The 4 a.m. mystery | Rives

رایوز در "4 صبح"

Translator: Amirpouya Ghaemian Reviewer: soheila Jafari

This is a recent comic strip from the Los Angeles Times.

این یکی از کمیک استریپ های اخیر "لس آنجلس تایمز" است.

The punch line?

و این تصویر نهایی آن است.

"On the other hand, I don't have to get up at four

"از طرف دیگه، من دیگه مجبور نیستم هر روز صبح ساعت 4 بیدار شم"

every single morning to milk my Labrador."

"تا شیر گاومو بدوشم ."

This is a recent cover of New York Magazine.

و این از یکی از جلد های اخیر مجله ی "نیویورک تایمز" است.

Best hospitals where doctors say they would go for cancer treatment,

بهترین بیمارستان ها - جایی که دکتر ها می گویند می خواهند سرطان را درمان کنند،

births, strokes, heart disease, hip replacements, 4 a.m. emergencies.

زایمان ها، سکته ها، بیماری قلبی، جایگزینی کفل، و اتفاقات اورژانسی 4 صبح.

And this is a song medley I put together --

و این یک آهنگ است که من آن را از ترکیب چند آهنگ درست کردم--

(Music)

♫(موسیقی)♫

Did you ever notice that four in the morning has become

آیا تا به حال دقت کردید که ساعت 4 صبح

some sort of meme or shorthand?

تبدیل به یک نشانه یا نماد شده است ؟

It means something like you are awake at the worst possible hour.

به معنی بدترین ساعت ممکنی که می توانید در آن بیدار شوید.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

A time for inconveniences, mishaps, yearnings.

زمانی برای ناراحتی ها، بدبیاری ها، حسرت ها.

A time for plotting to whack the chief of police,

زمانی برای توطئه چیدن دزد ها علیه پلیس،

like in this classic scene from "The Godfather."

مانند این صحنه ی کلاسیک از فیلم "پدرخوانده."

Coppola's script describes these guys as, "exhausted in shirt sleeves.

فیلمنامه ی "کوپولا" این افراد را این گونه توصیف می کند: "وارفته و با لباس غیررسمی."

It is four in the morning."

"و ساعت 4 صبح است."

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

A time for even grimmer stuff than that,

زمانی حتی شوم تر از آن،

like autopsies and embalmings in Isabel Allende's

مثل کالبدشکافی ها و مومیایی کردن های --

"The House of the Spirits."

کتاب "خانه ی ارواح" نوشته ی "ایزابل آلنده".

After the breathtaking green-haired Rosa is murdered,

بعد از قتل پرهراس "روزا"ی موسبز،

the doctors preserve her with unguents and morticians' paste.

دکتر ها از جسد او با عطر و کرم مخصوص اجساد محافظت می کنند.

They worked until four o'clock in the morning.

آن ها تا ساعت 4 صبح کار کردند.

A time for even grimmer stuff than that,

زمانی حتی شوم تر از آن،

like in last April's New Yorker magazine.

مانند آخرین مجله ی نیویورکر " New Yorker magazine" در ماه آوریل.

This short fiction piece by Martin Amis

این قطعه ی تخیلی کوتاه نوشته شده توسط "مارتین ایمیس"

starts out, "On September 11, 2001, he opened his eyes

که این گونه آغاز می شود : "11 سپتامبر 2001، ساعت 4 صبح،"

at 4 a.m. in Portland, Maine,

"در پورتلند، مین، او چشمانش را باز کرد،"

and Mohamed Atta's last day began."

"و آخرین روز "محمد عطا" آغاز شد."

For a time that I find to be the most placid

زمانی از روز که من بیش از همیشه آرامش و بی دردسری

and uneventful hour of the day, four in the morning sure gets

را انتظار دارم، ساعت 4 صبح مطمئنا

an awful lot of bad press --

یک خبر فوق العاده بد برای من دارد --

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

across a lot of different media from a lot of big names.

در تعداد زیادی از رسانه های مختلف مشهور این استعاره دیده می شود.

And it made me suspicious.

و این من را به شک انداخت.

I figured, surely some of the most creative artistic minds in the world, really,

من فکر کردم، مطمئنا بعضی از خلاق ترین هنرمندان جهان،

aren't all defaulting back to this one easy trope

همه این استعاره ی ساده را بدون دلیل تاکید نکرده اند،

like they invented it, right?

مثل این که خودشان آن را اختراع کرده باشند، درسته ؟

Could it be there is something more going on here?

