Paul Zak: Trust, morality - and oxytocin

اعتماد، اخلاقیات --واکسی توسین

Translator: Shahram Eatezadi Reviewer: soheila Jafari

Is there anything unique about human beings?

آیا چیز منحصربفردی درباره انسانها وجود داره؟

There is.

اینه

We're the only creatures

ما تنها موجوداتی با احساسات کاملا اخلاق مدارانه هستیم.

with fully developed moral sentiments.

ما تنها موجوداتی با احساسات کاملا اخلاق مدارانه هستیم.

We're obsessed with morality as social creatures.

ما بعنوان موجودات اجتماعی درگیراخلاقیات هستیم.

We need to know why people are doing what they're doing.

ما نیازداریم که بدونیم چرا وچگونه مردم دارن اینکارو انجام میدهند.

And I personally am obsessed with morality.

ومن شخصا درگیر اخلاقیات هستم.

It was all due to this woman,

اون همش ناشی از این خانمه

Sister Mary Marastela,

خواهر ماری ماراستلا

also known as my mom.

که البته مادرمه.

As an altar boy, I breathed in a lot of incense,

بعنوان پسر محراب، من درفضایی معطر وخوشبو استنشاق کردم

and I learned to say phrases in Latin,

و یادگرفتم که جملاتی به لاتین بگم،

but I also had time to think

اما البته من زمان داشتم که فکرکنم

about whether my mother's top-down morality

درباره اینکه آیا همه اخلاقیات مادر

applied to everybody.

به هرکسی کاربرد داره یا نه.

I saw that people who were religious and non-religious

من مردم مذهبی و غیرمذهبی را دیدم که

were equally obsessed with morality.

به یک میزان درگیری ذهنی با اخلاقیات داشتند.

I thought, maybe there's some earthly basis

فکر کردم شاید بعضی پایه و اساسهای زمینی برای تصمیم گیریهای اخلاقی وجودداشته باشه.

for moral decisions.

فکر کردم شاید بعضی پایه و اساسهای زمینی برای تصمیم گیریهای اخلاقی وجودداشته باشه.

But I wanted to go further

ولی من خواستم از گفتن اینکه مغزهای ما، مارا اخلاقی میسازه فراتربرم.

than to say our brains make us moral.

ولی من خواستم از گفتن اینکه مغزهای ما، مارا اخلاقی میسازه فراتربرم.

I want to know if there's a chemistry of morality.

من میخواهم بدونم اگر یک پارامتر شیمیایی برای اخلاقیات وجودداره.

I want to know

میخواهم بدونم اگه یک مولکول اخلاق وجود داره.

if there was a moral molecule.

میخواهم بدونم اگه یک مولکول اخلاق وجود داره.

After 10 years of experiments,

بعد ازده سال تجربه

I found it.

اونوفهمیدم.

Would you like to see it? I brought some with me.

میخواید ببینیدش؟ یک مقدارشو باخودم آوردم.

This little syringe

این سرنگ کوچک

contains the moral molecule.

حاوی مولکول اخلاقه.

(Laughter)

(خنده حاضرین)

It's called oxytocin.

اون اکس توسین نامیده میشه.

So oxytocin is a simple and ancient molecule

درنتیجه اکسی توسین یک مولکول ساده و قدیمی است

found only in mammals.

که فقط در پستانداران یافت میشه.

In rodents, it was known

در جوندگان اون برای مراقبت مادران از بچه هاشون شناخته شد

to make mothers care for their offspring,

در جوندگان اون برای مراقبت مادران از بچه هاشون شناخته شد

and in some creatures,

ودربرخی موجودات

allowed for toleration of burrowmates.

برای تحمل همنشین مجازه.

But in humans, it was only known

اما در انسانها اون فقط شناخته شد

to facilitate birth and breastfeeding in women,

برای تسهیل زایمان و شیردهی در زنان

and is released by both sexes during sex.

و آزاد میشه در جریان فعالیت جنسی در هر دو جنس ترشح میشه.

So I had this idea that oxytocin might be the moral molecule.

درنتیجه این ایده راداشتم که اکسی توسین ممکنه مولکول اخلاق باشه.

I did what most of us do -- I tried it on some colleagues.

من کاری را کردم که بیشتر ما اونا انجام میدیم -من اونو در برخی کاج ها امتحان کردم.

One of them told me,

یکی از اونا بمن گفت

"Paul, that is the world's stupidist idea.

"پل این احمقانه ترین ایده در دنیاست."

It is," he said, "only a female molecule.

او اینا گفت :" این فقط یک مولکول زنانه است."

It can't be that important."

اون نمیتونه اینقدر مهم باشه.

But I countered, "Well men's brains make this too.

اما من مواجه شدم با این مساله که"خب مغز مردان هم اینو میسازه".

There must be a reason why."

این باید دلیلی داشته باشه.

But he was right, it was a stupid idea.

اما اوراست میگفت..این یک ایده احمقانه بود.

But it was testably stupid.

ولی این بطورآزمایش پذیری احمقانه بود.

In other words, I thought I could design an experiment

به بیان دیگر من فکرکردم من میتونسم یک تجربه را طراحی کنم

to see if oxytocin made people moral.

برای دیدن اینکه آیا اکسی توسین مردم را اخلاقمدار میکنه.

Turns out it wasn't so easy.

معلوم شد اون خیلی ساده نیست.

First of all, oxytocin is a shy molecule.

