Phil Borges: Documenting our endangered cultures

فیل بورگس درباره‌ی فرهنگ‌های در خطر انقراض می‌گوید

Translator: Azadeh Ta Reviewer: soheila Jafari

A fact

چند سال پیش واقعیتی از دانشگاه ام‌آی‌تی منتشر شد.

came out of MIT,

چند سال پیش واقعیتی از دانشگاه ام‌آی‌تی منتشر شد.

couple of years ago. Ken Hale,

چند سال پیش واقعیتی از دانشگاه ام‌آی‌تی منتشر شد.

who's a linguist,

"کِن هیل" که یک زبان‌شناس است،

said that of the 6,000 languages

گفت که از ۶۰۰۰ زبانی که الان در زمین صحبت می‌شه،

spoken on Earth right now,

گفت که از ۶۰۰۰ زبانی که الان در زمین صحبت می‌شه،

3,000 aren't spoken by the children.

۳۰۰۰ تا از اونها توسط بچه‌ها صحبت نمی‌شه.

So that in one generation,

یعنی در طی یک نسل، ما تنوع فرهنگی‌مان را نصف می‌کنیم.

we're going to halve our cultural diversity.

یعنی در طی یک نسل، ما تنوع فرهنگی‌مان را نصف می‌کنیم.

He went on to say

او در ادامه گفت که هر دو هفته،

that every two weeks,

او در ادامه گفت که هر دو هفته،

an elder goes to the grave

یک کهنسال می‌میرد و آخرین کلمات آن فرهنگ را با خود به گور می‌برد.

carrying the last spoken word

یک کهنسال می‌میرد و آخرین کلمات آن فرهنگ را با خود به گور می‌برد.

of that culture.

یک کهنسال می‌میرد و آخرین کلمات آن فرهنگ را با خود به گور می‌برد.

So an entire philosophy,

پس یک فلسفه‌ی کامل، بدنه‌ای از دانش در مورد دنیای طبیعی

a body of knowledge about the natural world

پس یک فلسفه‌ی کامل، بدنه‌ی دانش در مورد دنیای طبیعی

that had been empirically gleaned over centuries,

که در طول قرن‌ها با تجربه انباشته شده، از بین میره.

goes away.

که در طول قرن‌ها با تجربه انباشته شده، از بین میره.

And this happens every two weeks.

و این اتفاق هر دو هفته یکبار تکرار میشه.

So for the last 20 years,

پس من از ۲۰ سال پیش،

since my dental experience,

از زمان تجربه‌ی دندانی‌ام،

I have been traveling the world

به اطراف دنیا سفر می‌کرده‌ام و با داستان این آدم‌ها برمی‌گشته‌ام.

and coming back

به اطراف دنیا سفر می‌کرده‌ام و با داستان این آدم‌ها برمی‌گشته‌ام.

with stories about some of these people.

به اطراف دنیا سفر می‌کرده‌ام و با داستان این آدم‌ها برمی‌گشته‌ام.

What I'd like to do right now

الان دوست دارم که برخی از اون داستان‌ها را با شما در میون بگذارم.

is share some of those stories with you.

الان دوست دارم که برخی از اون داستان‌ها را با شما در میون بگذارم.

This is Tamdin.

این "تامدین" است.

She is a 69-year-old nun.

او یک راهبه‌ی ۶۹ ساله‌ ست.

She was thrown in prison in Tibet for two years

او برای دو سال در تبت به زندان افتاد

for putting up a little tiny placard

چون یک پلاکارد کوچک اعتراضی بلند کرده بود

protesting the occupation of her country.

که به اشغال کشورش اعتراض می‌کرد.

And when I met her, she had just

وقتی من او را ملاقات کردم، او تازه از پیاده‌روی روی هیمالیا برگشته بود

taken a walk over the Himalayas

وقتی من او را ملاقات کردم، او تازه از پیاده‌روی روی هیمالیا برگشته بود

from Lhasa, the capital of Tibet,

از لهاسا، پایتخت تبت، به نپال در آن سوی هند-

into Nepal, across to India --

از لهاسا، پایتخت تبت، به نپال در آن سوی هند-

30 days --

۳۰ روز -

to meet her leader, the Dalai Lama.

تا با رهبرش، دالایی‌لاما، دیدار کند.

The Dalai Lama lives in Dharamsala, India.

دالایی‌لاما در دارامسالای هند زندگی می‌کنه.

So I took this picture three days

من این عکس را ۳ روز پس از اینکه او رسید گرفتم،

after she arrived,

من این عکس را ۳ روز پس از اینکه او رسید گرفتم،

and she had this beat-up pair of tennis shoes on,

او یک جفت کفش داغون تنیس پوشیده بود،

with her toes sticking out.

که انگشت‌های پاش ازش بیرون زده بود.

And she crossed in March,

او در ماه مارس از هیمالیا گذشت،

and there's a lot of snow at 18,500 feet in March.

