The psychology of evil | Philip Zimbardo

فیلیپ زیمباردو : چگونه افرادعادی جامعه به یک بیدادگر یا یک قهرمان تبدیل می شوند ؟!

Translator: saman dadbin Reviewer: zahra soleimanian

Philosophers, dramatists, theologians

فیلسوف ها، نمایش نامه نویس ها، متخصصین الهیات برای

have grappled with this question for centuries:

قرن ها با یک سوال گلاویز بوده اند :

what makes people go wrong?

چه چیزی باعث می شود انسان ها اعمال غلط انجام دهند؟

Interestingly, I asked this question when I was a little kid.

جالب اینکه ، من این سوال را زمانی که بچه بودم پرسیدم.

I grew up in the South Bronx, inner-city ghetto in New York,

زمانی که یک بچه در حال رشد در برونکس جنوبی ، در قسمت پایین شهر ، در

نیویورک بوده ام، دور من را آدم های جنایت کار گرفته بود،

and I was surrounded by evil,

as all kids are who grew up in an inner city.

مانند بسیاری از کودکان که در پایین شهر بزرگ می شوند.

And I had friends who were really good kids,

و من یک دوستی داشتم که واقعا بچه خوبی بود،

who lived out the Dr. Jekyll Mr. Hyde scenario -- Robert Louis Stevenson.

که او تجربه سناریو دکتر جکیل-آقای هاید، لوییس استیونسون را داشت.

That is, they took drugs, got in trouble, went to jail.

اینگونه است، آنها مواد مخدر مصرف می کنند، جرم مرتکب می شوند و به دردسر می افتند و به زندان می روند.

Some got killed, and some did it without drug assistance.

تعدادی از آنها کشته می شوند، و تعدادی از آنها همین سرنوشت را بدون مواد مخدر خواهنم داشت.

So when I read Robert Louis Stevenson, that wasn't fiction.

لذا من زمانی که داستانهای رابرت لویس استینسون را می خواندم، برای من افسانه و قصه نبود.

The only question is, what was in the juice?

تنها سوال این بود که چه چیزی باعث قدرت دهی به آنها می شود ؟

و از آن مهمتر، این خط و مرز بین خوبی و بدی،

And more importantly, that line between good and evil --

which privileged people like to think is fixed and impermeable,

که آدم های خوشبخت دوست دارند فکر کنند این خط ثابت و غیر قابل گذر است،

with them on the good side, the others on the bad side --

در حالی که آنها در بخش خوب ها ایستاده اند، و دیگران در طرف بدها،

I knew that line was movable, and it was permeable.

من می دانستم که این خط قابل جا به جا شدن است، و همینطور قابل گذر کردن.

Good people could be seduced across that line,

افراد نیکو کار نیز می توانند گمراه شده و این مرز را رد کنند،

and under good and some rare circumstances, bad kids could recover

و تحت شرایطی محیطی خوب و گاهی کمیاب، بچه های بد نیز می توانند با

کمک ، بهسازی و بازپروری ، دوباره بهبودی یابند.

with help, with reform, with rehabilitation.

So I want to begin with this wonderful illusion

لذا من می خواهم با این تصویر وهم انگیز و زیبا از

by [Dutch] artist M.C. Escher.

هنرمند هلندی ام.سی. اسچر آغاز کنم.

If you look at it and focus on the white, what you see is a world full of angels.

اگر شما به آن نگاه کنید و به قسمت سفید آن خیره شوید،

اگر شما نگاه کنید، یک دنیای پر از فرشته خواهید دید.

But let's look more deeply, and as we do,

اما اجازه بدهید که کمی دقیق تر نگاه کنیم، و آینچنین که می بینیم،

what appears is the demons, the devils in the world.

چیزی که مشخص می شود، تعدادی دیو است، شیطان های دنیا.

That tells us several things.

که به ما چند چیز می گویند.

One, the world is, was, will always be filled with good and evil,

یک-دنیا این است، بوده ، و همیشه با خوبی و بدی پر خواهد شد،

because good and evil is the yin and yang of the human condition.

چراکه نیکوکاری و ستمکاری ، روشنی و تاریکی در شرایط انسانی هستند.

It tells me something else.

این به من چیز دیگری نیز می گوید،اگر شما به یاد بیاورید،

If you remember, God's favorite angel was Lucifer.

فرشته مورد علاقه خدا، شیطان بوده است.

Apparently, Lucifer means "the light."

و به نظر می رسد که شیطان، لوسیفر، معنای روشنایی می دهد.

It also means "the morning star," in some scripture.

و همچنین در برخی از کتب مقدس به معنای ستاره صبحگاهی است.

And apparently, he disobeyed God,

و ظاهرا او از خدا پیروی نکرده است،

and that's the ultimate disobedience to authority.

و این نهایت سرپیچی از قدرت پروردگار است.

And when he did, Michael, the archangel, was sent to kick him out of heaven

و زمانی که او این سرپیچی را انجام داد، میکاییل و فرشته اعظم برای

بیرون کردن او از بهشت به همراه دیگر فرشته ها رفتند.

along with the other fallen angels.

And so Lucifer descends into hell, becomes Satan,

و فرشته شیطان ،بعد از سقوط در جهنم تبدیل به شیطان شد،

becomes the devil, and the force of evil in the universe begins.

تبدیل به شیطان شد و نیروی شیطانی در دنیا آغاز شد.

ظاهرا این خدا بوده که جهنم را آفریده تا در آن شیطان نگه داری شود.

Paradoxically, it was God who created hell as a place to store evil.

He didn't do a good job of keeping it there though.

به هر حال، او گویا کار خوبی را انجام نداده که او را آنجا نگه داشته است.

لذا، این قوس دگرگونی در کیهان که

So, this arc of the cosmic transformation of God's favorite angel into the Devil,

فرشته محبوب خدا به شیطان تبدیل شد،

برای من، یک سری مفهوم تعریف می کند تا بفهمیم که انسانی که

for me, sets the context for understanding human beings

who are transformed from good, ordinary people into perpetrators of evil.

از یک فرد نیکوکار و عادی به

افرادی شریر برای همیشه تبدیل می شوند.

So the Lucifer effect, although it focuses on the negatives --

لذا فرشته شیطان اثر گذار بوده است، هرچند که بر روی بدی ها تمرکز کرده است،

the negatives that people can become,

بدی هایی که مردم می توانند تبدیل شود،

not the negatives that people are --

نه به بدی که افراد هستند،

این مرا به این تعریف روانشناسی رهنمون کرده است که شیطان تمرین قدرت است.

leads me to a psychological definition.

Evil is the exercise of power.

And that's the key: it's about power.

و این کلیدی است، این درباره قدرت است.

که به صورت عمدی به روان افراد آسیب می رساند،

To intentionally harm people psychologically,

to hurt people physically, to destroy people mortally, or ideas,

برای آسیب به اشخاص به صورت روانی، برای نابودسازی اخلاقی افراد ، یا یک تفکر،

and to commit crimes against humanity.

