Tales of ice-bound wonderlands | Paul Nicklen

پل نیکلن: داستان‌هايي از سرزمین عجایب محاط در يخ

Translator: soheila Jafari Reviewer: Maral Salehi

My journey to become a polar specialist,

سفر من برای متخصص قطب شدن،

photographing, specializing in the polar regions,

عکاسی، تخصص يافتن در خصوص مناطق قطبی،

began when I was four years old,

از زمانی شروع شد که من چهار ساله بودم،

when my family moved from southern Canada

وقتی خانواده من از جنوب کانادا

to Northern Baffin Island, up by Greenland.

به شمال جزیره بافین در گرینلند مهاجرت کردند.

There we lived with the Inuit

جایی که ما با مردم اینویت( مردم بومی قطب) زندگی می کردیم.

in the tiny Inuit community of 200 Inuit people,

در یک جامعه کوچک ٢۰۰ نفری از مردم اینویت،

where [we] were one of three non-Inuit families.

ما یکی از سه خانواده غیر اینوییتی بودیم.

And in this community, we didn't have a television;

در این جامعه ما تلویزیون نداشیتم;

we didn't have computers, obviously, radio.

کامپیوتر نداشتیم، و بدیهیست که رادیو هم نداشتیم.

We didn't even have a telephone.

ما حتی یک تلفن هم نداشتیم.

All of my time was spent outside

تمام وقت من در بیرون

with the Inuit, playing.

با بازی با اینویت ها می گذشت.

The snow and the ice were my sandbox,

برف و یخ جعبه شنی من بودند،

and the Inuit were my teachers.

و اینویت ها معلم من.

And that's where I became

و از آنجا بود كه من

truly obsessed with this polar realm.

كاملا تحت تاثير قلمرو قطب قرار گرفتم.

And I knew someday that I was going to do something

میدانستم که روزی کاری خواهم كرد

that had to do with trying to share news about it

که باید انجام دهم، از طريق تلاش براي در ميان گذاشتن اخبار آن

and protect it.

و محافظت کردن از قلمرو قطب.

I'd like to share with you, for just two minutes only,

علاقمندم که برای تنها مدت دو دقیقه

some images, a cross-section of my work,

چند تصویر را که بخشی از کار من است با شما در ميان بگذارم،

to the beautiful music by Brandi Carlile, "Have You Ever."

همراه با موسیقی زیبای " آیا تا به حال" براندی کارلیل

I don't know why National Geographic has done this, they've never done this before,

نمی دانم چرا نشنال جئوگرافی این کار را انجام داده زیرا آنها قبل از اين این کار را نکردند،

but they're allowing me to show you a few images

اما آنها به من اجازه دادند که چند تصویر

from a coverage that I've just completed that is not published yet.

از کاری که به تازگی تمام کردم وهنوز منتشر نشده را به شما نشان دهم.

National Geographic doesn't do this,

نشنال جئوگرافی این کار را نمی کند.

so I'm very excited to be able to share this with you.

من خیلی هیجان زده ام که می توانم اینها را به شما نشان دهم.

And what these images are --

و این تصاویر چه هستند--

you'll see them at the start of the slide show -- there's only about four images --

شما این اسلایدها را از ابتدا خواهید دید -- تقریبا" چهار تصویر

but it's of a little bear that lives in the Great Bear Rainforest.

از خرس کوچکي که در جنگل گريت بير رين فرست زندگی می کند.

It's pure white, but it's not a polar bear.

او سفید یکدست است، اما خرس قطبی نیست.

It's a spirit bear, or a Kermode bear.

خرس روحي و یا خرس کرمود است.

There are only 200 of these bears left.

تقریبا" ٢۰۰ تا از اینها باقی مانده.

They're more rare than the panda bear.

اینها از خرس پاندا نادرترند.

I sat there on the river for two months without seeing one.

من دو ماه کنار رودخانه ماندم اما حتي یکی از آنها را نديدم.

I thought, my career's over.

فکر کردم که کار حرفه ای من تمام شد.

I proposed this stupid story to National Geographic.

من این پيشنهاد احمقانه را به نشنال جئوگرافی پیشنهاد کرده بودم.

What in the heck was I thinking?

چرا فکر نکردم که چه کار احمقانه‌ای ميکنم؟

So I had two months to sit there

بنابراين، من دو ماه وقت داشتم که آنجا بنشینم

and figure out different ways of what I was going to do in my next life,

و راه های مختلف را بررسی کنم که امورات زندگیم را در آینده چگونه بگذرانم،

after I was a photographer, because they were going to fire me.

بعد از سالها عکاسی ،چون آنها مرا اخراج مي‌کردند.

Because National Geographic is a magazine; they remind us all the time:

چون نشنال جئوگرافی یک مجله است، آنها هميشه این را به ما يادآوري می‌كردند،

they publish pictures, not excuses.

آنها عکس‌ها را منتشر می‌کنند نه عذر و بهانه‌ها را.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

And after two months of sitting there --

و بعد از دو ماه نشستن در آنجا--

one day, thinking that it was all over,

یک روز، وقتي فكر مي‌كردم كه اين كار بي‌نتيجه است

this incredible big white male came down,

این ( خرس) نر سفید باور نکردنی آمد پائین.

right beside me, three feet away from me,

درست کنار من، سه قدم دورتر از من،

and he went down and grabbed a fish and went off in the forest and ate it.

