Bryan Stevenson: We need to talk about an injustice | TED

برایان استیونسن : ما نیاز داریم که در باره بی‌عدالتی صحبت کنیم

Translator: soheila Jafari Reviewer: Fereydoon Taheri

خب واقعا این برای من افتخار فوق العاده ای است .

Well, this is a really extraordinary honor for me.

من بیشتر وقتم را در زندان ها، بازداشگاه ها و در اعدام‌گاه‌‌ها به‌ سر بردم.

I spend most of my time in jails, in prisons, on death row.

من بیشتر وقتم را در زندان ها، بازداشگاه ها و در اعدام‌گاه‌‌هابه‌ سر بردم.

I spend most of my time in very low-income communities,

بیشتر عمرم را در جوامع کم درآمد گذراندم

in the projects and places where there's a great deal of hopelessness.

در پروژه هایی و مکانهایی که ناامیدی بسیار زیادی وجود دارد.

و در تد بودن و دیدن این انگیزه و شنیدن آن

And being here at TED and seeing the stimulation, hearing it,

و در تد بودن و دیدن این انگیزه و شنیدن آن

has been very, very energizing to me.

برای من بسیار انرژی زا بوده‌است.

And one of the things that's emerged in my short time here

و یکی از چیزهایی که در زمان کوتاه حضورم در اینجا بر من آشکار شده

is that TED has an identity.

اینست که تد یک هویت دارد.

And you can actually say things here that have impacts around the world.

و در واقع می‌توانید چیزهایی بگویید در اینجا که در سراسر چهان اثر می‌گذارند.

و در واقع می‌توانید چیزهایی بگویید در اینجا که در سراسر چهان اثر می‌گذارند.

And sometimes when it comes through TED, it has meaning and power

و گاهی وقتی از طریق تد می آیند دارای معنی و قدرتی هستند که وقتی از (تد) نمی‌آیند این (قدرت) را ندارند.

و گاهی وقتی از طریق تد می آیند دارای معنی و قدرتی هستند که وقتی از (تد) نمی‌آیند این (قدرت) را ندارند.

that it doesn't have when it doesn't.

و گاهی وقتی از طریق تد می آیند دارای معنی و قدرتی هستند که وقتی از (تد) نمی‌آیند این (قدرت) را ندارند.

And I mention that because I think identity is really important.

و من این را مطرح کردم زیرا که می‌پندارم که هویت واقعا مهم است.

ما تعدادی سخنرانی فوق العاده داشتیم.

And we've had some fantastic presentations.

و گمان می کنم چیزی که آموختیم این بود که ، اگرشما یک معلم هستید حرفتان می‌تواند پرمعنی باشد،

And I think what we've learned is that, if you're a teacher,

و گمان می کنم چیزی که آموختیم این بود که ، اگرشما یک معلم هستید حرفتان می‌تواند پرمعنی باشد،

your words can be meaningful,

اما اگر معلمی دلسوز باشید، اینها می‌تواند به طور خاص پرمعنی باشد.

but if you're a compassionate teacher, they can be especially meaningful.

اما اگر معلمی دلسوز باشید، اینها می‌تواند به طور خاص پرمعنی باشد.

اگر شما یک دکتر هستید می‌توانید کارهای خوب انجام دهید ، اما اگر دکتری غم‌خوار باشید می‌توانید کارهای (خوب) دیگری (هم) انجام دهید.

If you're a doctor, you can do some good things,

اگر شما یک دکتر هستید می‌توانید کارهای خوب انجام دهید ، اما اگر دکتری غم‌خوار باشید می‌توانید کارهای (خوب) دیگری (هم) انجام دهید.

but if you're a caring doctor, you can do some other things.

پس من می‌خواهم در مورد قدرت هویت صحبت کنم.

So I want to talk about the power of identity.

و من این را در دوران وکالت و وکیل بودن نیاموختم.

And I didn't learn about this actually practicing law

و من این را در دوران وکالت و وکیل بودن نیاموختم.

and doing the work that I do.

در واقع من این را از مادربزرگم یادگرفتم

I actually learned about this from my grandmother.

من در خانه‌ای بزرگ شدم که

I grew up in a house that was the traditional African American home

یک خانه‌ی سنتی آفریقایی امریکایی سنتی بود

مادرسالارانه اداره می‌شد،

that was dominated by a matriarch,

and that matriarch was my grandmother.

که آن حکم فرما مادربزرگم بود.

او سرسخت بود، قوی، قدرتمند.

She was tough, she was strong, she was powerful.

او سرسخت بود، قوی، قدرتمند.

She was the end of every argument in our family.

او پایان هر بحث در خانواده ما بود

(Laughter)

She was the beginning of a lot of arguments in our family.

او شروع خیلی از بحث‌ها در خانواده ما بود.

(Laughter)

او دختر افرادی که به بردگی کشانیده شده بودند، بود.

She was the daughter of people who were actually enslaved.

پدر و مادر او در دوره بردگی در ویرجینیا در سالهای ۱۸۴۰ به دنیا آمده بودند.

Her parents were born in slavery in Virginia in the 1840s.

او در سالهای ۱۸۸۰ به دنیا آمد وتجربه‌ی بردگی نوع نگاهش را به دنیا شکل داده بود.

She was born in the 1880s,

او در سالهای ۱۸۸۰ به دنیا آمد وتجربه‌ی بردگی نوع نگاهش را به دنیا شکل داده بود.

and the experience of slavery

او در سالهای ۱۸۸۰ به دنیا آمد وتجربه‌ی بردگی نوع نگاهش را به دنیا شکل داده بود.

very much shaped the way she saw the world.

And my grandmother was tough, but she was also loving.

مادربزرگم سخت‌گیر بود ولی با این حال بسیار دوست داشتنی نیز بود.

هنگامی که من به عنوان یک پسربچه کوچک می‌خواستم او را ببینم، او می‌آمد و من را در آغوش می‌گرفت.

When I would see her as a little boy,

هنگامی که من به عنوان یک پسربچه کوچک می‌خواستم او را ببینم، او می‌آمد و من را در آغوش می‌گرفت.

she'd come up to me and give me these hugs.

او مرا به سختی م‌یفشرد طوری که نفس کشیدن برام مشکل می‌شد و بعد می گذاشت که بروم.

And she'd squeeze me so tight I could barely breathe,

هنگامی که من به عنوان یک پسربچه کوچک می‌خواستم او را ببینم، او می‌آمد و من را در آغوش می‌گرفت.

and then she'd let me go.

و یکی دو ساعت بعد، اگر او را می دیدم، می‌آمد به طرفم و می‌گفت، "برایان، آیا هنوز آغوش مرا احساس می کنی؟"

And an hour or two later, if I saw her,

و یکی دو ساعت بعد، اگر او را می دیدم، می‌آمد به طرفم و می‌گفت، "برایان، آیا هنوز آغوش مرا احساس می کنی؟"

she'd come over to me and say, "Bryan, do you still feel me hugging you?"

اگر می‌گفتم نه، او دوباره من را بغل می‌کرد

If I said, "No," she'd assault me again,

و اگر می‌گفتم بله، رهایم می‌کرد

and if I said, "Yes," she'd leave me alone.

او این‌گونه بود که شما همیشه می خواستید در کنارش باشید.

And she just had this quality that you always wanted to be near her.

او این‌گونه بود که شما همیشه می خواستید در کنارش باشید.

و تنها درگیری او این بود که ده تا بچه داشت.

And the only challenge was that she had 10 children.

My mom was the youngest of her 10 kids.

از ده فرزند ،مادرم جوانترین بود.

And sometimes when I would go and spend time with her,

و گاهی که من می‌رفتم که زمانی را با او بگذرانم بسیار مشکل بود که توجه او را جلب کنم.

و گاهی که من می‌رفتم که زمانی را با او بگذرانم بسیار مشکل بود که توجه او را جلب کنم.

it would be difficult to get her time and attention.

عموو عمه زادهایم همه جا می‌دویدند.

My cousins would be running around everywhere.

و به خاطر دارم، وقتی هشت و یا نُه ساله بودم، یه روز صبح که بیدار شدم و به اتاق نشیمن رفتم همه عموزاده هایم همه جا می‌دویدند.

And I remember, when I was about eight or nine years old,

و به خاطر دارم، وقتی هشت و یا نُه ساله بودم، یه روز صبح که بیدار شدم و به اتاق نشیمن رفتم همه عموزاده هایم همه جا می‌دویدند.

waking up one morning, going into the living room,

و به خاطر دارم، وقتی هشت و یا نُه ساله بودم، یه روز صبح که بیدار شدم و به اتاق نشیمن رفتم همه عموزاده هایم همه جا می‌دویدند.

and all of my cousins were running around.

و مادر بزرگم در گوشه‌ی دیگر اتاق نشسته بود و به من خیره شده بود.

And my grandmother was sitting across the room,

و مادر بزرگم در گوشه‌ی دیگر اتاق نشسته بود و به من خیره شده بود.

staring at me.

اول فکر کردم ما داریم یه بازی می‌کنیم.

And at first, I thought we were playing a game.

به او نگاه کردم و بهش لبخند زدم، اما او خیلی جدی بود.

And I would look at her, and I'd smile, but she was very serious.

به او نگاه کردم و بهش لبخند زدم، اما او خیلی جدی بود.

بعد از حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه،

And after about 15 or 20 minutes of this,

او بلند شده آمد این طرف اتاق

she got up and she came across the room,

and she took me by the hand,

و من را با دستانش گرفت و گفت" برایان بیا، من و تو می‌خواهیم با هم حرف بزنیم."

and she said, "Come on, Bryan. You and I are going to have a talk."

و من را با دستانش گرفت و گفت" برایان بیا، من و تو می‌خواهیم با هم حرف بزنیم."

و من این را به خاطر دارم درست مثل اینکه دیروز اتفاق افتاده باشد.

And I remember this just like it happened yesterday.

I never will forget it.

هرگز فراموش نمی‌کنم.

She took me out back and said, "Bryan, I'm going to tell you something,

او مرا به پشت خونه برد و گفت، " برایان، می‌خواهم چیزی به تو بگم، اما به کسی نمیگی که من بهت چی گفتم."

او مرا به پشت خونه برد و گفت، " برایان، می‌خواهم چیزی به تو بگم، اما به کسی نمیگی که من بهت چی گفتم."

but you don't tell anybody what I tell you."

من گفتم، "باشه، مامان‌بزرگ."

I said, "OK, Mama."

گفت،" مطمئن بشو که اینکار را نمی‌کنی". گفتم "مطمئنم".

She said, "Now, you make sure you don't do that."

I said, "Sure."

سپس مرا نشاند و بهم نگاه کرد و گفت، " می‌خواهم بدونی که من داشتم نگاهت می‌کردم."

Then she sat me down and she looked at me,

سپس مرا نشاند و بهم نگاه کرد و گفت، " می‌خواهم بدونی که من داشتم نگاهت می‌کردم."

and she said, "I want you to know I've been watching you."

