The brain in love | Helen Fisher

هلن فیشر مغز عاشق را مطالعه و بررسی می‌کند

Translator: Bidel Akbari Reviewer: Mohammad Reza Minoosepehr

I and my colleagues Art Aron and Lucy Brown and others,

من و همکارانم آرت آرون و لوثی براون و دیگران،

have put 37 people who are madly in love into a functional MRI brain scanner.

37 نفر رو که دیوانه‌وار عاشق همدیگه بودن رو

داخل اسکنر ام.آر.آی عملیاتی مغز گذاشتیم.

17 who were happily in love, 15 who had just been dumped,

17 نفر از اونها از عشق خودشون راضی بودند، و 15 نفر دیگه دچار شکست عشقی شده بودند،

و ما داریم آزمایش سوم خودمون رو شروع کنیم:

and we're just starting our third experiment:

studying people who report that they're still in love

مطالعه افرادی که بعد از گذشت 10 تا 25 سال از ازدواجشون

ادعا میکنن که هنوز عاشق همدیگه هستن.

after 10 to 25 years of marriage.

So, this is the short story of that research.

بنابراین، این داستان کوتاه اون تحقیقه.

در جنگل های گواتمالا، در تیکال، معبدی وجود داره.

In the jungles of Guatemala, in Tikal, stands a temple.

It was built by the grandest Sun King, of the grandest city-state,

این معبد توسط بزرگترین پادشاه خورشید،

از بزرگترین شهر،

of the grandest civilization of the Americas, the Mayas.

از بزرگترین تمدن آمریکایی‌ها، مایاها ساخته شده.

اسمش جاسا چان کاویل بوده.

His name was Jasaw Chan K'awiil.

He stood over six feet tall.

او قامتی بلندتر از 6 فوت داشته.

و تا 80 سالگی زندگی کرده،

He lived into his 80s,

و زیر این مقبره در سال 720 بعد از میلاد مسیح به خاک سپرده شده.

and he was buried beneath this monument in 720 AD.

And Mayan inscriptions proclaim that he was deeply in love with his wife.

و کتیبه نویسان مایایی ادعا کردند که

که او شدیدا عاشق همسرش بوده.

بنابراین، به احترام همسرش معبدی روبروی معبد خودش ساخت.

So, he built a temple in her honor, facing his.

And every spring and autumn, exactly at the equinox,

و هر سال در بهار و پاییز، دقیقا در زمان اعتدالین،

خورشید از پشت معبدش طلوع می کنه،

the sun rises behind his temple,

and perfectly bathes her temple with his shadow.

و معبد همسرش رو کاملا با سایه معبد خودش می‌پوشونه.

And as the sun sets behind her temple in the afternoon,

و هنگامی که خورشید در بعد از ظهر از پشت معبد همسرش غروب می‌کنه،

it perfectly bathes his temple with her shadow.

معبد خودش کاملا توسط سایه معبد همسرش پوشیده می شه.

بعد از 1300 سال، این دو عاشق

After 1,300 years, these two lovers still touch and kiss from their tomb.

هنوز از آرامگاهشان همدیگر رو لمس می کنند و می بوسند.

دور تا دور دنیا مردم عاشق می‌شوند.

Around the world, people love.

برای عشق آواز می خوانند، برای عشق می رقصند،

They sing for love, they dance for love,

they compose poems and stories about love.

در مورد عشق شعر می سرایند و داستان می نویسند.

They tell myths and legends about love.

در مورد عشق افسانه و اسطوره تعریف میکنند.

برای عشق غصه می خورند، برای عشق زندگی می کنند،

They pine for love, they live for love, they kill for love, and they die for love.

برای عشق می کشند، و برای عشق کشته می‌شوند.

همان طور که والت ویتمن یک بار گفت،

As Walt Whitman once said, "O I would stake all for you."

«اوه، من همه چیز را به خاطر تو به خطر می اندازم.»

انسان شناسان شواهد عشق رو در 170 جامعه پیدا کرده‌اند.

Anthropologists have found evidence of romantic love in 170 societies.

They've never found a society that did not have it.

آنها هرگز توانسته اند جامعه‌ای رو پیدا کنند که در اون عشق وجود نداشته باشه.

ولی عشق همیشه یک تجربه شاد نیست.

But love isn't always a happy experience.

