Philippe Starck: Design and destiny

افکار عمیق فیلیپ استارک در مورد طراحی

Translator: Omid Orouji Reviewer: mahmood rokni

You will understand nothing with my type of English.

احتمالا شما چیزی از انگلیسی حرف زدن من نخواهید فهمید !

It's good for you because you can have a break after all these fantastic people.

و البته این خیلی‌ هم بد نیست...چون لااقل می‌تونین بعد از این همه آدمهای استثنایی‌ که صحبت کردند یه کمی‌ استراحت کنین

I must tell you I am like that, not very comfortable,

به هر حال این رو باید بگم که الان احساس راحتی‌ نمیکنم

because usually, in life, I think my job is absolutely useless.

چرا که معمولاً در زندگی‌ روزمره احساس می‌کنم ... شغل من کاملا بی‌ فایده هست

I mean, I feel useless.

در واقع منظورم اینه که احساس به درد نخور بودن می کنم !

Now after Carolyn, and all the other guys, I feel like shit.

مخصوصاً الان ، بعد از کارولین (سخنران قبلی‌) و بقیه دوستانی که صحبت کردند،احساس مزخرف بودن می کنم!

And definitively, I don't know why I am here,

و اگه بخوام دقیق‌تر بگم ،اصلا نمیدونم من اینجا چیکار می کنم!

but -- you know the nightmare you can have, like you are an impostor,

این شبیه به همون کابوسی میمونه که مثلا شما به یک صحنه اپرا می‌‌رسید،

you arrive at the opera, and they push you, "You must sing!"

به شما تلقین می‌شه که خواننده هستید و میگن که "حالا باید آواز بخونید!"

I don't know. (Laughter)

نمی‌ دونم ، به هر حال...

So, so, because I have nothing to show, nothing to say,

به خاطر اینکه من هیچی‌ ندارم به شما نشون بدم، و هیچ‌ چیزی ندارم که بگم ...

we shall try to speak about something else.

بهتره که سعی‌ کنیم در مورد موضوعات دیگه‌ای صحبت کنیم!

We can start, if you want, by understanding --

اگه مایل هستین شروع کنیم ....این چیزایی‌ که میگم به عنوان شروع هست و ...

it's just to start, it's not interesting, but -- how I work.

اصلا موضوع جالبی‌ نیست اما خوب دیگه...کار من این جوریه !

When somebody comes to me and ask for what I am known,

وقتی‌ کسی‌ مراجعه میکنه به من - به خاطره همون تخصصی که به اون معروف هستم - و سفارشی میده ...

I mean, yes, lemon squeezer, toilet brush, toothpick, beautiful toilet seats,

باز منظورم همون‌هایی‌ هست که میدونیم ...وسیلهٔ آب پرتغال گیری،برس توالت، خلال دندون، یه کاسه توالت شیک...

and why not -- a toothbrush?

و یا حتي یه مسواک.

I don't try to design the toothbrush.

من نمیرم شروع کنم که یه مسواک طراحی کنم

I don't try to say, "Oh, that will be a beautiful object," or something like that.

من نمیگم که " خوب! این حتما یه محصول خیلی‌ شیک می‌شه !"

That doesn't interest me.

این هیچ جذابیتی واسه من نداره....

Because there is different types of design.

به خاطر اینکه روشهای مختلفی‌ برای طراحی وجود داره

The one, we can call it the cynical design,

یکی‌ از اونها که ما اسمش رو میذاریم طراحی سینیکال (Cynical Design)

that means the design invented by Raymond Loewy in the '50s,

روش طراحی که ریموند لویی (Raymond Loewy) در دهه ۵۰ میلادی پایه گذار اون بود

who said, what is ugly is a bad sale, la laideur se vend mal, which is terrible.

که‌ گفته "هر چیزی که زشت باشه ، کسی‌ نمیخره ؟" این کاملا اشتباهه...