و برای انجام جنایت در مقابل مردم.

If you Google "evil," a word that should surely have withered by now,

اگر شما شیطان را در گوگل سرچ کنید، کلمه ای که تاکنون باید قطعا از بین می رفت،

you come up with 136 million hits in a third of a second.

شما در یک سوم ثانیه به 136 میلیون جواب می رسید.

A few years ago -- I am sure all of you were shocked, as I was,

چند سال قبل، من مطمینم که شما نیز حیرت زده می شدید، همانطور که من شدم،

with the revelation of American soldiers abusing prisoners in a strange place

با افشا خبر آزار زندانیان در یک محل عجیب

توسط سربازان آمریکایی

in a controversial war, Abu Ghraib in Iraq.

در یک جنگ پر از حاشیه ؛ نام زندان ابوغریب.

And these were men and women

و زنان و مردانی بوده اند که

زندانیان را در یک حقارت باور نکردنی قرار می داده اند.

who were putting prisoners through unbelievable humiliation.

I was shocked, but I wasn't surprised,

من بسیار حیرت زده شدم، اما غافلگیر نشده بودم،

because I had seen those same visual parallels

چرا که من قبلا چیزهایی شبیه این دیده بودم،

when I was the prison superintendent of the Stanford Prison Study.

زمانی که من مدیر تحقیقات در زندان استانفورد بودم.

Immediately the Bush administration military said what?

بزودی مدیران نظامی بوش گفتند، چه گفتند ؟

What all administrations say when there's a scandal:

چیزی که همه مدیران نظامی گفتند ، زمانی که این افتضاح رخ داد.

"ما را سرزنش نکنید، سیستم اینگونه نیست، اینها فقط چند سیب فاسد بوده اند،

"Don't blame us. It's not the system.

It's the few bad apples, the few rogue soldiers."

چند سرباز رذل"

My hypothesis is, American soldiers are good, usually.

فرض من این است که سربازان آمریکایی معمولا نیکوکار هستند.

Maybe it was the barrel that was bad.

ممکن است که این بشکه بوده که بد بوده است(محیط نگه داری سربازها)

But how am I going to deal with that hypothesis?

اما من چگونه می خواهم، چگونه می خوام با این فرض برخورد کنم؟

I became an expert witness for one of the guards,

من تبدیل به یک شاهد ماهر و متخصص شده ام برای

یکی از این افراد ، گروهبان چیپ فردریک ،

Sergeant Chip Frederick, and in that position,

و در این موقعیت من به تعدادی از گزارش های بازرسی دسترسی داشته ام.

I had access to the dozen investigative reports.

I had access to him.

من به او دسترسی داشتم، من می توانستم بر روی او مطالعه کنم؛

I could study him, have him come to my home, get to know him,

از او خواستم که به خانه من بیاید تا او را بشناسم،

do psychological analysis to see, was he a good apple or bad apple.

تا بررسی روان شناسی انجام دهم که ببینم که آیا او سیب گندیده و یا سیب سالم است.

And thirdly, I had access to all of the 1,000 pictures

و سوما، من به همه 1000 عکسی که سربازان برداشته اند ،

that these soldiers took.

دسترسی داشتم.

These pictures are of a violent or sexual nature.

این تصاویر طبیعت سکسی و خشونت آمیز داشته اند.

All of them come from the cameras of American soldiers.

همه اینها از دوربین سربازان آمریکایی گرفته شده است.

Because everybody has a digital camera or cell phone camera,

چرا که همه یا دوربین دیجیتال یا تلفن همراه دوربین دار داشته اند،

they took pictures of everything, more than 1,000.

آنها از همه چیز عکس گرفته اند، بیش از 1000 تصویر.

And what I've done is I organized them into various categories.

و من آن تصاویر را در دسته بندی های متفاوتی دسته بندی کردم.

اما اینها پلیس ارتش آمریکا بوده اند، افراد ذخیره ارتش.

But these are by United States military police, army reservists.

They are not soldiers prepared for this mission at all.

آنها اصلا برای این اهداف تربیت نشده بودند.

و همه اینها در یک جا رخ داد، بخش تیر وان آ ، در شیفت شب.

And it all happened in a single place, Tier 1-A, on the night shift.

Why?

چرا، چون تیر وان آ ، در مرکز بخش اطلاعاتی ارتش واقع شده بود.

Tier 1-A was the center for military intelligence.

It was the interrogation hold.

جایی که بازجویی انجام می شد، و سیا نیز در آن مرکز قرار داشت.

The CIA was there.

Interrogators from Titan Corporation, all there,

بازجو های شرکت تایتان ، همه آنجا بودند،

و انها هیچ اطلاعاتی درباره یاغی گری بدست نمی آورند.

and they're getting no information about the insurgency.

So they're going to put pressure on these soldiers,

لذا، آنها تصمیم می گیرند که بر روی این سربازان فشار بگذارند،

پلیس ارتش، تا از خط رد شوند،

military police, to cross the line,

give them permission to break the will of the enemy,

به آنها اجازه دادند که تا اراده دشمن را بشکنند،

to prepare them for interrogation, to soften them up,

و آنها را برای بازجویی آماده کنند، آنها را ضعیف کنند،

to take the gloves off.

برای درآوردن دستکش ها ، و برای حسن تعبیر،

Those are the euphemisms, and this is how it was interpreted.

و این روشی است که آنها تفسیر کرده اند.

Let's go down to that dungeon.

اجازه دهید با هم سری به این سیاه چال بزنیم.

صدای شاتر دوربین

(Typewriting)

[Abu Ghraib Iraq Prison Abuses 2008 Military Police Guards' Photos]

[The following images include nudity and graphic depictions of violence]

(Camera shutter sounds)

صدای ضربه

(Thuds)

(Camera shutter)

صدای دوربین

(Camera shutter)

ضربه

(Breathing)

صدای تنفس

(Bells)

صدای زنگ

(Bells end)

So, pretty horrific.

خوب، بسیار مخوف.

That's one of the visual illustrations of evil.

این یکی از مثال های قابل دیدن از شیطان است.

And it should not have escaped you

و این نکته نباید از نظر شما مخفی بماند که

دلیل اینکه من تصاویر زندانی ها را با دست باز

that the reason I paired the prisoner with his arms out

with Leonardo da Vinci's ode to humanity

با تصویر انسان کشیده شده توسط لیوناردو داوینچی جور کرده ام،

is that that prisoner was mentally ill.

این بود که این زندانی واقعا بیمار روحی بوده است.

That prisoner covered himself with shit every day,

این زندانی هر روز به خود مدفوع می پوشانده است،

و آنها عادت داشته اند هر روز او را در خاک غلط بدهند، تا او دیگر بوی بد ندهد.

they had to roll him in dirt so he wouldn't stink.

But the guards ended up calling him "Shit Boy."

اما زندان بانها در نهایت به او پسرمدفوع می گفته اند.

What was he doing in that prison rather than in some mental institution?

