Jonathan Haidt: The moral roots of liberals and conservatives

جاناتان هایت در باره ریشه های اخلاقی "لیبرالها" و "محافظه کارها" صحبت میکند.

Translator: zahra soleimanian Reviewer: Ali Moeeny

Suppose that two American friends are traveling together in Italy.

در نظر بگیرید دو دوست آمریکایی با هم میرن به ایتالیا.

They go to see Michelangelo's "David,"

بعد در اونجا مجسمه "داوود" میکل آنژ رو میبینند.

and when they finally come face-to-face with the statue,

وقتی حسابی بهش نزدیک شدن از شگفتی خشکشون میزنه.

they both freeze dead in their tracks.

وقتی حسابی بهش نزدیک شدن از شگفتی خشکشون میزنه.

The first guy -- we'll call him Adam --

اولی میگه -- که اسمشو میگزاریم آدم-- محو زیبایی شکل بی نظیر بدن انسان در این مجسمه شده.

is transfixed by the beauty of the perfect human form.

اولی میگه -- که اسمشو میگزاریم آدم-- محو زیبایی شکل بی نظیر بدن انسان در این مجسمه شده.

The second guy -- we'll call him Bill --

دومی میگه -- که اسمشو بگزاریم بیل-- از اون چیزی که وسط این تصویر می بینید کلی احساس خجالت کرده.

is transfixed by embarrassment, at staring at the thing there in the center.

دومی میگه -- که اسمشو بگزاریم بیل-- از اون چیزی که وسط این تصویر می بینید کلی احساس خجالت کرده.

So here's my question for you:

حالا سوال من از شما اینه:

Which one of these two guys was more likely to have voted for George Bush,

بنظرشما کدام یک از اونا به جرج بوش رای میده، کدام به الگور؟

which for Al Gore?

بنظرشما کدام یک از اونا به جرج بوش رای میده، کدام به الگور؟

I don't need a show of hands,

نمیخواد دستاتونو بالا ببرید، چراکه ما همه کلیشه های سیاسی مشابهی داریم.

because we all have the same political stereotypes.

نمیخواد دستاتونو بالا ببرید، چراکه ما همه کلیشه های سیاسی مشابهی داریم.

We all know that it's Bill.

همه میدونیم،جواب بیل خواهدبود. در این مورد کلیشه ذهنی ما با واقعیت منطبق است.

And in this case, the stereotype corresponds to reality.

همه میدونیم،جواب بیل خواهدبود. در این مورد کلیشه ذهنی ما با واقعیت منطبق است.

It really is a fact that liberals are much higher than conservatives

این یه واقعیته که این خصوصیت که اسمش را «آمادگی برای تجربیات جدید» می گزاریم بین لیبرالها بیشتر از محافظه کار ها دیده می شه،

on a major personality trait called openness to experience.

این یه واقعیته که این خصوصیت که اسمش را «آمادگی برای تجربیات جدید» می گزاریم بین لیبرالها بیشتر از محافظه کار ها دیده می شه،

People who are high in openness to experience

افرادی که تجربه گرا هستند مشتاق تازگی، تنوع، ایده های جدید ومسافرت هستند.

just crave novelty, variety, diversity, new ideas, travel.

افرادی که تجربه گرا هستند مشتاق تازگی، تنوع، ایده های جدید ومسافرت هستند.

People low on it like things that are familiar,

افرادی که کمتر از این خصوصیت برخوردار هستند، به چیزهای آشنا و امن و قابل اعتماد علاقه دارند.

that are safe and dependable.

اگر با این خصوصیت انسان ها آشنا باشید، میتونین معماهای زیادی راجع به رفتار انسانها رو درک کنید.

If you know about this trait,

you can understand a lot of puzzles about human behavior,

اگر با این خصوصیت انسان ها آشنا باشید، میتونین معماهای زیادی راجع به رفتار انسانها رو درک کنید.

میتونید بفهمید چرا هنرمندا اینقدر با حسابدارها تفاوت دارن.

like why artists are so different from accountants.

You can predict what kinds of books they like to read,

حتی میتونید حدس بزنید اونا دوست دارن چه کتابایی بخونن؟ کجا مسافرت برن؟ چه غذایی بخورن؟

حتی میتونید حدس بزنید اونا دوست دارن چه کتابایی بخونن؟ کجا مسافرت برن؟ چه غذایی بخورن؟

what kinds of places they like to travel to

حتی میتونید حدس بزنید اونا دوست دارن چه کتابایی بخونن؟ کجا مسافرت برن؟ چه غذایی بخورن؟

and what kinds of food they like to eat.

وقتی اینو گرفتی، میفهمی چرا بعضی آدما به فست فود"Applebee's"میرن، ولی نه اون آدمایی که تو میشناسی.

Once you understand this trait,

you can understand why anybody would eat at Applebee's,

وقتی اینو گرفتی، میفهمی چرا بعضی آدما به فست فود"Applebee's"میرن، ولی نه اون آدمایی که تو میشناسی.

but not anybody that you know.

(Laughter)

(خنده)

This trait also tells us a lot about politics.

این خصوصیت جهت گیریهای سیاسی آدما رو هم توضیح میده.

The main researcher of this trait, Robert McCrae,

محقق مشهور در این زمینه،Robert McCrae، میگه:

says that "Open individuals have an affinity

" افراد تجربه گرا میل به لیبرالیسم، پیشرفت و دیدگاه جناح چپ سیاسی دارن."--

for liberal, progressive, left-wing political views ..."

They like a society which is open and changing,

اونا جامعه باز و پویا رو دوست دارن، --

"در حالی که افراد بسته محافظه کار ، دیدگاه های سنتی جناح راست ترجیح می دهند."

"... whereas closed individuals prefer

conservative, traditional, right-wing views."

This trait also tells us a lot about the kinds of groups people join.

این ویژگی حتی به ما میگه مردم به چه نوع گروههایی گرایش دارن.

Here's the description of a group I found on the web.

خوب این توضیحات مربوط به یه گروهیه، که من توی اینترنت دیدم.

What kinds of people would join

چه نوع افرادی به یک گروه جهانی میپیوندند که افراد از همه فرهنگی را پذیرا است،

"a global community ... welcoming people from every discipline and culture,

چه نوع افرادی به یک گروه جهانی میپیوندند که افراد از همه فرهنگی را پذیرا است،

و دنبال یه معنای عمیقتر از جهان میگرده، و آرزو داره که با اون درک بهتر از جهان برای همه ما یه آینده بهتر بسازه؟

who seek a deeper understanding of the world,

و دنبال یه معنای عمیقتر از جهان میگرده، و آرزو داره که با اون درک بهتر از جهان برای همه ما یه آینده بهتر بسازه؟

and who hope to turn that understanding into a better future for us all"?

این رو راستی یه نفر نوشته بنام TED. (خنده)

This is from some guy named Ted.

این رو راستی یه نفر نوشته بنام TED. (خنده)

Well, let's see now.

خوب اگه «تجربه گرایی»، لیبرال شدن رو پیشبینی میکنه، و اینکه چه کسی عضو TED میشه،

If openness predicts who becomes liberal,

and openness predicts who becomes a TEDster,

خوب اگه «تجربه گرایی»، لیبرال شدن رو پیشبینی میکنه، و اینکه چه کسی عضو TED میشه،

then might we predict that most TEDsters are liberal?

پس باید بشه این نتیجه رو گرفت که اکثر اعضای TEDلیبرال اند؟

Let's find out.

بگذارید ببینیم.

میخوام ازتون تقاضا کنم که اگر لیبرال هستید یعنی متمایل به چپ هستید (منظورم در مسایل اجتماعی است) دستتونو بالا ببرید،

I'll ask you to raise your hand, whether you are liberal, left of center --

on social issues, primarily --

میخوام ازتون تقاضا کنم که اگر لیبرال هستید یعنی متمایل به چپ هستید (منظورم در مسایل اجتماعی است) دستتونو بالا ببرید،

or conservative.

بعد نوبت محافظه کارها است و بعد من یک گزینه سومی هم اضافه میکنم، چون میدونم تعدادی هم "طرفدار ازادی فردی" اینجا هستند.

And I'll give a third option,

because I know there are libertarians in the audience.