سپس مرا نشاند و بهم نگاه کرد و گفت، " می‌خواهم بدونی که من داشتم نگاهت می‌کردم."

And she said, "I think you're special."

, و گفت، " من فکر می‌کنم که تو خاص و استثنایی هستی."

She said, "I think you can do anything you want to do."

گفت،: "فکر می‌کنم تو هرکاری را که بخواهی میتوانی انجام دهی."

هرگز این را فراموش نخواهم کرد.

I will never forget it.

And then she said, "I just need you to promise me three things, Bryan."

و سپس گفت، "فقط می‌خواهم سه چیز را به من قول بدهی، برایان . "

گفتم، "باشه مامان‌بزرگ."

I said, "OK, Mama."

گفت، "اولین چیزی که می‌خواهم به من قول بدی اینه که همواره مادرت را دوست داشته باشی."

She said, "The first thing I want you to promise me

گفت، "اولین چیزی که می‌خواهم به من قول بدی اینه که همواره مادرت را دوست داشته باشی."

is that you'll always love your mom."

گفت، " او دختر کوچک منه، و توالان باید به من قول بدهی که همواره مراقب او باشی."

She said, "That's my baby girl,

گفت، " او دختر کوچک منه، و توالان باید به من قول بدهی که همواره مراقب او باشی."

and you have to promise me now you'll always take care of her."

خوب من به مادرم عشق می ورزیدم بنابر این گفتم، ؛بله مادر بزرگ. من این کار را می‌کنم. ؛

Well, I adored my mom, so I said, "Yes, Mama. I'll do that."

سپس او گفت،" دومین چیزی که می‌خواهم به من قول بدهی اینکه همواره کار درست را انجام بدهی حتی اگر این کار سخت باشه."

Then she said, "The second thing I want you to promise me

سپس او گفت،" دومین چیزی که می‌خواهم به من قول بدهی اینکه همواره کار درست را انجام بدهی حتی اگر این کار سخت باشه."

is that you'll always do the right thing,

سپس او گفت،" دومین چیزی که می‌خواهم به من قول بدهی اینکه همواره کار درست را انجام بدهی حتی اگر این کار سخت باشه."

even when the right thing is the hard thing."

فکر کردم و گفتم "باشه مامان بزرگ این کار را می‌کنم."

And I thought about it, and I said, "Yes, Mama. I'll do that."

و سپس در آخر گفت،" سومین چیزی که می‌خواهم اینه که به من قول بدهی هرگز الکل ننوشی."

Then finally, she said, "The third thing I want you to promise me

و سپس در آخر گفت،" سومین چیزی که می‌خواهم اینه که به من قول بدهی هرگز الکل ننوشی."

is that you'll never drink alcohol."

( خنده تماشاگران)

(Laughter)

خب من نُه ساله بودم بنابر این گفتم،" بله مامان‌بزرگ این‌کار را هم می‌کنم."

Well, I was nine years old, so I said, "Yes, Mama. I'll do that."

من در خارج شهر در یک روستا بزرگ در جنوب بزرگ شدم، و یک برادرکه یکسال از من بزرگترو یک خواهر که یک سال از من کوچکتره دارم.

I grew up in the country in the rural South,

من در خارج شهر در یک روستا بزرگ در جنوب بزرگ شدم، و یک برادرکه یکسال از من بزرگترو یک خواهر که یک سال از من کوچکتره دارم.

and I have a brother a year older than me and a sister a year younger.

وقتی چهارده پانزده ساله بود، یه روز برادرم آمد خونه با شش بسته آبجو--

When I was about 14 or 15,

one day, my brother came home and he had this six-pack of beer;

وقتی چهارده پانزده ساله بود، یه روز برادرم آمد خونه با شش بسته آبجو--

نمیدونم اونها را از کجا آورده بود--

I don't know where he got it.

او من و خواهرم را برداشت و به بیشه زار برد.

He grabbed me and my sister, and we went out in the woods,

و ما یه جورایی رفته بودیم بیرون و سرخوش بودیم و دیوانه‌بازی می‌کردیم.

and we were just out there doing the stuff we crazily did,

او یه قلوپ از ابجو خورد ومقداری هم به خواهرم داد و او هم خورد، و به من هم پیشنهاد کردند.

and he had a sip of this beer and gave some to my sister

او یه قلوپ از ابجو خورد ومقداری هم به خواهرم داد و او هم خورد، و به من هم پیشنهاد کردند.

and she had some, and they offered it to me.

گفتم ، "نه ، نه، نه . خب شما بخورید. من آبجو نمی‌خورم"

I said, "No, that's OK. Y'all go ahead. I'm not going to have any."

بردارم گفت بیا، امروز اینکار را می‌کنیم: " تو همیشه همون کاری را می‌کنی که ما می‌کنیم. من کمی خوردم خواهرت هم خورد. کمی ابجو بخور. "

My brother said, "Come on. We're doing this today; you always do what we do.

بردارم گفت بیا، امروز اینکار را می‌کنیم: " تو همیشه همون کاری را می‌کنی که ما می‌کنیم. من کمی خوردم خواهرت هم خورد. کمی ابجو بخور. "

I had some, your sister had some. Have some beer."

من گفتم ، ؛ نه، من احساس خوبی در این مورد ندارم. شما بخورید. شما بخورید. ؛

I said, "No, I don't feel right about that. Y'all go ahead."

سپس برادرم خیره به من نگاه کردن.

او گفت، "تو چت شده ؟ کمی آبجو بخور."

And then my brother stared at me and said, "What's wrong with you? Have some beer."

سپس به سختی به من نگاه کرد و گفت ،" آه امیدوارم هنوز به گفتگویی که بین تو و مادر بزرگ بوده نچسبیده باشی."

Then he looked at me real hard and said,

سپس به سختی به من نگاه کرد و گفت ،" آه امیدوارم هنوز به گفتگویی که بین تو و مادر بزرگ بوده نچسبیده باشی."

"Oh, I hope you're not still hung up on that conversation Mama had with you."

سپس به سختی به من نگاه کرد و گفت ،" آه امیدوارم هنوز به گفتگویی که بین تو و مادر بزرگ بوده نچسبیده باشی."

( خنده تماشاگران)

(Laughter)

گفتم " در مورد چی داری صحبت می‌کنی؟"

I said, "What are you talking about?"

او گفت " آه مادر بزرگ به همه نوه هایش گفته که تو استثنایی هستی."

He said, "Oh, Mama tells all the grandkids that they're special."

( خنده تماشاگران)

(Laughter)

I was devastated.

له شدم.

( خنده تماشاگران)

(Laughter)

می‌خواهم چیزهایی را براتون اعتراف کنم.

And I'm going to admit something to you.

فصد دارم چیزهایی را براتون بگم که شاید نمی‌بایستی بگم.

I'm going to tell you something I probably shouldn't.

می‌دونم که این بطور گسترده ای پخش خواهد شد .

I know this might be broadcast broadly.

اما من ۵۲ ساله هستم، و قصد دارم که برایتان اعتراف کنم کن هرگز یک قطره الکل ننوشیدم.

But I'm 52 years old,

اما من ۵۲ ساله هستم، و قصد دارم که برایتان اعتراف کنم کن هرگز یک قطره الکل ننوشیدم.

and I'm going to admit to you

that I've never had a drop of alcohol.

اما من ۵۲ ساله هستم، و قصد دارم که برایتان اعتراف کنم کن هرگز یک قطره الکل ننوشیدم.

(Applause)

( تشویق تماشاگران)

I don't say that because I think that's virtuous;

من این را نمی گم چون فکر میکنم این فضیلتی است؛

I say that because there is power in identity.

این را می‌گم به دلیل اینکه این قدرت هویت است.

When we create the right kind of identity,

وقتی که نوعی هویت درست را ایجاد می‌کنیم، می‌توانیم چیزهایی را به دنیای اطرافمان بگوییم که در واقع باورنمی‌کنند که این ها امکان پذیرند.

we can say things to the world around us

وقتی که نوعی هویت درست را ایجاد می‌کنیم، می‌توانیم چیزهایی را به دنیای اطرافمان بگوییم که در واقع باورنمی‌کنند که این ها امکان پذیرند.

that they don't actually believe make sense.

وقتی که نوعی هویت درست را ایجاد می‌کنیم، می‌توانیم چیزهایی را به دنیای اطرافمان بگوییم که در واقع باورنمی‌کنند که این ها امکان پذیرند.

ما می‌توانیم راهنماییشان کنیم که کارهایی را انجام دهند که گمان نمی‌کنند که بتوانند انجام دهند.

We can get them to do things that they don't think they can do.

ما می‌توانیم راهنماییشان کنیم که کارهایی را انجام دهند که گمان نمی‌کنند که بتوانند انجام دهند.

وقتی راجع به مادر بزرگم فکر می‌کنم، البته که او می‌خواسته که همه نوه هایش استثنایی باشند.

When I thought about my grandmother,

وقتی راجع به مادر بزرگم فکر می‌کنم، البته که او می‌خواسته که همه نوه هایش استثنایی باشند.

of course she would think all her grandkids were special.

پدر بزرگم در دوران ممنوعیت الکل زندانی بوده.

My grandfather was in prison during prohibition.

عموی من به دلیل بیماری ناشی از الکل درگذشت

My male uncles died of alcohol-related diseases.

و این‌ها چیزهایی بودند که او فکر می‌کرد ما باید به آنها متعهد باشیم.

And these were the things she thought we needed to commit to.

خب من تلاش می‌کنم چیزی درباره نظام عدالت کیفریمان بگویم.

Well, I've been trying to say something about our criminal justice system.

خب من تلاش می‌کنم چیزی درباره نظام عدالت کیفریمان بگویم.

این کشور بسیار متفاوت است با آن‌چه ۴۰ سال پیش بود.

This country is very different today than it was 40 years ago.

این کشور بسیار متفاوت است با آن‌چه ۴۰ سال پیش بود.

In 1972, there were 300,000 people in jails and prisons.

در سال ۱۹۷۲، سیصد هزار نفر در زندان‌ها و بازداشگاه‌ها بودند.

امروز۲ میلیون و سیصدهزار نفر.

Today, there are 2.3 million.

The United States now has the highest rate of incarceration

ایلات متحده بالاترین میزان محبوسین را در دنیا دارد.

ایلات متحده بالاترین میزان محبوسین را در دنیا دارد.

in the world.

We have seven million people on probation and parole.

ما هفت میلیون نفر هم آزاد مشروط داریم.

And mass incarceration, in my judgment,

با قضاوت من این محبوسین زیاد دنیای ما را بنیادی تغییر می‌دهند.

has fundamentally changed our world.

با قضاوت من این محبوسین زیاد دنیای ما را بنیادی تغییر می‌دهند.

در جوامع فقیر، در جوامع رنگین پوست، یاس و ناامیدی وجود دارد، که همه از پیامدهای این (سیستم قضایی) است.

