Why we love, why we cheat | Helen Fisher

هلن فیشر به ما می گوید چرا عاشق می شویم، خیانت می کنیم

Translator: Nina Kaihani Reviewer: behrouz hariri

I'd like to talk today about the two biggest social trends

دوست دارم امروز در مورد دو گرایش اجتماعی بزرگ قرن پیش رویمان صحبت کنم.

in the coming century,

and perhaps in the next 10,000 years.

و شاید حتی بزرگ ترین گرایش های 10،000 سال آینده.

But I want to start with my work on romantic love,

اما می خواهم با کاری که روی عشق رمانتیک انجام دادم آغاز کنم،

because that's my most recent work.

چون جدیدترین کار من است.

What I and my colleagues did was put 32 people, who were madly in love,

کاری که من و همکارانم انجام دادیم این بود که 32 نفر را که دیوانه وار عاشق هم بودند

into a functional MRI brain scanner.

از داخل یک دستگاه اسکنر مغز ام آر آی رد کردیم.

17 who were madly in love and their love was accepted;

17 نفر از آن ها دیوانه وار عاشق بودند و عشق آن ها مورد قبول واقع شده بود؛

and 15 who were madly in love and they had just been dumped.

و 15 نفر از آن ها دیوانه وار عاشق بودند و به تازگی معشوق های آن ها ترکشان کرده بودند.

بنابراین من می خواهم اول در مورد آن برای شما بگویم.

And so I want to tell you about that first,

and then go on into where I think love is going.

و بعد بروم سراغ اینکه فکر می کنم عشق به چه سمتی دارد می رود.

(Laughter)

"What 'tis to love?" Shakespeare said.

شکسپیر گفت "عشق ورزیدن چیست؟"

I think our ancestors --

فکر می کنم نیاکان ما - فکر میکنم انسان ها از میلیون ها سال پیش، از زمانی که دور آتش می نشستند

I think human beings have been wondering about this question

یا دراز می کشیدند و ستاره ها را تماشا می کردند، به این سوال فکر می کردند.

since they sat around their campfires

or lay and watched the stars a million years ago.

I started out by trying to figure out what romantic love was

اول کار خود را با فکر در مورد اینکه عشق رومانتیک واقعاً چیست، شروع کردم.

by looking at the last 45 years of the psychological research

با نگاه به تحقیقات انجام شده در 45 سال گذشته - البته فقط تحقیقات روانشانسی،

and as it turns out,

متوجه شدم که زمانی که عاشق می شوید، یک دسته خیلی مشخصی از اتفاقات رخ می دهد.

there's a very specific group of things that happen when you fall in love.

The first thing that happens is,

اولین چیزی که اتفاق می افتد چیزی است که من به آن می گویم -

a person begins to take on what I call, "special meaning."

یک شخص کم کم به چیزی دست می یابد که من به آن می گویم، "معنی مخصوص"

As a truck driver once said to me,

همان طور که یک راننده کامیون یک بار به من گفت،

"The world had a new center, and that center was Mary Anne."

او گفت، "دنیا مرکز جدیدی داشت، و اون مرکز «مری ان» بود."

George Bernard Shaw said it differently.

جورج برنارن شا کمی متفاوت تر این را عنوان کرد.

"Love consists of overestimating the differences

او گفت، "عشق عبارت است از غلو کردن تفاوت های بین یک زن و زن دیگر."

between one woman and another."

و واقعاً هم این کاریست که ما می‌کنیم. (خنده حظار)

And indeed, that's what we do.

(Laughter)

And then you just focus on this person.

و بعد فقط روی این یک انسان متمرکز می شوید.

You can list what you don't like about them,

می توانید فهرستی از چیزهایی که در مورد او دوست ندارید بنویسید ،

but then you sweep that aside and focus on what you do.

اما بعد آن را کنار می گذارید و روی کاری که انجام می دهید تمرکز می کنید.

As Chaucer said, "Love is blind."

همانطور که چاسر می گوید، "عشق کور است."

In trying to understand romantic love,

برای فهم اینکه عشق رومانتیک چیست،

I decided I would read poetry from all over the world,

تصمیم گرفتم از اشعار سرتاسر جهان بخوانم،

and I just want to give you one very short poem

و فقط می خواهم برایتان یک شعر کوتاه از چین در قرن هشتم بخوانم،

from eighth-century China,

because it's an almost perfect example

چون تقریبا یک مثال بی نقص از مردی است که تمام و کمال روی یک زن بخصوص متمرکز شده است.

of a man who is focused totally on a particular woman.

It's a little bit like when you are madly in love with somebody

کمی شبیه زمانی است که دیوانه وار عاشق کسی هستید

and you walk into a parking lot --

و وارد یک پارکینگ می شوید.

their car is different from every other car in the parking lot.

ماشین او با تمام ماشین های دیگر داخل پارکینگ متفاوت است.

Their wine glass at dinner

لیوان مشروب او در مهمانی شام با همه لیوان های مشروب دیگر در مهمانی فرق دارد.

is different from every other wine glass at the dinner party.

And in this case, a man got hooked on a bamboo sleeping mat.

و در این مورد خاص، یک مرد شیفته یک زیرانداز از نی بامبو شده.

And it goes like this.

و داستان از این قرار است. نویسنده یک مرد به نام Yuan Chen است:

It's by a guy called Yuan Zhen.

"طاقت کنار گذاشتن زیرانداز نی را ندارم.

"I cannot bear to put away the bamboo sleeping mat.

The night I brought you home, I watched you roll it out."

شبی که تو را به خانه آوردم، تو را تماشا کردم که چگونه پهنش کردی."

He became hooked on a sleeping mat,

او شیفتهء یک تشک خواب شد،

probably because of elevated activity of dopamine in his brain,

احتمالاً به خاطر سطح بالای فعالیت «دوپامین» در مغزش،

just like with you and me.

درست مثل من و شما.

