Leymah Gbowee: Unlock the intelligence, passion, greatness of girls | TED

لیما بووی: آزاد کردن هوش، اشتیاق و بزرگی دختران

Translator: Azadeh Ta Reviewer: soheila Jafari

Many times

من بارها

I go around the world to speak,

برای سخنرانی

and people ask me questions

به اطراف دنیا رفته‌ام.

about the challenges,

در مورد چالش‌ها،

my moments,

لحظات مهمم

some of my regrets.

و گاهی پشیمانی‌هایم می‌پرسند.

1998:

سال ۱۹۹۸

A single mother of four,

من، مادر مجرد چهار فرزند

three months after the birth of my fourth child,

سه ماه پس از به دنیا آمدن چهارمین فرزندم

I went to do a job

برای انجام شغلی

as a research assistant.

به عنوان پژوهش‌یار

I went to Northern Liberia.

به لیبریای شمالی رفتم.

And as part of the work,

به عنوان قسمتی از کار

the village would give you lodgings.

دهکده به ما مسکن می‌داد

And they gave me lodging with a single mother

و به من هم مسکنی به همراه یک مادر مجرد

and her daughter.

و دخترش داد.

This girl happened to be

از اتفاق، این دختر

the only girl in the entire village

تنها دختری در تمام آن دهکده بود

who had made it

که توانسته بود

to the ninth grade.

به کلاس نهم برسد.

She was the laughing stock of the community.

او مایه‌ی تمسخر جامعه بود

Her mother was often told by other women,

مادرش اغلب از زنان دیگر دهکده می‌شنید که

"You and your child

"تو و دخترت

will die poor."

از فقر می‌میرید."

After two weeks of working in that village,

پس از دو هفته کار کردن در آن دهکده

it was time to go back.

زمان برگشت رسیده بود

The mother came to me, knelt down,

آن مادر به سراغ من آمد و زانو زد

and said, "Leymah, take my daughter.

و گفت: "لیما، دختر من را با خودت ببر.

I wish for her

من آرزو دارم

to be a nurse."

او پرستار شود."

Dirt poor, living in the home with my parents,

من که زیر خط فقر بودم و در خانه‌ی پدر و مادرم زندگی می‌کردم

I couldn't afford to.

توان مالی کافی نداشتم

With tears in my eyes,

با اشک در چشمانم

I said, "No."

گفتم "نه"

Two months later,

دو ماه بعد

I go to another village

برای همان کار

on the same assignment

به دهکده‌ی دیگری رفتم.

and they asked me to live with the village chief.

آنها از من خواستند که با رئیس دهکده زندگی کنم

The women's chief of the village has this little girl,

رئیس زنان دهکده دختر کوچکی داشت

fair color like me,

که مثل من پوست روشنی داشت

totally dirty.

کاملاً کثیف بود

And all day she walked around

و تمام روز

only in her underwear.

تنها با لباس زیر می‌گشت.

When I asked, "Who is that?"

وقتی من پرسیدم "اون کیه"

She said, "That's Wei.

رئیس جواب داد "اون وِی است"

The meaning of her name is pig.

معنی اسم او "خوک" بود

Her mother died while giving birth to her,

"مادرش هنگام به دنیا آوردن او مرد

and no one had any idea who her father was."

و هیچ‌کس نمی‌دانست پدرش کیست."

For two weeks, she became my companion,

برای دو هفته او همراه من شد،

slept with me.

با من می‌خوابید،

I bought her used clothes

من برایش لباس‌های دست دوم خریدم.

and bought her her first doll.

برایش اولین عروسکش را خریدم.

The night before I left,

شب قبل از آنکه از آنجا بروم

she came to the room

او به اتاق من آمد

and said, "Leymah, don't leave me here.

و گفت: "لیما، من را اینجا نگذار.

I wish to go with you.

من می‌خواهم با تو بیایم.

I wish to go to school."

من می‌خواهم به مدرسه بروم."

Dirt poor, no money,

زیر خط فقر، بدون پول،

living with my parents,

در خانه‌ی پدر و مادر

I again said, "No."

باز گفتم: "نه."

Two months later,

دو ماه بعد

both of those villages fell into another war.

هر دوی این دهکده‌ها درگیر جنگ دیگری شدند.

Till today, I have no idea

تا این به روز

where those two girls are.