اول از همه اکسی توسین یک مولکول خجالتیه.

Baseline levels are near zero,

سطوح خط پایه نزدیک صفره

without some stimulus to cause its release.

بدون هرگونه محرکی برای ایجاد آزادسازیش.

And when it's produced, it has a three-minute half-life,

وزمانی که تولیدمیشه اون یک نیمه عمر سه دقیقه ای داره

and degrades rapidly at room temperature.

ودردمای اتاق بسرعت ازبین میره.

So this experiment would have to cause a surge of oxytocin,

خُب این آزمایش باید جوشش هورمون اکسی توسین افزایش بده باشده اونا سریع بگیره و خنک نگه داره

have to grab it fast and keep it cold.

خُب این آزمایش باید جوشش هورمون اکسی توسین افزایش بده باشده اونا سریع بگیره و خنک نگه داره

I think I can do that.

فکرمیکنم میتونم اینکارو بکنم.

Now luckily, oxytocin is produced

خوشبختانه اکسی توسین هم درمغز هم در خون تولید میشه

both in the brain and in the blood,

خوشبختانه اکسی توسین هم درمغز هم در خون تولید میشه

so I could do this experiment without learning neurosurgery.

من تونستم این تجربه را بدون یادگیری جراحی اعصاب بدست بیاورم.

Then I had to measure morality.

بعد من مجبور به اندازه گیری اخلاقیات شدم.

So taking on Morality with a capital M is a huge project.

وچون سنگ بزرگ نشانه نزدنه من با یک پروژه کوچک شروع کردم.

So I started smaller.

وچون سنگ بزرگ نشانه نزدنه من با یک پروژه کوچک شروع کردم.

I studied one single virtue:

من یک تقوای تنها را مطالعه کردم:

trustworthiness.

قابل اعتمادبودن.

Why? I had shown in the early 2000s

چرا؟من در اوایل دهه 2000 نشان داده بودم

that countries with a higher proportion of trustworthy people

که کشورهای با یک درصد بالاتر حاوی مردم قابل اعتماد

are more prosperous.

خوشبخت ترند.

So in these countries, more economic transactions occur

پس در این کشورها درهم کنشهای اقتصادی بیشتری اتفاق میفته

and more wealth is created,

و ثروت بیشتری ایجاد میشه

alleviating poverty.

و فقر کمتر میشه.

So poor countries are by and large low trust countries.

در نتیجه کشورهای فقیر بطور کلی کشورهای با قابلیت اعتماد کمی هستند.

So if I understood the chemistry of trustworthiness,

پس اگه من شیمیِ قابل اعتماد بودن را میدونستم

I might help alleviate poverty.

من ممکن بود به کاهش فقر کمک کنم.

But I'm also a skeptic.

اما من یکخورده شکاکم.

I don't want to just ask people, "Are you trustworthy?"

من نمیخواهم فقط از مردم بپرسم"آیا شما قابل اعتمادی؟"

So instead I use

پس در عوض

the Jerry Maguire approach to research.

من از روش جری مک گوییر برای تحقیق استفاده میکنم.

If you're so virtuous,

اگر شما خیلی مقدس وپرهیزگار هستید

show me the money.

پول را بمن نشون بدید.

So what we do in my lab

آنچه ما درآزمایشگاهم انجام میدهیم

is we tempt people with virtue and vice by using money.

اینه که ما اغوا میکنیم مردم را با تقوا و گناه وفساد بوسیله استفاده از پول.

Let me show you how we do that.

بگذارید نشونتون بدهم چطور ما اینکارو انجام میدهیم.

So we recruit some people for an experiment.

درنتیجه ما تعدادی از افراد را برای آزمایشات استخدام میکنیم.

They all get $10 if they agree to show up.

اونها همگی 10 دلار میگیرند اگر موافقت کنند که بیاند.

We give them lots of instruction, and we never ever deceive them.

ما به اونها مقدارزیادی دستورالعمل دادیم و اصلا وابدا اونهارو گول نمیزنیم.

Then we match them in pairs by computer.

سپس ما اونهارا با استفاده از کامپیوتر در گروه های دونفره هماهنگ میکنیم.

And in that pair, one person gets a message saying,

و در آن زوج یک نفر پیامی میگیره که میگه

"Do you want to give up some of your $10

"میخواهید که بخشی از اون 10 دلارو که براش اینجا هستید رها کنید؟"

you earned for being here

"میخواهید که بخشی از اون 10 دلارو که براش اینجا هستید رها کنید؟"

and ship it to someone else in the lab?"

"و به شخص دیگری در آزمایشگاه بدهید؟"

The trick is you can't see them,

کلک اینه که شما نمیتوانید آنها را ببینید،

you can't talk to them.

نمیتونید باهاشون حرف بزنید.

You only do it one time.

شما فقط اونو یکبار انجام میدهید.

Now whatever you give up

حالا هرچه رها میکنید

gets tripled in the other person's account.

شخص دیگه سه برابرشو میگیره.

You're going to make them a lot wealthier.

شما میخواهید اونارو ثروتمندتر کنید.

And they get a message by computer saying

و شما یک پیام از طریق کامپیوتر میگیرید که میگه

person one sent you this amount of money.

شخصی براتون این مقدارپولو فرستاده.

Do you want to keep it all,

میخواهید همشو نگه دارید

or do you want to send some amount back?

