Sam Richards: A radical experiment in empathy

سام ریچاردز: یک تجربه بنیانگرایانه در همدردی

Translator: soheila Jafari Reviewer: Johira Afzali

اغلب دانش آموزانم از من می پرسند،

My students often ask me, "What is sociology?"

" جامعه شناسی چیست؟"

And I tell them it's the study of the way in which human beings are shaped

و من به آنها می گویم، "مطالعه

روشی است که انسان ها از آن

شکل می گیرند,چیزهای که آنها قادر به دیدن آن نیستند."

by things that they don't see.

And they say, "So, how can I be a sociologist?

و آنها می گویند" پس من چگونه می توانم جامعه شناس شوم؟

How can I understand those invisible forces?"

چگونه من می توانم این نیروهای نامریی را ببینم؟

و من می گویم: همدردی"

And I say, "Empathy.

Start with empathy.

با همدردی شروع کن.

It all begins with empathy.

همه چیز با همدردی شروع می شود.

Take yourself out of your shoes,

از موقعیت خود خارج شو

put yourself into the shoes of another person."

و خودت را جای دیگران بگذار.

Here, I'll give you an example.

اینجا ، من یک مثال برای شما می آورم.

So I imagine my life if, a hundred years ago,

خوب من زندگیم را تصور می کنم ،

اگر صد سال پیش

China had been the most powerful nation in the world

چین قدرتمند ترین کشور دنیا می بود

and they came to the United States in search of coal.

وآنها به ایالات متحده آمریکا می آمدند

برای پیدا کردن زغال سنگ،

And they found it, and, in fact, they found lots of it right here.

و آن را پیدا می کردند، و در حقیقت ، آنها مقدار زیادی از آن را اینجا پیدا می کردند.

And pretty soon, they began shipping that coal,

و خیلی زود، آنها اقدام به حمل زغال سنگ میکردند

هزاران تن زغال سنگ،

ton by ton,

railcar by railcar, boatload by boatload,

واگن به واگن،کشتی به کشتی بارگیری می شد،

و به چین وسرزمینهای دیگر در سراسر جهان فرستاده می شد.

back to China and elsewhere around the world.

با انجام این کار آنها به طور شگفت آوری ثروتمند میشدند .

And they got fabulously wealthy in doing so.

And they built beautiful cities

و آنها شهرهای زیبایی میساختند

all powered on that coal.

شهرهایی که همه بر نیروی زغال سنگ استوار بودند.

And back here in the United States,

و برگردیم به اینجا ایالات متحده آمریکا،

ما شاهد ناامیدی اقتصادی، محرومیت خواهیم بود.

we saw economic despair, deprivation.

این چیزی است که من دیدم.

This is what I saw.

I saw people struggling to get by,

من مردمی را دیدم که زندگی سختی دارند،.

not knowing what was what and what was next.

نمی دانند که چه شد که این طور شد و در آینده چه خواهد شد.

And I asked myself the question:

سپس من از خودم این سوال را کردم.

من می گویم" چگونه ممکن است که ما در ایالات متحده آنقدر فقیرباشیم،

How is it possible that we could be so poor here in the United States,

به دلیل آنکه زغال سنگ یک چنین منبع ثروتی است،

because coal is such a wealthy resource; it's so much money?

این پول زیادی است؟"

من متوجه می شوم،

And I realize:

because the Chinese ingratiated themselves

بواسطه اینکه چینی ها مورد لطف و مرحمت قرار گرفته اند،

with a small ruling class here in the United States,

توسط گروهی کوچک ازطبقه حاکم در ایالات متحده،

who stole all of that money and all of that wealth for themselves.

کسانی که برای خودشان همة آن پول و همة آن ثروت را به سرقت برده اند.

And the rest of us, the vast majority of us,

و بقیه ما، اکثریت قریب به اتفاق ما،

struggle to get by.

با سختی زندگی می کنیم.

And the Chinese gave this small ruling elite

و چینی ها به این گروه کوچک، سران حکام

loads of military weapons and sophisticated technology

تجهزات نظامی و تکنولوژی پیشرفته می دهند

برای اطمینان از اینکه مردمی مثل من

in order to ensure that people like me

would not speak out against this relationship.

سخنی علیه این ارتباط برزبان نیاورند.

Does this sound familiar?

آیا این به نظر آشنا نمی آید؟

And they did things like train Americans to help protect the coal.

و آنها آمریکایی هایی را تعلیم دادند

برای کمک به حفاظت از زغال سنگ.

And everywhere, there were symbols of the Chinese --

و همه جا، پر از نماد چینی ها شد--

everywhere, a constant reminder.

همه جا، یک یادآوری دايمی.