و در ارتفاع ۱۸۵۰۰ پایی (حدود ۵۶۰۰ متر) در ماه مارچ برف زیادی هست.

This is Paldin.

این "پالادین" است.

Paldin is a 62-year-old monk.

پالادین یک راهب ۶۲ ساله ست.

And he spent 33 years in prison.

و او ۳۳ سال را در زندان گذرانده.

His whole monastery was thrown into prison

کل صومعه‌اش را در زمان شورش به زندان انداختند،

at the time of the uprising,

کل صومعه‌اش را در زمان شورش به زندان انداختند،

when the Dalai Lama had to leave

زمانی‌که دالایی‌لاما مجبور شد تبت را ترک کنه.

Tibet.

زمانی‌که دالایی‌لاما مجبور شد تبت را ترک کنه.

And

و او را کتک زدند، گرسنگی دادند، شکنجه کردند

he was beaten, starved,

و او را کتک زدند، گرسنگی دادند، شکنجه کردند

tortured -- lost all his teeth while in prison.

او تمام دندان‌هایش را در زندان از دست داد.

And when I met him, he was a kind gentle old man.

و وقتی من او را ملاقات کردم، پیرمرد مهربان ملایمی بود.

And it really impressed me --

من او را دو هفته بعد از اینکه از زندان آزاد شد ملاقات کردم - این مرا واقعا منقلب و شگفت زده کرد

I met him two weeks after he got out of prison --

من او را دو هفته بعد از اینکه از زندان آزاد شد ملاقات کردم - این مرا واقعا منقلب و شگفت زده کرد

that he went through that experience, and ended up

که او با وجود این تجربه، همان سلوک و رفتار قبل را داشت.

with the demeanor that he had.

که او با وجود این تجربه، همان سلوک و رفتار قبل را داشت.

So I was in Dharamsala meeting these people,

خُب من در دارامسالا بودم که با این افراد ملاقات می‌کردم،

and I'd spent about five weeks there,

و حدود پنج هفته را آنجا گذراندم،

and I was hearing these similar stories

و این داستان‌های مشابه را در مورد این پناهندگان می‌شنیدم

of these refugees that had poured out of Tibet

که از تبت بیرون ریخته شدند و به دارامسالا رفتند.

into Dharamsala.

که از تبت بیرون ریخته شدند و به دارامسالا رفتند.

And it just so happened, on the fifth week,

وبر حسب اتفاق درهفته‌ی پنجم، دالایی‌لاما برای عموم تدریس می‌کرد.

there was a public teaching by the Dalai Lama.

و بر حسب اتفاق در هفته‌ی پنجم، دالایی‌لاما برای عموم تدریس می‌کرد.

And

و من به این جمعیت راهب‌ها و راهبه‌ها نگاه می‌کردم،

I was watching this crowd of monks and nuns,

و من به این جمعیت راهب‌ها و راهبه‌ها نگاه می‌کردم،

many of which I had just interviewed,

که با بسیاری از اونها به تازگی مصاحبه کرده بودم،

and heard their stories,

و داستان‌هایشان را شنیدم، و چهره‌هایشان را تماشا کردم،

and I watched their faces,

و داستان‌هایشان را شنیدم، و چهره‌هایشان را تماشا کردم،

and they gave us a little FM radio,

و اونا به ما یک رادیوی اف‌ام کوچک دادند،

and we could listen to the translation of his teachings.

و ما می‌تونستیم به ترجمه‌ی تدریسش گوش بدیم.

And what he said was:

او گفت: با دشمنانتان طوری رفتار کنید که گویی گوهرهای ارزنده‌ای هستند،

treat your enemies as if they were precious jewels,

او گفت: با دشمنانتان طوری رفتار کنید که گویی گوهرهای ارزنده‌ای هستند،

because it's your enemies

چون این دشمنان شما هستند که صبر و تحمل شما را در راه رسیدن به روشنایی ذهن، می‌سازند.

that build your tolerance and patience

چون این دشمنان شما هستند که صبر و تحمل شما را در راه رسیدن به روشنایی ذهن، می‌سازند.

on the road to your enlightenment.

چون این دشمنان شما هستند که صبر و تحمل شما را در راه رسیدن به روشنایی ذهن، می‌سازند.

That hit me so hard,

این برای من تکان‌ دهنده بود،

telling these people that had been through this experience.

گفتن این، به آدم‌هایی که این تجربه را از سرگذرانده بودند.

So, two months later, I went into

خُب دو ماه بعد، من به تبت رفتم،

Tibet, and I started

خُب دو ماه بعد، من به تبت رفتم،

interviewing the people there, taking my photographs. That's what I do.

و شروع به مصاحبه با مردم آنجا کردم و عکس گرفتم. این کار منه.

I interview and do portraits.

من مصاحبه می‌کنم و پرتره می‌گیرم.

And this is a little girl.

این یه دختر کوچولو است.

I took her portrait up on top of the Jokhang Temple.

من پرتره‌اش را بالای معبد جوکانگ گرفتم.

