David Pogue: Simplicity sells

دیوید پوگو: محصولات ساده بهتر هستند

Translator: Amirpouya Ghaemian Reviewer: narsis sh

(Music: "The Sound of Silence," Simon & Garfunkel)

Hello voice mail, my old friend.

سلام پیغامگیر صوتی، دوست قدیمی من.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

I've called for tech support again.

من باز هم به پشتیبانی محصولات زنگ زده ام.

I ignored my boss's warning.

من هشدار رئیسم را نادیده گرفتم، و صبح یک دوشنبه زنگ زدم.

I called on a Monday morning.

Now it's evening, and my dinner first grew cold, and then grew mold.

اما حالا شب شده است، و شامم اول یخ کرد -- و بعد کپک زد.

I'm still on hold.

من هنوز در انتظار هستم، و به سکوت گوش می کنم.

I'm listening to the sounds of silence.

I don't think you understand.

فکر نکنم درک کنی. فکر کنم هیچکس جوابگوی خط‌های شما نیست.

I think your phone lines are unmanned.

I punched every touch tone I was told,

من هر دکمه ای که از من خواسته شد فشار دادم،

but I've still spent 18 hours on hold.

ولی هنوز ۱۸ ساعت است که در انتظارم.

It's not enough your software crashed my Mac,

این کافی نیست که نرم افزار شما مکینتاشم را خراب کرد

and it constantly hangs and bombs --

و هنوز هنگ می کند و قاطی می کند -- و تمام حافظه ام را پاک کرده است!

it erased my ROMs!

Now the Mac makes the sounds of silence.

و حالا مکینتاشم صدای سکوت می دهد.

در رؤیا‌هایم می بینم

In my dreams I fantasize

of wreaking vengeance on you guys.

که دارم از شما انتقام می گیرم.

Say your motorcycle crashes.

تصور کنید موتورتان تصادف کند.

و خون از زخم‌هایتان بیرون می پاشد. با آخرین توان در حال تحلیل رفتنتان،

Blood comes gushing from your gashes.

With your fading strength, you call 9-1-1 and you pray for a trained MD.

به اورژانس زنگ می زنید و دعا می کنید یک متخصص مجرب شما را درمان کند. اما در حقیقت شما به من زنگ زده اید.

But you get me.

(خنده ی حاضرین)

(Laughter)

And you listen to the sounds of silence.

و به صدای سکوت گوش می دهید.

(Music)

(Applause)

(تشویق حاضرین)

متشکرم. عصر به خیر و به

Thank you.

Good evening and welcome to:

"Spot the TED Presenter Who Used to Be a Broadway Accompanist."

"تماشای سخنران تدی که قبل از این از اعضای گروه "براود وِی" بوده است" خوش آمدید.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

When I was offered the Times column six years ago,

خیلی خب. ۶ سال پیش که به من پیشنهاد شد که یک ستون از روزنامه ی تایمز را بگیرم،

the deal was like this:

احساس کردم که از من چنین چیزی خواسته می شود: باحال ترین، جذاب ترین، و حرفه ای ترین تکنولوژی‌های جدید را برایت می فرستیم.

you'll be sent the coolest, hottest, slickest new gadgets.

Every week, it'll arrive at your door.

هر هفته آن‌ها را در خانه ات می فرستیم،

You get to try them out, play with them, evaluate them

با آن‌ها کار کن، بازی کن، و آن‌ها را ارزیابی کن

until the novelty wears out, before you have to send them back,

تا این که آن وسایل قدیمی شوند، و آن‌ها را پس بفرستی.

و بابت این کار حقوق می گیری. اگر خواستی می توانی درباره اش فکر کنی.

and you'll get paid for it.

You can think about it, if you want.

من همیشه دیوانه‌ی تکنولوژی بودم، و واقعاً عاشقش هستم.

So, I've always been a technology nut, and I absolutely love it.

The job, though, came with one small downside, and that is,

البته کار من یک بدی کوچک داشت. و آن این بود:

آن‌ها ایمیل مرا هر بار در پایین ستون درج می کردند.

they intended to publish my email address at the end of every column.

And what I've noticed is -- first of all, you get an incredible amount of email.

و من متوجه چند چیز شدم -- اول از همه، شما ایمیل‌های زیادی دریافت می کنید.

If you ever are feeling lonely,

اگر احساس تنهایی کردید،

get a New York Times column,

یک ستون در روزنامه‌ی نیویورک تایمز بگیرید، چون پشت سر هم صد‌ها ایمیل دریافت می کنید.

because you will get hundreds and hundreds and hundreds of emails.

