It's time for women to run for office | Halla Tómasdóttir

Translator: Ehsan Tofighy Reviewer: Leila Ataei

I feel incredibly lucky

من بسیار احساس خوش‌ شانسی می‌کنم

to be from a country

اهل کشوری هستم که

that's generally considered to be the best place in the world

که به طور کلی بهترین مکان دنیا

to be a woman.

برای زن بودن شناخته شده است.

In 1975, when I was seven years old,

در سال ۱۹۷۵، وقتی که هفت ساله بودم،

women in Iceland went on a strike.

زن‌ها در ایسلند دست به اعتصاب زدند.

They did no work that day,

هم کسانی که مشاغل حرفه‌ای داشتند،

whether they held professional jobs

و هم آنهایی که در خانه کار می‌کردند،

or had the work of the home.

آن روز دست از کار کشیدند.

They marched into the center of Reykjavík --

حدود ۹۰ درصد جمعیت زنان مشارکت داشتند--

90 percent of women participated --

آنها تا مرکز ریکیاویک راهپیمایی کردند--

and peacefully and in solidarity

و به شکل مسالمت‌آمیز و یکپارچه

asked for equality.

خواستار برابری حقوق زن و مرد شدند.

Nothing worked in Iceland that day,

آن روز هیچ چیز در ایسلند کار نمی‌کرد،

because nothing works when women are not at work.

چون وقتی زن‌ها کار نکنند هیچ چیز دیگر کار نمی‌کند

(Applause)

(تشویق)

Five years later, Icelanders had the courage

پنج سال بعد، مردم ایسلند این شهامت را پیدا کردند

to be the first country in the world

که اولین کشوری در دنیا باشند که به طور

to democratically elect a woman as their president.

دموکراتیک زنی را بعنوان رئیس‌جمهورشان انتخاب می‌کنند.

I will never forget this day,

من این روز را هرگز فراموش نخواهم کرد،

that President Vigdís, as we know her by her first name,

که رئیس‌جمهور ویگدیس, ما او را با اسم کوچکش می‌شناسیم،

stepped out on the balcony of her own home,

بعنوان مادری مجرد همراه با دخترش در حالی قدم به

a single mom with her daughter by her side as she had won.

بالکن خانه‌اش گذاشت که پیروز انتخابات شده بود.

(Applause)

(تشویق)

This woman was an incredible role model

این زن الگویی باورنکردنی بود

for me and everyone growing up at that time,

برای من و هرکسی که در آن زمان در حال بزرگ شدن بود،

including boys.

و حتی پسرها.

She frequently shares the story of how a young boy approached her

او اغلب داستانی درباره پسر جوانی را تعریف می‌کرد که

after a couple of terms in office

پس از صحبت کوتاهی با او در دفترش

and asked, "Can boys really grow up to be president?"

پرسیده بود آیا پسرها هم وقتی بزرگ شدند می‌توانید رئیس جمهور شوند؟

(Laughter)

(خنده)

Role models really matter,

الگوها واقعا مهم هستند،

but even with such strong role models

حتی با چنین الگوهای توانمندی

who I am so grateful for,

که خیلی سپاسگذار آنها هستم،

when I was encouraged to run for president,

وقتی ترغیب شدم که رئیس‌جمهور شوم،

my first reaction was, "Who am I to run for president?

اولین واکنشم این بود که من کی هستم که برای رئیس جمهور شدن اقدام کنم؟

Who am I to be president?"

من چه کسی هستم که بخواهم رئیس جمهور شوم؟

It turns out that women

به نظر می‌رسد که زنان کمتر از مردان

are less likely to consider running than men.

تصور می‌کنند می‌توانند رئیس جمهور شوند

So a study done in the US in 2011

تحقیقی در امریکا در سال ۲۰۱۱ انجام شد که نشان می‌داد که

showed that 62 percent of men had considered running for office,

۶۲٪ جمعیت مردان ‌خود اقدام برای رئیس‌جمهوری شدن را بررسی کرده‌اند،

but 45 percent of women.

در حالی که در زنان این آمار ۴۵ درصد بود.

That's gap of 16 percentage points,

۱۶ درصد اختلاف وجود داشت،

and it's the same gap that existed a decade earlier.