بعد نوبت محافظه کارها است و بعد من یک گزینه سومی هم اضافه میکنم، چون میدونم تعدادی هم "طرفدار ازادی فردی" اینجا هستند.

خوب حالا لطفا همه کسانی که لیبرال یا چپ گرا هستند دستشون را بالا ببرند

So please raise your hand -- in the simulcast rooms too.

خوب حالا لطفا همه کسانی که لیبرال یا چپ گرا هستند دستشون را بالا ببرند

خوب حالا لطفا همه کسانی که لیبرال یا چپ گرا هستند دستشون را بالا ببرند

Let's let everybody see who's here.

Please raise your hand if you'd say that you're liberal or left of center.

اونایی که فکرمیکنن لیبرال یا چپگرا هستن دستاشونو ببرن بالا.خوبه. بالا!

اونایی که فکرمیکنن لیبرال یا چپگرا هستن دستاشونو ببرن بالا.خوبه. بالا!

Please raise your hand high right now. OK.

Please raise your hand if you'd say you're libertarian.

حالا طرفداران آزادی فردی دستشون را بالا ببرند. خوبه ده دوازده نفر هستند

OK. About two dozen.

حالا طرفداران آزادی فردی دستشون را بالا ببرند. خوبه ده دوازده نفر هستند

And please raise your hand if you'd say you are right of center or conservative.

حالا اونایی که فکر میکنن محافظه کار یا راستگرا هستند. ١،٢،٣،٤،٥ -- یه ده تایی میشن.

حالا اونایی که فکر میکنن محافظه کار یا راستگرا هستند. ١،٢،٣،٤،٥ -- یه ده تایی میشن.

One, two, three, four, five -- about eight or 10.

OK.

این یه کم سخت میشه، اگه هدفمون اینه که دنیا رو بهتر بفهمیم،

This is a bit of a problem.

این یه کم سخت میشه، اگه هدفمون اینه که دنیا رو بهتر بفهمیم،

Because if our goal is to seek a deeper understanding of the world,

این یه کم سخت میشه، اگه هدفمون اینه که دنیا رو بهتر بفهمیم،

our general lack of moral diversity here is going to make it harder.

عدم گوناگونی اخلاقی ما کار رو سخت میکنه.

Because when people all share values, when people all share morals,

چون وقتی آدما همه به یه عقیده واحد و ارزشهای واحد معتقد باشند، با هم یه تیم می شوند، و در یک تیم نمیشه آزادانه فکر کرد

they become a team.

چون وقتی آدما همه به یه عقیده واحد و ارزشهای واحد معتقد باشند، با هم یه تیم می شوند، و در یک تیم نمیشه آزادانه فکر کرد

And once you engage the psychology of teams,

it shuts down open-minded thinking.

چون وقتی آدما همه به یه عقیده واحد و ارزشهای واحد معتقد باشند، با هم یه تیم می شوند، و در یک تیم نمیشه آزادانه فکر کرد

When the liberal team loses,

وقتی تیم لیبرالها ببازن، مثل٢٠٠٤ و تقریبا ٢٠٠٠ که باختند، ما به خودمون دلداری می دهیم.

[United States of Canada / Jesusland]

as it did in 2004, and as it almost did in 2000,

وقتی تیم لیبرالها ببازن، مثل٢٠٠٤ و تقریبا ٢٠٠٠ که باختند، ما به خودمون دلداری می دهیم.

we comfort ourselves.

(Laughter)

( خنده)

We try to explain why half of America voted for the other team.

سعی میکنیم توضیح بدیم چرا نصف آمریکا به اون یکی تیم رای داد. پیش خودمون میگیم یا مذهب کورشون کرده، یا احمقن.

We think they must be blinded by religion

سعی میکنیم توضیح بدیم چرا نصف آمریکا به اون یکی تیم رای داد. پیش خودمون میگیم یا مذهب کورشون کرده، یا احمقن.

[Post-election US map: America / Dumbf*ckistan]

or by simple stupidity.

سعی میکنیم توضیح بدیم چرا نصف آمریکا به اون یکی تیم رای داد. پیش خودمون میگیم یا مذهب کورشون کرده، یا احمقن. ( خنده) (تشویق)

(Laughter)

(Applause)

سعی میکنیم توضیح بدیم چرا نصف آمریکا به اون یکی تیم رای داد. پیش خودمون میگیم یا مذهب کورشون کرده، یا احمقن. ( خنده) (تشویق)

(Laughter)

اگه فکر میکنید نصف آمریکا به جمهوری خواه ها رای میده ، چون چشمشون نمیبینه ،

So if you think that half of America votes Republican

because they are blinded in this way,

اگه فکر میکنید نصف آمریکا به جمهوری خواه ها رای میده ، چون چشمشون نمیبینه ،

then my message to you is that you're trapped in a moral Matrix,

باید به شما بگم که در یک ماتریس اخلاقی گیر افتادین، یک ماتریس اخلاقی ویژه.

in a particular moral Matrix.

باید به شما بگم که در یک ماتریس اخلاقی گیر افتادین، یک ماتریس اخلاقی ویژه.

And by "the Matrix," I mean literally the Matrix, like the movie "The Matrix."

منظورم از ماتریس، همون فیلم ماتریسه. ولی من امروز اینجام که به شما امکان انتخاب بدم.

But I'm here today to give you a choice.

منظورم از ماتریس، همون فیلم ماتریسه. ولی من امروز اینجام که به شما امکان انتخاب بدم.

You can either take the blue pill and stick to your comforting delusions,

شما یا قرص آبی رو میخورید و به توهمی آرامبخش میچسبید، یا قرص قرمز رو انتخاب میکنید،

شما یا قرص آبی رو میخورید و به توهمی آرامبخش میچسبید، یا قرص قرمز رو انتخاب میکنید،

or you can take the red pill,

learn some moral psychology

و روانشناسی اخلاقی رو یاد میگیرید و از ماتریس اخلافی بیرون میاید.

and step outside the moral Matrix.

Now, because I know --

خوب از اونجا که من میدونم --

(Applause)

( تشویق)

I assume that answers my question.

خوب، تصور میکنم جوابم رو گرفتم.

I was going to ask which one you picked, but no need.

میخواستم بپرسم کدوم قرص رو شما میخورید، ولی دیگه نیازی نیست.

You're all high in openness to experience,

شما همه بطرز خوبی نسبت به تجربیات جدید مشتاق هستید، بنظر میرسه حتی خوشمزه باشه،

and it looks like it might even taste good, and you're all epicures.

شما همه بطرز خوبی نسبت به تجربیات جدید مشتاق هستید، بنظر میرسه حتی خوشمزه باشه،

خوب پس قرص قرمز رو انتخاب میکنیم. یه کم رو روانشناسی اخلاقی کار کنیم، ببینیم ما رو کجا میبره.

Anyway, let's go with the red pill, study some moral psychology

خوب پس قرص قرمز رو انتخاب میکنیم. یه کم رو روانشناسی اخلاقی کار کنیم، ببینیم ما رو کجا میبره.

and see where it takes us.

از ابتدا شروع میکنیم. اخلاقیات چیه و از کجا مییاد؟

Let's start at the beginning: What is morality, where does it come from?

از ابتدا شروع میکنیم. اخلاقیات چیه و از کجا مییاد؟

The worst idea in all of psychology

بدترین ایده روانشناسی اینه که ذهن هنگام تولد یه تخته سنگ خالیه.

is the idea that the mind is a blank slate at birth.

بدترین ایده روانشناسی اینه که ذهن هنگام تولد یه تخته سنگ خالیه.

Developmental psychology has shown that kids come into the world

روانشناسی تکاملی نشان داده بچه ها در بدو تولد اطلاعات زیادی درباره دنیای فیزیکی و اجتماع دارن،

روانشناسی تکاملی نشان داده بچه ها در بدو تولد اطلاعات زیادی درباره دنیای فیزیکی و اجتماع دارن،

already knowing so much about the physical and social worlds

روانشناسی تکاملی نشان داده بچه ها در بدو تولد اطلاعات زیادی درباره دنیای فیزیکی و اجتماع دارن،

and programmed to make it really easy for them to learn certain things

و طوری برنامه ریزی شدن که یه سری چیزا رو براحتی یاد بگیرن و یه سری رو کمی سختتر.

and hard to learn others.