و در چین،

And back in China,

آنها در چین چه می گویند؟

what do they say in China?

Nothing! They don't talk about us. They don't talk about the coal.

هیچ چیز. آنها در مورد ما صحبت نمی کننند. آنها در مورد زغال سنگ صحبت نمی کنند.

اگر شما از آنها بپرسید،

If you ask them,

they'll say, "Well, you know, we need the coal.

آنها خواهند گفت،"خوب، شما می دانید که ما به زغال سنگ نیاز داریم.

I mean, come on, I'm not going to turn down my thermostat.

منظورم این است که ، خوب دیگه، من قصد ندارم که ترومستاتم را خاموش کنم

تو نمی توانی این توقع را داشته باشی."

You can't expect that."

And so, I get angry, and I get pissed,

خوب من عصبانی دلخور می شوم.

as do lots of average people.

همانند بسیاری از مردم عادی اینجا ,آمریکا.

وما برای حقوق خود می جنگیم ، و این اینجاست که قضیه شکل بدی به خود می گیرد.

And we fight back, and it gets really ugly.

And the Chinese respond in a very ugly way.

و واکنش چینی ها به شیوه بسیار زشت است.

And before we know it, they send in the tanks

و قبل ار اینکه به خود بیاییم، آنها تانک می فرستند

and they send in the troops.

و آنها لشکر می فرستند،

And lots of people are dying.

و تعداد زیادی از مردم به همین واسطه کشته می شوند.

And it's a very, very difficult situation.

و این شرایط بسیار بسیار دشواری است.

Can you imagine what you would feel

آیا می توانی تصور کنی چه احساسی خواهی داشت

اگر جای من بودی؟

if you were in my shoes?

آیا می توانی تصور کنی از این ساختمان خارج شوی

Can you imagine walking out of this building

and seeing a tank sitting out there,

و ببینی که یک تانک بیرون از اینجا ایستاده

or a truck full of soldiers?

ویا یک کامیون پر از سرباز ؟

و فقط تصورکن که چه احساسی خواهی داشت.

Just imagine what you would feel, because you know why they're here;

اما تو از علت حضور آنها در کشورت باخبری و میدانی که آنها در اینجا چه می کنند.

you know what they're doing here.

وتو فقط احساس خشم می کنی و ترس را حس می کنی

And you just feel the anger and you feel the fear.

If you can, that's empathy. That's empathy.

اگر بتوانی، این همدری است-- این همدردی است.

You've left your shoes, and you've stood in mine.

تو از جای خود خارج شدی و خود را جای من گذاشتی.

و تو این را حس کردی.

And you've got to feel that.

بسیار خوب، این تازه اولش بود.

OK, so that's the warm-up.

این دست گرمی بود.

That's the warm-up.

Now we're going to have the real radical experiment.

حالا می رویم که

تجربه واقعی بنیادی را داشته باشیم.

So, for the remainder of my talk, what I want you to do

خوب برای یادآوری صحبت هایم ، چیزی که از شما می خواهم انجام دهید

is put yourselves in the shoes of an ordinary Arab Muslim

این است که خودتان را جای این فرد بگذارید:

یک فرد عادی عرب مسلمان

living in the Middle East --

که در خاور میانه زندگی می کند--

in particular, in Iraq.

به طور خاص، در عراق.

And so to help you,

و برای کمک به شما،

perhaps you're a member of this middle-class family in Baghdad.

احتمالا شما عضو یک خانواده متوسط در بغداد هستید--

What you want is the best for your kids.

و چیزی که می خواهی، بهترین چیزها برای فرزندانت است.

You want your kids to have a better life.

تو می خواهی فرزندانت زندگی بهتری داشته باشند.

And you watch the news, you pay attention.

و تو به اخبار نگاه می کنی و توجه می کنی،

You read the newspaper, you go down to the coffee shop with your friends,

روزنامه ها را می خوانی، با دوستانت به قهوه خانه می روی،

و روزنامه های سراسر دنیا را می خوانی

you read the newspapers from around the world.

و گاهی حتی ماهواره نگاه می کنی،

Sometimes you even watch satellite, CNN, from the United States.

CNN از ایالات متحده.

You have a sense of what the Americans are thinking.

بنابراین تو به طرز فکر آمریکایی ها آشنا می شوی

اما واقعا"، تو فقط برای خودت یک زندگی بهتر می خواهی.

But really, you just want a better life for yourself.

این چیزی است که می خواهی.

That's what you want.

You're Arab Muslim living in Iraq.

تو یک عرب مسلمان ساکن عراق هستی.

تو برای خودت یک زندگی بهتر می خواهی.

You want a better life for yourself.

خوب اینجا، بگذار من به تو کمک کنم.

So here, let me help you.