و ایمیلی که امروزه بیش از همه دریافت می کنم،

And the email I'm getting a lot today is about frustration.

درباره ی ناامیدی مخاطب‌هاست.

People are feeling like things --

مردم احساس می کنند -- خیلی خب،

Ok, I just had an alarm come up on my screen.

من فقط یک هشدار در مانیتورم دریافت کردم. شانس آوردید که نمی توانید ببینید.

Lucky you can't see it.

People are feeling overwhelmed.

مردم احساس می کنند محاصره شده اند. آنها احساس می کنند انگار تکنولوژی بیش از حد سریع پیشرفت می کند.

They're feeling like it's too much technology, too fast.

It may be good technology,

این تکنولوژی شاید خوب باشد،

but I feel like there's not enough of a support structure.

اما من احساس می کنم به اندازه ی کافی ساختار خوبی ندارد.

به اندازه ی کافی به آن کمک نمی شود. به اندازه ی کافی ایده‌های نو

There's not enough help.

There's not enough thought put into the design of it

در طراحی آن تأثیر داده نمی شود تا استفاده از آن را ساده تر و لذت بخش تر کند.

to make it easy and enjoyable to use.

One time I wrote a column about my efforts to reach Dell Technical Support,

یک بار ستونی درباره ی تلاشم

برای ارتباط برقرار کردن با پشتیبانی از خدمات شرکت Dell نوشتم،

and within 12 hours, there were 700 messages

و در عرض ۱۲ ساعت، ۷۰۰ پیغام از طرف خوانندگان روزنامه

from readers on the feedback boards on the Times website,

بر روی وب سایت روزنامه ی تایمز دیدم، که کاربران شرکت Dell در آن گفته بودند، "من هم همین طور!"

from users saying,

""Me too, and here's my tale of woe."

و، "این داستان مشکلات بی پایان من است." و من به این اتفاق گفتم "شورش نرم افزاری".

I call it "software rage."

And man, let me tell you,

و این که چه کسی فکرش را می کرد که چطور پول در آوردن

whoever figures out how to make money off of this frustration will --

از این ناامیدی مردم --

Oh, how did that get up there? Just kidding.

وای، این اسلاید چطور نمایش داده شد؟ شوخی کردم.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

Ok, so why is the problem accelerating?

خیلی خب، پس چرا مشکلات بیشتر و بیشتر می شوند؟ بخشی از مشکل این جاست که،

And part of the problem is, ironically,

به طرز عجیبی، صنعت تلاش می کند

because the industry has put so much thought

کار با تکنولوژی را راحت تر کند.

into making things easier to use.

I'll show you what I mean.

می گویم که منظورم چیست.

This is what the computer interface used to look like, DOS.

محیط کامپیوتر قبل از این، به این شکل بود، سیستم داس (DOS).

با گذشت سال‌ها کار کردن با آن راحت تر شد.

Over the years, it's gotten easier to use.

این محیط اصلی سیستم عامل مکینتاش است.

This is the original Mac operating system.

Reagan was President. Madonna was still a brunette.

آن موقع هنوز دهه‌ی ۸۰ بود.

And the entire operating system --

و تمامی این سیستم عامل --

this is the good part -- the entire operating system fit in 211 k.

این قسمت خوب ماجراست -- تمامی سیستم عامل مکینتاش در ۲۱۱ کیلوبایت جا شده بود.

You couldn't put the Mac OS X logo in 211 k!

شما حتی نمی توانید لوگوی سیستم عامل Mac OSX را در ۲۱۱ کیلوبایت جا بدهید!

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

مسئله ی عجیب این جاست که هر چه کار با این وسایل آسان تر می شد،

So the irony is, that as these things became easier to use,

a less technical, broader audience was coming into contact

افرادی با تخصص کمتر و کمتری برای اولین بار شروع به کار با آن می کردند.

with this equipment for the first time.

افرادی با تخصص کمتر و کمتری برای اولین بار شروع به کار با آن می کردند.

I once had the distinct privilege of sitting in on the Apple call center

من یک بار این موقعیت بزرگ را پیدا کردم تا یک روز در بخش پشتیبانی از خدمات شرکت اپل باشم.

for a day.

The guy had a duplicate headset for me to listen to.

کسی که آن جا کار می کرد یک هدفون اضافه برای من به سیستمش وصل کرد تا تلفن‌ها را بشنوم.