من هیچ اطلاعی از اینکه این دو دختر در کجا هستند، ندارم.

Fast-forward, 2004:

چند سال بعد، سال ۲۰۰۴،

In the peak of our activism,

در بهبوهه‌ی فعالیت‌های ما،

the minister of Gender Liberia called me

وزیر جنسیت لیبریا به من زنگ زد

and said, "Leymah, I have a nine-year-old for you.

و گفت: " لیما، یک بچه‌ی نه ساله برای تو دارم.

I want you to bring her home

می‌خواهم او را با خودت به خانه ببری

because we don't have safe homes."

چون ما خانه‌ی امنی برای او نداریم."

The story of this little girl:

داستان این دختر کوچولو:

She had been raped

به او تجاوز شده بود.

by her paternal grandfather

توسط پدربزرگ پدری‌اش،

every day for six months.

هر روز برای شش ماه.

She came to me bloated,

وقتی او پیش من آمد پف کرده بود

very pale.

و بسیار رنگ پریده بود.

Every night I'd come from work and lie on the cold floor.

هر شب وقتی از سر کار می‌آمدم روی زمین سرد دراز می‌کشیدم.

She'd lie beside me

او هم کنارم دراز می‌کشید

and say, "Auntie, I wish to be well.

و می‌گفت:"خاله، من می‌خوام خوب باشم.

I wish to go to school."

می‌خوام به مدرسه برم."

2010:

سال ۲۰۱۰:

A young woman stands before President Sirleaf

یک زن جوان در مقابل رئیس جمهور سِرلیف می‌ایستد

and gives her testimony

و اظهار میکند که چگونه

of how she and her siblings live together,

او و خواهران و برادرانش با هم زندگی‌ می‌کردند.

their father and mother died during the war.

پدر و مادرشان در جنگ مردند.

She's 19; her dream is to go to college

او ۱۹ ساله است، آرزویش این است که به دانشگاه برود

to be able to support them.

تا بتواند از خانواده‌اش حمایت کند.

She's highly athletic.

او ورزشکار خیلی خوبی است.

One of the things that happens

یکی از اتفاقاتی که می‌افتد این است که

is that she applies for a scholarship.

او برای یک بورس تحصیلی اقدام می‌کند،

Full scholarship. She gets it.

یک بورس کامل، و آن را می‌گیرد.

Her dream of going to school,

رؤیای دانشگاه رفتن،

her wish of being educated,

آرزوی تحصیل کردن او

is finally here.

بالاخره برآورده شده.

She goes to school on the first day.

روز اولی که به دانشگاه می‌رود،

The director of sports

مدیر بخش ورزش

who's responsible for getting her into the program

که باعث ورود او به این رشته شده بود

asks her to come out of class.

از او می‌خواهد که از کلاس بیرون بیاید

And for the next three years,

و برای سه سال آتی

her fate will be

سرنوشت او این بود

having sex with him every day,

که برای جبران لطف او،

as a favor for getting her in school.

هر روز با آن مرد رابطه‌ی جنسی داشته باشد.

Globally, we have policies,

در دنیا ما خط مشی سیاسی داریم،

international instruments,

دستگاه‌های بین‌المللی داریم،

work leaders.

برای کارمان رهبر داریم.

Great people have made commitments --

انسان‌های بزرگی که تعهد داده‌اندـ

we will protect our children

ما از فرزندانمان

from want and from fear.

در برابر خواست و ترس حمایت می‌کنیم

The U.N. has the Convention on the Rights of the Child.

سازمان ملل متحد پیمان‌نامه‌ی حقوق کودک دارد.

Countries like America, we've heard things like No Child Left Behind.

در کشورهایی مثل آمریکا چیزهایی می‌شنویم مثل "هیچ کودکی جا نمی‌ماند."

Other countries come with different things.

کشورهای دیگر چیزهای دیگری دارند.

There is a Millennium Development called Three

یکی از اهداف توسعه‌ی هزاره به نام "سه"

that focuses on girls.

بر روی دخترها تمرکز دارد.

All of these great works by great people

همه‌ی این کارهای بزرگ که افراد بزرگ انجام داده‌اند

aimed at getting young people

و هدفشان این بوده که

to where we want to get them globally,

جوانان را برساند به جایی که ما می‌خواهیم در دنیا برسند

I think, has failed.