و این شکافی است که تا یک دهه پیش وجود داشت.

And it really is a shame,

و واقعا تاسف وار است،

because I am so convinced that the world is in real need for women leaders

زیرا کاملا متقاعد شده‌ام که دنیا نیاز واقعی به رهبران زن

and more principle-based leadership

و به طور کلی نیاز به

in general.

رهبری اصول‌تری دارد.

So my decision to run

بنابراین تصمیم من

ultimately came down to the fact

در نهایت به این حقیقت منجر شد که

that I felt

احساس کنم

that I had to do my bit,

باید وظیفه خودم را ادا کنم،

even if I had no political experience,

حتی اگر تجربه سیاسی نداشته باشم،

to step up and try to be part of creating the world

باید گامی بردارم و بخشی از ساختار جهانی باشم

that will make sense and be sustainable

که برای بچه‌های ما منطقی

for our kids,

و پایدار باقی بماند،

and a world where we truly allow both our boys and girls

و جهانی که در آن به پسرها و دخترها اجازه بدهیم

to be all they can be.

آن کسی باشند که می‌خواهند.

And it was the journey of my life.

و این سفر زندگی من شد.

It was amazing.

شگفت انگیز بود.

The journey started with potentially as many as 20 candidates.

سفری که به طور بالقوه با ۲۰ نامزد شروع شد.

It boiled down to nine candidates qualifying,

و سپس به ۹ نامزد واجد شرایط تقلیل یافت

and ultimately the race came down to four of us,

و سرانجام رقابت به چهار نفر از ما کشید،

three men and me.

سه مرد و من.

(Applause)

(تشویق)

But that's not all the drama yet.

اما این هنوز کل ماجرا نیست.

You may think you have drama in the US,

شاید فکر کنید در آمریکا این داستان را داشتید،

but I can --

اما من --

(Laughter)

خنده

I can assure you we had our own drama in Iceland.

اما به شما تضمین می‌دهم که ما ماجرای خودمان را در ایسلند داشتیم.

So our sitting president of 20 years

بنابراین رئیس جمهور ما که برای ۲۰ سال قدرت را در اختیار داشت

announced initially that he was not going to run,

در ابتدا اعلام کرد برای کاندیداتوری اقدام نمی‌کند،

which is probably what gave rise

احتمالاً موضوعی که باعث شد

to so many candidates considering running.

افراد زیادی خود را کاندید کنند.

Then later he changed his mind

ولی وقتی که نخست وزیر ما

when our prime minister resigned

در پی انتشار اسناد ننگین پاناما

following the infamous Panama Papers

که پای او و خانواده‌اش را به میان می‌کشید

that implicated him and his family.

از منصب خود استعفا داد.

And there was a popular protest in Iceland,

موجی از اعتراضات در ایسلند به راه افتاد،

so the sitting president thought they needed a trusted leader.

رئیس جمهور فکر کرد کشور اکنون نیاز به رهبر قابل اعتماد دارد و نظرش را عوض کرد.

A few days later, relations to his wife and her family's companies

چند روز بعد، روابط همسرش و شرکت‌های خانوادگی او

were also discovered in the Panama Papers,

نیز در مقالات پاناما کشف شد،

and so he withdrew from the race again.

و بنابراین او دوباره از دور رقابت خارج شد.

Before doing so, he said he was doing that

قبل از انجام این کار، گفت که این کار را انجام خواهد داد

because now there were two qualified men

چون اکنون دو مرد واجد شرایط بودند که از

who he felt could fill his shoes running for office.

نظر او لیاقت نشستن در جایگاه او را دارند.

So on May 9, 45 days before election day,

بنابراین در ۹ می، ۴۵ روز مانده به انتخابات

it was not looking too good for me.

هیچ چیز برای من خوب به نظر نمی‌رسید.

I did not even make the graph in the newspaper.

در روزنامه‌ها هیچ نموداری به من تعلق نمی گرفت.

The polls had me at 1 percent,

در نظر سنجیها برایم ۱٪ شانس قائل بودند،

but that was still the highest

که هنوز هم بیشترین درصدی بود

that any woman announcing her candidacy had earned.

که تاکنون یک زن پس از اعلام کاندیداتوری داشته است.

