The quest to understand consciousness | Antonio Damasio

آنتونیو دامازیو: جستجو برای درک هشیاری مغز

Translator: Bidel Akbari Reviewer: Shahram Eatezadi

I'm here to talk about

من به اینجا اومدم تا درباره

the wonder and the mystery

اعجاب و رمز و راز ذهن هشیار صحبت کنم.

of conscious minds.

اعجاب و رمز و راز ذهن هشیار صحبت کنم.

The wonder is about the fact

این واقعیت اعجاب انگیزه که همه ما صبح از خواب بیدار شدیم

that we all woke up this morning

اعجاب درباره این واقعیته که همه ما صبح از خواب بیدار شدیم

and we had with it

و همراه با این بیدار شدن

the amazing return of our conscious mind.

ذهن ما بصورت اعجاب انگیزی هشیاری خودش رو به دست آورد.

We recovered minds with a complete sense of self

ما ذهن ها رو با حس کاملی از مفهوم خویشتن بازیابی کردیم

and a complete sense of our own existence,

و با حس کاملی از خودوجود داشتنمون،

yet we hardly ever pause to consider this wonder.

با این وجود خیلی کم پیش میاد که درباره این اعجاب تامل کنیم.

We should, in fact,

در واقع، ما باید این کار رو بکنیم،

because without having this possibility of conscious minds,

چون اگر ذهن هشیار این قابلیت رو نداشت،

we would have no knowledge whatsoever

ما هیچ اطلاعاتی از انسانیت مون نداشتیم;

about our humanity;

ما هیچ اطلاعاتی از انسانیت مون نداشتیم;

we would have no knowledge whatsoever about the world.

ما هیچ اطلاعاتی درباره جهان نداشتیم.

We would have no pains, but also no joys.

هیچ رنجی برایمان بوجود نمی آمد، ولی همچنین هیچ لذتی هم درکار نبود.

We would have no access to love

ما هیچ راهی برای دستیابی به عشق یا به توانایی خلق کردن نداشتیم.

or to the ability to create.

ما هیچ راهی برای دستیابی به عشق یا به توانایی خلق کردن نداشتیم.

And of course, Scott Fitzgerald said famously

و البته، اسکات فیتزجرالد جمله معروفی داره که میگه

that "he who invented consciousness

"هرکس که هشیاری رو اختراع کرده، به اندازه کافی دلیل برای سرزنش کردنش هست."

would have a lot to be blamed for."

"هرکس که هشیاری رو اختراع کرده، به اندازه کافی دلیل برای سرزنش کردنش هست."

But he also forgot

ولی همچنین او فراموش کرده بوده که بدون هشیاری،

that without consciousness,

ولی همچنین او فراموش کرده بوده که بدون هشیاری،

he would have no access to true happiness

او هیچ دسترسی ای به خوشبختی واقعی و حتی به امکان برتر بودن نداشت.

and even the possibility of transcendence.

او هیچ دسترسی ای به خوشبختی واقعی و حتی به امکان برتر بودن نداشت.

So much for the wonder, now for the mystery.

دیگه صحبت کردن درباره اعجاز کافیه، حالا نوبت رمز و راز و معمای هشیاریه.

This is a mystery

این معمایی است که شرح و بیانش بینهایت مشکل بوده.

that has really been extremely hard to elucidate.

این معمایی است که شرح و بیانش بینهایت مشکل بوده.

All the way back into early philosophy

از گذشته های دور، اوایل علم فلسفه

and certainly throughout the history of neuroscience,

و یقینا در خلال تاریخ علم مغز و اعصاب،

this has been one mystery

این یک معمایی بوده که همیشه در مقابل روشن شدن از خودش مقاومت نشون میداده،

that has always resisted elucidation,

این یک معمایی بوده که همیشه در مقابل روشن شدن از خودش مقاومت نشون میداده،

has got major controversies.

و بحث و جدل های زیادی درباره اش بوده.

And there are actually many people

و در واقع افراد زیادی وجود دارند که معتقدند اصلا ما نباید سراغ حل کردن این معما بریم;

that think we should not even touch it;

و در واقع افراد زیادی وجود دارند که معتقدند اصلا ما نباید سراغ حل کردن این معما بریم;

we should just leave it alone, it's not to be solved.

معتقدند که ما باید اون رو به حال خودش رها کنیم، اون معما حل شدنی نیست.

I don't believe that,

من این عقیده رو باور ندارم،

and I think the situation is changing.

و معتقدم که شرایط در حال تغییر هستند.

It would be ridiculous to claim

خیلی مسخره خواهد بود اگر ما ادعا کنیم

that we know how we make consciousness

که میدونیم چطوری هشیاری رو توی مغزمون میسازیم،

in our brains,

که میدونیم چطوری هشیاری رو توی مغزمون میسازیم،

but we certainly can begin

ولی یقینا ما میتونیم برای پیدا کردن پاسخ، به سراغ این سوال بریم،

to approach the question,

ولی یقینا ما میتونیم برای پیدا کردن پاسخ، به سراغ این سوال بریم،

and we can begin to see the shape of a solution.

و میتونیم کم کم شکل و قیافه راه حل این مساله رو ببینیم.

And one more wonder to celebrate

و یکی دیگر از اعجابی که میتونیم از داشتنش خوشحال باشیم

is the fact that we have imaging technologies

این واقعیته که ما دارای تکنولوژی های تصویر برداری هستیم

that now allow us to go inside the human brain

که امروزه به ما اجازه میدن به داخل مغز انسان بریم

and be able to do, for example,

و مثلا قادر به انجام این کاری باشیم که شما الان دارید میبینید.

what you're seeing right now.

و مثلا قادر به انجام این کاری باشیم که شما الان دارید میبینید.

These are images that come from Hanna Damasio's lab,

اینها عکس هایی هستند که در لابراتوار هانا داماسیو تولید شدن،

and which show you, in a living brain,

که بازسازی مغز داخل یک مغز زنده رو به شما نشون میدن.

the reconstruction of that brain.

که بازسازی مغز داخل یک مغز زنده رو به شما نشون میدن.

And this is a person who is alive.

و این شخص، شخص زنده ایه.