And I'd snuck in --

و من دزدکی -

because it's totally illegal to have a picture of the Dalai Lama in Tibet --

چون داشتن عکس‌های دالایی‌لاما در تبت کاملاً غیرقانونیه -

it's the quickest way you can get arrested.

سریع‌ترین راه برای بازداشت شدنه.

So I snuck in a bunch of little wallet-sized pictures of the Dalai Lama,

پس من دزدکی چند تا از عکس‌های اندازه‌ی کیف پول دالایی‌لاما را می‌بُردم،

and I would hand them out.

و پخش می‌کردم.

And when I gave them to the people,

و وقتی اونها رو به مردم می‌دادم،

they'd either hold them to their heart,

اونا یا عکس‌ها را روی قلبشون می‌گذاشتند،

or they'd hold them up to their head and just stay there.

یا اونا رو روی پیشونیشون می‌گرفتند و همون‌جا نگه می‌داشتند.

And this is --

و این -

well, at the time -- I did this 10 years ago --

خوب در زمان خودش - من این عکس را ۱۰ سال پیش گرفتم-

that was 36 years after the Dalai Lama had left.

۳۶ سال بعد از اینکه دالایی‌لاما رفت.

So

پس من به اونجا می‌رفتم، با این مردم مصاحبه می‌کردم و از اونا پرتره می‌گرفتم.

I was going in, interviewing these people and doing their portraits.

پس من به اونجا می‌رفتم، با این مردم مصاحبه می‌کردم و از اونا پرتره می‌گرفتم.

This is Jigme and her sister, Sonam.

این "جیگمی" است و خواهرش "سونام".

And they live up on the Chang Tang, the Tibetan Plateau,

اونا در "چَنْگْ تَنْگْ"، در بالای فلات تبت زندگی می‌کنند،

way in the western part of the country.

که قسمت غرب کشور است.

This is at 17,000 feet.

اینجا ۱۷۰۰۰ پا (حدود ۵۰۰۰ متر) ارتفاع داره.

And they had just come down from the high pastures,

و اونا تازه از مراتع مرتفع در ارتفاع ۱۸۰۰۰ پایی، پایین آمده بودند.

at 18,000 feet.

و اونا تازه از مراتع مرتفع ۱۸۰۰۰ پایی، پایین آمده بودند.

Same thing: gave her a picture,

همون اتفاق: من یک عکس بهش دادم،

she held it up to her forehead.

او آن را به پیشونیش چسبوند.

And I usually hand out Polaroids

من معمولاً عکس فوری می‌گرفتم

when I do these, because I'm setting up lights,

وقتی این کار را می‌کنم، چون دارم نور را تنطیم ‌می‌کنم و نور را چک می‌کنم،

and checking my lights,

وقتی این کار را می‌کنم، چون دارم نور را تنطیم ‌می‌کنم و نور را چک می‌کنم،

and when I showed her her Polaroid, she screamed and ran into her tent.

و وقتی عکسش را به خودش نشون دادم، او جیغ زد و به چادر دوید.

This is Tenzin Gyatso;

این "تانزین جیاتسو" است؛

he was found to be the Buddha of Compassion at the age of two,

او در سن دو سالگی به عنوان بودای دلسوزی شناخته شد،

out in a peasant's house,

در یک خانه‌ی روستایی، در وسط ناکجا آباد.

way out in the middle of nowhere.

در یک خانه‌ی روستایی، در وسط ناکجا آباد.

At the age of four, he was installed

در سن چهار سالگی، او به عنوان دالایی‌لامای چهاردهم شروع به کار کرد.

as the 14th Dalai Lama.

در سن چهار سالگی، او به عنوان دالایی‌لامای چهاردهم شروع به کار کرد.

As a teenager, he faced

به عنوان یک نوجوان،

the invasion of his country,

او با حمله به کشورش روبرو شد،

and had to deal with it -- he was the leader of the country.

و باید با آن دست و پنجه نرم می‌کرد - او رهبر کشورش بود.

Eight years later, when they discovered there was a plot

هشت سال بعد، وقتی کشف شد که توطئه‌ای برای کشتن او هست،

to kill him,

هشت سال بعد، وقتی کشف شد که توطئه‌ای برای کشتن او هست،

they dressed him up like a beggar

به او لباس یک گدا را پوشاندند

and snuck him out of the country on horseback,

و دزدکی و بر روی اسب از کشور خارجش کردند،

and took the same trip that Tamdin did.

و او همان راهی را طی کرد که تامدین رفت.

And he's never been back to his country since.

و از آن زمان هرگز به کشورش بازنگشته است.

And

و اگه شما به این مرد فکر کنید، ۴۶ سال بعد،

if you think about this man,

و اگه شما به این مرد فکر کنید، ۴۶ سال بعد،

46 years later,

و اگه شما به این مرد فکر کنید، ۴۶ سال بعد،

still sticking

هنوز به پاسخ‌هایی به دوراز خشونت به یک مشکل جدّی سیاسی و حقوق بشری چسبیده.

to this non-violent response

هنوز به پاسخ‌هایی به دوراز خشونت به یک مشکل جدّی سیاسی و حقوق بشری چسبیده.

to a severe political and human rights issue.