یا میخواهید مقداریشو برگردانید؟

So think about this experiment for minute.

کمی به این آزمایش فکرکنید.

You're going to sit on these hard chairs for an hour and a half.

شما قراره روی این صندلی های سخت برای مدت یکساعت و نیم بنشینید.

Some mad scientist is going to jab your arm with a needle

تعدادی دانشمند دیوانه قراره با سوزن بازوتونو سوراخ کنندو4 لوله آزمایش خون بگیرند.

and take four tubes of blood.

تعدادی دانشمند دیوانه قراره با سوزن بازوتونو سوراخ کنندو4 لوله آزمایش خون بگیرند.

And now you want me to give up this money and ship it to a stranger?

وحالا از من میخواهید که از این پول دست بردارید و اونو به یک غریبه بدهید؟

So this was the birth of vampire economics.

که این تولد اقتصاد خون آشامی است.

Make a decision and give me some blood.

تصمیم بگیریدومقداری خون به من بدهید.

So in fact, experimental economists

ودرواقع اقتصاددان های تجربی این آزمایش را درگرداگرد دنیا انجام داده اند

had run this test around the world,

ودرواقع اقتصاددان های تجربی این آزمایش را درگرداگرد دنیا انجام داده اند

and for much higher stakes,

وبرای ریسک بیشتر، نظر جمع این بود که که سنجش از شخص اول به دوم، معیار سنجش اعتماد باشد،

and the consensus view

وبرای ریسک بیشتر، نظر جمع این بود که که سنجش از شخص اول به دوم، معیار سنجش اعتماد باشد،

was that the measure from the first person to the second was a measure of trust,

وبرای ریسک بیشتر، نظر جمع این بود که که سنجش از شخص اول به دوم، معیار سنجش اعتماد باشد،

and the transfer from the second person back to the first

و انتفال آن از شخص دوم به شخص اول، معیار سنجش قابلیت اعتماد باشد.

measured trustworthiness.

و انتفال آن از شخص دوم به شخص اول، معیار سنجش قابلیت اعتماد باشد.

But in fact, economists were flummoxed

اما درواقع اقتصاددانان گیج ومشوش شدند در اینکه چرا نفردوم پول را برمیگرداند.

on why the second person would ever return any money.

اما درواقع اقتصاددانان گیج ومشوش شدند در اینکه چرا نفردوم پول را برمیگرداند.

They assumed money is good,

آنها فرض کردند که پول یک کالا است پس چرا همشو نگه نداریم؟

why not keep it all?

آنها فرض کردند که پول یک کالا است پس چرا همشو نگه نداریم؟

That's not what we found.

این آن چیزی که ما دریافتیم نبود.

We found 90 percent of the first decision-makers sent money,

ما دریافتیم که 90 درصد از اولین تصمیم گیرندگان ، پول را فرستادند و ازبین کسانی که پول دریافت کرده اند 95 درصد مقداری از آنرا بازگرداندند.

and of those who received money,

ما دریافتیم که 90 درصد از اولین تصمیم گیرندگان ، پول را فرستادند و ازبین کسانی که پول دریافت کرده اند 95 درصد مقداری از آنرا بازگرداندند.

95 percent returned some of it.

ما دریافتیم که 90 درصد از اولین تصمیم گیرندگان ، پول را فرستادند و ازبین کسانی که پول دریافت کرده اند 95 درصد مقداری از آنرا بازگرداندند.

But why?

ولی چرا؟

Well by measuring oxytocin

خب با اندازه گیری اکسی توسین ما دریافتیم که نفردوم هرچفدر بیشتر پول گرفته باشد مغزش بیشتر اکسی توسین تولید کرده.

we found that the more money the second person received,

خب با اندازه گیری اکسی توسین ما دریافتیم که نفردوم هرچفدر بیشتر پول گرفته باشد مغزش بیشتر اکسی توسین تولید کرده.

the more their brain produced oxytocin,

خب با اندازه گیری اکسی توسین ما دریافتیم که نفردوم هرچفدر بیشتر پول گرفته باشد مغزش بیشتر اکسی توسین تولید کرده.

and the more oxytocin on board,

و اکسی توسین بیشتر یعنی پول برگشتی بیشتر.

the more money they returned.

و اکسی توسین بیشتر یعنی پول برگشتی بیشتر.

So we have a biology of trustworthiness.

پس ما یک زیست شناسی قابلیت اعتماد بودن داریم.

But wait. What's wrong with this experiment?

اما صبرکنید.در این آزمایش چه چیزی اشتباهه؟ دو چیز.

Two things.

اما صبرکنید.در این آزمایش چه چیزی اشتباهه؟ دو چیز.

One is that nothing in the body happens in isolation.

یکی اینکه هیچ چیز در بدن به تنهایی اتفاق نمیفته.

So we measured nine other molecules that interact with oxytocin,

درنتیجه ما 9 مولکول دیگرو که با اکسی توسین درارتباطه را اندازه گیری میکنیم

but they didn't have any effect.

ولی اونها اثری ندارند.

But the second is

و دومیش اینه که

that I still only had this indirect relationship

من تنها این رابطه غیرمستقیم بین اکسی توسین و قابلیت اعتماد را دارم.

between oxytocin and trustworthiness.

من تنها این رابطه غیرمستقیم بین اکسی توسین و قابلیت اعتماد را دارم.

I didn't know for sure

من به قطعیت نمیدانستم که اکسی توسین باعث قابلیت اعتماد میشه.

oxytocin caused trustworthiness.