او در این زندان چه می کرده است؟

به جای اینکه در یک مرکز بیماران روانی باشد؟!

In any event, here's former Secretary of Defense Rumsfeld.

در هر مراسمی، اینجا وزیر دفاع پیشین، رامسفلد است.

He comes down and says, "I want to know, who is responsible?

او آمده و می گفته که من می خواهم بدانم چه کسی مسول است؟

و چه کسی آن سیب خراب است؟ خوب، این سوال بدی است.

Who are the bad apples?"

Well, that's a bad question.

شما باید سوال خود را تغییر دهید و بپرسید، مسولیت چیست؟

You have to reframe it and ask, "What is responsible?"

"What" could be the who of people,

چرا که زمانی که بگوییم مسول چیست، چیست می تواند یک نفر باشد، اما

but it could also be the what of the situation,

همچنین این مسول می تواند یک موقعیت نیز باشد.

and obviously that's wrongheaded.

و به صورت مشخصی این یک راه غلط رفتن است.

How do psychologists try to understand such transformations of human character,

خوب ، چگونه روانشناسان سعی در درک

اینچنین تغیراتی در شخصیت انسان ها می کنند ،

if you believe that they were good soldiers

اگر شما بر این اعتقاد باشید که آنها قبل از اینکه به آن سیاهچال بروند،

before they went down to that dungeon?

سربازان خوبی بوده اند؟

There are three ways. The main way is called dispositional.

سه روش وجود دارد، روش اول محروم سازی خوانده می شود.

ما بدرون شخص نگاه می کنیم، شخصی که سیب بد خوانده شده است.

We look at what's inside of the person, the bad apples.

This is the foundation of all of social science,

این پایه و اساس تمام دانش های اجتماعی است،

the foundation of religion, the foundation of war.

پایه و اساس مذهب و پایه و اساس جنگ.

Social psychologists like me come along and say,

روانشاسان اجتماعی چون من جلو می آیند و می گویند، بله

"Yeah, people are the actors on the stage,

انسان ها بازیگرانی بر روی صحنه هستند،

but you'll have to be aware of the situation.

ولی شما باید از شرایط رخ دادن اتفاقات مطلع باشید.

Who are the cast of characters? What's the costume?

چه هزینه ای برای بازگران و شخصیت ها پرداخت می شود، لباس طراحی شده آنها چیست ؟

Is there a stage director?"

آیا یک کارگردان بر روی صحنه حضور دارد ؟

And so we're interested in what are the external factors

و خوب ما علاقه مند هستیم بر روی مطالبی مانند اینکه چه عوامل خارجی

around the individual -- the bad barrel?

بر روی شخص اثر گذاشته است؛ مانند بشکه بد(محل نگه داری بد)؟ا

و دانشمندان علوم اجتماعی اینجا متوقف می شوند و نکته اصلی را از دست می دهند که

Social scientists stop there and they miss the big point

that I discovered when I became an expert witness for Abu Ghraib.

این همان نکته ای است که من زمانی که شاهد و متخصص زندان ابوغریب شدم، کشفش کردم.

The power is in the system.

قدرت در سیستم و نظام.

The system creates the situation that corrupts the individuals,

نظام و سیستم شرایط و محیطی را به وجود می آورند که در ان اشخاص فاسد و خراب می شوند؛

and the system is the legal, political, economic, cultural background.

و این سیستم نظام حقوقی، سیاسی ، اقتصادی و پیش زمینه فرهنگی است.

And this is where the power is of the bad-barrel makers.

و اینجا جایی است که قدرت بشکه بد (محیط فاسد ) را می سازد.

لذا اگر شما می خواهید که یک شخص را تغییر دهید باید که محیط او را تغییر دهید.

If you want to change a person, change the situation.

And to change it, you've got to know where the power is, in the system.

اگر شما می خواهید که در سیستم تغییری را به وجود آورد،

باید بدانید که قدرت در کجای سیستم است.

لذا دانستن تغییرات در شخصیت انسان ها معلول

So the Lucifer effect involves understanding

اثر شیطان است با سه عامل اصلی.

human character transformations with these three factors.

And it's a dynamic interplay.

و این اثر متقابل و پویایی دارد.

What do the people bring into the situation?

چه چیزی باعث می شود که انسان ها در شرایط خاصی قرار بگیرند ؟

What does the situation bring out of them?

و شرایط خاص آنها را مجبور به چه کاری می کند ؟

And what is the system that creates and maintains that situation?

و چه چیزی در سیستم است که شرایط را می سازد و آنها را تغییر می دهد ؟

My recent book, "The Lucifer Effect," is about,

لذا در کتاب جدید من با عنوان اثر شیطان که اخیرا چاپ شده است، درباره این است که

چگونه باید بدانیم که افراد خوب به افرادی بد و شریر تبدیل می شوند؟

how do you understand how good people turn evil?

And it has a lot of detail about what I'm going to talk about today.

و این کتاب دربرگیرنده بسیاری از جزییات

درباره چیزهایی است که امروز من قصد صحبت درباره آنها را دارم.

So Dr. Z's "Lucifer Effect," although it focuses on evil,

لذا کتاب دکتر(ز) ، با نام اثر شیطان، بر روی علمکرد شریرانه تمرکز کرده است،

really is a celebration of the human mind's infinite capacity

و واقعا یک تجلیل از مغز انسان است که

توانایی بی انتهایی دارد که ما را تبدیل به یک انسان شریر یا یک انسان مهربان کند.

to make any of us kind or cruel,

caring or indifferent, creative or destructive,

لاقید یا بسیار مقید، سازنده یا ویرانگر،

and it makes some of us villains.

و می تواند برخی از ما را تبدیل به انسان های تبه کاری کند.

And the good news that I'm going to hopefully come to at the end

و خبر خوب اینکه من قصد دارم به این نیز بپردازم که

is that it makes some of us heroes.

در انتها ممکن است برخی از ما تبدیل به انسان های قهرمان نیز بشویم.

این یک کارتون(کاریکاتور) بسیار زیبا در مجله نیویورکر است،

This wonderful cartoon in the New Yorker summarizes my whole talk:

که واقعا در آن به جمع بندی تمام صحبت های من می پردازد:

"I'm neither a good cop nor a bad cop, Jerome.

من نه یک پلیس بد و نه یک پلیس خوب هستم؛جروم،

Like yourself, I'm a complex amalgam

مانند خودت، من یک ترکیب پیچیده

of positive and negative personality traits

از ویژگی های مثبت و منفی شخصیتی هستم که

that emerge or not, depending on the circumstances."

بسته به موقعیت ؛ این خصوصیات ممکن است پدیدار شود یا نشود!

(Laughter)

خنده حضار

There's a study some of you think you know about,

یک تحقیق است که ممکن است برخی از شما در باره آن شنیده باشید،

but very few people have ever read the story.

اما تعداد کمی از آدم ها هرگز داستانش را نشنیده اند. شما مشغول تماشای تلوزیون هستید.

You watched the movie.