Let me help you with some things that you might be thinking.

اجازه دهید که در رابطه با چند چیز

که احتمالا دارید به آنها فکر می کنید ,شما را راهنمایی کنم.

Number one:

نخست اینکه:این تاخت و تاز به سرزمینت

this incursion into your land these past 20 years and before --

در این 20 سال گذشته، و قبل از آن،

the reason anyone is interested in your land,

دلیل اینکه همه به سرزمین تو علاقه مند هستند، به ویژه ایالات متحده،

and particularly the United States, is oil.

نفت است.

It's all about oil; you know that, everybody knows that.

همه اینها به خاطر نفت است : این را تو می دانی ، همه این را می دانند.

People back in the United States know it's about oil.

مردم در ایالات متحده هم می دانند که همه اینها مربوط به نفت است.

It's because somebody else has a design for your resource.

به این دلیل که یک نفر دیگر

نقشه ای برای منابع تو دارد

It's your resource -- it's not somebody else's.

این منابع توست، این متعلق به کسی دیگری نیست.

It's your land; it's your resource.

این سرزمین توست. این منابع توست.

Somebody else has a design for it.

یک نفر دیگر برای نفت تو برنامه دارد.

و تو می دانی که چرا آنها این نقشه را دارند؟

And you know why they have a design?

You know why they have their eyes set on it?

تو می دانی که چرا آنها چشم به آن دوخته اند.

زیرا آنها سیستم اقتصادی ای دارند

Because they have an entire economic system

که تماما" وابسته به این نفت است--

that's dependent on that oil -- foreign oil,

نفت خارجی،

oil from other parts of the world that they don't own.

نفت دیگر نقاط جهان که آنها مالک آن نیستند.

And what else do you think about these people?

وتوراجع به این مردم چه فکر می کنی؟

آمریکایی ها، آنها ثروتمند هستند.

The Americans, they're rich.

Come on, they live in big houses, they have big cars.

دست بردار، آنها در خانه های بزرگ زندگی می کنند، آنها خودروهای بزرگ دارند،

همه آنها موهای طلایی ، چشمان آبی دارند، آنها شاد هستند

They all have blond hair, blue eyes. They're happy.

شما فکر می کنید که. البته که این حقیقت ندارد

You think that. It's not true, of course, but that's the media impression.

اما این برداشت رسانه ها است ، و این مانند برداشتی است که شما دارید.

And that's what you get.

وآنها شهرهای بزرگ دارند،

And they have big cities,

and the cities are all dependent on oil.

و همه این شهرها وابسته به نفت هستند

And back home, what do you see?

ودر اینجا در سرزمین خودت، چه می بینی ؟

Poverty, despair, struggle.

فقر، ناامیدی، مبارزه.

نگاه کن, تو در یک کشور ثروتمند زندگی نمی کنی.

Look, you don't live in a wealthy country.

I mean -- this is Iraq.

این جاعراق است.

This is what you see.

این چیزیست که می بینی.

You see people struggling to get by.

تو مردمی را می بینی که برای زندگی در مبارزه اند.

منظورم این است، کار آسانی نیست ، تو فقر زیادی را می بینی.

It's not easy; you see a lot of poverty.

و تو یک چیزی حس می کنی

And you feel something about this.

These people have designs for your resource,

این مردم برای منابع تو نقشه کشیدند.

و این چیزی است که تو می بینی؟

and this is what you see?

تو چیز دیگری را می بینی که در مورد آن صحبت می کنی--

Something else you see that you talk about --

آمریکایی ها درباره آن صحبت نمی کنند، ولی تو می کنی.

Americans don't talk about this, but you do --

در اینجا نکته ای است، نظامی کردن جهان،

there's this thing, this militarization of the world,

و این درست در ایالات متحده آمریکا مرکزیت یافته است.

and it's centered right in the United States.

و ایالات متحده آمریکا

And the United States is responsible

عهده دار تفریبا نصف

for almost one half of the world's military spending.

هزینه های نظامی جهان است--

کشوری که تنها 4% جمعیت دنیا را تشکیل می دهد.

Four percent of the world's population!

و تو آن را هرروزه حس می کنی و می بینی

And you feel it; you see it every day.

این قسمتی از زندگی تو شده است.

It's part of your life.

And you talk about it with your friends.

و تو با دوستانت در این باره صحبت می کنی.

تو در این باره می خوانی.

You read about it.

And back when Saddam Hussein was in power,

قبلا وقتی که صدام حسین در قدرت بود،

the Americans didn't care about his crimes.

آمریکایی ها توجه ای به جنایات او نمی کردند.

When he was gassing the Kurds and gassing Iran,

وفتی که او کردها و ایرانی ها را با گازهای شیمیایی می کشت،

آنها به این اهمیتی ندادند.

they didn't care about it.