In poor communities, in communities of color,

در جوامع فقیر، در جوامع رنگین پوست، یاس و ناامیدی وجود دارد، که همه از پیامدهای این (سیستم قضایی) است.

there is this despair,

در جوامع فقیر، در جوامع رنگین پوست، یاس و ناامیدی وجود دارد، که همه از پیامدهای این (سیستم قضایی) است.

there is this hopelessness

that is being shaped by these outcomes.

در جوامع فقیر، در جوامع رنگین پوست، یاس و ناامیدی وجود دارد، که همه از پیامدهای این (سیستم قضایی) است.

یکی از هر سه مرد سیاه پوست بین سن ۱۳ تا ۳۰ ساله در بازداشتگاه، زندان ، آزاد مشروط و یا عفو مشروط هستند.

One out of three Black men between the ages of 18 and 30

یکی از هر سه مرد سیاه پوست بین سن ۱۳ تا ۳۰ ساله در بازداشتگاه، زندان ، آزاد مشروط و یا عفو مشروط هستند.

is in jail, in prison, on probation or parole.

یکی از هر سه مرد سیاه پوست بین سن ۱۳ تا ۳۰ ساله در بازداشتگاه، زندان ، آزاد مشروط و یا عفو مشروط هستند.

در جوامع شهری در سراسر این کشور ---لوس آنجلس، فیلادیلفیا ، بالتیمور، واشینگتن-- پنجاه تا شصت درصد از مردان جوان رنگین پوست در بازداشتگاه و یا زندان، ازاد مشروط و یا عفو مشروط هستند

In urban communities across this country --

در جوامع شهری در سراسر این کشور ---لوس آنجلس، فیلادیلفیا ، بالتیمور، واشینگتن-- پنجاه تا شصت درصد از مردان جوان رنگین پوست در بازداشتگاه و یا زندان، ازاد مشروط و یا عفو مشروط هستند

Los Angeles, Philadelphia, Baltimore, Washington --

در جوامع شهری در سراسر این کشور ---لوس آنجلس، فیلادیلفیا ، بالتیمور، واشینگتن-- پنجاه تا شصت درصد از مردان جوان رنگین پوست در بازداشتگاه و یا زندان، ازاد مشروط و یا عفو مشروط هستند

50 to 60 percent of all young men of color

در جوامع شهری در سراسر این کشور ---لوس آنجلس، فیلادیلفیا ، بالتیمور، واشینگتن-- پنجاه تا شصت درصد از مردان جوان رنگین پوست در بازداشتگاه و یا زندان، ازاد مشروط و یا عفو مشروط هستند

are in jail or prison

or on probation or parole.

سیستم ما تنها به این‌گونه نیست که به نظر می‌رسد پیرامون نژاد از مسیرش خارج شده

Our system isn't just being shaped in these ways

سیستم ما تنها به این‌گونه نیست که به نظر می‌رسد پیرامون نژاد از مسیرش خارج شده

that seem to be distorting around race,

بلکه تنگدستی هم آن را تحریف کرده است.

they're also distorted by poverty.

ما سیستم عدالتی در این کشور داریم که با شما خیلی بهتر برخورد می‌کند اگر شما ثروتمند و گناهکار باشید تا اگر فقیر و بی‌گناه.

We have a system of justice in this country

ما سیستم عدالتی در این کشور داریم که با شما خیلی بهتر برخورد می‌کند اگر شما ثروتمند و گناهکار باشید تا اگر فقیر و بی‌گناه.

that treats you much better if you're rich and guilty

ما سیستم عدالتی در این کشور داریم که با شما خیلی بهتر برخورد می‌کند اگر شما ثروتمند و گناهکار باشید تا اگر فقیر و بی‌گناه.

than if you're poor and innocent.

ثروت ، نه مجرمیت، نتیجه را شکل می‌دهد.

Wealth, not culpability, shapes outcomes.

ثروت ، نه مجرمیت، نتیجه را شکل می‌دهد.

And yet, we seem to be very comfortable.

و در عین حال، به نظر میرسد که ما بسیار راحت هستیم.

سیاست ترس و خشم این باور را در ما ایجاد کرده که این مشکلات ، مشکلات ما نیستند.

The politics of fear and anger have made us believe

سیاست ترس و خشم این باور را در ما ایجاد کرده که این مشکلات ، مشکلات ما نیستند.

that these are problems that are not our problems.

سیاست ترس و خشم این باور را در ما ایجاد کرده که این مشکلات ، مشکلات ما نیستند.

We've been disconnected.

ارتباطمان قطع شده است.

این برای من جالبه

It's interesting to me.

We're looking at some very interesting developments in our work.

من به برخی از تحولات بسیار جالب در کارمان نگاه می‌کنیم.

در ایالت من آلاباما، مثل تعدادی ایالات دیگر ، در واقع شما را بطور دائمی از حق رای محروم می‌کنند اگر شما محکومیت کیفری داشته باشید.

My state of Alabama, like a number of states,

در ایالت من آلاباما، مثل تعدادی ایالات دیگر ، در واقع شما را بطور دائمی از حق رای محروم می‌کنند اگر شما محکومیت کیفری داشته باشید.

actually permanently disenfranchises you if you have a criminal conviction.

در ایالت من آلاباما، مثل تعدادی ایالات دیگر ، در واقع شما را بطور دائمی از حق رای محروم می‌کنند اگر شما محکومیت کیفری داشته باشید.

همین الان در آلاباما، ۳۴ درصد ازجمعیت مردان سیاه پوست بطور دائمی حق رای را از دست داده اند.

Right now in Alabama,

34 percent of the Black male population has permanently lost the right to vote.

همین الان در آلاباما، ۳۴ درصد ازجمعیت مردان سیاه پوست بطور دائمی حق رای را از دست داده اند.

همین الان در آلاباما، ۳۴ درصد ازجمعیت مردان سیاه پوست بطور دائمی حق رای را از دست داده اند.

در واقع ما پیش بینی می‌کنیم که در ده سال آینده میزان افرادی که از حق رای محروم خواهند شد برابر با تعداد محرومین پیش از تصویب حق رای شود.

We're actually projecting that in another 10 years,

در واقع ما پیش بینی می‌کنیم که در ده سال آینده میزان افرادی که از حق رای محروم خواهند شد برابر با تعداد محرومین پیش از تصویب حق رای شود.

the level of disenfranchisement will be as high as it's been

در واقع ما پیش بینی می‌کنیم که در ده سال آینده میزان افرادی که از حق رای محروم خواهند شد برابر با تعداد محرومین پیش از تصویب حق رای شود.

since prior to the passage of the Voting Rights Act.

در واقع ما پیش بینی می‌کنیم که در ده سال آینده میزان افرادی که از حق رای محروم خواهند شد برابر با تعداد محرومین پیش از تصویب حق رای شود.

و این سکوت شگفت آور و پرمعنیست.

And there is this stunning silence.

من نماینده‌ی کودکان هستم.

I represent children.

تعداد زیادی از موکلین من بسیار جوان هستند.

A lot of my clients are very young.

The United States is the only country in the world

ایالات متحده تنها کشوریست در جهان که در آنجا کودکان ۱۳ ساله محکوم به مردن در زندان می‌شوند.

ایالات متحده تنها کشوریست در جهان که در آنجا کودکان ۱۳ ساله محکوم به مردن در زندان می‌شوند.

where we sentence 13-year-old children

ایالات متحده تنها کشوریست در جهان که در آنجا کودکان ۱۳ ساله محکوم به مردن در زندان می‌شوند.

to die in prison.

We have life imprisonment without parole for kids in this country.

ما در این کشور حبس ابد بدون درخواست آزادی مشروط برای کودکان داریم.

و در واقع ما داریم دادخواهی می‌کنیم.

And we're actually doing some litigation.

تنها کشور در جهان.

The only country in the world.

من نماینده مردمی هستم که در انتظار اعدام هستند.

I represent people on death row.

It's interesting, this question of the death penalty.

این جالبه، مسئله‌ی مجازات اعدام.

به شیوه ها و راهای زیادی ، ما آموزش دیده ایم که فکر کنیم که سوال واقعی این است که آیا افراد مستحق مرگ هستند برای جرمی که مرتکب شده اند؟

In many ways, we've been taught to think that the real question is:

به شیوه ها و راهای زیادی ، ما آموزش دیده ایم که فکر کنیم که سوال واقعی این است که آیا افراد مستحق مرگ هستند برای جرمی که مرتکب شده اند؟

به شیوه ها و راهای زیادی ، ما آموزش دیده ایم که فکر کنیم که سوال واقعی این است که آیا افراد مستحق مرگ هستند برای جرمی که مرتکب شده اند؟

Do people deserve to die for the crimes they've committed?

And that's a very sensible question.

و این پرسش بسیار معقولیست.

اما راهی دیگر برای فکر کردن هم وجود دارد درباره‌ی اینکه ما در کجای هویتمان قرار گرفته‌ایم.

But there's another way of thinking about where we are in our identity.

اما راهی دیگر برای فکر کردن هم وجود دارد درباره‌ی اینکه ما در کجای هویتمان قرار گرفته‌ایم.

روش دیگر برای فکر کردن در این مورد این نیست که افراد مستحق مردن هستند برای جرمی که مرتکب شدند، بلکه آیا ما شایسته ایم که آنها را بکشیم؟

The other way of thinking about it is not:

روش دیگر برای فکر کردن در این مورد این نیست که افراد مستحق مردن هستند برای جرمی که مرتکب شدند، بلکه آیا ما شایسته ایم که آنها را بکشیم؟

Do people deserve to die for the crimes they commit?,

روش دیگر برای فکر کردن در این مورد این نیست که افراد مستحق مردن هستند برای جرمی که مرتکب شدند، بلکه آیا ما شایسته ایم که آنها را بکشیم؟

but: Do we deserve to kill?

منطورم اینستکه که این خیلی شگفت‌آور است که

I mean, it's fascinating.

مجازات اعدام در آمریکا بر اساسی نادرست تعریف شده است.

Death penalty in America is defined by error.

For every nine people who have been executed,

برای هر نُه نفر که اعدام شده اند، ما یک نفربی‌گناه را شناسایی کردیم که تبرئه و از محکومیت به مرگ آزاد شد.

we've actually identified one innocent person

برای هر نُه نفر که اعدام شده اند، ما یک نفربی‌گناه را شناسایی کردیم که تبرئه و از محکومیت به مرگ آزاد شد.

برای هر نُه نفر که اعدام شده اند، ما یک نفربی‌گناه را شناسایی کردیم که تبرئه و از محکومیت به مرگ آزاد شد.

who's been exonerated and released from death row.

بک جور نرخ خطای تحیربرانگیز---

A kind of astonishing error rate --

یکی از نُه نفر بیگناهند.

one out of nine people, innocent.

منظورم اینست که شگفت‌آور است.