It means the design must be just the weapon for marketing,

معنی‌ این حرف این می‌شه که طراحی فقط قراره مشکلات بازاریابی رو حل کنه ...

for producer to make product more sexy, like that,

مثل این هست که فرض کنیم اگه برای یک تولید کننده محصولی با جذابیت جنسی‌ طراحی کنیم ...

they sell more: it's shit, it's obsolete, it's ridiculous.

فروش بالایی‌ خواهد داشت ! این حرف مزخرفیه ...این کارا دیگه جواب نمیده ...مسخره است.

I call that the cynical design.

پس من اسمش رو میذارم Cynical Design

After, there is the narcissistic design:

از طرف دیگه طراحی خود شیفته وجود داره...

it's a fantastic designer who designs only for other fantastic designers. (Laughter)

که در این روش یک طراح خود شیفته محصولی رو طراحی میکنه برای بقیه طراحان خودشیفته!

After, there is people like me, who try to deserve to exist,

در کنار این طراحان ، کسانی‌ هم هستن مثل من که سعی‌ می‌کنن خودی نشون بدن.

and who are so ashamed to make this useless job, who try to do it in another way,

کسانی‌ که نمیخوان این شغل رو بی‌ فایده نشون بدن و سعی‌ می‌کنن راه دیگه‌ای رو امتحان کنن.

and they try, I try, to not make the object for the object but for the result,

اونها سعی‌ می‌کنن، و من هم تلاش خودم رو می‌کنم نه برای اینکه محصولی بسازم که فقط محصول باشه، بلکه برای نتیجهٔ اون...

for the profit for the human being, the person who will use it.

که به نوع بشر سود برسونه، به کسی‌ که از اون محصول استفاده خواهد کرد.

If we take the toothbrush -- I don't think about the toothbrush.

اگه همون مسواک رو در نظر بگیریم -- من در مورد خود مسواک فکر نمیکنم.

I think, "What will be the effect of the brush in the mouth?"

من فکر می‌کنم که: " این برس چه تأثیری در دهان خواهد داشت ؟"

And to understand what will be the effect of the toothbrush in the mouth,

و این مطلب رو درک کنم که "تاثیر این مسواک در دهان چیه"

I must imagine: Who owns this mouth?

من باید در نظر بگیرم که : "صاحب این دهان چه کسی‌ هست ؟"

What is the life of the owner of this mouth? In what society [does] this guy live?

"این آدم چه جور زندگی‌ داره؟ " ، "در چه جامعه‌یی زندگی‌ میکنه؟"

What civilization creates this society?

"این جامعه رو چه تمدنی ساخته ؟"

What animal species creates this civilization?

"چه جور جانورانی در شکل گیری این تمدن نقش داشتن ؟!"

When I arrive -- and I take one minute, I am not so intelligent --

حالا اگه من بیام -- و مثلا در یک دقیقه بخوام همهٔ این چیزها رو بررسی کنم ، مطمئناً من آدم با هوشی نیستم !

when I arrive at the level of animal species, that becomes real interesting.

وقتی‌ من به بخش انواع جانوران تمدن ساز میرسم، این خودش بخش خیلی‌ جالبی‌ می‌شه .

Me, I have strictly no power to change anything.

و من میدونم که به هیچ وجه این قدرت رو ندارم که چیزی رو عوض کنم

But when I come back, I can understand why I shall not do it,

اما وقتی‌ به گذشته نگاه می‌کنم ، میتونم درک کنم که چرا نمی‌شه این کار رو کرد.

because today to not do it, it's more positive than do it, or how I shall do it.

برای اینکه در دنیای امروز سعی‌ نکردن برای ایجاد تغییر خیلی‌ بهتر از سعی‌ کردن برای تغییر هست !

But to come back, where I am at the animal species, there is things to see.

حالا برگردیم به همون زمان میمون‌های تمدن ساز ...یه چیزایی‌ رو باید در نظر گرفت.