But anyway, not only does this person take on special meaning,

اما به هر حال، نه تنها آن فرد یک معنی مخصوص به خود می گیرد،

you focus your attention on them.

بلکه شما توجهتان را به سمت آن ها متمرکز می کنید.

You aggrandize them.

شما آن ها را بزرگ می کنید. ولی انرژی زیادی دارید.

But you have intense energy.

As one Polynesian said, "I felt like jumping in the sky."

همانطور که یک اهل جزایر پلینزی گفت، "دلم می خواست بپرم در آسمان."

You're up all night. You're walking till dawn.

تمام شب بیدار می‌مانید. تا طلوع خورشید راه می روید.

You feel intense elation when things are going well;

وقتی همه چیز بر وفق مراد است شادی زیادی حس می کنید،

mood swings into horrible despair when things are going poorly.

وقتی اوضاع مناسب نیست، حال آدم به نا امیدی تبدیل می شود.

وابستگی واقعی و زیادی نسبت به آن آدم وجود دارد.

Real dependence on this person.

As one businessman in New York said to me,

همانطور که یک تاجر در نیو یورک به من گفت، "هر چه که او دوست داشت، من هم دوست داشتم."

"Anything she liked, I liked."

Simple. Romantic love is very simple.

ساده است. عشق رمانتیک بسیار ساده است.

You become extremely sexually possessive.

شما شدیداً حس مالکیت جنسی پیدا می کنید.

You know, if you're just sleeping with somebody casually,

می دانید، اگر فقط به طور عادی با کسی ربطه جنسی دارید،

you don't really care if they're sleeping with somebody else.

خیلی برایتان اهمیتی ندارد که او با شخص دیگری هم رابطه جنسی دارد یا نه.

But the moment you fall in love,

اما لحظه ای که عاشق می شوید،

you become extremely sexually possessive of them.

شدیداً به آن ها وابستگی جنسی پیدا می کنید.

I think there's a Darwinian purpose to this.

فکر می کنم که داروینی است - یعنی یک هدف داروینی در این موضوع است.

The whole point of this is to pull two people together

تمام هدف این است که دو نفر را به سمت هم بکشاند.

strongly enough to begin to rear babies as a team.

به راحتی و تا حدی که بتوانند به عنوان یک گروه، بچه تربیت کنند.

But the main characteristics of romantic love are craving:

اما از خصوصیات اصلی عشق رمانتیک میل شدید است:

an intense craving to be with a particular person,

یک میل شدید به بودن با یک شخص خاصی، نه فقط از نظر جنسی، بلکه احساسی.

not just sexually, but emotionally.

It would be nice to go to bed with them,

ترجیح می دهید - خیلی عالی می شود که با آن ها رابطه جنسی داشته باشید،

but you want them to call you on the telephone, to invite you out, etc.,

اما می خواهید آن ها با تلفن به شما زنگ بزنند، شما را بیرون دعوت کنند و غیره.

to tell you that they love you.

که به شما بگویند که عاشق شما هستند.

The other main characteristic is motivation.

خصوصیت اصلی دیگر انگیزه است.

The motor in the brain begins to crank, and you want this person.

موتور درون مغز شما شروع به کار می کند، و شما این فرد را می خواهید.

And last but not least, it is an obsession.

و در آخر، یک وسواس است.

Before I put these people in the MRI machine,

وقتی این افراد را داخل دستگاه می گذاشتم، قبل از اینکه آن ها را داخل دستگاه بگذارم،

I would ask them all kinds of questions.

همه جور سؤال از آن ها می پرسیدم.

But my most important question was always the same.

اما مهمترین سؤالم همیشه یک چیز بود.

It was: "What percentage of the day and night do you think about this person?"

و آن این که: "چه درصدی از روز و شبت را به این آدم فکر می کنی؟"

و مشخصاٌ، آن ها می گفتند، "تمام روز، تمام شب. نمی توانم هیچ وقت به او فکر نکم."

And indeed, they would say,

"All day. All night.

I can never stop thinking about him or her."

And then, the very last question --

و بعد، آخرین سؤال را می پرسیدم -

I would always have to work myself up to this question,

همیشه باید برای رسیدن به این سوال کلی زمینه سازی می کردم،

because I'm not a psychologist.

چون من یک روانشناس نسیتم.

I don't work with people in any kind of traumatic situation.

با مردم در موقعیت های ناگوار کار نمی کنم.

My final question was always the same.

و آخرین سؤالم همیشه یک چیز بود.

I would say, "Would you die for him or her?"

همیشه می گفتم، "آیا حاضری برایش بمیری؟"

And, indeed, these people would say "Yes!"

و، مشخصاً، این افراد می گفتند "بله!"،

as if I had asked them to pass the salt.

انقدر ساده انگار که از آن ها خواسته بودم نمک را سر سفره به من بدهند.

I was just staggered by it.

کاملاً گیج شده بودم.

So we scanned their brains,

ما مغز آن ها را اسکن کردیم در حالتی که به عکس عشقشان نگاه می کردند و در حالتی که به یک عکس از یک آدم معمولی نگاه می کردند.

looking at a photograph of their sweetheart

and looking at a neutral photograph,

با انجام یک فعالیت حواس پرت کننده در میان این دو حالت.

with a distraction task in between.

تا بتوانیم پیدا کنیم - به یک مغر نگاه کنیم زمانی که در آن وضعیت پرشور قرار دارد

So we could look at the same brain when it was in that heightened state

and when it was in a resting state.

و زمانی که در وضعیت استراحت قرار دارد.

And we found activity in a lot of brain regions.

و در بسیاری از قسمت های مغز فعالیت پیدا کردیم.

در واقع، یکی از مهمترین قسمت های مغز قسمتی بود که

In fact, one of the most important was a brain region

that becomes active when you feel the rush of cocaine.

زمانی که کوکائین مصرف کنید فعال می شود.

And indeed, that's exactly what happens.

و حقیقتاً، این اتفاقی است که می افتد.

I began to realize that romantic love is not an emotion.