و طوری برنامه ریزی شدن که یه سری چیزا رو براحتی یاد بگیرن و یه سری رو کمی سختتر.

The best definition of innateness I've seen,

بهترین تعریفی که تا به حال شنیدم برای ذاتی بودن -- که خیلی چیزا رو توضیح میده --

which clarifies so many things for me,

بهتری تعریفی که تا به حال شنیدم برای ذاتی بودن -- که خیلی چیزا رو توضیح میده --

is from the brain scientist Gary Marcus.

از دانشمند معروف،Gary Marcusهست، که اینطور میگه:

He says, "The initial organization of the brain

"سازمان اولیه مغز زیاد به تجربیات وابسته نیست. طبیعت در ابتدا یه پیش نویس مینویسه که تجربیات بعدا روی اون بازنویسی می کنند.

does not depend that much on experience.

Nature provides a first draft, which experience then revises.

"سازمان اولیه مغز زیاد به تجربیات وابسته نیست. طبیعت در ابتدا یه پیش نویس مینویسه که تجربیات بعدا روی اون بازنویسی می کنند.

'Built-in' doesn't mean unmalleable;

پیش نویس شده به معنی غیر انعطاف پذیر نیست ، بلکه یعنی پیش از تجربیات ساخته شده."

it means organized in advance of experience."

پیش نویس شده به معنی غیر انعطاف پذیر نیست ، بلکه یعنی پیش از تجربیات ساخته شده."

OK, so what's on the first draft of the moral mind?

خوب حالا روی اولین پیش نویس اخلاقیات در ذهن چی نوشته؟

To find out, my colleague Craig Joseph and I read through the literature

برای پی بردن به این مطلب من و همکارم Craig Joseph،

بین مقالات مردم شناسی، گوناگونی فرهنگی اخلاق و روانشناسی فرگشتی، بدنبال شباهتها گشتیم.

on anthropology, on culture variation in morality

بین مقالات مردم شناسی، گوناگونی فرهنگی اخلاق و روانشناسی فرگشتی، بدنبال شباهتها گشتیم.

and also on evolutionary psychology,

بین مقالات مردم شناسی، گوناگونی فرهنگی اخلاق و روانشناسی فرگشتی، بدنبال شباهتها گشتیم.

looking for matches:

دنبال اصول مشترک اخلاقی بودیم که مردم در رشته های مختلف یا توی فرهنگهای مختلف، حتی بین گونه های مختلف از انها صحبت می کنند

What sorts of things do people talk about across disciplines

that you find across cultures and even species?

دنبال اصول مشترک اخلاقی بودیم که مردم در رشته های مختلف یا توی فرهنگهای مختلف، حتی بین گونه های مختلف از انها صحبت می کنند

ما 5 تا تشابه توی همه اینا پیدا کردیم، که اسمشو گذاشتیم پنج اصل اخلاق.

We found five best matches, which we call the five foundations of morality.

ما 5 تا تشابه توی همه اینا پیدا کردیم، که اسمشو گذاشتیم پنج اصل اخلاق.

The first one is harm/care.

اولیش هست "مواظبت از آسیب". ما همه از پستانداران هستیم با یه عالمه تنظیمات هرمونی-عصبی،

We're all mammals here, we all have a lot of neural and hormonal programming

اولیش هست "مواظبت از آسیب". ما همه از پستانداران هستیم با یه عالمه تنظیمات هرمونی-عصبی،

that makes us really bond with others, care for others,

که ما رو به هم پیوند میده، که باعث میشه با دیگران، به خصوص با ناتوانها حس همدردی داشته باشیم.

feel compassion for others, especially the weak and vulnerable.

که ما رو به هم پیوند میده، که باعث میشه با دیگران، به خصوص با ناتوانها حس همدردی داشته باشیم.

It gives us very strong feelings about those who cause harm.

به ما یه حس قوی علیه کسانیکه باعث آزار دیگران میشن میده.

این اصل اخلاقی 70٪ بیانیه های اخلاقی که تا حالا در TEDشنیدم رو در بر میگیره.

This moral foundation underlies about 70 percent

of the moral statements I've heard here at TED.

این اصل اخلاقی 70٪ بیانیه های اخلاقی که تا حالا در TEDشنیدم رو در بر میگیره.

The second foundation is fairness/reciprocity.

دومیش "انصاف متقابل" هست. در مورد حیوانات زیاد آشکار نیست ولی در انسانها کاملا مشهوده.

There's actually ambiguous evidence

دومیش "انصاف متقابل" هست. در مورد حیوانات زیاد آشکار نیست ولی در انسانها کاملا مشهوده.

as to whether you find reciprocity in other animals,

دومیش "انصاف متقابل" هست. در مورد حیوانات زیاد آشکار نیست ولی در انسانها کاملا مشهوده.

but the evidence for people could not be clearer.

دومیش "انصاف متقابل" هست. در مورد حیوانات زیاد آشکار نیست ولی در انسانها کاملا مشهوده.

This Norman Rockwell painting is called "The Golden Rule" --

نقاشیNorman Rockwell "قانون طلایی" نامیده میشه.

و به قول کارن ارمسترانگ مبنای بسیاری از دینهاست. اصل دومی 30٪بیانات اخلاقی گفته شده در TEDرو تشکیل میده.

as we heard from Karen Armstrong, it's the foundation of many religions.

و به قول کارن ارمسترانگ مبنای بسیاری از دینهاست. اصل دومی 30٪بیانات اخلاقی گفته شده در TEDرو تشکیل میده.

That second foundation underlies the other 30 percent

و به قول کارن ارمسترانگ مبنای بسیاری از دینهاست. اصل دومی 30٪بیانات اخلاقی گفته شده در TEDرو تشکیل میده.

of the moral statements I've heard here at TED.

و به قول کارن ارمسترانگ مبنای بسیاری از دینهاست. اصل دومی 30٪بیانات اخلاقی گفته شده در TEDرو تشکیل میده.

The third foundation is in-group/loyalty.

اصل سوم"وفاداری به گروه" هست. در بین حیوانات هم، گروه پیدا میشه البته گروه های معمولا خیلی کوچک و عمدتا فقط شامل افراد خانواده.

You do find cooperative groups in the animal kingdom,

اصل سوم"وفاداری به گروه" هست. در بین حیوانات هم، گروه پیدا میشه البته گروه های معمولا خیلی کوچک و عمدتا فقط شامل افراد خانواده.

اصل سوم"وفاداری به گروه" هست. در بین حیوانات هم، گروه پیدا میشه البته گروه های معمولا خیلی کوچک و عمدتا فقط شامل افراد خانواده.

but these groups are always either very small or they're all siblings.

اصل سوم"وفاداری به گروه" هست. در بین حیوانات هم، گروه پیدا میشه البته گروه های معمولا خیلی کوچک و عمدتا فقط شامل افراد خانواده.

It's only among humans that you find very large groups of people

فقط بین انسانها گروههای خیلی بزرگ پیدامیشن، که با هم همکاری میکنند و متحد میشن--

who are able to cooperate and join together into groups,

فقط بین انسانها گروههای خیلی بزرگ پیدامیشن، که با هم همکاری میکنند و متحد میشن--

but in this case, groups that are united to fight other groups.

که البته متحد میشن که با گروههای دیگر بجنگند.

This probably comes from our long history of tribal living, of tribal psychology.

این احتمالا ریشه در زندگی قبیله ای گذشته ما داره،

And this tribal psychology is so deeply pleasurable

و ظاهرا اونقدر لذت بخشه که ما حتی اگه قبیله ای نداشته باشیم، یکی واسه خودمون میسازیم.

that even when we don't have tribes, we go ahead and make them,

و ظاهرا اونقدر لذت بخشه که ما حتی اگه قبیله ای نداشته باشیم، یکی واسه خودمون میسازیم.

و ظاهرا اونقدر لذت بخشه که ما حتی اگه قبیله ای نداشته باشیم، یکی واسه خودمون میسازیم.

because it's fun.

(Laughter)

( خنده)

Sports is to war as pornography is to sex.

نسبت ورزش به جنگ مثل نسبت پورنوگرافی به سکسه.

We get to exercise some ancient drives.

ما میخوایم یه سری انگیزه های خیلی خیلی باستانی رو تمرین و پرورش بدیم.