در یک مطالعه در بین دانشجویان کالج،

In one study of college students, they asked a lot of questions about love,

از اونها سوالات بسیاری در مورد عشق پرسیده شد،

ولی دو تا از سوال‌ها که بیشتر به چشمم اومد، این دوتا بودند،

but the two that stood out to me the most were:

«آیا تا به حال شده کسی که خیلی دوستش داشتید شما رو رد کنه؟»

"Have you ever been rejected by somebody who you really loved?"

And the second question was:

و سوال دوم این بود،

«آیا تا به حال شده کسی رو که خیلی شما رو دوست داشته رد کرده باشید؟»

"Have you ever dumped somebody who really loved you?"

And almost 95 percent of both men and women said yes to both.

و تقریبا 95 درصد از آقایان و خانم ها جواب "بله" به هر دو سوال داده بودن.

تقریبا هیچ کس جون سالم از عشق به در نمی‌بره.

Almost nobody gets out of love alive.

So, before I start telling you about the brain,

خوب قبل از این که موضوع راجع به مغز رو شروع کنم،

می خواهم چیزی رو براتون بخونم

I want to read for you

what I think is the most powerful love poem on Earth.

که به نظرم قدرتمندترین شعرعاشقانه روی زمینه.

There's other love poems that are, of course, just as good,

شعرهای عاشقانه دیگری هم وجود دارند، که البته به همین اندازه خوبن،

ولی فکر نکنم که از این یکی بهتر باشن.

but I don't think this one can be surpassed.

اینو سال 1986 یه کاتاکوتل هندی ناشناس از آلاسکای جنوبی

It was told by an anonymous Kwakiutl Indian of southern Alaska

to a missionary in 1896.

به یه تبلیغ کننده مذهبی گفته، و اینطوریه.

And here it is.

من قبلا هیچوقت فرصت خوندنش رو نداشتم.

I've never had the opportunity to say it before.

"Fire runs through my body with the pain of loving you.

"آتش با درد عشق تو از تن من می گذرد،

درد با آتش‌های عشق من به تو از وجودم می گذرد.

Pain runs through my body with the fires of my love for you.

Pain like a boil about to burst with my love for you,

درد عشق من برای تو، مثل جوششی در آستانه فوران است،

که از آتش عشق من نسبت به تو استفاده میکند،

consumed by fire with my love for you.

I remember what you said to me.

چیزی را که به من گفتی به یاد دارم.

به عشق تو نسبت به من فکر می کنم،

I am thinking of your love for me.

با عشق تو نسبت به من از هم پاشیدم.

I am torn by your love for me.

درد و باز هم درد،

Pain and more pain --

where are you going with my love?

با عشق من به کجا می روی؟

به من گفته بودند که تو از اینجا خواهی رفت.

I am told you will go from here.

I am told you will leave me here.

به من گفته بودند که تو مرا اینجا رها خواهی کرد.

بدنم با اندوه بی حس است.

My body is numb with grief.

چیزی را که گفتم یادت بماند، عشق من.

Remember what I said, my love.

خداحافظ، عشق من، خداحافظ."

Goodbye, my love, goodbye."

Emily Dickinson once wrote, "Parting is all we need to know of hell."

امیلی دیکنسون نوشته،

«جدایی، همه‌ی چیزیه که کافیه از جهنم بدونیم.»

چند نفر در طول میلیونها سال تکامل انسانها

How many people have suffered

از این موضوع رنج برده‌اند؟

in all the millions of years of human evolution?

How many people around the world

چند نفر در سرتاسر دنیا هم اکنون

در حال رقص و شادی و خوشحالی هستند؟

are dancing with elation at this very minute?

Romantic love is one of the most powerful sensations on Earth.

عشق یکی از قوی‌ترین احساسات روی زمینه.

در نتیجه سالیان پیش تصمیم گرفتم که نگاهی به مغز بیندازم

So, several years ago, I decided to look into the brain

و این حس جنون آمیز رو مطالعه کنم.

and study this madness.

Our first study of people who were happily in love

اولین بررسی ما راجع به آدم‌هایی که عاشق همدیگه بودند

has been widely publicized,

در سطح وسیعی در رسانه‌ها مورد پوشش قرار گرفت،

so I'm only going to say very little about it.

بنابراین خیلی کوتاه راجع بهش صحبت می‌کنم.

We found activity in a tiny, little factory near the base of the brain

ما در یک قسمت کوچک، نزدیک ریشه مغز

called the ventral tegmental area.

