Chimps have feelings and thoughts. They should also have rights

Translator: Naeemeh Sadat Hosseini Reviewer: Leila Ataei

I'd like to have you look at this pencil.

دوست دارم نگاهی به این مداد بیاندازید.

It's a thing. It's a legal thing.

این یک شیء است. یک شیء قانونی حقوقی.

And so are books you might have or the cars you own.

همچنین کتابها یا ماشین‌هایی که متعلق به شماست.

They're all legal things.

همشون اشیاء حقوقی هستند.

The great apes that you'll see behind me,

این میمون‌های بزرگی هم که پشت من می‌بیینید،

they too are legal things.

آنها هم چیزهای حقوقی هستند.

Now, I can do that to a legal thing.

قادرم هر کاری با این شی حقوقی بکنم.

I can do whatever I want to my book or my car.

میتونم هر کاری که دوست دارم با کتابم یا ماشینم انجام بدم.

These great apes, you'll see.

این میمون‌های بزرگی که می‎بینید.

The photographs are taken by a man named James Mollison

عکسهایی هستند که توسط مردی به نام جیمز مولیسون گرفته شدند.

who wrote a book called "James & Other Apes."

کسی که کتاب "جیمز و میمون‌های دیگر" رو نوشته

And he tells in his book how every single one them,

و در کتابش بیان کرده که چگونه هر کدوم از اونها

almost every one of them, is an orphan

تقریبا هر کدام از اونها یتیمی هستند

who saw his mother and father die before his eyes.

که مرگ پدر و مادرش رو جلوی چشمشون دیدن.

They're legal things.

آنها اشیا حقوقی هستند.

So for centuries, there's been a great legal wall

قرنهاست یک دیوار بزرگ قانونی وجود داره

that separates legal things from legal persons.

که اشیای حقوقی را ازاشخاص حقوقی جدا می‎کند.

On one hand, legal things are invisible to judges.

از یک طرف چیزهای حقوقی در قضاوت دیده نمی‎شوند.

They don't count in law.

آنها را در قانون به حساب نمی‎آورند.

They don't have any legal rights.

آنها هیچ حق قانونی ندارند.

They don't have the capacity for legal rights.

آنها ظرفیتی برای حقوق قانونی ندارند.

They are the slaves.

آنها برده هستند.

On the other side of that legal wall are the legal persons.

در آن طرف دیوار حقوقی، اشخاص حقوقی هستند.

Legal persons are very visible to judges.

افراد حقوقی توسط قضات خیلی دیده می‎شوند!

They count in law.

آنها در قانون به حساب می‎آیند.

They may have many rights.

آنها می‎توانند حقوق زیادی داشته باشند.

They have the capacity for an infinite number of rights.

آنها ظرفیت نامحدودی برای حقوق دارند.

And they're the masters.

و آنها ارباب هستند.

Right now, all nonhuman animals are legal things.

در حال حاضر همه موجودات غیرانسانی چیزهای حقوقی هستند.

All human beings are legal persons.

و همه انسانها اشخاص حقوقی هستند.

But being human and being a legal person

ولی انسان بودن و شخص حقوقی بودن

has never been, and is not today, synonymous with a legal person.

هرگز مترادف یک شخص حقوقی نبوده و امروز هم نیست.

Humans and legal persons are not synonymous.

انسانها و اشخاص حقوقی مترادف نیستند.

On the one side,

از یک طرف،

there have been many human beings over the centuries

افراد زیادی در طول قرن های گذشته وجود داشته‎اند

who have been legal things.

که اشیا حقوقی بودند.

Slaves were legal things.

برده‎ها اشیا قانونی بودند.

Women, children, were sometimes legal things.

زنها و کودکان بعضی وقتها چیزهای حقوقی بودند.

Indeed, a great deal of civil rights struggle over the last centuries

در واقع مقدار زیادی از حقوق مدنی که در قرنهای اخیر مورد نزاع بوده

has been to punch a hole through that wall and begin to feed

برای سوراخ کردن این دیوار و تغذیه

these human things through the wall and have them become legal persons.

این چیزهای بشری و تبدیل کردن آنها به اشخاص قانونی.

But alas, that hole has closed up.

