Why you should make useless things | Simone Giertz

Translator: Muhammad Tabibzadeh Reviewer: sadegh zabihi

Hello.

سلام.

My name is Simone.

اسم من سیمون است.

You know how people tell you if you get nervous when onstage,

حتما می‌دانید که مردم وقتی روی صحنه عصبی هستید به شما می‌گویند

picture people in the audience naked?

تماشاگران را برهنه تصور کنید؟

Like it's this thing that's supposed to make you feel better.

انگار این چیزی است که به شما احساس بهتری می‌دهد.

But I was thinking --

اما داشتم فکر می‌کردم --

picturing all of you naked in 2018 feels kind of weird and wrong.

تصور کردن برهنه تمام مردم در سال ۲۰۱۸عجیب و اشتباه است.

Like, we're working really hard on moving past stuff like that,

ما خیلی سخت کار می‌کنیم تا از روی این فکرها بگذریم،

so we need a new method of dealing with

خب ما نیاز به روش جدیدی داریم تا با آن کنار بیاییم

if you get nervous onstage.

که اگر روی صحنه عصبی شدیم.

And I realized that what I'd really like

و پی بردم چیزی که من واقعا دوست دارم

is that I can look at you as much as you're looking at me --

این است که همان طور به شما نگاه کنم که شما به من نگاه می‌کنید --

just to even things out a little bit.

فقط کمی برابری را رعایت کنیم.

So if I had way more eyeballs,

پس اگر من راهی داشتم تا کره‌ چشم بیشتری داشته باشم،

then we'd all be really comfortable, right?

بعد از آن همه ما راحت‌تر بودیم، درسته؟

So in preparation for this talk, I made myself a shirt.

پس برای آماده سازی خودم پیراهنی را درست کردم.

(Rattling)

( صدای خش خش)

(Laughter)

(خنده)

It's googly eyes.

این‌ها چشم‌های مصنوعی هستند.

It took me 14 hours

این کار ۱۴ ساعت برای من طول کشید

and 227 googly eyes to make this shirt.

و ۲۲۷ چشم مصنوعی تا این پیراهن را درست کنم.

And being able to look at you as much as you're looking at me

که بتوانم همانقدر که شما به من نگاه می‌کنید به شما نگاه کنم

is actually only half of the reason I made this.

اما این نصف هدفی است که من داشتم تا این را درست کنم.

The other half is being able to do this.

نصفه بعدی توانایی انجام دادن این کار است.

(Googly eyes rattle)

(تق تق کردن چشم مصنوعی)

(Laughter)

(خنده)

So I do a lot of things like this.

کارهای زیادی مثل این انجام داده‌ام.

I see a problem and I invent some sort of solution to it.

یک مشکل را دیدم و چیزی اختراع کردم تا راهکاری برای آن باشد.

For example, brushing your teeth.

به طور مثال، مسواک زدن.

Like, it's this thing we all have to do, it's kind of boring,

کاری است که همه ما باید انجام دهیم، و خسته کننده است،

and nobody really likes it.

و حتی هیچکس واقعا از آن خوشش نمی‌آید.

If there were any seven-year-olds in the audience,

اگر یک ۷ ساله بین تماشاگران بود

they'd be like, "Yes!"

آن‌ها خواهند گفت، "بله!"

So what about if you had a machine that could do it for you?

چه می‌شد اگر یک ماشین داشتید که می‌توانست برای شما مسواک بزند؟

(Laughter)

(خنده)

I call it ...

من به این می‌گویم ...

I call it "The Toothbrush Helmet."

"کلاه مسواکی"

(Laughter)

(خنده)

(Robot arm buzzing)

(وز وز دست ربات)

(Laughter)

(خنده)

(Applause)

(تشویق)

So my toothbrush helmet is recommended by zero out of 10 dentists,

کلاه مسواکی من توسط هیچ کدام از دندانپزشکان توصیه نمی‌شود،

and it definitely did not revolutionize the world of dentistry,

و حتی در دندانپزشکی انقلابی برپا نمی‌کند،

but it did completely change my life.

اما این کار زندگی مرا به طور کامل تغییر داد.

Because I finished making this toothbrush helmet three years ago

به دلیل اینکه من ساختن این ابزار را سه سال پیش تمام کردم

and after I finished making it,

بعد از آنکه این کار را تمام کردم،

I went into my living room and I put up a camera,

به نشینمن رفتم و یک دوربین را آماده کردم،

and I filmed a seven-second clip of it working.