من به قطعیت نمیدانستم که اکسی توسین باعث قابلیت اعتماد میشه.

So to make the experiment,

پس برای این آزمایش

I knew I'd have to go into the brain

من میدانستم که مجبورم بسمت مغز برم

and manipulate oxytocin directly.

و اکسی توسین را مستقیما تنبیه کنم.

I used everything short of a drill

من از هر چیز کوتاهی بعنوان مته برای گرفتن اکسی توسین بسمت مغز خودم استفاده کردم

to get oxytocin into my own brain.

من از هر چیز کوتاهی بعنوان مته برای گرفتن اکسی توسین بسمت مغز خودم استفاده کردم

And I found I could do it

ودریافتم که میتوانم این کار را با استفاده از بطریق استنشاقی انجام دهم.

with a nasal inhaler.

ودریافتم که میتوانم این کار را با استفاده از بطریق استنشاقی انجام دهم.

So along with colleagues in Zurich,

درنتیجه به همراه همکارانم در زوریخ سوییس

we put 200 men on oxytocin or placebo,

ما 200 مرد را روی اکسی توسین یا دارو قرار دادیم

had that same trust test with money,

وهمان آزمایش پول و اکسی توسین را انجام دادیم

and we found that those on oxytocin not only showed more trust,

ودریافتیم کسانی که اکسی توسین گرفته اند نه تنها اعتماد بیشتری را نشان دادند،

we can more than double the number of people

بلکه ما میتوانیم بیشتراز دوبرابر تعداد نفراتی ازمردم که تمام پولش را به یک غریبه بخشید ( داشته باشیم) --

who sent all their money to a stranger --

بلکه ما میتوانیم بیشتراز دوبرابر تعداد نفراتی ازمردم که تمام پولش را به یک غریبه بخشید ( داشته باشیم) --

all without altering mood or cognition.

بدون کوچکترین تغییر در رفتاریا کردار شان-

So oxytocin is the trust molecule,

درنتیجه اکسی توسین مولکول اعتماد است

but is it the moral molecule?

ولی آیا این مولکول اخلاقه؟

Using the oxytocin inhaler,

استفاده از اکسی توسین استنشاقی

we ran more studies.

که ما آزمایشات بیشتری انجام دادیم.

We showed that oxytocin infusion

ما نشان دادیم که تزریق وریدی اکسی توسین سخاوتمندی را در مبادلات یک جانبه پولی تا 80 درصدافزایش میدهد.

increases generosity

ما نشان دادیم که تزریق وریدی اکسی توسین سخاوتمندی را در مبادلات یک جانبه پولی تا 80 درصدافزایش میدهد.

in unilateral monetary transfers

ما نشان دادیم که تزریق وریدی اکسی توسین سخاوتمندی را در مبادلات یک جانبه پولی تا 80 درصدافزایش میدهد.

by 80 percent.

ما نشان دادیم که تزریق وریدی اکسی توسین سخاوتمندی را در مبادلات یک جانبه پولی تا 80 درصدافزایش میدهد.

We showed it increases donations to charity

ما نشان دادیم که اهدا کردن به موسسات خیریه تا 50 درصدافزایش میابد.

by 50 percent.

ما نشان دادیم که اهدا کردن به موسسات خیریه تا 50 درصدافزایش میابد.

We've also investigated

ما همچنین برروی راه‌های غیردارویی افزایش اکسی توسین شامل ماساژ..رقصیدن ویا دعا ونمازخواندن تحقیق کرده ایم.

non-pharmacologic ways to raise oxytocin.

ما همچنین برروی راه‌های غیردارویی افزایش اکسی توسین شامل ماساژ..رقصیدن ویا دعا ونمازخواندن تحقیق کرده ایم.

These include massage,

ما همچنین برروی راه‌های غیردارویی افزایش اکسی توسین شامل ماساژ..رقصیدن ویا دعا ونمازخواندن تحقیق کرده ایم.

dancing and praying.

ما همچنین برروی راه‌های غیردارویی افزایش اکسی توسین شامل ماساژ..رقصیدن ویا دعا ونمازخواندن تحقیق کرده ایم.

Yes, my mom was happy about that last one.

بله، مادر من درمورد قسمت آخر شادوخوشحال بود.

And whenever we raise oxytocin,

وهرزمان ما اکسی توسین را افزایش میدهیم مردم کیف پولشان را باز میکنندو پولشونوباغریبه ها تقسیم میکنند.

people willingly open up their wallets

وهرزمان ما اکسی توسین را افزایش میدهیم مردم کیف پولشان را باز میکنندو پولشونوباغریبه ها تقسیم میکنند.

and share money with strangers.

وهرزمان ما اکسی توسین را افزایش میدهیم مردم کیف پولشان را باز میکنندو پولشونوباغریبه ها تقسیم میکنند.

But why do they do this?

اماچرا اینکارو میکنند؟

What does it feel like

مغزچه احساسی داره وقتی با اکسی توسین زیادی درتماسه؟

when your brain is flooded with oxytocin?

مغز چه احساسی داره وقتی با اکسی توسین زیادی درتماسه؟

To investigate this question, we ran an experiment

برای پاسخ دادن به این سوال ما یک آزمایش را انجام دادیم

where we had people watch a video

جایی که مردم یک ویدیواز یک پدر و پسر چهارساله اش تماشا میکردند

of a father and his four year-old son,

جایی که مردم یک ویدیواز یک پدر و پسر چهارساله اش تماشا میکردند

and his son has terminal brain cancer.