This is not a person

این شخص در کالبد شکافی مورد مطالعه قرار نگرفته.

that is being studied at autopsy.

این شخص در کالبد شکافی مورد مطالعه قرار نگرفته.

And even more --

و حتی بیشتر --

and this is something that one can be really amazed about --

و این چیزیه که ممکنه آدم رو متحیر کنه --

is what I'm going to show you next,

چیزی که الان میخوام بهتون نشون بدم،

which is going underneath the surface of the brain

که به بخش زیرین قشر مغز میره

and actually looking in the living brain

و در واقع به ارتباطات و اتصالات، و گذرگاه های واقعی یک مغز زنده نگاه میکنه.

at real connections, real pathways.

و در واقع به ارتباطات و اتصالات، و گذرگاه های واقعی یک مغز زنده نگاه میکنه.

So all of those colored lines

بنابراین همه این خط های رنگی

correspond to bunches of axons,

به گروهی از آکسون ها مربوط اند.

the fibers that join cell bodies

رشته هایی که بدنه سلول رو به سیناپس ها متصل میکنند.

to synapses.

رشته هایی که بدنه سلول رو به سیناپس ها متصل میکنند.

And I'm sorry to disappoint you, they don't come in color.

و متاسفم که نا امیدتون میکنم، اونها رنگی نیستند.

But at any rate, they are there.

ولی در هر شرایطی، آنها اونجا هستند.

The colors are codes for the direction,

رنگ ها کدهایی برای سمت و سوی ارتباط هستند،

from whether it is back to front

که یا از پشت به جلو و یا برعکسه.

or vice versa.

که یا از پشت به جلو و یا برعکسه.

At any rate, what is consciousness?

در هر صورت، هشیاری چه چیزیه؟

What is a conscious mind?

مغز هشیار چیه؟

And we could take a very simple view

و ممکنه ما از زاویه ساده ای به این سوال ها نگاه کنیم

and say, well, it is that which we lose

و بگیم، خب، چیزیه که ما اون رو از دست میدیم

when we fall into deep sleep without dreams,

وقتی که به یه خواب خیلی خیلی عمیق و بدون رویا فرو میریم،

or when we go under anesthesia,

و یا وقتی که بیهوش میشیم،

and it is what we regain

و چیزیه که ما وقتی از خواب بیدار میشیم و یا وقتی به هوش میایم، بدستش میاریم.

when we recover from sleep

و چیزیه که ما وقتی از خواب بیدار میشیم و یا وقتی به هوش میایم، بدستش میاریم.

or from anesthesia.

و چیزیه که ما وقتی از خواب بیدار میشیم و یا وقتی به هوش میایم، بدستش میاریم.

But what is exactly that stuff that we lose under anesthesia,

ولی اون چیزی که در حین بی هوشی،

or when we are in deep, dreamless sleep?

یا وقتی که به یه خواب عمیق بدون رویا فرو رفتیم از دست میدیم، دقیقا چه چیزیه؟

Well first of all,

خب، اول از همه اینکه، یک ذهن وجود داره،

it is a mind,

خب، اول از همه اینکه، یک ذهن وجود داره،

which is a flow of mental images.

که جریانی از تصاویر ذهنیه.

And of course consider images

و البته تصاویری رو در نظر بگیرید

that can be sensory patterns,

که میتونن الگوهای حس شده از مراکز حسی،

visual, such as you're having right now

تصویری، مثل این هایی که دارید الان مشاهده میکنید

in relation to the stage and me,

در رابطه با این صحنه که من رو هستم و خود من،

or auditory images,

یا تصاویر صوتی،

as you are having now in relation to my words.

که شما در رابطه با حرف های من میشنوید.

That flow of mental images

اون جریان تصاویر ذهنی، ذهنه.

is mind.

اون جریان تصاویر ذهنی، ذهنه.

But there is something else

ولی چیز دیگری هم وجود داره

that we are all experiencing in this room.

که همه ما در این اتاق داریم اون رو تجربه میکنیم.

We are not passive exhibitors

ما یه نمایش دهنده منفعل تصویری، صوتی و یا حسی نیستیم.

of visual or auditory

ما یه نمایش دهنده منفعل تصویری، صوتی و یا حسی نیستیم.

or tactile images.

ما یه نمایش دهنده منفعل تصویری، صوتی و یا حسی نیستیم.

We have selves.

ما دارای 'خویشتن' ها هستیم.

We have a Me

ما دارای یک 'من' هستیم که در حال حاضر بصورت اتوماتیک در ذهن ما حضور داره.

that is automatically present

ما دارای یک 'من' هستیم که در حال حاضر بصورت اتوماتیک در ذهن ما حضور داره.

in our minds right now.

ما دارای یک 'من' هستیم که در حال حاضر بصورت اتوماتیک در ذهن ما حضور داره.

We own our minds.

ما صاحب و مالک ذهنمون هستیم.

And we have a sense that it's everyone of us

و ما دارای حسی هستیم که تک تک ما داریم اون رو تجربه میکنیم --

that is experiencing this --

و ما دارای حسی هستیم که تک تک ما داریم اون رو تجربه میکنیم --

not the person who is sitting next to you.

نه فرد دیگری که در کنار شما نشسته.

So in order to have a conscious mind,

بنابراین برای اینکه یک ذهن هشیار داشته باشیم

you have a self within the conscious mind.

باید دارای یک مفهوم 'خویشتن' داخل ذهن هشیار باشیم.

So a conscious mind is a mind with a self in it.

بنابراین یک ذهن هشیار، ذهنیه که مفهوم 'خویشتن' رو داخل خودش داره.

The self introduces the subjective perspective in the mind,

این خویشتن درون، یک چشم انداز شخصی و فاعلی ای رو به ذهن معرفی میکنه،

and we are only fully conscious

و ما فقط وقتی کاملا هشیار هستیم که این مفهوم 'خویشتن' در ذهن ما باشه.

when self comes to mind.

و ما فقط وقتی کاملا هشیار هستیم که این مفهوم 'خویشتن' در ذهن ما باشه.

So what we need to know to even address this mystery

پس چیزهایی که برای حل این معما باید بدونیم، اینها هستند،

is, number one, how are minds are put together in the brain,

مورد اول اینکه ذهن ها چطوری در داخل مغز قرار داده شده اند،

and, number two, how selves are constructed.