و یک کلیپ ۷ ثانیه‌ای از چگونگی کار کردن آن را گرفتم.

And by now,

و تا الآن،

this is a pretty standard modern-day fairy tale

این استاندارد و به روزترین مَتَل است

of girl posting on the internet,

که یک دختر آن را روی اینترنت آپلود می‌کند،

the internet takes the girl by storm,

اینترنت با یک توفان آن را بر می‌دارد،

thousands of men voyage into the comment sections

و هزاران مرد در کامنت‌ها سفر می‌کنند

to ask for her hand in marriage --

تا درخواست ازدواج دهند --

(Laughter)

(خنده)

She ignores all of them, starts a YouTube channel

آن‌ها را چشم پوشی می‌کند و یک کانال یوتوبی می‌زند

and keeps on building robots.

و ساختن ربات را ادامه می‌دهد.

Since then, I've carved out this little niche for myself on the internet

از آن موقع من یک موقعیت خوب در اینترنت برای خودم دست و پا کردم

as an inventor of useless machines,

از طریق مخترع بودن ماشین‌های بدون استفاده،

because as we all know,

به خاطر اینکه همه ما می‌دانیم،

the easiest way to be at the top of your field

ساده‌ترین کار برای سر بودن در زمینه‌ای که کار می‌کنید

is to choose a very small field.

انتخاب کردن یک موضوع خیلی کوچک است.

(Laughter)

(خنده)

(Applause)

(تضویق)

So I run a YouTube channel about my machines,

خب من برای ماشین‌هایی که می‌ساختم کانال یوتوب راه انداختم

and I've done things like cutting hair with drones --

و کارهایی را مثل کوتاه کردن موها با پهپاد انجام دادم --

(Drone buzzes)

(وز وز پهپاد)

(Laughter)

(خنده)

(Drone crashes)

(سقوط پهپاد)

(Laughter)

(خنده)

(Drone buzzes)

(وز وز پهپاد)

(Laughter)

(خنده)

(Applause)

(تشویق)

To a machine that helps me wake up in the morning --

به یک ماشین که به من کمک می‌کند تا صبح از خواب بیدار شوم --

(Alarm)

(صدای زنگ)

(Laughter)

(خنده)

(Video) Simone: Ow!

(ویدیو) سیمون: اوه!

To this machine that helps me chop vegetables.

به این ماشین که به من کمک می‌کند تا سبزیجات را خرد کنم.

(Knives chop)

(ریز ریز کردن با چاقو)

I'm not an engineer.

من یک مهندس نیستم.

I did not study engineering in school.

در مدرسه مهندسی نخواندم.

But I was a super ambitious student growing up.

اما یک دانش آموز خیلی بلندپرواز بودم.

In middle school and high school, I had straight A's,

در راهنمایی و دبیرستان همیشه نمره‌ام A بود

and I graduated at the top of my year.

و در آخرین سال با نمره بالا فارغ‌التحصیل شدم.

On the flip side of that,

و در طرف دیگر،

I struggled with very severe performance anxiety.

من با اضطراب شدید عملکرد مبارزه کردم.

Here's an email I sent to my brother around that time.

این یک ایمیل است که به برادرم در آن برهه زمانی فرستادم.

"You won't understand how difficult it is for me to tell you,

"تو نخواهی فهمید که چقدرسخت است تا این را به تو بگویم،

to confess this.

تا به آن اعتراف کنم.

I'm so freaking embarrassed.

من خیلی شرمسارم.

I don't want people to think that I'm stupid.

من نمی‌خواهم که افراد فکر کنند که من احمق هستم.

Now I'm starting to cry too.

الآن می‌خواهم گریه کنم.

Damn."

لعنت."

And no, I did not accidentally burn our parents' house down.

نه، من خانه مادر و پدرمان را نسوزاندم.

The thing I'm writing about in the email and the thing I'm so upset about

چیزی که من در این ایمیل نوشتم و خیلی در مورد آن ناراحت بودم

is that I got a B on a math test.

گرفتن نمره B در امتحان ریاضی بود.

So something obviously happened between here and here.

پس چیزی مشخصا بین اینجا و اینجا اتفاق افتاد.

(Laughter)

(خنده)

One of those things was puberty.

یکی از آن چیزها بلوغ بود.

(Laughter)

(خنده)

Beautiful time indeed.

در حقیقت زمانی زیبا.