There is things to see, there is the big challenge.

یکی‌ از اونها که خیلی‌ مشکل بزرگی‌ هم هست ....

The big challenge in front of us.

و ما با این مشکل بزرگ روبرو هستیم که ...

Because there is not a human production

هیچ محصول ساختهٔ دست بشر وجود نداره.

which exists outside of what I call "the big image."

تنها چیزی که وجود داره ...من اسمش رو میذارم "تصور بی‌انتها "

The big image is our story, our poetry, our romanticism.

این تصور همون تاریخ ماست...همون ادببیات ماست...همون رمانتیسیزم ماست...

Our poetry is our mutation, our life.

این فرهنگ و ادبیات است که باعث دگر گونی ما شده و زندگی‌ امروز ما رو ساخته.

We must remember, and we can see that in any book of my son of 10 years old,

ما باید به خاطر داشته باشیم- همون طور که در همهٔ کتابای پسر ۱۰ سالهٔ منم هست-

that life appears four billion years ago, around -- four billion point two?

که حیات روی زمین چیزی در حدود ۴ میلیارد سال پیش شکل گرفته ...شاید هم ۴ میلیارد و ۲۰۰ میلیون سال

Voice offstage: Four point five.

( صدای یکی‌ از حضار ) ۴ میلیارد و پانصد

Yes, point five, OK, OK, OK! (Laughter) I'm a designer,

آره همون...درسته، درسته، من فقط یه طراحم!

that's all, of Christmas gifts.

خلاصه منظور همون ! این هم جزئی از هدیه‌های کریسمس!

And before, there was this soup, called "soupe primordiale,"

و قبل از اون ، فقط مایع‌ حیات بود که بهش میگیم <<مایع‌ اولیه>>

this first soup -- bloop bloop bloop --

این مایع‌ اولیه همین جور می‌جوشید بلوپ بلوپ بلوپ ...

sort of dirty mud, no life, nothing.

کلی‌ از لجن کثیف ، بدون اثری از زندگی‌ ، هیچی‌...

So then -- pshoo-shoo -- lightning -- pshoo -- arrive --

و ناگهان ....فششششش...رعد و برق....فششششش...سر رسید

pshoo-shoo -- makes life -- bloop bloop -- and that dies.

همون فششششش برای ما زندگی‌ ساخت و در عوض جای اون بلوپ بلوپ رو گرفت!

Some million years after -- pshoo-shoo, bloop-bloop -- ah, wake up!

چند میلیون سال بعد از اون فششششش و بلوپ بلوپ -- فصل بیداری رسید...

At the end, finally, that succeeds, and life appears.

و در نهایت این تلاشها جواب داد و زندگی‌ آغاز شد.

We was so, so stupid. The most stupid bacteria.

و ما در ابتدا بسیار کودن بودیم....مشتی از باکتری‌های کودن !

Even, I think, we copy our way to reproduce, you know what I mean,

و حتا من فکر می‌کنم که الان هم برای باز تولید از همون روش استفاده می‌کنیم ! میدونین که من چی‌ میگم نه ؟

and something of -- oh no, forget it.

و یه چیزای از ... -‌ای وای ، ولش کن اصلا !

After, we become a fish; after, we become a frog;

خلاصه...ما تبدیل به ماهی‌ شدیم...بعدش شدیم قورباغه...

after, we become a monkey; after, we become what we are today: a super-monkey,

بعد از اون به میمون تغییر شکل دادیم و بعد هم به چیزی که امروز هستیم : میمون پیشرفته !

and the fun is, the super-monkey we are today, is at half of the story.

و قسمت جالب داستان این هست که این میمون پیشرفته فقط نیمی از تاریخ رو پوشش میده

Can you imagine? From that stupid bacteria to us,

می‌تونین تصور کنین ؟ از اون باکتری‌های احمق تا ما !

with a microphone, with a computer, with an iPod: four billion years.