And the calls that -- you know how they say,

و تماس‌هایی که -- می دانید که آن‌ها معمولاً چه چیزی می گویند،

"Your call may be recorded for quality assurance?"

"تماس شما ممکن است برای بررسی رضایت مشترکین از خدمات پشتیبانی ضبط شود."

دقت نکرده اید. تماس شما ممکن است ضبط شود،

Uh-uh.

Your call may be recorded

so that they can collect the funniest dumb user stories

و آن‌ها می توانند مسخره ترین داستان‌های احمقانه ی مشترکینشان را جمع آوری کنند

and pass them around on a CD.

و روی سی دی پخش کنند.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

Which they do.

که البته این کار را هم می کنند.

(خنده ی حاضرین)

(Laughter)

And I have a copy.

خود من یک نسخه از آن را دارم.

(Laughter)

It's in your gift bag. No, no.

(خنده ی حاضرین)

یک نسخه از آن را هم در کیف هدایای TED گذاشته ایم و بعداً به شما می دهیم. نه، شوخی کردم.

With your voices on it!

تصور کنید یکی از آن‌ها خودتان باشید!

So, some of the stories are just so classic, and yet so understandable.

بعضی از داستان‌ها خیلی تکراری هستند، و همین طور خیلی ساده.

A woman called Apple to complain that her mouse was squeaking.

یک روز زنی به شرکت اَپِل زنگ زد تا از این شکایت کند که

موسش جیر جیر می کند -- نوعی صدای جیر جیر می دهد.

Making a squeaking noise.

And the technician said,

و متخصص پشتیبانی گفت، "خیلی خب، خانم، منظورتان چیست که موستان جیر جیر می کند؟"

"Well, ma'am, what do you mean your mouse is squeaking?"

She says, "All I can tell you is that it squeaks louder,

و او جواب داد، "تمام چیزی که می توانم به شما بگویم

این است که هر قدر سریع تر آن را روی مانیتور حرکت می دهم، بلند تر جیر جیر می کند."

the faster I move it across the screen."

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

And the technician's like,

و متخصص پشتیبانی گفت، "خانم، شما موس را روی مانیتور گرفته اید؟"

"Ma'am, you've got the mouse up against the screen?"

She goes, "Well, the message said, 'Click here to continue.'"

و او هم جواب داد، "خب، پیغامی که آمد به من گفت 'این جا کلیک کنید تا ادامه پیدا کند'."

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

Well, if you like that one -- how much time have we got?

خب، اگر از این یکی خوشتان آمد، چقدر وقت داریم؟

Another one, a guy called -- this is absolutely true --

پس یکی دیگر هم می گویم، یک نفر زنگ زد -- این داستان واقعیست !--

his computer had crashed, and he told the technician

که کامپیوترش خراب شده بود، و به متخصص پشتیبانی می گفت،

he couldn't restart it, no matter how many times he typed "11."

که هر قدر عدد 11 را تایپ می کند، نمی تواند کامپیوتر را راه اندازی کند.

And the technician said, "What? Why are you typing 11?"

و متخصص پشتیبانی گفت، "چی؟ چرا عدد ۱۱ را تایپ می کنید؟"

He said, "The message says, 'Error Type 11.'"

و او گفت، "یک پیغام آمد که می گفت، 'ارور تایپ (نوع) ۱۱'."

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

So, we must admit

پس ما باید قبول کنیم که در مورد بعضی از مشکلات مشخصاً تقصیر خود کاربران است.

that some of the blame falls squarely at the feet of the users.

But why is the technical overload crisis,

اما پس چرا مشکلات مربوط به افزایش بیش از حد تکنولوژی،

the complexity crisis, accelerating now?

و مشکلات مربوط به پیچیدگی این سیستم‌ها، تا این حد زیاد شده اند؟ در بین محصولات سخت افزاری،

In the hardware world, it's because we the consumers want

دلیل آن این است که استفاده کنندگان از این محصولات می خواهند همه چیز کوچک تر و کوچک تر شود.

everything to be smaller, smaller, smaller.

So the gadgets are getting tinier and tinier,

پس اندازه‌ی این وسایل کوچک تر و کوچک تر می شود،

but our fingers are essentially staying the same size.

در حالی که انگشت‌های ما به همان اندازه‌ی سابق مانده اند.

So it gets to be more and more of a challenge.

پس این چالش پیچیده تر و پیچیده تر می شود.

Software is subject to another primal force:

نرم افزار‌ها مشکل اساسی دیگری دارند:

the mandate to release more and more versions.