به عقیده‌ی من شکست خورده‌اند.

In Liberia, for example,

برای مثال در لیبریا

the teenage pregnancy rate

نرخ بارداری در نوجوانان

is three to every 10 girls.

سه نفر در هر ده دختر است.

Teen prostitution is at its peak.

فحشای نوجوانان در بالاترین حد خود قرار دارد.

In one community, we're told,

در یکی از این جوامع به ما گفته‌اند که

you wake up in the morning

صبح از خواب بیدار می‌شوی

and see used condoms like used chewing gum paper.

و کاندوم‌های استفاده شده را می‌بینی که مثل پوسته آدامس ریخته است.

Girls as young as 12 being prostituted

دختران کم سن و سال، به جوانی ۱۲ سال،

for less than a dollar a night.

برای شبی ۱ دلار به فحشا کشیده می‌شوند.

It's disheartening, it's sad.

نومید کننده‌ است، غم‌انگیز است.

And then someone asked me,

و چند روز پیش کسی درست قبل از سخنرانی من ، از من پرسید،

just before my TEDTalk, a few days ago,

و چند روز پیش کسی درست قبل از سخنرانی من ، از من پرسید،

"So where is the hope?"

که خُب چه امیدی هست؟

Several years ago, a few friends of mine

چندین سال پیش چند نفر از دوستان من

decided we needed to bridge the disconnect

تصمیم گرفتند که ما باید

between our generation

بین نسل خودمان و نسل دختران جوان

and the generation of young women.

پل ارتباطی برقرار کنیم .

It's not enough to say

آیا کافی است که بگوییم

you have two Nobel laureates from the Republic of Liberia

دو برنده‌ی جایزه‌ی نوبل از جمهوری لیبریا برخاسته

when your girls' kids are totally out there

در حالیکه دختر بچه‌های ما در شرایط سختی هستند،

and no hope, or seemingly no hope.

بدون هیچ امیدی یا ظاهراً بدون هیچ امیدی.

We created a space

ما فضایی را به نام تغییر دختران جوان ایجاد کردیم.

called the Young Girls Transformative Project.

ما فضایی را به نام تغییر دختران جوان ایجاد کردیم.

We go into rural communities

ما به جوامع روستایی می‌رویم

and all we do, like has been done in this room,

و همه‌ی آنچه انجام می‌دهیم، مثل کاری که در همین اتاق انجام داده‌ایم،

is create the space.

این است که فضا بسازیم.

When these girls sit,

وقتی این دخترها می‌نشینند،

you unlock intelligence,

هوش را آزاد می‌کنی،

you unlock passion,

اشتیاق را آزاد می‌کنی،

you unlock commitment,

تعهد را آزاد می‌کنی،

you unlock focus,

تمرکز را آزاد می‌کنی،

you unlock great leaders.

رهبران بزرگ را آزاد می‌کنی.

Today, we've worked with over 300.

امروز ما با بیش از ۳۰۰ نفر کار کرده‌ایم

And some of those girls

و برخی از آن دخترها

who walked in the room very shy

که با خجالت به آن اتاق قدم گذاشتند

have taken bold steps, as young mothers,

قدم‌های بزرگی را به عنوان مادران جوان برداشتند

to go out there and advocate

که به جامعه بروند

for the rights of other young women.

و نماینده‌ی حقوق زنان جوان دیگر باشند.

One young woman I met,

یکی از زنان جوانی که من ملاقات کردم،

teen mother of four,

مادر نوجوان چهار فرزند بود

never thought about finishing high school,

که هرگز به تمام کردن دبیرستان فکر نکرده بود

graduated successfully;

اما با موفقیت فارغ‌التحصیل شد.

never thought about going to college,

او هرگز به دانشگاه رفتن فکر نکرده بود

enrolled in college.

و اکنون در دانشگاه درس می‌خواند.

One day she said to me,

یک روز او به من گفت

"My wish is to finish college

"آرزو دارم دانشگاه را تمام کنم

and be able to support my children."

تا بتوانم از بچه‌هایم نگه‌داری کنم."

She's at a place where she can't find money

او در موقعیتی است که نمی‌تواند برای رفتن به دانشگاه

to go to school.

درآمدی پیدا کند.

She sells water, sells soft drinks

او آب، نوشیدنی‌های غیر الکلی

and sells recharge cards for cellphones.

