Stefan Sagmeister: 7 rules for making more happiness

استفان سگمیستر: هفت قانون برای ایجاد شادی بیشتر

Translator: soheila Jafari Reviewer: Saeed Salehi

I spent the best part of last year

من بهترین بخش سال گذشته را صرف

working on a documentary

کار بر روی یک مستند

about my own happiness --

درباره شادی خودم کردیم---

trying to see

تلاش برای دیدن

if I can actually train my mind

اینکه آیا می توانم ذهنم را به

in a particular way,

شیوه خاصی آموزش دهم،

like I can train my body,

انگار كه دارم بدنم را آموزش می دهم،

so I can end up with an improved feeling

كه، به این احساس بهبودی

of overall well-being.

کلی برسم

Then this January,

در ژانویه گذشته

my mother died,

مادرم فوت کرد،

and pursuing a film like that

تهیه یک فیلم ، مثل این،

just seemed the last thing that was interesting to me.

به نظر می رسید که آخرین چیزی باشد که برای من جالب بود.

So in a very typical, silly designer fashion,

بنابر این ، بعنوان طراح مد ابله خیلی معمولی،

after years worth of work,

بعد از سالها کار پر ارزش،

pretty much all I have to show for it are the titles for the film.

چیزی که براى نشان دادن به شما دارم عنوان فيلم است

(Music)

♫

They were still done

كار آنها تمام شده بود

when I was on sabbatical with my company in Indonesia.

هنگام فرصت مطالعاتی برای من و شرکتم در اندونزی.

We can see the first part here was designed here by pigs.

اين بخش با حضور خوك ها طراحى شده بود

It was a little bit too funky,

این کمی مضحک می آید،

and we wanted a more feminine point of view

و ما می خواستیم نگاه زنانه تری در آن داشته باشیم

and employed a duck

بنابر این ما یک اردک را بکار گرفتیم

who did it in a much more fitting way --

که این کار را از روش مناسب تری -

fashion.

انجام دهد.

My studio in Bali

استودیو من در بالی

was only 10 minutes away from a monkey forest,

در ده دقیقه ای جنگل میمونها بود.

and monkeys, of course,

البته ، گمان می رود که میمونها

are supposed to be the happiest of all animals.

خوشحال ترین حیوانات دنیا باشند.

So we trained them to be able to do three separate words,

ما آنها را آموزش دادیم که بتوانند سه واژه مختلف را،

to lay out them properly.

با قرار دادن آنها در جای مناسب بنویسند.

You can see,

می توانید ببینید،

there still is a little bit of a legibility problem there.

در اینجا هنوز کمی نا خوانا هستند.

The serif is not really in place.

بخشی از آن هنوز در جای مناسبی نیست.

So of course, what you don't do properly yourself

خوب البته، کاری را که به درستی انجام نمیدهی

is never deemed done really.

صلاحیت انجام آن را نداری.

So this is us climbing onto the trees

این ما هستیم که به بالای درخت می رویم

and putting it up over the Sayan Valley

و اینها را آن بالا، در دره سایان

in Indonesia.

در اندونزی می گذاریم.

In that year, what I did do a lot

در این سال، چیزی که من انجام دادم

was look at all sorts of surveys,

این بود که به مطالعات زیادی نگاه کردم،

looking at a lot of data on this subject.

در مورد این موضوع به اطلاعات زیادی مراجعه کردم.

And it turns out

در این گزارش معلوم شد

that men and women

که مردان و زنان

report very, very similar levels of happiness.

در سطح بسیار بسیار یکسانی از خوشبختی هستند.

This is a very quick overview

این خلاصه ای از

of all the studies that I looked at.

همه مطالعاتیست که من به آنها نگاه کردم.

That climate plays no role.

آب و هوا نقشی در آن (شادی) ندارد.

That if you live in the best climate,

اگر شما در بهترین آب و هوا زندگی کنید،

in San Diego in the United States,

در سان دیاگو در ایالات متحده،

or in the shittiest climate, in Buffalo, New York,

با در گندترین آب و هوا، در بفالو نیویورک،

you are going to be just as happy

شما می توانید در هر دو مکان

in either place.

خوشحال باشید

If you make more than 50,000 bucks a year in the U.S.,

اگر بیشتر از ٥۰ هزار دلار در سال در ایالات متحده،

any salary increase you're going to experience

هر گونه افزایش حقوق و دستمزد شما

will have only a tiny, tiny influence

تنها یک تاثیر کوچک در تجربه شما

on your overall well-being.