ولی افسوس که این حفره‎ها بسته شده‎اند.

Now, on the other side are legal persons,

اکنون در طرف دیگر اشخاص قانونی هستند،

but they've never only been limited to human beings.

اما آنها تنها محدود به انسان نیستند.

There are, for example, there are many legal persons who are not even alive.

برای مثال افراد حقوقی بسیاری هستند که زنده نیستند.

In the United States,

در آمریکا،

we're aware of the fact that corporations are legal persons.

ما از این حقیقت که تعاونیها افراد حقوقی هستند آگاهیم.

In pre-independence India,

قبل از استقلال هند،

a court held that a Hindu idol was a legal person,

دادگاه اعلام کرد که یک بت هندی فردی حقوقیست،

that a mosque was a legal person.

یک مسجد یک فرد حقوقیست

In 2000, the Indian Supreme Court

در سال ۲۰۰۰ دادگاه عالی هند

held that the holy books of the Sikh religion was a legal person,

اعلام کرد که کتابهای مقدس مذهب سیکها افراد حقوقی هستند،

and in 2012, just recently,

و در سال ۲۰۱۲ یعنی اخیرا

there was a treaty between the indigenous peoples of New Zealand

یک معاهده بین مردم بومی نیوزیلند

and the crown, in which it was agreed that a river was a legal person

و پادشاه بسته شد که در آن توافق شده بود که یک رودخانه فرد حقوقیست

who owned its own riverbed.

که بستر رودخانه‎اش متعلق به خودش بود.

Now, I read Peter Singer's book in 1980,

کتاب پیتر سینگر را در سال ۱۹۸۰ خوندم،

when I had a full head of lush, brown hair,

وقعی که سری پر از موهای قهوه‎ای و شاداب داشتم،

and indeed I was moved by it,

بسیار تحت تاثیر آن قرار گرفتم،

because I had become a lawyer because I wanted to speak for the voiceless,

چون وکیل شده بودم و میخواستم بجای بی صداها صحبت کنم،

defend the defenseless,

از بی دفاعها دفاع کنم،

and I'd never realized how voiceless and defenseless the trillions,

هرگز تشخیص نداده بودم که چقدر بی صدا و بی دفاع،

billions of nonhuman animals are.

میلیونها میلیون حیوان وجود دارد.

And I began to work as an animal protection lawyer.

و شروع بکار بعنوان وکیل محافظت از حیوانات شدم.

And by 1985, I realized that I was trying to accomplish something

تا سال ۱۹۸۵ فهمیدم که داشتم تلاش می‎کردم تا چیزی را بدست آورم

that was literally impossible,

که حقیقتا غیر ممکن بود،

the reason being that all of my clients,

چون تمام موکلهایم،

all the animals whose interests I was trying to defend,

تمام حیواناتی که از علاقه‎شان می‎خواستم دفاع کنم،

were legal things; they were invisible.

چیزهای حقوقی بودند، آنها غیرقابل دیدن بودند.

It was not going to work, so I decided

بجایی نمی‎رسید، بنابراین تصمیم گرفتم

that the only thing that was going to work was they had, at least some of them,

که شاید فقط یک چیز جوابگو باشد، این که حداقل بعضی از آنها را میشد

had to also be moved through a hole that we could open up again in that wall

از سوراخی که توی دیوار میتونست باز بشه حرکت داد

and begin feeding the appropriate nonhuman animals through that hole

و شروع به تغذیه حیوانات غیر بشری شایسته از طریق آن سوراخ

onto the other side of being legal persons.

به طرف دیگری که افراد حقوقی قرار داشتند کردم.

Now, at that time, there was very little known about or spoken about

آن موقع آشنایی و صحبت خیلی کمی در این زمینه بود،

truly animal rights,

حقوق واقعی حیوانات

about the idea of having legal personhood or legal rights for a nonhuman animal,

درباره حقوق فردی و حقوقی حیوانات غیر بشری،

and I knew it was going to take a long time.

و میدونستم زمان زیادی خواهد گرفت.

And so, in 1985, I figured that it would take about 30 years

بنابراین در سال ۱۹۸۵ فهمیدم که ۳۰ سال زمان می‎گیرد،

before we'd be able to even begin a strategic litigation,

قبل اینکه بدونیم که میتونیم از یک دعوی استراتژیک

long-term campaign, in order to be able to punch another hole through that wall.