I mean, it's fascinating.

در سیستم حمل و نقل هوایی ، ما هرگز اجازه نمی‌دهیم که مردم با هواپیما هایی پرواز کنند، از هر نه‌تای آن‌‌ها یکی سقوط می‌کند.

In aviation, we would never let people fly on airplanes

if, for every nine planes that took off,

در سیستم حمل و نقل هوایی ، ما هرگز اجازه نمی‌دهیم که مردم با هواپیما هایی پرواز کنند، از هر نه‌تای آن‌‌ها یکی سقوط می‌کند.

one would crash.

در سیستم حمل و نقل هوایی ، ما هرگز اجازه نمی‌دهیم که مردم با هواپیما هایی پرواز کنند، از هر نه‌تای آن‌‌ها یکی سقوط می‌کند.

(Laughter)

But somehow, we can insulate ourselves from this problem.

اما به نوعی توانسته‌آیم خودمان را از این مشکل جدا کنیم .

این مشکل ما نیست.

It's not our problem.

It's not our burden.

این مسئولیت ما نیست.

It's not our struggle.

این مبارزه ما نیست.

I talk a lot about these issues.

من در باره این مشکل‌ها بسیار صحبت کردم.

I talk about race

من در مورد نژاد و این سوال که آیا ما شایسته کشتن هستیم صحبت کرده ام.

and this question of whether we deserve to kill.

من در مورد نژاد و این سوال که آیا ما شایسته کشتن هستیم صحبت کرده ام.

And it's interesting,

و این بسیار جالبست، وقتی من به دانشجویانم تاریخ آمریکایی های آفریقایی تبار را درس می‌دهم،

when I teach my students about African American history,

بهشان از برده‌داری می‌گویم.

I tell them about slavery.

از تروریسم می‌گویم،

I tell them about terrorism,

در مورد عصری که با پایان دوران بازسازی بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شد.

the era that began at the end of reconstruction

در مورد عصری که با پایان دوران بازسازی بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شد.

that went on to World War II.

We don't really know very much about it.

ما واقعا خیلی زیاد در این مورد نمی دانیم.

But for African Americans in this country,

اما برای آمریکایی های آفریقایی تبار در این کشور، دوره‌ای بود که با ترور و ترس تعریف شده بود.

that was an era defined by terror.

اما برای آمریکایی های آفریقایی تبار در این کشور، دوره‌ای بود که با ترور و ترس تعریف شده بود.

در بساری از جوامع مردم میبایستی نگران اعدام بدون محاکمه بودند

In many communities, people had to worry about being lynched.

آنها میبایستی نگران بمباران شدن باشند.

They had to worry about being bombed.

این تهدید ترور بود که زندگی آنها را شکل می‌داد.

It was the threat of terror that shaped their lives.

و این افراد مسن‌تر الان پیش من می‌آیند و می‌گویند

And these older people come up to me now and say,

" آقای استیونسان، شما صحبت می‌کنید، شما سخنرانی می‌کنید،

"Mr. Stevenson, you give talks, you make speeches,

به مردم می‌گویید که نگویند برای اولین بار بعد از ۱۱ سپتامبرما با تروریسم دست به گریبانیم.

you tell people to stop saying we're dealing with terrorism

به مردم می‌گویید که نگویند برای اولین بار بعد از ۱۱ سپتامبر است که ما با تروریسم دست به گریبانیم.

for the first time in our nation's history after 9/11."

به مردم می‌گویید که نگویند برای اولین بار بعد از ۱۱ سپتامبر است که ما با تروریسم دست به گریبانیم.

They tell me to say, "No, tell them that we grew up with that."

انها به من می‌گویند، " نه ، به آنها بگو ما با آن بزرگ شدیم"

و البته آن دوران تروریسم، دوران همراه با تبعیض نژادی بود،

And that era of terrorism, of course, was followed by segregation

و البته آن دوران تروریسم، دوران همراه با تبعیض نژادی بود،

دهه‌های تبعیت نژادی و آپارتاید بود.

and decades of racial subordination

دهه‌های تبعیت نژادی و آپارتاید بود.

and apartheid.

و هنوز ، در این کشور ما این گریز را داریم که واقعا دوست نداریم راجع به مشکلاتمان صحبت کنیم.

And yet, we have in this country

this dynamic where we really don't like to talk about our problems.

و هنوز ، در این کشور ما این گریز را داریم که واقعا دوست نداریم راجع به مشکلاتمان صحبت کنیم.

ما دوست نداریم راجع به تاریخمان صحبت کنیم.

We don't like to talk about our history.

And because of that, we really haven't understood

و به همین دلیل ما واقعا درک نکرده ایم معنی آنچه که در طول تاریخ انجام داده ایم چیست.

what it's meant to do the things we've done historically.

و به همین دلیل ما واقعا درک نکرده ایم معنی آنچه که در طول تاریخ انجام داده ایم چیست.

ما دائما با هم برخورد می‌کنیم.

We're constantly running into each other.

ما دائما تنش و درگیری ایجاد میکنیم.

We're constantly creating tensions and conflicts.

ما به سختی حاضریم راجع به نژاد صحبت کنیم ، و من معتقدم دلیلش آنست که ما تمایلی نداریم تا خودمان را متعهد به یک فرایند آگاهی و آشتی کنیم .

We have a hard time talking about race,

ما به سختی حاضریم راجع به نژاد صحبت کنیم ، و من معتقدم دلیلش آنست که ما تمایلی نداریم تا خودمان را متعهد به یک فرایند آگاهی و آشتی کنیم .

and I believe it's because we are unwilling to commit ourselves

to a process of truth and reconciliation.

ما به سختی حاضریم راجع به نژاد صحبت کنیم ، و من معتقدم دلیلش آنست که ما تمایلی نداریم تا خودمان را متعهد به یک فرایند آگاهی و آشتی کنیم .

In South Africa,

در آفریقای چنوبی ، مردم فهمیدند که ما نمی‌توانیم بر آپارتاید غلبه کنیم بدون الزام و تعهد به حقیقت و آشتی.

people understood that we couldn't overcome apartheid

در آفریقای چنوبی ، مردم فهمیدند که ما نمی‌توانیم بر آپارتاید غلبه کنیم بدون الزام و تعهد به حقیقت و آشتی.

در آفریقای چنوبی ، مردم فهمیدند که ما نمی‌توانیم بر آپارتاید غلبه کنیم بدون الزام و تعهد به حقیقت و آشتی.

without a commitment to truth and reconciliation.

در رواندا، حتی بعد از نسل کشی، این تعهد وجود داشت، اما در این کشور ما این کار را نکردیم.

In Rwanda, even after the genocide, there was this commitment.

در رواندا، حتی بعد از نسل کشی، این تعهد وجود داشت، اما در این کشور ما این کار را نکردیم.

But in this country, we haven't done that.

من تعدادی سخنرانی در آلمان درباره مجازات اعدام داشتم،

I was giving some lectures in Germany about the death penalty.

این شگفت آور بود

It was fascinating,

زیرا یکی از دانشجویان بعد از سخنرانی برخاست و گفت،

because one of the scholars stood up after the presentation

"آیا می‌دانید آن‌چه درباره‌اش صحبت می‌کنید عمیقا آزاردهنده است. "

and said, "Well, you know, it's deeply troubling

"آیا می‌دانید آن‌چه درباره‌اش صحبت می‌کنید عمیقا آزاردهنده است. "

to hear what you're talking about."

او گفت ،" ما در کشور آلمان مجازات مرگ نداریم.

He said, "We don't have the death penalty in Germany,

and of course, we can never have the death penalty in Germany."

و البته ، هرگز نمی‌توانیم مجازات اعدام در آلمان داشته باشیم."

و سالن بسیار ساکت شد،

And the room got very quiet,

and this woman said,

و این خانم گفت،

"There's no way, with our history,

"هیچ راهی وجود ندارد که ما با این تاریخمان، هرگز بتوانیم (دوباره) درگیر کشتار نظام‌مند انسان‌ها شویم.

"هیچ راهی وجود ندارد که ما با این تاریخمان، هرگز بتوانیم (دوباره) درگیر کشتار نظام‌مند انسان‌ها شویم.

we could ever engage in the systematic killing of human beings.

"هیچ راهی وجود ندارد که ما با این تاریخمان، هرگز بتوانیم (دوباره) درگیر کشتار نظام‌مند انسان‌ها شویم.

این برای ما بی وجدانیست که به شیوه ای هدفمند و عمدی امکان اعدام مردم را فراهم کنیم.

It would be unconscionable for us

این برای ما بی وجدانیست که به شیوه ای هدفمند و عمدی امکان اعدام مردم را فراهم کنیم.

to, in an intentional and deliberate way,

این برای ما بی وجدانیست که به شیوه ای هدفمند و عمدی امکان اعدام مردم را فراهم کنیم.

set about executing people."

من در این مورد فکر کردم.

And I thought about that.

چگونه می‌شد که در دنیایی زندگی می‌کردیم که در آن در کشور آلمان مردم اعدام می‌شدند، به ویژه اگر آنها یهودیان نامناسب می‌بودند.

What would it feel like to be living in a world

چگونه می‌شد که در دنیایی زندگی می‌کردیم که در آن در کشور آلمان مردم اعدام می‌شدند، به ویژه اگر آنها یهودیان نامناسب می‌بودند.

where the nation-state of Germany was executing people,

چگونه می‌شد که در دنیایی زندگی می‌کردیم که در آن در کشور آلمان مردم اعدام می‌شدند، به ویژه اگر آنها یهودیان نامناسب می‌بودند.

especially if they were disproportionately Jewish?

چگونه می‌شد که در دنیایی زندگی می‌کردیم که در آن در کشور آلمان مردم اعدام می‌شدند، به ویژه اگر آنها یهودیان نامناسب می‌بودند.

من نتوانستم آن را تحمل کنم.

I couldn't bear it.

It would be unconscionable.

این بی وجدانی خواهد بود.

And yet, in this country,

و هنوز، در این کشور در سرزمین کهنه جنوب ( جنوب آمریکا- ۱۳ ایالات اولیه)

و هنوز، در این کشور در سرزمین کهنه جنوب ( جنوب آمریکا- ۱۳ ایالات اولیه)

in the states of the Old South,

ما مردم را اعدام می‌کنیم--

we execute people --

جایی که احتمال اینکه حکم اعدام بگیرید اگر قربانی سفیدپوست باشد یازده برابر بیشتر از آنست که قربانی سیاه پوست باشد،

where you're 11 times more likely to get the death penalty

جایی که احتمال اینکه حکم اعدام بگیرید اگر قربانی سفیدپوست باشد یازده برابر بیشتر از آنست که قربانی سیاه پوست باشد،

if the victim is white than if the victim is Black,

و ۲۲ مرتبه بیشتر اگر متهم سیاه پوست و قربانی سفید پوست باشد----

22 times more likely to get it

و ۲۲ مرتبه بیشتر اگر متهم سیاه پوست و قربانی سفید پوست باشد----

if the defendant is Black and the victim is white --

در همان ایالاتی که در زمین‌هایش پیکر قربانیان نفرت نژادی دفن شده است.

in the very states where there are, buried in the ground,

در همان ایالاتی که در زمین‌هایش پیکر قربانیان نفرت نژادی دفن شده است.

the bodies of people who were lynched.