بر روی شادی کلی یتان خواهد داشت.

Black people are just as happy as white people are.

سیاهپوستان به همان اندازه شادند که سفید پوستان هستند.

If you're old or young

اگر شما جوان یا پیر هستید

it doesn't really make a difference.

هیچ تفاوتی در نمی کند.

If you're ugly or if you're really, really good-looking

اگر شما زشت و یا خیلی خیلی خوش قیافه هستید

it makes no difference whatsoever.

هیچ تفاوتی ندارد.

You will adapt to it and get used to it.

شما به آن را می پذیرید و به آن عادت می کنید.

If you have manageable health problems

اگر برنامه منظم درمانی داشته باشید

it doesn't really matter.

واقعا" مهم نیست.

Now this does matter.

حالا، مهم این است.

So now the woman on the right

خوب این خانم در سمت راست

is actually much happier than the guy on the left --

در واقع خیلی شاد تر است از این آقا در سمت چپ--

meaning that, if you have a lot of friends,

بدین مفهوم که اگر دوستان زیادی داشته باشید

and you have meaningful friendships,

و روابط دوستی معنی داری ( با آنها ) داشته باشید،

that does make a lot of difference.

این تفاوت زیادی را ( در شادی شما) ایجاد می کند.

As well as being married -- you are likely to be much happier

هم چنين به عنوان ( فرد) متاهل-- به احتمال زیاد شما خوشحال تر

than if you are single.

از افراد مجرد هستید.

A fellow TED speaker, Jonathan Haidt,

یکی از سخنوران TED، جاناتان هایدت (Jonathan Haidt)

came up with this beautiful little analogy

با قیاس زیبای بین

between the conscious and the unconscious mind.

از ذهن خود آگاه و ناخود آگاه

He says that the conscious mind is this tiny rider

او می گوید که ذهن آگاه سواری کوچک

on this giant elephant, the unconscious.

بر فیل غول پیکر ناخود آگاهیست.

And the rider thinks

این سواره کوچک

that he can tell the elephant what to do,

به این فیل می گوید که چه کند،

but the elephant really has his own ideas.

اما این فیل واقعا" نظر خودش را دارد

If I look at my own life,

اگر من به زندگی خودم نگاه کنم ،

I'm born in 1962 in Austria.

من در سال ١٩٦٢ در اتریش بدنیا آمدم.

If I would have been born a hundred years earlier,

اگر من می توانستم صدها سال زودتر به دنیا بیایم

the big decisions in my life would have been made for me --

تصمیمات بزرگ زندگی ام گرفته شده بود--

meaning I would have stayed in the town that I was born in;

بدین معنی که من می خواستم در شهری که به دنیا آمده ام بمانم:

I would have very much likely

به احتمال خیلی زیاد من

entered the same profession that my dad did;

وارد تخصصی می شدم که پدرم در آن بود.

and I would have very much likely married a woman

و به احتمال زیاد من با خانمی ازدواج می کردم

that my mom had selected.

که توسط مادرم انتخاب شده بود.

I, of course, and all of us,

البته، من ، و همه ما

are very much in charge

تا حد زيادى مسئول

of these big decisions in our lives.

همه تصمیمات خودمان هستیم.

We live where we want to be --

ما جایی هستیم که می خواهیم باشیم--

at least in the West.

حد اقل در غرب.

We become what we really are interested in.

ما چیزی خواهیم شد که واقعا" به آن علاقه مندیم .

We choose our own profession,

ما حرفه خودمان را انتخاب می کنیم،

and we choose our own partners.

ما همسر خودمان را انتخاب می کنیم.

And so it's quite surprising

خوب این خیلی تعجب آور است

that many of us

که خیلی از ما

let our unconscious influence those decisions

اجازه می دهیم که ذهن ناخودآگاه مان تصمیمات ما را تحت تاثیر قرار دهد

in ways that we are not quite aware of.

به شیوه ای که ما خیلی به آن آگاه نیستیم.

If you look at the statistics

اگر به این آمار نگاه کنید

and you see that the guy called George,

این مرد که نامش جورج است،

when he decides on where he wants to live --

اومی خواهد تصمیم بگیرد که کجا می خواهد زندگی کند--

is it Florida or North Dakota? --

در فلوریدا یا شمال داکوتا؟

he goes and lives in Georgia.