کم کم متوجه شدم که عشق رمانتیک یک احساس نیست.

در واقع، همیشه فکر می کردم یک سری احساس است،

In fact, I had always thought it was a series of emotions,

از خیلی زیاد به خیلی کم.

from very high to very low.

But actually, it's a drive.

اما در واقع، یک نیرو است. از موتور تفکر می آید،

It comes from the motor of the mind,

the wanting part of the mind, the craving part of the mind.

قسمت درخواست کننده فکر، قسمت مشتاق فکر.

The kind of part of the mind

همان مغزی که - همان قسمتی از فکر که -

when you're reaching for that piece of chocolate,

وقتی دارید برای برداشتن یک شکلات تلاش می کنید،

when you want to win that promotion at work.

وقتی می خواهید سر کار یک ترفیع بگیرید.

The motor of the brain.

موتور مغز. این یک نیرو است.

It's a drive.

And in fact, I think it's more powerful than the sex drive.

و در واقع، من فکر می کنم از نیروی جنسی قوی تر است.

می دانید، اگر از یک شخصی بخواهید که با شما رابطه جسی داشته باشد، و او بگوید، "نه ممنون"

You know, if you ask somebody to go to bed with you,

and they say, "No, thank you,"

معلوم است که خودتان را نمی کشید یا یک افسردگی ناجور نمی گیرید.

you certainly don't kill yourself or slip into a clinical depression.

But certainly, around the world,

اما مطمئناً، سرتاسر جهان، بعضی از کسانی که در عشق شکست می خورند به این خاطر مرتکب قتل میشوند.

people who are rejected in love will kill for it.

People live for love.

مردم به خاطر عشق زندگی می کنند. به خاطر عشق می کشند. به خاطر عشق می میرند.

They kill for love.

They die for love.

They have songs, poems, novels,

در موردش آهنگ، شعر، رمان، مجسمه، نقاشی، اسطوره، افسانه هست.

sculptures, paintings, myths, legends.

In over 175 societies,

در بیش از 175 جامعه، مردم آثار این سیستم قدرتمند مغز را بر جای گذاشته اند.

people have left their evidence of this powerful brain system.

I have come to think

به این باور رسیده ام که این یکی از قدرتمندترین سیستم های روی زمین است

it's one of the most powerful brain systems on Earth

for both great joy and great sorrow.

هم برای شادی و هم برای غم فراوان.

And I've also come to think

و به این باور هم رسیده ام که این یکی از سه سیستم پایه ای

that it's one of three basically different brain systems

و متفاوت مغز است که ریشه در رابطه جنسی و تولید مثل دارد.

that evolved from mating and reproduction.

One is the sex drive: the craving for sexual gratification.

یکی نیروی جنسی است: میل شدید به ارضاء جنسی.

W.H. Auden called it an "intolerable neural itch,"

W.H.Auden به آن گفت یک "خارش غیرقابل تحمل عصبی،"

and indeed, that's what it is.

و واقعاً هم همینطور است.

همیشه دارد شما را اذیت می کند، مثل حس گشنگی.

It keeps bothering you a little bit, like being hungry.

The second of these three brain systems is romantic love:

دومین سیستم از این سه سیستم عشق رمانتیک است.

that elation, obsession of early love.

آن سرفرازی و وسواس عشق زودهنگام.

And the third brain system is attachment:

و سومین سیستم مغز وابستگی است:

that sense of calm and security you can feel for a long-term partner.

آن حس آرامش و اطمینانی که می توانید به یک همسر یا شریک طولانی مدت داشته باشید.

And I think that the sex drive evolved to get you out there,

و من فکر می کنم نیروی جنسی برای این به وجود آمد که شما بروید در جامعه،

looking for a whole range of partners.

به دنبال یک سری از انسان ها برای شریک زندگی.

You can feel it when you're just driving along in your car.

می دانید، می توانید حسش کنید حتی وقتی فقط دارید در ماشین رانندگی می کنید.

It can be focused on nobody.

می تواند روی شخص خاصی متمرکز نباشد.

I think romantic love evolved to enable you to focus your mating energy

فکر می کنم عشق رمانتیک برای این به وجود آمد که شما را قادر سازد که انرژی جفت یابی خود را متمرکز سازید

on just one individual at a time,

به یک نفر در آن واحد،

thereby conserving mating time and energy.

و در نتیجه در انرژی و زمان جفت یابی صرفه جویی کنید.

And I think that attachment, the third brain system,

و من فکر می کنم وابستگی، سیستم سوم مغز،

evolved to enable you to tolerate this human being

به وجود آمد تا شما را قادر سازد که بتوانید این فرد را تحمل کنید (خنده)

at least long enough to raise a child together as a team.

حداقل به اندازه ای که بتوانند با همدیگر یک بچه بزرگ کنند.

So with that preamble,

خب حالا با این مقدمه، می خواهم بحث دو تا از عمیق ترین گرایش های اجتماعی را باز کنم.

I want to go into discussing the two most profound social trends.

One of the last 10,000 years

یکی مربوط به 10،000 سال گذشته - و دیگری حداقل مربوط به 25 سال گذشته -

and the other, certainly of the last 25 years,

that are going to have an impact on these three different brain systems:

که قرار است روی این سه سیستم مختلف مغز - شهوت، عشق رمانتیک و

lust, romantic love and deep attachment to a partner.

وابستگی شدید به یک شریک - تأثیر داشته باشند.

The first is women working, moving into the workforce.

اولین روند، کار کردن زن هاست. وارد شدن آن ها به نیروی کار.

من 130 تا 150 تا از اجتماعات را از طریق سالنامه های آماری سازمان ملل بررسی کردم.

I've looked at 130 societies

through the demographic yearbooks of the United Nations.