و، مورد دوم اینکه، این 'خویشتن' ها چگونه ساخته شده اند.

Now the first part, the first problem,

حالا اولین قسمت، اولین مورد، تقریبا آسونه --اصلا هم آسون نیست --

is relatively easy -- it's not easy at all --

حالا اولین قسمت، اولین مورد، تقریبا آسونه --اصلا هم آسون نیست --

but it is something that has been approached gradually in neuroscience.

ولی چیزیه که تدریجا در علم مغز و اعصاب برای حل کردنش سعی شده.

And it's quite clear that, in order to make minds,

و کاملا روشنه که، برای ساختن ذهن ها،

we need to construct neural maps.

لازمه که ما نقشه های عصبی بسازیم.

So imagine a grid, like the one I'm showing you right now,

بنابراین یک شبکه توری مانند، مثل این که الان دارم نشون میدم رو تصور کنید،

and now imagine, within that grid,

و حالا در میان اون شبکه، اون صفحه دو بعدی، نورون های مغز رو تصور کنید.

that two-dimensional sheet,

و حالا در میان اون شبکه، اون صفحه دو بعدی، نورون های مغز رو تصور کنید.

imagine neurons.

و حالا در میان اون شبکه، اون صفحه دو بعدی، نورون های مغز رو تصور کنید.

And picture, if you will,

و اگر موافقید، یک بیلبورد، یک بیلبورد دیجیتالی رو تصور کنید،

a billboard, a digital billboard,

و اگر موافقید، یک بیلبورد، یک بیلبورد دیجیتالی رو تصور کنید،

where you have elements

که روی آن چیزهایی وجود دارند که میتوانند یا روشن باشند یا خاموش.

that can be either lit or not.

که روی آن چیزهایی وجود دارند که میتوانند یا روشن باشند یا خاموش.

And depending on how you create the pattern

و براساس اینکه چطور الگوها را با استفاده از روشن و یا خاموش بودن آن وسایل دیجیتالی،

of lighting or not lighting,

و براساس اینکه چطور الگوها را با استفاده از روشن و یا خاموش بودن آن وسایل دیجیتالی،

the digital elements,

و براساس اینکه چطور الگوها را با استفاده از روشن و یا خاموش بودن آن وسایل دیجیتالی،

or, for that matter, the neurons in the sheet,

یا، نورون هایی که روی آن صفحه وجود دارند،

you're going to be able to construct a map.

میتوان قادر به ساختن یک نقشه بود.

This, of course, is a visual map that I'm showing you,

البته، این نقشه ای که دارم به شما نشون میدم، یه نقشه بصریه،

but this applies to any kind of map --

ولی این در مورد انواع نقشه ها صادقه --

auditory, for example, in relation to sound frequencies,

برای مثال، نقشه های شنیداری، مربوط به فرکانس های صدا،

or to the maps that we construct with our skin

یا مربوط به نقشه هایی که ما با پوستمون میسازیم

in relation to an object that we palpate.

که به جسمی که لمسش میکنیم مربوطه.

Now to bring home the point

حالا برای اینکه بتونیم این نکته رو بفهمیم که

of how close it is --

حالا برای اینکه بتونیم این نکته رو بفهمیم که

the relationship between the grid of neurons

رابطه بین شبکه نورون ها و چینش مکانی فعالیت های نورون ها

and the topographical arrangement

رابطه بین شبکه نورون ها و چینش مکانی فعالیت های نورون ها

of the activity of the neurons

و تجربه های روانی ما تا چه مقداری به همدیگه نزدیکه،

and our mental experience --

و تجربه های روانی ما تا چه مقداری به همدیگه نزدیکه،

I'm going to tell you a personal story.

من میخوام براتون یه داستان شخصی تعریف کنم.

So if I cover my left eye --

اگر من چشم سمت چپم رو بگیرم --

I'm talking about me personally, not all of you --

من دارم راجع به خودم صحبت میکنم، نه درباره شما --

if I cover my left eye,

اگر من چشم سمت چپم رو بگیرم،

I look at the grid -- pretty much like the one I'm showing you.

و به اون شکل شبکه ای نگاه کنم -- که شبیه به اونیه که دارم نشونتون میدم.

Everything is nice and fine and perpendicular.

همه چیز خوب و عالی و عمودی و قائمه است.

But sometime ago, I discovered

ولی چند وقت پیش، من متوجه شدم

that if I cover my left eye,

که اگر من چشم سمت چپم رو بگیرم،

instead what I get is this.

بجاش اون چیزی که میبینم، اینطوریه.

I look at the grid and I see a warping

من به شبکه نگاه میکنم و یک تاب روی لبه ناحیه مرکزی-چپی ام میبینم.

at the edge of my central-left field.

من به شبکه نگاه میکنم و یک تاب روی لبه ناحیه مرکزی-چپی ام میبینم.

Very odd -- I've analyzed this for a while.

خیلی عجیب -- من یه مدتی این رو بررسی کردم.

But sometime ago,

ولی چند وقت پیش،

through the help of an opthamologist colleague of mine,

به کمک یکی از همکاران متخصص چشم پزشک ام،

Carmen Puliafito,

کارمن پولیافیتو،

who developed a laser scanner of the retina,

که یک اسکنر لیزری برای شبکیه چشم ساخته،

I found out the the following.

من چیزی رو متوجه شدم.

If I scan my retina

اگر من شبکیه چشمم رو از طریق اون سطح افقی که شما میتونید اون گوشه ببینید اسکن کنم،

through the horizontal plane that you see there in the little corner,

اگر من شبکیه چشمم رو از طریق اون سطح افقی که شما میتونید اون گوشه ببینید اسکن کنم،

what I get is the following.

نتیجه اسکن به این صورت خواهد شد.

On the right side, my retina is perfectly symmetrical.

در طرف راست، شبکیه چشم من کاملا متقارنه.

You see the going down towards the fovea

شما میتونید در قسمت فوویا (مرکز بینایی در شبکیه)،

where the optic nerve begins.

جایی که اعصاب بینایی شروع میشوند، فرورفتگی رو ببینید.