و هنوز این قطع ارتباط وجود دارد.

And yet, there is this disconnect.

خب من گمان می‌کنم که هویت ما درمعرض خطر است.

Well, I believe that our identity is at risk,

هنگامی که ما اهمیتی به این دشواری‌ها نمی‌دهیم،

that when we actually don't care about these difficult things,

هنگامی که ما اهمیتی به این دشواری‌ها نمی‌دهیم،

چیزهای مثبت و خوبمان هم به همان‌گونه بی‌اهمیت می‌شوند.

the positive and wonderful things are nonetheless implicated.

چیزهای مثبت و خوبمان هم به همان‌گونه بی‌اهمیت می‌شوند.

We love innovation.

ما عاشق نوآوری هستیم

We love technology. We love creativity.

ما عاشق تکنولوژی هستیم. ما عاشق خلق کردن هستیم.

We love entertainment.

ما سرگرمی را دوست داریم.

اما در نهایت، این واقعییت‌ها در سایه‌‌ی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار می‌گیرد.

But ultimately,

اما در نهایت، این واقعییت‌ها در سایه‌‌ی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار می‌گیرد.

those realities are shadowed by suffering,

اما در نهایت، این واقعییت‌ها در سایه‌‌ی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار می‌گیرد.

abuse, degradation,

اما در نهایت، این واقعییت‌ها در سایه‌‌ی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار می‌گیرد.

اما در نهایت، این واقعییت‌ها در سایه‌‌ی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار می‌گیرد.

marginalization.

و برای من ، برای من لازم است این دو با هم ادغام و یکپارچه شوند.

And for me, it becomes necessary to integrate the two,

و برای من ، برای من لازم است این دو با هم ادغام و یکپارچه شوند.

زیرا که بالاخره ما در مورد نیاز بیشتر به امیدوار بودن، بیشتر متعهد بودن، بیشتر آماده‌بودن برای چالش های اساسی زندگی در یک دنیای پیچیده، صحبت می‌کنیم.

because ultimately, we are talking about a need to be more hopeful,

زیرا که بالاخره ما در مورد نیاز بیشتر به امیدوار بودن، بیشتر متعهد بودن، بیشتر آماده‌بودن برای چالش های اساسی زندگی در یک دنیای پیچیده، صحبت می‌کنیم.

زیرا که بالاخره ما در مورد نیاز بیشتر به امیدوار بودن، بیشتر متعهد بودن، بیشتر آماده‌بودن برای چالش های اساسی زندگی در یک دنیای پیچیده، صحبت می‌کنیم.

more committed, more dedicated

to the basic challenges of living in a complex world.

زیرا که بالاخره ما در مورد نیاز بیشتر به امیدوار بودن، بیشتر متعهد بودن، بیشتر آماده‌بودن برای چالش های اساسی زندگی در یک دنیای پیچیده، صحبت می‌کنیم.

و این برای من به معنی صرف زمان و فکر کردن و صحبت کردن درباره فقر، محرومیتها که هرگز اینها راهی به تد TED ندارند.

And for me, that means

و این برای من به معنی صرف زمان و فکر کردن و صحبت کردن درباره فقر و محرومیت کسانی است که هرگز راهی به تد TED ندارند.

spending time thinking and talking about the poor, the disadvantaged,

و این برای من به معنی صرف زمان و فکر کردن و صحبت کردن درباره فقر و محرومیت کسانی است که هرگز راهی به تد TED ندارند.

those who will never get to TED,

و این برای من به معنی صرف زمان و فکر کردن و صحبت کردن درباره فقر و محرومیت کسانی است که هرگز راهی به تد TED ندارند.

اما فکر کردن دباره انها به گونه‌ای که با زندگی خودمان عجین شود.

but thinking about them in a way that is integrated in our own lives.

اما فکر کردن دباره انها به گونه‌ای که با زندگی خودمان عجین شود.

در نهایت می‌دانید که، همه ما باید چیزهایی را باور کنیم که تاکنون ندیده‌ایم.

You know, ultimately, we all have to believe things we haven't seen.

We do.

ما به اندازه‌ی خردمان، به اندازه‌ی تعهدمان به دانایی باور می‌کنیم.

As rational as we are, as committed to intellect as we are,

innovation, creativity, development

نوآوری، خلاقیت، توسعه، تنها از ایده‌های ذهن ما نمی‌آید.

نوآوری، خلاقیت، توسعه، تنها از ایده‌های ذهن ما نمی‌آید.

comes not from the ideas in our mind alone.

نوآوری، خلاقیت، توسعه، تنها از ایده‌های ذهن ما نمی‌آید.

آنها از ایده‌هایی در ذهن ما می‌آیند که با مکنونات قلبمان هم همراه شده‌ است.

They come from the ideas in our mind

that are also fueled by some conviction in our heart.

آنها از ایده‌هایی در ذهن ما می‌آیند که با مکنونات قلبمان هم همراه شده‌ است.

آنها از ایده‌هایی در ذهن ما می‌آیند که با مکنونات قلبمان هم همراه شده‌ است.

And it's that mind-heart connection that I believe compels us

و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان می‌کند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم.

و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان می‌کند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم.

و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان می‌کند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم.

to not just be attentive to all the bright and dazzly things,

و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان می‌کند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم.

و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان می‌کند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم.

but also the dark and difficult things.

واسلاو هاول، رهبر بزرگ چک، در این مورد صحبت کرد.

Václav Havel, the great Czech leader, talked about this.

He said, "When we were in Eastern Europe and dealing with oppression,

او گفت: "هنگامی که ما در شرق اروپا، با ظلم و ستم مقابله می‌کردیک، ما همه نوع چیز میخواستیم، اما آنچه ما بیشتر نیاز داشتیم امید بود

او گفت: "هنگامی که ما در شرق اروپا، با ظلم و ستم مقابله می‌کردیک، ما همه نوع چیز میخواستیم، اما آنچه ما بیشتر نیاز داشتیم امید بود،

we wanted all kinds of things.

But mostly what we needed was hope,

او گفت: "هنگامی که ما در شرق اروپا، با ظلم و ستم مقابله می‌کردیک، ما همه نوع چیز میخواستیم، اما آنچه ما بیشتر نیاز داشتیم امید بود،

an orientation of the spirit,

گرایشی به روح و روان بود ، تمایل به گاه‌گاهی بودن در مکان‌های ناامیدکننده و شاهد بودن."

a willingness to sometimes be in hopeless places

گرایشی به روح و روان بود ، تمایل به گاه‌گاهی بودن در مکان‌های ناامیدکننده و شاهد بودن."

گرایشی به روح و روان بود ، تمایل به گاه‌گاهی بودن در مکان‌های ناامیدکننده و شاهد بودن."

and be a witness."

Well, that orientation of the spirit is very much at the core of what I believe

خب این گرایش یه روح و روان بسیار زیاد مرکز آن چیزیست که من باور دارم حتی جامعه تدTEDباید درگیر آن شود.

خب این گرایش یه روح و روان بسیار زیاد مرکز آن چیزیست که من باور دارم حتی جامعه تدTEDباید درگیر آن شود.

خب این گرایش یه روح و روان بسیار زیاد مرکز آن چیزیست که من باور دارم حتی جامعه تدTEDباید درگیر آن شود.

even TED communities have to be engaged in.

خب این گرایش یه روح و روان بسیار زیاد مرکز آن چیزیست که من باور دارم حتی جامعه تدTEDباید درگیر آن شود.

بین تکنولوژی و طراحی که به ما اجازه دهد کاملا انسان باشیم وجود نخواهد داشت

There is no disconnect around technology and design

بین تکنولوژی و طراحی که به ما اجازه دهد کاملا انسان باشیم وجود نخواهد داشت

that will allow us to be fully human

بین تکنولوژی و طراحی که به ما اجازه دهد کاملا انسان باشیم وجود نخواهد داشت

تا زمانی که ما متوجه درد و رنج، فقر، محرومیت، بی‌عدالتی و نابرابری باشیم.

until we pay attention to suffering,

to poverty, to exclusion, to unfairness, to injustice.

بین تکنولوژی و طراحی که به ما اجازه دهد کاملا انسان باشیم وجود نخواهد داشت.

به شما اخطار می‌دهم که این نوع هویت ، هویتی پر چالش تر از کسی که به این موضوع توجهی ندارد است.

Now, I will warn you

that this kind of identity is a much more challenging identity

به شما اخطار میکنم میدهم که این نوع هویت ، هویتی بسیار پرچالش‌تر از هویت کسی است که به این موضوع‌ها توجهی ندارد.

به شما اخطار میکنم میدهم که این نوع هویت ، هویتی بسیار پرچالش‌تر از هویت کسی است که به این موضوع‌ها توجهی ندارد.

than ones that don't pay attention to this.

به شما اخطار میکنم میدهم که این نوع هویت ، هویتی بسیار پرچالش‌تر از هویت کسی است که به این موضوع‌ها توجهی ندارد.

این به شما خواهد رسید.

It will get to you.

I had the great privilege, when I was a young lawyer,

من مفتخر شدم هنگامی که وکیل جوانی بودم رُز پارکس را ملاقات کنم( زنی سیاه پوستی که از دادن صندلیش در اتوبوس به یک سفید پوست امتناع کرد)

of meeting Rosa Parks.

خانم پارکس عادت داشت هر وقت بتونه به مونتگومری برگرده ،

And Ms. Parks used to come back to Montgomery every now and then,

و او با دوتا ازعزیزترین دوستان مسن‌ترش جمع می‌شدند

and she would get together with two of her dearest friends,

یکیشان " جانی کار" بود سازمان دهنده تحریم اتوبوس مونتگومری--

these older women,

یکیشان " جانی کار" بود سازمان دهنده تحریم اتوبوس مونتگومری--

Johnnie Carr, who was the organizer of the Montgomery bus boycott --

یکیشان " جانی کار" بود سازمان دهنده تحریم اتوبوس مونتگومری--

بانوی فوق العاده آمریکایی آفریقایی تبار--

amazing African American woman --

and Virginia Durr, a white woman,

و دیگری " ویرجینیا دور"، یک بانوی سفید پوستی که همسرش " کلیفارد دُور " نماینده دکتر کینگ بود.

whose husband, Clifford Durr, represented Dr. King.

و دیگری " ویرجینیا دور"، یک بانوی سفید پوستی که همسرش " کلیفارد دُور " نماینده دکتر کینگ بود.

این زنان کنار هم جمع می‌شدند و فقط صحبت می‌کردند.