This is Stanley Milgram, little Jewish kid from the Bronx,

این استانلی ملگرام است ، یک کودک یهودی از برونکس؛

and he asked the question, "Could the Holocaust happen here, now?"

و او یک سوالی پرسیده است: آیا ممکن است که هلوکاست اینجا نیز به وقوع بپیوندد؟

People say, "No, that's Nazi Germany, Hitler, you know, that's 1939."

مردم پاسخ داده اند: نه ، این نازی ها در آلمان بودند،

آن هیتلر بود، همانطوری که می دانی در سال 1939.

He said, "Yeah, but suppose Hitler asked you,

او می گوید: بله، اما تصور کنید که هیتلر از شما می پرسد،

ممکنه که شما با برق آدم های خارجی را بکشید؟ پاسخ: به هیچ وجه، من این کار نمی کنم، من آدم خوبی هستم.

'Would you electrocute a stranger?' 'No way, I'm a good person.'"

He said, "Why don't we put you in a situation

او می گوید: برای چه شما را در موقعیت قرار ندهیم و به شما

این امکان و شانس را ندهیم که در آن شرایط شما چه می کرده اید؟

and give you a chance to see what you would do?"

و کاری که او کرد این بود که از 1000 انسان معمولی امتحان گرفت.

And so what he did was he tested 1,000 ordinary people.

500 New Haven, Connecticut, 500 Bridgeport.

500 نفر از نیوهیون و 500 نفر از بریجپورت.

و او در تبلیغش نوشته بود: روانشناسان می خواند حافظه را درک کنند،

And the ad said, "Psychologists want to understand memory.

We want to improve people's memory, because it is the key to success."

ما می خواهیم حافظه آدم ها را تقویت کنیم،

چرا که حافظه کلید موفقیت است. خوب؟

OK?

ما قصد داریم به شما 5 دلار بدهیم، چهار دلار برای وقت شما.

"We're going to give you five bucks -- four dollars for your time.

We don't want college students. We want men between 20 and 50."

و او گفته بود: ما دانشجویان کالج را نمی خواهیم؛

ما مردان بین 20 تا 50 سال را می خواهیم.

In the later studies, they ran women.

-در تحقیق بعدی ، آنها از زنان امتحان گرفتند.-

آدم های معمولی ، مانند آرایش گر، کارمند، کسانی که کارهای اداری می کنند.

Ordinary people: barbers, clerks, white-collar people.

So, you go down,

خوب شما ادامه می دهید، و یکی از شما قرار است که یادگیرنده باشد،

one of you will be a learner, one will be a teacher.

و یکی از شما قرار است که معلم باشد.

The learner's a genial, middle-aged guy.

یادگیرنده ها ، آدهم های خوش مشرب و میانسال بودند.

He gets tied up to the shock apparatus in another room.

او یک سری وسایل شوک دادن را در اتاق دیگر تدارک داده بود.

The learner could be middle-aged, could be as young as 20.

یادگیرنده می توانست میانسال و یا جوان بیست ساله باشد،

و توسط اولیا امور به یکی از شما گفته می شد، توسط فرد مسول آزمایش،

And one of you is told by the authority, the guy in the lab coat,

"Your job as teacher is to give him material to learn.

که کار شما به عنوان معلم این است که به این آدم چیزهایی را بیاموزید.

Gets it right, reward.

اگر او مطلب را درست آموخت به او جایزه بدهید،

Gets it wrong, you press a button on the shock box.

اگر نیاموخت، این دکمه را برای شوک دادن فشار دهید.

The first button is 15 volts. He doesn't even feel it."

دکمه اول 15 ولت بود، فرد یادگیرنده حتی آنرا حس هم نمی کرد.

That's the key.

این نکته حیاتی است، همه افراد شریر از 15 ولت شروع می کنند.

All evil starts with 15 volts.

And then the next step is another 15 volts.

و قدم بعدی 15 ولت دیگر بود.

The problem is, at the end of the line, it's 450 volts.

مشکل اینجا بود که در آخر کار دکمه به 450 ولت ختم می شد.

و وقتی شما ادامه می دادید، آن فرد شروع به فریاد زدن می کرد.

And as you go along, the guy is screaming,

"I've got a heart condition! I'm out of here!"

که من دارم آسیب می بینم، مرا از اینجا خارج کنید.

You're a good person. You complain.

اگر شما فرد خوبی باشید، به مسول آزمایش شکایت می کنید که :

"Sir, who will be responsible if something happens to him?"

آقا؛ چه کسی قرار است مسول باشد اگر این آدم آسیب ببیند؟

The experimenter says, "Don't worry, I will be responsible.

مسول آزمایش می گوید: نگران نباش، من مسول خواهم بود.

Continue, teacher."

ادامه بدهید، آقای معلم.

و سوال اینجاست ، چه کسی ممکن است تا آخر 450 ولت برود؟

And the question is, who would go all the way to 450 volts?

You should notice here, when it gets up to 375,

شما باید این را در نظر داشته باشید ، زمانی که به 375 ولت می رسد،

it says, "Danger. Severe Shock."

دستگاه می گوید: خطر، شوک اعمال شود.

When it gets up to here, there's "XXX" -- the pornography of power.

زمانی که به اینجا می رسد، همان XXX در عرصه پورنوگرافی است.

So Milgram asks 40 psychiatrists,

خنده حضار

لذا میلگرم از 40 روانشناس پرسید،

چند درصد از شهروندان آمریکا ممکن است تا آخر (450ولت) بروند؟

"What percent of American citizens would go to the end?"

They said only one percent.

آنها گفتند تنها یک درصد، چرا که این یک رفتار سادیسمی است،

Because that's sadistic behavior, and we know, psychiatry knows,

و ما می دانیم که روانشناسی تنها یک درصد از آمریکایی ها را سادیسمی می داند.

only one percent of Americans are sadistic.

OK.

خوب، ما اینجا نتایج را داریم، و آنها نمی توانند بیشتر از این اشتباه کنند،

Here's the data. They could not be more wrong.

Two thirds go all the way to 450 volts.

دو سوم از شرکت کنندگان تا 450 ولت رفته اند. این فقط یک تحقیق است.

This was just one study.

Milgram did more than 16 studies.

میلگرم 16 تحقیق انجام داد، و اینجا را ببید،

And look at this.

در تحقیق شانزدهم، زمانی که می بیند یک نفر مانند شما تا آخر خط می رود،

In study 16, where you see somebody like you go all the way,

90 percent go all the way.

نود درصد از افراد نیز تا آخر خط می روند، در تحقیق پنجم، اگر کسی سرپیچی کند، نود درصد نیز سرپیچی می کنند.

In study five, if you see people rebel,

90 percent rebel.

What about women? Study 13 -- no different than men.

در مورد زنان چه ؟ تحقیق شماره 13، هیچ فرقی با مردان ندارند.

So Milgram is quantifying evil as the willingness of people

لذا میلگرم مشغول کمیت بندی رغبت شیطانی افراد

to blindly obey authority, to go all the way to 450 volts.