But moreover,

اما بیشتر،

I got interested in building robots,

من دوست داشتم تا ربات بسازم،

and I wanted to teach myself about hardware.

و می‌خواستم تا به خودم در مورد سخت افزار یاد دهم.

But building things with hardware, especially if you're teaching yourself,

اما ساختن چیزها با سخت افزار، مخصوصا وقتی که داری به خودت یاد می‌دهی

is something that's really difficult to do.

واقعا کار سختی است.

It has a high likelihood of failure

احتمال شکست خیلی بالا است

and moreover,

و بیشتر

it has a high likelihood of making you feel stupid.

احتمال رخ دادن اینکه فکر کنی احمق هستی بیشتر است.

And that was my biggest fear at the time.

و در آن زمان بیشترین ترس من از این بود.

So I came up with a setup that would guarantee success 100 percent of the time.

و من بدون انتظار یک کاری را برپا کردم که احتمال موفقیت آن صد در صد بود.

With my setup, it would be nearly impossible to fail.

با این ترتیب، خیلی سخت بود تا شکست بخورم.

And that was that instead of trying to succeed,

و این بود که به جای تلاش برای موفق شدن،

I was going to try to build things that would fail.

سعی کردم تا چیزهایی بسازم که شکست بخورند.

And even though I didn't realize it at the time,

و حتی در آن زمان به این پی نبردم،

building stupid things was actually quite smart,

ساختن چیزهای احمقانه خیلی کار هوشمندانه‌ای بود،

because as I kept on learning about hardware,

برای اینکه در مورد یاد گرفتن سخت افزار،

for the first time in my life,

برای اولین بار در زندگی‌ام،

I did not have to deal with my performance anxiety.

من نمی‌بایست با اضطرابم کنار بیایم.

And as soon as I removed all pressure and expectations from myself,

و به محض اینکه تمام انتظارات و فشار را از روی خودم برداشتم،

that pressure quickly got replaced by enthusiasm,

آن فشار، سریع جایش را با علاقه‌مندی عوض کرد،

and it allowed me to just play.

و به من اجازه داد تا کار را انجام دهم.

So as an inventor,

پس به عنوان یک مخترع،

I'm interested in things that people struggle with.

به چیزهایی علاقه دارم که باید برای آن‌ها تقلا کرد.

It can be small things or big things or medium-sized things

می‌تواند چیزهای بزرگ، کوچک و یا متوسط باشد

and something like giving a TED talk presents this whole new set of problems

و چیزهایی مثل ارائه دادن TED به بقیه در مورد کل این مشکلات

that I can solve.

که من می‌توانم حل کنم.

And identifying a problem is the first step in my process

و شناسایی کردن یک مشکل اولین قدم در انجام دادن فرایند من

of building a useless machine.

در ساختن یک ماشین بی‌استفاده است.

So before I came here,

قبل از اینکه اینجا بیایم،

I sat down and I thought of some of the potential problems I might have

نشستم و به مشکلات بالقوه‌ای

که ممکن است در ارائه این سخنرانی داشته باشم فکر کردم.

in giving this talk.

Forgetting what to say.

فراموش کنم چه می‌خواستم بگویم.

That people won't laugh --

آدم‌ها نخندند --

that's you.

این شمایید.

Or even worse,

یا حتی بد‌تر،

that you'll laugh at the wrong things --

به چیزهای اشتباه بخندند --

that was an OK part to laugh at,

اوکی بود تا به این مسئله بخندید،

thank you.

خیلی ممنون.

(Laughter)

(خنده)

Or that when I get nervous, my hands start shaking

یا وقتی عصبی می‌‌شوم دستانم شروع به لرزیدن کنند

and I'm really self-conscious about it.

و من واقعا در مورد این مسئله خودآگاهم.

Or that my fly has been open this entire time

یا اینکه زیپم در تمام این مدت باز باشد

and all of you noticed but I didn't,

و همه شما متوجه شوید اما من نه،

but it's closed so we're all good on that one.

اما بسته است پس این یکی مشکلی نیست.

But one thing I'm actually really nervous about is my hands shaking.

اما چیزی که مرا واقعا عصبی می‌کند لرزش دستم است.

I remember when I was a kid,

یادم می‌آید وقتی که کودک بودم

giving presentations in school,

برای ارائه دادن در مدرسه،

I would have my notes on a piece of paper,

یادداشت‌هایم را روی کاغذ داشتم،

and I would put a notebook behind the paper

و پشت آن کاغذ دفترچه می‌گذاشتم

so that people wouldn't be able to see the paper quivering.