When oil was at stake,

وقتی که نفت به خطر افتاد

somehow, suddenly, things mattered.

به نحوی، به طور ناگهانی همه چیزبرایشان اهمیت پیدا کرد

And what you see, something else:

و آنچه که شما می بینید چیز دیگری است،

ایالات متحده آمریکا،

the United States,

the hub of democracy around the world --

قطب دموکراسی در سراسر جهان،

واقعا" به نظر نمی رسد که آنها

they don't seem to really be supporting democratic countries

حامی کشور های دموکرات سراسر جهان باشند.

all around the world.

There are a lot of countries, oil-producing countries,

کشورهای زیادی در دنیا هستند، کشورهای تولید کننده نفت،

that aren't very democratic, but supported by the United States.

که واقعا" خیلی دموکراتیک نیستند، اما توسط آمریکا حمایت می شوند.

و این عجیب است .

That's odd.

Oh -- these incursions, these two wars,

آه، این تهاجم ها، این دو جنگ،

the 10 years of sanctions,

10 سال تحریم،

the eight years of occupation,

8 سال اشغال

the insurgency that's been unleashed on your people,

و این شورشی که بر مردم تو تحمیل شده،

صد ها هزار

the tens of thousands, the hundreds of thousands

of civilian deaths?

تلفات غیر نظامیان،

همه به خاطر نفت است.

All because of oil.

You can't help but think that.

تو نمی توانی به آن فکر نکنی

You talk about it.

راجع به آن صحبت می کنی.

It's in the forefront of your mind, always.

و این همواره در صدر همه افکار توست.

You say, "How is that possible?"

تو می گویی،" این چگونه امکان دارد؟"

And this man, he's everyman --

این فرد، که می تواند هر کسی باشد--

your grandfather, your uncle,

پدر بزرگت ، عمویت،

پدرت، پسرت،

your father, your son, your neighbor,

همسایه ات، استادت، دانش آموزت.

your professor, your student.

Once a life of happiness and joy

یکباره شادی ها و لذت زندگی اش،

and suddenly, pain and sorrow.

ناگهان به درد و غم و اندوه تبدیل می شود.

همه در کشور تو

Everyone in your country has been touched by the violence,

طعم خشونت را چشیده اند.

خون ریزی، درد ،

the bloodshed, the pain, the horror -- everybody.

ترس، همه .

Not a single person in your country has not been touched.

حتی یک نفر در کشورت نیست

که ( خشونت) را لمس نکرده باشد.

اما در اینجا چیزی دیگری هم وجود دارد

But there's something else.

There's something else about these people, these Americans who are there.

چیزی دیگری در مورد این افراد وجود دارد،

این آمریکایی هایی که اینجا هستند.

There's something else about them that you see

چیز دیگری در مورد این افراد وجود دارد که تو می بینی- آنها خودشان را نمی بینند.

that they don't see themselves.

و چه چیزی تو می بینی ؟ آنها مسیحی هستند.

And what do you see? They're Christians!

They're Christians.

آنها مسیحی هستند.

They worship the Christian God, they have crosses, they carry Bibles.

آنها خدای مسیحیت را می پرستند، آنها صلیب دارند، آنها انجیل را حمل می کنند.

Their Bibles have a little insignia

انجیل آنها یک نشان کوچک دارد

نشانی که می گوید: "ارتش آمریکا"

that says "US Army" on them.

And their leaders, their leaders:

و رهبران آنها، رهبران آنها :

before they send their sons and daughters off to war in your country --

قبل از اینکه آنها پسران و دخترانشان را

برای جنگ به کشور تو بفرستند --

و تو دلیلش را می دانی

and you know the reason --

before they send them off,

که آنها قبل از اینکه فرزندانشان را برای جنگیدن به کشور تو بفرستند

they go to a Christian church, and they pray to their Christian God,

به کلیسا رفته اندو به خدای مسیحی شان دعا کرده اند,

واز آن خدا محافظت و رهنمود خواسته اند.

and they ask for protection and guidance from that god.

چرا؟

Why?

Well, obviously, when people die in the war,

خب، بدیهی است، زمانی که مردم در جنگ می میرند،

they are Muslims, they are Iraqis -- they're not Americans.

آنها مسلمان هستند، آنها عراقی هستند---

آنها آمریکایی نیستند.

شما نمی خواهید آمریکایها بمیرند. از نیروهای نظامیمان حفاظت کن.

You don't want Americans to die -- "Protect Our Troops."

و شما چیزی در مورد آن احساس می کنید--

And you feel something about that --

البته که این را حس می کنید.

of course you do.

And they do wonderful things.