با میکروفن ، با کامپیوتر ، با آیپاد --- ۴ میلیارد سال !

And we know, and especially Carolyn knows, that when the sun will implode,

ما این مطلب رو میدونیم ، و البته کارولین (سخنران قبلی‌ ) بهتر می‌دونه وقتی‌ خورشید به مرز انفجار برسه،

the earth will burn, explode, I don't know what,

زمین هم خواهد سوخت ، یا شاید منفجر بشه ، من نمیدونم کدومش !

and this is scheduled for four, four billion years?

و آیا این میتونه نتیجهٔ برنامه ریزی اون ۴ میلیارد سال باشه؟

Yes, she said, something like that. OK, that means we are at half of the story.

ایشون گفت هست! یا یه چیزی تو همین مایه ها...قبول. معنیش این می‌شه که ما نیمه یی از تاریخ هستیم.

Fantastic! It's a beauty!

فوق‌العاده است...نهایت زیبایی !

Can you imagine? It's very symbolic.

اصلا می‌تونین تصور کنین ؟ خیلی‌ سمبلیکه!

Because the bacteria we was had no idea of what we are today.

چون ما وقتی‌ باکتری بودیم هیچ تصوری نداشتیم که امروز به چه چیز قراره تبدیل بشیم

And today, we have no idea of what we shall be in four billion years.

و حالا امروز هم نمیتونیم تصوری داشته باشیم که ۴ میلیارد ساله دیگه چه جوری خواهیم بود.

And this territory is fantastic.

و کلا این بحث فوق العاده‌ای هست

That is our poetry. That is our beautiful story.

این تمام مایه افتخار ماست...این داستان زیبای ماست...

It's our romanticism. Mu-ta-tion. We are mutants.

این همون رویا پروری‌ ماست . دگرگونی . ما تغییر یافته هستیم.

And if we don't deeply understand, if we don't integrate that we are mutants,

و اگه ما کاملا درک نکنیم ، اگه ما نپذیریم که ما تغییر یافته هستیم ،

we completely miss the story.

به طور حتم کل داستان رو درک نخواهیم کرد.

Because every generation thinks we are the final one.

به این دلیل که هر نسلی تصور میکنه که خودش آخرین هست

We have a way to look at Earth like that, you know,

شما میدونین که نگرشی به دنیا وجود داره شبیه به این که :

"I am the man. The final man.

"من نوع بشر هستم ، کمال مطلق "

You know, we mutate during four billion years before, but now, because it's me, we stop. Fin. (Laughter)

"درسته که ما در طی‌ این ۴ میلیارد سال دگرگون شدیم ، اما حالا ، چون به من رسیده ، همه‌ چیز تعطیل ! تمام !"

For the end, for the eternity, it is one with a red jacket."

"برای این پایان ، برای این نهایت ، یکی‌ همینجا ایستاده ، با ژاکت قرمز !"

Something like that. I am not sure of that. (Laughter)

یا یه چیزی تو همین مایه . خیلی‌ مطمئن نیستم !

Because that is our intelligence of mutation and things like that.

به خاطر اینکه این تمام درک ما هست از دگرگونی و چیزهایی شبیه به این.

There is so many things to do; it's so fresh.

کلی‌ کار هست برای انجام دادن ، این یکی‌ خیلی‌ تازه است.

And here is something: nobody is obliged to be a genius,

بعضی‌ هاش رو من میگم : هیچ کس مجبور نیست خیلی‌ باهوش باشه !

but everybody is obliged to participate.

اما همه وظیفه دارن لااقل براش سعی‌ کنن

And to participate, for a mutant, there is a minimum of exercise, a minimum of sport.

و برای این تلاش ، برای یک تغییر یافته ، یه حد اقلی از تمرین هست، یه حد اقلی از تلاش هست.

We can say that.