و پسر در مراحل آخر سرطان مغز بسرمیبرد.

After they watched the video, we had them rate their feelings

بعد ازتماشای ویدیو ما از آنهاخواستیم به احساسشون امتیاز بدهند

and took blood before and after to measure oxytocin.

و برای اندازه گیری اکسی توسین، قبل و بعد از تماشای این فیلم از آنها خون گرفته شد.

The change in oxytocin

تغییر در اکسی توسین

predicted their feelings of empathy.

احساساتشون از همدلی را پیش گویی کرد.

So it's empathy

خب این همدلی است که باعث میشه ما با دیگران درارتباط باشیم.

that makes us connect to other people.

خب این همدلی است که باعث میشه ما با دیگران درارتباط باشیم.

It's empathy that makes us help other people.

این همدلی است که باعث میشه ما به دیگران کمک کنیم.

It's empathy that makes us moral.

این همدلی است که ما را وادار به چیروی از اخلاق میکنه.

Now this idea is not new.

این ایده جدید نیست.

A then unknown philosopher named Adam Smith

یک فیلسوف ناشناخته بنام آدام اسمیت

wrote a book in 1759

کتابی در سال 1759 نکاشت

called "The Theory of Moral Sentiments."

بنام "فرضیه عواطف اخلاقی".

In this book, Smith argued

در این کتاب اسمیت به بحثی پرداخت

that we are moral creatures, not because of a top-down reason,

درباره اینکه ما موجودات اخلاق مداری هستیم نه بخاطر دلیل سلسله مراتب بالا به پایین

but for a bottom-up reason.

بلکه بدلیل پایین به بالا.

He said we're social creatures,

او معتقده که ما موجوداتی اجتماعی هستیم

so we share the emotions of others.

درنتیجه ما احساساتمونو با هم تقسیم میکنیم.

So if I do something that hurts you, I feel that pain.

واگر من کاری که بشما ضرر میرسونه انجام بدهم احساس درد میکنم.

So I tend to avoid that.

درنتیجه از انجام اون کار اجتناب میکنم.

If I do something that makes you happy, I get to share your joy.

اگه من کاری را که موجب شادی شما میشه انجام بدم باعث تقسیم شادی میشه.

So I tend to do those things.

درنتیجه من تمایل با انجامشون دارم

Now this is the same Adam Smith who, 17 years later,

این همون آدام اسمیته که 17سال بعد

would write a little book called "The Wealth of Nations" --

یک کتاب کوچک بنام "ثروت ملل" نوشت--

the founding document of economics.

پیدایش سند اقتصادی.

But he was, in fact, a moral philosopher,

ولی او به واقع یک فیلسوف اخلاق بود

and he was right on why we're moral.

و دقیقا" در اینکه چرا ما اخلاقمدار هستیم بحث میکرد.

I just found the molecule behind it.

من درست مولکول پشت سرشو پیدا کردم.

But knowing that molecule is valuable,

ولی شناختن اون مولکول ارزشمنده.

because it tells us how to turn up this behavior

زیرا که این به ما میگه چسور این رفتار را زیادش کنیم

and what turns it off.

و چه چیز خاموشش میکنه.

In particular, it tells us

بویژه این به ما میگه

why we see immorality.

چرا ما بی اخلاقی را میبینیم.

So to investigate immorality,

که برای تحقیق بی اخلاقی

let me bring you back now to 1980.

بگذارید شما را به 1980 ببرم.

I'm working at a gas station

من در یک پمپ بنزین کارمیکردم

on the outskirts of Santa Barbara, California.

در حومه شهر سانتاباربارا در ایالت کالیفرنیا.

You sit in a gas station all day,

شما در یک پمپ بنزین از صبح تا شب میشینی

you see lots of morality and immorality, let me tell you.

بسیاری ازاخلاقیات و غیراخلاقیات را مشاهده میکنی ، بگذارید براتون تعریف کنم.

So one Sunday afternoon, a man walks into my cashier's booth

دریک بعدازظهر یکشنبه مردی بسمت اتاقک صندوق قدم میزنه

with this beautiful jewelry box.

بهمراه این جعبه زیبای جواهرات.

Opens it up and there's a pearl necklace inside.

در جعبه را بازمیکنه و یک گردنبند مروارید داخلش بود.

And he said, "Hey, I was in the men's room.

ومیگه:هی من در قسمت آقایان بودم.

I just found this. What do you think we should do with it?"

و من اینو الان پیدا کردم.فکرمیکنی باهاش چه باید بکنیم؟

"I don't know, put it in the lost and found."

"من نمیدونم اونو درقسمت اشیای گم شده بگذار."

"Well this is very valuable.

"ولی این خیلی گرونه و ارزشمند.

We have to find the owner for this." I said, "Yea."

ما باید صاحبشوپیدا کنیم.منم گفتم آره درسته.

So we're trying to decide what to do with this,

خب ما سعی میکنیم که تضمیم بگیریم با این گردنبند چه کنیم.

and the phone rings.

و تلفن زنگ میزنه

And a man says very excitedly,

و مردی خیلی هیجان زده میگه

"I was in your gas station a while ago,

"من مدتی قبل توی پمپ بنزین شما بودم

and I bought this jewelry for my wife, and I can't find it."