So it would be an understatement to say that I had to work extremely hard

بنابراین شدت قضیه را نشان نخواهد داد که بگویم باید سخت تلاش می‌کردم

to get my seat at the table

جایی را سر میز بگیرم

and access to television,

و همچنین به تلویزیون را پیدا کنم،

because the network decided that they would only include

زیرا شبکه‌ها تصمیم گرفتند که آنها فقط کسانی را دعوت کنند

those with 2.5 percent or more in the polls

که پس از اولین مناظره تلویزیونی در نظرسنجی‌ها ۲٫۵درصد آرا

in the first TV debate.

و یا بیشتر را به خود اختصاص دهند.

I found out on the afternoon of the first TV debate

در بعد از ظهر روز اول مناظره‌های تلویزیونی متوجه شدم که

that I would participate along with the three men,

باید همزمان با سه مرد در برنامه شرکت کنم،

and I found out on live TV

و وقتی روی آنتن زنده تلویزیون بودم

that I came in at exactly 2.5 percent on the day of the first TV debate.

فهمیدم من در روز اول مناظره‌های تلویزیونی ۲٫۵ درصد را به دست آوردم.

(Applause)

(تشویق)

So, challenges.

وخب چالش‌ها.

The foremost challenges I had to face and overcome on this journey

رسانه‌ها،‌ پول و زور مهم‌ترین چالش‌هایی بودند که باید در این سفر

had to do with media, muscle and money.

مواجه می‌شدم و به آنها غلبه می‌کردم.

Let's start with media.

بیایید با رسانه ها شروع کنیم.

There are those who say gender doesn't matter

اشخاصی معتقدند وقتی پای رسانه و سیاست

when it comes to media and politics.

در بین باشد جنسیت مهم نیست.

I can't say that I agree.

نمی‌توانم بگویم که با آن موافقم.

It proved harder for me to both get access and airtime in media.

ثابت شد که دسترسی و روی آنتن رفتن در رسانه‌ها برای من سخت‌تر بود.

As a matter of fact, the leading candidate appeared in broadcast media

در حقیقت، نامزد اصلی در برنامه‌های رسانه‌ای در

87 times in the months leading up to the elections,

ماه‌های قبل از انتخابات ۸۷ بار حاضر شد،

whereas I appeared 31 times.

در حالی که برای من تنها ۳۱ بار اتفاق افتاد.

And I am not saying media is doing this consciously.

و من نمی‌گویم رسانه‌ها این کار را آگاهانه انجام می‌دهند.

I think largely this has to do with unconscious bias,

بنظرم تا حد زیادی این کار را با تعصب ناخودآگاه انجام می‌دهند

because in media, much like everywhere else,

زیرا در رسانه‌ها هم مانند هر جای دیگر

we have both conscious and unconscious bias,

ما هم تعصبات خودآگاهانه داریم و هم ناخودآگاهانه،

and we need to have the courage to talk about it if we want to change it.

و اگرقصد تغییر داریم باید شهامت صحبت کردن در موردش را داشته باشیم.

When I finally got access to TV,

وقتی بالاخره به تلویزیون دسترسی پیدا کردم،

the first question I got was, "Are you going to quit?"

اولین سوال این بود که : آیا کنار می‌کشید؟

And that was a hard one.

که از سخت‌ترین سوال‌ها بود.

But of course, with 1 percent to 2.5 percent in the polls,

اما البته با توجه به ۱٪ تا ۲٫۵درصدی که در نظرسنجی‌ها داشتیم،

maybe it's understandable.

شاید قابل درک باشد.

But media really matters, and every time I appeared on TV,

ولی رسانه‌ها واقعا مهم هستند و هر بار که در تلویزیون حاضر می‌شدم،

we saw and experienced a rise in the polls,

شاهد افزایش درصد در نظرسنجی‌ها بودیم،

so I know firsthand how much this matters

بنابراین من از ابتدا می‌دانستم که چقدر مهم است

and why we have to talk about it.

و چرا ما باید در این باره صحبت کنیم.

I was the only one out of the final four candidates

از میان ۴ نامزد من تنها کسی بودم

that never got a front page interview.

که هرگز مصاحبه صفحه اول را نگرفت.