که بهش ventral tegmental میگیم، فعالیت‌هایی پیدا کردیم.

We found activity in some cells called the A10 cells,

ما در بعضی از سلول‌ها که بهشون سلول‌های A 10 میگیم فعالیت‌هایی پیدا کردیم.

cells that actually make dopamine, a natural stimulant,

سلول‌هایی که در واقع سازنده دوپامین که یه تحریک کننده طبیعیه هستند،

and spray it to many brain regions.

و اون رو به خیلی از قسمت های مغز ترشح میکنن.

در واقع این قسمت، VTA، قسمتی از سیستم پاداش دهی مغزه.

Indeed, this part, the VTA, is part of the brain's reward system.

اون در سطح خیلی پایین‌تری از پروسه‌های شناختی مغز عمل میکنه.

It's way below your cognitive thinking process.

It's below your emotions.

و در سطحی پایین‌تر از احساسات.

It's part of what we call the reptilian core of the brain,

اون مربوط به قسمتیه که ما بهش هسته خزندگانی مغز میگیم،

associated with wanting, with motivation, with focus and with craving.

که مربوطه به نیاز و خواهش و تمنا، و انگیزه،

به تمرکز و به میل داشتن.

In fact, the same brain region where we found activity

در واقع، دقیقا همون قسمت از مغز که ما اون فعالیت رو پیدا کردیم جاییه که

وقتی کسی تحت هجوم کوکایین قرار میگیره، به فعالیت درمیاد.

becomes active also when you feel the rush of cocaine.

But romantic love is much more than a cocaine high --

ولی عشق خیلی بیشتر از نشئه کوکائینه --

at least you come down from cocaine.

حداقلش اینه که نشئه کوکائین از بین میره.

Romantic love is an obsession, it possesses you.

عشق یه وسواس فکریه. عشق شما رو تسخیر خودش میکنه.

You lose your sense of self.

و حس خود بودن رو از آدم میگیره.

فرد عاشق نمیتونه جلوی خودش رو بگیره که راجع به یه نفر دیگه فکر نکنه.

You can't stop thinking about another human being.

Somebody is camping in your head.

یه نفر توی مغزش جا خوش کرده.

مثل یک شعر قرن هشتم ژاپنی که گفته،

As an eighth-century Japanese poet said, "My longing had no time when it ceases."

"آرزو و اشتیاق من زمانی برای توقف نداشت."

عشق مهار نشدنیه.

Wild is love.

و وسواس فکری میتونه بدتر بشه وقتی کسی، از طرف عشقش رد بشه.

And the obsession can get worse when you've been rejected.

خب، حالا، لوثی براون و من، متخصصین مغز شناسی پروژه مون،

So, right now, Lucy Brown and I, the neuroscientists on our project,

داریم اطلاعات آدمایی رو

are looking at the data of the people

بعد از رد شدن از طرفشون و جدایی، داخل ماشین اسکن گذاشتیم بررسی می کنیم.

who were put into the machine after they had just been dumped.

It was very difficult actually, putting these people in the machine,

واقعا کار سختی هم بود،

قراردادن این افراد داخل ماشین،

because they were in such bad shape.

بخاطر اینکه در وضعیت و حالت خیلی بدی قرار داشتن.

(خنده حاضرین)

(Laughter)

So anyway, we found activity in three brain regions.

بهرحال، ما یه سری فعالیت در سه قسمت مغز پیدا کردیم.

We found activity in the brain region,

ما فعالیت‌هایی رو در قسمتی از مغز،

in exactly the same brain region associated with intense romantic love.

دقیقا همون قسمتی از مغز

که به عشق شدید مربوط میشه پیدا کردیم.

چه معامله‌ی بدی.

What a bad deal.

You know, when you've been dumped,

میدونید، وقتی که جدایی بین دونفر پیش میاد،

the one thing you love to do is just forget about this human being,

چیزی که فرد عاشق خیلی دوست داره انجام بده اینه که بتونه اون فرد موردنظر رو فراموش کنه،

و بتونه به زندگیش ادامه بده،

and then go on with your life -- but no, you just love them harder.

ولی نه، اتفاقا خیلی سخت‌تر و بیشتر عاشقش خواهد شد.

همونطور که ترنس شاعر، شاعر رومی گفته،

As the poet Terence, the Roman poet once said,

he said, "The less my hope, the hotter my love."

گفته که، «هرچقدر که امیدم کمتر است، عشقم داغ‌تر است.»