Everywhere in the world, 129 out of 130 of them,

و در همه جای دنیا، 129 از 130 جامعه تحت مطالعه، زنها نه تنها وارد بازار کار می شوند -

women are not only moving into the job market --

sometimes very, very slowly, but they are moving into the job market --

بعضی وقت ها بسیار بسیار آرام، اما دارند وارد بازار کار می شوند -

and they are very slowly closing that gap between men and women

و دارند کم کم فاصله ی میان مرد و زن را از نظر قدرت مالی، سلامتی

in terms of economic power, health and education.

و تحصیلات از بین می برند.

It's very slow.

این روند بسیار کند است.

For every trend on this planet, there's a counter-trend.

برای هر گرایش - در این کره زمین، گرایشی بر ضد آن هم هست.

We all know of them, but nevertheless --

ما همه از آن ها با خبریم، اما با وجود این - عرب ها یک اصطلاحی دارند.

the Arabs say, "The dogs may bark, but the caravan moves on."

عرب ها می گویند، "سگ ها ممکن است پارس کنند، اما کاروان به حرکت ادامه می دهد."

And, indeed, that caravan is moving on.

و، واقعاً، کاروان به حرکت ادامه می دهد.

Women are moving back into the job market.

زن ها دارند به بازار کار بازمیگردند.

And I say back into the job market, because this is not new.

و من می گویم بازمیگردند به بازار کار، چون این پدیده جدید نیست.

For millions of years, on the grasslands of Africa,

برای میلیون ها سال، در چمنزارهای آفریقا،

زن ها برای جمع آوری سبزیجات سر کار می رفتند.

women commuted to work to gather their vegetables.

They came home with 60 to 80 percent of the evening meal.

آن ها با 60 تا 80 درصد از غذای شب به خانه برمی گشتند.

The double income family was the standard.

درآمد دو برابر برای خانواده استاندارد بود.

And women were regarded as just as economically,

و خانم ها دقیقا به اندازه مردها از نظر اقتصادی، اجتماعی و جنسی قدرتمند به حساب می آمدند.

socially and sexually powerful as men.

In short, we're really moving forward to the past.

خلاصه اش این است که ما در حقیقت به سمت گذشته پیش می رویم.

Then, women's worst invention was the plow.

اما بعد بدترین اختراع زن ها - گاوآهن - از راه رسید.

With the beginning of plow agriculture, men's roles became extremely powerful.

با شروع شدن کشاورزی با گاوآهن، نقش مردها فوق العاده قدرتمند شد.

Women lost their ancient jobs as collectors,

زن ها شغل قدیمی خود به عنوان جمع آورنده را از دست دادند،

اما حالا، با انقلاب صنعتی و پس از آن

but then with the industrial revolution and the post-industrial revolution

they're moving back into the job market.

آن ها دارند به بازار کار بازمیگردند.

In short, they are acquiring the status that they had a million years ago,

خلاصه اش این است که آن ها دارند جایگاه یک میلیون سال پیش خود را بدست می آورند،

10,000 years ago, 100,000 years ago.

10،000 سال پیش، 100،000 سال پیش.

We are seeing now one of the most remarkable traditions

الآن شاهد یکی از سنت های قابل توجه در تاریخِ گونه انسان هستیم.

in the history of the human animal.

و بی شک بدون تاثیر نخواهد بود.

And it's going to have an impact.

I generally give a whole lecture

من معمولاً یک سخنرانی کامل در مورد تأثیر زنان بر جامعه کاری می کنم.

on the impact of women on the business community.

I'll say just a couple of things, and then go on to sex and love.

اما فقط چند چیز می خواهم بگویم، و بعد می روم سراغ سکس و عشق.

There's a lot of gender differences;

تفاوت های جنسی زیادی هست؛

anybody who thinks men and women are alike

کسی که فکر می کند زن و مرد مثل هم اند، حتما تا به حال دختر یا پسر بچه نداشته است.

simply never had a boy and a girl child.

I don't know why they want to think that men and women are alike.

نمی دانم دلیلشان چیست که می خواهند فکر کنند مردها و زن ها شبیه اند.

There's much we have in common,

ما در خیلی چیزها با هم مشترک هستیم، اما در خیلی چیزها هم -

but there's a whole lot that we do not have in common.

با هم مشترک نیستیم.

We are -- in the words of Ted Hughes,

به قول Ted Hughes،

"I think that we are like two feet. We need each other to get ahead."

"فکر می کنم که ساخته شدیم تا - ما مثل دو پا هستیم. برای جلو رفتن به همدیگر احتیاج داریم."

But we did not evolve to have the same brain.

اما تکامل نیافتیم تا یک مغر یکسانی داشته باشیم.

And we're finding more and more gender differences in the brain.

و داریم تقاوت های جنسی بیشتر و بیشتر و بیشتری در مغز پیدا می کنیم.

I'll only just use a couple and then move on to sex and love.

فقط چند تا را نام می برم و بعد می روم سراغ سکس و عشق.

One of them is women's verbal ability.

یکی از آن ها توانایی زبانی زن هاست. زن ها می توانند صحبت کنند.

Women can talk.

Women's ability to find the right word rapidly, basic articulation

سرعت زن ها در پیدا کردن کلمه مناسب، قدرت بیان

goes up in the middle of the menstrual cycle,

در اواسط سیکل قاعدگی به سطح بالایی می رسد، زمانی که سطح استروژن در بالاترین نقطه است.

when estrogen levels peak.

But even at menstruation, they're better than the average man.

ولی حتی در زمان قاعدگی، آن ها از یک مرد معمولی بهتر صحبت می کنند.

Women can talk.

زن ها می توانند حرف بزنند.

They've been doing it for a million years; words were women's tools.

میلیون ها سال است که این کار را می کنند؛ کلمه ها ابزار زنان بودند.

They held that baby in front of their face,

آن بچه رو جلوی صورتشان میگرفتند،

cajoling it, reprimanding it, educating it with words.

با او زبان بازی می کردند، سرزنشش می کردند، با کلمات به او آموزش می دادند.

And, indeed, they're becoming a very powerful force.

و حقیقتاً دارند یک نیروی قدرتمند می شوند.