برای فرمانبرداری چشم بسته از حکومت است، تا به 450 ولت برسند.

And it's like a dial on human nature.

و این مانند سرشماری طبیعیت انسان ها است.

A dial in a sense that you can make almost everybody totally obedient,

مانند سرشماری احساسی است که شما می توانید در تمام افراد به وجود بیاورید که آنها کاملا

down to the majority, down to none.

از اکثریت پیروی کنند.

خوب، چه چیزی با دنیای بیرون برابری می کند ؟برای تمام این تحقیق هایی که مصنوعی اسـ؟

What are the external parallels? For all research is artificial.

What's the validity in the real world?

چه چیزی اعتبار آنها در دنیای واقعی است؟

912 شهروند آمریکایی یا خودکشی کردند یا توسط دوستان و یا

912 American citizens committed suicide or were murdered

by family and friends in Guyana jungle in 1978,

خانواده خود در سال 1978 در جنگل گویان کشته شدند،

because they were blindly obedient to this guy, their pastor --

چرا که آنها به صورت کور از این مرد اطاعات می کردند، از پیشوای خود.

not their priest -- their pastor, Reverend Jim Jones.

نه از کشیش خود، بلکه از پیشوای خود، جناب کشیش جیم جون.

او آنها را ترغیب به خودکشی در مراسم عشا ربانی می کرد.

He persuaded them to commit mass suicide.

And so, he's the modern Lucifer effect,

و لذا او یک اثر شیطانی مدرن است.

یک مرد خدا که به فرشته مرگ تبدیل شده است.

a man of God who becomes the Angel of Death.

Milgram's study is all about individual authority to control people.

تحقیق میلگرام درباره اولیا امور منحصر به فرد بود،

بسیاری از زمان ما در موسسه ها بودیم،

Most of the time, we are in institutions,

so the Stanford Prison Study is a study of the power of institutions

لذا تحقیق در زندان استنفورد، یک تحقیق در باره قدرت یک ارگان بر

to influence individual behavior.

روی رفتار اشخاص خاصی می باشد.

Interestingly, Stanley Milgram and I were in the same high school class

جالب توجه اینکه استانلی میلگرم و من هر دو در یک کلاس در دبیرستان

در جیمز مونرو در برونکس در سال 1954 بوده ایم.

in James Monroe in the Bronx, 1954.

I did this study with my graduate students,

لذا این تحقیقی که من کرده ام

با دانشجویان فارغ التحصیلم، خصوصا کریگ هانی ،

especially Craig Haney -- and it also began work with an ad.

ما نیز کارمان را با یک تبلیغ شروع کردیم.

ما پول نداشتیم، لذا ما یک تبلیغ کوچک و ارزان داشتیم،

We had a cheap, little ad,

but we wanted college students for a study of prison life.

اما ما نیاز به دانشجویان کالج برای تحقیقات زندگی در زندان داشتیم.

75 نفر پیشقدم شدند تا این امتحان و تست شخصیتی انجام شود.

75 people volunteered, took personality tests.

We did interviews.

ما مصاحبه کردیم، و دو جین آدم انتخاب کردیم.

Picked two dozen: the most normal, the most healthy.

افرادی که بیشتر نرمال و سلامت بودند.

Randomly assigned them to be prisoner and guard.

به صورت اتفاقی آنها را برای زندانی و زندان بان بودن انتخاب کردیم.

So on day one, we knew we had good apples.

لذا در روز اول، ما می دانستیم که ما سیب سالم داریم(افراد سلامت).

I'm going to put them in a bad situation.

من قصد دارم آنها را در شرایط بدی قرار دهم.

And secondly, we know there's no difference

و دوم ، ما می دانیم که هیچ تفاوتی

between the boys who will be guards and those who will be prisoners.

بین پسرهایی که تبدیل به زندانبان و

پسرهایی که تبدیل به زندانی می شدند نیست.

To the prisoners, we said,

پسری که قرار بود زندانی شود،

"Wait at home. The study will begin Sunday."

ما به او گفتیم: در خوابگاه منتظر بمان، تحقیق روز یکشنبه آغاز می شود،

We didn't tell them

ما به او نگفتیم که

that the city police were going to come and do realistic arrests.

پلیس قرار است که بیاید و یک بازداشت واقعی انجام دهد.

(Video) (Music)

[Day 1]

مرد در ویدیو: ماشین پلیس جلو متوقف می شود، و پلیس از درب جلو خارج می شود،

Student: A police car pulls up in front, and a cop comes to the front door,

and knocks, and says he's looking for me.

درب می زند و می گوید که او به دنبال من است.

So they, right there, you know, they took me out the door,

خوب ، در اینجا، آنها مرا به درب خارج هدایت می کنند،

they put my hands against the car.

آنها دست مرا مقابل ماشین قرار می دهند،

It was a real cop car, it was a real policeman,

این ماشین پلیس واقعی بود و آنها نیز پلیس واقعی بودند.

and there were real neighbors in the street,

و همسایه های واقعی در خیابان که

نمی دانستند این یک آزمایش است.

who didn't know that this was an experiment.

And there was cameras all around and neighbors all around.

و دوربین بود و همسایه ها نیز در اطراف بودند.

They put me in the car, then they drove me around Palo Alto.

آنها مرا در ماشین گذاشتند، و آنگاه مرا در اطرف پالو آلتو گرداندند.

They took me to the basement of the police station.

آنها مرا به ایستگاه پلیس بردند،

در زیر زمین ایستگاه پلیس، و آنگاه مرا در یک سلول قرار دادند.

Then they put me in a cell.

I was the first one to be picked up, so they put me in a cell,

من نفر اولی بودم که بازداشت شده بودم، لذا مرا در یک سلول قرار دادند،

که دقیقا مانند یک اتاق با یک درب میله ای بود.

which was just like a room with a door with bars on it.

You could tell it wasn't a real jail.

شما ممکن است بگویید این یک زندان واقعی نیست،

آنها مرا در اینجا زندانی کردند ، در این لباس کوچک و مایه شرمساری.

They locked me in there, in this degrading little outfit.

They were taking this experiment too seriously.

آنها این آزمایش را خیلی جدی گرفته بودند.

Here are the prisoners, who are going to be dehumanized, they'll become numbers.

خوب اینجا این زندانی است که قرار است مورد بد رفتاری قرار گیرد.

اینها قرار است که به شماره تبدیل شوند.

اینها نگهبان هایی هستند که سمبل قدرت و گمنامی هستند.

Here are the guards with the symbols of power and anonymity.

نگهبان ها زندانیان را مجبور می کنند که

Guards get prisoners to clean the toilet bowls out with their bare hands,

کاسه های توالت را دستان برهنه خود تمیز کنند،

یا کارهای تحقیر آمیز دیگری انجام دهند.

to do other humiliating tasks.

آنها را کاملا لخت می کنند، و متلک های جنسی به آنها می اندازند.

They strip them naked. They sexually taunt them.

