The family I lost in North Korea. And the family I gained | Joseph Kim

جوزف کیم: خانواده ای که در کره ی شمالی از دست دادم. و خانواده ای که به دست آوردم.

1,711,511 views

2013-06-19 ・ TED


New videos

The family I lost in North Korea. And the family I gained | Joseph Kim

جوزف کیم: خانواده ای که در کره ی شمالی از دست دادم. و خانواده ای که به دست آوردم.

1,711,511 views ・ 2013-06-19

TED


لطفا برای پخش فیلم روی زیرنویس انگلیسی زیر دوبار کلیک کنید.

00:00
Translator: Joseph Geni Reviewer: Morton Bast
0
0
7000
Translator: Amirpouya Ghaemian Reviewer: Shahram Eatezadi
00:12
I was born and raised in North Korea.
1
12965
3503
من در کره شمالی به دنیا آمدم و بزرگ شدم.
00:16
Although my family constantly struggled against poverty,
2
16468
4800
با وجود این که خانواده‌ام همیشه با فقر دست و پنجه نرم می کردند،
00:21
I was always loved and cared for first,
3
21268
3528
همیشه دوستم داشتند و بیشتر از همه مورد توجه بودم،
00:24
because I was the only son
4
24796
2151
زیرا من تنها پسر خانواده بودم
00:26
and the youngest of two in the family.
5
26947
3170
و کوچک ترین فرزند.
00:30
But then the great famine began in 1994.
6
30117
3607
اما در سال ۱۹۹۴ قحطی بزرگی رخ داد.
00:33
I was four years old.
7
33724
2459
من چهار ساله بودم.
00:36
My sister and I would go searching for firewood
8
36183
3797
من و خواهرم هیزم جمع می کردیم
00:39
starting at 5 in the morning
9
39980
1976
ساعت ۵ صبح شروع می کردیم
00:41
and come back after midnight.
10
41956
2806
و بعد از نیمه‌ شب برمی‌گشتیم.
00:44
I would wander the streets searching for food,
11
44762
3888
یادم می آید یک بار که در خیابان‌ها دنبال غذا می‌گشتم،
00:48
and I remember seeing a small child
12
48650
2173
پسربچه‌ ای را دیدم
00:50
tied to a mother's back eating chips,
13
50823
2822
که به پشت مادرش بسته شده بود و داشت چیپس می‌خورد،
00:53
and wanting to steal them from him.
14
53645
3224
و من می خواستم چیپس های او را بدزدم.
00:56
Hunger is humiliation. Hunger is hopelessness.
15
56869
4833
گرسنگی خفت آور است. گرسنگی نا امیدی است.
01:01
For a hungry child, politics and freedom
16
61702
3203
برای یک کودک گرسنه، سیاست و آزادی
01:04
are not even thought of.
17
64905
2752
مفاهیمی بی معناست.
01:07
On my ninth birthday, my parents
18
67657
2688
در تولد نه سالگیم، والدینم حتی نتوانستند غذایی برای خوردن به من بدهند.
01:10
couldn't give me any food to eat.
19
70345
3429
در تولد نه سالگیم، والدینم حتی نتوانستند غذایی برای خوردن به من بدهند.
01:13
But even as a child, I could feel the heaviness
20
73774
3944
اما با وجودی این که بچه بودم، می توانستم سنگینی غمی که در دلشان بود را حس کنم.
01:17
in their hearts.
21
77718
3035
اما با وجودی این که بچه بودم، می توانستم سنگینی غمی که در دلشان بود را حس کنم.
01:20
Over a million North Koreans died of starvation in that time,
22
80753
5200
در آن قحطی بیش از یک میلیون از مردم کره ی شمالی از گرسنگی تلف شدند،
01:25
and in 2003, when I was 13 years old,
23
85968
3696
و در سال ۲۰۰۳، وقتی ۱۳ ساله بودم،
01:29
my father became one of them.
24
89664
2913
پدر من هم از گرسنگی مرد.
01:32
I saw my father wither away and die.
25
92577
3888
او جلوی چشمم ذره ذره آب شد و مرد.
01:36
In the same year, my mother disappeared one day,
26
96465
4132
همان سال، یک روز مادرم ناپدید شد،
01:40
and then my sister told me
27
100597
1805
بعد خواهرم گفت
01:42
that she was going to China to earn money,
28
102402
2601
که به چین می‌رود تا پولی به دست آورد،
01:45
but that she would return with money and food soon.