But on my left retina there is a bump,

ولی روی شبکیه چشم چپم یک برآمدگی وجود داره،

which is marked there by the red arrow.

که اونجا با یک فلش قرمز نشون داده شده.

And it corresponds to a little cyst

که مربوط به یک کیست که زیر اون قرار داره میشه.

that is located below.

که مربوط به یک کیست که زیر اون قرار داره میشه.

And that is exactly what causes

و اون دقیقا چیزیه که باعث تاب داشتن تصویری که من میبینم میشه.

the warping of my visual image.

و اون دقیقا چیزیه که باعث تاب داشتن تصویری که من میبینم میشه.

So just think of this:

خب حالا به این فکر کنید:

you have a grid of neurons,

شبکه ای از نورون ها وجود دارند،

and now you have a plane mechanical change

و حالا یک تغییر مکانیکی در موقعیت شبکه قرار داره،

in the position of the grid,

و حالا یک تغییر مکانیکی در موقعیت شبکه قرار داره،

and you get a warping of your mental experience.

و این باعث میشه که شکلی که در ذهن دیده میشه دچار اعوجاج بشه.

So this is how close

بنابراین تجربه بصری ذهنی تا این حد به فعالیت نورون های شبکیه چشم نزدیکه،

your mental experience

بنابراین تجربه بصری ذهنی تا این حد به فعالیت نورون های شبکیه چشم نزدیکه،

and the activity of the neurons in the retina,

بنابراین تجربه بصری ذهنی تا این حد به فعالیت نورون های شبکیه چشم نزدیکه،

which is a part of the brain located in the eyeball,

شبکیه چشم قسمتی از مغزه که داخل کره چشم قرار گرفته،

or, for that matter, a sheet of visual cortex.

یا، اصلا، صفحه ای از قشر بصریه.

So from the retina

بنابراین از قسمت شبکیه به قسمت قشر بصری مربوط میشه.

you go onto visual cortex.

بنابراین از قسمت شبکیه به قسمت قشر بصری مربوط میشه.

And of course, the brain adds on

و البته که، مغز اطلاعات زیادی به سیگنال هایی که از شبکیه میرسه اضافه میکنه.

a lot of information

و البته که، مغز اطلاعات زیادی به سیگنال هایی که از شبکیه میرسه اضافه میکنه.

to what is going on

و البته که، مغز اطلاعات زیادی به سیگنال هایی که از شبکیه میرسه اضافه میکنه.

in the signals that come from the retina.

و البته که، مغز اطلاعات زیادی به سیگنال هایی که از شبکیه میرسه اضافه میکنه.

And in that image there,

و شما در اون تصویر اونجا،

you see a variety of islands

جزیره های متنوعی میبینید که من اسمشون رو گذاشتم مناطق تصویر-سازی مغز.

of what I call image-making regions in the brain.

جزیره های متنوعی میبینید که من اسمشون رو گذاشتم مناطق تصویر-سازی مغز.

You have the green for example,

برای مثال سبز که مربوط به اطلاعات لمسی هستند،

that corresponds to tactile information,

برای مثال سبز که مربوط به اطلاعات لمسی هستند،

or the blue that corresponds to auditory information.

یا آبی که مربوط به اطلاعات شنوایی هستند.

And something else that happens

و اتفاق دیگری که میافته

is that those image-making regions

اینه که اون مناطق تصویر-سازی

where you have the plotting

اونجا که طرح این نقشه های نورونی وجود داره،

of all these neural maps,

اونجا که طرح این نقشه های نورونی وجود داره،

can then provide signals

میتونن برای این اقیانوس بنفش که این اطراف میبینید سیگنال هایی فراهم کنند،

to this ocean of purple that you see around,

میتونن برای این اقیانوس بنفش که این اطراف میبینید سیگنال هایی فراهم کنند،

which is the association cortex,

که قشر ارتباطی مغز هستند،

where you can make records of what went on

قسمتی که اتفاقاتی که افتاده، در اون جزیره های تصویر-سازی بایگانی میشه.

in those islands of image-making.

قسمتی که اتفاقاتی که افتاده، در اون جزیره های تصویر-سازی بایگانی میشه.

And the great beauty

و زیبایی بزرگ اینجاست که میشه از بخش حافظه مغز،

is that you can then go from memory,

و زیبایی بزرگ اینجاست که میشه از بخش حافظه مغز،

out of those association cortices,

به قسمت قشرهای ارتباطی رفت،

and produce back images

و تصاویر رو دقیقا در بخش هایی که مشاهده شدن دوباره تولید کرد.

in the very same regions that have perception.

و تصاویر رو دقیقا در بخش هایی که مشاهده شدن دوباره تولید کرد.

So think about how wonderfully convenient and lazy

بنابراین به این فکر کنید که مغز ما تا چه حد اعجاب برانگیزی راحت طلب و تنبله.

the brain is.

بنابراین به این فکر کنید که مغز ما تا چه حد اعجاب برانگیزی راحت طلب و تنبله.

So it provides certain areas

مغز مناطق مشخصی رو برای درک و ساختن تصویر فراهم میکنه.

for perception and image-making.

مغز مناطق مشخصی رو برای درک و ساختن تصویر فراهم میکنه.

And those are exactly the same

و اونها دقیقا همون مناطقی هستند که وقتی اطلاعات رو به یاد میاوریم، برای تصویر سازی استفاده میشن.

that are going to be used for image-making

و اونها دقیقا همون مناطقی هستند که وقتی اطلاعات رو به یاد میاوریم، برای تصویر سازی استفاده میشن.

when we recall information.

و اونها دقیقا همون مناطقی هستند که وقتی اطلاعات رو به یاد میاوریم، برای تصویر سازی استفاده میشن.

So far the mystery of the conscious mind

تا اینجا رمز و راز ذهن هشیار یه مقدار کمتر شد

is diminishing a little bit

تا اینجا رمز و راز ذهن هشیار یه مقدار کمتر شد

because we have a general sense

چون ما یک مفهوم کلی از اینکه چطوری این تصویرها رو میسازیم، داریم.

of how we make these images.

چون ما یک مفهوم کلی از اینکه چطوری این تصویرها رو میسازیم، داریم.