و مبارزه طولانی رو شروع کنیم، تا بتونیم یک سوراخ دیگر در آن دیوار درست کنیم.

It turned out that I was pessimistic, that it only took 28.

بعدا معلوم شد که بدبین بودم و تنها ۲۸ سال زمان برد.

So what we had to do in order to begin was not only

بنابراین کاری که مجبور بودیم برای شروع بکنیم نه تنها

to write law review articles and teach classes, write books,

نوشتن مقالات نقد قانونی و همچنین تدریس کلاسها، نوشتن کتاب بود

but we had to then begin to get down to the nuts and bolts

بلکه باید جزییات و ریزه کاریها را بررسی می‎کردیم

of how you litigate that kind of case.

و این که چطور اینگونه پرونده‎ها را دادخواهی کنیم.

So one of the first things we needed to do was figure out what a cause of action was,

یکی از کارهایی که باید انجام می‎دادیم بررسی علت فعالیت بود،

a legal cause of action.

دلیل حقوقی فعلمان

And a legal cause of action is a vehicle that lawyers use

و دلیل حقوقی یک فعل وسیله ایست که وکلا استفاده می‎کنند

to put their arguments in front of courts.

تا مباحثشان را به دادگاه ارائه بدهند.

It turns out there's a very interesting case

یک پرونده جالب بوجود آمد که

that had occurred almost 250 years ago in London called Somerset vs. Stewart,

۲۵۰ سال پیش در لندن اتفاق افتاده بود و سامرست علیه استوارد نام داشت،

whereby a black slave had used the legal system

جایی که یک برده سیاه از سیستم حقوقی استفاده کرده بود و

and had moved from a legal thing to a legal person.

از یک شی حقوقی به فرد حقوقی تغییر کرده بود.

I was so interested in it that I eventually wrote an entire book about it.

خیلی ازش خوشم اومد و کتابی درباره‎اش نوشتم.

James Somerset was an eight-year-old boy when he was kidnapped from West Africa.

جیمز سامرست یک پسر ۸ ساله بود که از آفریقای غربی ربوده شده بود.

He survived the Middle Passage,

از میدل پسج جان سالم بدر برده بود، [گذر میانی (مسیر دریایی از افریقای غربی به امریکا به ویژه در حمل بردگان)]

and he was sold to a Scottish businessman named Charles Stewart in Virginia.

و به چارلز استوارد که تاجر اسکاتلندی بود در ورجینیا فروخته شده بود.

Now, 20 years later, Stewart brought James Somerset to London,

۲۰ سال بعد استوارد جیمز را به لندن آورده بود،

and after he got there, James decided he was going to escape.

بعد اینکه اپنجا رسیده بود جیمز تصمیم به فرار گرفته بود.

And so one of the first things he did was to get himself baptized,

اولین کاری که کرده بود این بود که غسل تعمید کرد،

because he wanted to get a set of godparents,

چون میخواست پدر و مادر خوانده بگیرد،

because to an 18th-century slave,

و آنها در قبال یک برده قرن هجده‎ای،

they knew that one of the major responsibilities of godfathers

میدونستند که یکی از مسئولیتهای پدر خوانده‎ها

was to help you escape.

این بود که کمکت کنند فرار کنی.

And so in the fall of 1771,

بنابراین در پاییز ۱۷۷۱

James Somerset had a confrontation with Charles Stewart.

جیمز با استوارد دعوا کرد.

We don't know exactly what happened, but then James dropped out of sight.

نمیدونیم دقیق چه اتفاقی افتاده بود اما جمیز غیبش زده بود.

An enraged Charles Stewart then hired slave catchers

استوارد خشمگین یک شخصی که برده‎ها را پیدا می‎کند را استخدام کرد

to canvass the city of London,

تا لندن را بگردد،

find him, bring him not back to Charles Stewart,

تا پیداش کند، و البته پیش استوارد برنگرداندش،

but to a ship, the Ann and Mary, that was floating in London Harbour,

بلکه ببردش به کشتی " آن و مری " که در بندر لندن شناور بود،

and he was chained to the deck,

و به عرشه زنجیر شده بود،

and the ship was to set sail for Jamaica

و کشتی هم قرار بود به جاماییکا فروخته شود

where James was to be sold in the slave markets

جایی که جیمز در بازار برده فروشها فروخته میشد،

and be doomed to the three to five years of life that a slave had

و محکوم میشد تا سه تا پنج سال زندگی برده‎های را داشته باشد که

harvesting sugar cane in Jamaica.