Even in places like India and Japan,

حتی در جاهایی مثل هند و ژاپن

where women are not moving rapidly into the regular job market,

که زن ها سریع وارد بازار کار معمولی نمی شوند،

they're moving into journalism.

وارد کار روزنامه نگاری می شوند.

And I think that the television is like the global campfire.

فکر می کنم که تلویزیون مثل آتشی است که جهانیان به دور آن نشسته‌اند.

We sit around it and it shapes our minds.

دور آن می نشینیم و آن ذهنمان را شکل می دهد.

Almost always, when I'm on TV, the producer who calls me,

تقریباً همیشه، وقتی در تلویزیون هستم، تهیه کننده ای که مرا صدا می زند،

who negotiates what we're going to say,

و با هم در مورد چیزی که قرار است صحبت کنیم بحث می کنیم، یک زن است.

is a woman.

In fact, Solzhenitsyn once said,

در واقع، Solzhenitsyn یک بار گفت،

"داشتن یک نویسنده خوب مثل داشتن یک دولت دیگر است."

"To have a great writer is to have another government."

Today 54 percent of people who are writers in America are women.

امروزه در آمریکا 54 درصد از نویسندگان زن ها هستند.

این یکی از خصوصیات بی‌شمار زنان است.

It's one of many, many characteristics that women have

that they will bring into the job market.

که با خود به بازار کار می آورند.

They've got incredible people skills, negotiating skills.

آن ها مهارت های فوق العاده در برخورد با مردم و در مذاکره دارند.

They're highly imaginative.

ذهن بسیار خلاقی دارند.

We now know the brain circuitry of imagination, of long-term planning.

امروزه ما مدارهای مغزی خلاقیت و برنامه ریزی بلند مدت را می‌شناسیم.

They tend to be web thinkers.

آن ها مانند شکل تار عنکبوت فکر می کنند.

Because the female parts of the brain are better connected,

چون اجزاء مغز زن ها بهتر با هم در ارتباط اند،

they tend to collect more pieces of data when they think,

آن ها میل دارند زمانی که فکر می کنند اطلاعات بیشتری جمع کنند،

put them into more complex patterns, see more options and outcomes.

آن ها را به شکل الگوهای پیچیده تری در آورند و گزینه ها و نتایج بیشتری ببینند.

They tend to be contextual, holistic thinkers,

آن ها تمایل دارند متفکرانی مفهومی و کلی نگر باشند. من آنها را متفکران شبکه‌ای می‌نامم.

what I call web thinkers.

Men tend to -- and these are averages --

مردها تمایل دارند که - این ها میانگین هستند - تمایل دارند هر چیزی را که اضافه و خارجی به حساب می آورند سر به نیست کنند.

tend to get rid of what they regard as extraneous,

focus on what they do,

روی کاری که می کنند تمرکز کنند، و بیشتر با یک الگوی مرحله به مرحله حرکت می کنند.

and move in a more step-by-step thinking pattern.

They're both perfectly good ways of thinking.

هر دو روش های کاملا خوبی برای فکر کردن هستند.

We need both of them to get ahead.

برای پیشرفت، به هر دوی آن ها احتیاج داریم.

In fact, there's many more male geniuses in the world.

در واقع، نابغه های مرد جهان خیلی بیشترند.

And there's also many more male idiots in the world.

وقتی که - در ضمن احمق های مرد جهان هم خیلی بیشترند (صدای خنده)

(Laughter)

When the male brain works well, it works extremely well.

وقتی مغز مردانه خوب کار می کند، فوق العاده خوب کار می کند.

And what I really think that we're doing is,

و من - کاری که واقعا فکر می کنم داریم انجام می دهیم این است که، داریم به سمت یک جامعه ی همراه با همکاری پیش می رویم.

we're moving towards a collaborative society,

a society in which the talents of both men and women

جامعه ای که استعدادهای زنان و مردان در آن درک می شوند

are becoming understood and valued and employed.

و به آنها ارزش داده میشود و به کار گرفته می شوند.

But in fact, women moving into the job market

اما در واقع، حرکت زنان به داخل بازار کار یک تأثیر بزرگی

is having a huge impact on sex and romance and family life.

روی سکس، عشق رمانتیک و زندگی خانوادگی می گذارد.

Foremost, women are starting to express their sexuality.

اول از همه، زنان دارند جنسیت خود را ابراز می کنند.

I'm always astonished when people come to me and say,

همیشه متحیر می شوم وقتی کسانی می آیند و به من می گویند،

"Why is it that men are so adulterous?"

"چرا مردها اینقدر زناکارند؟"

"Why do you think more men are adulterous than women?"

و من می گویم: "چرا فکر می کنید تعداد مردهای زناکار بیشتر از زنان زناکار است؟"

"Well, men are more adulterous!"

"خب دیگه - مردها بیشتر زناکارند!"

و من می گویم: "فکر می کنید این مردهای زناکار با چه کسانی هم خواب می شوند؟"

And I say, "Who do you think these men are sleeping with?"

و - دو دو تا چهارتاست![صدای خنده]

(Laughter)

And -- basic math!

Anyway.

به هر حال

In the Western world,

در دنیای غرب، دخترهای کوچک شروع می کنند -

women start sooner at sex, have more partners,

زن ها زودتر سکس را شروع می کنند، هم خواب های بیشتری دارند،

express less remorse for the partners that they do,

کمتر برای بودن با هم خواب هایشان ابراز پشیمانی می کنند،

marry later, have fewer children,

دیرتر ازدواج می کنند، بچه های کمتری دارند، ازدواج های بد را برای بدست آوردن ازوداج های خوب پایان می دهند.

leave bad marriages in order to get good ones.

We are seeing the rise of female sexual expression.

داریم افزایش ابراز جنسیت زن را مشاهده می کنیم.