که الان در موردش حرف می‌زنیم

The first, if you want -- there is so many --

اول از همه ، البته اگه بخواین - کلی‌ راه‌های دیگه هم هست -

but one which is very easy to do, is the duty of vision.

اما راهی‌ که از همه آسونتر هست اینه : ماموریت بصری

I can explain you. I shall try.

من می‌تونم توضیح بیشتری بدم ، باید سعی‌ خودم رو بکنم ...

If you walk like that, it's OK, it's OK, you can walk,

اگه شما اینجوری راه برین ، قابل قبوله...قبول می‌کنن ...شما می‌تونین اینجوری راه برین

but perhaps, because you walk with the eyes like that, you will not see, oh, there is a hole.

اما احتمالا چون شما با چشمهایی شبیه به این راه میرین ، شما یه چیزایی‌ رو نخواهید دید. وای ! یه چاله اینجاست !

And you will fall, and you will die. Dangerous.

و شما می‌‌افتید توش ، و بعدش هم میمیرید ! پس خطرناکه !

That's why, perhaps, you will try to have this angle of vision.

پس به همین خاطر احتمالا شما سعی‌ می‌کنین که یک زاویه دید در این حد داشته باشین

OK, I can see, if I found something, up, up, and they continue, up up up.

خوب ، حالا من می‌تونم ببینم ، اگه چیزی هم ببینم ، میپرم و همینجور ادامه میدم ، یپ یپ یپ...

I raise the angle of vision, but it's still very -- selfish, selfish, egoiste -- yes, selfish.

من زاویه دیدم رو افزایش دادم ، اما هنوز خیلی‌ -- خود خواهانه هست . خود خواهانه ، مغرورانه ، --- همون خود خواهانه .

You, you survive. It's OK.

شما دوام خواهید آورد. قبول.

If you raise the level of your eyes a little more you go,

حالا اگه شما سطح دید خودتون رو مقدار بیشتری افزایش بدین

"I see you, oh my God you are here, how are you, I can help you,

"به‌ ! من شما رو میبینم ، چه تصادفی ! حال شما چطوره ؟ من می‌تونم شما رو کمک کنم،

I can design for you a new toothbrush, new toilet brush," something like that.

من می‌تونم برای شما یه مسواک جدید طراحی کنم ، یه برس توالت !" یا چیزهایی شبیه به این .

I live in society; I live in community.

من در جامعه زندگی‌ می‌کنم...من در اجتماع هستم.

It's OK. You start to be in the territory of intelligence, we can say.

تا اینجا هم قبول. حالا میتونیم بگیم که شما حضور در مرز آگاهی‌ رو آغاز کردید.

From this level, the more you can raise this angle of view,

و از این مرحله به بعد ، هر چقدر که زاویه دیدتون رو اضافه کنید

the more you will be important for the society.

به همون نسبت نقش مهمتری در جامعه خواهید داشت.

The more you will rise, the more you will be important for the civilization.

و به همون نسبت نقش شما در تمدن نیز پر رنگ تر خواهد شد.

The more you will rise, to see far and high, like that,

هر چقدر که شما قد بکشید برای دیدن دور ترها ، اینجوری،

the more you will be important for the story of our mutation.

شما در تاریخ تغییر پذیر ما دارای اهمیت بیشتری خواهید بود.

That means intelligent people are in this angle. That is intelligence.

یعنی‌ اینکه انسانهای با استعداد در این زاویه دید هستن...این همان هوشمندی است.

From this to here, that, it's genius.

حالا از اینجا تا اینجا ...نوابغ هستند.

Ptolemy, Eratosthenes, Einstein, things like that.

مثل بطلمیوس ، اراتستن ، انیشتین و کسانی از این دست

Nobody's obliged to be a genius.

هیچ کسی‌ وظیفه نداره که نابغه باشه

It's better, but nobody.

البته اگه باشه خوبه ، اما اجبار نیست !

Take care, in this training, to be a good mutant.

باید مراقب بود که در این تمرین یک تغییر پذیر خوب بود.