29
105003
4195
و به زودی با پول و غذا برمی‌گردد.
01:49
Since we had never been separated,
30
109198
2951
از آن جا که هیچ وقت از خواهرم جدا نشده بودم،
01:52
and I thought we would be together forever,
31
112149
2970
و فکر می‌کردم که همیشه با هم خواهیم بود،
01:55
I didn't even give her a hug when she left.
32
115119
3873
وقتی که می‌رفت حتی بغلش نکردم.
01:58
It was the biggest mistake I have ever made in my life.
33
118992
4213
این بزرگ ترین اشتباه زندگی من بود.
02:03
But again, I didn't know
34
123205
1711
اما راستش نمی‌دانستم که این وداع برای مدتی بسیار طولانی است.
02:04
it was going to be a long goodbye.
35
124916
3488
اما راستش نمی‌دانستم که این وداع برای مدتی بسیار طولانی است.
02:08
I have not seen my mom or my sister since then.
36
128404
4937
از آن به بعد دیگر مادر و خواهرم را ندیدم.
02:13
Suddenly, I became an orphan and homeless.
37
133341
4219
ناگهان، یتیم و بی‌خانمان شده بودم.
02:17
My daily life became very hard,
38
137560
3089
زندگیم بسیار سخت شد،
02:20
but very simple.
39
140649
2052
اما بسیار ساده و بی آلایش.
02:22
My goal was to find a dusty piece of bread in the trash.
40
142701
4023
هدفم این بود که تکه نان خاک گرفته‌ای را در زباله‌ها پیدا کنم.
02:26
But that is no way to survive.
41
146724
2907
اما این طور نمی شد زنده ماند.
02:29
I started to realize, begging would not be the solution.
42
149631
4718
من کم کم فهمیدم، گدایی کردن راه حل خوبی برای رفع گرسنگی نیست.
02:34
So I started to steal from food carts in illegal markets.
43
154349
5326
بنابراین کم کم شروع کردم به دزدی کردن از چرخ های خرید فروشگاه های غیر مجاز.
02:39
Sometimes, I found small jobs
44
159675
2965
گاهی اوقات، کار های کوچکی پیدا می کردم
02:42
in exchange for food.
45
162640
2330
که در ازای آن به من غذا می دادند.
02:44
Once, I even spent two months in the winter
46
164970
3146
یک مرتبه، من دو ماه از زمستان را در یک معدن ذغال سنگ کار کردم.
02:48
working in a coal mine,
47
168116
1743
یک مرتبه، من دو ماه از زمستان را در یک معدن ذغال سنگ کار کردم.
02:49
33 meters underground without any protection
48
169859
5775
33 متر زیر زمین بدون هیچگونه وسایل ایمنی،
02:55
for up to 16 hours a day.
49
175634
3433
و به مدت 16 ساعت در روز.
02:59
I was not uncommon.
50
179067
2364
چنین کار هایی غیر معمول نبود.
03:01
Many other orphans survived this way, or worse.
51
181431
7561
خیلی یتیم های دیگر مثل من از همین راه زنده ماندند، یا حتی راه های بدتر.
03:08
When I could not fall asleep from bitter cold
52
188992
4136
گاهی اوقات که از شدت سرما یا گرسنگی نمی توانستم بخوابم،
03:13
or hunger pains,
53
193128
1467
گاهی اوقات که از شدت سرما یا گرسنگی نمی توانستم بخوابم،
03:14
I hoped that, the next morning,
54
194595
2848
آرزو می کردم که ای کاش، صبح روز بعد،
03:17
my sister would come back to wake me up
55
197443
2563
خواهرم بیاید و من را بیدار کند،
03:20
with my favorite food.
56
200006
2270
و غذای مورد علاقه ام را برایم بیاورد.
03:22
That hope kept me alive.
57
202276
3150
این امید مرا زنده نگه داشت.
03:25
I don't mean big, grand hope.
58
205426
2798
من نمی گویم که این رؤیای خیلی بزرگی بود.
03:28
I mean the kind of hope that made me believe
59
208224
3122
این امیدی بود که باعث می شد باور داشته باشم
03:31
that the next trash can had bread,
60
211346
2463
که شاید در سطل آشغال بعدی بتوانم تکه ای نان پیدا کنم،
03:33
even though it usually didn't.