و این جواهرو برای همسرم خریده ام ولی نمیتونم پیداش کنم."

I said, "Pearl necklace?" "Yeah."

من گفتم:"گردنبند مروارید؟ " گفت آره.

"Hey, a guy just found it."

"یک مرد اونوپیداش کرده".

"Oh, you're saving my life. Here's my phone number.

"اوه شما دارید زندگی منو نجات میدید. ..این شماره تلفن منه.

Tell that guy to wait half an hour.

"به اون آقا بگید نیمساعت برای من بایسته."

I'll be there and I'll give him a $200 reward."

"من میام و 200 دلار بهش جایزه میدهم"

Great, so I tell the guy, "Look, relax.

خوب من به اون مرد میگم:"ببین استراحت کن

Get yourself a fat reward. Life's good."

یک جایزه چرب داره برات میاد.زندگی بر وفق مراده"

He said, "I can't do it.

او گفت:"من نمیتونم این بمونم.

I have this job interview in Galena in 15 minutes,

من یک مصاحبه برای کاردر گالنا دارم ، و تا یکربع دیگه باید اونجاباشم.

and I need this job, I've got to go."

ومن به این کارنیاز دارم من مجبورم برم"

Again he asked me, "What do you think we should do?"

دوباره از من پرسید"چه باید بکنیم؟"

I'm in high school. I have no idea.

من دانش آموزم و ایده ای ندارم.

So I said, "I'll hold it for you."

درنتیجه گفتم:"من برات نگهش میدارم."

He said, "You know, you've been so nice, let's split the reward."

اوگفت :"میدونی تو خیلی خوبی بیا باهم نصفش کنیم"

I'll give you the jewelry, you give me a hundred dollars,

"من جواهرو بهت میدم توهم 100 دلار بمن بده."

and when the guy comes ... "

و وقتی اون آقا اومد..."

You see it. I was conned.

میبینی من گول خوردم

So this is a classic con called the pigeon drop,

واین یک گول خوردن کلاسیک بنام قطره کبوتر میباشد.

and I was the pigeon.

ومن کبوتر بودم.

So the way many cons work

خب طریقه ای که بسیاری از گول زدنها کارمیکنه

is not that the conman gets the victim to trust him,

این نیست که گول زننده قربانی میگیره برای اینکه بهش اطمینان کنه

it's that he shows he trusts the victim.

اینه که او نشان میده او به قربانی اعتماد میکنه.

Now we know what happens.

حالا ما میدونیم که چه اتفاقی میفته.

The victim's brain releases oxytocin,

مغز قربانی اکسی توسین ترشح میکنه.

and you're opening up your wallet or purse, giving away the money.

و شما داری کیف پولتو بازمیکنی وپول بذل وبخشش میکنی.

So who are these people

خب این مردم کی هستند که سیستم اکسی توسین ما را تنبیه میکنه؟

who manipulate our oxytocin systems?

خب این مردم کی هستند که سیستم اکسی توسین ما را تنبیه میکنه؟

We found, testing thousands of individuals,

ما هزاران فرد درحال آزمایشو پیدا کردیم که 5 درصد جمعیت

that five percent of the population

ما هزاران فرد درحال آزمایشو پیدا کردیم که 5 درصد جمعیت

don't release oxytocin on stimulus.

مذکور اکسی توسین در محرکهاشون ترشح نمیشه.

So if you trust them, their brains don't release oxytocin.

درنتیجه اگه به اونها اعتماد کنید مغزشون اکسی توسین ترشح نمیکنه.

If there's money on the table, they keep it all.

اگه اینجا پول روی میز باشه اونا همشو نگه میدارند.

So there's a technical word for these people in my lab.

که درنتیجه یک کلمه فنی برای این افراد درآزمایشگاه من وجود داره.

We call them bastards.

ما اینها را حرامزاده مینامیم.

(Laughter)

(خنده حاضرین)

These are not people you want to have a beer with.

اینها مردمی نیستند که شما بخواهید با اونها گپی بزنید

They have many of the attributes of psychopaths.

آنها بسیاری از نشانه های بیماری های روانی را دارند.

Now there are other ways the system can be inhibited.

روشهای دیگری برای مهارشدن سیستم وجود داره.

One is through improper nurturing.

یکیش ازطریق تغذیه نابجا است.

So we've studied sexually abused women,

همانطور که ما برروی زنانی که مورد سو استفاده جنسی قرارگرفته اند مطالعه کرده ایم

and about half those don't release oxytocin on stimulus.

که تقریبا نیمی از آنان در زمان تحریک اکسی توسین ترشح نمیکنند.

You need enough nurturing

برای اینکه این سیستم بدرستی گسترش یابد، شما به تغذیه کافی نیاز دارید.

for this system to develop properly.

برای اینکه این سیستم بدرستی گسترش یابد، شما به تغذیه کافی نیاز دارید.

Also, high stress inhibits oxytocin.

همچنین استرس زیاد اکسی توسین را مهار میکنه.

So we all know this, when we're really stressed out,

همه ما میدونیم اینو که وقتی ما مضطرب هستیم

we're not acting our best.

بخوبی نمیتونیم کار کنیم.

There's another way oxytocin is inhibited, which is interesting --

راه دیگری که اکسی توسین مهارمیشه ، ازطریق اثر تستوسترون است.- جالبه

through the action of testosterone.