I was sometimes left out of the questions asked of all other candidates

گاهی اوقات از سئوالاتی که از سایر نامزدها درباره انتخابات می‌پرسیدند

and out of coverage about the elections.

من کنار گذاشته می شدم.

So I did face this,

خب با این سوال‌ها مواجه بودم

but I will say this to compliment the Icelandic media.

اما در تمجید از رسانه‌های ایسلندی این را می‌گویم که

I got few if any comments about my hair and pantsuit.

گاهی نظراتی درباره مو و لباسهایم می‌د‌ادند.

(Applause)

(تشویق)

So kudos to them.

این تقدیم به آنها

But there is another experience that's very important.

اما تجربه دیگری وجود دارد که این بسیار مهم است

I ran as an independent candidate,

من به عنوان نامزد مستقل در انتخابات شرکت کردم،

not with any political party or muscle behind me.

بدون یک حزب و یا حامی خاصی در کنارم.

That lack of experience

این کمبود تجربه

and lack of access to resources

و عدم دسترسی به منابع

probably came at a cost to our campaign,

احتمالا برای مبارزات انتخاباتی ما هزینه داشت،

but it also allowed us to innovate and do politics differently.

اما همچنین به ما اجازه نوآوری و استفاده از سیاستی متفاوت می‌داد.

We ran a positive campaign,

ما مبارزات انتخاباتی مثبتی را اجرا کردیم،

and we probably changed the tone of the election for others by doing that.

و ما احتمالا روش حضور در انتخابات را با انجام آن برای دیگران تغییر دادیم،

It may be the reason why I had less airtime on TV,

و ممکن است دلیلی باشد چرا در تلویزیون حضور کمتری داشتم،

because I wanted to show other contenders respect.

چون می‌خواستم برای دیگر متقاضیان احترام را به نمایش بگذارم.

When access to media proved to be so difficult,

زمانی که ثابت شد دسترسی به رسانه برای ما بسیار دشوار است،

we ran our own media.

ما رسانه های خود را راه انداختیم.

I ran live Facebook sessions

من جلساتم را در فیسبوک برگزار کردم

where I took questions from voters on anything and responded on the spot.

جایی که رأی‌دهنده‌ها سوالات خود را از من می‌پرسیدند و به آنها پاسخ می‌دادم.

And we put all the questions I got and all the answers on an open Facebook

و تمام سوالات مطرح شده را با جواب در فیسبوک برای عموم انتشار می‌دادیم

because we thought transparency is important

زیرا فکر می‌کردیم برای کسب اعتماد

if you want to establish trust.

شفافیت داشتن مهم است.

And when reaching young voters proved to be challenging,

و هنگامی که رأی دهندگان جوانان به جلسات اینترنتی ما پیوستند.

I became a Snapchatter.

کاربر اسنپ‌چت شدم.

I got young people to teach me how to do that,

از جوانان خواستم که طرز استفاده از آن را یادم دهند،

and I used every filter on Snapchat during the last part of the campaign.

و در طول آخرین بخش از مبارزات انتخاباتی از همه فیلترهای اسنپ‌چت استفاده کردم.

And I actually had to use a lot of humor and humility, as I was very bad at it.

و درواقع باید از طنز و فروتنی بسیار استفاده می‌کردم که افتضاح بودم.

But we grew the following amongst young people by doing that.

اما با این کار تعداد دنبال کنندگان ما در میان جوانان رشد پیدا کرد.

So it's possible to run a different type of campaign.

بنابراین امکان اجرا کردن کمپین انتخاباتی به روشی دیگر وجود دارد.

But unfortunately, one cannot talk about politics without mentioning money.

اما متأسفانه کسی نمی‌تواند درباره سیاست بدون نام بردن از پول صحبت کند.

I am sad that it is that way, but it's true,

ناراحتم که اینطور است، اما این حقیقت دارد،

and we had less financial resources than the other candidates.

و ما نسبت به سایر نامزدها از منابع مالی کمتری برخوردار بودیم.

This probably was partly due to the fact

احتمالا به دلیل این واقعیت بود

that I think I had a harder time asking for financial support.

که فکر می کردم شرایط من برای درخواست حمایت مالی سخت‌تر بود.

And maybe I also had the ambition to do more with less.