There is some danger, there is some trap. One trap: the vertical.

در این راه خطرات زیادی هست ، کلی‌ گیر هست ، یکی‌ از اونها عمود شدنه !

Because at the vertical of us, if you look like that,

چون که اگه شما اینجوری نگاه کنید - در واقع عمود به ما -

"Ah! my God, there is God. Ah! God!"

"ای وای خدای من ! اونجا خداست ! خدا ! "

God is a trap. God is the answer when we don't know the answer.

این خدا برای ما تبدیل به یک مشکل می‌شه.خدا جوابی‌ می‌شه برای وقتی‌ که جواب چیزی رو نمیدونیم.

That means, when your brain is not enough big, when you don't understand,

یعنی‌ این که وقتی‌ مغز شما به اندازهٔ کافی‌ رشد نکرده ، وقتی‌ که نمیتونین درک کنین ،

you go, "Ah, it's God, it's God." That's ridiculous.

خود به خود میرید به سمت اینکه : " اوه این خداست ! اینجا دیگه خداست !" این خنده داره !

That's why -- jump, like that? No, don't jump.

به همین دلیله که --- پرش ، مثل این ؟ نه...نباید پرید.

Come back. Because, after, there is another trap.

باید برگردید . چون که بعدش خطر دیگه‌ای هست.

If you look like that, you look to the past,

اگر شما این جوری نگاه کنید ، در واقع شما به گذشته نگاه می‌کنید

or you look inside if you are very flexible, inside yourself.

یا اگه خیلی‌ انعطاف داشته باشید داخل رو نگاه می‌کنید، درون خودتون رو .

It's called schizophrenia, and you are dead also.

این همون اسکیزوفرنی هست، در ضمن دیگه شما مردید !

That's why every morning, now, because you are a good mutant,

به همین دلیل هر روز صبح به خاطر اینکه شما یک تغییر پذیر خوب هستید ،

you will raise your angle of view.

هر روز افق تازه‌ای از بینش پیدا خواهید کرد.

Out, more of the horizontal. You are an intelligence.

و هرچه فاصله بیشتری از افق رو ببینید ، شما با هوش تر خواهید بود.

Never forget -- like that, like that.

هرگز فراموش نکنید ، اینجوری ، اینجوری .

It's very, very, very important.

این خیلی‌ خیلی‌ مهمه .

What, what else we can say about that? Why do that?

دیگه چه چیزی در این باره می‌شه گفت. چرا ؟

It's because we -- if we look from far, we see our line of evolution.

چون که وقتی‌ دور دست رو نگاه می‌کنیم ، میتونیم روند تکامل خودمون رو ببنیم.

This line of evolution is clearly positive.

این سیر تکامل به طور حتم روند مثبتی داره.

From far, this line looks very smooth, like that.

از دور این مسیر خیلی‌ نرم و پیوسته به نظر میرسه....مثل این....

But if you take a lens, like that, this line is ack, ack, ack, ack, ack. Like that.

اما اگه با ذره بین نگاه کنیم شبیه به این خواهد بود : تخ تخ تخ تخ تخ...

It's made of light and shadow.

در واقع از روشنی‌ها و تاریکی‌‌ها درست شده...

We can say light is civilization, shadow is barbaria.

میتونیم فرض کنیم که روشنایی‌ها همون تمدن و پیشرفت ماست، و تاریکیها همون ناهنجاری و عقب ماندگی ماست.

And it's very important to know where we are.

و این خیلی‌ مهمه که درک کنیم در کجا هستیم.

Because some cycle, there is a spot in the cycle,

چرا که در هر دوره، نقاط مختلفی‌ وجود دارن،

and you have not the same duty in the different parts of the cycle.