در جاماییکا نیشکر برداشت می‎کردند.

Well now James' godparents swung into action.

پدر و مادر خوانده جمیز وارد عمل می‎شوند.

They approached the most powerful judge,

آنها به قویترین قاضی دست پیدا کردند،

Lord Mansfield, who was chief judge of the court of King's Bench,

بنام لورد منسفیلد که رییس قضات دادگاه کینگز برنچ بود

and they demanded that he issue a common law writ of habeus corpus

و خواستار صدور یک حکم احضار شخص دادگاه شدند

on behalf of James Somerset.

از جانب جیمز سامرست.

Now, the common law is the kind of law that English-speaking judges can make

قانون عمومی قانونیست که قضات مسلط یه زبان انگلیسی میتوانند بدهند

when they're not cabined in by statutes or constitutions,

زمانی که آنها بوسیله ایالات و قانون اساسی محدود نشده باشند

and a writ of habeus corpus is called the Great Writ,

و برگه احضار نامه دادگاه گریت ریت نامیده میشود

capital G, capital W,

G بزرگ و W بزرگ

and it's meant to protect any of us who are detained against our will.

و به معنای حفاظت از ماهایی است که بر خلاف اراده‎مان بازداشت شده‎ایم.

A writ of habeus corpus is issued.

برگه احضاریه صادر شد.

The detainer is required to bring the detainee in

بازداشت کننده باید بازداشت شده را بیاورد

and give a legally sufficient reason for depriving him of his bodily liberty.

و دلیل قانونی کافی برای رد کردن آزادی جسمانیش بیاورد.

Well, Lord Mansfield had to make a decision right off the bat,

لورد منسفیلد باید تصمیمی سریع می‎گرفت

because if James Somerset was a legal thing,

چون اگر جیمز سامرست یک چیز حقوقی بود

he was not eligible for a writ of habeus corpus,

برایش نباید برگه احضاریه صادر شود،

only if he could be a legal person.

فقط اگر یک فرد حقوقی میتوانست باشد.

So Lord Mansfield decided that he would assume,

بنابراین منسفیلد تصمیم گرفت که فرض را بر این بگیرد که،

without deciding, that James Somerset was indeed a legal person,

بدون تصمیم‌گیری که جیمز کاملا یه فرد حقوقی بود،

and he issued the writ of habeus corpus, and James's body was brought in

و برگه احضاریه را صادر کند و جسد جیمز آورده شد

by the captain of the ship.

توسط کاپیتان کشتی.

There were a series of hearings over the next six months.

شنیده های زیادی در طی شش ماه بعدی وجود داشت.

On June 22, 1772, Lord Mansfield said that slavery was so odious,

در بیست و دوم ژوئن ۱۷۷۲ منسفیلد اعلام کرد که برده داری بسیار نفرت انگیز است،

and he used the word "odious,"

و لغت نفرت انگیز را بکار برد،

that the common law would not support it, and he ordered James free.

که قانون عمومی آن را پشتیبانی نمی‎کرد و دستور داد جمیز آزاد شود.

At that moment, James Somerset underwent a legal transubstantiation.

آن زمان تحت یک استحاله قانونی قرار گرفت.

The free man who walked out of the courtroom

مرد آزادی که از دادگاه بیرون آمد

looked exactly like the slave who had walked in,

کاملا شبیه برده ای بود که به داخل رفته بود،

but as far as the law was concerned, they had nothing whatsoever in common.

اما تا جایی که به دادگاه مربوط بود آنها هیچ نقطه اشتراکی نداشتند.

The next thing we did is that the Nonhuman Rights Project,

کار دیگر ما پروژه حقوق غیر بشر بود،

which I founded, then began to look at what kind of values and principles

که من پایگذاری کردم و بعد آغاز بررسی کردم که چه اصول و ارزشها

do we want to put before the judges?