اصل چهارم "احترام به قدرت" هست.

The fourth foundation is authority/respect.

Here you see submissive gestures

در اینجا شما دوژست مطیعانه از دوگونه خیلی نزدیک به هم را میبینین

from two members of very closely related species.

ولی اقتدار در انسان به اندازه دیگر پستانداران برپایه زور و وحشیگری نیست.

But authority in humans is not so closely based on power and brutality

as it is in other primates.

ولی اقتدار در انسان به اندازه دیگر پستانداران برپایه زور و وحشیگری نیست.

It's based on more voluntary deference and even elements of love, at times.

بیشتر بر اساس احترام داوطلبانه و دوست داشتن هست.

بیشتر بر اساس احترام داوطلبانه و دوست داشتن هست.

The fifth foundation is purity/sanctity.

اصل پنجم "پاکی و تقدس" هست. نام این تابلو "تمثیل عفت" هست.

This painting is called "The Allegory Of Chastity,"

اصل پنجم "پاکی و تقدس" هست.نام این تابلو "تمثیل عفت" هست.

but purity is not just about suppressing female sexuality.

اما خلوص فقط در مورد سرکوب تمایلات جنسی زنان نیست.

It's about any kind of ideology, any kind of idea

بلکه در باره هر ایده ای که به شما میگه چطور میتونید خالص بشید با کنترل داشتن بر بدنتان وخوراکتان.

that tells you that you can attain virtue by controlling what you do with your body

بلکه در باره هر ایده ای که بشما میگه چطور میتونید خالص بشید با کنترل داشتن بر بدنتان وخوراکتان.

بلکه در باره هر ایده ای که بشما میگه چطور میتونید خالص بشید با کنترل داشتن بر بدنتان وخوراکتان.

بلکه در باره هر ایده ای که بشما میگه چطور میتونید خالص بشید با کنترل داشتن بر بدنتان وخوراکتان.

and what you put into your body.

And while the political right may moralize sex much more,

راستگراهای سیاسی بیشتر درباره اخلاقیات درسکس حرف میزنن

the political left is doing a lot of it with food.

در حالیکه چپگراها بیشتر از غذا خوردن درستتر وبهترحرف میزنن.

Food is becoming extremely moralized nowadays.

امروزه غذا یه مقوله بسیار اخلاقی شده، مردم در مورد سلامت غذا بسیار حرف میزنن،

A lot of it is ideas about purity,

امروزه غذا یه مقوله بسیار اخلاقی شده، مردم در مورد سلامت غذا بسیار حرف میزنن،

about what you're willing to touch or put into your body.

بعنوان چیزیکه قراره وارد بدن بشه.

I believe these are the five best candidates

تصور میکنم این پنج تا اصولی هستن که در ذهن کودک نوزاد پیشنویس شده اند

for what's written on the first draft of the moral mind.

تصور میکنم این پنج تا اصولی هستن که در ذهن کودک نوزاد پیشنویس شده اند

I think this is what we come with, a preparedness to learn all these things.

فکر میکنم اینا، اون چیزایی اند که ما از بدو تولد بهمراه داریم و بعدا روی اونا کار میکنیم.

فکر میکنم اینا، اون چیزایی اند که ما از بدو تولد بهمراه داریم و بعدا روی اونا کار میکنیم.

But as my son Max grows up in a liberal college town,

اما همینطورکه فرزندم Max در یک شهر دانشگاهی لیبرال رشد میکند،این پیشنوشته ها چطور بارورمیشه؟

how is this first draft going to get revised?

اما همینطورکه فرزندم Max در یک شهر دانشگاهی لیبرال رشد میکند،این پیشنوشته ها چطور بارورمیشه؟

And how will it end up being different

و درنهایت متفاوت میشه با کودکی که 100کیلومتر اونورتر ازما درVirginia بزرگ میشه؟

from a kid born 60 miles south of us, in Lynchburg, Virginia?

و درنهایت متفاوت میشه با کودکی که 100کیلومتر اونورتر ازما درVirginia بزرگ میشه؟

To think about culture variation, let's try a different metaphor.

برای فکر کردن در مورد تنوع فرهنگ، بیایید مثال متفاوتی رو درنظر بگیریم.

اگر واقعا پنج اصل در نحوه کار ذهن وجود دارد -- پنج اصل ذاتی و احساسی --

If there really are five systems at work in the mind,

five sources of intuitions and emotions,

اگر واقعا پنج اصل در نحوه کار ذهن وجود دارد -- پنج اصل ذاتی و احساسی --

then we can think of the moral mind as one of those audio equalizers

پس میشه به ذهن اخلاقی مثل یه رادیو که 5 کانال داره و میشه تنظیماتش روتغییرداد نگاه کرد.

پس میشه به ذهن اخلاقی مثل یه رادیو که 5 کانال داره و میشه تنظیماتش روتغییرداد نگاه کرد.

that has five channels,

where you can set it to a different setting on every channel.

پس میشه به ذهن اخلاقی مثل یه رادیو که 5 کانال داره و میشه تنظیماتش روتغییرداد نگاه کرد.

من و همکارام "Brian Nosek و Jesse Graham"،یه پرسشنامه درست کردیم

My colleagues Brian Nosek and Jesse Graham and I

که گذاشتیمش روی سایت www.YourMorals.org

made a questionnaire, which we put up on the web at www.YourMorals.org.

که تا حالا 30,000 نفر امتحانش کردن، شما هم میتونید.نتیجه اش بدین صورته.

And so far, 30,000 people have taken this questionnaire, and you can, too.

Here are the results from about 23,000 American citizens.

که تا حالا 30,000 نفر امتحانش کردن، شما هم میتونید.نتیجه اش بدین صورته.

این نتیجه تست23,000 نفراز شهروندای آمریکایی هست.

On the left are the scores for liberals;

سمت چپ امتیاز لیبرال ها رسم شده،سمت راست امتیاز محافظه کاران ، دروسط میانه روها.

on the right, conservatives; in the middle, moderates.

سمت چپ امتیاز لیبرال ها رسم شده،سمت راست امتیاز محافظه کاران ، دروسط میانه روها.

The blue line shows people's responses on the average of all the harm questions.

خط آبی پاسخ مردم را بطور متوسط به سوالهای مربوط به «آسیب» نشان می دهد.

خط آبی پاسخ مردم را بطور متوسط به سوالهای مربوط به «آسیب» نشان می دهد.

So as you see, people care about harm and care issues.

پس، میشه دید که مردم به «مراقبت در برابر آسیب» اهمیت میدهند.

They highly endorse these sorts of statements all across the board,

اونا اغلب به مقوله های اینچنینی اهمیت میدهند.

البته همینطور که از شیب نمودار بر میاد، لیبرالها کمی بیشتر اهمیت میدهند.

but as you also see,

liberals care about it a little more than conservatives; the line slopes down.

البته همینطور که از شیب نمودار بر میاد، لیبرالها کمی بیشتر اهمیت میدهند.

و به همین ترتیب برای عدالت.

Same story for fairness.

But look at the other three lines.

اما به سه خط دیگر نگاهی بیندازید، برای لیبرال ها امتیازها بسیار پایین است.

For liberals, the scores are very low.

اما به سه خط دیگر نگاهی بیندازید، برای لیبرال ها امتیازها بسیار پایین است.

They're basically saying, "This is not morality.

لیبرال ها در واقع دارن میگن، "نه، این ها مربوط به اخلاق نیست. اقتدار گروهی، خلوص و اینا ربطی به اخلاق ندارن."

In-group, authority, purity -- this has nothing to do with morality. I reject it."

لیبرال ها در واقع دارن میگن، "نه، این ها مربوط به اخلاق نیست. اقتدار گروهی، خلوص و اینا ربطی به اخلاق ندارن."

اما وقتی مردم محافظه کارتر باشند این مقادیر بالا میره.

But as people get more conservative, the values rise.

میشه گفت لیبرالها بنوعی دوکانالی یا دارای اخلاق دو وجهی اند.

We can say liberals have a two-channel or two-foundation morality.

میشه گفت لیبرالها بنوعی دوکانالی یا دارای اخلاق دو وجهی اند.