61
213809
3133
اگرچه معمولاً نانی پیدا نمی شد.
03:36
But if I didn't believe it, I wouldn't even try,
62
216942
3443
اما اگر چنین باوری نداشتم، حتی تلاش هم نمی کردم،
03:40
and then I would die.
63
220385
2093
و در این صورت می مردم.
03:42
Hope kept me alive.
64
222478
3938
امید مرا زنده نگه داشت.
03:46
Every day, I told myself,
65
226416
2760
هر روز، به خودم می گفتم،
03:49
no matter how hard things got,
66
229176
2728
مهم نیست شرایط چقدر سخت شوند،
03:51
still I must live.
67
231904
3902
من باید زنده بمانم.
03:55
After three years of waiting for my sister's return,
68
235806
4130
بعد از سه سال منتظر ماندن برای برگشتن خواهرم،
03:59
I decided to go to China to look for her myself.
69
239936
4352
تصمیم گرفتم خودم به چین بروم تا شاید بتوانم او را پیدا کنم.
04:04
I realized
70
244288
2860
کم کم به این نتیجه رسیدم
04:07
I couldn't survive much longer this way.
71
247148
3650
که دیگر نمی توانم با این کار ها زنده بمانم.
04:10
I knew the journey would be risky,
72
250798
2805
می دانستم که این سفر سراسر خطر خواهد بود،
04:13
but I would be risking my life either way.
73
253603
2897
اما من چه با ماندن و چه با رفتن زندگی خودم را در خطر قرار می دادم.
04:16
I could die of starvation like my father in North Korea,
74
256500
4186
می توانستم مثل پدرم از شدت گرسنگی در کره ی شمالی بمیرم،
04:20
or at least I could try for a better life
75
260686
3458
یا این که با فرار کردن به چین،
04:24
by escaping to China.
76
264144
3236
حداقل برای یک زندگی بهتر تلاش کنم.
04:27
I had learned that many people tried to cross
77
267380
3230
من فهمیدم که خیلی از مردم شبانه تلاش می کنند تا از مرز کشور با چین بگذرند،
04:30
the border to China in the nighttime to avoid being seen.
78
270610
4787
تا دیده نشوند.
04:35
North Korean border guards often shoot and kill people
79
275397
3958
نگهبانان مرزی کره ی شمالی معمولاً
04:39
trying to cross the border without permission.
80
279355
3373
به کسانی که بدون مجوز می خواهند از مرز بگذرند شلیک می کنند و آن ها را می کشند.
04:42
Chinese soldiers will catch
81
282728
2651
سرباز های چینی نیز این افراد را می گیرند
04:45
and send back North Koreans,
82
285379
1854
و دوباره به کره ی شمالی می فرستند،
04:47
where they face severe punishment.
83
287233
4340
و آن ها نیز با مجازات های سنگینی استقبال خواهند شد.
04:51
I decided to cross during the day,
84
291573
3081
من تصمیم گرفتم که در روز از مرز بگذرم،
04:54
first because I was still a kid and scared of the dark,
85
294654
5433
اول به خاطر این که من بچه بودم و از تاریکی می ترسیدم،
05:00
second because I knew I was already taking a risk,
86
300087
4649
و دوم به خاطر این که می دانستم دارم خطر بزرگی می کنم،
05:04
and since not many people tried to cross during the day,
87
304736
3415
و چون افراد زیادی در طول روز از مرز نمی گذرند،
05:08
I thought I might be able to cross
88
308151
1690
با خودم فکر کردم که شاید بتوانم بدون دیده شدن از مرز بگذرم.
05:09
without being seen by anyone.
89
309841
3425
با خودم فکر کردم که شاید بتوانم بدون دیده شدن از مرز بگذرم.
05:13
I made it to China on February 15, 2006.
90
313266
3908
من بالأخره در 15 فوریه ی سال 2006 به چین رسیدند.
05:17
I was 16 years old.
91
317174
2228
من در آن زمان 16 سال داشتم.
05:19
I thought things in China would be easier,
92
319402
2920
من فکر می کردم همه چیز در چین راحت تر است،
05:22
since there was more food.
93
322322
3273
چون در آن جا غذای بیشتری پیدا می شد.
05:25
I thought more people would help me.
94
325595
3056
من فکر می کردم افراد بیشتری به من کمک خواهند کرد.