And, indeed, once again we're moving forward to the kind of sexual expression

و، واقعا، بار دیگر داریم به سمت ابراز جنسیتی پیش می رویم

that we probably saw on the grasslands of Africa a million years ago,

که احتمالا میلیون ها سال پیس در چمنزارهای آفریقا دیده می‌شد.

because this is the kind of sexual expression that we see

چرا که این همان شکل از ابراز جنسیتی است که امروزه

in hunting and gathering societies today.

در جوامع «شکارچی و جمع آور» می بینیم.

We're also returning to an ancient form of marriage equality.

همچنین داریم به یک شکل باستانی از تساوی در ازدواج بر می گردیم.

They're now saying that the 21st century

الآن می گویند که قرن بیست و یک

is going to be the century of what they call the "symmetrical marriage,"

قرار است قرن چیزی به نام "ازدواج متقارن" باشد.

or the "pure marriage," or the "companionate marriage."

یا "ازدواج خالص"، یا "ازدواج اشتراکی"

This is a marriage between equals,

این ازدواجی بین برابرهاست،

moving forward to a pattern

که به سمت الگویی پیش می رود که با روح دیرینه انسان همخوانی زیادی دارد.

that is highly compatible with the ancient human spirit.

We're also seeing a rise of romantic love.

همچنین شاهد افزایش عشق رمانتیک هستیم.

91 percent of American women and 86 percent of American men

91 درصد از زنان آمریکایی و 86 درصد از مردان آمریکایی

would not marry somebody who had every single quality

با کسی که همه خصوصیاتی که آن ها برای یک همسر در نظر داشتند را دارد، ازدواج نمی کنند،

they were looking for in a partner,

if they were not in love with that person.

اگر که عاشق آن شخص نباشند.

People around the world, in a study of 37 societies,

مردم سراسر جهان، در یک تحقیق از 37 جامعه،

want to be in love with the person that they marry.

می خواهند عاشق زوج خود باشند.

Indeed, arranged marriages are on their way off this braid of human life.

حقیقتاً، ازدواج های از پیش تایین شده در حال محو شدن از زندگی انسان هستند.

I even think that marriages might even become more stable

من حتی فکر می کنم ازدواج ها ممکن است به خاطر دومین گرایش بزرگ جهان

because of the second great world trend.

مستحکم تر شوند.

The first one being women moving into the job market,

اول حرکت زنان به داخل بازار کار بود،

the second one being the aging world population.

دومی مسن شدن جمعیت جهان.

They're now saying that in America,

الآن می گویند که در آمریکا،

that middle age should be regarded as up to age 85.

میانسالی را باید تا 85 سالگی در نظر گرفت.

Because in that highest age category of 76 to 85,

چون در بالاترین سن آن گروه از 75 تا 85 سال،

as much as 40 percent of people have nothing really wrong with them.

40 درصد آن ها واقعا هیچ مشکلی ندارند.

So we're seeing there's a real extension of middle age.

بنابراین می بینیم که دوره میانسالی یک افزایش واقعی داشته.

For one of my books, I looked at divorce data in 58 societies.

و من دیدم - برای یکی از کتاب هایم، به اطلاعات مربوط به طلاق در 58 جامعه نگاه کردم.

And as it turns out, the older you get, the less likely you are to divorce.

و واضح است که هر چه سن بالاتر می رود، احتمال طلاق کمتر می شود.

So the divorce rate right now is stable in America,

بنابراین، میزان طلاق در آمریکا در حال حاضر ثابت است.

and it's actually beginning to decline.

و حتی رو به کاهش گذاشته.

It may decline some more.

شاید بیشتر هم کاهش پیدا کند.

حتی باید بگم با ویاگرا، جایگزین های استروژن، عمل های لگن

I would even say that with Viagra,

estrogen replacement, hip replacements

and the incredibly interesting women

و زن جالب توجه امروز

-- women have never been as interesting as they are now.

-- زن ها تا به حال به اندازه الآن جذاب نبوده‌اند.

Not at any time on this planet have women been so educated,

هیچ زمانی در این کره زمین زن ها اینقدر تحصیل کرده، جالب و توانمند نبوده اند.

so interesting, so capable.

And so I honestly think that if there really was ever a time in human evolution

و من واقعا فکر میکنم که اگر زمانی در تکامل بشر وجود داشته باشد

when we have the opportunity to make good marriages, that time is now.

که ما در آن بتوانیم ازدواج های خوب داشته باشیم، آن زمان حالاست.

However, there's always kinds of complications in this.

البته، همیشه انواع مشکلات وجود دارد.

These three brain systems -- lust, romantic love and attachment --

این سه سیستم مغز: شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی

don't always go together.

همیشه با هم همراه نیستند.

They can go together, by the way.

راستی، می توانند با هم همراه باشند.

That's why casual sex isn't so casual.

برای همین است که سکس تفننی خیلی هم همین طوری نیست.

With orgasm you get a spike of dopamine.

با هر ارگازم شما یک افزایش در ترشح هورمون دوپمین تجربه میکنید

Dopamine's associated with romantic love,

دوپامین و عشق رمانتیک با هم پیوند دارند.

and you can just fall in love with somebody

و شما می توانید عاشق کسی شوید که با او فقط سکس تفننی دارید.

who you're just having casual sex with.

With orgasm, then you get a real rush of oxytocin and vasopressin --

با ارگازم، شما هجوم شدیدی از اکسیتاسین و واسوپرسین را تجربه می کنید.

those are associated with attachment.

آن ها با وابستگی ارتباط دارند.

This is why you can feel such a sense of cosmic union with somebody

برای همین است که پس از اینکه با کسی عشقبازی کردید می توانید

after you've made love to them.

چنین حس اتحاد و یگانگی با کسی داشته باشید.

But these three brain systems: lust, romantic love and attachment,

اما این سه سیستم مغز: شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی،

aren't always connected to each other.

همیشه به هم وصل نیستند.