Conservatives have more of a five-foundation,

در حالیکه محافظه کارها 5 کاناله یا دارای اخلاق پنج وجهی اند.

در حالیکه محافظه کارها 5 کاناله یا دارای اخلاق پنج وجهی اند.

or five-channel morality.

We find this in every country we look at.

این یافته ها در همه کشورهایی که ما تحقیق کردیم صادق بوده. این داده های 1،100کاندیداست.

این یافته ها در همه کشورهایی که ما تحقیق کردیم صادق بوده. این داده های 1،100کاندیداست.

Here's the data for 1,100 Canadians. I'll flip through a few other slides.

من چندتا از اسلایدها رو همینطور رد میکنم.

The UK, Australia, New Zealand, Western Europe, Eastern Europe,

انگلستان ، استرالیا ، نیوزیلند ، غرب اروپا ، شرق اروپا،

Latin America, the Middle East, East Asia and South Asia.

امریکا لاتین، شرق میانه ، شرق آسیا و آسیای جنوبی.

Notice also that on all of these graphs,

توجه کردید که در همه این نمودارها، شیب قسمت گروهمندی اقتدار،و خلوص پایینتره.

the slope is steeper on in-group, authority, purity,

توجه کردید که در همه این نمودارها، شیب قسمت گروهمندی اقتدار،و خلوص پایینتره.

which shows that, within any country,

که نشان دهنده اینه که درهیچ کشوری عدم تفاهمی روی آزار و عدالت وجود نداره.

the disagreement isn't over harm and fairness.

که نشان دهنده اینه که درهیچ کشوری عدم تفاهمی روی آزار و عدالت وجود نداره.

I mean, we debate over what's fair,

هرکسی -- گرچه سر اینکه چی عادلانه است میشه بحث کرد --

but everybody agrees that harm and fairness matter.

ولی همه بر این عقیده اند که آزار نرساندن و عدالت مهمه.

Moral arguments within cultures

مباحث اخلاقی در بین فرهنگها عمدتا درمورد گروهمند بودن اقتدار و خلوص هست.

are especially about issues of in-group, authority, purity.

مباحث اخلاقی در بین فرهنگها عمدتا درمورد گروهمند بودن اقتدارو خلوص هست.

This effect is so robust, we find it no matter how we ask the question.

این اثر اونقدر قویه که بدون اهمیت به اینکه ما چطور سوال کنیم، به همین جواب میرسیم.

In a recent study, we asked people,

در یه مطالعه اخیر، از افراد خواستیم تصور کنن میخوان یه سگ بخرن.

suppose you're about to get a dog,

در یه مطالعه اخیر، از افراد خواستیم تصور کنن میخوان یه سگ بخرن.

you picked a particular breed, learned about the breed.

یه نژاد خاص رو انتخاب میکنید، که ازش اطلاع دارید.

یه نژاد خاص رو انتخاب میکنید، که ازش اطلاع دارید.

Suppose you learn that this particular breed is independent-minded

تصور کنید این گونه خاص دارای یه ذهن مستقل هست، و برای صاحبش مثل یه دوسته.در نتیجه؟

and relates to its owner as a friend and an equal.

تصور کنید این گونه خاص دارای یه ذهن مستقل هست، و برای صاحبش مثل یه دوسته.در نتیجه؟

If you're a liberal, you say, "That's great!"

خوب اگه شما لیبرال باشید، میگید "هی، این عالیه!"

because liberals like to say, "Fetch! Please."

چون لیبرالها دوست دارن به سگشون بگن"«لطفا» اون تیکه چوب را بیار!" ( خنده)

(Laughter)

چون لیبرالها دوست دارن به سگشون بگن"«لطفا» اون تیکه چوب را بیار!"( خنده)

But if you're a conservative, that's not so attractive.

ولی اگه محافظه کار هستید، این براتون نمیتونه جالب باشه.

If you're conservative and learn that a dog's extremely loyal

اگه محافظه کارهستید، و درمی یابید که یه سگ به صاحبش وفاداره، وباغریبه ها سریع خونمیگیره،

to its home and family

اگه محافظه کارهستید، و درمی یابید که یه سگ به صاحبش وفاداره، وباغریبه ها سریع خونمیگیره،

and doesn't warm up to strangers,

for conservatives, loyalty is good; dogs ought to be loyal.

برای محافظه کارا -- وفاداری خوبه -- سگ هم که وفاداره.

But to a liberal,

ولی برای لیبرالها، مثل اینه که این سگ نامزد انتخابات جمهوریخواهان شده باشه.

it sounds like this dog is running for the Republican nomination.

ولی برای لیبرالها، مثل اینه که این سگ نامزد انتخابات جمهوریخواهان شده باشه.

(Laughter)

( خنده)

خوب ممکنه حالا بگین، بسیار خوب، این تفاوتها بین لیبرالها و محافظه کارا وجود داره،

You might say, OK, there are differences between liberals and conservatives,

خوب ممکنه حالا بگین، بسیار خوب، این تفاوتها بین لیبرالها و محافظه کارا وجود داره،

but what makes the three other foundations moral?

ولی چه چیزی اون سه تا اصل دیگه رو اخلاقی میکنه؟

Aren't they the foundations of xenophobia, authoritarianism and puritanism?

ایا اونا اساس "بیگانه ترسی" و "اقتدارگرایی"و "پاک گرایی"نیستن؟

ایا اونا اساس "بیگانه ترسی" و "اقتدارگرایی"و "پاک گرایی"نیستن؟

What makes them moral?

چه چیزی اونا رو اخلاقی میکنه؟

The answer, I think, is contained in this incredible triptych from Hieronymus Bosch,

جوابش، فکر میکنم در این تابلوی سه وجهیHieronymus Bosch نهفته باشه،

"باغ دلخوشیهای زمینی."

"The Garden of Earthly Delights."

در بخش اول، لحظه ابتدای خلقت رو میبینیم. همه چی مرتبه، همه چی زیباست، همه مردم و حیوانات

In the first panel, we see the moment of creation.

All is ordered, all is beautiful,

در بخش اول، لحظه ابتدای خلقت رو میبینیم. همه چی مرتبه، همه چی زیباست، همه مردم و حیوانات

all the people and animals are doing what they're supposed to be doing,

دارن همون کاری رو میکنن که باید، همون جایی هستن که باید.

are where they're supposed to be.

But then, given the way of the world, things change.

ولی بعد، مثل رسم دنیا، چیزا عوض میشن. هر آدمی هر کاری میکنه که دلش میخواد.

We get every person doing whatever he wants,

ولی بعد، مثل رسم دنیا، چیزا عوض میشن. هر آدمی هر کاری میکنه که دلش میخواد.

with every aperture of every other person and every other animal.

ولی بعد، مثل رسم دنیا، چیزا عوض میشن. هر آدمی هر کاری میکنه که دلش میخواد.

Some of you might recognize this as the '60s.

بعضی از شما ممکنه بگید شبیه دهه 60 هست.

(Laughter)

( خنده)

ولی دهه 60 نهایتا به دهه 70 ختم میشه، که این خط شکنیها حتی قدری هم بیشتر میشه.

But the '60s inevitably gives way to the '70s,

where the cuttings of the apertures hurt a little bit more.

ولی دهه 60 نهایتا به دهه 70 ختم میشه، که این خط شکنیها حتی قدری هم بیشتر میشه.

Of course, Bosch called this hell.

البته Bosch به این میگه جهنم.

So this triptych, these three panels,

پس این تابلو سه گانه نقشی بر این واقعیت میزند که نظم تمایل به واپاشی داره.

پس این تابلو سه گانه نقشی بر این واقعیت میزند که نظم تمایل به واپاشی داره.

portray the timeless truth that order tends to decay.

The truth of social entropy.

واقیتی بنام آنتروپی اجتماعی.