رفت پائین و یک ماهی گرفت بعد رفت به جنگل و آن را خورد.

And then I spent the entire day living my childhood dream

بعد كل روز را من با رویاي دوران کودکیم سپري كردم

of walking around with this bear through the forest.

که همرا با این خرس در اطراف جنگل راه بروم.

He went through this old-growth forest

اون خرس از اين جنگل قدیمی راهش رو ادامه داد

and sat up beside this 400-year-old culturally modified tree and went to sleep.

و کنار اين درخت ٤۰۰ساله كه به لحاظ فرهنگي تغييرات زيادي را شاهد بوده، نشست و بعد به خواب رفت.

And I actually got to sleep within three feet of him,

و من هم سه قدم آنطرفتر به خواب رفتم،

just in the forest, and photograph him.

همانجا در جنگل، و هنگام عکاسی از او.

So I'm very excited to be able to show you those images

به همين خاطر، من خیلی هیجان‌زده هستم که مي‌تونم این تصاویر

and a cross-section of my work that I've done on the polar regions.

و بخشي از کارم که در مناطق قطبی انجام داده‌ام، را به شما نشان دهم

Please enjoy.

لطفا" لذت ببرید.

(Music)

( موسیقی)

Brandi Carlile: ♫ Have you ever wandered lonely through the woods? ♫

براندي كارلايل:♫آیا تا به حال تنها در میان جنگل سرگردان بودید؟♫

♫ And everything there feels just as it should ♫

♫ همه چیز در آنجا همانطور که باید باشند احساس می شوند♫

♫ You're part of the life there ♫

♫شما بخشی از زندگی آنجا هستید♫

♫ You're part of something good ♫

♫شما بخشی از یک چیز خوب هستید♫

♫ If you've ever wandered lonely through the woods ♫

♫اگر تا به حال در تنها در میان جنگل سرگردان بودید♫

♫ Ooh, ooh, ooh, ooh ♫

♫اوه اوه اوه اوه♫

♫ If you've ever wandered lonely through the woods ♫

♫اگر تا به حال تنها در میان جنگل سرگردان بوده باشيد♫

♫ Have you ever stared into a starry sky? ♫

♫آیا تا به حال به آسمان پر ستاره خیره شده‌اید؟♫

♫ Lying on your back, you're asking why ♫

♫به پشت دراز بكشيد و بپرسيد چرا♫

♫ What's the purpose? ♫

♫هدف چیست؟♫

♫ I wonder, who am I? ♫

♫ من واقعا که هستم؟♫

♫ If you've ever stared into a starry sky ♫

♫اگر تا به حال به آسمان پر ستاره خیره شده‌ باشید♫

♫ Ooh, ooh, ooh, ooh ♫

♫اوه ، اوه ، اوه، اوه♫

♫ Aah, ah, aah ♫

♫آه ،آه، آهه♫

♫ Ah, oh, oh, ah, ah, oh, oh ♫

♫آه، اوه ، اوه ، ها ، ها ، اوه ، اوه♫

♫ Have you ever stared into a starry sky? ♫

♫آیا تا به حال به آسمان پر ستاره خیره شده‌اید؟♫

♫ Have you ever been out walking in the snow? ♫

♫آیا تا به حال بر روی برف راه رفته‌اید؟♫

♫ Tried to get back where you were before ♫

♫كه سعی کنید برگردید به جایی که قبلا بودید♫

♫ You always end up ♫

♫شما همیشه به جایی می رسید♫

♫ Not knowing where to go ♫

♫بدون اينكه بدانید کجا مي‌روید♫

♫ If you've ever been out walking in the snow ♫

♫اگر تا به حال روی برف راه رفته باشید♫

♫ Ooh, ooh, ooh, ooh ♫

♫اوه، اوه، اوه، اوه،♫

♫ Aah, ah, aah, ah, aah ♫

♫آه ، آه ، آه ، آه ، آه ،♫

♫ Ah, ah, oh, ah, ah, oh, ah ♫

♫آه ، آه ، اوه، آه ، آه ، اوه، آه ،♫

♫ Oh, ah, ah, ah ♫

♫ها ، آه ، آه ، آه ،♫

♫ Ah, ah, oh, ah, ah, oh, oh ♫

♫آه ، آه ، اوه، آه ، آه ، اوه، آه ،♫

♫ If you'd ever been out walking you would know ♫

♫اگر تا به حال روی برف راه رفته باشی♫

(Applause)

( تشویق تماشاگران)

Paul Nicklen: Thank you very much. The show's not over.

بسیارسپاسگزارم. نمایش تمام نشده .

My clock is ticking. OK, let's stop.

ساعت من تيك تاك مي‌كند، باشد، بگذاريد تمامش كنيم.

Thank you very much. I appreciate it.

بسیارسپاسگزارم. قدر دانی می کنم.

We're inundated with news all the time

ما همواره با خبری هولناک مواجه ایم

that the sea ice is disappearing

که یخهای دریا در حال ناپدید شدن هستند

and it's at its lowest level.

و اينكه اين يخ‌ها در كمترين حد خود هستند.

And in fact, scientists were originally saying

در حقیقت، دانشمندان در ابتدا می گفتند

sea ice is going to disappear in the next hundred years, then they said 50 years.