راه دیگری که اکسی توسین مهارمیشه ، ازطریق اثر تستوسترون است.- جالبه

So we, in experiments, have administered testosterone to men.

خبُ ما در این آزمایش ، ما تولید تستوسترون در مردان داریم.

And instead of sharing money,

ودرعوض پخش کردن پول

they become selfish.

آنها خودخواه میشوند.

But interestingly,

ولی بطور جالبی

high testosterone males are also more likely

مردانی که تستوسترون بالایی دارند احتمال زیادی وجود داره

to use their own money to punish others for being selfish.

که از پولشون برای تنبیه کردن دیگران برای خودخواهی شان استفاده کنند

(Laughter)

(خنده حاضرین)

Now think about this. It means, within our own biology,

به این فکر کنید.بدین معنی که درون زیست شناختی خودمون

we have the yin and yang of morality.

ما اخلاقیاتی داریم.

We have oxytocin that connects us to others,

ما اکسی توسین داریم که مارو به دیگران مربوط میکنه،

makes us feel what they feel.

مارو وادار میکنه که احساس دیگران را درک کنیم.

And we have testosterone.

و ازطرفی تستوسترون داریم.

And men have 10 times the testosterone as women,

که در مردان 10 برابر بیش از زنان وجود داره

so men do this more than women --

که باعث میشه مردان بیش از زنان اینکارو انجام بدن--

we have testosterone that makes us want to punish

ما تستوسترون داریم که مارا وادار به تنبیه کردن مردمی که غیراخلاقی رفتار میکنند میکنه.

people who behave immorally.

ما تستوسترون داریم که مارا وادار به تنبیه کردن مردمی که غیراخلاقی رفتار میکنند میکنه.

We don't need God or government telling us what to do.

ما نیاز به قدرتی نداریم که بما بگه چه کاری انجام بدهیم.

It's all inside of us.

این همه ی درون ماست.

So you may be wondering:

شما ممکنه تعجب کنید:

these are beautiful laboratory experiments,

اینها تجربیات آزمایشگاهی زیبایی هستند

do they really apply to real life?

آیا واقعا در زنگی واقعی کاربردی دارند؟

Yeah, I've been worrying about that too.

بلی.من درباره اونهم نگران بوده ام.

So I've gone out of the lab

درنتیجه من به بیرون از آزمایشگاه رفتم

to see if this really holds in our daily lives.

که ببینم آیا این در زندگی روزمره مان انجام میشه یا نه.

So last summer, I attended a wedding in Southern England.

تابستان گذشته من دریک عروسی درجنوب انگلستان شرکت کردم.

200 people in this beautiful Victorian mansion.

200 نفر در یک خانه ویلایی اصیل انگلیسی بودند

I didn't know a single person.

من حتی یک نفرو هم نمیشتاختم.

And I drove up in my rented Vauxhall.

من با خودرو کرایهای والکس هال ادنجا رفتم.

And I took out a centrifuge and dry ice

و یک سانتریفوژو یخ خشک گرفتم

and needles and tubes.

و سرسوزن و لوله آزمایش.

And I took blood from the bride and the groom

واز عروس وداماد مقداری خون گرفتم

and the wedding party and the family and the friends

و درجشن عروسی و فامیل و دوستان

before and immediately after the vows.

قبل ودرست بلافاصله بعد از خطبه عقد.

(Laughter)

(خنده حاضرین)

And guess what?

حدس بزنید چه شد؟

Weddings cause a release of oxytocin,

جشن عروسی موجب افزایش در آزادسازی اکسی توسین شد

but they do so in a very particular way.

ولی بطور خاصی.

Who is the center of the wedding solar system?

یه کسی در مرکز این سیستمه؟

The bride.

عروس خانم.

She had the biggest increase in oxytocin.

او بیشترین افزایش را داشت.

Who loves the wedding almost as much as the bride?

چه کسی به اندازه عروس خانم جشن را دوست داره؟

Her mother, that's right.

درسته مادر عروس.

Her mother was number two.

مادرش شماره 2 است.

Then the groom's father, then the groom,

بعد بترتیب پدر داماد و بعد داماد

then the family, then the friends --

بعد اقوام و بعد دوستان--

arrayed around the bride

دوروبر عروس خانم

like planets around the Sun.

مثل سیاره ها دوروبر خورشید.

So I think it tells us that we've designed this ritual

در نتیجه من فکر میکنم که اون به ما میگه ما این تشریفات را ترتیب داده ایم

to connect us to this new couple,

برای ایجاد ارتباط با این زوج جدید ،

connect us emotionally.

ایجاد ارتباط احساسی ما.

Why? Because we need them to be successful at reproducing

چرا؟ چون ما نیازداریم که اونها موفق باشتد در تولید مثل

to perpetuate the species.

برای جاودانگی گونه ها.

I also worried that my trust experiments with small amounts of money

من نگران این بودم که تجربیات مورد اطمینان من با مقادیر کم پول

didn't really capture how often we actually trust our lives to strangers.

نتواند نشان دهد که اغلب چگونه ما به غریبها در زندگیمان اعتماد می کنیم.

So even though I have a fear of heights,

با وجود ترسی که از ارتفاع دارم،

I recently strapped myself to another human being

اخیرا خودمو به یک موجود دیگه بستم

and stepped out of an airplane at 12,000 ft.

و از ارتفاع 12000 پایی از هواپیما بیرون پریدم.