But lest you think this is just some part of the Christian imagination

ولی برای اونایی که فکر میکنند این یه عقیده مسیحیه، چون مسیحیا با لذت بردن مشکل دارن،

where Christians have this weird problem with pleasure,

ولی برای اونایی که فکر میکنند این یه عقیده مسیحیه، چون مسیحیا با لذت بردن مشکل دارن،

این یه داستان مشابه دیگه است که بصورت مقاله در مجله Natureمنتشر شده؛

here's the same story, the same progression,

told in a paper that was published in "Nature" a few years ago,

این یه داستان مشابه دیگه است که بصورت مقاله در مجله Natureمنتشر شده؛

in which Ernst Fehr and Simon Gächter had people play a commons dilemma,

کهErnst Fehr و Simon Gachter مردم رو واداشتن این معضل مشترک رو دوباره بازی کنن.

a game in which you give people money,

در این بازی به آدما پول میدی، بعد در هر دوره اونا میتونن پولشون رو در یه ظرف به اشتراک بگذارن،

and then, on each round of the game,

در این بازی به آدما پول میدی، بعد در هر دوره اونا میتونن پولشون رو در یه ظرف به اشتراک بگذارن،

they can put money into a common pot,

در این بازی به آدما پول میدی، بعد در هر دوره اونا میتونن پولشون رو در یه ظرف به اشتراک بگذارن،

then the experimenter doubles what's there,

بعد آزمایشگر پول داخل ظرف رو دوبرابر میکنه، وبین اونا تقسیم میکنه.

and then it's all divided among the players.

بعد آزمایشگر پول داخل ظرف رو دوبرابر میکنه، وبین اونا تقسیم میکنه.

So it's a nice analog for all sorts of environmental issues,

این یه داستان تکراریه، وقتی از مردم میخوای پولشونو در راهی خرج کنن که سود شخصی برای اونا نداره.

where we're asking people to make a sacrifice

وقتی از آدما میخوای که چیزی رو اهدا کنن درحالیکه شخصا سودی نمیبرن.

and they don't really benefit from their own sacrifice.

وقتی از آدما میخوای که چیزی رو اهدا کنن درحالیکه شخصا سودی نمیبرن.

You really want everybody else to sacrifice,

و انتظار دارن که بقیه این کار رو بکنن، در حالی که اونا هم از یه سواری گرفتن بدشون نمیاد.

but everybody has a temptation to free ride.

و انتظار دارن که بقیه این کار رو بکنن، در حالی که اونا هم از یه سواری گرفتن بدشون نمیاد.

اول بازی تقریبا همه همکاری میکنن -- البته کاملا ناشناس بازی میشه --

What happens is that, at first, people start off reasonably cooperative.

This is all played anonymously.

اول بازی تقریبا همه همکاری میکنن -- البته کاملا ناشناس بازی میشه --

On the first round, people give about half of the money that they can.

دور اول نیمی از پولشون رو میدن.بعد زود میگن "اما دیگران همچین زیاد مایه نمیگذارن.

But they quickly see other people aren't doing so much.

دور اول نیمی از پولشون رو میدن.بعد زود میگن "اما دیگران همچین زیاد مایه نمیگذارن.

"I don't want to be a sucker. I won't cooperate."

من نمیخوام ازم سو استفاده بشه، دیگه پول نمیگذارم."

So cooperation quickly decays

و بدین ترتیب همکاری خوب شروع میشه و بتدریج در حد صفر کاهش پیدا میشه.

from reasonably good down to close to zero.

But then -- and here's the trick --

و بعد -- نکته اینجاست -- دور 7ام بازی به افراد گفتن"حالا یه قانون جدید!

Fehr and Gächter, on the seventh round, told people,

و بعد -- نکته اینجاست -- دور 7ام بازی به افراد گفتن"حالا یه قانون جدید!

و بعد -- نکته اینجاست -- دور 7ام بازی به افراد گفتن"حالا یه قانون جدید!

"You know what? New rule.

If you want to give some of your own money

اگه بخواید میتونید مقداری پول بدید برای تنبیه کردن اونایی که همکاری نمیکنن."

to punish people who aren't contributing,

اگه بخواید میتونید مقداری پول بدید برای تنبیه کردن اونایی که همکاری نمیکنن."

you can do that."

And as soon as people heard about the punishment issue going on,

بمحض اینکه افراد این رو شنیدند دوباره همکاریها زیاد شد.

cooperation shoots up.

بمحض اینکه افراد این رو شنیدند دوباره همکاریها زیاد شد.

It shoots up and it keeps going up.

بمحض اینکه افراد این رو شنیدند دوباره همکاریها زیاد شد.

Lots of research shows that to solve cooperative problems, it really helps.

در این زمینه تحقیقات زیادی شده و این تنبیه کردن واقعا جواب میده.

It's not enough to appeal to people's good motives.

فقط کارای خوب کافی نیست، گاهی تنبیه هم جواب میده.

It helps to have some sort of punishment.

فقط کارای خوب کافی نیست، گاهی تنبیه هم جواب میده.

Even if it's just shame or embarrassment or gossip,

حتی اگه خجالت دادن و یا شایعات بی اساس باشه.

برای اینکه گروه بزرگی از مردم رو وادار به همکاری کنید به تنبیه هم نیاز دارید.

you need some sort of punishment

to bring people, when they're in large groups, to cooperate.

برای اینکه گروه بزرگی از مردم رو وادار به همکاری کنید به تنبیه هم نیاز دارید.

There's even some recent research suggesting that religion --

حتی تحقیقات نشون میده که مذهب -- یا مجبور کردن مردم در پرستش خدا --

priming God, making people think about God --

حتی تحقیقات نشون میده که مذهب -- یا مجبور کردن مردم در پرستش خدا --

often, in some situations, leads to more cooperative, more pro-social behavior.

اغلب جامعه رو به سمت همکاری اجتماعی هدایت میکنه.

Some people think that religion is an adaptation

بعضی میگن مذهب چیزیه که با تحولات فرهنگی و بیولوژیکی تکامل یافته

evolved both by cultural and biological evolution

بعضی میگن مذهب چیزیه که با تحولات فرهنگی و بیولوژیکی تکامل یافته

to make groups to cohere,

که اعتماد رو بین گروهها از طرفی هرچه بیشتر بکنه،

in part for the purpose of trusting each other

که اعتماد رو بین گروهها از طرفی هرچه بیشتر بکنه،

and being more effective at competing with other groups.

تا بعد بتونن رقابت موثرتری با بقیه گروهها داشته باشن.

That's probably right, although this is a controversial issue.

من فکر میکنم این درست باشه، اگر چه قابل بحثه.

من فکر میکنم این درست باشه، اگر چه قابل بحثه.

But I'm particularly interested in religion and the origin of religion

ولی من شخصا مذهب برام جالبه، ریشه مذهب و اینکه برای ما و برما چه کرده.

ولی من شخصا مذهب برام جالبه، ریشه مذهب و اینکه برای ما و برما چه کرده.

and in what it does to us and for us,

چون من فکر میکنم بزرگترین عجایب جهان گراند کانیون نیست.گراند کانیون واقعا ساده است.

because I think the greatest wonder in the world is not the Grand Canyon.

The Grand Canyon is really simple --

چون من فکر میکنم بزرگترین عجایب جهان گراند کانیون نیست.گراند کانیون واقعا ساده است.

a lot of rock and a lot of water and wind and a lot of time,

فقط بخاطر آب زیاد باد و زمان زیاد بوجود اومده، و در نهایت گراند کانیون ساخته شده.

and you get the Grand Canyon.

فقط بخاطر آب زیاد باد و زمان زیاد بوجود اومده، و در نهایت گراند کانیون ساخته شده.

It's not that complicated.

پیچیده نیست.

This is what's complicated:

پیچیده اینه که توی همین گراند کانیون یا دشت آفریقا یا در سواحل یخ زده آلاسکا

that people lived in places like the Grand Canyon, cooperating with each other,

پیچیده اینه که توی همین گراند کانیون یا دشت آفریقا یا در سواحل یخ زده آلاسکا

مردمی بودن که بصورت گروهی باهم زندگی کردن،

or on the savannahs of Africa or the frozen shores of Alaska.

بعد همین روستاهای کوچک به شهرهای قدرتمندی مثل بابل و رم تبدیل شدن.

And some of these villages grew into the mighty cities of Babylon

بعد همین روستاهای کوچک به شهرهای قدرتمندی مثل بابل و رم تبدیل شدن.

and Rome and Tenochtitlan.

How did this happen?

این واقعا چطوری اتفاق افتاده؟

It's an absolute miracle, much harder to explain than the Grand Canyon.

این یه معجزه واقعیه، توضیحش سختتر از گراند کانیون هست.