هنوز به پاسخ‌هایی به دوراز خشونت به یک مشکل جدّی سیاسی و حقوق بشری چسبیده.

And the young people,

و مردم جوان، تبتی‌های جوان، تازگی‌ها می‌گن، ببین، این روش کارایی نداره.

young Tibetans, are starting to say, listen, this doesn't work.

و مردم جوان، تبتی‌های جوان، تازگی‌ها می‌گن، ببین، این روش کارایی نداره.

You know, violence as a political tool

می‌دونید، خشونت به عنوان یک ابزار سیاسی باعث عصبانیت است.

is all the rage right now.

می‌دونید، خشونت به عنوان یک ابزار سیاسی باعث عصبانیت است.

And

و او هنوز همین راه را در پیش گرفته.

he still is holding this line.

و او هنوز همین راه را در پیش گرفته.

So this is our icon

پس این الگوی ما برای عدم خشونت در دنیاست -

to non-violence in our world --

پس این الگوی ما برای عدم خشونت در دنیاست -

one of our living icons.

یکی از الگوهای زنده‌ی ماست.

This is another leader of his people.

این یکی دیگر از رهبران این مردمه.

This is Moi. This is in the Ecuadorian Amazon.

این "موی" است. اینجا جنگل آمازون اکووادور است.

And Moi is 35 years old.

موی ۳۵ ساله ست.

And

این منطقه از آمازون اکوادور -

this area of the Ecuadorian Amazon --

این منطقه از آمازون اکوادور -

oil was discovered in 1972.

نفت در سال ۱۹۷۲ کشف شد.

And in this period of time -- since that time --

و در این دوره از زمان - از آن زمان-

as much oil, or twice as much oil

به همان اندازه یا دوبرابر بیشتر ازمقدارنفتی که درحادثه‌ی اکسون والدزریخته شد،

as was spilled in the Exxon Valdez accident,

به همان اندازه یا دوبرابر بیشتر از مقدار نفتی که در حادثه‌ی اکسون والدزریخته شد،

was spilled in this little area of the Amazon,

در این منطقه‌ی کوچک آمازون ریخته شد.

and the tribes in this area have constantly had to move.

و قبایل این منطقه دائماً مجبور بودند جابجا شوند.

And Moi

و موی از قبیله‌ی "هُوارانی" است،

belongs to the Huaorani tribe,

و موی از قبیله‌ی هُوارانی است،

and they're known as

و اونا به بی‌رحمی شهرت دارند و به اسم "اُکا" شناخته می‌شن.

very fierce, they're known as "auca."

و اونا به بی‌رحمی شهرت دارند و به اسم "اُکا" شناخته می‌شن.

And they've managed to keep out

و اونا موفق شدند زلزله‌شناس‌ها و کارگرهای نفت را با نیزه و تفنگ بادی بیرون نگه دارند.

the seismologists and the oil workers

و اونا موفق شدند زلزله‌شناس‌ها و کارگرهای نفت را با نیزه و تفنگ بادی بیرون نگه دارند.

with spears and blowguns.

و اونا موفق شدند زلزله‌شناس‌ها و کارگرهای نفت را با نیزه و تفگ بادی بیرون نگه دارند.

And we spent --

و ما -

I was with a team --

من به همراه یک تیم بودم-

two weeks with these guys out in the jungle

دو هفته را با این آدم‌ها در جنگل گذروندیم و شکار کردنشان را تماشا کردیم.

watching them hunt.

دو هفته را با این آدم‌ها در جنگل گذروندیم و شکار کردنشان را تماشا کردیم.

This was on a monkey hunt,

این یک شکار میمون بود،

hunting with curare-tipped darts.

با پیکان‌هایی که در کورار (سَم استوایی) زده بودند.

And the knowledge that these people have

و دانشی که این مردم درباره‌ی محیط طبیعی‌ دارند باور نکردنیه.

about the natural environment is incredible.

و دانشی که این مردم درباره‌ی محیط طبیعی‌ دارند باور نکردنیه.

They could hear things, smell things, see things I couldn't see.

اونا می‌تونستند صداهایی را بشنوند، بوهایی را حس کنند، چیزهایی را ببینند که من نمی‌تونستم.

And I couldn't even see the monkeys

و من حتی نمی‌تونستم میمون‌هایی را ببینم که اونا با این پیکان‌ها شکار می‌کردند.

that they were

و من حتی نمی‌تونستم میمون‌هایی را ببینم که اونا با این پیکان‌ها شکار می‌کردند.

getting with these darts.

و من حتی نمی‌تونستم میمون‌هایی را ببینم که اونا با این پیکان‌ها شکار می‌کردند.