And these women would get together and just talk.

And every now and then Ms. Carr would call me,

و هر وقت می‌شد خانم" کار"به من تلفن می‌زد و می‌گفت،" برایان خانم پارکس به شهر می‌آید. و قصد داریم کنار هم جمع شویم و حرف بزنیم.

and she'd say, "Bryan, Ms. Parks is coming to town.

و هر وقت می‌شد خانم" کار"به من تلفن می‌زد و می‌گفت،" برایان خانم پارکس به شهر می‌آید. و قصد داریم کنار هم جمع شویم و حرف بزنیم.

We're going to get together and talk. Do you want to come over and listen?"

می‌خواهی بیای اینجا و بشنوی؟"

و من می‌گفتم ،"بله، خانم، دوست دارم "

And I'd say, "Yes, ma'am, I do."

و او می‌گفت ،" وقتی رسیدی اینجا چه کاری میخواهی بکنی؟"

She'd say, "What are you going to do when you get here?"

من گفتم، " قصد دارم فقط گوش بدم."

I said, "I'm going to listen."

و من می‌رفتم اونجا و فقط گوش می‌دادم.

And I'd go over there and I would, I'd just listen.

این بسیار انرژی‌زا و قدرت‌دهنده می‌بود.

It would be so energizing and so empowering.

یک‌بار من آنجا بودم به صحبت این خانم‌ها گوش می‌کردم، بعد از چند ساعت خانم پارکس رو به من کرد و گفت، "حالا برایان، بگو این ابتکار "عدالت برای همه" چیست؟

And one time I was over there listening to these women talk,

یک‌بار من آنجا بودم به صحبت این خانم‌ها گوش می‌کردم، بعد از چند ساعت خانم پارکس رو به من کرد و گفت، "حالا برایان، بگو این ابتکار "عدالت برای همه" چیست؟

and after a couple of hours, Ms. Parks turned to me and said,

یک‌بار من آنجا بودم به صحبت این خانم‌ها گوش می‌کردم، بعد از چند ساعت خانم پارکس رو به من کرد و گفت، "حالا برایان، بگو این ابتکار "عدالت برای همه" چیست؟

"Bryan, tell me what the Equal Justice Initiative is.

به من بگو تلاش می‌کنی که چه بکنی."

Tell me what you're trying to do."

و من شروع کردم که به او ضربتی همه چیز را بگویم.

And I began giving her my rap.

گفتم، خوب ما تلاش می‌کنیم بی‌عدالتی را به چالش بکشیم.

"We're trying to challenge injustice.

تلاش می‌کنیم به مردمی کمک کنیم که به اشتباه محکوم شده اند.

We're trying to help people who have been wrongly convicted.

ما برای مقابله با جانب‌داری و تبعیض در اجرای عدالت کیفری تلاش می‌کنیم.

We're trying to confront bias and discrimination

ما برای مقابله با جانب‌داری و تبعیض در اجرای عدالت کیفری تلاش می‌کنیم.

in the administration of criminal justice.

ما برای پایان دادن به حبس ابد بدون حکم آزادی مشروط برای کودکان تلاش می‌کنیم.

We're trying to end life without parole sentences for children.

ما تلاش می‌کنیم در مورد (توقف) مجازات اعدام کاری کنیم.

We're trying to do something about the death penalty.

ما برای کاهش تعداد زندانیان تلاش می‌کنیم.

We're trying to reduce the prison population.

ما برای پایان دادن به زندانی‌کردن‌های دسته جمعی تلاش می‌کنیم."

من همه افکارم را به او گفتم، و هنگامی که تمام کردم او به من نگاه کرد

We're trying to end mass incarceration."

I gave her my whole rap, and when I finished she looked at me

و گفت، " آم ام ام م م م م .. ؛"

and she said, "Mmm mmm mmm.

او گفت " این کار تو را خسته‌‌ی خسته‌ی خسته خواهد کرد."

That's going to make you tired, tired, tired."

( خنده تماشاگران)

(Laughter)

And that's when Ms. Carr leaned forward, she put her finger in my face,

و هنگامی که او به طرف من آمد، انگشتش را روی صورتم گذاشت،

و گفت، " به همین دلیله که تو باید شجاع شجاع شجاع باشی."

she said, "That's why you've got to be brave, brave, brave."

و من در واقع معتقدم که جامعه تدTED نیاز دارد که بیشتر شجاع باشد.

And I actually believe that the TED community

needs to be more courageous.

و من در واقع معتقدم که جامعه تدTED نیاز دارد که بیشتر شجاع باشد.

ما نیاز داریم که راهی پیدا کنیم که این چاللش ها ، این مشکلات را، این رنجها را در آغوش بگیریم.

We need to find ways to embrace these challenges,

ما نیاز داریم که راهی پیدا کنیم که این چاللش ها ، این مشکلات را، این رنجها را در آغوش بگیریم.

ما نیاز داریم که راهی پیدا کنیم که این چاللش ها ، این مشکلات را، این رنجها را در آغوش بگیریم.

these problems, the suffering.

زیرا در نهایت، انسانیت ما وابسته به انسان‌بودن همه انسانهاست.

Because ultimately, our humanity depends on everyone's humanity.

زیرا در نهایت، انسانیت ما وابسته به انسان‌بودن همه انسانهاست.

I've learned very simple things doing the work that I do.

من چیزهای بسیار ساده ای را آموختم از آن‌چه انجام می‌دهم.

این کار فقط چیزهای خیلی ساده را به من یاد داده است.

It's just taught me very simple things.

من به این فهم و باور رسیدم که هر یک از ما بیشتر از بدترین چیزی که تاکنون کرده‌ایم هستیم

I've come to understand and to believe

من به این فهم و باور رسیدم که هر یک از ما بیشتر از بدترین چیزی که تاکنون کرده‌ایم هستیم

that each of us is more than the worst thing we've ever done.

من به این فهم و باور رسیدم که هر یک از ما بیشتر از بدترین چیزی که تاکنون کرده‌ایم هستیم

I believe that for every person on the planet.

من به هر فرد بر روی این سیاره باور دارم.

من باور دارم اگر فردی یک دروغ گفت، او فقط یک دروغگو نیست.

I think if somebody tells a lie, they're not just a liar.

من گمان می‌کنم که اگر کسی چیزی را برداشت که متعلق به او نبود، آاو فقط یک دزد نیست.

I think if somebody takes something that doesn't belong to them,

من گمان می‌کنم که اگر کسی چیزی را برداشت که متعلق به او نبود، آاو فقط یک دزد نیست.

they're not just a thief.

من گمان می‌کنم اگر شما کسی را بکشید، شما تنها یک قاتل نیستید.

I think even if you kill someone, you're not just a killer.

و به همین دلیل کرامت انسانی پایه‌ای وجود دارد که قانون باید آن‌را محترم بشمارد.

And because of that, there's this basic human dignity

و به همین دلیل کرامت انسانی پایه‌ای وجود دارد که قانون باید آن‌را محترم بشمارد.

that must be respected by law.

همچنین من باور دارم که در بخشهای زیادی از این کشور، و مطمئنا در بخشهای زیادی از این کره ، مقابل فقر، ثروت نیست.

I also believe

همچنین من باور دارم که در بخشهای زیادی از این کشور، و مطمئنا در بخشهای زیادی از این کره ، مقابل فقر، ثروت نیست.

that in many parts of this country,

همچنین من باور دارم که در بخشهای زیادی از این کشور، و مطمئنا در بخشهای زیادی از این کره ، مقابل فقر، ثروت نیست.

and certainly in many parts of this globe,

that the opposite of poverty is not wealth.

همچنین من باور دارم که در بخشهای زیادی از این کشور، و مطمئنا در بخشهای زیادی از این کره ، مقابل فقر، ثروت نیست.

من این را باور ندارم.

I don't believe that.

در واقع من فکرمی‌کنم در خیلی از جاها ، عدالت ضد فقر است.

I actually think, in too many places,

در واقع من فکرمی‌کنم در خیلی از جاها ، عدالت ضد فقر است.

the opposite of poverty is justice.

و در آخر من باور دارم که علی رغم این حقیقت که بسیار دراماتیک است و بسیار زیباست و بسیار الهام بخش است و بسیار برانگیزاننده است،

And finally, I believe

و در آخر من باور دارم که علی رغم این حقیقت که بسیار دراماتیک است و بسیار زیباست و بسیار الهام بخش است و بسیار برانگیزاننده است،

that, despite the fact that it is so dramatic and so beautiful

و در آخر من باور دارم که علی رغم این حقیقت که بسیار دراماتیک است و بسیار زیباست و بسیار الهام بخش است و بسیار برانگیزاننده است،

and so inspiring and so stimulating,

و در آخر من باور دارم که علی رغم این حقیقت که بسیار دراماتیک است و بسیار زیباست و بسیار الهام بخش است و بسیار برانگیزاننده است،

we will ultimately not be judged by our technology,

در نهایت ما با تکنولوژیمان قضاوت نخواهیم شد، ما با طراحی هایمان قضاوت نخواهیم شد، ما با هوش و ذکاوتمان قضاوت نخواهیم شد.

در نهایت ما با تکنولوژیمان قضاوت نخواهیم شد، ما با طراحی هایمان قضاوت نخواهیم شد، ما با هوش و ذکاوتمان قضاوت نخواهیم شد.

we won't be judged by our design,

we won't be judged by our intellect and reason.

در نهایت ما با تکنولوژیمان قضاوت نخواهیم شد، ما با طراحی هایمان قضاوت نخواهیم شد، ما با هوش و ذکاوتمان قضاوت نخواهیم شد.

Ultimately, you judge the character of a society

در نهایت، شما شخصیت یک جامعه، نه با اینکه چگونه با ثروتمندان، قدرتمندان و ممتازان برخورد می‌کند بلکه با اینکه چگونه با فقیران، محکومین و زندانیان برخورد می‌کند ، قضاوت خواهید کرد.

not by how they treat their rich and the powerful and the privileged,

در نهایت، شما شخصیت یک جامعه، نه با اینکه چگونه با ثروتمندان، قدرتمندان و ممتازان برخورد می‌کند بلکه با اینکه چگونه با فقیران، محکومین و زندانیان برخورد می‌کند ، قضاوت خواهید کرد.

در نهایت، شما شخصیت یک جامعه، نه با اینکه چگونه با ثروتمندان، قدرتمندان و ممتازان برخورد می‌کند بلکه با اینکه چگونه با فقیران، محکومین و زندانیان برخورد می‌کند ، قضاوت خواهید کرد.

but by how they treat the poor,

the condemned,

در نهایت، شما شخصیت یک جامعه، نه با اینکه چگونه با ثروتمندان، قدرتمندان و ممتازان برخورد می‌کند بلکه با اینکه چگونه با فقیران، محکومین و زندانیان برخورد می‌کند ، قضاوت خواهید کرد.

the incarcerated.