I took my blood before and after,

من خون خودمو قبل و بعد از آزمایش گرفتم که مقادیر زیادی اکسی توسین توش بود.

and I had a huge spike of oxytocin.

من خون خودمو قبل و بعد از آزمایش گرفتم که مقادیر زیادی اکسی توسین توش بود.

And there are so many ways we can connect to people.

راه های زیادی برای ارتباط با مردم وجود داره.

For example, through social media.

برای مثال ازطریق رسانه های اجتماعی.

Many people are Tweeting right now.

مردم زیادی از توییتر استفاده میکنند.

So we investigated the role of social media

درنتیجه ما نقش رسانه‌های اجتماعی رابررسی کردیم

and found the using social media

که استفاده کردن از رسانه اجتماعی

produced a solid double-digit increase in oxytocin.

یک افزایش دورقمی در اکسی توسین میگذاره.

So I ran this experiment recently for the Korean Broadcasting System.

من اخیرا این تجربه را برای سیستم تلویزیون کره اجرا کردم.

And they had the reporters and their producers participate.

که گزارشگران و تولیدکنندگانشون در اون شرکت کردند.

And one of these guys, he must have been 22,

ویکی از اونها که باید یک مرد 22 ساله بوده باشه

he had 150 percent spike in oxytocin.

یک افزایش 150 درصدی در اکسی توسین داشت.

I mean, astounding; no one has this.

منظورم اینه مبهوت کننده بود هیچ کسی اینطور نبود.

So he was using social media in private.

او بطور اختصاصی داشت از رسانه اجتماعی استفاده میکرد

When I wrote my report to the Koreans,

وقتی من گزارشمو برای کره ایها نوشتم

I said, "Look, I don't know what this guy was doing,"

گفتم من نمیدونم این مرد چکار میکرده

but my guess was interacting with his mother or his girlfriend.

اما حدس من با مادر یا دوست دخترش تعاملی داشته.

They checked.

اونها کنترل کردند.

He was interacting on his girlfriend's Facebook page.

او در صفحه فیس بوک دوست دخترش مشغول بود.

There you go. That's connection.

اینه.این ارتباطه

So there's tons of ways that we can connect to other people,

هزارها راه برای ارتباط با مردم وجود داره.

and it seems to be universal.

و بنظر جهانی میاد.

Two weeks ago,

دو هفته پیش

I just got back from Papua New Guinea

من تازه از گینه نو برگشته بودم

where I went up to the highlands --

جایی که من به کوهستانهایش رفتم--

very isolated tribes of subsistence farmers

قبایل خیلی منزوی از کشاورزان موجود در اونجا

living as they have lived for millenia.

زندگی میکردند همانطور که اجدادشان هزاران سال زندگی کرده اند.

There are 800 different languages in the highlands.

800 زبان مختلف در کوهستان آنجا موجود بود.

These are the most primitive people in the world.

اینها بدوی ترین مردم در جهان هستند.

And they indeed also release oxytocin.

واونها هم درواقع اکسی توسین ترشح میکنند.

So oxytocin connects us to other people.

در نتیجه اکسی توسین مارا به دیگران متصل میکنه.

Oxytocin makes us feel what other people feel.

اکسی توسین باعث میشه آنچه را که دیگران احساس میکنند احساس کنیم.

And it's so easy to cause people's brains

واین خیلی راحته برای اینکه مغز مردمو وادار به ترشح اکسی توسین کنه.

to release oxytocin.

واین خیلی راحته برای اینکه مغز مردمو وادار به ترشح اکسی توسین کنه.

I know how to do it,

من میدونم چطور اینکارو انجام بدم

and my favorite way to do it is, in fact, the easiest.

و راه موردعلاقه من برای انجامش درواقع راحت ترین راهه.

Let me show it to you.

بگذارید نشونتون بدم.

Come here. Give me a hug.

بیا اینجا بغلم کن.

(Laughter)

(خنده حاضرین)

There you go.

اینه.

(Applause)

(تشویق حاضرین)

So my penchant for hugging other people

علاقه وافر من به درآغوش گرفتن دیگران

has earned me the nickname Dr. Love.

اسم مستعار "دکتر عشق" را برایم بدست آورده است.

I'm happy to share a little more love in the world,

من خوشحالم که کمی عشق بیشتر به جهان بدهم،

it's great,

این عالیه

but here's your prescription from Dr. Love:

ولی نسخه شما از دکتر عشق اینه:

eight hugs a day.

در روز هشت بار بغل کردن.

We have found that people who release more oxytocin

ما دریافته ایم که مردمی که بیشتر اکسی توسین ترشح میکنند

are happier.

شادترند.

And they're happier

و اونها شادترند

because they have better relationships of all types.

بخاطراینکه ازهرنظر دارای روابط بهتری هستند.

Dr. Love says eight hugs a day.

دکترعشق میگه هشت به آغوش کشیدن درروز.

Eight hugs a day -- you'll be happier

هشت به آغوش کشیدن درروز-- شماراشادترخواهدکرد

and the world will be a better place.

ودنیا جای بهتری خواهد بود.

Of course, if you don't like to touch people, I can always shove this up your nose.

البته اگر شما مایل به ارتباط با مردم نباشید من میتونم اینو به سمت بینی تان پرتاب کنم.

(Laughter)

(خنده حاضرین)

Thank you.

سپاسگزارم.

(Applause)

(تشویق حاضرین)