و شاید جاه طلبی من بوده که می‌خواستم با پول کم کار بزرگی انجام دهم.

Some would call that very womanly of me.

بعضی می‌گویند که کار واقعا زنانه‌‌ای بود که انجام دادم.

But even with one third the media, one third the financial resources,

اما حتی با یک سوم رسانه‌ها، یک سوم منابع مالی

and only an entrepreneurial team, but an amazing team,

و تنها یک تیم کارآموزی، اما یک تیم شگفت انگیز

we managed to surprise everyone on election night,

در شب انتخابات توانستیم همه را متعجب کنیم،

when the first numbers came in.

وقتی نتایج اولیه اعلام شد.

I surprised myself, as you may see in that photo.

باعث شگفتی خودم شدم همانطور که در آن عکس مشاهده می‌کنید.

(Laughter)

(خنده)

So the first numbers,

بنابر نتایج اولیه شمارش آرا

I came in neck to neck to the leading candidate.

من شانه به شانه کاندید پیشتاز بودم.

(Cheers)

(شادی)

Well, too early, because I didn't quite pull that,

خوب، خیلی زود، چرا که من آن را کاملا دنبال نکردم

but I came in second,

اما من دوم شده بودم.

and we went a long way from the one percent,

و ما از ۱درصد تا نزدیک به یک سوم آرا

with nearly a third of the vote,

راه طولانی را طی کرده بودیم،

and we beat the polls by an unprecedented margin,

و با ۱۰٪ امتیاز بالاتر از آنچه که در آخرین نظرسنجی آمده بود

or 10 percentage points above what the last poll came in at.

با فاصله زیادی آنها را شکست داده بودیم.

Some people call me the real winner of the election because of this,

و برخی هم به خاطر این من را پیروز انتخابات می‌دانند،

and there are many people who encouraged me to run again.

و بسیاری از مردم هم من را تشویق می‌کنند تا دوباره کاندید شوم.

But what really makes me proud

اما آنچه واقعا باعث افتخار من است

is to know that I earned

دانستن این بود که

proportionately higher percentage support from the young people,

درصد عمده حامیان من جوانان بودند،

and a lot of people encouraged my daughter to run in 2040.

و بسیاری از مردم دخترم را برای شرکت در انتخابات ۲۰۴۰ تشویق می‌کنند.

(Applause)

(تشویق)

She is 13,

او ۱۳ ساله است،

and she had never been on TV before.

و قبل از آن هرگز در تلویزیون نبود.

And on election day, I observed her on TV repeatedly,

و در روز انتخابات من مرتبا او را در تلویزیون مشاهده می‌کردم،

and she was smart, she was self-confident,

زیرک بود و اعتماد به نفس داشت،

she was sincere, and she was supportive of her mother.

او در حمایت از مادرش صادق بود.

This was probably the highlight of my campaign.

احتمالا نکته برجسته کمپین من این بود.

(Applause)

(تشویق)

But there was another one.

اما چیز دیگری هم وجود داشت.

These are preschool girls out on a walk,

این‌ها دختران پیش‌دبستانی در حال پیاده‌روی هستند،

and they found a poster of me on a bus stop,

پوستری از من را در ایستگاه اتوبوس پیدا کردند،

and they saw the need to kiss it.

و فکر کردند که باید آن را ببوسند.

Audience: Aw!

(مخاطب: آه!)

This picture was really enough of a win for me.

این تصویر برای من نشان کامل پیروزی بود.

What we see, we can be.

ما با دست و پنجه نرم کردن با ترس و چالش

So screw fear and challenges.

می‌توانیم به آنچه که می‌خواهیم برسیم.

(Applause)

(تشویق)

It matters that women run,

مهم است که زنان به فعالیت کردن بپردازند،

and it's time for women to run for office,

و وقت آن است که زنان برای ورود به مناصب رسمی

be it the office of the CEO or the office of the president.

خواه به عنوان مدیر اجرایی و یا رئیس جمهور تلاش کنند.

I also managed to put an impression on your very own "New Yorker."

همچنین موفق شدم که در مجله نیویورکر شما

I earned a new title, "A living emoji of sincerity."