زیرا این پیوند و اتصالی است

Because it's in that nexus

که ما را قادر به درک چیزهایی حقیقتا عمیق می‌کند

that we actually begin to understand truly profound things

در مورد اینکه ما که هستیم.

about who we are.

I sometimes get out of balance.

من گاهی اوقات از تعادل خارج می‌شوم. با این داستان سخنم را به پایان خواهم برد.

I'll end with this story.

گاهی به سختی فشار می آورم.

I sometimes push too hard.

I do get tired, as we all do.

و خسته می‌شوم، همانطور که همه خسته می‌شویم.

گاه اوقات این ایده ها از تفکراتمان پیشی می‌گیرند

Sometimes those ideas get ahead of our thinking

به گونه‌ای که بسیار مهم است.

in ways that are important.

و من نماینده این کودکانی هستم که محکوم شده اند تا احکامی بسیار سنگین و سختی را بگذرانند.

And I've been representing these kids

و من نماینده این کودکانی هستم که محکوم شده اند تا احکامی بسیار سنگین و سختی را بگذرانند.

who have been sentenced to these very harsh sentences.

من به زندان می‌روم و می‌بینم که موکل من که سیزده چهارده ساله است به عنوان یک بزرگسال محاکمه می‌شود.

And I go to the jail and I see my client, who's 13 and 14,

من به زندان می‌روم و می‌بینم که موکل من که سیزده چهارده ساله است به عنوان یک بزرگسال محاکمه می‌شود.

and he's been certified to stand trial as an adult.

I start thinking, well, how did that happen?

من شروع به فکر کردن می‌کنم، خُب ، این چگونه اتفاق افتاد؟

چگونه یک قاضی می‌تواند شما را به چیزی که نیستید تبدیل کند؟

How can a judge turn you into something that you're not?

چگونه یک قاضی می‌تواند شما را به چیزی که نیستید تبدیل کند؟

And the judge has certified him as an adult, but I see this kid.

قاضی گواهی می‌کند که او یک بزرگسال است درصورتی که من می بینم او یک کودک است.

And I was up too late one night and I started thinking,

یک شب خیلی دیر وقت بیدار بودم و شروع کردم به فکر کردن،

آه خدای من، اگر قاضی می‌تواند تو را به چیزی که نیستی تبدیل کنه، قاضی باید قدرت جادو داشته باشه.

well, if the judge can turn you into something you're not,

آه خدای من، اگر قاضی می‌تواند تو را به چیزی که نیستی تبدیل کنه، قاضی باید قدرت جادو داشته باشه.

the judge must have magic power.

بله ، برایان، این قاضی قدرت جادو دارد.

Yeah, Bryan, the judge has some magic power.

You should ask for some of that.

تو باید کمی از آن را بخواهی.

And because I was up too late and wasn't thinking real straight,

و چونکه خیلی دیر وقت بیدار بودم نمیتتوانستم خیلی درست فکر کنم،

شروع به کار روی یک حرکت کردم.

I started working on a motion.

یک موکل جوان فقیر سیاه پوست چهارده‌ ساله داشتم.

I had a client who was 14 years old, a young, poor Black kid.

و من شروع کردم به کار کردن روی پیشنهاد رسمی به دادگاه ، و سرفصل پیشنهاد این بود ،

And I started working on this motion, and the head of the motion was:

"پیشنهاد رسمی برای محاکمه موکل پسر چهارده ساله فقیر سیاه پوستم که مانند یک مرد سفید پوست ۷۵ ساله‌ی بلندپایه است."

"Motion to try my poor, 14-year-old Black male client

"پیشنهاد رسمی برای محاکمه موکل پسر چهارده ساله فقیر سیاه پوستم که مانند یک مرد سفید پوست ۷۵ ساله‌ی بلندپایه است."

"پیشنهاد رسمی برای محاکمه موکل پسر چهارده ساله فقیر سیاه پوستم که مانند یک مرد سفید پوست ۷۵ ساله‌ی بلندپایه است."

like a privileged, white, 75-year-old corporate executive."

"پیشنهاد رسمی برای محاکمه موکل پسر چهارده ساله فقیر سیاه پوستم که مانند یک مرد سفید پوست ۷۵ ساله‌ی بلندپایه است."

(Laughter)

( تشویق تماشاگران)

(Applause and cheers)

من در پیشنهاد رسمی ام به دادگاه آوردم( نوعی فرجام خواهی) که سوء رفتاردر دادستانی و سوء رفتار در پلیس و سوء رفتاردر قضاوت در این پرونده وجود دارد.

And I put in my motion that there was prosecutorial misconduct

من در پیشنهاد رسمی ام به دادگاه آوردم( نوعی فرجام خواهی) که سوء رفتاردر دادستانی و سوء رفتار در پلیس و سوء رفتاردر قضاوت در این پرونده وجود دارد.

and police misconduct and judicial misconduct.

و چند خط درباره اینکه چگونه در این کشورهیچ سلوک و رفتاری وجود ندارد، نوشتم.

There was a crazy line in there

about how there's no conduct in this county, it's all misconduct.

همه سوء رفتار است.

و صبح روز بعد، بیدار شدم و فکر کردم که من این پیشنهاد عجیب به مجلس را خواب دیده‌ام و یا واقعا آن را نوشته ام؟

And the next morning, I woke up and I thought,

و صبح روز بعد، بیدار شدم و فکر کردم که من این پیشنهاد عجیب به مجلس را خواب دیده‌ام و یا واقعا آن را نوشته ام؟

now, did I dream that crazy motion, or did I actually write it?

و با وحشت ، نه تنها آن را نوشته بودم، بلکه آن را به دادگاه نیز فرستاده بودم.

And to my horror, not only had I written it,

و با وحشت ، نه تنها آن را نوشته بودم، بلکه آن را به دادگاه نیز فرستاده بودم.

but I had sent it to court.

( تشویق تماشاگران)

(Applause)

چند ماه گذشت، من همه چیز در این درباره را فراموش کرده بودم.

A couple months went by,

and I just had forgotten all about it.

چند ماه گذشت، من همه چیز در این درباره را فراموش کرده بودم.

و نهایتا تصمیم گرفتم، آه خدای من، من باید به دادگاه بروم واز این پرونده دیوانه‌وار دفاع کنم.

And I finally decided,

و نهایتا تصمیم گرفتم، آه خدای من، من باید به دادگاه بروم واز این پرونده دیوانه‌وار دفاع کنم.

"Gosh, I've got to go to the court and do this crazy case."

سوار اتومبیلم شدم و احساس می کردم که عمیقا ذهن و احساساتم تحت تاثیر قرار گرفته و در آنها غرق شدم.

And I got in my car, and I was feeling really overwhelmed -- overwhelmed.

سوار اتومبیلم شدم و احساس می کردم که عمیقا ذهن و احساساتم تحت تاثیر قرار گرفته و در آنها غرق شدم.

سوار ماشینم شدم و رفتم به دادگاه.

And I got in my car and went to this courthouse.

فکر می کردم که این قراره خیلی سخت و مشکل باشد، و بسیار دردناک.

And I was thinking, this is going to be so difficult, so painful.

بالاخره از ماشین پیاده شدم و شروع به راه رفتن به طرف دادگاه کردم.

And I finally got out of the car and started walking up to the courthouse.

همان‌طور که از پله‌های دادگاه بالا می‌رفتم،

And as I was walking up the steps,

مرد سیاه‌پوست مسن‌تری که نظافت‌چی‌ دادگاه بود.

there was an older Black man who was the janitor in this courthouse.

تا مرا دید، به سمتم آمد

When this man saw me, he came over and said, "Who are you?"

و گفت، "تو که هستی؟"

و من گفتم ،"من وکیل هستم." گفت ،"تو وکیل هستی؟" گفتم "بله، آقا."

I said, "I'm a lawyer." He said, "You're a lawyer?" I said, "Yes, sir."

او به طرف من آمد و مرا در آغوش گرفت.

And this man came over to me, and he hugged me.

او به طرف من آمد و مرا در آغوش گرفت.

And he whispered in my ear.

و در گوشم پچ پچ کرد.

He said, "I'm so proud of you."

او گفت،" خیلی بهت افتخار می‌کنم."

باید بهتان بگویم که این بسیار قوت دهنده بود

And I have to tell you, it was energizing.

باید بهتان بگویم که این بسیار قوت دهنده بود

It connected deeply with something in me

این عمیقا با چیزی در من ارتباط داشت.

درباره‌ی هویتم،

about identity,

about the capacity of every person to contribute to community,

درباره‌ی توانایی و ظرفیت هر فرد برای مشارکت

در یک جامعه، در یک چشم انداز امیدبخش.

to a perspective that is hopeful.

خوب من به اتاق دادگاه رفتم.

Well, I went into the courtroom.

به محض اینکه وارد شدم قاضی آمدنم را دید.

And as soon as I walked in, the judge saw me coming.

اوگفت، "آقای استیونسن، ایا این فرجام‌خواهی دیوانه‌وار را شما نوشتید؟"

He said, "Mr. Stevenson, did you write this crazy motion?"

من گفتم "بله قربان، من نوشتم." و ما شروع به بحث کردیم.

I said, "Yes, sir. I did." And we started arguing.

مردم شروع کردند به آمدن زیرا آنها خشمگین شده بودند.

And people started coming in,

من این چیزهای عجیب را نوشته بودم .

just outraged I'd written these crazy things.

و افسران پلیس داخل می‌آمدند و دستیار دادستان و کارمندان می آمدند.

And police officers were coming in

و افسران پلیس داخل می‌آمدند و دستیار دادستان و کارمندان می آمدند.

and assistant prosecutors and clerk workers.

قبل از اینکه بفهمم، اتاق دادگاه از مردمی پر بود

Before I knew it, the courtroom was filled with people

که عصبانی بودند از اینکه درباره‌ی نژاد صحبت می‌کنیم،

angry that we were talking about race,

از اینکه درباره‌ی فقر صحبت می‌کنیم،

that we were talking about poverty, talking about inequality.

از اینکه درباره‌ی نابرابری صحبت می‌کنیم،

و من از گوشه چشمم می‌توانستم آن نظافت‌چی‌ را، در حال عقب جلو رفتن ببینم.

And out of the corner of my eye, I could see this janitor pacing back and forth.

او نگاهش را به طرف پنجره نگه داشته بود و می‌توانست همه فریادها و سرو صداها را بشنود.

He kept looking through the window and could hear all the holler.

او به جلو عقب رفتن را ادامه می‌داد.

و بالاخره این مرد مسن سیاه پوست با نگاهی نگران در صورتش به اتاق دادگاه آمد و پشت سر من نشست.

And finally, this older Black man with a very worried look on his face

و بالاخره این مرد مسن سیاه پوست با نگاهی نگران در صورتش به اتاق دادگاه آمد و پشت سر من نشست.

came into the courtroom and sat behind me, almost at counsel table.