میخواهیم جلوی قاضی بگذاریم؟

What values and principles did they imbibe with their mother's milk,

چه ارزش و اصولهایی آنها مانند شیر مادرشان داشتند،

were they taught in law school, do they use every day,

در مدرسه قانون به آنها تدریس شده، آنها هر روز استفاده‎اش می‎کنند،

do they believe with all their hearts -- and we chose liberty and equality.

آیا از صمیم قلب بر این باورند، و ما مساوات و آزادی را انتخاب کردیم.

Now, liberty right is the kind of right to which you're entitled

حالا حق آزادی یک نوع حقی است که به شما نسبت داده شده

because of how you're put together,

بدلیل چطور در کنار هم قرار گرفتن،

and a fundamental liberty right protects a fundamental interest.

و یک حق آزادی اساسی یک سود اساسی را پشتیبانی می‎کند.

And the supreme interest in the common law

نفع عالی در قانون عمومی

are the rights to autonomy and self-determination.

حقوق اختیار و خودرایی هستند.

So they are so powerful that in a common law country,

بنابراین آنقدر قدرتمند هستند که در یک کشور قانون عمومی

if you go to a hospital and you refuse life-saving medical treatment,

اگر بیمارستان بروید و یا از معالجه طبی زندگی سر باز بزنید

a judge will not order it forced upon you,

قاضی شما را مجبور به آن کار نخواهد کرد،

because they will respect your self-determination and your autonomy.

چون به اراده و اختیارتان احترام می‎گذارد.

Now, an equality right is the kind of right to which you're entitled

حالا حق مساوی حقی که به شما داده شده

because you resemble someone else in a relevant way,

بخاطر اینکه شما شبیه شخصی دیگر به نوعی مربوط میشوی،

and there's the rub, relevant way.

و روش مربوطه وجود دارد.

So if you are that, then because they have the right, you're like them,

پس آنها حقی را دارا هستنند و شما شبیه آنها هستید،

you're entitled to the right.

و به شما حق داده می‎شود.

Now, courts and legislatures draw lines all the time.

هم اکنون دادگاه ها و قانونگذارها خطوطی را مشخص می‎کنند

Some are included, some are excluded.

که بعضی شاملش هستند و بعضیها نیستند.

But you have to, at the bare minimum you must --

پس شما باید و حداقل می‎بایست--

that line has to be a reasonable means to a legitimate end.

آن خط باید وسیله‎ای منطقی برای اهداف قانونی باشد.

The Nonhuman Rights Project argues that drawing a line

پروژه حقوق غیر بشری می‎گوید کشیدن خط

in order to enslave an autonomous and self-determining being

برای یک وجود با اراده خود و مختار باید در بر گرفته شود،

like you're seeing behind me,

مثل چیزی که پشت من می‎بینید،

that that's a violation of equality.

که آن تخئطی از مساوات است.

We then searched through 80 jurisdictions,

وقتی در هشتاد تا اختیار قانونی تحقیق کردیم،

it took us seven years, to find the jurisdiction

7 سال زمان برد تا بتونیم اختیار قانونی را بیابیم

where we wanted to begin filing our first suit.

جایی که بتونیم اولین پرونده دادخواهیمان را آغاز کنیم.

We chose the state of New York.

ما نیویورک را انتخاب کردیم.

Then we decided upon who our plaintiffs are going to be.

بعد گفتیم چه کسانی دادخواهانمان هستند.

We decided upon chimpanzees,

تصمیم گرفتیم شامپانزه‎ها باشند،

not just because Jane Goodall was on our board of directors,

نه فقط بخاطر اینکه جین گودال جز هیئت مدیره ما بود،

but because they, Jane and others,

بلکه بخاطر اینکه جین و بقیه،

have studied chimpanzees intensively for decades.

شامپانزه‌ها را قرنها شدیدا مورد مطالعه قرار داده‎اند،

We know the extraordinary cognitive capabilities that they have,

ما توانایی شناختی فوق‌العاده ای که آنها دارا هستند را می‎شناسیم،

and they also resemble the kind that human beings have.