آنها کار های فوق العاده ای هم انجام می دهند.

You read about it, you hear about it.

شما درباره آن خوانده اید ، درباره آن شنیده اید.

They're there to build schools and help people.

آنها آنجا هستند که مدرسه بسازند و به مردم کمک کنند، این چیزهایی است که آنها می خواهند انجام دهند.

That's what they want to do.

آنها کارهای خارق العاده ای انجام می دهند، ولیکن آنها کارهای بدی هم انجام می دهند

They do wonderful things, but they also do the bad things,

و نمی توانی بین این ها فرق قائل شوی.

and you can't tell the difference.

و این مرد، مردی مثل سپهبد ویلیام بویکین .

And this guy, you get a guy like Lt. Gen. William Boykin.

منظورم این است، مردی که به تو می گوید که خدای تو خدای دروغی است.

Here's a guy who says that your god is a false god.

Your god's an idol; his god is the true god.

خدای تو خدای دروغیست، و خدای او معبود حقیقی است

The solution to the problem in the Middle East, according to him,

به گفته او،راه حل مشکلات خاور میانه،

این است که همه شما به مسیحیت برگروید.

is to convert you all to Christianity --

فقط کافیه ازشر مذهب خود رها شوید.

just get rid of your religion.

And you know that. Americans don't read about this guy.

و تو می دانی که، که آمریکایی ها درباره این مرد نمی خوانند.

آنها چیزی راجع به او نمی دانند، اما تو می دانی.

They don't know anything about him, but you do.

You pass it around. You pass his words around.

تو این را به اطرافیان منتقل می کنی. تو حرف های اورا به اطرافیان منتقل می کنی.

منظورم این است که خیلی جدی است

I mean, this is serious. You're afraid.

He was one of the leading commanders in the second invasion of Iraq.

او یکی از فرماندهان برجسته دومین حمله به عراق بود.

و تو فکر می کنی، خدایا، اگر این مرد این طرزتفکر را دارد،

And you're thinking, "My God, if this guy is saying that,

then all the soldiers must be saying that."

پس تمامی این سربازان هم همین طور فکر می کنند."

و حرف در اینجاست که

And this word here --

George Bush called this war a crusade.

جرج بوش این جنگ را جنگ صلیبی خواند.

Man, the Americans, they're just like, "Ah, crusade.

آخ ، این آمریکایی ها ، آنها فقط مثل این هستند "آه، جنگ صلیبی.

هر چی، من نمی دانم."

Whatever. I don't know what that means."

تو می دانی که معنی آن چیست.

You know what it means -- it's a holy war against Muslims.

این جنگ مقدسی علیه مسلمانان است.

Look, invade, subdue them, take their resources.

ببین، تجاوز کردن به آنها، به زانو در آوردن آنها و منابعشان را به یغما بردن.

اگر آنها تسلیم نشدند، آنها را بکش.

If they won't submit, kill them.

و این در این رابطه است

That's what this is about.

And you're thinking, "My God, these Christians are coming to kill us."

و تو فکر می کنی" خدایا این مسیحیان می آیند تا ما را بکشند."

و این وحشت آور است.

This is frightening.

You feel frightened. Of course you feel frightened.

می ترسی. البته که وحشت می کنی.

And this man, Terry Jones:

و این مرد تری جونز:

I mean here's a guy who wants to burn Qurans, right?

منظورم این است اینجا مردی است که می خواهد قرآنها را به آتش بکشاند.

و آمریکایی ها می گن: اوه او یک مرد کله شق است

And the Americans: "Ah, he's a knucklehead.

او یک مدیر هتل سابق است

He's a former hotel manager; he's got three dozen members of his church ..."

و او سه دو جین عضو برای کلیسا یش بدست آورده."

آمریکایی ها به او می خندند. تو به او نمی خندی.

They laugh him off.

You don't laugh him off, because in the context of everything else,

زیرا در این مجموعه از همه چیز،

تمام تکه ها تکمیل شده اند.

all the pieces fit.

البته ،منظورم این است، این روشی است آمریکایی ها با مسائل برخورد می کنند،.

Of course this is how Americans think.

بنابر این همه مردم خاور میانه، نه فقط در کشور تو

So people all over the Middle East, not just in your country,

معترض هستند.

are protesting.

" او می خواهد قرآنها را بسوزاند، کتاب مقدس ما ،

"He wants to burn Qurans, our holy book.

این مسیحیان، این مسیحیان چه کسانی هستند؟

These Christians -- who are these Christians?

آنها بسیار شر هستند، آنها بسیار پست فطرت هستند

They're so evil, they're so mean -- this is what they're about?"

این چیزیست که آنها هستند.

This is what you're thinking as an Arab Muslim,

این چیزی است که تو به عنوان یک عرب مسلمان فکر می کنی.