و شما نمی تونید برای همهٔ دوره‌ها یک وظیفهٔ ثابتی داشته باشین

That means, we can imagine -- I don't say it was fantastic,

بر همین اساس ما میتونیم تصور کنیم که - البته نه کاملا -

but in the '80s, there was not too much war, like that, it was --

ولی‌ به هر حال در دهه ۸۰ میلادی که خیلی‌ مثل امروز جنگ نبود

we can imagine that the civilization can become civilized.

می‌شه گفت دوره‌ای بود که تمام دنیا به سوی تمدن در حرکت بود

In this case, people like me are acceptable.

که در اون شرایط , آدمایی‌ مثل من قابل پذیرش بودن .

We can say, "It's luxurious time."

میتونیم بگیم که به نوعی دورهٔ پر نعمتی داشتیم.

We have time to think, we have time to I don't know what,

فرصت داشتیم که فکر کنیم ، وقت داشتیم ...برای هر چیزی...

speak about art and things like that.

...که در مورد هنر بحث کنیم و چیزهایی شبیه به این.

It's OK. We are in the light.

همه چی‌ قابل قبول بود. ما در دورهٔ روشنایی بودیم.

But sometimes, like today, we fall, we fall so fast, so fast to shadow, we fall so fast to barbaria.

اما بعضی‌ مواقع، مثل امروز ، ما در حال سقوط هستیم. ما در حال سقوط هستیم خیلی سریع. با سرعت به سوی تاریکی‌ میریم. به سمت نا‌ هنجاری.

With many, many, many, many face of barbaria.

با انواع بسیار بسیار بسیار زیادی از عقب ماندگیها.

Because it's not, the barbaria we have today, it's perhaps not the barbaria we think.

و به این سادگی‌ هم نیست ، ناهنجاری که ما امروز دچار هستیم ، از نوعی نیست که ما میشناسیم.

There is different type of barbaria.

انواع مختلفی‌ از ناهنجاری وجود داره.

That's why we must adapt.

به همین دلیله که ما باید انعطاف پذیری داشته باشیم.

That means, when barbaria is back, forget the beautiful chairs, forget the beautiful hotel,

به این معنی‌ که وقتی‌ عقب ماندگی به سراغ ما میاد ، صندلی‌ زیبا رو فراموش کنین، هتل زیبا رو فراموش کنین،

forget design, even -- I'm sorry to say -- forget art.

طراحي رو فراموش کنین- شرمنده که اینو میگم - حتي هنر رو فراموش کنین.

Forget all that. There is priority; there is urgency.

همه رو فراموش کنین . ضرورت چیز دیگه‌ای هست ، حق تقدم با چیز دیگریست.

You must go back to politics, you must go back to radicalization,

شما باید مراجعه کنید به سیاست. شما باید برید سراغ هر نوع افراط گرایی.

I'm sorry if that's not very English.

عذرخواهی می‌کنم اگه خیلی‌ انگلیسی‌ صریح حرف نمی‌زنم .

You must go back to fight, to battle.

شما باید برگردید عقب برای مبارزه، برای جنگ.

That's why today I'm so ashamed to make this job.

به همین خاطر هست که امروز از شغلی‌ که دارم خوشحال نیستم.

That's why I am here, to try to do it the best possible.

برای همین اینجا هستم تا بهترین کاری که از من بر میاد رو انجام بدم

But I know that even I do it the best possible

اما باز میدونم حتي اگر وظیفه‌ام رو به بهترین شکل انجام بدم

-- that's why I'm the best -- it's nothing.

-- به این خاطر که من بهترین هستم -- هیچ ارزشی نداره.

Because it's not the right time.

برای اینکه زمان ، زمان خوبی‌ نیست.

That's why I say that. I say that, because, I repeat, nothing exist if it's not in the good rhythym,

به همین خاطر میگم. باز تکرار می‌کنم، هیچ چیز اتفاق نخواهد افتاد تا زمینه خوبی‌ براش فراهم شده باشه.

the rhythym of our beautiful dream, of this civilization.