یخهای دریا در صد سال آينده ناپدید خواهد شد، سپس آنها گفتند پنجاه سال آینده.

Now they're saying the sea ice in the Arctic,

حالا آنها می گویند که یخهای قطب شمال،

the summertime extent is going to be gone in the next four to 10 years.

در طول فصل تابستان طي چهار تا ده سال آينده از بین می روند.

And what does that mean?

معنی این چیست؟

After a while of reading this in the news, it just becomes news.

بعد از مدتی خواندن آن در اخبار ، این فقط تبدیل به خبر شد.

You glaze over with it.

شما نسبت به آن بی تفاوت شدید.

And what I'm trying to do with my work is put faces to this.

چیزی که من تلاش می کنم که با کارم انجام دهم شناساندن آن است.

And I want people to understand and get the concept

من می خواهم مردم مفهوم آن را بفهمند

that, if we lose ice,

که، اگر ما یخ ها را از دست بدهیم،

we stand to lose an entire ecosystem.

ما به جهتی می رویم که همه اکوسیستم را از دست بدهیم.

Projections are that we could lose polar bears, they could become extinct

می بینید که ما می توانیم خرس های قطبی را از دست دهیم، آنها در پنجاه تا صد سال

in the next 50 to 100 years.

آیند منقرض خواهند شد.

And there's no better, sexier,

و براي من هيچ موجودی بهتر، جذاب‌تر

more beautiful, charismatic megafauna species

زیباتر از گونه‌هاي حيوانات بزرگ

for me to hang my campaign on.

براي مبارزه در اره آنها نيست.

Polar bears are amazing hunters.

خرسهای قطبی شکارچیان شگفت انگیزی هستند.

This was a bear I sat with for a while on the shores.

این خرسي بود که من مدتی با او در ساحل نشستم.

There was no ice around.

در آن اطراف هیچ یخی نبود.

But this glacier caved into the water and a seal got on it.

اما یک تكه یخچال طبیعی در آب بود که یک فک روي آن رفته بود.

And this bear swam out to that seal --

این خرس شنا کرد به طرف آن فک

800 lb. bearded seal --

فک ریشو ٨۰۰ پوند بود،

grabbed it, swam back and ate it.

او را گرفت، شنا كنان برگشت و آن را خورد.

And he was so full, he was so happy and so fat eating this seal,

او از خوردن آن فك كاملا سیر، خیلی خوشحال و خیلی هم تپل شده بود

that, as I approached him --

وقتي که من نزدیکش شدم--

about 20 feet away -- to get this picture,

براي گرفتن اين عكس، تقریبا" ٢۰ قدم دورتر--

his only defense was to keep eating more seal.

تنها دفاع او، خوردن بیشتر فک بود.

And as he ate, he was so full --

همانطور که میخورد، او خيلي سير و پر شده بود--

he probably had about 200 lbs of meat in his belly --

احتمالا" ٢۰۰ پوند گوشت در شکمش داشت--

and as he ate inside one side of his mouth,

و همانطور یک با یک طرف دهانش داخل شکم او را می خورد

he was regurgitating out the other side of his mouth.

با طرف دیگر دهانش بر می گرداند.

So as long as these bears have any bit of ice they will survive,

تا زمانی که این خرس ها یک قطعه یخ داشته باشند می توانند زنده بمانند،

but it's the ice that's disappearing.

اما این یخ هادر حال ناپدید شدن هستند.

We're finding more and more dead bears in the Arctic.

و ما خرس های مرده بيشتر و بيشتري در قطب شمال پیدا می کنیم.

When I worked on polar bears as a biologist 20 years ago,

وقتی که بیست سال پیش من بعنوان زیست شناس با خرس های قطبی کار می کردم،

we never found dead bears.

ما هرگز خرس مرده پیدا نمی کردیم.

And in the last four or five years,

اما در چهار تا پنج سال گذشته،

we're finding dead bears popping up all over the place.

ما خرس های مرده را همه جا پیدا می کنیم.

We're seeing them in the Beaufort Sea,

ما آنها را در دریای بیافورد می بینیم.

floating in the open ocean where the ice has melted out.

که روی اقیانوس آزاد جایی که یخ ها آب شده شناورند.

I found a couple in Norway last year. We're seeing them on the ice.

من سال گذشته یک جفت در نروژ یافتم. ما آنها را روی یخ ها می بینیم.

These bears are already showing signs

این خرس ها نشانه های اضطراب

of the stress of disappearing ice.

ناشی از ناپدید شدن یخ ها را نشان می دهند.

Here's a mother and her two year-old cub

این یک مادر و بچه دو ساله او است

were traveling on a ship a hundred miles offshore in the middle of nowhere,

که صد ها مایل در دریا به سوی ناکجا آباد سفر می کنند،

and they're riding on this big piece of glacier ice,

و آنها سوار بر اين تكه یخچال بزرگ طبیعی هستند،

which is great for them; they're safe at this point.

که برای آنها عالیست; آنها از اين نظر ایمن هستند.

They're not going to die of hypothermia.

آنها در اثر گرما نخواهند مرد.

They're going to get to land.

آنها میروند که به خشکی برسند.

But unfortunately, 95 percent of the glaciers in the Arctic

اما متاسفانه، در حال حاضر ٩٥ در صد از یخچال های طبیعی قطب شمال

are also receding right now

در حال عقب نشینی هستند

to the point that the ice is ending up on land

تا جايي که یخها در نهایت به خشکی میرسند

and not injecting any ice back into the ecosystem.