و در واقع، ما الان میدونیم که چرا اینطوره.

And indeed, we now know why.

Two thousand years later, we can explain this in the brain.

2000 سال بعد از این شعر، ما میتونیم این رو توی مغز توضیح بدیم.

که بخش پاداش دهی مغز

That brain system -- the reward system

for wanting, for motivation, for craving, for focus --

برای خواهش و انگیزه و تمنا، برای تمرکز،

becomes more active when you can't get what you want.

فعال‌تر میشه وقتی که طرف نمیتونه چیزی رو که میخواد بدست بیاره.

In this case, life's greatest prize: an appropriate mating partner.

و در مورد مورد بحث ما، بزرگترین جایزه زندگی:

که یک همسر و شریک مناسبه.

We found activity in other brain regions also --

ما در قسمت‌های دیگری از مغز هم فعالیت‌هایی پیدا کردیم--

در قسمتی از مغز که مربوطه به محاسبه کردن سود و ضرره.

in a brain region associated with calculating gains and losses.

میدونید، طرف اونجا دراز کشیده، داره به عکسش نگاه می‌کنه،

You're lying there, you're looking at the picture,

و داخل ماشین اسکنه،

and you're in this machine,

و داره با خودش سبک سنگین میکنه، که چه اشتباهی ازش سر زد که خراب شد.

and you're calculating what went wrong.

What have I lost?

چطور و چه چیزی رو از دست داده؟

As a matter of fact, Lucy and I have a little joke about this.

در واقع، لوثی و من یه جک راجع به این موضوع داریم.

از نمایشنامه دیوید مامت،

It comes from a David Mamet play,

and there's two con artists in the play,

و توی این نمایشنامه دوتا کلاهبردار هست،

و زنی که داره سر اون مرد کلاهبردار رو کلاه میزاره،

and the woman is conning the man,

and the man looks at the woman and says,

و مرده به زن نگاه میکنه و میگه،

"اوه، تو اسب بدی هستی، من روی تو شرط نمیبندم."

"Oh, you're a bad pony, I'm not going to bet on you."

And indeed, it's this part of the brain,

و حقیقتا، همین قسمت از مغزه، مرکز هسته accumbens، که

وقتی که طرف داره برده‌ها و باخته‌هاش رو

the core of the nucleus accumbens,

that is becoming active as you're measuring your gains and losses.

اندازه میگیره فعال میشه.

همچنین این قسمت از مغز وقتی فعال میشه که

It's also the brain region that becomes active

کسی برای سود و زیان‌های بزرگ

when you're willing to take enormous risks for huge gains and huge losses.

میخواد ریسک بزرگی کنه.

Last but not least, we found activity in a brain region

و در نهایت، ما فعالیت‌هایی رو در قسمتی از مغز پیدا کردیم که

به وابستگی شدید به فرد دیگری مربوطند.

associated with deep attachment to another individual.

No wonder people suffer around the world, and we have so many crimes of passion.

عجیب نیست که مردم در سرتاسر جهان ازش رنج میبرند

و جنایت‌های بر پایه احساسات خیلی زیاد اتفاق میافته.

When you've been rejected in love,

وقتی که کسی در عشق شکست میخوره،

نه تنها در در عشق غرق میشه،

not only are you engulfed with feelings of romantic love,

بلکه حس وابستگی شدیدی نسبت به اون فرد پیدا میکنه.

but you're feeling deep attachment to this individual.

Moreover, this brain circuit for reward is working,

علاوه بر این، بخش پاداش دهی مغز هم داره کار خودش رو میکنه،

و طرف انرژی و تمرکز خیلی شدیدی رو درون خودش حس میکنه،

and you're feeling intense energy, intense focus, intense motivation

انگیزه خیلی شدید و میل به ریسک کردن همه چیز

and the willingness to risk it all, to win life's greatest prize.

برای بدست آوردن بزرگترین جایزه زندگی.

So, what have I learned from this experiment

خب، من از این آزمایش چه چیزی یاد گرفتم

that I would like to tell the world?

که دوست دارم به همه دنیا بگم؟

Foremost, I have come to think

در درجه اول، من به این نتیجه رسیدم

that romantic love is a drive, a basic mating drive.

که عشق یک محرکه، یک محرک اولیه و ابتدایی برای جفت یابی.

یه محرک جنسی نیست-- محرک جنسی طرف رو

Not the sex drive --

the sex drive gets you looking for a whole range of partners.