The answer, I think, is that they used every tool in the toolbox.

بنظر میاد اونا همه 5 ابزار روانشناسی اخلاقی رو یکجا استفاده کردن.

بنظر میاد اونا همه 5 ابزار روانشناسی اخلاقی رو یکجا استفاده کردن.

It took all of our moral psychology to create these cooperative groups.

بنظر میاد اونا همه 5 ابزار روانشناسی اخلاقی رو یکجا استفاده کردن.

Yes, you need to be concerned about harm, you need a psychology of justice.

بله شما حتما نسبت به آزار نگران میشید، حتما به سیستم قضاوت نیاز دارید.

بله شما حتما نسبت به آزار نگران میشید، حتما به سیستم قضاوت نیاز دارید.

But it helps to organize a group if you have subgroups,

داشتن زیر گروه به ساختن یک گروه بزرگتر کمک میکنه،

and if those subgroups have some internal structure,

بشرطیکه زیرگروهها هم بنوبه خود ساختار داخلی داشته باشن،

and if you have some ideology that tells people

و بشرطیکه شما یه ایدئولوژی هم داشته باشید که نفس اماره رو سرکوب کنه تا به درجه اعلا برسید.

to suppress their carnality -- to pursue higher, nobler ends.

و بشرطیکه شما یه ایدئولوژی هم داشته باشید که نفس اماره رو سرکوب کنه تا به درجه اعلا برسید.

و حالا به معمای لاینحل بین لیبرالها و محافظه کارها میپردازیم.

Now we get to the crux of the disagreement between liberals and conservatives:

و حالا به معمای لاینحل بین لیبرالها و محافظه کارها میپردازیم.

liberals reject three of these foundations.

چراکه لیبرالها سه تا از این اصول رو رد میکنند.

اونا میگن"بیاید از گوناگونی استقبال کنیم، نه از عضو بودن در یک گروه."

They say, "Let's celebrate diversity, not common in-group membership,"

اونا میگن،"بیاید اقتدار رو زیر سوال ببریم."

and, "Let's question authority," and, "Keep your laws off my body."

و باز میگن،"قانوناتون رو روی ما پیاده نکنید."

Liberals have very noble motives for doing this.

لیبرالها یه الگوی عالی برای این دارن. اقتدار سنتی، اخلاقیات سنتی،

Traditional authority and morality can be quite repressive and restrictive

لیبرالها یه الگوی عالی برای این دارن. اقتدار سنتی، اخلاقیات سنتی،

to those at the bottom, to women, to people who don't fit in.

میتونه برای زنها و یه عده از آدمها سرکوب کننده باشه.

Liberals speak for the weak and oppressed.

لیبرالها به طرفداری از ضعیفها و مظلومها صحبت میکنن.

They want change and justice, even at the risk of chaos.

اونا تغییر و عدالت میخوان، حتی اگر به بینظمی بیانجامد.

روی تی شرت این نوشته،"حماقت بسه، بیاید انقلاب کنیم."

This shirt says, "Stop bitching, start a revolution."

If you're high in openness to experience, revolution is good; it's change, it's fun.

از یه طرف،اگه به آزادی افکار معتقد باشی، انقلاب خوبه، تغییره، چیزه جالبیه.

از یه طرف،اگه به آزادی افکار معتقد باشی، انقلاب خوبه، تغییره، چیزه جالبیه.

Conservatives, on the other hand, speak for institutions and traditions.

از طرف دیگه محافظه کاران طرفدار سنت هستند. اونا نظم میخوان حتی اگه برای بعضی گرون تموم بشه.

از طرف دیگه محافظه کاران طرفدار سنت هستند. اونا نظم میخوان حتی اگه برای بعضی گرون تموم بشه.

They want order, even at some cost, to those at the bottom.

The great conservative insight is that order is really hard to achieve.

بزرگترین دیدگاه محافظه کاران اینه که نظم بسختی بدست میاد. ارزشمنده و براحتی هم از دست میره.

بزرگترین دیدگاه محافظه کاران اینه که نظم بسختی بدست میاد. ارزشمنده و براحتی هم از دست میره.

It's precious, and it's really easy to lose.

So as Edmund Burke said, "The restraints on men,

طبق گفته Edmund Burke"محدودیتهای بشری، همچنین آزادی بشری باید در حقوق وی گنجانده شوند."

as well as their liberties, are to be reckoned among their rights."

طبق گفته Edmund Burke"محدودیتهای بشری، همچنین آزادی بشری باید در حقوق وی گنجانده شوند."

این حرف بعد از آشفتگی ناشی از انقلاب فرانسه زده میشه.

This was after the chaos of the French Revolution.

پس وقتی اینها رو درک کردید -- دیدین که لیبرالها و محافظه کارها هر یک بنوعی کمک میکنن،

Once you see that liberals and conservatives

پس وقتی اینها رو درک کردید -- دیدین که لیبرالها و محافظه کارها هر یک بنوعی کمک میکنن،

both have something to contribute,

that they form a balance on change versus stability,

برای تشکیل یه تعادل-- بعد فکر میکنم راه باز میشه برای بیرون آمدن از ماتریس اخلاقی.

then I think the way is open to step outside the moral Matrix.

برای تشکیل یه تعادل-- بعد فکر میکنم راه باز میشه برای بیرون آمدن از ماتریس اخلاقی.

This is the great insight

این در عمق همه تعلیمات مذهبی آسیایی نهفته است.به یین و یانگ فکر کنید.

that all the Asian religions have attained.

Think about yin and yang.

این در عمق همه تعلیمات مذهبی آسیایی نهفته است.به یین و یانگ فکر کنید.

Yin and yang aren't enemies; they don't hate each other.

یین و یانگ با هم دشمن نیستند. از همدیگه هم بدشون نمیاد.

Yin and yang are both necessary, like night and day,

یین و یانگ هر دو لازم هستند. مثل شب و روز، برای پیشبرد دنیا.

for the functioning of the world.

یین و یانگ هر دو لازم هستند. مثل شب و روز، برای پیشبرد دنیا.

You find the same thing in Hinduism.

شبیه به این در هندوئیسم هم اومده.

There are many high gods in Hinduism.

خدایان زیادی در هندوئیسم اومده. یکیشون ویشنو،خدای سازنده و یکی هم شیوا، خدای نابودگر است.

Two of them are Vishnu, the preserver, and Shiva, the destroyer.

خدایان زیادی در هندوئیسم اومده. یکیشون ویشنو،خدای سازنده و یکی هم شیوا، خدای نابودگر است.

This image, actually, is both of those gods

این خدایان در واقع مثل دو روح در یک بدن هستن.

sharing the same body.

You have the markings of Vishnu on the left,

ویشنو در سمت چپه، پس ما میتونیم بعنوان خدای محافظه کار از او یاد کنیم،

so we could think of Vishnu as the conservative god.

ویشنو در سمت چپه، پس ما میتونیم بعنوان خدای محافظه کار از او یاد کنیم،

You have the markings of Shiva on the right -- Shiva's the liberal god.

شیوا در سمت راسته، پس شیوا یه خدای لیبراله -- و همه با هم کار میکنن.

شیوا در سمت راسته، پس شیوا یه خدای لیبراله -- و همه با هم کار میکنن.

And they work together.

You find the same thing in Buddhism.

شبیه همین رو در بودیسم هم میبینید.

These two stanzas contain, I think, the deepest insights

این دو بند، بنظر من عمیقترین دیدگاهی هستند که تابحال در روانشناسی اخلاقی بدست امده اند.

این دو بند، بنظر من عمیقترین دیدگاهی هستند که تابحال در روانشناسی اخلاقی بدست امده اند.

that have ever been attained into moral psychology.

From the Zen master Sēngcàn:

استاد ذن، سنگ-تسان میگه:

"If you want the truth to stand clear before you, never be 'for' or 'against.'

"اگر میخوای که حقیقت رو دریابی، هرگز طرفدار یا مخالف چیزی نباش،

کشمکش بین طرفدار یا مخالف چیزی بودن، بدترین بیماری ذهنه"

The struggle between 'for' and 'against' is the mind's worst disease."

Unfortunately, it's a disease that has been caught

حال متاسفانه، این بیماری است که بسیاری از رهبران دنیا رو مبتلا کرده.