آیا این می توانست چیزی بیشتر از آن چه اینجا به نظر می رسد باشد ؟

Something deliberate, something secret,

چیزی استادانه، چیزی پنهان،

and who got the four in the morning bad rap ball rolling anyway?

و بالاخره چه کسی به "چهار صبح" این شهرت شوم را داد ؟

I say this guy -- Alberto Giacometti, shown here

من می گویم این مرد این کار را کرده است -- "آلبرتو جیاکامتی" که تصویرش در این جا

with some of his sculptures on the Swiss 100 franc note.

با بعضی از مجسمه هایش بر روی اسکناس 100 فرانکی سوییس قرار دارد.

He did it with this famous piece

او به خاطر این اثر مشهورش

from the New York Museum of Modern Art.

در موزه ی هنر های معاصر نیویورک شناخته شد.

Its title -- "The Palace at Four in the Morning --

عنوان آن این بود -- "دربار در 4 صبح"

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

1932.

در سال 1932.

Not just the earliest cryptic reference

من این نشانه های مرموز برای 4 صبح را

to four in the morning I can find.

فقط در اتفاقات جدید پیدا نکردم.

I believe that this so-called first surrealist sculpture

من معتقدم که این اثر پیشگام شناخته شده ی سوررئالیسم

may provide an incredible key to virtually

می تواند کلیدی فوق العاده به حقیقت تمام آثار هنری

every artistic depiction of four in the morning to follow it.

مربوط به "چهار صبح" پس از آن باشد.

I call this The Giacometti Code, a TED exclusive.

من به این می گویم "رمز جیاکامتی"،و منحصر به TED است.

No, feel free to follow along on your Blackberries

نه، همین حالا سراغ گوشی های بلک بری خود بروید-

or your iPhones if you've got them.

یا آیفون هایتان البته اگر خریده باشید.

It works a little something like -- this is a recent Google search

تقریبا این طور است -- این حاصل یک جست و جوی اخیر در گوگل است

for four in the morning.

جست و جوی : "چهار صبح".

Results vary, of course. This is pretty typical.

نتایج البته متفاوت هستند. کاملا طبق انتظاراست.

The top 10 results yield you

از اولین 10 نتیجه ای که به شما داده می شود

four hits for Faron Young's song, "It's Four in the Morning,"

چهار عدد از آن ها مربوط به آهنگ "فارون یانگ" : "ساعت 4 صبح است،" است،

three hits for Judi Dench's film, "Four in the Morning,"

3 عدد از آن ها مربوط به فیلم "جودی دنچ": "چهار صبح،" است ،

one hit for Wislawa Szymborska's poem, "Four in the Morning."

و یکی از آن ها مربوط به "ویسلاوا زیمبورسکا" است.

But what, you may ask, do a Polish poet, a British Dame,

اما، شما ممکن است بپرسید، آیا یک شاعر لهستانی، یک خانم پانتومیم باز انگلیسی،

a country music hall of famer all have in common

و یک آهنگساز کانتری مشهور همگی چیز مشترکی

besides this totally excellent Google ranking?

در پس این جست و جوی فوق العاده ی گوگل دارند ؟

Well, let's start with Faron Young -- who was born incidentally

خب، اجازه بدید از "فارون یانگ" شروع کنیم -- که به طور اتفاقی

in 1932.

در سال 1932 متولد شده است.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

In 1996, he shot himself in the head on December ninth --

در سال 1996، او یک گلوله به سر خود شلیک می کند : در 9 دسامبر --

which incidentally is Judi Dench's birthday.

که به طور اتفاقی تولد "جودی دنچ" است.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

But he didn't die on Dench's birthday.

ولی او روز تولد دنچ نمرد.

He languished until the following afternoon when he finally succumbed

او تا عصر روز بعد طاقت آورد تا زمانی که

to a supposedly self-inflicted gunshot wound at the age of 64 --

در برابر جراحت گلوله ی ایجاد شده ی فرضا توسط خودش در سن 64 سالگی تسلیم شد.

which incidentally is how old Alberto Giacometti was when he died.

که به طور اتفاقی سن "آلبرتو جیاکامتی" زمان مرگش بود.

Where was Wislawa Szymborska during all this?

"ویسلاوا زیمبورسکا" وسط این اتفاقات کجا بود ؟

She has the world's most absolutely watertight alibi.

او مطمئنا محکم ترین بهانه ی دنیا را دارد.