But what about the self?

ولی مساله 'خویشتن' چی؟

The self is really the elusive problem.

'خویشتن' واقعا مساله مشکلیه.

And for a long time,

و برای مدت طولانی ای،

people did not even want to touch it,

حتی هیچ کس نمیخواست سراغش بره،

because they'd say,

چون ممکن بود این رو بگن که،

"How can you have this reference point, this stability,

"ما چطور و چگونه دارای این اصل ارجاع، این ثبات،

that is required to maintain

که برای حفظ کردن استمرار خویشتن خود نیاز داریم، هستیم؟"

the continuity of selves day after day?"

که برای حفظ کردن استمرار خویشتن خود نیاز داریم، هستیم؟"

And I thought about a solution to this problem.

و من درباره راه حل این مشکل فکر کردم.

It's the following.

به این صورته.

We generate brain maps

ما از قسمت های داخلی بدن نقشه های مغزی تولید میکنیم

of the body's interior

ما از قسمت های داخلی بدن نقشه های مغزی تولید میکنیم

and use them as the reference for all other maps.

و از اونها به عنوان مرجع برای همه نقشه های دیگه استفاده میکنیم.

So let me tell you just a little bit about how I came to this.

خب بزارین یک کم راجع به اینکه چطوری به این نتیجه رسیدم بهتون بگم.

I came to this because,

من به این نتیجه رسیدم چون،

if you're going to have a reference that we know as self --

اگر بخوایم مرجعی از اون چیزی که به عنوان 'خویشتن' میشناسیم--

the Me, the I

اگر بخوایم مرجعی از اون چیزی که به عنوان 'خویشتن' میشناسیم--

in our own processing --

این 'من'، در پردازش هایمان داشته باشیم --

we need to have something that is stable,

ما به چیزی احتیاج داریم که ثابت باشه،

something that does not deviate much

چیزی باشه که روز به روز همش تغییر نکنه.

from day to day.

چیزی باشه که روز به روز همش تغییر نکنه.

Well it so happens that we have a singular body.

خب این خیلی اتفاق میافته که ما یه بدن داریم.

We have one body, not two, not three.

ما یک بدن داریم، نه دوتا، نه سه تا.

And so that is a beginning.

و خب این آغازه.

There is just one reference point, which is the body.

فقط یک نقطه مرجع وجود داره، که بدنمونه.

But then, of course, the body has many parts,

ولی بعدش، البته که، این بدن اعضاء زیادی داره،

and things grow at different rates,

و عضوها با سرعت های مختلفی رشد میکنند،

and they have different sizes and different people;

و آنها اندازه های مختلفی دارند و آدم های مختلف;

however, not so with the interior.

اگرچه، بخش داخلی اینطور نیست.

The things that have to do

اون چیزهایی که به یه قسمت در درون ما، که به قلمرو داخلی ما معروفه مربوطند --

with what is known as our internal milieu --

اون چیزهایی که به یه قسمت در درون ما، که به قلمرو داخلی ما معروفه مربوطند --

for example, the whole management

برای مثال، کل قسمت مدیریت مواد شیمیایی درون بدن ما

of the chemistries within our body

برای مثال، کل قسمت مدیریت مواد شیمیایی درون بدن ما

are, in fact, extremely maintained

در واقع، روز به روز، برای یک دلیل خوب، به شدت نگهداری میشن.

day after day

در واقع، روز به روز، برای یک دلیل خوب، به شدت نگهداری میشن.

for one very good reason.

در واقع، روز به روز، برای یک دلیل خوب، به شدت نگهداری میشن.

If you deviate too much

اگر تغییرات زیادی در پارامترهایی که به حد وسط

in the parameters

اگر تغییرات زیادی در پارامترهایی که به حد وسط

that are close to the midline

اگر تغییرات زیادی در پارامترهایی که به حد وسط

of that life-permitting survival range,

محدوده ای که بقا برای زندگی امکان پذیره، صورت بگیره،

you go into disease or death.

فرد مریض میشه یا میمیره.

So we have an in-built system

بنابراین ما یک سیستم داخلی درون زندگیمون داریم

within our own lives

بنابراین ما یک سیستم داخلی درون زندگیمون داریم

that ensures some kind of continuity.

که یه جورایی دوام و استمرار رو تضمین میکنه.

I like to call it an almost infinite sameness from day to day.

من دوست دارم اسمش رو 'یک یکنواختی تقریبا بی نهایت در طول روزگار بگذارم.♪

Because if you don't have that sameness, physiologically,

چون اگر فردی اون یکنواختی رو از نظر فیزیولوژیکی نداشته باشه،

you're going to be sick or you're going to die.

مریض میشه یا میمیره.

So that's one more element for this continuity.

پس این یکی دیگه از اصل ها، برای برقراری این استمراره.

And the final thing

و مورد آخر

is that there is a very tight coupling

اینه که رابطه جدانشدنی ای بین تنظیم بدن ما در داخل مغزمون و خود بدنمون وجود داره،

between the regulation of our body within the brain

اینه که رابطه جدانشدنی ای بین تنظیم بدن ما در داخل مغزمون و خود بدنمون وجود داره،

and the body itself,

اینه که رابطه جدانشدنی ای بین تنظیم بدن ما در داخل مغزمون و خود بدنمون وجود داره،

unlike any other coupling.

برخلاف دیگر رابطه ها.

So for example, I'm making images of you,

برای مثال، من از شما تصاویری رو میسازم،

but there's no physiological bond

ولی رابطه فیزیولوژیکی ای بین تصاویری که من از شما به عنوان حاضرین دارم

between the images I have of you as an audience

ولی رابطه فیزیولوژیکی ای بین تصاویری که من از شما به عنوان حاضرین دارم

and my brain.

و مغز من وجود نداره.

However, there is a close, permanently maintained bond

اما، یک رابطه نزدیک و پایدار بین بدن من که قسمت هایی از مغز من رو تنظیم میکنه،

between the body regulating parts of my brain

اما، یک رابطه نزدیک و پایدار بین بدن من که قسمت هایی از مغز من رو تنظیم میکنه،

and my own body.

و بدن خود من وجود داره.

So here's how it looks. Look at the region there.