او می رود جورجیا.

And if you look at a guy called Dennis,

و اگر شما به این مرد که نامش دنیس است نگاه کنید،

when he decides what to become --

زمانی که اومی خواهد تصمیم گیرد که

is it a lawyer, or does he want to become a doctor

وکیل شود، و یا می خواهد دکتر شود

or a teacher? --

و یا یک معلم شود؟

best chance is that he wants to become a dentist.

بهترین احتمال این است که دندان پزشک شود.

And if Paula decides

و اگر پائولا تصمیم بگیرد

should she marry Joe or Jack,

که باید با جو (Joe) و یا جک (Jack) ازدواج کند،

somehow Paul sounds the most interesting.

به نحوی پل (Paul) جالبترین فرد خواهد بود.

And so even if we make

خوب حتی اگر ما

those very important decisions

این تصمیمات بسیار مهم را

for very silly reasons,

به دلیل خیلی احمقانه، بگیریم

it remains statistically true

با این حال به لحاظ آماری درست خواهد بود

that there are more Georges living in Georgia

که احتمال اینکه جورج (Georges) در جورجیا زندگی کند بیشتر است

and there are more Dennises becoming dentists

احتمال اینکه دنیس (Dennis ) دندان پزشک شود بیشتر است

and there are more Paulas who are married to Paul

و احتمال اینکه پائولا ( Paula ) با پل ( Pual ) ازدواج کند بیشتر است

than statistically viable.

از لحاط آماری.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

Now I, of course, thought,

خوب البته من الان فکر کردم

"Well this is American data,"

این اطلاعات آمریکاییست.

and I thought, "Well, those silly Americans.

و فکر می کنم ، خوب، این آمریکایی های ابله.

They get influenced by things

آنها تحت تاثیر چیزهایی قرار می گیرند

that they're not aware of.

که به آنها آگاه نیستند.

This is just completely ridiculous."

این کاملا" مضحک است.

Then, of course, I looked at my mom and my dad --

و البته سپس، من به مادرم و پدرم نگاه کردم

(Laughter)

( خنده حاضران)

Karolina and Karl,

کارولینا و کارل،

and grandmom and granddad,

مادر بزرگ و پدر بزرگم،

Josefine and Josef.

ژوزفين و ژوزف.

So I am looking still for a Stephanie.

و من هنوز به دنبال يك استیفان هستم.

I'll figure something out.

مى فهميم بالاخره.

If I make this whole thing a little bit more personal

اگر من همه اینها را کمی شخصی تر کنم

and see what makes me happy as a designer,

و ببینم به عنوان یک طراح چه چیزی من را شادتر می کند،

the easiest answer, of course,

البته ، آسان ترین جواب ،

is do more of the stuff that I like to do

چیزی را که دوست داری بیشتر انجام بده

and much less of the stuff that I don't like to do --

و چیزی را که دوست نداری کمتر انجام بده--

for which it would be helpful

این می تواند مفید باشد

to know what it is that I actually do like to do.

برای اینکه من بدانم که واقعا" چه چیزی را دوست دارم انجام دهم.

I'm a big list maker,

من لیست درست کن بزرگی هستم،

so I came up with a list.

برای همین هم با یک لیست آمدم.

One of them is to think without pressure.

یکی از آنها ، فکر کردن بدون فشار است

This is a project we're working on right now

این پروژه ای است که ما در حال حاضر بر روی آن

with a very healthy deadline.

با ضرب العجل مناسبی کار می کنیم

It's a book on culture,

این کتابی است در مورد فرهنگ

and, as you can see,

و همانطور که می بینید،

culture is rapidly drifting around.

فرهنگ به سرعت بی اختیار می چرخد.

Doing things like I'm doing right now --

انجام کارهایی مانند کاری که من الان می کنم--

traveling to Cannes.

(٢- به سرزمینهای جدیدی مسافرت کردن) مسافرت به کن.

The example I have here

( ٣- استفاده از ابزاها و تکنیکهای متقاوت) مثالی که من در اینجا دارم

is a chair that came out of the year in Bali --

صندلی است که بعد از یک سال از بالی آمده--

clearly influenced by local manufacturing and culture,

به روشنی متاثر از تولیدات و فرهنگ محلی است،

not being stuck behind

نه اینکه پشت

a single computer screen all day long

صفحهء یک کامپیوتر برای تمام طول روز در

and be here and there.

اینجا یا آنجا گیر کرده باشیم.