On that very day, December 10, 1996 while Mr. Four in the Morning,

در آن روز مهم، 10 دسامبر 1996، زمانی که آقای چهار صبح،

Faron Young, was giving up the ghost in Nashville, Tennessee,

"فارون یانگ" جسمش را در "نشوایل" در "تنسی" ترک می کرد،

Ms. Four in the Morning -- or one of them anyway -- Wislawa Szymborska

خانم چهار صبح -- به هر حال یکی از آن ها -- "ویسلاوا زیمبورسکا"

was in Stockholm, Sweden, accepting the Nobel Prize for Literature.

در استکهلم ، سوئد ، جایزه ی نوبل ادبیات را می گرفت.

100 years to the day after the death of Alfred Nobel himself.

100 سال پس از روز مرگ خود آلفرد نوبل.

Coincidence? No, it's creepy.

اتفاقیه ؟ نه، این غیر عادیه.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

Coincidence to me has a much simpler metric.

من معتقدم "اتفاقات" باید خیلی ساده تر از این باشند.

That's like me telling you,

مثل این است که من به شما بگویم،

"Hey, you know the Nobel Prize was established in 1901,

"هی، می دونستی دادن جایزه ی نوبل سال 1901 شروع شد."

which coincidentally is the same year Alberto Giacometti was born?"

"که به طور اتفاقی همان سال تولد آلبرتو جیاکامتیه ؟"

No, not everything fits so tidily into the paradigm,

نه، همه چیز کاملا منظم داخل این مدل قرار داده نشده است،

but that does not mean there's not something going on

اما این به این معنی نیست که

at the highest possible levels.

خطرناک ترین اتفاق ممکن در حال وقوع نیست.

In fact there are people in this room

در حقیقت افرادی در این اتاق حضور دارند

who may not want me to show you this clip we're about to see.

که احتمالا دوست ندارند من این کلیپ را به شما نشان بدهم.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

Video: Homer Simpson: We have a tennis court, a swimming pool, a screening room --

فیلم : " هربرت پوول: ما یک زمین تنیس داریم، یک استخر و یک اتاق تلویزیون --"

You mean if I want pork chops, even in the middle of the night,

"هومر سیمپسون: منظورت اینه که اگر من کباب خوک بخوام، حتی اگه نصف شب باشه، "

your guy will fry them up?

"خدمتکارت اونارو برام کباب می کنه ؟"

Herbert Powell: Sure, that's what he's paid for.

"هربرت : البته، این چیزیه که اون بابتش حقوق می گیره."

Now do you need towels, laundry, maids?

"حالا حوله، خشک شویی، نظافتچی نیاز داری ؟"

HS: Wait, wait, wait, wait, wait, wait -- let me see if I got this straight.

"هومر:صبر کن، صبر کن، صبر کن، صبر کن--اجازه بده ببینم درست فهمیدم."

It is Christmas Day, 4 a.m.

"اگر کریسمس، ساعت 4 صبح باشه ،"

There's a rumble in my stomach.

"و شکمم قار و قور کنه."

Marge Simpson: Homer, please.

"مارگ سیمپسون : هومر، لطفا ."

Rives: Wait, wait, wait, wait, wait, wait, wait.

صبر کن، صبر کن، صبر کن، صبر کن، صبر کن ........

Let me see if I got this straight, Matt.

اجازه بده من ببینم درست فهمیدم یا نه، مت.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

When Homer Simpson needs to imagine

وقتی "هورنر سیمپسون" نیاز دارد که

the most remote possible moment of not just the clock,

بعید ترین لحظه ی ممکن را نه تنها از لحاظ ساعت،

but the whole freaking calendar, he comes up with 0400

بلکه از کل تقویم به آن گستردگی تصور کند، او 4 صبح را انتخاب می کند.

on the birthday of the Baby Jesus.

لحظه ی تولد مسیح را.

And no, I don't know how it works

و نه، من نمی دانم این قطعه چه نقشی

into the whole puzzling scheme of things, but obviously

داخل تمام تکه های پازل دارد، اما واضحا

I know a coded message when I see one.

من یک پیغام رمزی را با دیدن هر کدام از این ها می بینم.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

I said, I know a coded message when I see one.

گفتم، یک پیغام رمزی را با دیدن هر کدام از این ها می بینم.

And folks, you can buy a copy of Bill Clinton's "My Life"

و حاضرین، شما می توانید یک جلد از کتاب "زندگی من" "بیل کلینتون" را

from the bookstore here at TED.

از همین کتابفروشی TED بخرید.

Parse it cover to cover for whatever hidden references you want.

جلد به جلد به دنبال حقایق پنهانی که می خواهید بگردید.

Or you can go to the Random House website where there is this excerpt.

یا می توانید به سایت Random House بروید که این قطعه ی منتخب در آن قرار دارد.