و کارت شارژ تلفن همراه می‌فروشد.

And you would think she would take that money

ممکنه شما فکر کنید که او این پول را برمی‌دارد

and put it back into her education.

و خرج تحصیلش می‌کند.

Juanita is her name.

اسم او "خوانیتا" است.

She takes that money

او این پول را برمی‌دارد

and finds single mothers in her community

و مادران مجرد را در جامعه‌اش پیدا می‌کند

to send back to school.

که به مدرسه بفرستد.

Says, "Leymah, my wish

. او می‌گوید: "لیما، آرزوی من این است

is to be educated.

که تحصیل کنم

And if I can't be educated,

و وقتی خودم نتوانم تحصیل کنم

when I see some of my sisters being educated,

ولی می‌بینم بعضی دیگر از خواهرانم می‌توانند درس بخوانند،

my wish has been fulfilled.

آرزویم برآورده شده است.

I wish for a better life.

من آرزوی زندگی بهتری دارم.

I wish for food for my children.

آرزو دارم بچه‌هایم غذا داشته باشند.

I wish that sexual abuse and exploitation in schools would stop."

آرزو می‌کنم سوءاستفاده و بهره‌کشی جنسی در مدارس متوقف شود."

This is the dream of the African girl.

این رؤیای دختر آفریقایی‌ست.

Several years ago,

چندین سال پیش،

there was one African girl.

یک دختر آفریقایی بود

This girl had a son

که یک پسر داشت

who wished for a piece of doughnut

که آرزوی یک تکه دونات ( نوعی شیرینی ) داشت

because he was extremely hungry.

چون بسیار گرسنه بود.

Angry, frustrated,

عصبانی، نومید،

really upset

واقعاً ناراحت

about the state of her society

برای وضعیت جامعه‌اش

and the state of her children,

و فرزندانش

this young girl started a movement,

این دختر جوان جنبشی را آغاز کرد.

a movement of ordinary women

جنبشی از زنان عادی

banding together

که با هم متحد شدند

to build peace.

تا صلح برقرار کنند.

I will fulfill the wish.

من این آرزو را برآورده می‌کنم.

This is another African girl's wish.

این آرزوی یک دختر آفریقایی‌ دیگرست.

I failed to fulfill the wish of those two girls.

من نتوانستم آرزوی آن دو دختر را برآورده کنم.

I failed to do this.

من نتوانستم این کار را انجام دهم.

These were the things that were going through the head of this other young woman --

اینها چیزهایی بود که در سر این زن جوان می‌گذشت ـ ـ

I failed, I failed, I failed.

من شکست خوردم، من شکست خوردم،‌ من شکست خوردم.

So I will do this.

بنابراین من این کار را می‌کنم.

Women came out,

زنان بیرون آمدند

protested a brutal dictator,

و در برابر یک دیکتاتور بی‌رحم اعتراض کردند.

fearlessly spoke.

بدون هراس حرف زدند.

Not only did the wish of a piece of doughnut come true,

نه تنها آرزوی یک تکه دونات برآورده شد،

the wish of peace came true.

بلکه آرزوی صلح برآورده شد.

This young woman

این زن جوان هم

wished also to go to school.

آرزو داشت به مدرسه برود.

She went to school.

او به مدرسه رفت.

This young woman wished for other things to happen,

این زن جوان آرزوهای دیگری هم داشت.

it happened for her.

آنها هم برآورده شدند.

Today, this young woman is me,

امروز آن زن جوان من هستم.

a Nobel laureate.

برنده‌ی جایزه‌ی نوبل.

I'm now on a journey

حالا من در سفرم

to fulfill the wish,

تا آرزوی دختران کوچک آفریقایی را

in my tiny capacity,

با توان و ظرفیت کمم ـ

of little African girls --

برآورده کنم

the wish of being educated.

آرزوی تحصیل.

We set up a foundation.

ما یک مؤسسه‌ی خیریه راه‌اندازی کردیم.

We're giving full four-year scholarships

ما به دختران با استعدادی که در روستاها می‌بینیم

to girls from villages that we see with potential.

بورس‌های کامل چهار ساله می‌دهیم.

I don't have much to ask of you.

من چیز زیادی از شما نمی‌خواهم.