پس قیافه اش اینطوریه. به این قسمت نگاه کنید.

There is the brain stem in between the cerebral cortex

اون بخش ساقه مغزه که بین مخچه و ستون فقرات قرار داره.

and the spinal cord.

اون بخش ساقه مغزه که بین مخچه و ستون فقرات قرار داره.

And it is within that region

و داخل اون ناحیه، که الان میخوام براتون مشخص اش کنم

that I'm going to highlight now

و داخل اون ناحیه، که الان میخوام براتون مشخص اش کنم

that we have this housing

قسمتیه که جایگاه همه وسایلیه که بدن رو تنظیم میکنند.

of all the life-regulation devices

قسمتیه که جایگاه همه وسایلیه که بدن رو تنظیم میکنند.

of the body.

قسمتیه که جایگاه همه وسایلیه که بدن رو تنظیم میکنند.

This is so specific that, for example,

این انقدر مشخصه که برای مثال،

if you look at the part that is covered in red

اگر به اون قسمت که با رنگ قرمز مشخص شده نگاهی بندازید

in the upper part of the brain stem,

در قسمت بالایی بخش ساقه مغز،

if you damage that as a result of a stroke, for example,

اگر اون قسمت برای مثال به دلیل سکته آسیب ببینه،

what you get is coma

طرف به کما یا وضعیت زندگی گیاهی میره،

or vegetative state,

طرف به کما یا وضعیت زندگی گیاهی میره،

which is a state, of course,

که البته، موقعیتیه که ذهن فرد از بین میره،

in which your mind disappears,

که البته، موقعیتیه که ذهن فرد از بین میره،

your consciousness disappears.

هشیاری اش از بین میره.

What happens then actually

اتفاقی که در واقع میافته

is that you lose the grounding of the self,

اینه که طرف اساس 'خویشتن' اش رو از دست میده،

you have no longer access to any feeling of your own existence,

طرف هیچ دسترسی ای به احساس وجود داشتن خودش نداره،

and, in fact, there can be images going on,

در واقع، ممکنه تصاویری در مخچه شکل بگیره،

being formed in the cerebral cortex,

در واقع، ممکنه تصاویری در مخچه شکل بگیره،

except you don't know they're there.

ولی طرف ازشون خبری نداره.

You have, in effect, lost consciousness

در نتیجه، اگر اون قسمت قرمز رنگ از مغز آسیب ببینه، طرف هشیاری اش رو از دست میده.

when you have damage to that red section of the brain stem.

در نتیجه، اگر اون قسمت قرمز رنگ از مغز آسیب ببینه، طرف هشیاری اش رو از دست میده.

But if you consider the green part of the brain stem,

ولی اگر اون بخش سبز رنگ از ساقه مغز آسیب ببینه،

nothing like that happens.

اتفاقی مثل حالت قبل نخواهد افتاد.

It is that specific.

به این اندازه مشخصه.

So in that green component of the brain stem,

حالا اون قسمت سبز تشکیل دهنده ساقه مغز،

if you damage it, and often it happens,

اگر آسیب ببینه، که معمولا این اتفاق میافته،

what you get is complete paralysis,

طرف فلج کامل میشه،

but your conscious mind is maintained.

ولی ذهن هشیارش باقی میمونه.

You feel, you know, you have a fully conscious mind

طرف حس میکنه، میدونه، کاملا یک ذهن هشیار داره

that you can report very indirectly.

که میتونه خیلی دقیق گزارش بده.

This is a horrific condition. You don't want to see it.

این یه موقعیت خیلی ناگواره. بهتره نبینیدش.

And people are, in fact, imprisoned

و افراد در واقع در بدن خودشون زندانی هستند،

within their own bodies,

و افراد در واقع در بدن خودشون زندانی هستند،

but they do have a mind.

ولی ذهن شون کار میکنه.

There was a very interesting film,

یه فیلم جالب بود، یکی از اونایی که به ندرت خوب روش کار شده بود

one of the rare good films done

یه فیلم جالب بود، یکی از اونایی که به ندرت خوب روش کار شده بود

about a situation like this,

که درباره یه موقعیت شبیه به این بود،

by Julian Schnabel some years ago

جولیان اشنابل چند سال پیش اون رو در باره یه مریض که در همچین موقعیتی بود، ساخته بود.

about a patient that was in that condition.

جولیان اشنابل چند سال پیش اون رو در باره یه مریض که در همچین موقعیتی بود، ساخته بود.

So now I'm going to show you a picture.

حالا میخوام بهتون یه عکس نشون بدم

I promise not to say anything about this,

قول میدم راجع به این عکس هیچ چیزی بهتون نمیگم،

except this is to frighten you.

فقط اینکه شما رو خواهد ترسوند.

It's just to tell you

فقط بهتون میگم که در اون قسمت قرمز رنگ بخش ساقه مغز،

that in that red section of the brain stem,

فقط بهتون میگم که در اون قسمت قرمز رنگ بخش ساقه مغز،

there are, to make it simple,

برای اینکه ساده بهتون بگم،

all those little squares that correspond to modules

همه اون بخش های کوچکی هستند که به واحدهایی که

that actually make brain maps

در واقع نقشه های مغزی از جنبه های مختلف درون ما،

of different aspects of our interior,

در واقع نقشه های مغزی از جنبه های مختلف درون ما،

different aspects of our body.

و جنبه های مختلف بدن ما رو میسازند، مربوط میشوند.

They are exquisitely topographic

آنها بسیار عالی جایگذاری شده اند

and they are exquisitely interconnected

و به صورت بدیع ای در یک الگوی بازگشتی به همدیگه متصل هستند.

in a recursive pattern.

و به صورت بدیع ای در یک الگوی بازگشتی به همدیگه متصل هستند.

And it is out of this and out of this tight coupling

و بخاطر این وابستگی نزدیک بین ساقه مغز و بدنه که من معتقدم --

between the brain stem and the body

و بخاطر این وابستگی نزدیک بین ساقه مغز و بدنه که من معتقدم --

that I believe -- and I could be wrong,

و ممکنه در اشتباه باشم، ولی فکر نکنم --

but I don't think I am --

و ممکنه در اشتباه باشم، ولی فکر نکنم --

that you generate this mapping of the body

که نقشه های بدن فرد ساخته میشه که اساس 'خویشتن' رو برای او فراهم میکنه

that provides the grounding for the self

که نقشه های بدن فرد ساخته میشه که اساس 'خویشتن' رو برای او فراهم میکنه

and that comes in the form of feelings --

و به صورت احساسات خودش رو نشون میده --

primordial feelings, by the way.