و همچنین آنها مشابه توانایی که ما داریم را دارا هستند،

And so we chose chimpanzees, and we began to then canvass the world

بنابراین شامپانزه‎ها را انتخاب کردیم و شروع به بررسی دنیا کردیم

to find the experts in chimpanzee cognition.

تا کارشناسان شناخت شامپانزه را پیدا کنیم.

We found them in Japan, Sweden, Germany, Scotland, England and the United States,

ما آنها را در آلمان، سوئد، اسکاتلند، امریکا، انگلیس و ژاپن پیدا کردیم.

and amongst them, they wrote 100 pages of affidavits

در بین آنها، آنها ۱۰۰ صفحه ی استشهاد پیدا کردیم

in which they set out more than 40 ways

که در آن بیش از ۴۰ روش ذکر شده بود،

in which their complex cognitive capability,

که در توانایی شناختی پیچیده آنها

either individually or together,

چه فردی چه با هم،

all added up to autonomy and self-determination.

همه در اختیار و خود رایی جمع شده بود.

Now, these included, for example, that they were conscious.

شامل مثلا این می‎شد که آنها آگاه بودند.

But they're also conscious that they're conscious.

اما به آگاهیشان آگاه هستند.

They know they have a mind. They know that others have minds.

می‎دانند که ذهن دارند و می‎دانند که دیگران هم ذهن دارند.

They know they're individuals, and that they can live.

می‎دانند که آنها فرد هستند و می‎توانند زندگی کنند.

They understand that they lived yesterday and they will live tomorrow.

میدانند که دیروز زندگی کردند و فردا هم زندگی خواهند کرد.

They engage in mental time travel. They remember what happened yesterday.

آنها درگیر سفر زمان ذهنی هستند. بیاد میاورند دیروز چه اتفاقی افتاد.

They can anticipate tomorrow,

فردا را پیش بینی می‎کنند،

which is why it's so terrible to imprison a chimpanzee, especially alone.

بخاطر همین که خیلی سخت یک شامپانزه را زندانی کنید مخصوصا تنها.

It's the thing that we do to our worst criminals,

ما این کار را در مورد مجرمین انجام می‎دهیم.

and we do that to chimpanzees without even thinking about it.

ما اینکار را در موردی شامپانزه‎ها هم بدون هیچ فکری انجام می‎دهیم.

They have some kind of moral capacity.

آنها دارای ظرفیت اخلاقی هستند.

When they play economic games with human beings,

وقتی انها با بشر بازی اقتصادی می‎کنند،

they'll spontaneously make fair offers, even when they're not required to do so.

آنها همزمان پیشنهادات منصفانه می‎دهند، حتی وقتی احتیاجی به این کار نیست.

They are numerate. They understand numbers.

آنها اعداد را درک می‎کنند و می‎فهمند.

They can do some simple math.

اعمال ریاضی ساده انجام می‎دهند.

They can engage in language -- or to stay out of the language wars,

درگیر زبان می‎شوند و از دعوای لفظی خودشان را کنار می‎کشند.

they're involved in intentional and referential communication

آنها در مکالمات عمدی و برداشتی شرکت می‎کنند

in which they pay attention to the attitudes of those

یعنی به رفتار افرادی

with whom they are speaking.

که در حال صحبت هستند، توجه می‎کنند.

They have culture.

فرهنگ دارند.

They have a material culture, a social culture.

دارای فرهنگ مادی و اجتماعی هستند.

They have a symbolic culture.

دارای فرهنگ سمبلیک هستند.

Scientists in the Taï Forests in the Ivory Coast

دانشمندان در سواحل عاج در جنگل تای

found chimpanzees who were using these rocks to smash open

شامپانزه‎هایی را پیدا کردند که از سنگ برای شکستن

the incredibly hard hulls of nuts.

پوسته بسیار سخت آجیلها استفاده می‎کنند.

It takes a long time to learn how to do that,

زمان زیاد می‎برد که بفهمند چطور این کار را می‎کنند،

and they excavated the area and they found

آنها منطقه را بررسی کردند و فهمیدند

that this material culture, this way of doing it,

این فرهنگ مادی و روش انجام این کار،

these rocks, had passed down for at least 4,300 years

تقریبا ۴٫۳۰۰ سال سابقه دارد

through 225 chimpanzee generations.