اما در مقابل هیچ یخی به اکوسیستم تزریق نمی شود.

These ringed seals, these are the "fatsicles" of the Arctic.

این فک‌های گرد، موجودات سرشار از چربي قطب شمال هستند.

These little, fat dumplings,

این پبراشکهای تپل کوچك

150-pound bundles of blubber

بسته‌هاي ١٥۰ پوندی چربی ،

are the mainstay of the polar bear.

که خرس های قطبی به آنها شديدا وابسته‌اند.

And they're not like the harbor seals that you have here.

آیها مشابه فک های ساحلی که شما اینجا دارید نیستند.

These ringed seals also live out their entire life cycle

همچنین این فک های حلقه ای، همه چرخه زندگیشان

associated and connected to sea ice.

وابسته و متصل به یخ دریا است.

They give birth inside the ice,

آنها در داخل یخ زایمان می کنند،

and they feed on the Arctic cod that live under the ice.

و از ماهیهای قطب شمال که زیر یخ ها زندگی می کنند تغذیه می کنند.

And here's a picture of sick ice.

این تصویری از یک یخ بیمار است.

This is a piece of multi-year ice that's 12 years old.

این یک قطعه یخ ساله ١٢ ساله است.

And what scientists didn't predict is that, as this ice melts,

چیزی را که دانشمندان پیش بینی نکرده بودند این است که، همچنان كه این یخ آب مي‌شود

these big pockets of black water are forming

این پاکتها بزرگ آبهای سیاه رنگ را تشکیل می دهند

and they're grabbing the sun's energy

آنها انرژی خورشید را جذب کرده

and accelerating the melting process.

و فرایند ذوب ( یخها را) شتاب می دهند.

And here we are diving in the Beaufort Sea.

در این جا ما در دریای بیافورد شيرجه مي‌زنيم.

The visibility's 600 ft.; we're on our safety lines;

ميدان دید ٦۰۰ پا است; ما در خط امنی هستیم ;

the ice is moving all over the place.

این یخ در همه جا در حرکت است.

I wish I could spend half an hour telling you

کاش می توانستم نیم ساعت برایتان

about how we almost died on this dive.

درباره اینکه چگونه ما در حالی که غواصی می کردیم تقریبا مردیم ، بگویم.

But what's important in this picture is that you have a piece of multi-year ice,

اما چیزی که در این تصویر مهم است اين است که شما یک تکه یخ چند ساله دارید،

that big chunk of ice up in the corner.

که یک قطعه بزرگ از یخ در این گوشه بیرون امده.

In that one single piece of ice,

در این قطعه خاص از یخ

you have 300 species of microorganisms.

شما ٣۰۰ گونه از موجودات ذره‌بینی دارید.

And in the spring, when the sun returns to the ice,

و در بهار، وقتی خورشید به طرف یخها بر می گردد،

it forms the phytoplankton, grows under that ice,

گیاهان شناور در دریا در زیر یخ شروع به رشد می کنند ،

and then you get bigger sheets of seaweed,

آنوقت شما صفحات بزرگي از چلبکها دارید،

and then you get the zooplankton feeding on all that life.

و باغ وحشي از جلبکهایی که همه موجودات آنجا را تغذیه می کنند.

So really what the ice does

در حقیقت یخ

is it acts like a garden.

مثل باغ عمل می کند.

It acts like the soil in a garden. It's an inverted garden.

این ( یخ)مثل خاک یک باغ است.این باغ واژگون است

Losing that ice is like losing the soil in a garden.

از دست دادن این یخ مانند از دست دادن خاک یک باغ می ماند.

Here's me in my office.

این منم که در دفترم هستم.

I hope you appreciate yours.

امیدوارم که قدر دفتر خودتان را بدانید.

This is after an hour under the ice.

این بعد از یک ساعت زیر یخ بودن است.

I can't feel my lips; my face is frozen;

لبهایم را نمی توانستم حس کنم، صورتم يخ زده،

I can't feel my hands; I can't feel my feet.

دستهایم را حس نمیکردم: پاهایم را حس نمی کردم.

And I've come up, and all I wanted to do was get out of the water.

من بالا آمدم، تمام چیزی را که میخواستم این بود که از آب بیرون بیام.

After an hour in these conditions,

بعد از یک ساعت در این شرایط ،

it's so extreme that, when I go down,

آنقدر وضعيت غيرعادي بود كه وقتی من پائین می رفتم،

almost every dive I vomit into my regulator

در هر شيرجه من استفراغ می کردم تا به حال طبیعی برسم،

because my body can't deal with the stress of the cold on my head.

زیرا بدنم نمی توانست با فشار سرما در سرم مقابله کند.

And so I'm just so happy that the dive is over.

به همين خاطر من خیلی خوشحالم که غواصی تمام شد.

I get to hand my camera to my assistant,

رفتم كه دوربينم را به دست دستیارم بدهم،

and I'm looking up at him, and I'm going, "Woo. Woo. Woo."

به او نگاه می کنم و می لرزم، " ووو. ووو. ووو."

Which means, "Take my camera."

كه معني آن اين است كه " دوربین من را بگیر."

And he thinks I'm saying, "Take my picture."