یک عنوان جدید کسب کنم "یک شکلک زنده از صداقت"

(Cheers)

(cheers)

It is possibly my proudest title yet,

که احتمالا هنوز عنوان افتخار آمیز من است،

and the reason is that women too often get penalized

و دلیلی که زنان اغلب به خاطر داشتن آن سرزنش می‌شوند

for using what I call their emotional capital,

چیزی است که من به آن سرمایه عاطفی آنها می‌گویم،

but I know from experience that we become so good

و تجربه به من ثابت کرده که ما در بکارگیری

when we do just that.

آن بسیار خوب عمل می‌کنیم،

(Applause)

(تشویق)

And we need more of that.

و بیشتر به آن نیاز خواهیم داشت.

We celebrated as if we had won on election night,

در شب انتخابات جشن پیروزی را برگزار کردیم،

because that's how we felt.

چون چیزی بود که احساس می‌کردیم.

So you don't necessarily have to reach that office.

بنابراین شما لزوماً نباید به این منصب برسید.

You just have to go for it,

فقط باید برای آن قدم بردارید،

and you, your family, your friends, everyone working with you,

و خود شما، خانواده‌، دوستان‌تان، همه آنها که با شما کار می‌کنند،

if you do it well, you will grow beyond anything you will experience before.

اگر آن را به خوبی انجام دهید، فراتر از حد انتظار پیشرفت خواهید داشت.

So we had a good time,

ما زمان خوبی داشتیم،

and I learned a lot on this journey,

و من چیزهای زیادی در این سفر آموختم،

probably more lessons than I can share here

احتمالا درس‌های بیشتری از آن زمان می‌توانم امروز

in the time we have today.

در اینجا به اشتراک بگذاریم.

But rest assured, it was hard work.

اما مطمئن باشید، کار سختی بود.

I lost a lot of sleep during those months.

در طول آن ماه‌ها خیلی از ساعت‌های خوابم را از دست دادم

It took resilience and perseverance to not quit,

ولی انعطاف پذیری و پشتکار نگذاشت که جا بزنم،

but I learned something that I knew before on the one percent day,

اما چیزی آموختم که قبل از آن و تا آن زمان تقریبا از آن غافل بودم و آن،

and that is that you can only be good

این بود که شما فقط زمانی می‌توانید خوب باشید

when you are truly, authentically listening to your own voice

که به درستی و صادقانه به صدای درون خویش گوش دهید

and working in alignment with that.

و با آن همکاری کنید.

As a good sister of mine sometimes says,

یکی از خواهرهای خوبم گاهی اوقات می‌گوید،

you may cheat on your intuition,

شما ممکن است در مورد بصیرت خود تقلب کنید،

but your intuition never cheats on you.

اما بصیرت شما هرگز به شما کلک نمی‌زند.

I think it's also very important, and you all know this,

و فکر می کنم همه شما این را می دانید که به هر سفری که می‌روید،

that on any journey you go on,

بسیار مهم است که

it's the team you take along.

چه تیمی شما را همراهی می کند

It's having people around you who share your values, your vision,

و داشتن افرادی در اطراف خود که ارزش‌ها و دیدگاه‌های شما را با

but are different in every other way.

روش‌های متفاوتی از یکدیگر به اشتراک گذارند.

That's the formula for success for me,

این فرمول موفقیت برای من است،

and I am blessed with an amazing husband,

و من به خاطر داشتن شوهری شگفت انگیز که امروز اینجاست

here today,

و یک خانواده باورنکردنی

an incredible family --

احساس خوشبختی می‌کنم--

(Applause)

(تشویق)

and great friends,

و دوستان عالی،

and we came together as entrepreneurs in the political arena,

که همه با هم برای ورود به عرصه سیاست پاپیش نهادیم و

and pulled something off that everyone said would be impossible.

کاری را انجام دادیم که همه می‌گفتند غیرممکن است.

As a matter of fact, the leading PR expert told me

در واقع، قبل از آنکه تصمیمم را بگیرم

before I made my decision

یک متخصص به من گفت

that I would do well to get seven percent.

که در بهترین حالت ۷ درصد به دست می آورم.

I appreciated his perspective, because he was probably right,

از دیدگاه او قدردانی می‌کنم چون احتمالاً درست می‌گفت،

and he was basing it on valuable experience.

و براساس تجربیات ارزشمندش بود.