05:28
But it was harder than living in North Korea,
95
328651
4013
اما زندگی کردن در آن جا به مراتب از زندگی در کره ی شمالی سخت تر بود،
05:32
because I was not free.
96
332664
1695
چون من یک مهاجر غیر قانونی بودم.
05:34
I was always worried about being caught
97
334359
2745
من همیشه می ترسیدم که دستگیر شوم و به کره ی شمالی برگردانده شوم.
05:37
and sent back.
98
337104
2795
من همیشه می ترسیدم که دستگیر شوم و به کره ی شمالی برگردانده شوم.
05:39
By a miracle, some months later,
99
339899
3271
6 ماه بعد، به طور معجزه آسایی،
05:43
I met someone who was running
100
343170
1443
کسی را ملاقات کردم که یک پناهگاه زیرزمینی برای مردم کره ی شمالی می ساخت،
05:44
an underground shelter for North Koreans,
101
344613
3342
کسی را ملاقات کردم که یک پناهگاه زیرزمینی برای مردم کره ی شمالی می ساخت،
05:47
and was allowed to live there
102
347955
2608
و اجازه داشت که در آن جا زندگی کند
05:50
and eat regular meals for the first time in many years.
103
350563
5352
و برای اولین بار در عرض چند سال قبلی غذا های معمولی بخورد.
05:55
Later that year, an activist helped me escape China
104
355915
4481
بعداً، در همان سال، یک فعال سیاسی به من کمک کرد تا از چین فرار کنم
06:00
and go to the United States as a refugee.
105
360396
4221
و به عنوان یک پناهنده به آمریکا بروم.
06:04
I went to America without knowing a word of English,
106
364617
3300
من بدون این که حتی یک کلمه انگلیسی بلد باشم به آمریکا رفتم،
06:07
yet my social worker told me that I had to go to high school.
107
367917
4379
ولی مددکار اجتماعی من می گفت که باید به دبیرستان بروم.
06:12
Even in North Korea, I was an F student.
108
372296
4199
حتی در کره ی شمالی، من یک دانش آموز خیلی ضعیف بودم.
06:16
(Laughter)
109
376495
1384
(خنده ی حاضرین)
06:17
And I barely finished elementary school.
110
377879
3707
و به زحمت دبستان را تمام کرده بودم.
06:21
And I remember I fought in school more than once a day.
111
381586
3304
و یادم می آید در مدرسه روزی چند بار دعوا می کردم.
06:24
Textbooks and the library were not my playground.
112
384890
3938
کتاب ها و کتابخانه محل بازی من نبودند.
06:28
My father tried very hard to motivate me into studying,
113
388828
3745
پدرم سخت تلاش کرد تا من را به درس خواندن ترغیب کند،
06:32
but it didn't work.
114
392573
2551
ولی این کار او بی نتیجه ماند.
06:35
At one point, my father gave up on me.
115
395124
3143
و پس از مدتی، پدرم دست از تلاش برداشت.
06:38
He said, "You're not my son anymore."
116
398267
3969
او گفت، "تو دیگر پسر من نیستی."
06:42
I was only 11 or 12, but it hurt me deeply.
117
402236
4752
من تنها 11 یا 12 سال داشتم، اما به شدت از این حرف آزرده شدم.
06:46
But nevertheless, my level of motivation
118
406988
2661
اما انگیزه ی من به درس خواندن،
06:49
still didn't change before he died.
119
409649
4707
تا زمان مرگ او بدون تغییر ماند.
06:54
So in America, it was kind of ridiculous
120
414356
2805
در آمریکا، این که به من می گفتند باید به دبیرستان بروم،
06:57
that they said I should go to high school.
121
417161
3027
واقعاً مسخره بود.
07:00
I didn't even go to middle school.
122
420188
2424
من حتی به مدرسه ی راهنمایی نرفتم.
07:02
I decided to go, just because they told me to,
123
422612
3384
من تصمیم گرفتم به دبیرستان بروم، تنها به خاطر این که آن ها این طور می خواستند،
07:05
without trying much.
124
425996
2408
ولی هیچ تلاشی نمی کردم.
07:08
But one day, I came home and my foster mother
125
428404
3413
اما یک روز، من به خانه آمدم و مادر خوانده ام
07:11
had made chicken wings for dinner.
126
431817
3209
برای شام بال مرغ درست کرده بود.