I've also been to places in this U.S.,

من در آمریکا هم جاهای مختلفی رفته‌ام

and I know that girls in this country

ومی‌دانم که در این کشور نیز

also have wishes,

دخترها آرزوهایی دارند.

a wish for a better life somewhere in the Bronx,

آرزوی زندگی بهتری جایی در برانکس.

a wish for a better life

آرزوی یک زندگی بهتر

somewhere in downtown L.A.,

جایی در مرکز شهر لس‌آنجلس.

a wish for a better life somewhere in Texas,

آرزوی زندگی بهتری جایی در تگزاس.

a wish for a better life somewhere in New York,

آرزوی یک زندگی بهتر جایی در نیویورک.

a wish for a better life

آرزوی یک زندگی بهتر

somewhere in New Jersey.

جایی در نیوجرسی.

Will you journey with me

آیا با من همراه می‌شوید

to help that girl,

تا به آن دختر،

be it an African girl or an American girl

خواه آفریقایی، خواه آمریکایی

or a Japanese girl,

یا ژاپنی کمک کنیم

fulfill her wish,

تا به آرزویش برسد

fulfill her dream,

به رؤیایش برسد،

achieve that dream?

رؤیایش را به دست آورد؟

Because all of these

زیرا همه‌ی این نوآوران

great innovators and inventors

و کاشفانی که دیده‌ایم

that we've talked to and seen

و در این چند روز

over the last few days

با آنها صحبت کرده‌ایم

are also sitting in tiny corners

در گوشه‌های کوچکی

in different parts of the world,

در جاهای مختلف دنیا نشسته‌اند

and all they're asking us to do

و همه‌ی چیزی که از ما می‌خواهند

is create that space

این است که فضایی بسازیم

to unlock the intelligence,

تا هوش را آزاد کنیم،

unlock the passion,

اشتیاق را آزاد کنیم،

unlock all of the great things

تمام آن چیزهایی بزرگی را آزاد کنیم

that they hold within themselves.

که در درون خودشان نگه‌ داشته‌اند.

Let's journey together. Let's journey together.

بیایید با هم همسفر شویم. بیایید با هم همسفر شویم.

Thank you.

متشکرم.

(Applause)

تشویق حاضران

Chris Anderson: Thank you so much.

کریس آندرسون: خیلی ممنونم.

Right now in Liberia,

هم اکنون در لیبریا

what do you see

چه چیزی را به عنوان معضل اصلی می‌بینید

as the main issue that troubles you?

که شما را نگران می‌کند؟

LG: I've been asked to lead

لیما: از من خواسته شده

the Liberian Reconciliation Initiative.

که سازمان اصلاح لیبریا را اداره کنم.

As part of my work,

به عنوان قسمتی از کارم

I'm doing these tours

در حال انجام تورهایی

in different villages and towns --

در شهرها و روستاهای مختلف هستم ـ ـ

13, 15 hours on dirt roads --

۱۳-۱۵ ساعت در جاده‌ها‌ی خاکی...

and there is no community that I've gone into

و هیچ جامعه‌ای نیست که من در آن رفته باشم

that I haven't seen intelligent girls.

و دختران باهوش ندیده باشم.

But sadly,

اما متأسفانه

the vision of a great future,

دید به یک آینده‌ی عالی

or the dream of a great future,

یا رؤیای یک آینده‌ی عالی

is just a dream,

تنها یک رؤیاست.

because you have all of these vices.

چون ما تمام نقص‌ها را داریم:

Teen pregnancy, like I said, is epidemic.

بارداری نوجوان‌ها همانطور که گفتم همه‌گیر است.

So what troubles me

بنابراین آنچه من را نگران می‌کند

is that I was at that place

این است که من در آن نقطه بودم

and somehow I'm at this place,

و به طریقی الان در این نقطه هستم

and I just don't want to be the only one

و نمی‌خواهم

at this place.

تنها فرد در این نقطه باشم.

I'm looking for ways

من به دنبال راه‌هایی هستم

for other girls to be with me.

تا دختران دیگر هم با من باشند.

I want to look back 20 years from now

۲۰ سال دیگر می‌خواهم به عقب نگاه کنم

and see that there's another Liberian girl,

و ببینم که یک دختر لیبریایی دیگر،

Ghanaian girl, Nigerian girl, Ethiopian girl

یک دختر غنایی، یک دختر نیجری، یک دختر اتیوپیایی دیگر

standing on this TED stage.