و او فکر می کند من می گویم از "من عکس بگیر."

So we had this little communication breakdown.

خوب ما گفتگوي کوتاهی داشتیم.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

But it's worth it.

اما این ارزشش را داشت.

I'm going to show you pictures of beluga whales, bowhead whales,

قصد دارم امروز به شما تصاویری از نهنگ بلوگا ، نهنک بوهد،

and narwhals, and polar bears, and leopard seals today,

نهنگ قطب شمال، خرس قطبی و فک پلنگی را نشان دهم،

but this picture right here means more to me than any other I've ever made.

اما این عکس برای من بيشتر از هر عكس دیگری كه گرفته‌ام ارزش دارد.

I dropped down in this ice hole, just through that hole that you just saw,

من در این گودال یخی افتادم ، از آن سوراخی که شما الان آن را دیدید،

and I looked up under the underside of the ice,

و به لایه زیرین یخ نگاه کردم،

and I was dizzy; I thought I had vertigo.

و سرم گیج رفت، فکر کردم سر گیجه دارم.

I got very nervous -- no rope, no safety line,

خیلی عصبی شدم-- نه طنابی، نه خط ایمنی،

the whole world is moving around me --

تمام دنیا دور سرم می چرخید--

and I thought, "I'm in trouble."

فکر کردم، " دچار مشگل شدم"

But what happened is that the entire underside

اما چیزی که اتفاق افتاد این بود که همه لایه زیرین

was full of these billions of amphipods and copepods

پر بود از میلیونها موجود ریز دریایی

moving around and feeding on the underside of the ice,

که به اطراف حرکت می کردند و زير لایه یخ تغذیه می کردند،

giving birth and living out their entire life cycle.

زاد و ولد می كردند و همه طول زندگیشان آنجا زندگي مي‌كردند.

This is the foundation of the whole food chain in the Arctic, right here.

اساس کل زنجیره غذایی در قطب شمال همين است.

And when you have low productivity in this, in ice,

وقتی در اين بخش، در اين يخ، بهره‌وری پائین باشد،

the productivity in copepods go down.

بهره‌وری در موجودات ریزدریایی هم پائین می آید.

This is a bowhead whale.

این نهنگ بوهد است.

Supposedly, science is stating

ظاهرا"، علم می گوید

that it could be the oldest living animal on earth right now.

که این می تواند مسن‌ترین حیوانی باشد که بر روی زمین زندگي مي‌كند.

This very whale right here could be over 250 years old.

این نهنگ كه اینجا مي‌بينيد می تواند دویست و پنجاه ساله باشد.

This whale could have been born

این نهنگ میتواند

around the start of the Industrial Revolution.

حول و حوش شروع انقلاب صنعتی بدنیا آمده باشد.

It could have survived 150 years of whaling.

توانسته ١٥۰ سال از صید در امان مانده باشد.

And now its biggest threat is the disappearance of ice in the North

و حالا بزرگترین تهدید براي وي، ناپدید شدن یخهاي شمال

because of the lives that we're leading in the South.

به دلیل نحوه زندگی ما در جنوب است.

Narwhals, these majestic narwhals

نهنگها، اين نهنگ‌هاي عظيم

with their eight-foot long ivory tusks, don't have to be here;

با عاج دراز هشت فیتی شان، نبايد اینجا باشند;

they could be out on the open water.

آنها می توانند در آبهای آزاد باشند.

But they're forcing themselves to come up in these tiny little ice holes

اما خودشان را به زور به این گودال‌هاي کوچک يخ می کشانند

where they can breathe, catch a breath,

که بتوانند نفس بکشند، جان بگيرند،

because right under that ice are all the swarms of cod.

زیرا درست زیر این یخ‌ها انبوهي از ماهی زندگی می‌کنند.

And the cod are there

و ماهی‌هاي کد آنجا هستند

because they are feeding on all the copepods and amphipods.

به دلیل اینکه ماهي‌هاي كد از همه موجودات ریز دریایی درون يخ تغذیه می کنند.

Alright, my favorite part.

خیلی خوب، بخش مورد علاقه من.

When I'm on my deathbed,

وقتی من در بستر مرگم،

I'm going to remember one story more than any other.

یک داستان را بیشتر از بقيه به خاطر مي‌آورم.

Even though that spirit bear moment was powerful,

بااينكه لحظه ديدن آن خرس روحی بسیار تاثيرگذار بود،

I don't think I'll ever have another experience

فکر نمی کنم که هيچگاه تجربه دیگری

like I did with these leopard seals.

مثل زماني كه اين فک‌هاي پلنگی را ديدم داشته باشم.

Leopard seals, since the time of Shackleton, have had a bad reputation.

از زمان شاکلتون، فک‌هاي پلنگی شهرت بدي داشته‌اند.

They've got that wryly smile on their mouth.

آنها لبخند مرموزی بر لب داشته

They've got those black sinister eyes

چشمان سیاه شوم

and those spots on their body.

و بدنی خالدار دارند.

They look positively prehistoric and a bit scary.

اما از جنبه مثبت، آنها شبیه موجودات ماقبل تاریخ و کمی ترسناک هستند.

And tragically in [2003],

در سال ٢۰۰٤ به شکل غم انگیزی،

a scientist was taken down and drowned,

یک فک پلنگی یک دانشمند را گرفت،

and she was being consumed by a leopard seal.