This is Yadira,

این "یادیرا" است.

and Yadira is

یادیرا پنج ساله ست.

five years old. She's in a

او در قبیله‌ی همسایه‌ی هُوارانی است.

tribe that's neighboring the Huaorani.

او در قبیله‌ی همسایه‌ی هُوارانی است.

And her tribe has had to move

و به خاطر لکه‌های نفت قبیله‌اش مجبور شد ۳ بار در ۱۰ سال گذشته جابجا بشه.

three times in the last 10 years because of the oil spills.

و به خاطر لکه‌های نفت قبیله‌اش مجبور شد ۳ بار در ۱۰ سال گذشته جابجا بشه.

And we never hear about that. And the latest

و ما هرگز در مورد اون نشنیدیم.

infraction against these people is,

و آخرین تخلف نسبت به این مردم اینه که،

as part of Plan Colombia,

به عنوان بخشی از "پلان کلمبیا"،

we're spraying Paraquat or Round Up, whatever it is --

ما "پاراکویت" یا "راند آپ"، هر چی که هست- می‌پاشیم

we're defoliating thousands of acres

ما هزارها جریب از جنگل‌های آمازون اکووادور را به خاطر جنگ مواد مخدر بی برگ می‌کنیم.

of the Ecuadorian Amazon

ما هزارها جریب از جنگل‌های آمازون اکووادور را به خاطر جنگ مواد مخدر بی برگ می‌کنیم.

in our war on drugs.

ما هزارها جریب از جنگل‌های آمازون اکووادور را به خاطر جنگ مواد مخدر بی برگ می‌کنیم.

And these people are the people who take the brunt of it.

و اینها مردمی هستند که سوخته‌اش را تحویل می‌گیرند.

This is Mengatoue.

این "مانگاتویی" است.

He's the shaman of the Huaorani,

او شامان قبیله‌ی هُوارانی ست و

and

و

he said to us, you know, I'm an older man now;

او به ما گفت، می‌دونی، من حالا مرد پیری هستم؛

I'm getting tired, you know; I'm tired

من دارم خسته می‌شم، می‌دونی، من از نیزه زدن به کارگرای نفت خسته‌ام.

of spearing these oil workers.

من دارم خسته می‌شم، می‌دونی، من از نیزه زدن به کارگرای نفت خسته‌ام.

I wish they would just go away.

آرزو می‌کنم اونا فقط می‌رفتند.

And I was -- I usually travel alone

و من معمولاً تنها سفر می‌کنم و وقتی برای کار می‌رم،

when I do my work, but I did this --

اما این کار را کردم -

I hosted a program for Discovery,

یک برنامه را برای [شبکه تلویزیونی] دیسکاوری میزبانی کردم،

and when I went down with the team,

و وقتی با گروه پایین رفتیم،

I was quite concerned about

من خیلی نگران بودم که با افراد زیادی به قبیله‌ها بریم، بخصوص هُوارانی،

going in with a whole bunch of people, especially into the Huaorani,

من خیلی نگران بودم که با افراد زیادی به قبیله‌ها بریم، بخصوص هُوارانی،

deep into the Huaorani tribe.

به عمق قبیله‌ی هُوارانی.

And

و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومی‌ها قاطی بشم یاد دادند.

as it turned out, these guys really

و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومی‌ها قاطی بشم یاد دادند.

taught me a thing or two about blending in

و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومی‌ها قاطی بشم یاد دادند.

with the locals.

و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومی‌ها قاطی بشم یاد دادند.

(Laughter)

(خنده‌ی حاضران)

One of the things I did

یکی از کارهایی که من کردم، درست قبل از ۱۱ سپتامبر-

just before 9/11 --

یکی از کارهایی که من کردم، درست قبل از ۱۱ سپتامبر-

August of 2001 --

در آگوست ۲۰۰۱-

I took my son, Dax,

پسرم "داکس" را که اون زمان ۱۶ ساله بود،

who was 16 at the time,

پسرم "داکس" را که اون زمان ۱۶ ساله بود،

and I took him to Pakistan.

به پاکستان بردم.

Because at first I wanted --

چون در وهله‌ی اول من می‌خواستم-

you know, I've taken him on a couple of trips,

می‌دونید، من او رو با خودم چند سفر برده‌ام،

but I wanted him to see

اما می‌خواستم او مردمی را ببینه که با یک دلار در روز یا کمتر زندگی می‌کنند.

people that live on a dollar a day or less.

اما می‌خواستم او مردمی را ببینه که با یک دلار در روز یا کمتر زندگی می‌کنند.

I wanted him to get an experience

می‌خواستم او تجربه‌ای از دنیای اسلام داشته باشه

in the Islamic world

می‌خواستم او تجربه‌ای از دنیای اسلام داشته باشه

and I also wanted him to --

و من می‌خواستم او -

I was going there to work with a group,

من به اونجا می‌رفتم تا با یک گروه کار کنم،

do a story on a group called the Kalash,

و روی داستان گروهی به اسم "کَلاش" کار کنیم،

that are a group of animists, 3,000 animists,

که گروهی روح‌باورند. ۳۰۰۰ روح‌باور،

that live -- very small area --

که در یک منطقه‌ای خیلی کوچک زندگی می‌کنند،

surrounded by Islam -- there's 3,000

که با اسلام محاصره شده.

of these Kalash left; they're incredible people.