تا بقیه نتوانند لرزش آن کاغذ را ببینند.

And I give a lot of talks.

و من تعداد زیادی ارائه داشتم.

I know that about half of you in the audience are probably like,

می‌دانم که نصف شما تماشاگران شاید این فکر را بکنید که

"Building useless machines is really fun,

«ساختن ماشین‌های بی‌استفاده واقعا جالب است،

but how is this in any way or form a business?"

اما چطور یا چگونه یک شغل است؟»

And giving talks is a part of it.

و صحبت کردن در مورد آن بخشی از موضوع است.

And the arrangers always put out a glass of water for you onstage

و تمام تنیظیم کننده‌ها یک لیوان آب روی صحنه برای شما می‌گذارند

so you have something to drink if you get thirsty,

تا اگر تشنه شدید چیزی بنوشید،

and I always so badly want to drink that water,

و من همیشه خیلی دلم می‌خواهد آن آب را بخورم،

but I don't dare to pick the glass up

اما جرأت برداشتن لیوان را ندارم

because then people might be able to see that my hands are shaking.

به خاطر اینکه مردم شاید ببینند دستم دارد می‌لرزد.

So what about a machine that hands you a glass of water?

پس در مورد یک ماشین که لیوان آب را برمی‌دارد چه فکری می‌کنید؟

Sold to the nervous girl in the googly-eye shirt.

که می‌توانید آن را به یک دختر که پیراهن با چشم مصنوعی دارد بدهید.

Actually, I need to take this off because I have a thing --

در واقع من می‌خواهم این را در بیاورم چون یک چیزی من دارم --

(Googly eyes rattle)

(خش خش چشم مصنوعی)

Oh.

اوه.

(Clanking)

(چکاچک کردن)

(Laughter)

(خنده)

I still don't know what to call this,

من هنوز نمی‌دانم که این را چه بنامم،

but I think some sort of "head orbit device,"

ولی یک چیزی مثل «ابزار مدار سر»

because it rotates this platform around you

به خاطر اینکه این سکو دور شما می‌چرخد

and you can put anything on it.

و می‌توانید روی آن هر چیزی بگذارید.

You can have a camera; you can get photos of your entire head.

شما می‌توانید یک دوربین داشته باشید و از دور سرتان عکس بگیرید.

Like it's really -- it's a very versatile machine.

این واقعا -- این یک ماشین همه کار است.

(Laughter)

(خنده)

OK, and I have --

باشه پس --

I mean, you can put some snacks on it, for example,

شما می‌توانید به طور مثال روی آن اسنک بگذارید،

if you want to.

اگر می‌خواهید.

I have some popcorn here.

اینجا کمی پاپ کرن دارم.

And you just put a little bit like that.

و می‌توانید کمی از آن روی این دستگاه بگذارید

And then you want to --

و بعد از آن شما می‌خواهید --

there's some sacrifices for science --

اینجا کمی قربانی برای علم داریم --

just some popcorn falling on the floor.

فقط کمی پاپ کرن روی زمین می‌ریزد.

Let's do the long way around.

بیاید کار سختی انجام دهید

(Robot buzzes)

(وز وز ربات)

(Laughter)

(خنده)

And then you have a little hand.

و بعد از آن یک دست کوچک دارید.

You need to adjust the height of it,

نیاز دارید که ارتفاع آن را تنظیم کنید،

and you just do it by shrugging.

و فقط شانه بالا بیندازید.

(Laughter)

(خنده)

(Applause)

(تشویق)

It has a little hand.

این یک دست کوچک دارد.

(Hand thwacks)

(ضربه دست)

(Laughter)

(خنده)

(Applause)

(تشویق)

I just bumped my mic off,

یکی هم به میکروفونم خورد،

but I think we're all good.

اما فکر می‌کنم همه چیز خوب است.

OK, also I need to chew this popcorn,

و نیاز دارم تا این پاپ کورن را بجوم

so if you guys could just clap your hands a little bit more --

خب اگر شما می‌توانید کمی دست بزنید --

(Applause)

(تشویق)

OK, so it's like your own little personal solar system,

خب پس، این یک منظومه شمسی متعلق به شماست،

because I'm a millennial,

به خاطر اینکه من از نسل هزاره هستم،

so I want everything to revolve around me.