دائم نسخه‌های جدید تر و جدید تری از آن‌ها به بازار می آیند.

When you buy a piece of software,

وقتی شما یک نرم افزار می خرید، مثل این نیست که یک گلدان

it's not like buying a vase or a candy bar, where you own it.

یا یک بسته شکلات می خرید.

It's more like joining a club, where you pay dues every year,

بلکه مثل این است که شما به باشگاهي ملحق می شوید که باید هر سال حق عضویت به آن بپردازید.

and every year, they say,

و هر سال آن‌ها به شما می گویند،

"We've added more features, and we'll sell it to you for $99."

"ما قابلیت‌های بیشتری را به این نرم افزار اضافه کرده ایم و آن را به قیمت ۹۹ دلار به شما می فروشیم."

I know one guy who's spent $4,000 just on Photoshop over the years.

من کسی را می شناسم که در عرض چند سال به طور تدریجی ۴٫۰۰۰ دلار بابت نرم افزار فوتوشاپ هزینه کرد.

And software companies make 35 percent of their revenue

و شرکت‌های نرم افزاری ۳۵ درصد از درآمدشان را

from just these software upgrades.

تنها از راه ارتقاء دادن نرم افزار‌هایشان کسب می کنند.

I call it the Software Upgrade Paradox --

من به آن می گویم "پارادوکس ارتقاء نرم افزار" --

which is that if you improve a piece of software enough times,

که به این معنا است که اگر نرم افزاری را بیش از دفعات مشخصی ارتقاء دهید،

you eventually ruin it.

نهایتاً آن را خراب می کنید.

I mean, Microsoft Word was last just a word processor in, you know,

مثلاً، نرم افزار Microsoft Word تنها یک پردازشگر کلمات بود،

the Eisenhower administration.

از عهد بوق.

(Laughter)

But what's the alternative?

(خنده ی حاضرین)

اما چه تغییری کرد؟ شرکت ماکروسافت آزمایشی انجام داد. آن‌ها گفتند،

Microsoft actually did this experiment.

They said, "Well, wait a minute.

Everyone complains that we're adding so many features.

"خیلی خب، همه از این شکایت می کنند که چرا این نرم افزار این همه قابلیت‌های جدید اضافه می کند.

بگذارید یک پردازشگر کلمات درست کنیم که تنها یک پردازشگر کلمات باشد، نه چیزی بیشتر.

Let's create a word processor that's just a word processor:

Simple, pure; does not do web pages, is not a database."

خیلی ساده، خالص، بدون باز کردن صفحات اینترنتی، و بدون داشتن منبع اطلاعاتی."

And it came out, and it was called Microsoft Write.

و این نرم افزار درست شد. اسم آن "Microsoft Write" بود.

And none of you are nodding in acknowledgment, because it died.

و هیچ کدام از شما آن را نمی شناسید چون از بین رفت.

It tanked. No one ever bought it.

نابود شد. هیچکس آن را نخرید.

I call this the Sport Utility Principle.

من به آن "اصل فواید ورزش" می گویم.

People like to surround themselves with unnecessary power, right?

مردم دوست دارند خودشان را با توانایی‌های غیر ضروری محاصره کنند.

They don't need the database and the website, but they're like,

آن‌ها به منابع اطلاعاتی و سایت اینترنتی نیازی ندارند، اما با خودشان می گویند،

"Well, I'll upgrade, because, I might, you know, I might need that someday."

"خب، من سیستمم را ارتقاء می دهم، چون شاید یک روز به آن نیاز پیدا کنم."

So the problem is: as you add more features, where are they going to go?

مشکل این جاست که، وقتی شما این همه قابلیت به سیستمتان اضافه می کنید، آن‌ها کجا می روند؟

Where are you going to stick them? You only have so many design tools.

شما آن‌ها را در کجای نرم افزارتان می گذارید؟ شما تنها ابزار‌های طراحی خیلی زیادی جمع کرده اید.

You can do buttons, you can do sliders, pop-up menus, sub-menus.

شما می توانید دکمه‌هایی را در صفحه ی اصلی بگذارید؛ همین طور اسلایدر‌هایی که صفحه رو بالا و پایین ببرند، منو‌های کوچک شده، منو‌های زیر مجموعه.

But if you're not careful about how you choose,

اما اگر حواستان به انتخابتان نباشد، کارتان به چنین چیزی خواهد کشید.

you wind up with this.