بعنوان یک عراقی.

as an Iraqi.

Of course you're going to think this.

البته تو به این فکر می کنی.

And then your cousin says, "Hey coz, check out this website.

و سپس پسر عموی تو

می گوید،" هی پسرعمو/دخترعمو، این وب سایت را نگاه کن

You've got to see this -- Bible Boot Camp.

باید اینو ببینی-- اردوگاه نظامی انجیل.

این مسیحی ها دیوانه اند.

These Christians are nuts!

They're training their little kids to be soldiers for Jesus.

آنها فرزندانشان را آموزش می دهند که سربازان مسیح باشند

They take little kids and run them through these things

وآنها این بچه های کوچک را دور این چیزها می دوانند

till they teach them how to say, 'Sir! Yes, sir!'

تا زمانی که به آنان بیاموزند که چگونه بگویند : "آقا، بله، آقا"

و چیزهای مانند پرتاب نارنجک ونگهداری و مراقبت ازاسلحه .

and things like 'grenade toss' and 'weapons care and maintenance.'

برو به این وب سایت.

And go to the website -- it says 'US Army' right on it.

این می گوید " اردوگاه ایالات متحده" درست در اینجاست

I mean, these Christians, they're nuts.

منظورم این است ، این مسیحی ها ، آنها دیوانه اند. آنها چگونه می توانند با این بچه های کوچک این کار را بکنند؟

How can they do this to their little kids?"

و تو این وب سایت را می خوانی

And you're reading this website.

And of course, Christians in the United States, or anybody,

و البته ، مسیحیان آمریکایی، یا هر کس دیگری،

says, "This is some little church in the middle of nowhere."

می گویند، " اه این چیز کوچکی است، کلیسای کوچکی در میان نا کجا آباد."

تو این را نمی دانی.

You don't know that.

For you, this is like, all Christians.

برای تو، این مثل کل مسحیت است

It's all over the Web: "Bible Boot Camp."

این در تمام اینترنت پخش شده , اردوگاه نظامی انجیل .

And look at this.

و به این نگاه کنید:

They even teach their kids --

آنها حتی کودکانشان را آموزش می دهند--

they train them in the same way the US Marines train.

مشابه ارتش ایالات متحده به آنها آموزش های نظامی داده می شود.

آیا این خیلی جالب نیست.

Isn't that interesting.

And it scares you, and it frightens you.

و این تو را می ترساند ، و تو را وحشت زده می کند.

So these guys, you see them.

خوب این افراد,تو آنها را می بینی.

You see, I, Sam Richards -- I know who these guys are.

ببین، من ، سام ریچاردز، من می دانم آنها جه کسانی هستند.

آنها دانش آموزان من، دوستان من هستند

They're my students, my friends; I know what they're thinking.

من می دانم که آنها چه فکر می کنند: " تو نمی دانی"

You don't know.

وقتی تو آنها را می بینی،

When you see them, they're something else.

آنها یک چیز دیگری هستند، آنها یک چیز دیگری برای توجلوه می کنند.

They're something else.

این آن چیزی است که اونها برای تو هستند.

That's what they are to you.

ما آمریکایی ها آنها را از دید تو نمی بینیم

We don't see it that way in the United States,

but you see it that way.

ولی تو این طور می بینی.

So here.

خوب اینجا.

Of course, you've got it wrong.

البته تو این را درست نمی دانی.

You're generalizing. It's wrong.

تو آن را تعمیم می دهی. این غلط است.

You don't understand the Americans.

تو آمریکایی ها را نمی فهمی.

It's not a Christian invasion.

این یک تهاجم مسیحی نیست.

We're not just there for oil; we're there for lots of reasons.

ما فقط برای نفت آنجا نیستیم: ما برای دلایل زیادی آنجا هستیم.

تو آن را اشتباه فهمیدی .تو آن را نفهمیدی.

You have it wrong. You've missed it.

و البته، بیشتر شما این شورش را پشتیبانی نمی کنید;

And of course, most of you don't support the insurgency;

شما کشتار آمریکایها را پشتیبانی نمی کنی;

you don't support killing Americans;

you don't support the terrorists.

شما تروریست را پشتیبانی نمی کنی.

Of course you don't. Very few people do.

البته که شما نمی کنید. تعداد کمی از مردم پشتیبانی می کنند

But -- some of you do.

اما بعضی از شما پشتیبانی می کنید.

و این یک دیدگاه است.

And this is a perspective.

OK. So now, here's what we're going to do.

بسیار خوب، حالا، در اینجا این کاری است که ما قصد داریم انجام دهیم.