آنها شروع به کارهای تحقیر آمیز می کنند؛

They begin to do degrading activities, like having them simulate sodomy.

مانند اینکه انها را مجبور به تقلید کردن لواط می کنند.

You saw simulating fellatio in soldiers in Abu Ghraib.

شما تقلید کردن تحریک آلت مردان با زبان را در سربازان ابوغریب دیدید.

زندانبان های من این کار را در پنج روز انجام دادند، واکنش به استرس بسیار شدید بود،

My guards did it in five days.

The stress reaction was so extreme

that normal kids we picked because they were healthy

طوری که بچه های معمولی که ما به علت سلامت آنها را انتخاب کرده بودیم،

had breakdowns within 36 hours.

ظرف 36 ساعت از داخل شکسته می شدند.

The study ended after six days, because it was out of control.

این تحقیق ظرف شش روز خاتمه یافت چرا که از کنترل خارج شده بود.

Five kids had emotional breakdowns.

پنج بچه دچار شکست عاطفی شده بودند.

Does it make a difference

آیا این تغییری ایجاد می کند اگر که این جنگجویانی که به جنگ می روند، ظهار خود را عوض کنند ؟

if warriors go to battle changing their appearance or not?

آیا نتیجه را عوض می کند ؟

If they're anonymous, how do they treat their victims?

آیا این تغییری در نحوه برخورد آنها با قربانی ها وجود می آورد اگر که

آنها ناشناس باشند؟

In some cultures, they go to war without changing their appearance.

ما می دانیم در برخی از فرهنگ ها ، زمانی که آنها به جنگ می رند،

آنها ظاهر خود را عوض نمی کنند.

در برخی از فرهنگ ها، آنها خودشان را به شکل (فرمانروای پرواز) نقاشی می کنند.

In others, they paint themselves like "Lord of the Flies."

در برخی دیگر آنها ماسک می پوشند.

In some, they wear masks.

در بسیاری، سربازان در لباس های یکدست ناشناس می شوند.

In many, soldiers are anonymous in uniform.

So this anthropologist, John Watson, found 23 cultures that had two bits of data.

لذا، این دانشمند مردم شناست، جان واستون ، دریافت که

23 فرهنگ مختلف دو نوع اطلاعات مختلف دارند.

Do they change their appearance? 15.

آیا آنها ظاهر خود را عوض می کنند ؟ پانزده تا .

Do they kill, torture, mutilate? 13.

آیا آنها می کشند، شکنجه می کنند ، مثله می کنند؟ سیزده تا.

اگر آنها ظاهر خود را عوض نمی کنند

If they don't change their appearance,

تنها یک هشتم آنها، شکنجه می کنند و یا مثله می کنند.

only one of eight kills, tortures or mutilates.

کلید این معما در ناحیه قرمز رنگ است.

The key is in the red zone.

If they change their appearance,

اگر آنها ظاهر خود را عوض می کنند،

دوازده تا از سیزده تا، یعنی نود درصد، می کشند و شکنجه می کنند و یا مثله می کنند.

12 of 13 -- that's 90 percent -- kill, torture, mutilate.

And that's the power of anonymity.

و این قدرت ناشناس بودن است.

So what are the seven social processes

لذا، هفت عنصر از این روند و پردازش اجتماعی که

that grease the slippery slope of evil?

روند شریر شدن را لغزنده و راحت می کند چیست ؟

Mindlessly taking the first small step.

بیفکری اولین قدم است.

Dehumanization of others. De-individuation of self.

دیگران را از حالت انسانی خارج دانستن. خود پرستی و یکتا دانستن خود.

Diffusion of personal responsibility.

کم اهمیت کردن مسولیت شخصی. فرمانبری کورکورانه از اولیا امور.

Blind obedience to authority.

Uncritical conformity to group norms.

پیروی عادی از هنجار های گروه.

Passive tolerance of evil through inaction, or indifference.

تحمل انفعالی در مقابل شرارت با بی حرکتی و بی تفاوتی .

And it happens when you're in a new or unfamiliar situation.

و این زمانی رخ می دهد که شما در یک محیط جدید و نا آشنا قرار می گیرید.

روش و منش عادی و همیشگی شما دیگر کار نمی کند.

Your habitual response patterns don't work.

Your personality and morality are disengaged.

شخصیت و اخلاق شما دیگر درگیر نیست.

داستیوفسکی می گوید: "هیچ چیزی راحت تر از تقبیح نماینده شیطان نیست؛

"Nothing is easier than to denounce the evildoer;

و هیچ چیزی سخت تر از دانستن نماینده شیطان نیست."

nothing more difficult than understanding him," Dostoyevsky.

دانستن روشی برای بهانه آوردن و یا دستاویز قرار دادن نیست. روانشناسی علم شناخت بهانه ها نیست.

Understanding is not excusing. Psychology is not excuse-ology.

So social and psychological research reveals

لذا جامعه شناسان و روانشناسان کشف کرده اند که

چگونه افراد عادی بدون استفاده از دارو تغییر می کنند و به چیزهای دیگری تبدیل می شوند.

how ordinary, good people can be transformed without the drugs.

You don't need it. You just need the social-psychological processes.

شما به این نیاز ندارید. شما فقط به یک پردازش روانشانسی-اجتماعی نیاز دارید.

Real world parallels?

برابری ها در دنیای واقعی ؟ این را با این مقایسه کنید.

Compare this with this.

James Schlesinger -- I'm going to end with this -- says,

قصد دارم صحبت هایم را با این خاتمه دهم، جیمز شلیزنگر می گوید،

"Psychologists have attempted to understand how and why

"روانشناسان تلاش کرده اند که بفهمند چرا و چگونه

individuals and groups who usually act humanely

افراد معمولی و گروهای عادی جامعه که معمولا انسانی رفتار می کنند

can sometimes act otherwise in certain circumstances."

گاهی می توانند در شرایط خاصی طور دیگری رفتار کنند."

That's the Lucifer effect.

این اثر شیطانی است.

And he goes on to say, "The landmark Stanford study

و او می گوید: " نشانه برجسته تحقیق استانفورد

provides a cautionary tale for all military operations."

یک داستان اخطار برانگیزی را برای همه نیروهای نظامی دنیا بیان می کند.

If you give people power without oversight,

اگر شما به افرادی قدرت بدون نظارت بدهید،

it's a prescription for abuse.

این به مانند یک دستورالعمل برای سو استفاده است. آنها این را می دانستند و اجازه دادند این اتفاق روی دهد.

They knew that, and let that happen.

لذا ، در گزارش دیگری ، در تحقیقی که با ژنرال فای صورا گرفت،

So another report, an investigative report by General Fay,

says the system is guilty.

می گوید که کل نظام گناه کار است، و در این گزارش او

In this report, he says it was the environment that created Abu Ghraib,

می گوید که این محیط و فضا بود که فاجعه ابوغریب را به وجود آورد، با

by leadership failures that contributed to the occurrence of such abuse,

رهبری ناقصی که اجازه رخ دادن

چنین سو استفاده هایی را می دهد،

and because it remained undiscovered

و این واقعیتی که همچنان مجهول باقی مانده است توسط

by higher authorities for a long period of time.