You can feel deep attachment to a long-term partner

می توانید به یک شریک بلند مدت حس وابستگی شدیدی داشته باشید

while you feel intense romantic love for somebody else,

در حالی که برای شخص دیگری عشق رمانتیک پر حرارتی احساس می کنید،

while you feel the sex drive for people unrelated to these other partners.

در حالی که حس جنسی قوی ای به کسانی دارید که به این افراد هیچ ارتباطی ندارند.

In short, we're capable of loving more than one person at a time.

خلاصه این که، ما قادریم در آن واحد عاشق بیش از یک نفر باشیم.

In fact, you can lie in bed at night

در واقع می توانید شب در رختخواب بخوابید

and swing from deep feelings of attachment for one person

و از این پهلو به آن پهلو شوید در حالی که از احساس وابستگی برای یک نفر

to deep feelings of romantic love for somebody else.

به احساس عشق رمانتیک برای کسی دیگر تغییر فکر می دهید.

It's as if there's a committee meeting going on in your head

مثل این است که در حین اینکه در تلاشید تصمیم بگیرید که چه کنید

as you are trying to decide what to do.

یک کمیسیون در ذهن شما جلسه دارد.

So I don't think, honestly,

برای همین، صادقانه، من فکر نمی کنم ما حیوانی هستیم که برای خوشحال بودن ساخته شده؛

we're an animal that was built to be happy;

we are an animal that was built to reproduce.

ما حیوانی هستیم که برای تولید مثل ساخته شده.

I think the happiness we find, we make.

من اعتقاد دارم خوشحالی ای که پیدا می کنیم، را خودمان به وجود می‌آوریم.

And I think, however,

و با این حال فکر می کنم می توانیم روابط خوبی با هم داشته باشیم.

we can make good relationships with each other.

So I want to conclude with two things.

برای همین می خواهم با دو مطلب نتیجه گیری کنم.

می خواهم با یک نگرانی نتیجه گیری کنم.

I want to conclude with a worry,

یک نگرانی دارم - و با یک داستان قشنگ.

and with a wonderful story.

نگرانی من در مورد داروهای ضد افسردگی است.

The worry is about antidepressants.

بیش از 100 میلیون نسخه‌ی داروهای ضد افسردگی هر سال در آمریکا تجویز می شوند.

Over 100 million prescriptions of antidepressants

are written every year in the United States.

And these drugs are going generic.

و این داروها در شرف همه گیر شدن هستند.

They are seeping around the world.

دارند در سراسر دنیا پخش می شوند.

I know one girl who's been on these antidepressants,

دختری را می شناسم که این داروهای ضد افسردگی را مصرف می کرد، سروتونین

SSRIs, serotonin-enhancing antidepressants -- since she was 13.

SSRI، داروهای ضد افسردگی سروتونین - از وقتی که 13 سالش بود.

She's 23. She's been on them ever since she was 13.

الآن 23 ساله است. از وقتی 13 سالش بود از آن ها مصرف می کرد.

I've got nothing against people who take them short term,

اصلا مخالف کسانی نیستم که کوتاه مدت از آن ها استفاده می کنند،

when they're going through something horrible.

وقتی در مرحله ای کاملا بحرانی هستند.

They want to commit suicide or kill somebody else.

می خواهند کسی را بکشند و یا خود کشی کنند.

I would recommend it.

من آن ها را پیشنهاد می کنم.

But more and more people in the United States

اما در آمریکا مردم بیشتر و بیشتر دارند از این داروها به صورت طولانی مدت استفاده می کنند.

are taking them long term.

و حقیقتا، کاری که این داروها می کنند این است که سطح سروتونین را بالا می برند.

And indeed, what these drugs do is raise levels of serotonin.

And by raising levels of serotonin, you suppress the dopamine circuit.

و با بالا بردن سطح سروتونین، جریان دوپامین را متوقف می کنید.

Everybody knows that.

همه این را می دانند.

Dopamine is associated with romantic love.

دوپامین با عشق رمانتیک پیوند داده شده.

Not only do they suppress the dopamine circuit,

نه تنها جریان دوپامین را متوقف می کنند، بلکه نیروی جنسی را هم از بین می برند.

but they kill the sex drive.

And when you kill the sex drive, you kill orgasm.

و وقتی نیروی جنسی را از بین می برید، ارگازم را از بین می برید.

And when you kill orgasm,

و وقتی ارگازم را می کشید، آن سیل موادی که با وابستگی پیوند دارند را نیز از بین می برید.

you kill that flood of drugs associated with attachment.

The things are connected in the brain.

و این ها به مغز وصل هستند.

And when you tamper with one brain system,

و وقتی در یک سیستم مغز مداخله کنید،

you're going to tamper with another.

در سیستم های دیگر نیز مداخله خواهید کرد.

I'm just simply saying that a world without love is a deadly place.

من فقط دارم به سادگی می گویم که دنیای بدون عشق جای کشنده ای است.

So now --

(Applause)

و حالا - [صدای تشویق] - ممنونم.

Thank you.

می خواهم با یک داستان تمام کنم، و بعد فقط یک نکته.

I want to end with a story.

And then, just a comment.

I've been studying romantic love and sex and attachment for 30 years.

حدود 30 سال است که من در مورد عشق، سکس و وابستگی مطالعه کرده ام.

من یک قل مشابه هشتم؛ برایم جالب است که بدانم چرا همه ما مثل هم هستیم.

I'm an identical twin; I am interested in why we're all alike.

Why you and I are alike, why the Iraqis and the Japanese

چرا من و تو مثل هم هستیم، چرا عراقی ها و ژاپنی ها

and the Australian Aborigines and the people of the Amazon River

و استرالیایی های بومی و مردم آمازون همه مثل هم هستند.

are all alike.

And about a year ago,

و حدود یک سال پیش، یک سرویس اینترنتی دوستیابی، Match.com به من مراجعه کرد

an Internet dating service, Match.com, came to me

and asked me if I would design a new dating site for them.

و از من پرسیدند که برایشان یک سایت جدید دوستیابی طراحی می کنم یا نه.