And how far down into it you figure we'll have to scroll

و به نظر شما چقدر باید جست و جو کنیم --

to get to the golden ticket?

تا کلید طلایی را پیدا کنیم ؟

Would you believe about a dozen paragraphs?

فکر می کنید حدود 12 پاراگراف ؟

This is page 474 on your paperbacks if you're following along:

این قطعه ای از صفحه ی 474 روی پشت جلد است اگر بخوانید:

"Though it was getting better, I still wasn't satisfied

"اگرچه اوضاع بهتر شده بود، من هنوز--"

with the inaugural address.

"از متن سخنرانی انتصابم راضی نبودم."

My speechwriters must have been tearing their hair out

"فکر کنم نویسندگان متن سخنرانی من موهایشان را بکنند ،"

because as we worked between one and four in the morning

"چون با این که ما ساعت 1 تا 4 صبح روی سخرانی روز انتصاب کار کردیم،"

on Inauguration Day, I was still changing it."

"من داشتم هنوز آن را تغییر می دادم."

Sure you were, because you've prepared your entire life

البته که تغییر می دادی، چون تمام زندگی ات برای این اتفاق تاریخی

for this historic quadrennial event that just sort of sneaks up on you.

چهارسالانه آماده شده ای که ناگهان غافلگیر شدی.

And then --

و --

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

three paragraphs later we get this little beauty:

سه پاراگراف بعد به این کوچولو برمی خوریم :

"We went back to Blair House to look at the speech for the last time.

"ما به خانه ی بلر برگشتیم تا برای آخرین بار متن سخنرانی را چک کنیم."

It had gotten a lot better since 4 a.m."

"از ساعت 4 صبح خیلی بهتر شده بود."

Well, how could it have?

خب، چه جوری می تونست بهتر شده باشه ؟

By his own writing, this man was either asleep,

طبق نوشته ی خودش، در این مدت یا خواب بوده،

at a prayer meeting with Al and Tipper or learning how to launch

یا با "آل" و "تیپر" ملاقات مذهبی داشته،

a nuclear missile out of a suitcase.

و/یا داشته نحوه ی شلیک یک موشک هسته ای از کیف خود را آموزش می دیده است.

What happens to American presidents at 0400 on inauguration day?

چه اتفاقی برای رئیس جمهور آمریکا ساعت 4 صبح روز انتصاب افتاد ؟

What happened to William Jefferson Clinton?

چه اتفاقی برای "ویلیام جفرسون کلینتون" افتاد ؟

We might not ever know.

ممکن است هیچوقت نفهمیم.

And I noticed, he's not exactly around here today

و یادآوری می کنم، او امروز این اطراف نیست--

to face any tough questions.

تا به هیچ سوال سختی پاسخ دهد.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

It could get awkward, right?

سوال هایی که می توانستند سخت باشند، نه ؟

I mean after all, this whole business happened on his watch.

منظورم این است که با این همه، تمام این اتفاقات تحت نظر او افتاد.

But if he were here --

اما اگر او این جا بود --

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

he might remind us, as he does in the wrap-up to his fine autobiography,

ممکن بود به ما یادآوری کند، همان طور که وقتی زندگینامه اش را تمام می کرد این کار را کرد،

that on this day Bill Clinton began a journey --

که در این روز "بیل کلینتون" سفری را شروع کرد --

a journey that saw him go on to become

سفری که به نظر می آمد او می رود تا

the first Democrat president elected

اولین رئیس جمهور دمکرات منتخب،

to two consecutive terms in decades.

در دو دوره ی متوالی در دو دهه شود.

In generations.

و در دو نسل.

The first since this man, Franklin Delano Roosevelt,

اولین فرد از وقتی که این مرد، "فرانکلین دلانو روزولت"،

who began his own unprecedented journey

که سفر بی سابقه ای را شروع کرد :

way back at his own first election,

بازگشت از انتخابات اولش،

way back in a simpler time, way back in 1932 --

بازگشت در زمانی آشنا، بازگشت در سال 1932،

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

the year Alberto Giacometti

سالی که "آلبرتو جیاکامتی"

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

made "The Palace at Four in the Morning."

اثر "دربار در 4 صبح" را ساخت.

The year, let's remember, that this voice, now departed,

سالی را به یاد آورید، که این صدا، که اکنون خاموش است،

first came a-cryin' into this big old crazy world of ours.

برای اولین بار در این جهان بزرگ پیر دیوانه ی ما گریه کرد.

(Music)

♫(موسیقی)♫

(Applause)

(تشویق حاضرین)