مقامات بسیار بالا برای مدتی بسیار طولانی .

این سو استفاده ها برای سه ماه جریان داشته است. چه کسی این مساله را زیر نظر داشته است؟

Those abuses went on for three months.

Who was watching the store?

The answer is nobody, I think on purpose.

جواب این است، هیچ کس،و من فکر می کنم ، هیچ کسی عمده این کار را نکرده است.

He gave the guards permission to do those things,

او به زندانبان ها اجازه انجام این کارها را داده است،

و آنها می دانستند که هیچ کسی حاضر نیست که به این سیاه چال برای بررسی بیاید.

and they knew nobody was ever going to come down to that dungeon.

لذا شما به یک شیفت نمونه در تمام مناطق نیاز دارید.

So you need a paradigm shift in all of these areas.

The shift is away from the medical model that focuses only on the individual.

این شیفت باید دور از نمونه پزشکی آن باشد که

فقط روی مسایل منحصر به فرد کار می کند.

The shift is toward a public health model

این شیفت شبیه به سیستم خدمات درمانی عمومی است که

that recognizes situational and systemic vectors of disease.

موقعیت و نظام ساختاری بیماری ها را شناسایی می کند.

Bullying is a disease. Prejudice is a disease.

قلدری کردن یک بیماری است، غرض ورزی و خشونت نیز بیماری است.

Violence is a disease.

Since the Inquisition, we've been dealing with problems at the individual level.

و از زمانی که تفتیش عقاید بود هاست، ما با این مشکل مواجه بوده ایم در

تمام سطوح مواجه بوده ایم.اما می دانید چی است؟ این عملی نبود.

It doesn't work.

Aleksandr Solzhenitsyn says, "The line between good and evil

الکساندر سولژنتسین می گوید که خط بین خوب بودن و شریر بودن از

cuts through the heart of every human being."

وسط قبل همه آدم ها می گذرد.

That means that line is not out there.

این به این معنا است که این خط خارج نیست.

That's a decision that you have to make, a personal thing.

این تصمیمی است که شما باید بگیرید. این موضوعی شخصی است.

So I want to end very quickly on a positive note.

لذا، من می خواهم خیلی سریع با یک نکته مثبت پایان دهم :

Heroism as the antidote to evil,

قهرمانی مانند زهر برای شرارت است.

by promoting the heroic imagination,

با ترویج دادن تخیلی قهرمانی ،

خصوصا در کودکانمان ، در سیستم آموزشی خودمان .

especially in our kids, in our educational system.

We want kids to think, "I'm a hero in waiting,

ما می خواهیم که کودکان ما بیاندیشند که : من قهرمانی هستم که در صف انتظار است،

منتظرم تا لحظه درستش برسد و قهرمنای خودم را به نمایش بگذارم،

waiting for the right situation to come along,

and I will act heroically.

و مانند یک قهرمان عمل کنم.

My whole life, I'm now going to focus away from evil --

تمام زندکی من از این به بعد بر روی این تمرکز می کنم که از شرارت دور باشم که

از زمانی که بچه بوده ام، قهرمانان را بفهمم.

that I've been in since I was a kid -- to understanding heroes.

و اکنون ایده و تصور آنها از قهرمانی تبدیل به این می شود

Banality of heroism.

که افراد عادی هستند که اعمال قهرمانی انجام می دهند.

It's ordinary people who do heroic deeds.

It's the counterpoint to Hannah Arendt's "Banality of Evil."

این مکمل نظریه (هانا آرنت) به نام یک شیطان معمولی است.

Our traditional societal heroes are wrong, because they are the exceptions.

قهرمان های معمولی و سنتی ما معمولا اشتباه می کنند،

چرا که آنها استثنا هستند.

They organize their life around this. That's why we know their names.

آنها تمام زندگی خود را حول این نکته متمرکز کرده اند که

و این علت این است که ما اسم آنها را می دانیم.

و قهرمان بچه های ما نیز نقش مدل و نمونه را برای آنها بازی می کنند،

Our kids' heroes are also wrong models for them,

چرا که آنها یک توان و هوش فوق طبیعی دارند.

because they have supernatural talents.

We want our kids to realize most heroes are everyday people,

ما می خواهیم بچه های ما بدانند که اکثر این قهرمان ها ، آدم هایی هر روزه هستند،

و اعمال قهرمانانه چیز غیر عادی است، این جو داربی است.

and the heroic act is unusual.

This is Joe Darby.

He was the one that stopped those abuses you saw,

او یکی از کسانی بود که این سو استفاده هایی را که دیدید متوقف کرد،

چون تا این تصاویر را دید،

because when he saw those images,

he turned them over to a senior investigating officer.

او آنها را به دفتر بازرسی کل فرستاد.

He was a low-level private, and that stopped it.

او یک کارمند شخصی سطح پایین بود که اینها را متوقف کرد، آیا او یک قرمان بود ؟ نه.

Was he a hero? No.

They had to put him in hiding, because people wanted to kill him,

آنها مجبور شدند تا او را مخفی کنند، به دلیل اینکه برخی می خواستند او را بکشند،

and then his mother and his wife.

وبعد مجبور شدند زن و مادرش را مخفی کنند.

برای سه سال آنها مخفی زندگی می کردند.

For three years, they were in hiding.

This is the woman who stopped the Stanford Prison Study.

این زنی است که آزمایش زندان استانفورد را متوقف کرد.

When I said it got out of control, I was the prison superintendent.

زمانی که من گفتم آزمایش از کنترل خارج شد، من مقام ارشد و مافوق زندان بودم.

I didn't know it was out of control. I was totally indifferent.

من نمی دانستم که آزمایش از کنترل خارج شده است، من واقعا بی تفاوت بودم.

She saw that madhouse and said,

او پایین آمد و آن دیوانه خانه را دید و گفت:

"You know what, it's terrible what you're doing to those boys.

"می دانید چی ؟ این کاری که با این بچه ها می کنید ، هولناک است.

They're not prisoners nor guards, they're boys, and you are responsible."

آنها زندانی نیستند، آنها نیز زندانبان نیستند،

اینها بچه هستند و شما مسول هستید.

And I ended the study the next day.

و من آزمایش را روز بعد متوقف کردم.

The good news is I married her the next year.

خبر خوب اینکه من با او سال بعد ازدواج کردم.

(Laughter)

خنده حضار،

(Applause)

تشویق حضار

I just came to my senses, obviously.

من فقط شعور خودم بازگشتم، به صورت مشخص.

So situations have the power to do [three things].

لذا محیط و شرایط قدرت انجام کار دارند، گرچه

But the point is, this is the same situation

نکته این است که ، این شرایط کاملا مشابهی بود که

می توانست باعث برافروختن دشمنی بین برخی از ما بشود،

that can inflame the hostile imagination in some of us,

that makes us perpetrators of evil,

که ما برای همیشه به افراد شریری تبدیل کند،

can inspire the heroic imagination in others.

