالی باشید،

that you might want a great career, must hate children.

باید از بچه‌ها متنفر باشم. من از بچه‌ها متنفر نیستم. من آنها را نمی‌زنم.

I don't hate children. I don't kick them.

Yes, there was a little kid wandering through this building

بله، وقتی اینجا می‌آمدم کودکی جلو این ساختمان سرگردان بود،

when I came here, and no, I didn't kick him.

و نه، من نزدمش. (خنده تماشاگران)

(Laughter)

Course, I had to tell him the building was for adults only,

البته، باید بهش می‌گفتم که این ساختمان فقط برای بزرگسالانه

and to get out.

و اینکه بره بیرون.

او زیر لب چیزی راجع به مادرش گفت،

He mumbled something about his mother,

and I told him she'd probably find him outside anyway.

و بهش گفتم احتمالا مادرش او را در خارج اینجا پیدا می‌کنه.

Last time I saw him, he was on the stairs crying.

آخرین باری که دیدمش، روی پله ها ایستاده بود و گریه می‌کرد. (خنده)

(Laughter)

What a wimp.

چه ترسویی. (خنده تماشاگران)

(Laughter)

But what do you mean? That's what you expect me to say.

اما منظورت چیه؟ این چیزیه که انتظار داری من بگم.

Do you really think it's appropriate

واقعا فکر می‌کنی، فکر می‌کنی در خور و مناسبه

that you should actually take children and use them as a shield?

که از کودکان استفاده کنید و به عنوان سپر ازشون استفاده کنید؟

که از کودکان استفاده کنید و به عنوان سپر ازشون استفاده کنید؟

You know what will happen someday,

می‌دونی یه روزی چه اتفاقی می‌ا‌‌فته،

شما، شما پدر و مادر آرمانی، شما؟

you ideal parent, you?

یه روزی بچه‌تون می‌یاد پیشتون و می‌گه،

The kid will come to you someday and say,

"I know what I want to be.

«من می‌دونم که می‌خوام چی‌کاره بشم.

I know what I'm going to do with my life."

می‌دونم می‌خوام با زندگیم چکار کنم.»

You are so happy.

شما خیلی خوشحال می‌شید. این یه گفتگو‌ست

It's the conversation a parent wants to hear,

که هر پدرومادری می‌خواد بشنود، چون بچه شما در ریاضی خوبه،

because your kid's good in math,

and you know you're going to like what comes next.

و شما چیزی که برای او پیش میاد را دوست خواهید داشت.

Says your kid,

بچه‌‌تان به شما می‌گه: «تصمیم گرفتم

"I have decided I want to be a magician.

می‌خوام شعبده باز بشم. می‌خوام روی صحنه شعبده بازی کنم.»

I want to perform magic tricks on the stage."

می‌خوام شعبده باز بشم. می‌خوام روی صحنه شعبده بازی کنم.»

(خنده‌ تماشاگران)

(Laughter)

And what do you say?

و شما چی می‌گید؟

You say, you say,

شما می‌گید، شما می‌گید،

"That's risky, kid.

" اووووم... این خطرناکه، بچه.

Might fail, kid. Don't make a lot of money at that, kid.

ممکنه که نتونی، بچه، پول زیادی در این زمینه خرج نکن،

I don't know, kid, you should think about that again, kid.

می دونی، من نمی‌دونم بچه،

باید درباره این دوباره فکر کنی، بچه،

You're so good at math, why don't you --"

ریاضی تو بسیار خوبه، چرا به جاش --»

The kid interrupts you and says,

و بچه‌تون حرف شما را قطع می‌کنه، و می‌گه،

«اما این رویای منه. این رویای منه که این کار را بکنم.»

"But it is my dream. It is my dream to do this."

And what are you going to say?

می‌خوای چی بگی؟

You know what you're going to say?

می‌دونی که چی خواهی گفت؟

«نگاه کن بچه. من هم یه زمانی یه آرزو داشتم، اما -- اما.»

"Look kid. I had a dream once, too, but --

But --"

So how are you going to finish the sentence with your "but"?

خُب می‌خوای جمله‌ات را با کلمه "اما" چطوری تمام کنی؟

"But. I had a dream too, once, kid, but I was afraid to pursue it."

«... اما. روزی، من هم یه آرزو داشتم، بچه، اما ترسیدم که دنبالش بروم.»

Or are you going to tell him this:

یا، آیا می‌خواید این را بهش بگید؟

«بچه، من هم روزی یه آرزو داشتم،

"I had a dream once, kid.