۳۰۰۰ نفر از این کلاش‌ها باقی مانده‌اند؛ اونا مردم باور نکردنی‌ای هستند.

So it was a great experience for him. He stayed up all night with them,

پس این تجربه ی عالی‌ای برای او بود. او تمام شب با اونا بیدار می‌موند،

drumming and dancing.

طبل می‌زد و می‌رقصید.

And he brought a soccer ball,

و او یک توپ فوتبال آورد،

and we had soccer every night in this little village.

و ما هر شب در اون دهکده‌ی کوچک فوتبال داشتیم.

And then we went up

و بعد ما بالا رفتیم و با شامان آنها ملاقات کردیم.

and met their shaman.

و بعد ما بالا رفتیم و با شامان آنها ملاقات کردیم.

By the way, Mengatoue was the shaman

ضمناً، مانگاتویی هم شامان قبیله‌ی خودش بود.

of his tribe as well.

ضمناً، مانگاتویی هم شامان قبیله‌ی خودش بود.

And this is John Doolikahn,

و این "جان دولیکان" است،

who's the shaman of the Kalash.

که شامان کَلاش است.

And he's up in the mountains,

و او در بالای کوه‌هاست، درست در مرز افغانستان.

right on the border with Afghanistan.

و او در بالای کوه‌هاست، درست در مرز افغانستان.

In fact, on that other side is the area, Tora Bora,

در واقع، در سمت دیگه، منطقه‌ی تُرا بُراست،

the area where

جایی که قرار بود اسامه بن لادن باشه.

Osama bin Laden's supposed to be. This is the tribal area.

این منطقه‌ی قبیله‌ای است.

And we watched

و ما با جان دولیکان موندیم و تماشا کردیم.

and stayed with

و ما با جان دولیکان موندیم و تماشا کردیم.

John Doolikahn.

و ما با جان دولیکان موندیم و تماشا کردیم.

And the shaman -- I did a whole series on shamanism,

و شامان -من یک مجموعه‌ی کامل راجع به شامانیسم درست کردم،

which is

که پدیده‌ی جالبیه.

an interesting phenomenon.

که پدیده‌ی جالبیه.

But around the world,

اما در اطراف دنیا،

they go into trance in different ways,

اونا با روش‌های مختلفی به حالت خلسه می‌رن،

and in Pakistan,

و در پاکستان،

the way they do it is they burn juniper leaves

اونا با سوزاندن برگ اورِس این کار را انجام می‌دن

and they sacrifice an animal,

و اونا یک حیوان را قربانی می‌کنند،

pour the blood of the animal on the leaves

خون حیوان را روی برگ‌ها می‌ریزند

and then inhale the smoke.

و سپس دود آن را تنفس می‌کنند.

And they're all praying

و در حالیکه به خلسه می‌رن، همه‌ی اونا دارند برای خدایان کوهستان‌ دعا می‌کنند

to the mountain gods

و در حالیکه به خلسه می‌رن، همه‌ی اونا دارند برای خدایان کوهستان‌ دعا می‌کنند

as they go into trance.

و در حالیکه به خلسه می‌رن، همه‌ی اونا دارند برای خدایان کوهستان‌ دعا می‌کنند

You know,

می‌دونید، عادت دادن بچه‌ها به حقیقت‌های مختلف،

getting kids used to different realities,

می‌دونید، عادت دادن بچه‌ها به حقیقت‌های مختلف،

I think, is so important. What Dan Dennett said the other day --

از نظر من خیلی مهمه. چیزی که "دَن دِنِت" دیروز گفت -

having a curriculum where they study different religions,

داشتن برنامه‌ی درسی‌ای که در آن مذاهب مختلف را مطالعه کنند،

just to make a mental flexibility,

فقط برای اینکه از نظر ذهنی انعطاف‌پذیر باشند،

give them a mental flexibility

به اونا انعطاف ذهن بدیم در سیستم‌های اعتقادی مختلف-

in different belief systems --

به اونا انعطاف ذهن بدیم در سیستم‌های اعتقادی مختلف-

I think this is so necessary in our world today

من فکر می‌کنم در دنیای امروز ما خیلی مهمه

as you see these clash of beliefs taking place.

وقتی که این جنگ اعتقادها را می‌بینید که اتفاق می‌افته.

And all the security issues they cause us.

و این همه مشکلات امنیتی که اونا برای ما درست می‌کنند.

So, one thing we did five years ago:

پس، کاری که ما پنج سال پیش کردیم:

we started a program that links kids

ما یک برنامه درست کردیم که بچه‌های جوامع بومی را

in indigenous communities with kids in the United States.