Step outside of your shoes that you're in right now,

از موقعیت خود بیرون بیاید

موقعیتی که در حال حاضر دارید

and step back into your normal shoes.

و برگردید به موقعیت عادیتان

So everyone's back in the room. OK?

همه برگردند به این اینجا، بسیار خوب

حالا در اینجا تجربه واقعی بنیادی ظهور پیدا می کنئ.

Now here comes the radical experiment.

خوب ما همه به جای خودمان بر می گردیم.

So we're all back home.

این عکس: این زن

This photo: this woman --

واقعا، من او را درک می کنم.

man, I feel her.

من او را درک می کنم.

I feel her.

او می تواند خواهر من باشد.

She's my sister,

my wife, my cousin, my neighbor.

همسرم، عموزاده ام، همسایه ام.

She's anybody to me.

او می تواند هرکسی برای من باشد.

These guys standing there, everybody in the photo --

این مردم که در اینجا ایستاده اند، همه افراد در این عکس .

I feel this photo, man.

من واقعا این عکس را احساس می کنم.

خوب این کاری است که در اینجا می خواهم انجام دهم.

So here's what I want you to do.

Let's go back to my first example, of the Chinese.

اجازه بدهید که به مثال اولی که از چینی ها زدم برگردیم

I want you to go there.

خوب من از شما می خوام که به اون موقعیت برگردید.

It's all about coal, and the Chinese are here in the United States.

خوب همه چیز در باره زغال سنگ و چینی هایی که در آمریکا هستند است

What I want you to do is picture her

و چیزی که از شما می خواهم این است که تصور کنید این زن یک زن چینی است

as a Chinese woman receiving a Chinese flag

که پرچم چین را در یافت کرده

because her loved one has died in America in the coal uprising.

برای آنکه عشق او در آمریکا کشته شده است

در جنبش ذغال سنگ .

And the soldiers are Chinese,

و این سربازان چینی ها هستند،

and everybody else is Chinese.

و بقیه هم چینی هستند.

As an American, how do you feel about this picture?

به عنوان یک آمریکایی، تو راجع به این عکس چه احساسی داری؟

تو در مورد این صحنه چه فکر می کنی؟

What do you think about that scene?

OK, try this. Bring it back.

بسیار خوب، این را امتحان کنید

صحنه نمایش اینجاست.

This is the scene here.

It's an American, American soldiers,

این یک زن آمریکایی است، و این سربازها هم آمریکایی هستند،

American woman who lost her loved one in the Middle East,

زن آمریکایی کسی که عشقش را از دست داده است

در خاورمیانه- در عراق یا افقانستان.

in Iraq or Afghanistan.

اکنون ، خود را جای آنها قرار بده

Now, put yourself in the shoes,

و برگرد به جای

go back to the shoes of an Arab Muslim living in Iraq.

یک عرب مسلمان که در بغداد زندگی می کند.

تو چه احساسی داری و چه فکر می کنی

What are you feeling and thinking about this photo,

درباره این عکس،

درباره این زن؟

about this woman?

بسیار خوب.

OK,

now follow me on this,

حالا من را دنبال کن،

because I'm taking a big risk here.

زیرا من می خواهم اینجا یک ریسکی بکنم.

و می خواهم از شما دعوت کنم که با من در این ریسک همراه شوید.

And so I'm going to invite you to take a risk with me.

These gentlemen here, they're insurgents.

این مردان شرافتمند در اینجا، شورشیان هستند.

They were caught by the American soldiers, trying to kill Americans.

آنها توسط سربازان آمریکایی دستگیر شده اند،

در حالی که سعی داشتند که آمریکایی ها رابکشند.

And maybe they succeeded. Maybe they succeeded.

و شاید آنها موفق شدند. شاید آنها به هدف خود رسیدند.

خودت را بگذار جای آن

Put yourself in the shoes of the Americans who caught them.

آمریکایی ها یی که آنها را گرفته اند .

Can you feel the rage?

آیا آن خشم را حس می کنی؟

Can you feel that you just want to take these guys

می تونی حس کنی که در اونجا فقط دلت می خواهد که این مردان رابگیری

and wring their necks?

و آنقدر گردنشان رابفشاری که بمیرند؟

Can you go there?

آیا می توانی تا این حد آنها را درک کنی؟

It shouldn't be that difficult.

این نباید خیلی مشکل باشد

You just -- oh, man.

تو فقط-- آه ، واقعا.

Now, put yourself in their shoes.

حالا خودت را جای اینها بگذار.

آیا آنها قاتلان بی رحم هستند

Are they brutal killers

و یا اینکه مدافعان وطن پرست هستند؟

or patriotic defenders?

کدامیک؟

Which one?