روی سن تد ایستاده باشد

And maybe, just maybe, saying,

و شاید بگوید

"Because of that Nobel laureate

به خاطر آن برنده‌ی نوبل است

I'm here today."

که من امروز اینجا هستم.

So I'm troubled

بنابراین من امروز نگرانم

when I see them like there's no hope.

وقتی می‌بینمشان که انگار امیدی ندارند.

But I'm also not pessimistic,

اما من بدبین هم نیستم

because I know it doesn't take a lot

چون می‌دانم برای راه‌انداختن آنها

to get them charged up.

چیز زیادی لازم نیست.

CA: And in the last year,

کریس: یک چیز امیدوار کننده

tell us one hopeful thing

که در سال گذشته اتفاق افتاده

that you've seen happening.

برای ما بگویید

LG: I can tell you many hopeful things that I've seen happening.

لیما: من می‌توانم خیلی چیزهای امیدوارکننده به شما بگویم که اتفاق افتاده‌اند.

But in the last year,

سال گذشته

where President Sirleaf comes from, her village,

به روستایی که رئیس جمهور سرلیف از آن می‌آید،

we went there to work with these girls.

رفتیم تا با دخترها کار کنیم

And we could not find 25 girls

و نتوانستیم حتا ۲۵ دختر

in high school.

در دبیرستان پیدا کنیم.

All of these girls went to the gold mine,

تمام این دخترها به معادن طلا می‌رفتند

and they were predominantly prostitutes

و عمدتاً فاحشه بودند

doing other things.

و کارهای دیگر می‌کردند.

We took 50 of those girls

ما ۵۰ تا از آن دخترها را گرفتیم

and we worked with them.

و با آنها کار کردیم.

And this was at the beginning of elections.

این اتفاق در ابتدای انتخابات بود.

This is one place where women were never --

این جایی است که زنان هرگز ـ

even the older ones

حتی بزرگترهایشان،

barely sat in the circle with the men.

به ندرت با مردان در یک دایره ننشسته بودند.

These girls banded together and formed a group

این دخترها با هم متحد شدند و گروهی را تشکیل دادند

and launched a campaign

و مبارزه‌ی انتخاباتی برای

for voter registration.

ثبت‌نام رأی دهنده‌ها را شروع کردند.

This is a real rural village.

این دهکده واقعاً روستایی است.

And the theme they used was:

شعاری که استفاده کردند این بود:

"Even pretty girls vote."

"حتی دخترهای خوشگل هم رأی می‌دهند."

They were able to mobilize young women.

آنها توانستند زنان جوان را به حرکت درآورند.

But not only did they do that,

این تنها کاری نبود که کردند

they went to those who were running for seats

آنها به سراغ کاندیداها رفتند

to ask them, "What is it

تا از آنها بپرسند:

that you will give the girls of this community

"به دخترهای این جامعه چه می‌دهید

when you win?"

اگر برنده شوید؟"

And one of the guys

یکی از این مردان

who already had a seat was very --

که دارای کرسی بود ـ

because Liberia has one of the strongest rape laws,

چون لیبریا یکی از محکم‌ترین قانون‌های تجاوز را داردـ

and he was one of those really fighting in parliament

و این کاندیدا از کسانی بود

to overturn that law

که واقعاً برای برداشتن این قانون در مجلس مبارزه می‌کرد

because he called it barbaric.

چون آن را وحشیانه می‌دانست.

Rape is not barbaric, but the law, he said, was barbaric.

او تجاوز را وحشیانه نمی‌دانست اما قانون آن را وحشیانه می‌دانست.

And when the girls started engaging him,

وقتی دخترها او را در جریان قرار دادند

he was very hostile towards them.

او با آنها خیلی خصمانه برخورد کرد.

These little girls turned to him and said,

این دختر کوچولوها برگشتند و به او گفتند:

"We will vote you out of office."

"ما با رأی تو را از این سِمَت بیرون می‌کنیم."

He's out of office today.

او امروز از سمتش رفته است.

(Applause)

تشویق حاضران

CA: Leymah, thank you. Thank you so much for coming to TED.

کریس: لیما، متشکرم. خیلی ممنونم که به تد آمدی.¾

LG: You're welcome. (CA: Thank you.)

لیما: خواهش می‌کنم. (کریس: متشکرم.)

(Applause)

تشویق حاضران