می توان تفکر قهرمانی را بر روی دیگران نیز الهام کرد، این نیز شرایط مشابهی است.

It's the same situation and you're on one side or the other.

و شما یا در این طرف و یا در طرف دیگر هستید.

Most people are guilty of the evil of inaction,

بسیاری از مردم گناه کار شرارت تنبلی را دارند،

because your mother said, "Don't get involved. Mind your own business."

چرا که مادر شما می گوید: خودت را قاطی نکن، حواست به کار خودت باشد.

و شما باید بگویید : مادر ، انسانیت مساله و کار مربوط به من است.

And you have to say, "Mama, humanity is my business."

So the psychology of heroism is -- we're going to end in a moment --

لذا، روانشناسی قهرمانی این است -- من قصد دارم صحبتم را اینجا تمام کنم -- که

چگونه ما کودکانمان را تشویق می کنیم تا قهرمانان جدیدی بشوند،

how do we encourage children in new hero courses,

that I'm working on with Matt Langdon -- he has a hero workshop --

که من با مت لانگدو -- که او یک کارگاه آموزشی قهرمانی دارد -- کار می کردم تا

to develop this heroic imagination, this self-labeling,

بتوانیم تخیل قهرمانی را گسترش دهیم، این برچسب زدن بر خود که :

"I am a hero in waiting," and teach them skills.

من قهرمانی هستم که منتظر ظهور است، و به آنها مهارت ها را آموزش دهیم،

To be a hero, you have to learn to be a deviant,

تا بتوانند به قهرمان تبدیل شوند، شما باید به آنها یاد بدهید تکروی چیست،

because you're always going against the conformity of the group.

چرا که شما باید (برای قهرمان شدن) همیشه از گروه پیروی نکنید.

قهرمان ها افرادی عادی هستند که تنها اعمالی منحصر به فرد انجام می دهند. آنها عمل می کنند.

Heroes are ordinary people whose social actions are extraordinary. Who act.

کلید قهرمان بودن دو نکته است ،

The key to heroism is two things.

نکته اول: زمانی که بقیه منفعل و خاموش هستند، شما باید وارد عمل شوید.

You have to act when other people are passive.

B: You have to act socio-centrically, not egocentrically.

نکته دوم: شما باید بر اساس منافع عمل کنید ، نه بر اساس منافع شخصی و هوای نفسانی خود.

And I want to end with a known story about Wesley Autrey, New York subway hero.

و مایلم اینجا سخنانم را خاتمه بدهم با داستانی که بسیاری از شما آنرا می دانید،

درباره ولسی آتوری ، قهرمان مترو نیویورک.

Fifty-year-old African-American construction worker standing on a subway.

مرد 50 ساله آمریکایی-آفریقایی که کارگر ساختمان بود.

او بر روی خط مترو نیویورک ایستاد،

A white guy falls on the tracks.

یک مرد سفید پوست بر روی ریل فتاده بود.

The subway train is coming. There's 75 people there.

قطار مترو داشت می آمد، و 75 مسافر داشت.

You know what? They freeze.

می دانید ؟ آنها یخ زده بودند.

He's got a reason not to get involved.

او دلیل خوبی داشت که خودش را قاطی این موضوع نکند،

He's black, the guy's white, and he's got two kids.

او سیاه پوست بود، و آن مرد سفید پوست، و او دو بچه کوچک داشت.

Instead, he gives his kids to a stranger,

در عوض منفعل بودن ، او بچه هایش را به آدمی غریبه داد،

بر روی ریل مترو پرید، و مرد را بین دو ریل راه آهن گذاشت.

jumps on the tracks, puts the guy between the tracks,

lays on him, the subway goes over him.

و بر روی او خودش را انداخت و خوابید ، تا قطار مترو از روی او رد شود.

Wesley and the guy -- 20 and a half inches height.

آن مرد و آقای ولسی ، بیشتر بیست و نیم اینچ ارتفاع داشتند،

The train clearance is 21 inches.

ارتفاع قطار از سطح زمین ، بیست و یک اینچ بود.

A half an inch would have taken his head off.

نیم اینج می توانست سر او را از بدن جدا کند.

And he said, "I did what anyone could do," no big deal to jump on the tracks.

و او گفت، من کاری کردم که هر کسی ممکن بود انجام بدهد،

کار بزرگی نبود که روی ریل بپری.

And the moral imperative is "I did what everyone should do."

و نکته اخلاقی بسیار مهم این بود:( من کاری کردم که هر کسی باید انجامش می داد).

And so one day, you will be in a new situation.

و خوب ، یک روز شما در یک موقعیت جدید خواهید بود،

Take path one, you're going to be a perpetrator of evil.

مسیرشماره یک را انتخاب کنید، شما می خواهید به یک شریر ابدی تبدیل شوید.

Evil, meaning you're going to be Arthur Andersen.

شرارت ، به معنای این خواهد بود که شما آرتور اندرسون خواهید بود،

You're going to cheat, or you're going to allow bullying.

شما قرار است که تقلب کنید، شما قرار است اجازه بدهید که گردنکلفتی صورت گیرد.

Path two, you become guilty of the evil of passive inaction.

مسیر شماره دو: شما قرار است به فردی تبدیل شوید که منفعل بودن شریرانه ، احساس گناه می کند.

Path three, you become a hero.

مسیر شماره سه: شما به یک قهرمان تبدیل خواهید شد.

نکته اینجاست که آیا ما حاضر هستیم که مسیر خود را برای

The point is, are we ready to take the path to celebrating ordinary heroes,

بزرگداشت قهرمان های معمولی انتخاب کنیم،

waiting for the right situation to come along

و منتظر شویم که موقعیت درستش پیش آید ،

تا تفکر و تخیل قهرمانانه را عملی کنیم ؟

to put heroic imagination into action?

چرا که این فقط ممکن است یک بار در زندگی شما پیش آید،

Because it may only happen once in your life,

and when you pass it by, you'll always know,

و اگر شما آنرا رد کنید، همیشه این را خواهید دانست،

من می توانستم یک قهرمان بشوم، و من آنرا پس زدم.

I could have been a hero and I let it pass me by.

So the point is thinking it and then doing it.

لذا نکته اینجاست که اول فکرکنید و بعد آنرا عملی کنید.

لذا می خواهم از شما تشکر کنم، متشکرم ، متشکرم.

So I want to thank you. Thank you.

Let's oppose the power of evil systems at home and abroad,

بگذارید با قدرت شرارت در خانه و بیرون مقابله کنیم ،

and let's focus on the positive.

و بر روی اعمال مثبت تمرکز کنیم.

Advocate for respect of personal dignity, for justice and peace,

برای دفاع از صلح و عدالت و احترام به شان افراد ؛

which sadly our administration has not been doing.

که متاسفانه دولت ما این کار را انجام نمی دهد.

بسیار سپاس گذارم.

Thanks so much.

تشویق حضار

(Applause)