Can you feel their anger,

آیا می توانی خشم آنها را احساس کنی،

their fear,

ترس آنها،

their rage

غضب آنها

در آنچه که در کشور آنها رخ داده است؟

at what has happened in their country?

آیا می توانی تصور کنی

Can you imagine that maybe one of them, in the morning,

که شاید یکی از آنها در یک صبح

bent down to their child and hugged their child

خم شده و فرزندش را به آغوش گرفته

and said, "Dear, I'll be back later.

و گفته: " عزیزم من بعدا بر می گردم.

I'm going out to defend your freedom, your lives.

من می روم تا از آزادی تو و زندگی تو دفاع کنم.

من می روم تا از خودمان حفاظت کنم

I'm going out to look out for us,

the future of our country."

برای آینده کشورمان بجنگم."

آیا می توانید تصور کنید ؟

Can you imagine that?

Can you imagine saying that?

آیا می توانید تصور کنید که این را بگویی؟

Can you go there?

آیا می توانی آن را درک کنی؟

What do you think they're feeling?

فکر می کنی آنها چه حسی دارند؟

You see, that's empathy.

ببینید، این همان همدردی است.

و این همچنین درک کردن است.

It's also understanding.

[understand]

حالا ممکنه بپرسی,

Now, you might ask,

"OK, Sam, so why do you do this sort of thing?

"بسیار خوب، سام، چرا باید همچین کاری رو انجام بدهی؟

Why would you use this example of all examples?"

چرا باید از این گونه مثال ها استفاده کنی؟"

و من می گویم چون ... چون

And I say, because.

You're allowed to hate these people.

شما مجازید که از این مردم متنفر باشید.

You're allowed to just hate them with every fiber of your being.

شما اجازه دارید که تا حدی از آنها متنفر باشید که

که این تنفر را با تمام وجود خود حس کنید.

And if I can get you to step into their shoes

و اگر من بتوانم شما را قانع کنم

که خود را جای آنها بگذاری

and walk an inch -- one tiny inch --

و یک اینچ راه بروی،

یک اینچ کوچک

سپس تصور کنید یک تجزیه تحلیل جامعه شناسی

then imagine the kind of sociological analysis

that you can do in all other aspects of your life.

که شما می توانید در تمام جنبه های دیگر زندگی خود نیز انجام دهید؟

تو می توانی راه درازی را بروی

You can walk a mile

when it comes to understanding why that person's driving 40 miles per hour

وقتی که حرف از درک کردن در میان است

خودت را جای یک نفری که 40 مایل در ساعت رانندگی می کند

که از شما سبقت بگیرد بگذاری,

in the passing lane;

or your teenage son;

یا پسر نوجوانت,

or your neighbor who annoys you by cutting his lawn on Sunday mornings.

یا همسایه تان که شما را

با قطع کردن چمنهایش در روز تعطیل می آزارد.

Whatever it is, you can go so far.

هر چه که آن هست، تو می توانی خیلی راه بروی.

And this is what I tell my students:

و این جیزی است که من به دانش آموزانم می گویم:

step outside of your tiny, little world.

از دنیای خیلی کوچک خود بیرون بیائید.

Step inside of the tiny, little world of somebody else.

و پا به دنیای بسیار کوچک

فرد دیگری بگذارید.

و بعد آن را چندین بار انجام دهید.

And then do it again

and do it again and do it again.

And suddenly, all these tiny, little worlds,

و ناگهان همه آن دنیا های کوچک و نا چیز

they come together in this complex web.

مثل تارهای پیچیده به هم می پیوندند.

And they build a big, complex world.

و یک دنیای پیچیده می سازند.

And suddenly, without realizing it,

و ناگهان ، بدون اینکه متوجه آن شوید،

دنیا را به شکل دیگری می بینید.

you're seeing the world differently.

Everything has changed.

حس می کنید همه چیز تغییر کرده.

Everything in your life has changed.

همه چیز زندگی خود را تغییر یافته می یابید.

و آن ,به طور قطع ,همان چیزی است که در موردش صحبت کردم.

And that's, of course, what this is about.

با زندگی دیگران همراه شوید

Attend to other lives,

به مسائل با دید بازتری نگاه کنید

other visions.

Listen to other people,

به مردم گوش فرا دهید

روشنگری را از خود آغاز کنید.

enlighten ourselves.

I'm not saying that I support the terrorists in Iraq.

من نمی گویم

که من از تروریست های عراقی پشتیبانی می کنم,

ولی به عنوان یک جامعه شناس،

But as a sociologist, what I am saying is:

جیزی که من می گویم

I understand.

این است که من درک می کنم.

And now perhaps -- perhaps -- you do, too.

و حالا شاید--شاید شما هم درک می کنید.

سپاسگزارم

Thank you.

(Applause)

تشویق حاضران