But on the one percent day,

اما در روزی که در نظرسنجی‌ها

I decided here to show him that he was wrong.

یک درصد را داشتم تصمیم گرفتم که به او نشان بدهم که اشتباه می‌کرد.

It's very important to mention this, because I did lose a lot of sleep,

متذکر شدن این نکته مهم است چون خیلی بی خوابی کشیدم

and I worked hard, and so did the people with me.

و سخت کار کردم و نیز مردمی که با من بودن.د

We can never go the distance if we forget to take care of ourselves.

ما هرگز نمی‌توانیم مسیری را طی کنیم اگر فراموش کنیم که از خودمان مراقبت کنیم.

And it's two things that I think are very important in that,

و دو چیز هست که من فکر می‌کنم بسیار مهم هستند،

in surrounding yourself with people and practices that nourish you,

محاصره کردن خود با مردم و شیوه‌های که به شما انرژی می‌دهند،

but it's equally important, maybe even more important,

اما م‌یتواند به همان اندازه و یا حتی مهم‌تر باشد که

to have the courage to get rid of people and practices

شهامت و شجاعت آن را داشته باشید که خود را از دست مردم و شیوه‌هایی

that take away your energy,

که انرژی شما را کاهش می‌دهد نجات دهید،

including the wonderful bloggers and commentators.

از جمله منتقدان و وبلاگ‌نویسان شگفت‌انگیز.

I took a lot of support from others in doing this,

من پشتیبانی و حمایت زیادی از دیگران در این مسیر دریافت کردم

and I made the decision to go high when others went low,

و زمانی که دیگران پایین می‌رفتند من تصمیم گرفتم که بالا بروم،

and that's partly how I kept my energy going throughout all of this.

اینگونه توانستم تا حدودی انرژی‌ام را برای طی کل مسیر حفظ کنم.

And when I lost my energy for a moment --

و هنگامی که انرژی ام را از دست می‌دادم--

and I did from time to time, it wasn't easy --

«که لحظه به لحظه برایم اتفاق می‌افتاد و آسان هم نبود»

I went back to why I decided to run,

من به گذشته نگاه می‌کردم که برای چه و چگونه تصمیمم

and how I had decided to run my own race.

را برای شرکت در انتخابات گرفته بودم.

I called it a 4G campaign,

من آن را کمپین 4G نامیدم،

the G's representing the Icelandic words.

G حرف اول چند کلمه ایسلندی است

And the first one is called "Gagn."

و اولين آن "Gagn/خوب بودن" است.

I ran to do good,

من کاندید شدم تا خوب کار کنم،

to be of service,

خدمتگزار باشم،

and I wanted servant leadership

و من خواستم رهبری خدمتگزار در رأس امور

to be at the center of how I worked and everybody else in the campaign.

برای همه در مبارزات انتخاباتی باشم.

Second one is "Gleði," or joy.

دومین "Gleði" یا شادی است.

I decided to enjoy the journey.

من تصمیم گرفتم از سفر لذت ببرم

There was a lot to be taken out of the journey,

اگر سفر خیلی طول می‌کشید که به پایان برسد،

no matter if the destination was reached or not.

مهم نبود که به مقصد رسیده باشیم یا نه.

And I tried my utmost to inspire others to do so as well.

و من تمام تلاش خود را انجام می‌دادم که الهام بخش دیگران باشم.

Third is "Gagnsæi."

سوم "Gagnsæi/شفافیت" است.

I was open to any questions.

من هر سئوالی را جواب می دادم.

I kept no secrets,

من هیچ رازی نداشتم.

and it was all open, on Facebook and websites.

و سئوال و جواب‌ها در فیسبوک و وبسایت در دسترس بودند.

Because I think if you're choosing your president,

چون فکر می‌کنم اگر که رئیس جمهور را انتخاب می‌کنید

you deserve answers to your questions.

پس شایستگی گرفتن پاسخ سوال‌های‌تان را دارید.

Last but not least,

آخرین باری نیست که من

I don't need to explain that in this room,

لازم نیست در این سالن توضیح بدهم که

we ran on the principle of Girlpower.

ما با اصل قدرت دخترانه سر و کار داشتیم.