احساسی که اساسی و دیرینه است.

So what is the picture that we get here?

حالا توی این عکسی که اینجا میبینیم چی هست؟

Look at "cerebral cortex," look at "brain stem,"

به "قشر مخچه" مغز نگاه کنید، به "ساقه مغز" نگاه کنید، به "بدن" نگاه کنید،

look at "body,"

به "قشر مخچه" مغز نگاه کنید، به "ساقه مغز" نگاه کنید، به "بدن" نگاه کنید،

and you get the picture of the interconnectivity

و شما تصویری از اتصالات داخلی بدست میاورید

in which you have the brain stem providing the grounding for the self

که میبینید ساقه مغز اساس و پایه 'خویشتن' رو با رابطه ای جدا نشدنی با بدن، فراهم میکنه.

in a very tight interconnection with the body.

که میبینید ساقه مغز اساس و پایه 'خویشتن' رو با رابطه ای جدا نشدنی با بدن، فراهم میکنه.

And you have the cerebral cortex

و شما قشر مخچه رو میبینید

providing the great spectacle of our minds

که منظره و دیدگاه فوق العاده زهن ما رو

with the profusion of images

با استفاده از تصاویر فراوانی که در واقع محتویات ذهن ما هستند فراهم میکنه

that are, in fact, the contents of our minds

با استفاده از تصاویر فراوانی که در واقع محتویات ذهن ما هستند فراهم میکنه

and that we normally pay most attention to,

و معمولا ما بیشتر حواسمون رو به اون تصاویر میدیم،

as we should, because that's really

و باید هم اینکار رو بکینم، چون اونها در واقع فیلمی هستند که داخل مغز ما در حال پخش شدن هستند.

the film that is rolling in our minds.

و باید هم اینکار رو بکینم، چون اونها در واقع فیلمی هستند که داخل مغز ما در حال پخش شدن هستند.

But look at the arrows.

ولی به اون فلش ها نگاه کنید.

They're not there for looks.

اونها برای خوشگلی اونجا نیستن.

They're there because there's this very close interaction.

اونها بخاطر این این فعل و انفعال نزدیک و فشرده اونجا وجود دارند.

You cannot have a conscious mind

شما یک ذهن هشیار نخواهید داشت

if you don't have the interaction

اگر این کنش و واکنش ها بین قشر مخچه و ساقه مغز رو نداشته باشید.

between cerebral cortex and brain stem.

اگر این کنش و واکنش ها بین قشر مخچه و ساقه مغز رو نداشته باشید.

You cannot have a conscious mind

شما یک ذهن هشیار نخواهید داشت

if you don't have the interaction

اگر کنش و واکنش بین ساقه مغز و بدن رو نداشته باشید.

between the brain stem and the body.

اگر کنش و واکنش بین ساقه مغز و بدن رو نداشته باشید.

Another thing that is interesting

موضوع دیگه ای که جالب توجهه

is that the brain stem that we have

اینه که ساقه مغزی که ما دارای اون هستیم

is shared with a variety of other species.

بین موجودات مختلف دیگه ای مشترکه.

So throughout vertebrates,

بنابراین در میان همه مهره داران،

the design of the brain stem is very similar to ours,

طراحی ساقه مغز خیلی شبیه به ما است،

which is one of the reasons why I think

که به نظر من یکی از دلایلیه که

those other species have conscious minds like we do.

اون موجودات هم مثل ما ذهن هشیار دارن.

Except that they're not as rich as ours,

با این تفاوت که مال اونا به اندازه ما غنی و کامل نیست،

because they don't have a cerebral cortex like we do.

چون اونها مثل ما قشر مخچه مغز را ندارند.

That's where the difference is.

فرقش اونجاست.

And I strongly disagree with the idea

و من به شدت با این ایده که هشیاری باید به عنوان محصول بزرگ مخچه دیده بشه مخالفم.

that consciousness should be considered

و من به شدت با این ایده که هشیاری باید به عنوان محصول بزرگ مخچه دیده بشه مخالفم.

as the great product of the cerebral cortex.

و من به شدت با این ایده که هشیاری باید به عنوان محصول بزرگ مخچه دیده بشه مخالفم.

Only the wealth of our minds is,

فقط سرمایه و وجود داشتن ذهن ما محصول مخچه است،

not the very fact that we have a self

نه این واقعیت که ما دارای 'خویشتن' هستیم

that we can refer

که میتونیم اون رو به وجود داشتنمون ارجاع بدیم،

to our own existence,

که میتونیم اون رو به وجود داشتنمون ارجاع بدیم،

and that we have any sense of person.

و حسی از فرد بودن رو حس کنیم.

Now there are three levels of self to consider --

حالا میتونیم سه سطح از 'خویشتن' را در نظر بگیریم --

the proto, the core and the autobiographical.

دلالتی، ذاتی و شرح حالی.

The first two are shared

دوتای اولی بین خیلی، خیلی از موجودات دیگه شریک هستن،

with many, many other species,

دوتای اولی بین خیلی، خیلی از موجودات دیگه شریک هستن،

and they are really coming out

و بیشتر محصول ساقه مغز و دیگر قشرهای مغزی در اون موجودات هستند.

largely of the brain stem

و بیشتر محصول ساقه مغز و دیگر قشرهای مغزی در اون موجودات هستند.

and whatever there is of cortex in those species.

و بیشتر محصول ساقه مغز و دیگر قشرهای مغزی در اون موجودات هستند.

It's the autobiographical self

خویشتن شرح حالی اونیه که من معتقدم بعضی از موجودات دارا هستند.

which some species have, I think.

خویشتن شرح حالی اونیه که من معتقدم بعضی از موجودات دارا هستند.

Cetaceans and primates have also

آب‌بازسانان و نخستینیان هم تا اندازه ای دارای خویشتن شرح حالی هستند.

an autobiographical self to a certain degree.