با بچه‌های ایالات متحده مرتبط می‌کنه.

So we first hooked up

پس ما اول یک نقطه در کشور ناواجو را با یک کلاس در سیاتل متصل کردیم.

a spot in the Navajo Nation with a classroom in Seattle.

پس ما اول یک نقطه در کشور ناواجو را با یک کلاس در سیاتل متصل کردیم.

We now have 15 sites.

ما حالا ۱۵ پایگاه داریم.

We have one in Kathmandu, Nepal;

یکی در "کاتماندو" در نپال داریم؛

Dharamsala, India; Takaungu, Kenya --

دارامسالا در هند؛ "تاکونگو" در کنیا-

Takaungu is one-third Christian, one-third Muslim

یک سوم جمعیت تاکونگو مسیحی، یک سوم مسلمان و یک سوم روح‌باورند.

and one-third animist, the community is --

یک سوم جمعیت تاکونگو مسیحی، یک سوم مسلمان و یک سوم روح‌باورند.

Ollantaytambo, Peru,

"اولانتایتامبو" در پرو،

and Arctic Village, Alaska.

و دهکده‌ی قطب شمال در آلاسکا.

This is Daniel; he's one of our students

این "دانیل" است؛ یکی از دانش‌آموزهای ما در دهکده‌ی قطب شمال، آلاسکا.

in Arctic Village, Alaska.

این "دانیل" است؛ یکی از دانش‌آموزهای ما در دهکده‌ی قطب شمال، آلاسکا.

He lives in this log cabin --

او در این کلبه‌ی چوبی زندگی می‌کنه-

no running water, no heat other than --

بدون آب لوله‌کشی، بدون گرما به جز -

no windows

بدون پنجره و اینترنت پر سرعت.

and high-speed Internet connection.

بدون پنجره و اینترنت پر سرعت.

And this is --

و این-

I see this rolling out all over --

من دیدم که این تغییر کرد -

this is our site in Ollantaytambo, Peru, four years ago,

این پایگاه ماست در اولانتایتامبو در پرو، ۴ سال پیش،

where they first saw their first computers;

وقتی که اونا برای اولین بار کامپیوتر می‌دیدند‌؛

now they have computers in their classrooms.

حالا اونا در کلاس‌های درسشان کامپیوتر دارند.

And the way we've done this --

و روشی که ما این کار را انجام دادیم -

we teach digital storytelling to these kids.

ما داستان گویی دیجیتال را به این بچه‌ها آموزش می‌دیم.

And we have them tell stories about issues in their community

و از اونا می‌خوایم در مورد مشکلات جامعه‌شون داستان‌هایی بگن

in their community that they care about.

در جامعه‌شون که براشون مهمه.

And this is in Peru, where the kids told the story

و این در پرو است جایی که بچه‌ها داستان رودخانه‌ای را گفتند که تمیز کردند.

about a river that they cleaned up.

و این در پرو است جایی که بچه‌ها داستان رودخانه‌ای را گفتند که تمیز کردند.

And the way we do it is, we do it in workshops,

ما این کار را در کارگاه‌ها انجام می‌دیم،

and we bring people who want to learn

و ما مردمی را میاریم که می‌خواهند جریان کار و داستان گویی دیجیتال را یاد بگیرند،

digital workflow and storytelling,

و ما مردمی را میاریم که می‌خواهند جریان کار و داستان گویی دیجیتال را یاد بگیرند،

and have them

و از اونا بخوایم که با بچه‌ها کار کنند.

work with the kids.

و از اونا بخوایم که با بچه‌ها کار کنند.

And just this last year we've taken a group of teenagers in,

و فقط در سال گذشته ما یک گروه از نوجوانان را گرفتیم،

and this has worked the best.

و به بهترین شکل کار کرده است.

So our dream is to bring teenagers together,

پس رؤیای ما اینه که نوجوانان را کنار هم بیاریم،

so they'll have a community service experience

تا اونا تجربه‌ی خدمت به جامعه را

as well as a cross-cultural experience,

به اندازه‌ی تجربه‌ی بین فرهنگ‌ها، داشته باشند،

as they teach kids in these areas

در حین اینکه در این مناطق به بچه‌ها آموزش داده می‌شه

and help them build their communication infrastructure.

و به اونا کمک میشه تا زیرساخت‌ ارتباطی‌شون را بسازند.

This is teaching Photoshop

این آموزش فتوشاپ در دهکده‌ی بچه‌های تبتی در دارامسلاست.

in the Tibetan children's village in Dharamsala.

این آموزش فتوشاپ در دهکده‌ی بچه‌ها تبتی در دارامسلاست.

We have the website, where the kids all get their homepage.

ما یک وبسایت داریم، که اونجا هر بچه‌ای یک صفحه داره.

This is all their movies. We've got about 60 movies

این تمام فیلم‌های اوناست. ما حدود ۶۰ فیلم داریم

that these kids have made,

که این بچه‌ها ساخته‌اند،

and they're quite incredible.