07:15
And during dinner, I wanted to have one more wing,
127
435026
3254
و در حین شام، یک بال مرغ دیگر از او خواستم،
07:18
but I realized there were not enough for everyone,
128
438280
3196
اما فهمیدم غذا به اندازه ی کافی برای همه نبوده است،
07:21
so I decided against it.
129
441476
3497
بنابراین منصرف شدم.
07:24
When I looked down at my plate,
130
444973
2325
اما وقتی به بشقابم نگاه کردم،
07:27
I saw the last chicken wing, that my foster father had given me his.
131
447298
5136
دیدم آخرین بال مرغی که مانده بود، پدرخوانده ام از سهم خود در بشقاب من گذاشته است.
07:32
I was so happy.
132
452434
2318
خیلی خوشحال شدم.
07:34
I looked at him sitting next to me.
133
454752
2263
به او نگاه کردم که در کنار من نشسته بود.
07:37
He just looked back at me very warmly,
134
457015
3316
او نگاه محبت آمیزی به من کرد،
07:40
but said no words.
135
460331
2672
اما چیزی نگفت.
07:43
Suddenly I remembered my biological father.
136
463003
4844
ناخود آگاه به یاد پدر واقعیم افتادم.
07:47
My foster father's small act of love
137
467847
2973
کوچک ترین عمل محبت آمیز پدرخوانده ام
07:50
reminded me of my father,
138
470820
2221
مرا به یاد پدرم می انداخت،
07:53
who would love to share his food with me
139
473041
3000
که وقتی که به شدت گرسنه بود،
07:56
when he was hungry, even if he was starving.
140
476041
4637
دوست داشت غذایش را با من تقسیم کند.
08:00
I felt so suffocated that I had so much food in America,
141
480678
4332
من از این که در آمریکا این قدر غذا داشتم،
08:05
yet my father died of starvation.
142
485010
3467
ولی پدرم از گرسنگی جانش را از دست داد، احساس خیلی بدی داشتم.
08:08
My only wish that night was to cook a meal for him,
143
488477
4203
تنها آرزویم در آن شب این بود که بتوانم غذایی برای او بپزم،
08:12
and that night I also thought of what else I could do
144
492680
3491
و همین طور با خودم فکر کردم چه کار دیگری می توانم انجام دهم
08:16
to honor him.
145
496171
2216
تا او به من افتخار کند.
08:18
And my answer was to promise to myself
146
498387
2734
تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که با خودم عهد کنم
08:21
that I would study hard and get the best education
147
501121
3430
تا سخت درس بخوانم و بهترین تحصیلات را در آمریکا کسب کنم
08:24
in America to honor his sacrifice.
148
504551
3564
تا این از خود گذشتگی او را پاس بدارم.
08:28
I took school seriously,
149
508115
2536
از آن به بعد در مدرسه با جدیت درس خواندم،
08:30
and for the first time ever in my life,
150
510651
2800
و برای اولین بار در زندگیم،
08:33
I received an academic award for excellence,
151
513451
3897
جایزه ای رسمی به خاطر پشتکار و تلاش در درس گرفتم،
08:37
and made dean's list from the first semester in high school.
152
517348
5614
و از اولین ترم دبیرستان جزء بهترین دانش آموزان دبیرستان بودم.
08:42
(Applause)
153
522962
7632
(تشویق حاضرین)
08:50
That chicken wing changed my life.
154
530594
2730
آن بال مرغ زندگی مرا دگرگون کرد.
08:53
(Laughter)
155
533324
4057
(خنده ی حاضرین)
08:57
Hope is personal. Hope is something
156
537381
3592
امید یک چیز شخصی است. کسی نمی تواند به شما امید بدهد.
09:00
that no one can give to you.
157
540973
2509
امید یک چیز شخصی است. کسی نمی تواند به شما امید بدهد.
09:03
You have to choose to believe in hope.
158
543482
2920
شما باید خود، بخواهید که به امید باور پیدا کنید.
09:06
You have to make it yourself.
159
546402
3167
شما باید خودتان این کار را انجام دهید.
09:09
In North Korea, I made it myself.
160
549569
3240
در کره ی شمالی، من خودم، به خودم امید می دادم.
09:12
Hope brought me to America.
161
552809
2713
امید مرا به آمریکا آورد.
09:15
But in America, I didn't know what to do,
162
555522
3000
اما در آمریکا، من نمی دانستم دیگر چه کار کنم،
09:18
because I had this overwhelming freedom.
163
558522
5032
زیرا من بیش از اندازه آزادی داشتم.