آب‌بازسانان و نخستینیان هم تا اندازه ای دارای خویشتن شرح حالی هستند.

And everybody's dogs at home

و همه سگ هایی که افراد توی خونه شون دارن

have an autobiographical self to a certain degree.

تا اندازه ای دارای خویشتن شرح حالی هستند.

But the novelty is here.

ولی مساله نوظهور اینجاست.

The autobiographical self is built

خویشتن شرح حالی بر پایه خاطرات گذشته

on the basis of past memories

خویشتن شرح حالی بر پایه خاطرات گذشته

and memories of the plans that we have made;

و خاطرات کارهایی که انجام دادیم ساخته شده;

it's the lived past and the anticipated future.

اون زندگی گذشته و انتظار کشیدن و پیش بینی برای آینده است.

And the autobiographical self

و خویشتن شرح حالی

has prompted extended memory, reasoning,

از حافظه گسترده، استدلال کردن، خیال و تصور، قوه ابتکار و زبان استفاده کرده.

imagination, creativity and language.

از حافظه گسترده، استدلال کردن، خیال و تصور، قوه ابتکار و زبان استفاده کرده.

And out of that came the instruments of culture --

و از نتیجه اون ابزار فرهنگ، دین ها، عدالت،

religions, justice,

و از نتیجه اون ابزار فرهنگ، دین ها، عدالت،

trade, the arts, science, technology.

تجارت، هنرها، علم، تکنولوژی رو بوجود آورده.

And it is within that culture

و با استفاده از اون فرهنگه

that we really can get --

که ما واقعا میتونیم -- و اینه که نوظهوره --

and this is the novelty --

که ما واقعا میتونیم -- و اینه که نوظهوره --

something that is not entirely set by our biology.

چیزی رو به دست بیاریم که کاملا توسط بیولوژی به ما دیکته نشده.

It is developed in the cultures.

اون داخل فرهنگ ها ایجاد شده.

It developed in collectives of human beings.

اون داخل اجتماعی از انسان ها تولید شده.

And this is, of course, the culture

و البته این، فرهنگه که ما با استفاده از اون

where we have developed something that I like to call

چیزی رو که من مایلم اون رو آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی بنامم، تولید کردیم.

socio-cultural regulation.

چیزی رو که من مایلم اون رو آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی بنامم، تولید کردیم.

And finally, you could rightly ask,

و در انتها، ممکنه شما این سوال رو بپرسید، که چرا باید این مساله برامون مهم باشه؟

why care about this?

و در انتها، ممکنه شما این سوال رو بپرسید، که چرا باید این مساله برامون مهم باشه؟

Why care if it is the brain stem or the cerebral cortex

چرا باید برامون مهم باشه که توی ساقه مغزه یا توی قشر مخچه است

and how this is made?

و چطوری ساخته شده؟

Three reasons. First, curiosity.

سه دلیل داره. اول، کنجکاوی.

Primates are extremely curious --

نخستینیان به شدت کنجکاو هستند --

and humans most of all.

و انسانها از همه بیشتر.

And if we are interested, for example,

و اگر برای مثال ما علاقمند به این واقعیت هستیم که نیروی خلاف جاذبه

in the fact that anti-gravity

و اگر برای مثال ما علاقمند به این واقعیت هستیم که نیروی خلاف جاذبه

is pulling galaxies away from the Earth,

داره کهکشان ها رو از سیاره زمین دورتر میکنه،

why should we not be interested in what is going on

چرا نباید به اتفاقاتی که درون بدن ما انسانها میافته علاقمند نباشیم؟

inside of human beings?

چرا نباید به اتفاقاتی که درون بدن ما انسانها میافته علاقمند نباشیم؟

Second, understanding society and culture.

دوم، درک و فهمیدن جامعه و فرهنگ.

We should look

ما باید ببینیم جامعه و فرهنگ در این آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی چگونه در حال پیشرفت هستند.

at how society and culture

ما باید ببینیم جامعه و فرهنگ در این آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی چگونه در حال پیشرفت هستند.

in this socio-cultural regulation

ما باید ببینیم جامعه و فرهنگ در این آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی چگونه در حال پیشرفت هستند.

are a work in progress.

ما باید ببینیم جامعه و فرهنگ در این آیین نامه های اجتماعی-فرهنگی چگونه در حال پیشرفت هستند.

And finally, medicine.

و در نهایت، دارو.

Let's not forget that some of the worst diseases

نباید فراموش کنیم که بعضی از وخیم ترین بیماری های نوع انسان

of humankind

نباید فراموش کنیم که بعضی از وخیم ترین بیماری های نوع انسان

are diseases such as depression,

بیماری هایی مثل افسردگی، آلزایمر، اعتیاد به مواد مخدر هستند.

Alzheimer's disease, drug addiction.

بیماری هایی مثل افسردگی، آلزایمر، اعتیاد به مواد مخدر هستند.

Think of strokes that can devastate your mind

به سکته فکر کنید که میتونه ذهن رو ویران و فرد رو بی هوش کنه.

or render you unconscious.

به سکته فکر کنید که میتونه ذهن شما رو ویران، شما رو بی هوش کنه.

You have no prayer

هیچ شانسی برای درمان موثر اون بیماری ها از راه های معمول

of treating those diseases effectively

هیچ شانسی برای درمان موثر اون بیماری ها از راه های معمول

and in a non-serendipitous way

هیچ شانسی برای درمان موثر اون بیماری ها از راه های معمول

if you do not know how this works.

وجود نخواهد داشت اگر ندونیم که اون چطوری کار میکنه.

So that's a very good reason

بنابراین دلیل خیلی خوبی، فرای کنجکاویه

beyond curiosity

بنابراین دلیل خیلی خوبی، فرای کنجکاویه

to justify what we're doing,

که کاری که داریم میکنیم رو توجیه کنیم،

and to justify having some interest in what is going on in our brains.

و علاقمندی مون رو به اینکه توی مغزهامون چی میگذره توجیه کنیم.

Thank you for your attention.

از شما بخاطر توجهتون تشکر میکنم.

(Applause)

(تشویق حاضرین)