و بالاخره این مرد مسن سیاه پوست با نگاهی نگران در صورتش به اتاق دادگاه آمد و پشت سر من نشست.

Ten minutes later, the judge said we'd take a break.

حدود ده دقیقه بعد قاضی گفت باید تنفس بدهیم.

در طول تنفس در انجا یک معاون کلانتر از اینکه سرایدار وارد دادگاه شده بود رنجیده بود.

During the break, there was a deputy sheriff who was offended

در طول تنفس در انجا یک معاون کلانتر از اینکه سرایدار وارد دادگاه شده بود رنجیده بود.

that the janitor had come into court.

و افسر پرید دوید به طرف سرایدار مسن سیاه پوست و گفت جیمی، توی دادگاه تو چکار می‌کنی؟

The deputy jumped up and ran over to this older Black man.

و افسر پرید دوید به طرف سرایدار مسن سیاه پوست و گفت جیمی، توی دادگاه تو چکار می‌کنی؟

He said, "Jimmy, what are you doing in this courtroom?"

مرد سیاپوست مسن بلند شد و

And this older Black man stood up and looked at that deputy

به افسر نگاه کرد و نگاهی به من کرد

and he looked at me,

و گفت ،" من اینجا آمدم تا به این مرد جوان بگویم، نگاهت به این جایزه باشد، این را نگه‌دار."

and he said, "I came into this courtroom to tell this young man,

و گفت ،" من اینجا آمدم تا به این مرد جوان بگویم، نگاهت به این جایزه باشد، این را نگه‌دار."

و گفت ،" من اینجا آمدم تا به این مرد جوان بگویم، نگاهت به این جایزه باشد، این را نگه‌دار."

'Keep your eyes on the prize, hold on.'"

من به تدTEDآمده ام زیرا من معتقدم که خیلی از شما متوجهید که قوس اخلاقی جهان بلند است، اما این به سمت عدالت خم می‌شود.

I've come to TED

because I believe that many of you understand

من به تدTEDآمده ام زیرا من معتقدم که خیلی از شما متوجهید که قوس اخلاقی جهان بلند است، اما این به سمت عدالت خم می‌شود.

من به تدTEDآمده ام زیرا من معتقدم که خیلی از شما متوجهید که قوس اخلاقی جهان بلند است، اما این به سمت عدالت خم می‌شود.

that the moral arc of the universe is long,

من به تدTEDآمده ام زیرا من معتقدم که خیلی از شما متوجهید که قوس اخلاقی جهان بلند است، اما این به سمت عدالت خم می‌شود.

but it bends toward justice;

که ما نمی‌توانیم انسان کاملا تکامل یافته ای باشیم تا زمانی که از حقوق انسانی و اساس کرامت انسانی مراقبت نکنیم.

that we cannot be full, evolved human beings

که ما نمی‌توانیم انسان کاملا تکامل یافته ای باشیم تا زمانی که از حقوق انسانی و اساس کرامت انسانی مراقبت نکنیم.

until we care about human rights and basic dignity;

that all of our survival is tied to the survival of everyone;

اینکه بقای همه‌ی ما به بقای دیگران گره خورده‌است.

اینکه بقای همه‌ی ما به بقای دیگران گره خورده‌است.

that our visions of technology and design

اینکه نگرش ما از تکنولوژی، طراحی، و سرگرمی و خلاقیت باید با دیدمان از انسانیت، شفقت وعدالت و دادگری پیوند بخورد.

اینکه نگرش ما از تکنولوژی، طراحی، و سرگرمی و خلاقیت باید با دیدمان از انسانیت، شفقت وعدالت و دادگری پیوند بخورد.

and entertainment and creativity

اینکه نگرش ما از تکنولوژی، طراحی، و سرگرمی و خلاقیت باید با دیدمان از انسانیت، شفقت وعدالت و دادگری پیوند بخورد.

have to be married with visions of humanity, compassion and justice.

اینکه نگرش ما از تکنولوژی، طراحی، و سرگرمی و خلاقیت باید با دیدمان از انسانیت، شفقت وعدالت و دادگری پیوند بخورد.

و بیشتر از هر چیز،

And more than anything, for those of you who share that,

برای شما که که این را به اشتراک گذاردم،

I've simply come to tell you

من به تنها آمده‌ام تا به شما بگویم

to keep your eyes on the prize, hold on.

که نگاهتان به این جایزه باشد، آن را نگاه دارید.

بسیار سپاسگزارم.

Thank you very much.

(Applause and cheers)

( تشویق تماشاگران)

Chris Anderson: Brian, so you heard and saw

کریس اندرسون: خُب شما دیدید و شنیدید

an obvious desire by this audience, this community,

تمایل آشکار این مخاطبان، این جامعه،

to help you on your way and to do something on this issue.

برای کمک به شما در راهتان و برای انجام کاری درباره این مشکل.

Other than writing a check,

به غیر از چک نوشتن،

چه کاری می‌توانیم بکنیم؟

what could we do?

BS: Well, there are opportunities all around us.

برایان استیونسن: خوب فرصت‌های زیادی در پیرامون ما وجود داره.

If you live in the state of California, for example,

برای مثال اگر شما در ایالت کالیفرنیا زندگی می‌کنید

یک همه پرسی در این بهار خواهد بود که در واقع تلاشی خواهد بود برای تغییر مسیر بخشی از پولی که ما صرف سیاستهای مجازات می‌کنیم.

there's a referendum coming up this spring

یک همه پرسی در این بهار خواهد بود که در واقع تلاشی خواهد بود برای تغییر مسیر بخشی از پولی که ما صرف سیاستهای مجازات می‌کنیم.

where there's going to be an effort to redirect some of the money we spend

یک همه پرسی در این بهار خواهد بود که در واقع تلاشی خواهد بود برای تغییر مسیر بخشی از پولی که ما صرف سیاستهای مجازات می‌کنیم.

on the politics of punishment.

برای مثال، در اینجا، کالیفرنیا، که یک میلیارد دلار برای مجازات اعدام در پنج سال آینده خرج خواهد شد--

For example, here in California,

برای مثال، در اینجا، کالیفرنیا، که یک میلیارد دلار برای مجازات اعدام در پنج سال آینده خرج خواهد شد--

we're going to spend one billion dollars

برای مثال، در اینجا، کالیفرنیا، که یک میلیارد دلار برای مجازات اعدام در پنج سال آینده خرج خواهد شد--

on the death penalty in the next five years --

یک میلیارد دلار.

one billion dollars.

And yet, 46 percent of all homicide cases don't result in arrest,

و هنوز ۴۶ درصد از قتل ها منجر به دستگیری قاتل نمی شوند.

و هنوز ۴۶ درصد از قتل ها منجر به دستگیری قاتل نمی شوند.

56 percent of all rape cases don't result.

۵۶ درصد پرونده‌های تجاوز جنسی بی‌نتیجه می‌مانند.

خُب فرصتی هست که این را تغییر دهیم.

So there's an opportunity to change that.

و این همه پرسی پیشنهاد می‌کند که این پول برای اجرای قانون و امنیت به کار گرفته شود.

And this referendum would propose

having those dollars go to law enforcement and safety.

و این همه پرسی پیشنهاد می‌کند که این پول برای اجرای قانون و امنیت به کار گرفته شود.

گمان می‌کنم که فرصت‌ها در پیرامون همه ما هست.

And I think that opportunity exists all around us.

کریس اندرسون: کاهش بزرگی در جرایم درسه دهه گذشته در امریکا وجود دارد.

CA: There's been this huge decline in crime in America

کریس اندرسون: کاهش بزرگی در جرایم درسه دهه گذشته در امریکا وجود دارد.

over the last three decades.

بخشی از توضیح این موضوع اینست که

And part of the narrative of that

is sometimes that it's about increased incarceration rates.

این به دلیل طولانی بودن دوران محکومیت است.

شما به کسانی که این باور را دارند چه می‌گویید؟

What would you say to someone who believed that?

برایان استیونسن: خُب در واقع نرخ جنایت خشونت‌آمیز نسبتا پایدار باقی مانده است.

BS: Well, actually, the violent crime rate has remained relatively stable.

برایان استیونسن: خُب در واقع نرخ جنایت خشونت‌آمیز نسبتا پایدار باقی مانده است.

افزایش تعداد زندانیا ن در این کشور واقعا در مقوله جرایم خشونت آمیز نبوده است.

The great increase in mass incarceration in this country

افزایش تعداد زندانیا ن در این کشور واقعا در مقوله جرایم خشونت آمیز نبوده است.

wasn't really in violent crime categories.

این هدایت اشتباه در مورد جنگ بر ضد مواد مخدر بوده.

It was this misguided war on drugs.

That's where the dramatic increases have come

که باعث افزایش قابل توجهی در جمعیت زندانیان شده است.

in our prison population.

که باعث افزایش قابل توجهی در جمعیت زندانیان شده است.

(Applause)

And we got carried away with the rhetoric of punishment.

ما باید از لفاظی‌های مجازات دوری بجوییم.

And so we have "Three Strikes" laws

خُب ما سه قانون سخت داریم

that put people in prison forever

که مردم را برای همیشه به زندان می‌اندازد

for stealing a bicycle, for low-level property crimes,

برای دزدیدن دوچرخه، برای جرایم جزیی ملکی

rather than making them give those resources back

به جای اینکه آنها را وادرار کنیم به برگرداندن منابع به افرادی که قربانی شده اند.

to the people who they victimized.

به جای اینکه آنها را وادرار کنیم به برگرداندن منابع به افرادی که قربانی شده اند.

I believe we need to do more

من باور دارم ما نیاز داریم کار بیشتری برای کمک به مردمی که توسط جرمی قربانی شده‌اند انجام دهیم، نه اینکه کار کمتری انجام دهیم.

to help people who are victimized by crime,

من باور دارم ما نیاز داریم کار بیشتری برای کمک به مردمی که توسط جرمی قربانی شده‌اند انجام دهیم، نه اینکه کار کمتری انجام دهیم.

not do less.

و فکر می‌کنم که فلسفه جاری مجازات ما هیچ کاری برای هیچ کسی نمی‌کند.

And I think our current punishment philosophy

و فکر می‌کنم که فلسفه جاری مجازات ما هیچ کاری برای هیچ کسی نمی‌کند.

does nothing for no one.

And I think that's the orientation that we have to change.

و گمان می‌کنم این جهت گیری و گرایش ماست که باید عوض شود.

( تشویق تماشاگران)

(Applause)

کریس اندرسون: برایان، تو آکورد عظیمی را در اینجا نواختی.

CA: Bryan, you've struck a massive chord here.

تو فرد الهام بخشی هستی.

You're an inspiring person.

Thank you so much for coming to TED. Thank you.

بسیار سپاسگزارم که به تد آمدی .متشکرم .

(Applause and cheers)

( تشویق تماشاگران)

BS: Thank you. Thank you.

(Applause and cheers)