اما بعدش تو متولد شدی.» (خنده تماشاگران)

But then, you were born."

(Laughter)

(Applause)

(خنده تماشاگران) (تشویق تماشاگران)

Do you really want to use your family,

آیا واقعا قصد دارید که از خانواده‌تان استفاده کنید،

do you really ever want to look at your spouse and your kid,

آیا واقعا می‌خواید به همسر و فرزندتان نگاه کنید و زندانبان‌تان را ببینید؟

آیا واقعا می‌خواید به همسر و فرزندتان نگاه کنید و زندانبان‌تان را ببینید؟

and see your jailers?

There was something you could have said to your kid,

چیزی وجود داشت که می‌تونستید به فرزندتان بگید

when he or she said, "I have a dream."

وقتی به شما گفت که «من یک رویا دارم.»

You could have said --

می‌تونستید بگید، توی چشم‌هاش نگاه‌ کنید و بگید،

looked the kid in the face and said,

«براش بجنگ ،فرزند،

"Go for it, kid!

درست همانطور که من جنگیدم.»

Just like I did."

But you won't be able to say that,

اما قادر به گفتنش نخواهید بود

because you didn't.

چون که اینکار را نکردید. پس نمی‌تونید. (خنده تماشاگران)

So you can't.

(Laughter)

و بنابراین گناه پدران و مادران

And so the sins of the parents

بر گردن بچه‌های بیچاره می‌افته.

are visited on the poor children.

Why will you seek refuge in human relationships

چرا شما به دنبال پناهگاهی در روابط انسانی می‌گردید

as your excuse not to find and pursue your passion?

تا بهانه‌ای برای پیدا نکردن و دنبال نکردن اشتیاق‌تان بتراشید؟

می‌دونید چرا.

You know why.

در جایی پنهان در قلب‌تان، شما می دانید که چرا،

In your heart of hearts, you know why,

and I'm being deadly serious.

و من تا سرحدِ مرگ جدی هستم.

You know why you would get all warm and fuzzy

شما می‌دانید که چرا خودتان را در فضای گرم و مبهم روابط انسانی پنهان می‌کنید.

and wrap yourself up in human relationships.

شما می‌دانید که چرا خودتان را در فضای گرم و مبهم روابط انسانی پنهان می‌کنید.

به دلیل اینکه شما --

It is because you are --

you know what you are.

شما همان هستید که هستید.

You're afraid to pursue your passion.

شما می‌ترسید که شور و شوق‌تان را دنبال کنید.

You're afraid to look ridiculous.

می‌ترسید که مسخره به نظر بیاین.

You're afraid to try.

می‌ترسید که تلاش کنید. می‌ترسید که شکست بخورید.

You're afraid you may fail.

دوستان عالی، همسر عالی، پدر و مادر عالی، شغل عالی.

Great friend, great spouse, great parent, great career.

آیا این یه بسته نیست؟ آیا این همان چیزی نیست که هستی؟

Is that not a package? Is that not who you are?

How can you be one without the other?

چطور می‌تونید بدون یکی از اینها خودتان باشید؟

But you're afraid.

اما شما ترسیدید.

And that's why you're not going to have a great career.

و به همین دلیل‌ست که شما قرار نیست حرفه عالی داشته باشید، مگر اینکه --

Unless --

مگر اینکه، این برانگیزاننده‌ترین واژه در میان همه‌ی واژه‌های انگلیسی

"unless," that most evocative of all English words --

"unless."

مگر اینکه.

اما این "مگر اینکه" به واژه‌ی دیگری نیز ملحق می‌شه،

But the "unless" word is also attached

to that other, most terrifying phrase,

هولناک‌ترین عبارت،

"If only I had ..."

"اگر من فقط ..."

"If only I had ..."

"اگر من فقط ..."

If you ever have that thought ricocheting in your brain,

اگر فقط یک‌بار این اندیشه به ذهن‌تان اصابت کرده باشه،

it will hurt a lot.

بسیار آزارتان خواهد داد.

So, those are the many reasons

بنابراین، دلایل زیادی برای اینکه شما حرفه و شغل عالی نداشته باشید هست،

why you are going to fail

بنابراین، دلایل زیادی برای اینکه شما حرفه و شغل عالی نداشته باشید هست،

to have a great career.

بنابراین، دلایل زیادی برای اینکه شما حرفه و شغل عالی نداشته باشید هست،

مگر اینکه....

Unless --

مگر اینکه.

Unless.

Thank you.

بسیار سپاسگزارم. (تشویق تماشاگران)

(Applause)