به سمت طیف مختلفی از شریک‌های جنسی میکشونه.

عشق باعث میشه طرف انرژی جفت یابی‌اش رو

Romantic love enables you to focus your mating energy

on just one at a time, conserve your mating energy,

فقط روی یک نفر متمرکز کنه، حفظ کردن جفت‌یابی،

and start the mating process with this single individual.

و شروع به جفت‌گیری با این فرد مختص و منحصر بفرد.

فکر میکنم از همه شعرهایی که راجع به عشق خوندم،

I think of all the poetry that I've read about romantic love,

اونی که همه‌شون رو خلاصه میکنه رو افلاطون

what sums it up best is something that is said by Plato

over 2,000 years ago.

بیشتر از 2200 سال پیش گفته.

گفته، "خدای عشق در حالت نیاز زندگی می‌کنه.

He said, "The god of love lives in a state of need.

یک نیازه، یک انگیزه است.

It is a need, it is an urge, it is a homeostatic imbalance.

یک بی تعادلی پایدار است.

Like hunger and thirst, it's almost impossible to stamp out."

مثل گرسنگی و تشنگی، و از بین بردنش تقریبا غیر ممکن."

همچنین من به این نتیجه رسیدم که عشق یه نوعی از اعتیاده:

I've also come to believe that romantic love is an addiction:

a perfectly wonderful addiction when it's going well,

یه اعتیاد کاملا عجیب و شگفت‌انگیز تا وقتی که اوضاع خوب پیش میره،

و یه اعتیاد کاملا سهمگین و ناگوار وقتی که اوضاع خرابه و خوب پیش نمیره.

and a perfectly horrible addiction when it's going poorly.

And indeed, it has all of the characteristics of addiction.

و حقیقتا، همه شاخص‌های اعتیاد رو داره.

You focus on the person, you obsessively think about them,

کاملا روی طرفش تمرکز میکنه، بی وقفه بهش فکر میکنه،

you crave them, you distort reality,

تمنا و خواهش نسبت بهش پیش میاد، و واقعیت تحریف میشه،

your willingness to take enormous risks to win this person.

و برای بدست آوردنش طرف حاضر میشه ریسک‌های بزرگی کنه.

And it's got the three main characteristics of addiction:

و سه شاخصه اصلی اعتیاد رو داره.

تاب و تحمل-- لازمه که بیشتر طرف رو ببینه، بیشتر و بیشتر--

tolerance, you need to see them more, and more, and more;

withdrawals;

و عقب نشینی، و دوباره در آخر عود کردن نیاز.

and last: relapse.

دوستی دارم که به تازگی در حال فراموش کردن یه رابطه عشقی خیلی وحشتناکه،

I've got a girlfriend who's just getting over a terrible love affair.

It's been about eight months, she's beginning to feel better.

تقریبا هشت ماهه که از جدایی‌شون گذشته، و داره کم کم حس بهتری پیدا میکنه.

یه روز که داشته توی ماشینش رانندگی میکرده،

And she was driving along in her car the other day,

یکدفعه از رادیوی ماشینش آهنگی رو میشنوه

and suddenly she heard a song on the car radio

که اونو یاد عشقش میندازه.

that reminded her of this man.

Not only did the instant craving come back,

و نه تنها خواستن و تمنا یکدفعه به سراغش اومده،

but she had to pull over from the side of the road and cry.

بلکه مجبور شده ماشین رو

به کنار جاده بکشونه و گریه کنه.

So, one thing I would like the medical community,

بنابراین، دوست دارم جامعه پزشکی

حقوقی و حتی آکادمیک،

and the legal community, and even the college community,

to see if they can understand, that indeed, romantic love

سعی کنند متوجه بشن، که حقیقتا،

عشق یکی از اعتیادآورترین موجودات روی زمینه.

is one of the most addictive substances on Earth.

I would also like to tell the world that animals love.

همچنین دوست دارم به جهان بگم که حیوانات هم عاشق میشوند.

There's not an animal on this planet

هیچ حیوانی روی این سیاره وجود نداره

که با هرکسی که پیش بیاد رابطه جنسی برقرار کنه.

that will copulate with anything that comes along.

خیلی پیر، خیلی جوان، خیلی کثیف، خیلی احمق هم که باشند، این کار رو نمیکنن.

Too old, too young, too scruffy, too stupid, and they won't do it.