09:23
My foster father at that dinner gave me a direction,
164
563554
4051
پدرخوانده ام آن شب سر شام، به من یک هدف داد،
09:27
and he motivated me and gave me a purpose
165
567605
3526
و مرا تحریک کرد و مسیر جدیدی را برای زندگی در آمریکا به من نشان داد.
09:31
to live in America.
166
571131
3927
و مرا تحریک کرد و مسیر جدیدی را برای زندگی در آمریکا به من نشان داد.
09:35
I did not come here by myself.
167
575058
3120
من به تنهایی به این جا نرسیدم.
09:38
I had hope, but hope by itself is not enough.
168
578178
4954
من امید داشتم، اما امید به تنهایی کافی نبود.
09:43
Many people helped me along the way to get here.
169
583132
4154
افراد زیادی بودند که به من کمک کردند تا به این جا برسم.
09:47
North Koreans are fighting hard to survive.
170
587286
3988
مردم کره ی شمالی سخت می جنگند تا زنده بمانند.
09:51
They have to force themselves to survive,
171
591274
2789
آن ها خودشان را مجبور می کنند تا زنده بمانند،
09:54
have hope to survive,
172
594063
2755
تا امید داشته باشند که زنده بمانند،
09:56
but they cannot make it without help.
173
596818
4761
اما نمی توانند این کار را به تنهایی و بدون کمک انجام دهند.
10:01
This is my message to you.
174
601579
2346
این پیغامی برای شماست.
10:03
Have hope for yourself,
175
603925
2709
امید داشته باشید،
10:06
but also help each other.
176
606634
3112
اما به یکدیگر هم کمک کنید.
10:09
Life can be hard for everyone, wherever you live.
177
609746
6582
زندگی برای همه می تواند سخت باشد، هر جا از جهان که زندگی کنید.
10:16
My foster father didn't intend to change my life.
178
616328
3786
پدرخوانده ی من نمی خواست زندگی من را دگرگون کند.
10:20
In the same way, you may also change someone's life
179
620114
4372
شما نیز، همین طور می توانید زندگی یک نفر را،
10:24
with even the smallest act of love.
180
624486
4520
با کوچک ترین عمل محبت آمیزی دگرگون کنید.
10:29
A piece of bread can satisfy your hunger,
181
629006
5118
یک تکه نان می تواند گرسنگی شما را برطرف کند،
10:34
and having the hope will bring you bread
182
634124
3101
و امید، به شما نان می دهد،
10:37
to keep you alive.
183
637225
2285
تا زنده بمانید.
10:39
But I confidently believe that
184
639510
3217
اما من قاطعانه باور دارم
10:42
your act of love and caring
185
642727
3458
عشق و توجه شما
10:46
can also save another Joseph's life
186
646185
3404
می تواند جان "جوزف" دیگری را نجات دهد
10:49
and change thousands of other Josephs
187
649589
5442
و زندگی هزاران "جوزف" دیگر که هنوز امیدی به زندگی دارند را
10:55
who are still having hope to survive.
188
655031
4002
دگرگون کند.
10:59
Thank you.
189
659033
1307
متشکرم.
11:00
(Applause)
190
660340
9098
(تشویق حاضرین)
11:36
Adrian Hong: Joseph, thank you for sharing
191
696561
2825
آدریان هونگ: جوزف، بابت این که داستان زندگی شخصی و فوق العاده زیبایت را با ما در میان گذاشتی واقعاً ممنونیم.
11:39
that very personal and special story with us.
192
699386
3182
آدریان هونگ: جوزف، بابت این که داستان زندگی شخصی و فوق العاده زیبایت را با ما در میان گذاشتی واقعاً ممنونیم.
11:42
I know you haven't seen your sister for, you said,
193
702568
3225
می دانم که خواهرت را، طبق گفته ی خودت، نزدیک به ده سال است که ندیده ای،
11:45
it was almost exactly a decade,
194
705793
2460
می دانم که خواهرت را، طبق گفته ی خودت، نزدیک به ده سال است که ندیده ای،
11:48
and in the off chance that she may be able to see this,
195
708253
2417
و می خواستم هرچند احتمالش کم است، اما اگر کوچک ترین شانسی وجود دارد که او بتواند این سخنرانی را ببیند،
11:50
we wanted to give you an opportunity
196
710670
1827
و می خواستم هرچند احتمالش کم است، اما اگر کوچک ترین شانسی وجود دارد که او بتواند این سخنرانی را ببیند،
11:52
to send her a message.