و اونا باور نکردنی‌اند.

The one I want to show you --

فیلمی که می‌خواهم به شما نشون بدم -

after we get them to make the movies,

بعد از اینکه آنها فیلم‌هایشان را ساختند،

we have a night where we show the movies to the community.

یک شب ما فیلم‌ها را به جامعه نشون می‌دیم.

And this is in Takaungu --

اینجا تاکونگو است -

we've got a generator and a digital projector,

ما یک ژنراتور و یک پروژکتور دیجیتالی داریم،

and we're projecting it up against a barn,

و فیلم را روی دیوار یک انبار می‌اندازیم،

and showing one of the movies that they made.

و یکی از فیلم‌هایی که اونا ساختند را نشون می‌دیم.

And if you get a chance, you can go to our website, and you'll see

و اگر فرصت کردید، می‌تونید به وبسایت ما بروید،

the incredible work these kids do.

و کار باورنکردنی که این بچه‌ها می‌کنند را ببینید.

The other thing:

مورد دیگه:

I wanted to give indigenous people a voice.

من می‌خواستم به مردم بومی صدایی بدم.

That was one of the big motivating factors.

این یکی از عوامل بزرگ انگیزه‌ بخش بود.

But the other motivating factor is

اما عامل انگیزه بخش دیگه، طبیعت منزوی کشور ماست.

the insular nature of our country.

اما عامل انگیزه بخش دیگه، طبیعت منزوی کشور ماست.

National Geographic just did a Roper Study

نشنال جیوگرافیک به تازگی یک مطالعه به روش پرسش روپر

of 18 to 26 year olds

روی افراد ۱۸ تا ۲۶ سال در کشور ما و در ۹ کشور صنعتی دیگه انجام داد.

in our country

روی افراد ۱۸ تا ۲۶ سال در کشور ما و در ۹ کشور صنعتی دیگه انجام داد.

and in nine other industrialized countries.

روی افراد ۱۸ تا ۲۶ سال در کشور ما و در ۹ کشور صنعتی دیگه انجام داد.

It was a two million dollar study.

این مطالعه ۲ میلیون دلار هزینه داشت.

United States came in second to last

ایالات متحده در دانش جغرافی یکی به آخر مونده شد.

in geographic knowledge.

ایالات متحده در دانش جغرافی یکی به آخر مونده شد.

70 percent of the kids couldn't find

۷۰ درصد بچه‌ها نمی‌تونستند افغانستان یا عراق را روی نقشه پیدا کنند؛

Afghanistan or Iraq on a map;

۷۰ درصد بچه‌ها نمی‌تونستند افغانستان یا عراق را روی نقشه پیدا کنند؛

60 percent couldn't find India;

۶۰ درصد نمی‌تونستند هند را پیدا کنند‌:؛

30 percent couldn't find the Pacific Ocean.

۳۰ درصد نمی‌تونستند اقیانوس آرام را پیدا کنند.

And this is a study

و این مطالعه‌ای است که چند سال پیش انجام شده.

that was just done a couple of years ago.

و این مطالعه‌ای است که چند سال پیش انجام شده.

So what I'd like to show you now,

خوب حالا من دوست دارم به شما در چند دقیقه‌ای که برام باقی مونده،

in the couple of minutes I have left,

فیلمی را نشون بدم،

is a film that a student made in Guatemala.

که یک دانش‌آموز در "گواتمالا" ساخته.

We just had a workshop in Guatemala.

ما به تازگی یک کارگاه در گوتمالا داشتیم.

A week before we got to the workshop,

یک هفته قبل از اینکه ما به کارگاه بریم،

a massive landslide, caused by Hurricane Stan,

یک لغزش زمین عظیم که به خاطر طوفان استَن در اکتبر گذشته ایجاد شده بود،

last October, came in and buried

آمد و ۶۰۰ نفر را در دهکده‌هایشان زنده به گور کرد.

600 people alive in their village.

آمد و ۶۰۰ نفر را در دهکده‌هایشان زنده به گور کرد.

And this kid lived in the village --

و این بچه در این دهکده زندگی‌ می‌کرد -

he wasn't there at the time --

او در آن زمان در دهکده نبود -

and this is the little movie he put together about that.

و این فیلمی است که او در مورد این حادثه درست کرده.

And he hadn't seen a computer before

و قبل از اینکه ما این فیلم را بسازیم او کامپیوتر ندیده بود.

we did this movie. We taught him Photoshop and --

ما به او فتوشاپ یاد دادیم و -

yeah, we can play it.

بله، می‌تونیم نمایشش بدیم.

This is an old Mayan funeral chant

این یک آواز مایایی قدیمی برای تدفین است که او از پدربزرگش گرفت.

that he got from his grandfather.

این یک آواز مایایی قدیمی برای تدفین است که او از پدربزرگش گرفت.

Thank you very much.

خیلی ممنونم.

(Applause)

(تشویق حاضران)