Unless you're stuck in a laboratory cage --

مگر اینکه داخل یه قفس توی یه لابراتوار باشن --

and you know, if you spend your entire life in a little box,

و میدونید، اگر کسی همه عمرش رو توی یه جعبه کوچیک بگذرونه،

روی این موضوع که با کی رابطه جنسی برقرار کنه زیاد سخت گیر نمیشه--

you're not going to be as picky about who you have sex with,

but I've looked in a hundred species,

ولی من در میان صدها موجود بررسی کردم،

و در همه جای دنیای وحش، حیوانها بر میگزینند.

and everywhere in the wild, animals have favorites.

As a matter of fact, ethologists know this.

در واقع رفتارشناسان جانوران این قضیه رو میدونن.

There are over eight words for what they call "animal favoritism:"

اونها در مورد رفتار برگزینددگی حیوانات بیشتر از هشت کلمه رو نام بردند:

selective proceptivity, mate choice, female choice, sexual choice.

جماع انتخابی، انتخاب جفت، انتخاب همسر، انتخاب جنسی.

And indeed, there are now three academic articles

و در واقع، سه مقاله آکادمیک هست

in which they've looked at this attraction,

که در اونها به این علاقه و جاذبه پرداخته‌اند،

which may only last for a second,

که ممکنه فقط برای یک ثانیه طول بکشه،

but it's a definite attraction,

ولی یک علاقه و کشش صریح و قطعیه،

و همچنین دقیقا همون قسمت از مغز، قسمت سیستم پاداش دهی،

and either this same brain region, this reward system,

or the chemicals of that reward system are involved.

یا مواد شیمیایی‌ای که از طریق بخش پاداش دهی درگیر هستند.

In fact, I think animal attraction can be instant --

در واقع، من فکر میکنم جذب و علاقه حیوانات میتونه آنی و لحظه‌ای باشه--

you can see an elephant instantly go for another elephant.

شما میتونید ببینید که یک فیل بصورت آنی و لحظه‌ای میره بطرف یک فیل دیگه.

And I think that this is really the origin

و فکر میکنم که این در واقع بنیان و اساس

of what you and I call "love at first sight."

چیزیه که بهش "عشق در نگاه اول" میگیم.

مردم معمولا از من میپرسند

People have often asked me

whether what I know about love has spoiled it for me.

آیا چیزایی که راجع به عشق میدونم اون رو واسم بی مزه کرده؟

And I just simply say, "Hardly."

و من هم به سادگی جواب میدم، به سختی.

You can know every single ingredient in a piece of chocolate cake,

یکی ممکنه تک تک مواد تشکیل دهنده یه کیک شکلاتی رو بدونه،

و وقتی که نشسته و داره اون رو میخوره،

and then when you sit down and eat that cake,

you can still feel that joy.

همچنان میتونه ازش لذت ببره.

And certainly, I make all the same mistakes that everybody else does too,

و دقیقا من هم همون اشتباهاتی رو انجام میدم

که دیگران هم میکنن،

but it's really deepened my understanding

ولی اطلاعات من، درک و همدردی من رو

and compassion, really, for all human life.

برای زندگی انسانی خیلی عمیق‌تر کرده.

As a matter of fact, in New York, I often catch myself

در واقع، وقتی دارم توی نیویورک

looking in baby carriages and feeling a little sorry for the tot.

به کالسکه‌های بچه‌ها نگاه میکنم، یک مقدار براشون متاسف میشم،

And in fact, sometimes I feel a little sorry

و در واقع بعضی وقتا یک مقدار

for the chicken on my dinner plate,

برای مرغی که توی ظرف شاممه متاسف میشم،

وقتی که به پیچیدگی سیستم مغز فکر میکنم.

when I think of how intense this brain system is.

Our newest experiment has been hatched

جدیدترین تحقیق ما

by my colleague, Art Aron --

توسط همکارم، آرت آرون، بوجود اومده،

putting people who are reporting that they are still in love,

که آدم‌هایی رو که میگن هنوز عاشق همدیگه هستند،

و در یک رابطه طولانی مدت بودند رو داخل ام.آر.آی عملیاتی بزاریم.

in a long-term relationship, into the functional MRI.

We've put five people in so far,

ما تا حالا پنج نفر رو داخل ماشین قرار دادیم،

and indeed, we found exactly the same thing.

