The twins who tricked the Maya gods of death - Ilan Stavans

Translator: Sadegh Zabihi Reviewer: sadegh vn

Day after day, the twin brothers, Jun and Wuqub,

هر روز، برادران دوقلو، هون و هوكوف،

ran back and forth playing ball.

می‌دویدند و توپ بازی می‌کردند.

One day, their vigorous game disturbed the lords of the underworld,

روزی، بازی ‍پر شور و حرارتشان خدای عالم اموات را آزرده کرد،

who challenged the twins to a match.

و آنها دوقلوها را به یک مسابقه دعوت کردند.

But when the brothers arrived, the lords trapped and killed them,

اما زمانی که برادران آمدند، خدایان آن‌ها را به دام انداختند و کشتند،

hanging Jun’s head from a tree as a trophy.

و سر هون را به عنوان نشان پیروزی از درختی آویزان کردند.

The tree soon sprouted massive fruit,

خیلی زود میوه‌های بزرگی روی درخت رویید،

which caught the attention of one of the lords’ daughters.

که توجه یکی از دختران ارباب را به خود جلب کرد.

When she reached for it, the skull of Jun spat on her hand

وقتی که او سعی در چیدن آن داشت، جمجمه هون روی دست او تُف کرد

and impregnated her.

و او را باردار کرد.

Fleeing of her father’s wrath,

او برای فرار از خشم پدرش،

she sought refuge with her mother-in-law and gave birth to twin sons:

به مادر شوهرش پناه برد و دو ‍پسر دوقلو به دنیا آورد:

Junajpu and Ixb’alanke.

هوناخپو و ایکسبالانکه.

The second generation of twins discovered their father’s ballgame equipment,

نسل دوم دوقلو‌ها وسایل توپ بازی پدرشان را پیدا کردند،

which their grandmother had hidden, and began to play.

وسایلی که مادر بزرگشان آن‌ها را مخفی کرده بود، و شروع کردند به بازی.

Soon enough, the messengers from the underworld

خیلی زود، پیام آوران از عالم اموات

arrived to issue another challenge.

سر و کله‌شان پیدا شد و چالش دیگری را اعلام کردند.

Knowing what had happened to their fathers,

با آگاهی از بلایی که سر پدرشان آمده بود،

the twins nevertheless answered the call,

با این حال دوقلو‌ها به این دعوت جواب مثبت دادند،

trekking through deep caverns

از بین غار‌ها کوه پیمایی طاقت فرسایی کردند

and across rivers filled with scorpions, blood, and pus,

و از رودخانه‌هایی پر از عقرب و خون و چرک گذشتند،

until they reached the great city

تا به شهر بزرگی رسیدند

from which the lords of the underworld controlled every aspect of nature

که خدایان عالم اموات از آنجا همه جنبه‌های طبیعت را کنترل می‌کردند

and caused suffering for humans.

و باعث رنج و سختی برای انسان‌ها می‌شدند.

The twins pressed on, searching for the lords who had challenged them.

دوقلوها ادامه دادند و به دنبال خدایانی گشتند که آن‌ها را به چالش دعوت کرده بودند.

The lords had hidden among statues of themselves to confuse their guests,

خدایان در میان مجسمه‌هایی از خود پنهان شده بودند

تا مهمانان خود را گیج کنند،

but the brothers sent a mosquito ahead of them.

اما برادران پشه‌ای را دنبال آن‌ها فرستادند.

When it stung the figures, the lords cried out, revealing themselves.

وقتی که پشه مجسمه‌ها را نیش زد، خدایان بانگ برکشیدند و خود را نمایان ساختند.

They forced the twins to spend the night in the House of Darkness.

آن‌ها دوقلو‌ها را مجبور كردند كه شب را در خانه تاریکی سپری کنند.

They gave them a torch, but warned they must return it unburnt or face death.

به آن‌ها مشعلی دادند، اما به آن‌ها هشدار دادند

که مشعل را نسوخته برگردانند وگرنه کشته می‌شوند.

As the darkness closed in,

زمانی که تاریکی همه جا را فرا گرفت،

the quick-thinking brothers adorned the torch

برادران باهوش مشعل را

with red macaw feathers and fireflies.

با پر قرمز طوطی و کرم شب تاب آراستند.

Come morning, the lords were shocked to see the torch lit, but unburnt.

صبح که شد، خدایان از روشن بودن مشعل، اما نسوختن آن بهت زده شدند.

They insisted on playing the game with their own ball.

آن‌ها بر بازی کردن با توپ خودشان اصرار ورزیدند.

The twins agreed, only to find that the lords had hidden a weapon

دوقلو‌ها پذیرفتند، اما بعد دریافتند که خدایان سلاحی

inside the ball,

درون توپ پنهان کرده‌اند،

which chased them around the court, trying to kill them.