(Laughter)

(خنده ی حضارین)

This is an un-retouched -- this is not a joke --

این تصویر -- این واقعیت محض است -- تصویر نسخه ی کامل نرم افزار Microsoft Word است،

un-retouched photo of Microsoft Word,

the copy that you have, with all the toolbars open.

همان نرم افزاری که حتماً دارید، که تمامی قسمت‌های ابزار‌های اضافه اش باز شده اند.

You've obviously never opened all the toolbars,

معلوم است که شما هیچ وقت همه ی قسمت‌های ابزار‌های اضافه را باز نکرده اید،

but all you have to type in is this little, teeny window down here.

اما برای تایپ کردن تنها این صفحه‌ی کوچولو موچولو را در این پایین دارید.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

And we've arrived at the age of interface matrices,

ما به عصر طراحی محیط‌های نرم افزاری رسیده ایم،

where there are so many features and options,

که قابلیت‌ها و انتخاب‌های زیادی وجود دارند، اما شما تنها دو بعد در اختیار دارید،

you have to do two dimensions, you know:

بعد عمودی و افقی. خیلی از شما از این شکایت می کنید که،

a vertical and a horizontal.

You guys all complain

about how Microsoft Word is always bulleting your lists

نرم افزار Microsoft Word همیشه به طور خودکار لیست‌هایتان را شماره گذاری می کند و زیر لینک‌هایتان خط می کشد.

and underlining your links automatically.

The off switch is in there somewhere.

دکمه ی خاموش کردن باید همین جا‌ها باشد.

I'm telling you -- it's there.

من به شما می گویم، این جاست!

Part of the art of designing a simple, good interface,

بخشی از هنر طراحی یک محیط خوب و ساده،

is knowing when to use which one of these features.

درک این است که باید از کدام یک از این قابلیت‌ها استفاده کرد.

So, here is the log-off dialogue box for Windows 2000.

در این جا صفحه‌ی log off کردن ویندوز ۲۰۰۰ قرار دارد.

There are only four choices,

تنها چهار انتخاب وجود دارد،

پس چرا آن‌ها در یک منوی کوچک شده ی جداگانه هستند؟

so why are they in a pop-up menu?

It's not like the rest of the screen is so full of other components

این پنجره آن قدر‌ها هم شلوغ نیست

that you need to collapse the choices.

تا نیازی باشد که منوی کوچک شده‌ی جدیدی طراحی شود.

They could have put them all out in view.

آن‌ها می توانستند تمام گزینه‌ها را در صفحه ی اول بگذارند.

Here's Apple's take on the exact same dialogue box.

این پنجره‌ی خروج دقیقاً مشابهی است که توسط شرکت اَپِل طراحی شده است.

(Applause)

(تشویق حاضرین)

Thank you -- yes, I designed the dialogue box. No, no.

متشکرم -- بله، من آن پنجره را طراحی کردم. نه، نه، شوخی کردم.

Already, we can see that Apple and Microsoft

ما می توانیم ببینیم که شرکت اَپِل و مایکروسافت،

have a severely divergent approach to software design.

در طراحی نرم افزار روش‌های کاملاً متفاوتی دارند.

Microsoft's approach to simplicity tends to be:

روش مایکروسافت در مورد سادگی محیط این طور است که می گوید:

let's break it down; let's just make it more steps.

بگذار این را خراب کنیم؛ بگذار مراحل بیشتری به آن اضافه کنیم.

There are these "wizards" everywhere.

بسته‌های کمکی (ویزارد‌هاي) بسیاری وجود دارند.

And you know, there's a new version of Windows coming out this fall.

و می دانید، نسخه ی جدیدی از ویندوز این پاییز به بازار می آید.

If they continue at this pace, there's absolutely no telling

اگر آن‌ها به همین روند ادامه بدهند

خدا می داند کارشان به کجا می کشد.

where they might wind up.

[Welcome to the Type a Word Wizard]

(خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین)

(Laughter)

(Applause)

"Welcome to the Type a Word Wizard."

"به بسته ی کمکی مخصوص تایپ کردن کلمات خوش آمدید." خیلی خب. خوبه. روی دکمه ی ادامه کلیک کنم تا ببینم چه می شود.

Ok, I'll bite.

Let's click "Next" to continue.

(Laughter)

(تشویق حاضرین)

(Applause)

From the drop-down menu, choose the first letter you want to type. Ok.

از روی منوی زیر، حرف اول کلمه ای را که می خواهید انتخاب کنید. خیلی خب.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

So there is a limit that we don't want to cross.