و حقیقتا، ما هم به همون نتیجه رسیدیم. اونها دروغ نمیگن.

They're not lying.

The brain areas associated with intense romantic love

ناحیه‌های مغزی‌ای که

به عشق شدید مربوط‌اند،

still become active, 25 years later.

هنوز بعد از 25 سال فعال می شوند.

There are still many questions to be answered

هنوز سوالات زیادی راجع به عشق

and asked about romantic love.

میشه پرسید و پاسخ داد.

The question that I'm working on right this minute --

سوالی که الان دارم روش کار میکنم،

و فقط فقط میخوام خیلی کلی مطرحش کنم،

and I'm only going to say it for a second, and then end --

اینه که چرا یه نفر عاشق شخص بخصوصی میشه، و عاشق یکی دیگه نمیشه؟

is, why do you fall in love with one person, rather than another?

I never would have even thought to think of this,

من هیچوقت این فکر به مغزم نمیرسید،

but Match.com, the Internet dating site,

ولی سایت match.com، که یک سایت قرار ملاقات گذاشتن اینترنتیه،

came to me three years ago and asked me that question.

سه سال فبل پیش من اومد و این سوال رو از من پرسید.

و من بهشون گفتم، من نمیدونم.

And I said, I don't know.

I know what happens in the brain, when you do become in love,

میدونم چه اتفاقی داخل مغز میافته، وقتی که کسی عاشق میشه،

but I don't know why you fall in love with one person rather than another.

ولی نمیدونم چرا کسی عاشق یک نفر میشه،

بجای اینکه عاشق دیگری بشه.

بنابراین، من سه سال گذشته رو روی این موضوع گذروندم.

And so, I've spent the last three years on this.

And there are many reasons that you fall in love with one person

و دلایل زیادی وجود داره که روانشناس‌ها میتونن بگن،

که چرا یکی عاشق یه نفر میشه، بجای اینکه عاشق یکی دیگه بشه.

rather than another, that psychologists can tell you.

و ما گرایش داریم، عاشق کسی بشیم

And we tend to fall in love with somebody from the same socioeconomic background,

از نظر اجتماعی باهاش همسطح هستیم،

و از نظر هوش همسطح هستیم،

the same general level of intelligence, of good looks, the same religious values.

و از نظر زیبایی ظاهری و قیافه همسطح،

و از نظر ازرش‌های مذهبی همسطح.

Your childhood certainly plays a role, but nobody knows how.

مطمئنا دوران کودکی نقش بازی میکنه ولی هیچکس نمیدونه چطوری.

And that's about it, that's all they know.

و تقریبا همه چیزایی که روانشناس‌ها میدونن همینه.

No, they've never found

نه، اونها هیچوقت راه جور شدن دو نفر رو

the way two personalities fit together to make a good relationship.

که با هم رابطه خوبی میسازند رو پیدا نکردند.

So, it began to occur to me

بنابراین، داره کم کم این به نظرم میاد

that maybe your biology pulls you towards some people rather than another.

که احتمالا پارامترهای بیولوژیکی آدما

به سمت بعضی، بیشتر از بقیه میکشوندشون.

And I have concocted a questionnaire to see to what degree

و من یک پرسشنامه آماده کردم که ببینم تا چه حدی

you express dopamine, serotonin, estrogen and testosterone.

شخص پرسش شونده تستوسترون،دوپامین، استروژن و سرتنین انتشار میده.

I think we've evolved four very broad personality types

فکر میکنم ما انسانها چهار نوع تیپ و شخصیت رو از طریق تکامل بوجود آوردیم

associated with the ratios of these four chemicals in the brain.

با توجه به نسبت ماده‌های شیمیایی‌ بالا، در مغز .

And on this dating site that I have created, called Chemistry.com,

و روی سایت قرار ملاقاتی که ساخته‌ام،

که اسمش chemistry.com هست. یه سری سوالات رو پرسیدم

I ask you first a series of questions

to see to what degree you express these chemicals,

که ببینم طرف تا چه حدی این ماده‌های شیمیایی رو از خودش بروز میده،

and I'm watching who chooses who to love.

و میبینم چه کسی، چه کسی رو برای عاشق شدن انتخاب میکنه.

And 3.7 million people have taken the questionnaire in America.

و 3.7 میلیون نفر در آمریکا این پرسشنامه رو پر کردند،

و حدود 600,000 نفر از 33 کشور دیگه.

About 600,000 people have taken it in 33 other countries.