Quite consciously, design projects

کاملا" آگاهانه پروژه های طراحی

that need an incredible amount of various techniques,

که نیازبه تعداد زیادی تکنیکهای متفاوت دارند،

just basically to fight

در واقع تنها برای مبارزه

straightforward adaptation.

مستقیم برای سازگاری است.

Being close to the content --

(٤- کار بر روی پروژه هایی که برایم مهم هستند) نزدیک بودن با مطلب--

that's the content really is close to my heart.

که مطلب کاملا" با فلب من نزدیکی داشته باشد.

This is a bus, or vehicle,

این یک اتوبوس یا خودرو هست،

for a charity, for an NGO

برای یک موسسه خیریه غیر دولتی

that wants to double the education budget in the United States --

که می خواهد بودجه آموزش و پرورش را ایالات متحده دو برابر شود--

carefully designed,

با دقت طراحی شده،

so, by two inches, it still clears highway overpasses.

خوب، با دو اینچ ، خوبی هنوز این در بزرگراها عبور می کند.

Having end results -- things that come back from the printer well,

(٥-داشتن کاری که از چاپ خوب در آمده باشد) داشتن نتیجه نهایی - کاری که از چاپ خوب بیرون بیاد.

like this little business card for an animation company

مثل این کارت ویزت کوچک در ورقه ذره بینی

called Sideshow

برای یک شرکت انیمشنی

on lenticular foils.

به نام سایدشو .

Working on projects

( ٦- گرفتن نظرات افرادی که کار ما را می بینند.) کار بر روی این پروژه ها

that actually have visible impacts,

که در واقع اثرات قابل مشاهد دارند،

like a book for a deceased German artist

مانند این کتاب برای یک هنرمند آلمانی مرحوم

whose widow came to us

که همسرش پیش ما آمد

with the requirement to make her late husband famous.

با این تقاضا که چیزی بسازیم که شوهر مرحومش را مشهور کند.

It just came out six months ago,

این شش ماه پیش تمام شده،

and it's getting unbelievable traction right now in Germany.

وحالا جذابیت غیر قابل باوری را در آلمان پیدا کرده.

And I think that his widow

فکر می کنم که این بانوی بیوه

is going to be very successful on her quest.

برای چیزی که به دنبالش است خیلی موفق خواهد بود.

And lately, to be involved in projects

(٧-طراحی یک پروژه که بخش از آن جدید و بخش دیگر آن آشنا باشد) به تازگی، در گیر پروژه ای شدم

where I know about 50 percent of the project

که می دانم بیشتر از پنجاه درصد این پروژه ها

technique-wise

تکنیک

and the other 50 percent would be new.

و پنجاه درصد خلاقيت است.

So in this case,

خوب در این مورد،

it's an outside projection for Singapore

این پروژه فضای باز سنگاپور است

on these giant Times Square-like screens.

در یک صحنه نمایش غول پیکر.

And I of course knew stuff, as a designer,

و البته ، به عنوان طراح، چیزهای جدید

about typography,

در مورد فن خطاطی (typography)،

even though we worked with those animals not so successfully.

گرچه کاری که ما با حیوانات انجام دادیم خیلی موفق نبود.

But I didn't quite know

ما کاملا"

all that much about movement or film.

به همه حرکات (movement) فیلم مطلع نبودم.

And from that point of view we turned it into a lovely project.

و از نقطه نظر ما این تبدیل پروژه دوستداشتنی شد.

But also because the content was very close.

به دلیل اینکه مطلب خیلی خودمانی بود.

In this case, "Keeping a Diary

در این مورد، نگهداری خاطرات ،

Supports Personal Development" --

پیشرفت فردی را پشتیبانی می کند.

I've been keeping a diary since I was 12.

من از سن دوازده سالگی دفترچه خاطرات دارم.

And I've found that it influenced my life and work

و فهمیده ام که این( دفتر چه خاطرات)، من و کار من را به شکل

in a very intriguing way.

بسیار جذابی تحت تاثیر قرار داده است.

In this case also because

این مورد نیز

it's part of one of the many sentiments

بخشی از عواطف زیادیست

that we build the whole series on --

که ما در ساخت این سریال داشتیم

that all the sentiments originally had come out of the diary.

که تمام احساسات در اصل از دفتر خاطرات بیرون آمده.

Thank you so much.

بسیار سپاسگزارم

(Applause)

(تشویق تماشاگران)