197
712497
2228
به تو این شانس را بدهم که از این طریق پیغامی را به او برسانی.
11:54
Joseph Kim: In Korean?
198
714725
1136
جوزف کیم: به زبان کره ای؟
11:55
AH: You can do English, then Korean as well.
199
715861
2608
آدریان: می توانی به زبان انگلیسی بگویی، بعد به زبان کره ای همان را بگویی.
11:58
(Laughter)
200
718469
3908
(خنده ی حاضرین)
12:02
JK: Okay, I'm not going to make it any longer in Korean
201
722377
2341
جوزف: خیلی خب، من دیگر آن را به زبان کره ای نمی گویم
12:04
because I don't think I can make it
202
724718
2741
چون فکر نمی کنم بتوانم این کار را انجام دهم
12:07
without tearing up.
203
727459
3656
بدون این که بغضم بشکند.
12:11
Nuna, it has been already 10 years
204
731115
4721
نونا، حدود 10 سال است که تو را ندیده ام.
12:15
that I haven’t seen you.
205
735836
6521
نونا، حدود 10 سال است که تو را ندیده ام.
12:22
I just wanted to say
206
742357
3392
فقط می خواستم بگویم
12:25
that I miss you, and I love you,
207
745749
4184
دلم برایت تنگ شده است، و این که دوستت دارم،
12:29
and please come back to me and stay alive.
208
749933
4343
و این که لطفاً دوباره پیشم برگرد و زنده بمان.
12:34
And I -- oh, gosh.
209
754276
4886
و مـ -- خدایا ...
12:39
I still haven't given up my hope to see you.
210
759162
4320
من هنوز امیدم را برای دیدن تو از دست ندادم.
12:45
I will live my life happily
211
765591
4662
من با شادی زندگی خواهم کرد
12:50
and study hard
212
770253
3319
و سخت درس خواهم خواند
12:53
until I see you,
213
773572
2077
تا زمانی که تو را ببینم.
12:55
and I promise I will not cry again.
214
775649
4579
و قول می دهم که دیگر گریه نکنم.
13:00
(Laughter)
215
780228
1557
(خنده ی حاضرین)
13:01
Yes, I'm just looking forward to seeing you,
216
781785
2588
من بی صبرانه منتظر دیدن تو هستم،
13:04
and if you can't find me,
217
784373
2271
و حتی اگر نتوانستی مرا پیدا کنی،
13:06
I will also look for you,
218
786644
3072
من همچنان به دنبال تو می گردم،
13:09
and I hope to see you one day.
219
789716
2736
و امیدوارم بالأخره یک روز تو را ببینم.
13:12
And can I also make a small message to my mom?
220
792452
3336
می توانم پیغام کوتاهی نیز به مادرم بدهم؟
13:15
AH: Sure, please.
221
795788
1651
آدریان: بله، البته.
13:17
JK: I haven't spent much time with you,
222
797439
2789
جوزف: من زمان زیادی را با تو نبودم،
13:20
but I know that you still love me,
223
800228
1912
اما می دانم که تو هنوز مرا دوست داری،
13:22
and you probably still pray for me
224
802140
2944
و شاید هنوز برای من دعا کنی
13:25
and think about me.
225
805084
3120
و به من فکر کنی.
13:28
I just wanted to say thank you
226
808204
2152
فقط می خواستم بگویم که از تو ممنونم
13:30
for letting me be in this world.
227
810356
3534
که اجازه دادی به این دنیا بیایم.
13:33
Thank you.
228
813890
1469
متشکرم.
13:35
(Applause)
229
815359
5324
(تشویق حاضرین)
درباره این وب سایت

این سایت ویدیوهای یوتیوب را به شما معرفی می کند که برای یادگیری زبان انگلیسی مفید هستند. دروس انگلیسی را خواهید دید که توسط معلمان درجه یک از سراسر جهان تدریس می شود. روی زیرنویس انگلیسی نمایش داده شده در هر صفحه ویدیو دوبار کلیک کنید تا ویدیو از آنجا پخش شود. زیرنویس‌ها با پخش ویدیو همگام می‌شوند. اگر نظر یا درخواستی دارید، لطفا با استفاده از این فرم تماس با ما تماس بگیرید.

https://forms.gle/WvT1wiN1qDtmnspy7