I'm putting the data together now,

من دارم اطلاعات رو کنار هم قرار میدم،

and at some point -- there will always be magic to love,

و یه جورایی -- عشق ورزیدن همیشه جادویی و سحرانگیزه،

ولی فکر میکنم که به فهم این مساله نزدیکتر خواهم شد

but I think I will come closer to understanding

که چرا وقتی کسی وارد یه اتاق میشه

why it is you can walk into a room and everybody is from your background,

و همه آدمای اون اتاق هم درجه و هم زمینه همدیگه هستند،

your same general level of intelligence, good looks,

و از نظر هوش و زیبایی ظاهری

با طرفی که وارد اتاق شده هم رده هستند،

اون طرف به سمت همه اونها کشش نداره.

and you don't feel pulled towards all of them.

I think there's biology to that.

من فکر میکنم بیولوژی درش موثره.

I think we're going to end up, in the next few years,

فکر میکنم در چند سال آینده کارمون به جایی برسه

to understand all kinds of brain mechanisms

که همه مکانیزم‌های مغزی که باعث

that pull us to one person rather than another.

کشیده شدن ما نسبت به یکنفر بجای یک نفر دیگه میشه رو بفهمیم.

So, I will close with this.

بنابراین، با این صحبتم رو تموم میکنم. اینها آدمهای مسن‌تر من هستند.

These are my older people.

Faulkner said, "The past is not dead, it's not even past."

فالکنر یکبار گفته، "گذشته نمرده است،

حتی نگذشته است."

حقیقتا، ما همراه خودمون کوله بار زیادی

Indeed, we carry a lot of luggage from our yesteryear in the human brain.

از گذشته رو توی مغزمون حمل میکنیم.

And so, there's one thing that makes me pursue my understanding of human nature,

و یه چیزی هست

من رو به سمت تعقیب کردن برای فهمیدن ذات انسانی می‌کشونه،

and this reminds me of it.

و این من رو یاد اون میندازه.

These are two women.

دو زن رو در نظر بگیرید.

Women tend to get intimacy differently than men do.

زن‌ها تعریف جداگانه‌ای از صمیمیت نسبت به مردها دارن.

Women get intimacy from face-to-face talking.

زن‌ها با هم از طریق صحبت کردن چهره به چهره خودمونی و صمیمی میشن.

ما به سمت همدیگه میچرخیم،

We swivel towards each other,

we do what we call the "anchoring gaze" and we talk.

کاری رو میکنیم که ما بهش "خیره شدن محکم" میگیم و بعدش شروع به صحبت میکنیم.

این راه صمیمی شدن توی زن‌هاست.

This is intimacy to women.

I think it comes from millions of years

فکر میکنم که این، در طول میلیونها سال

در نگه داشتن بچه روبروی صورتش،

of holding that baby in front of your face,

گول زدنش، تنبیه و سرزنش کردنش، آموختن لغت و گفتار بهش بوجود اومده.

cajoling it, reprimanding it, educating it with words.

مردها صمیمیت رو از طریق صحبت کردن از پهلو به پهلو با همدیگه بدست میارن،

Men tend to get intimacy from side-by-side doing.

(خنده حاضرین)

As soon as one guy looks up, the other guy will look away.

همینکه یکیشون سرش رو بالا میاره، اون یکی سرش رو برمیگردونه.

(خنده حاضرین)

(Laughter)

I think it comes from millions of years sitting behind the bush,

فکر میکنم این در طول میلیونها سال

ایستادن -- نشستن پشت بوته‌ها،

looking straight ahead, trying to hit that buffalo on the head with a rock.

و نگاه کردن جلوشون بصورت مستقیم،

در حالیکه سعی میکنن که با سنگ بزنن توی سر بوفالو بوجود اومده.

(خنده حاضرین)

I think, for millions of years, men faced their enemies,

فکر میکنم در طول میلیونها سال مردها با دشمنانشون روبرو شدند،

و با دوستانشون بصورت پهلو به پهلو نشستند.

they sat side-by-side with friends.

So my final statement is: love is in us.

بنابراین جمله آخر من اینه که: عشق درون ماست.

شدیدا توی مغزمون جاسازی شده.

It's deeply embedded in the brain.

Our challenge is to understand each other.

کار سخت ما اینه که همدیگه رو بفهمیم و درک کنیم.متشکرم.

Thank you.

(تشویق حاضرین)

(Applause)