(Cheers)

(Cheers)

I am incredibly glad

من فوق العاده خوشحالم

that I had the courage to run,

که من شجاعت قدم برداشتن،

to risk failure but receive success

به خطر افتادن، اما موفق شدن،

on so many levels.

در بسیاری از سطوح را داشتم.

I can't tell you that it was easy,

نمی‌توانم به شما بگویم که آسان بود.

but I can tell you,

اما می‌توانم بگویم،

and I think my entire team will agree with me,

و فکر می کنم کل تیمم هم با من موافق باشند،

that it was worth it.

که ارزش آن را داشت.

Thank you.

متشکرم.

(Applause)

(تشویق)

Thank you.

متشکرم.

Thank you.

متشکرم.

(Applause)

(تشویق)

Pat Mitchell: I'm not letting you go yet.

هنوز اجازه نمی‌دهم که بروید.

Halla Tómasdóttir: What a great crowd.

هالا توماسودوتیر: چه جمعیت باشکوهی.

PM: I can't let you go without saying

پ م: قبل از رفتنت باید بگویم

that probably everybody in the room is ready to move to Iceland

که احتمالا همه در این سالن آماده هستند تا به ایسلند بیاند

and vote for you.

و به تو رأی دهند.

But of course we probably can't vote there,

البته ما احتمالا آنجا نمی‌توانیم رای دهیم،

but one thing we can get from Iceland

اما چیزی که می‌توانیم از ایسلند بدست بیاوریم

and have always gotten is inspiration.

و همیشه دریافت کردیم الهام بخش بودن است.

I mean, I'm old enough to remember 1975

منظورم این است که سن من آنقدری هست که سال ۱۹۷۵ یادم بیاد،

when all the Icelandic women walked out,

وقتی که تمام زنان ایسلندی اعتصاب کردند،

and that really was a very big factor in launching the women's movement.

و این واقعا یک عامل بسیار بزرگ در راه اندازی جنبش زنان بود.

You made a reference to it earlier. I'd love to bring the picture back up

قبلاً به آن اشاره کردی. ولی دوست دارم تصویر را به عقب برگردانم

and just have us remember what it was like when a country came to a standstill.

و زمانی را به یاد بیاوریم که چگونه یک کشور متوقف شد.

And then what you may not know

و آنچه که شما ممکن است ندانید

because our American media did not report it,

به خاطر اینکه رسانه‌های آمریکایی آن را پوشش ندادند،

the Icelandic women walked out again on Monday. Right?

این بود که زنان ایسلندی دوشنبه گذشته دوباره راهپیمایی کردند، درسته؟

HT: Yes, they did. PM: Can you tell us about that?

ه ت: بله، درس «می‌توانی درباره آن برای ما بگویی؟

HT: Yes, so 41 years after the original strike,

بله، ۴۱ سال پس از اعتصاب اصلی

we may be the best place in the world to be a woman,

کشور ما ممکن است به بهترین مکان در جهان برای یک زن تبدیل شده باشد،

but our work isn't done.

اما کار ما تمام نشده .

So at 2:38pm on Monday,

بنابراین روز دوشنبه در ساعت ۲:۳۸

women in Iceland left work,

زنان در ایسلند از کار دست کشیدند،

because that's when they had earned their day's salary.

زیرا زمانی است که دستمزد خود را به دست آورده بودند.

(Applause)

(تشویق)

What's really cool about this

نکته واقعا جالب این است

is that young women and men participated

که تعداد بالای مشارکت کنندگان جوان

in greater numbers than before,

زن و مرد نسبت به قبل بود.

because it is time that we close the pay gap.

چون زمان آن است که ما شکاف در پرداخت‌ها را از بین ببریم.

PM: So I'm not going to ask Halla to commit right now

نمی‌خواهم بپرسم هالا اکنون در حال انجام چه کاری است

to what she's doing next,

یا بعداً چه کاری می‌کند،

but I will say that you'd have a very large volunteer army

اما می‌گویم که باید ارتش داوطلب بسیار بزرگ داشته باشید

should you decide to do that again.

اگر دوباره تصمیم بگیرید که این کار را انجام دهید.

Thank you Halla.

با تشکر از شما هالا.

HT: Thank you all.

ه ت: از همه شما متشکرم.

(Applause)

(تشویق)