که آنها را در میدان دنبال می‌کرد و برای کشتن آنها در تلاش بود.

The twins survived that first round,

دوقلو‌ها دور اول را به سلامت گذراندند،

but by now they were sure this would be no ordinary match.

اما دیگر مطمئن بودند که این یک مسابقه معمولی نیست.

They played many more rounds,

آن‌ها چندین دور دیگر هم بازی کردند،

and each time the twins scored no better than a tie,

و هربار دوقلو‌ها نتیجه‌ای بهتر از مساوی نمی‌گرفتند،

leaving them to face whatever supernatural trial

و این در نهایت منجر به روبرو شدن آنها با انواع آزمون‌های فراطبیعی شد

the lords set for them before picking up the game again.

که خدایان پیش از ادامه بازی در برابر آنها قرار می‎‌دادند.

They survived the House of Cold by lighting a fire,

آن‌ها از خانه سرد با روشن کردن آتش جان سالم به در بردند،

and the House of Jaguars by feeding bones to the beasts.

و از خانه پلنگان هم با دادن استخوان به جانوران جان سالم به دربردند.

But in the House of Bats, a bat bit off Junajpu’s head.

اما در خانه‌ی خفاش‌ها، خفاشی سر هوناخپو را از تنش جدا کرد.

Certain they now had the advantage,

خدایان که مطمئن بودند الان دست بالا را (برتری) دارند،

the lords called for another round of the ballgame,

به یک دور توپ‌بازی دیگر فرمان دادند،

hanging Junajpu’s head over the court.

و سر هوناخپو را برفراز میدان آویزان کردند.

The quick-thinking Ixb’alanke called the animals to him.

ایکسبالانکه باهوش حیوانات را به سوی خود فراخواند.

A turtle brought him a chilacayote squash,

لاک‌پشتی یک کدو حلواییِ چیلاکایوت برایش آورد،

and he carved it into the likeness of a head.

و او هم آن را به صورت یک سر تراشید.

While the lords chased the ball, he swapped it with the head.

وقتی که خدایان به دنبال توپ بودند، او کدو را با سر واقعی عوض کرد.

With Junajpu’s head back on his body, the twins played harder than ever.

وقتی که سر هوناخپو روی بدنش قرار گرفت، دوقلوها سخت‌تر از همیشه بازی کردند.

Finally, they won the game,

در نهایت، بازی را بردند،

hitting the hanging squash so it shattered on the ground.

و به کدوی آویزان ضربه‌ای زدند که روی زمین متلاشی شد.

The twins knew their treacherous hosts would not take the loss well.

دوقلوها می‌دانستند که میزبانانِ سست پیمان‌شان باخت را به نیکی نمی‌پذیرند.

To protect themselves, they enlisted a pair of seers.

آنها برای حفاظت از خودشان، پیش‌گویانی را به خدمت گرفتند.

Sure enough, the lords burned the brothers in an oven,

بدون تردید، خدایان برادران را در تنوری سوزاندند،

but the seers made sure their remains were thrown in the river,

اما پیش‌گویان اطمینان حاصل کردند که بقایای آنها به رودخانه ریخته شود،

which restored them to life.

که آنها را به زندگی برمی‌گرداند.

The brothers then came before the lords disguised as two disheveled children

پس از آن، دو برادر در پوشش دو کودک ژولیده به مقابل خدایان آمدند

and began to dance and perform miracles.

و شروع به رقصیدن و اجرای معجزه کردند.

For their final trick, Ixb’alanke pretended to kill Junajpu,

برای شعبده آخرشان، ایکسبالانکه وانمود کرد هوناخپو را می‌کشد،

then resurrect him.

و بعد او را زنده می‌کند.

The lords were so delighted that they demanded the same trick

خدایان چنان محظوظ شدند که فرمان دادند

be performed on them.

همان شعبده روی خودشان انجام شود.

Still in disguise, the brothers were only too happy to oblige,

همان طور که در پوشش خود بودند، برادران خرسندانه فرمان بردند،

and began killing the lords one by one.

و یکی یکی شروع به کشتن خدایان کردند.

As the surviving lords realized who stood before them

وقتی خدایان باقیمانده فهمیدند چه کسی در برابر آنهاست

and that no resurrection was forthcoming,

و احیایی در کار نخواهد بود،

they begged for mercy, and the twins spoke their curse.

برای بخشش التماس کردند، و دوقلوها نفرین آنها را خواندند.

Henceforth, the lords would have no sacrifices

از آن پس، خدایان قربانی نمی‌گرفتند

and no power over the surface world.

و هیچ سلطه‌ای بر جهان بیرون نداشتند.

Their days of terrorizing humans were over.

روزهای وحشت برای انسان‌ها به پایان رسیده بود.