و به آب کشیده شده و سپس خورده شد.

And people were like, "We knew they were vicious. We knew they were."

و مردم پيش خودشان می گفتند، " ما می دانستیم آنها شرورند، ما می دانستیم."

And so people love to form their opinions.

مردم دوست دارند اينجوري نظر بدهند.

And that's when I got a story idea:

و آن موقع بود که ايده این داستان به ذهنم رسيد:

I want to go to Antarctica,

میخواستم در قطب جنوب،

get in the water with as many leopard seals as I possibly can

داخل آب رفته و تا جایی که امکان دارد با فک های پلنگی باشم

and give them a fair shake --

و با آنها یک دست زیبا بدهم--

find out if they really are these vicious animals, or if they're misunderstood.

بفهمم آیا آنها حیوانات شروری هستند، یا اینکه اين يك سوء تفاهم است.

So this is that story.

بنابراين، این آن داستان است.

Oh, and they also happen to eat Happy Feet.

آه، اتفاق ميفتد كه آنها پاهاي خوشحال را بخورند.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

As a species, as humans, we like to say penguins are really cute,

ما پنگونها را به دليل اينكه گونه‌اي شبيه انسان هستند خیلی دوست داشتنی می دانیم،

therefore, leopard seals eat them, so leopard seals are ugly and bad.

از آنجا که فک پلنگی آنها را می خورد، بنابر این فك‌هاي پلنگي خیلی بد و کریه‌اند.

It doesn't work that way.

ولی اینطور نیست.

The penguin doesn't know it's cute,

پنگونها نمی دانند که با مزه و دوست داشتنی هستند.

and the leopard seal doesn't know it's kind of big and monstrous.

و فک های پلنگی هم نمی دانند که آنها گند و هیولا هستند.

This is just the food chain unfolding.

این فقط چرخه غذایی است.

They're also big.

آنها گنده هم هستند.

They're not these little harbor seals.

آنها فک های ساحلی کوچک نیستند.

They are 12 ft. long, a thousand pounds.

آنها ١٢ فیت قد و هزار پوند وزن دارند.

And they're also curiously aggressive.

و مشتاق تهاجم هستند.

You get 12 tourists packed into a Zodiac,

شما دوازده گردشگر را در داخل يك قايق زودیاک مي‌گذاريد،

floating in these icy waters,

كه در اين آبهای یخی شناور است،

and a leopard seal comes up and bites the pontoon.

و یک فک پلنگی مي‌آيد و قايق شناور را گاز مي‌گيرد.

The boat starts to sink, they race back to the ship

قایق در حال غرق شدن است و آنها به سرعت به طرف كشتي مي‌روند

and get to go home and tell the stories of how they got attacked.

تا به خانه برسند و داستان نحوه مورد حمله قرار گرفتن خود را تعریف کنند.

All the leopard seal was doing --

تنها كاري كه فکهای پلنگی كردند اين بود كه

it's just biting a balloon.

گوشه بالن را گاز گرفتند.

It just sees this big balloon in the ocean -- it doesn't have hands --

فك پلنگي فقط یک بالن بزرگ را در آقیانوس دیده است-- او دست ندارد--

it's going to take a little bite, the boat pops, and off they go.

اون فقط یک گاز کوچک مي‌گيرد، قایق مي‌تركد، و همه از انجا مي‌روند.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

So after five days of crossing the Drake Passage --

پس از پنج روز عبور از گذرگاه دریک--

isn't that beautiful --

که زیبا هم نیست.

after five days of crossing the Drake Passage,

پس از پنج روز عبور از گذر گاه دریک،

we have finally arrived at Antarctica.

بالاخره ما به قطب جنوب رسیدم

I'm with my Swedish assistant and guide.

من با دستیار و راهنماي سوئدیم هستم.

His name is Goran Ehlme from Sweden -- Goran.

اسمش گوران الما و اهل سوئد است--

And he has a lot of experience with leopard seals. I have never seen one.

او تجربه زیادی در مورد فک های پلنگی دارد. من هرگز كسي مثل او در اين خصوص ندیده‌ام.

So we come around the cove in our little Zodiac boat,

ما با قایق زودایاک مان اطراف این غار آمدیم.

and there's this monstrous leopard seal.

و اين فک‌هاي پلنگی هيولاوار در آنجا هستند.

And even in his voice, he goes, "That's a bloody big seal, ya."

حتی كسي مثل گوران در مورد فكها چنين قضاوتي داره: " این یک فک بزرگ خونخواره، آره."

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

And this seal is taking this penguin by the head,

این فک یک پنگون را از سرش می گیرد

and it's flipping it back and forth.

و آن را به جلو و عقب می چرخاند.

And what it's trying to do is turn that penguin inside-out,

تلاش می کند که بدن پنگون را بیرون بکشد،

so it can eat the meat off the bones,

تا بتواند گوشت بدون استخوان بخورد،

and then it goes off and gets another one.

بعد می رود و یکی دیگر را می گیرد.

And so this leopard seal grabbed another penguin,

به همين ترتيب، این فک پلنگی یک پنگوئن دیگر را گرفت،

came under the boat, the Zodiac,

آورد زیر قایق، زودیاک،

starting hitting the hull of the boat.

و شروع به زدن به زیر قایق کرد.

And we're trying to not fall in the water.