I said, "I don't know anything about personality. You know?

من گفتم، "من چیزی در مورد شخصیت نمی دانم. می دانید؟

I don't know. Do you think you've got the right person?"

نمی دانم، مطمئنید که مرا اشتباه نگرفه اید؟"

They said, "Yes."

آن ها گفتند، "بله"

It got me thinking about why it is that you fall in love

باعث شد من فکر کنم دلیلش چیست که ما عاشق یک شخص می شویم و نه شخص دیگر.

with one person rather than another.

That's my current project; it will be my next book.

آن پروژه کنونی من است؛ کتاب بعدی من خواهد بود.

There's all kinds of reasons

همه جور دلیل هست که چرا ما عاشق یک شخص می شویم به جای یک شخص دیگر.

that you fall in love with one person rather than another.

Timing is important. Proximity is important.

زمانبندی مهم است. در جوار افراد بودن مهم است.

Mystery is important.

رمز و راز مهم است. عاشق کسی می شوید که تا حدی مرموز است،

You fall in love with somebody who's somewhat mysterious,

تا حدی چون رمز و راز سطح دوپامین مغز را افزایش می دهد.

in part because mystery elevates dopamine in the brain,

probably pushes you over that threshold to fall in love.

احتمالا شما را از آن آستانه هل می دهد تا عاشق شوید.

You fall in love with somebody

عاشق کسی می شوید که در چیزی که من به آن می گویم "نقشه عشق" شما جا می گیرد.

who fits within what I call your "love map,"

an unconscious list of traits

یک لیست نا خودآگاهانه از ویژگی هایی که از کودکی تا بزرگی می سازید.

that you build in childhood as you grow up.

And I also think that you gravitate to certain people,

به علاوه من فکر می کنم که شما -

به سمت افراد خاصی جذب می شوید، در واقع، با یک سری از سیستم های مغزی مکمل.

actually, with somewhat complementary brain systems.

And that's what I'm now contributing to this.

و آن چیزیست که من الآن به این اضافه می کنم.

But I want to tell you a story, to illustrate.

اما می خواهم برای شما داستانی بگویم - تا نشان دهم

I've been carrying on here about the biology of love.

داشتم اینجا در مورد زیست شناسی عشق صحبت می کردم.

I wanted to show you a little bit about the culture of it, too,

می خواستم کمی هم از فرهنگ آن به شما نشان دهم -

the magic of it.

جادوی آن.

It's a story that was told to me

داستانی است که توسط کسی به من گفته شد که او تازه از یکی شنیده بود -

by somebody who had heard it just from one --

probably a true story.

برای همین احتمالا یک داستان واقعی است.

یک دانشجوی کارشناسی ارشد بود - من و دو همکارم در Rutger هستیم -

It was a graduate student -- I'm at Rutgers and my two colleagues --

Art Aron is at SUNY Stony Brook.

Art Aaron در SUNY Stonybrook

That's where we put our people in the MRI machine.

آنجا جایی است که ما افرادمان را در ام آر آی گذاشتیم.

And this graduate student was madly in love with another graduate student,

و این دانشجوی پسر دیوانه وار عاشق یک دانشجوی دیگر بود،

and she was not in love with him.

که آن دختر عاشقش نبود.

And they were all at a conference in Beijing.

و همه در یک کنفرانس در پکن بودند.

و او از کارهای ما می دانست که اگر بروید و با شخصی کار بدیع انجام دهید،

And he knew from our work

that if you go and do something very novel with somebody,

you can drive up the dopamine in the brain,

می توانید سطح دوپامین مغز را بالا ببرید.

and perhaps trigger this brain system for romantic love.

و شاید این سیستم مغز را برای عشق رمانتیک تحریک کنید.

(Laughter)

و او تصمیم گرفت علم را عملی کند،

So he decided he'd put science to work.

و او این دختر را دعوت کرد تا با هم بروند کالسکه سواری.

And he invited this girl to go off on a rickshaw ride with him.

And sure enough -- I've never been in one,

و واقعا - من تا به حال سوار آنها نشده‌ام

but apparently they go all around the buses and the trucks

اما ظاهرا کالسکه ها از کنار اتوبوس ها و کامیون ها رد میشوند

and it's crazy and it's noisy and it's exciting.

و دیوانه وار و پر سر و صدا و هیجان انگیز است.

He figured that this would drive up the dopamine,

و او فکر کرد که این سطح دوپامین را بالا می برد،

and she'd fall in love with him.

و این دختر عاشقش خواهد شد.

So off they go and she's squealing and squeezing him

و رفتند و دختر جیغ می زد و او را بقل می کرد

و می خندیدند و حسابی خوش می گذراندند.

and laughing and having a wonderful time.

An hour later they get down off of the rickshaw,

یک ساعت بعد از کالسکه پیاده شدند،

and she throws her hands up and she says,

و دختر دست هایش را بالا می برد و می گوید، "چفدر عالی بود!"

"Wasn't that wonderful?"

And, "Wasn't that rickshaw driver handsome!"

و، "آن راننده آن کالسکه چقدر خوش تیپ بود !"

(Laughter)

[صدای خنده] [صدای نشویق]

(Applause)

There's magic to love!

در عشق جادو هست.

(Applause)

But I will end by saying that millions of years ago,

اما با این تمام می کنم که میلیون ها سال پیش، در ما سه نیروی بنیادی به وجود آمد.

we evolved three basic drives:

the sex drive, romantic love

نیروی جنسی، عشق رمانتیک و وابستگی به یک شریک طولانی مدت.

and attachment to a long-term partner.

این جریان ها عمیقا در مغز بشر تعبیه شده اند.

These circuits are deeply embedded in the human brain.

They're going to survive as long as our species survives

و تا زمانی که نسل انسان ها باقی است

on what Shakespeare called "this mortal coil."

باقی خواهند ماند.

Thank you.

ممنونم. [صدای تشویق]

Chris Anderson: Helen Fisher!

(Applause)