پس می‌خواهم همه چیز دور من بچرخند.

(Laughter)

(خنده)

Back to the glass of water, that's what we're here for.

برگردیم به لیوان آب، این چیزی است که اینجا داریم.

So, I promise -- I mean, it still has --

من قول می‌دهم، منظورم -- این هنوز آب دارد --

it doesn't have any water in it,

در این لیوان آب نداریم،

I'm sorry.

متأسفم.

But I still need to work on this machine a little bit

باید کمی روی این ماشین کار کنم

because I still need to pick up the glass and put it on the platform,

به خاطر اینکه نیاز دارم تا این لیوان را بردارم و روی سکو بگذارم،

but if your hands are shaking a little bit,

اما اگر دستان شما کمی می‌لرزند،

nobody's going to notice

هیچکس متوجه آن نخواهد شد.

because you're wearing a very mesmerizing piece of equipment.

به خاطر اینکه شما یک چیز مسحور کننده پوشیده‌اید.

So, we're all good.

پس همه ما خوبیم.

OK.

خوب.

(Robot buzzes)

(وز وز ربات)

(Singing)

(خوانندگی)

Oh no, it got stuck.

اوه نه، گیر کرد.

Isn't it comforting that even robots sometimes get stage fright?

آیا راحت نیست تا بپذیرید گاهی اوقات ربات‌ها هم روی صحنه می‌ترسند؟

It just gets stuck a little bit.

فقط کمی گیر کرده.

It's very human of them.

این به خاطر ذات انسانی‌اش است.

Oh wait, let's go back a little bit,

صبر کنید، کمی به عقب برگردیم،

and then --

و بعد از آن --

(Glass falls)

(افتادن لیوان)

(Laughter)

(خنده)

Isn't it a beautiful time to be alive?

آیا زمان خوبی برای زنده بودن نیست؟

(Laughter)

(خنده)

(Applause)

(تشویق)

So as much as my machines can seem like simple engineering slapstick,

همانقدر که ماشین‌های من نشان دهنده مهندسی مسخره‌بازی هستند،

I realize that I stumbled on something bigger than that.

پی بردم که به چیزی بزرگ‌تر از آن رسیده‌ام.

It's this expression of joy and humility that often gets lost in engineering,

این به اصطلاح لذت و فروتنی هست که گاهی اوقات در مهندسی گم می‌شود،

and for me it was a way to learn about hardware

و این راهی برای من بود تا در مورد سخت افزار یاد بگیرم

without having my performance anxiety get in the way.

بدون اینکه اضطراب در عملکرد من مانعی باشد.

I often get asked if I think I'm ever going to build something useful,

اغلب از من می‌پرسند که فکر می‌کنم آیا روزی چیزی به درد بخور خواهم ساخت،

and maybe someday I will.

و شاید روزی بسازم.

But the way I see it,

از آن طریقی که من می‌بینم،

I already have

همین حالا هم ساخته‌ام

because I've built myself this job

به خاطر اینکه خودم برای خودم این کار را درست کردم

and it's something that I could never have planned for,

و این چیزی است که هیچوقت برای آن برنامه نداشتم،

or that I could --

یا اینکه بتوانم --

(Applause)

(تشویق)

It's something that I could never have planned for.

و این چیزی است که هیچوقت برای آن برنامه نداشتم

Instead it happened just because I was enthusiastic about what I was doing,

فقط من به کاری که می‌کردم علاقه داشتم،

and I was sharing that enthusiasm with other people.

و داشتم این علاقه را با بقیه به اشتراک می‌گذاشتم.

To me that's the true beauty of making useless things,

برای من چیزی واقعا زیبا است، درست کردن ماشین‌های بی‌مصرف است،

because it's this acknowledgment

برای اینکه این تصدیق‌نامه‌ای است

that you don't always know what the best answer is.

که شما هیچوقت نمی‌دانید کدام جواب بهترین جواب است.

And it turns off that voice in your head

و صدای این را در سرتان خاموش می‌کند

that tells you that you know exactly how the world works.

که به شما می‌گوید که می‌دانید دقیقا در دنیا چه اتفاقی می‌افتد.

And maybe a toothbrush helmet isn't the answer,

و شاید یک کلاه مسواکی جواب نباشد

but at least you're asking the question.

اما حداقل آن سوال را می‌پرسید.

Thank you.

متشکرم.

(Applause)

(تشویق)