و ما سعی می کرديم توی آب نیفتیم .

And we sit down, and that's when Goran said to me,

ما كف قايق نشستیم، و آن موقع گوران به من گفت،

"This is a good seal, ya.

" این فک خوبی است، آره."

It's time for you to get in the water."

"وقتش است كه داخل آب بروی."

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

And I looked at Goran, and I said to him, "Forget that."

نگاهی به گوران کردم و گفتم، " فراموشش کن."

But I think I probably used a different word starting with the letter "F."

اما فکر کنم احتمالا" لغت دیگری که با ف شروع می شد را بکار بردم.

But he was right.

اما او درست می گفت.

He scolded me out, and said, "This is why we're here.

او غرولند كرد كه: " ما براي همين اینجا هستیم."

And you purposed this stupid story to National Geographic.

و تو این داستان احمقانه را به نشنال جئوگرافی پیشنهاد کردی.

And now you've got to deliver.

و حالا باید آن را انجام دهی.

And you can't publish excuses."

نمی توانی عذر و بهانه را منتشر کنی."

So I had such dry mouth --

دهانم خيلي خشک شده بود--

probably not as bad as now --

احتمالا به خشكي امروز دهانم الان نبود--

but I had such, such dry mouth.

ولی دهانم واقعا خشک شده بود.

And my legs were just trembling. I couldn't feel my legs.

پاهایم می لرزید. نمی توانستم پاهایم را حس کنم.

I put my flippers on. I could barely part my lips.

كفش‌هاي غواصي‌ام را پوشیدم. لبهایم را به‌سختی مي‌توانستم باز كنم.

I put my snorkel in my mouth,

لوله تنفسی را در دهانم گذاشتم،

and I rolled over the side of the Zodiac into the water.

و از کناره قایق زودیاک به آب غلطیدم.

And this was the first thing she did.

این اولین چیزی بود که او انجام داد.

She came racing up to me, engulfed my whole camera --

به طرف من آمد، همه دوربینم را توي آب برد--

and her teeth are up here and down here --

دندانهایش را باز و بسته مي‌كرد--

but Goran, before I had gotten in the water, had given me amazing advice.

ولی قبل از اینکه من به آب بروم ، گروان نصیحت خوبی به من کرد.

He said, "If you get scared, you close your eyes, ya, and she'll go away."

او گفت، " اگر ترسیدی، چشمهایت را ببند، و او دور می شود."

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

So that's all I had to work with at that point.

اما این تنها چیزی بود که آن موقع من باید باهاش كار مي‌كردم.

But I just started to shoot these pictures.

و من شروع کردم به گرفتن این عکسها.

So she did this threat display for a few minutes,

خوب او رفتار تهدید آمیزی برای چند دقیقه داشت.

and then the most amazing thing happened -- she totally relaxed.

و بعد شگفت انگیز ترین چیز اتفاق افتاد-- او کاملا آرام شد.

She went off, she got a penguin.

رفت و یک پنگون گرفت.

She stopped about 10 feet away from me,

حدود ده فیت دورتر ایستاد.

and she sat there with this penguin, the penguin's flapping, and she let's it go.

آنجا با این پنگون نشست، پنگون بال و پر می زد، او( پنگون)را ول كرد كه برود.

The penguin swims toward me, takes off.

پنگون به طرف من شنا کرد، و رها شد.

She grabs another one. She does this over and over.

او یکی دیگر را گرفت. این کار را بارها و بارها کرد.

And it dawned on me that she's trying to feed me a penguin.

و به من فهماند که تلاش می کند که به من پنگون بخوراند.

Why else would she release these penguins at me?

اگر نه چرا او این پنگونها را برای من رها می کرد؟

And after she did this four or five times,

بعد از اینکه او چهار یا پنج بار این کار را کرد،

she swam by me with this dejected look on her face.

با اين نگاه غمگيني كه در صورتش پیدا است، با من شنا کرد.

You don't want to be too anthropomorphic, but I swear that she looked at me

لازم نيست كه قضيه را خيلي شبه‌آدميزادي كنيم، ولی قسم می‌خورم که او به من نگاه کرد

like, "This useless predator's going to starve in my ocean."

توي نگاهش مي‌خواندي "این شکارچی بي‌مصرف توي اقيانوس من از گرسنگي مي‌ميرد."

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

So realizing I couldn't catch swimming penguins,

متوجه شد که من نمی توانم پنگون در حال شنا را بگیرم،

she'd get these other penguins and bring them slowly towards me,

او رفت اين پنگوئن‌ها را گرفت و آنها را آهسته به طرف من آورد،

bobbing like this, and she'd let them go.

ضریه کوچکی مثل این زد و آنها را روانه كرد

This didn't work.

من آنها را نگرفتم.

I was laughing so hard and so emotional

من به شدت می خندیدم و عاطفی شده بودم

that my mask was flooding, because I was crying underwater,

طوري كه ماسک من شناور شد، زیرا من زیر آب گریه می کردم،

just because it was so amazing.

چون اين كار او خيلي شگفت انگیز بود.

And so that didn't work.

خوب من پنگوئن‌ها را نگرفتم.

So then she'd get another penguin and try this ballet-like sexy display

بنابر این او یک پنگون دیگر را گرفت و سعي کرد با اين نمايش باله مانند جذاب

sliding down this iceberg like this. (Laughter)

این تکه یخ را به این شکل به پائین سر بدهد.