در ۲۲۵ نسل شامپانزه.

So now we needed to find our chimpanzee.

الان باید شامپانزه خودمان را پیدا کنیم.

Our chimpanzee,

شامپانزه خودمان،

first we found two of them in the state of New York.

در ابتدا ما دو تا از آنها را در ایالت نیویورک پیدا کردیم.

Both of them would die before we could even get our suits filed.

دوتاشون قبل اینکه ما پرونده دادخواهی تشکیل بدیم می‎توانستند بمیرند.

Then we found Tommy.

بعدا تامی را یافتیم.

Tommy is a chimpanzee. You see him behind me.

تامی شامپانزه ایست که پشت من می‎بینید.

Tommy was a chimpanzee. We found him in that cage.

ما او را در قفس پیدا کردیم

We found him in a small room that was filled with cages

در اتاق کوچکی که پر از قفس بود یافتیم

in a larger warehouse structure on a used trailer lot in central New York.

در یک سازه انبار مانند در یک زمین خالی در مرکز نیویورک

We found Kiko, who is partially deaf.

کیکو که تقریبا کر است را پیدا کردیم.

Kiko was in the back of a cement storefront in western Massachusetts.

او در ماساچوست در پشت یک ویترین مغازه سیمانی بود.

And we found Hercules and Leo.

هرکول و لیو را هم پیدا کردیم.

They're two young male chimpanzees

دو تا شامپانزه نر هستند

who are being used for biomedical, anatomical research at Stony Brook.

که در بروک استونی برای تحقیقات بیومدیکالی و آناتومیکی استفاده شدهاند.

We found them.

پیداشون کردیم.

And so on the last week of December 2013,

و تا هفته آخر دسامبر ۲۰۱۳،

the Nonhuman Rights Project filed three suits all across the state of New York

این پروژه ۳ فقره پرونده دادخواهی را در نیورک را تشکیل دادند

using the same common law writ of habeus corpus argument

با استفاده از دعوی احضارنامه مشابه

that had been used with James Somerset,

که برای جیمز سامرست استفاده شده بود،

and we demanded that the judges issue these common law writs of habeus corpus.

ما خواستار صادر کردن احضار نامه قانون عمومی از قاضی شدیم.

We wanted the chimpanzees out,

ما خواستیم که شامپانزه‎ها بیرون بیایند،

and we wanted them brought to Save the Chimps,

از آنها خواستیم که شامپانزه‎ها را نجات دهند،

a tremendous chimpanzee sanctuary in South Florida

پناهگاهی بزرگ در فلوریدای جنوبی

which involves an artificial lake with 12 or 13 islands --

که دارای دریاچه مصنوعی با ۱۲ ای ۱۳ جزیره است--

there are two or three acres where two dozen chimpanzees live

در دو یا سه هکتاری که شامپانزه‎ها زندگی می‎کنند

on each of them.

در هر کدام از آنها.

And these chimpanzees would then live the life of a chimpanzee,

این شامپانزه‎ها زندگی شامپانزه‎ای را خواهند داشت با

with other chimpanzees in an environment that was as close to Africa as possible.

دیگر شامپانزه‎ها در محیط زیستی که بسیار نزدیک آفریقا بود.

Now, all these cases are still going on.

هم اکنون تمام این موارد در حال ادامه دادن هستند.

We have not yet run into our Lord Mansfield.

و هنوز به لرد منسفیلد خودمان برخورد نکرده‎ایم.

We shall. We shall.

ما باید و باید برخورد کنیم.

This is a long-term strategic litigation campaign. We shall.

این یک مبارزه استراتژیکی دادخواهی طولانی مدت است. ما باید این کار را کنیم.

And to quote Winston Churchill,

نقل قول از وینستون چرچیل می‎کنم،

the way we view our cases is that they're not the end,

به روشی که ما به پرونده‎هایمان نگاه می‎کنیم به صورتی است که آنها هدف نیستند،

they're not even the beginning of the end,

حتی آنها شروع یک پایان نیستند،

but they are perhaps the end of the beginning.

اما شاید پایان یک شروع باشند.

Thank you.

ممنون.

(Applause)

(کف زدن حضار)