و زمینهٔ مناسب برای رویاهای ما، همین تمدن ماست.

And because we must all work to finish this story.

و برای همین ما باید تلاش کنیم که این داستان رو به نتیجه برسونیم.

Because the scenario of this civilization

چون که داستان این تمدن

-- about love, progress, and things like that -- it's OK,

هر چی‌ که بود -- عشق، تکامل و چیزهایی مثل این -- همه قبول.

but there is so many different, other scenarios of other civilizations.

اما خیلی‌ چیزهای دیگه هم هست، راه‌های نرفته از تمدنهای دیگه.

This scenario, of this civilization, was about becoming powerful, intelligent,

حکایت ما از این تمدن برای رسیدن به قدرت بود...رسیدن به هوشمندی

like this idea we have invented, this concept of God.

مثل همین داستانی که خودمون ساختیم ، چنین مفهومی‌ از خدا !

We are God now. We are. It's almost done.

ما الان خود خدا هستیم ، واقعا هستیم ، تقریبا کار تموم شده‌است.

We have just to finish the story.

فقط باید قدم آخر رو برداریم .

That is very, very important.

این خیلی‌ خیلی‌ مهمه...

And when you don't understand really what's happened,

و اگه درک نکنین که واقعا چه اتفاقی داره می‌افته ...

you cannot go and fight and work and build and things like that.

نمیتونین پیشرفت کنید و تلاش کنید و کار کنید و بسازید.

You go to the future back, back, back, back, like that.

شما به مسیر گذشته خواهید رفت ، عقب تر و عقب تر...همین جور عقب...

And you can fall, and it's very dangerous.

و اونوقت هست که سقوط می‌کنید و این خیلی‌ خطرناکه.

No, you must really understand that.

نه. شما واقعا باید این مساله رو درک کنید .

Because we have almost finished, I'll repeat this story.

به دلیل اینکه ما در آخر راه هستیم، این نکته رو دوباره تکرار می‌کنم .

And the beauty of this, in perhaps 50 years, 60 years, we can finish completely this civilization,

زیبایی کار اینجاست که چیزی در حدود ۵۰ سال، ۶۰ سال دیگه ما به نهایت هر چیزی دست پیدا می کنیم.

and offer to our children the possibility to invent a new story,

و بعد این امکان رو به بچه‌ها مون خواهیم داد که اونها داستانی نو خلق کنن.

a new poetry, a new romanticism.

فرهنگی‌ جدید ، خلق احساساتی‌ نو

With billions of people who have been born, worked, lived and died before us,

به کمک میلیارد‌ها انسانی‌ که قبل از ما به دنیا اومدند ، کار کردند، زندگی‌ کردند و مردند...

these people who have worked so much,

مردمی که بسیار کار کردند...

we have now bring beautiful things, beautiful gifts, we know so many things.

برای ما حاصل زیادی داشته، دست آوردهای ارزشمند، ما خیلی‌ چیزها رو حالا میدونیم.

We can say to our children, OK, done, that was our story. That passed.

ما به بچه‌ها مون میگیم : خوب ، تموم ! این قصه ما بود، گذشت و رفت.

Now you have a duty: invent a new story. Invent a new poetry.

حالا شما یک وظیفه دارید: داستانی جدید بسازید. شعری نو .

The only rule is, we have not to have any idea about the next story.

و در این بین تنها قانونی‌ که وجود داره اینه که ما نباید هیچ پیش فرضی‌ داشته باشیم در مورد دنیای بعدی.

We give you white pages. Invent.

ما به شما صفحهٔ سفیدی خواهیم داد . بسازید.

We give you the best tools, the best tools, and now, do it.

ما بهترین ابزار‌ها رو در اختیار شما میذاریم ، بهترین امکانات. و شما فقط بسازید.

That's why I continue to work, even if it's for toilet brush.

به همین دلیله که من کارم رو ادامه میدم ، حتي اگه برای یک برس توالت باشه !