And she would sort of bring them over to me and offer it to me.

او به نوعی می خواست آنها را برای من بیاورد و آن را به من تعارف کند.

This went on for four days.

برای چهار روز این ادامه داشت.

This just didn't happen a couple of times.

فقط چند بار اتفاق نیفتاد.

And then so she realized I couldn't catch live ones,

و بعد او كه متوجه شده بود من نمی توانم آنها را زنده بگیرم،

so she brought me dead penguins.

رفت و برايم پنگوئن‌هاي مرده آورد.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

Now I've got four or five penguins floating around my head,

من چهار یا پنج تا پنگوئن در اطرافم سرم داشتم.

and I'm just sitting there shooting away.

ومن هم فقط اینجا نشسته بودم و عکس می گرفتم.

And she would often stop and have this dejected look on her face

و او غالبا می‌ايستاد اين نگاه غمزده روي چهره‌اش بود

like, "Are you for real?"

مثل اینکه می گفت، " آیا تو واقعی هستی؟"

Because she can't believe I can't eat this penguin.

زیرا او نمی توانست باور کند که من نمی توانم پنگون را بخورم.

Because in her world, you're either breeding or you're eating --

جون در دنیای او، تو یا توليد مثل می‌كنی یا مي‌خوري--

and I'm not breeding, so ...

و من بچه نمی آوردم.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

And then that wasn't enough; she started to flip penguins onto my head.

و این کافی نبود; شروع کرد به چرخاندن پنگون دور سر من.

She was trying to force-feed me. She's pushing me around.

سعی کرد منرا مجبور به خوردن کند. من را به اطراف هل می داد.

She's trying to force-feed my camera,

و سعي می کرد به زور غذا را وارد دوربین من بكند

which is every photographer's dream.

که هر عکاسی آرزویش را دارد.

And she would get frustrated; she'd blow bubbles in my face.

او ناامید شد، حباب ها را بصورت من فوت کرد.

She would, I think, let me know that I was going to starve.

فکر می کنم ، او مي‌خواست به من بفهماند كه اگر اينطوري پيش برم گرسنه مي‌مانم.

But yet she didn't stop.

اما دست بر نداشت.

She would not stop trying to feed me penguins.

او نمي‌خواست از غذا دادن من با پنگون‌ها دست بكشد.

And on the last day with this female

در آخرین روز با این خانم

where I thought I had pushed her too far,

زماني که فکر کردم او را بیش از حد تحت فشار قرار دادم

I got nervous because she came up to me,

دست پاچه شدم، زیرا او آمد به طرف من

she rolled over on her back,

به پشت چرخید،

and she did this deep, guttural jackhammer sound, this gok-gok-gok-gok.

صدایی ژرفی مانند مته برقی، گوک گوگ گوک سر داد.

And I thought, she's about to bite.

فکر کردم می خواهد گاز بگیرد

She's about to let me know she's too frustrated with me.

شايد می خواست به من بفهماند که از من خسته شده.

What had happened was another seal had snuck in behind me,

اما چیزی که اتفاق افتاد این بود که فک دیگری پنهانی پشت من می آمد

and she did that to threat display.

و او سعي كرده بود كه اعلام خطر كند.

She chased that big seal away, went and got its penguin

او فک بزرگ را تعقیب کرد، رفت پنگوئنش را گرفت

and brought it to me.

و آن را برای من آورد.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

That wasn't the only seal I got in the water with.

او تنها فکی نبود که من در آب با او بودم.

I got in the water with 30 other leopard seals,

من در آب با سی تا فک پلنگی دیگر هم بودم،

and I never once had a scary encounter.

و هرگز به مواجهه ترسناکي برخورد نکردم.

They are the most remarkable animals I've ever worked with,

آنها بی نظیر ترین حیواناتی هستند که من تا به حال با آنها کار کردم،

and the same with polar bears.

درست مثل خرس های قطبی.

And just like the polar bears,

و اين حيوانات دقیقا" مثل خرس‌هاي قطبی،

these animals depend on an icy environment.

به محیط یخی اطرافشان وابسته هستند

I get emotional. Sorry.

من احساساتی شدم. معذرت مي‌خواهم.

It's a story that lives deep in my heart,

این داستانی است که در ژرفای قلب من زنده است،

and I'm proud to share this with you.

و مفتخرم که آن را با شما در ميان گذاشتم.

And I'm so passionate about it.

من در این خصوص بسيار مشتاقم.

Anybody want to come with me to Antarctica or the Arctic, I'll take you; let's go.

اگر کسي مي‌خواهد با من به قطب جنوب يا شمال بیاید من می‌برمتان، بيائيد برويم.

We've got to get the story out now. Thank you very much.

حالا ما بايد اين داستان را همه جا تعريف كنيم. از همه‌تان بسیار سپاسگزارم

(Applause)

(تشویق تماشاگران)

Thank you.

سپاسگزارم .

(Applause)

(تشویق تماشاگران)

Thank you.

سپاسگزارم .

(Applause)

(تشویق تماشاگران)

Thank you. Thanks very much.

سپاسگزارم . بسیار سپاسگزارم .

(Applause)

(تشویق تماشاگران)

Thank you.

سپاسگزارم .

(Applause)

(تشویق تماشاگران)