حال متاسفانه، این بیماری است که بسیاری از رهبران دنیا رو مبتلا کرده.

by many of the world's leaders.

ولی قبل از اینکه احساس برتری نسبت به جرج بوش بکنید،

But before you feel superior to George Bush,

before you throw a stone, ask yourself:

یا سنگ پرتاب کنید، از خودتون بپرسید: آیا تو اینو میپذیری؟

Do you accept this?

Do you accept stepping out of the battle of good and evil?

آیا میپذیری که پاتو از "جبهه جنگ خوب" و بد بیرون بگذاری؟

Can you be not for or against anything?

میتونی نه طرفدار و نه مخالف چیزی باشی؟

So what's the point? What should you do?

حالا نکته اش کجاست؟ باید چیکار کرد؟ خوب اگه دیدگاه عالی فیلسوفهای آسیایی رو برداری

Well, if you take the greatest insights

حالا نکته اش کجاست؟ باید چیکار کرد؟ خوب اگه دیدگاه عالی فیلسوفهای آسیایی رو برداری

from ancient Asian philosophies and religions

حالا نکته اش کجاست؟ باید چیکار کرد؟ خوب اگه دیدگاه عالی فیلسوفهای آسیایی رو برداری

and combine them with the latest research on moral psychology,

و با تحقیقات اخیر روانشناسی اخلاقی ترکیب کنی، فکر میکنم به این نتایج برسی:

و با تحقیقات اخیر روانشناسی اخلاقی ترکیب کنی، فکر میکنم به این نتایج برسی:

I think you come to these conclusions:

که ذهن حق گرای ما با فرگشت طراحی شده،که ما رو در گروهها گرد هم بیاره

that our righteous minds were designed by evolution

to unite us into teams,

که ذهن حق گرای ما با فرگشت طراحی شده،که ما رو در گروهها گرد هم بیاره

to divide us against other teams

and then to blind us to the truth.

و علیه گروههای دیگه بر انگیزه و بعد ما رو نسبت به حقیقت کور کنه.

So what should you do?

پس حالا شما باید چکار کنید؟ آیا من دارم میگم که تلاش نکنید؟ که به سنگ-تسان رو بیارید

Am I telling you to not strive?

Am I telling you to embrace Sēngcàn and stop,

پس حالا شما باید چکار کنید؟ آیا من دارم میگم که تلاش نکنید؟ که به سنگ-تسان رو بیارید

stop with the struggle of for and against?

و تلاش برای طرفدار یا ضد چیزی بودن رو کنار بگذارید؟ نه ابدا. من اینو نمیگم.

No, absolutely not. I'm not saying that.

و تلاش برای طرفدار یا ضد چیزی بودن رو کنار بگذارید؟ نه ابدا. من اینو نمیگم.

This is an amazing group of people who are doing so much,

گروههای زیادی هستند که دارن بسیار زحمت میکشن، بسیار از استعدادشون استفاده میکنن،

using so much of their talent,

گروههای زیادی هستند که دارن بسیار زحمت میکشن، بسیار از استعدادشون استفاده میکنن،

their brilliance, their energy, their money,

to make the world a better place,

که جهان رو به یه جای بهتری تبدیل کنن، با اشتباهها میجنگن، مشکلات رو حل میکنن.

to fight wrongs,

که جهان رو به یه جای بهتری تبدیل کنن، با اشتباهها میجنگن، مشکلات رو حل میکنن.

to solve problems.

But as we learned from Samantha Power

ولی همونطور که ما از سامانتا در داستانش یاد گرفتیم نمیشه فقط گفت:"تو غلط میگی و من درست."

in her story about Sérgio Vieira de Mello,

ولی همونطور که ما از سامانتا در داستانش یاد گرفتیم نمیشه فقط گفت:"تو غلط میگی و من درست."

you can't just go charging in, saying, "You're wrong, and I'm right,"

ولی همونطور که ما از سامانتا در داستانش یاد گرفتیم نمیشه فقط گفت:"تو غلط میگی و من درست."

because, as we just heard, everybody thinks they are right.

چون همینطو که شنیدید، هر کسی فکر میکنه خودش درست میگه.

A lot of the problems we have to solve

مشکلات زیادی برای حل کردن وجود داره، به ما نیاز هست که درآدمهای دیگر تغییر ایجاد کنیم.

are problems that require us to change other people.

مشکلات زیادی برای حل کردن وجود داره، به ما نیاز هست که درآدمهای دیگر تغییر ایجاد کنیم.

And if you want to change other people,

و اگه میخوای بقیه افراد رو تغییر بدی، اول باید بفهمیم ما کی هستیم -- روانشناسی اخلاقیمون چی هست،

a much better way to do it is to first understand who we are --

و اگه میخوای بقیه افراد رو تغییر بدی، اول باید بفهمیم ما کی هستیم -- روانشناسی اخلاقیمون چی هست،

understand our moral psychology,

understand that we all think we're right --

بفهمیم که همه ما فکر میکنیم که ما درست میگیم -- بعد پا بیرون گذاشته --

and then step out,

even if it's just for a moment, step out -- check in with Sēngcàn.

حتی برای یک لحظه، پا بیرون گذاشته و با سنگ تسان بسنجیدش.

Step out of the moral Matrix,

از ماترسی اخلاقی بیرون بیاید، سعی کنید مثل یه بازی ببینید که در اون هر کسی فکر میکنه حق با اونه،

just try to see it as a struggle playing out,

از ماترسی اخلاقی بیرون بیاید، سعی کنید مثل یه بازی ببینید که در اون هر کسی فکر میکنه حق با اونه،

in which everybody thinks they're right, and even if you disagree with them,

از ماترسی اخلاقی بیرون بیاید، سعی کنید مثل یه بازی ببینید که در اون هر کسی فکر میکنه حق با اونه،

و هر کسی، حد اقل، یه دلیل برای خودش داره -- حتی اگه شما باهاش مخالف باشید --

everybody has some reasons for what they're doing.

و هر کسی، حد اقل، یه دلیل برای خودش داره -- حتی اگه شما باهاش مخالف باشید --

Step out.

پا بیرون بگذارید.

And if you do that, that's the essential move to cultivate moral humility,

و اکه ابن کار رو بکنید، اولین قدم اساسی برای یک فروتنی اخلاقی برداشتید،

to get yourself out of this self-righteousness,

برای اینکه خودتون رو از حق به جانب بودن، که یک حالت نرمال بشریه بیرون بیارید.

برای اینکه خودتون رو از حق به جانب بودن، که یک حالت نرمال بشریه بیرون بیارید.

which is the normal human condition.

به دالایلاما فکر کنید. به گستره وسیع اقتدار روحانی دالایلاما فکر کنید --

Think about the Dalai Lama.

Think about the enormous moral authority of the Dalai Lama.

به دالایلاما فکر کنید. به گستره وسیع اقتدار روحانی دالایلاما فکر کنید --

It comes from his moral humility.

همه این قدرت ناشی از فروتنی اوست.

So I think the point --

فکر میکنم هدف من از این کنفرانس و هدف TED اینه که ما یه گروهیم که مشتاقیم

the point of my talk and, I think, the point of TED --

فکر میکنم هدف من از این کنفرانس و هدف TED اینه که ما یه گروهیم که مشتاقیم

is that this is a group that is passionately engaged

فکر میکنم هدف من از این کنفرانس و هدف TED اینه که ما یه گروهیم که مشتاقیم

in the pursuit of changing the world for the better.

جهان رو به یک جای بهتر تبدیل کنیم.

People here are passionately engaged

افراد در اینجا مشتاق بهتر کردن جهان هستند.

in trying to make the world a better place.

افراد در اینجا مشتاق بهتر کردن جهان هستند.

But there is also a passionate commitment to the truth.

و همچنین یه تعهد احساسی به این واقعیت وجود داره.

And so I think the answer is to use that passionate commitment to the truth

پس فکر میکنم جواب اینه که بیاید از این تعهد احساسی استفاده کنیم،در جهت ساخت یک آینده بهتر.

پس فکر میکنم جواب اینه که بیاید از این تعهد احساسی استفاده کنیم،در جهت ساخت یک آینده بهتر.

to try to turn it into a better future for us all.

Thank you.

ممنون.

(Applause)

(تشویق)