مرزی وجود دارد که ما نمی خواهیم از آن بگذریم. اما راه حل چیست؟

So what is the answer?

How do you pack in all these features in a simple, intelligent way?

چگونه تمام این قابلیت‌ها را به طور ساده و هوشمندانه ای جاسازی کنیم؟

I believe in consistency, when possible,

من معتقدم محیط نرم افزار باید مطابق قواعد،

real-world equivalents,

و با واسطه‌هایی شبیه به دنیای واقعی باشد، مثل فولدر "سطل زباله"، و غالب چیز‌ها قابل نام گذاری باشند.

trash can folder, when possible, label things, mostly.

But I beg of the designers here

اما من از طراحان حاضر در این جمع التماس می کنم

to break all those rules if they violate the biggest rule of all,

در صورتی که این قواعد، با بزرگ ترین قانون، که طراحی هوشمندانه است،

which is intelligence.

تناقضی پیدا کردند، تمامی آن‌ها را نقض کنند. می دانید منظورم از این حرف چیست؟

Now what do I mean by that?

I'm going to give you some examples

من می خواهم مثال‌هایی را به شما نشان بدهم که،

where intelligence makes something not consistent, but it's better.

هرچند طراحی هوشمندانه آن‌ها را خلاف قواعد کرده است، اما بهتر کرده است.

If you are buying something on the web,

اگر شما چیزی را از طریق اینترنت بخرید، از شما خواسته می شود تا آدرستان را وارد کنید

you're supposed to put in your address,

and you're supposed to choose what country you're from, ok?

و همین طور کشوری که در آن هستید، درسته؟

There are 200 countries in the world.

۲۰۰ کشور در جهان وجود دارند. ما دوست داریم فکر کنیم اینترنت واقعاً به یک دهکده ی جهانی تبدیل شده است.

We like to think of the Internet as a global village.

I'm sorry; it's not one yet.

ببخشید که این حرف را می زنم؛ ولی هنوز نشده است.

It's mainly like, the United States, Europe, and Japan.

خرید اینترنت بیشتر در کشور‌هایی مثل آمریکا، اروپا و ژاپن صورت می گیرد.

پس چرا آمریکا (United states) در کنار سایر کشور‌هایی که با حرف U شروع می شوند قرار گرفته است؟

So why is "United States" in the "U"s?

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

You have to scroll, like, seven screensful to get to it.

شما مجبورید این صفحه را پایین بکشید، و در حدود ۷ صفحه جا به جا کنید تا به آن برسید.

Now, it would be inconsistent to put "United States" first,

اگر ما آمریکا را اولین گزینه قرار دهیم، خلاف قواعد است،

but it would be intelligent.

اما کاری هوشمندانه است. به این مورد قبل از این اشاره کردم،

This one's been touched on before,

but why in God's name do you shut down a Windows PC

اما محض رضای خدا چرا خاموش کردن ویندوز،

by clicking a button called "Start?"

از طریق دکمه ای به نام "شروع" (start) صورت می گیرد؟

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

Here's another pet one of mine: you have a printer.

این هم یکی از آتو‌های همیشگی من است: وقتی با یک چاپگر (پرینتر) کار می کنید،

Most of the time, you want to print one copy of your document,

در اغلب مواقع، می خواهید از روی کارتان با همان ترتیبی که آن را آماده کرده اید،

in page order, on that printer.

یک نسخه چاپ کنید.

So why in God's name do you see this every time you print?

پس محض رضای خدا چرا هر موقع می خواهید این کار را انجام دهید این صفحه را می بینید؟

It's like a 747 shuttle cockpit.

این مثل پنل هدایت سفینه ی شاتل ۷۴۷ است.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

And one of the buttons at the bottom, you'll notice, is not "Print."

و با یکی از دکمه‌هایی که در این پایین قرار دارد باید عملیات چاپ را انجام دهید، که تازه اسم آن هم "چاپ" نیست.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

(Applause)

(تشویق حاضرین)

Now, I'm not saying that Apple is the only company who has embraced

من نمی گویم شرکت اَپِل تنها شرکتی است که فرهنگ طراحی ساده را دنبال می کند.

the cult of simplicity.

من نمی گویم شرکت اَپِل تنها شرکتی است که فرهنگ طراحی ساده را دنبال می کند.

Palm is also, especially in the old days, wonderful about this.

شرکت "پالم" (Palm) هم، مخصوصاً در قدیم، در این زمینه عملکرد فوق العاده ای داشت.

I actually got to speak to Palm when they were flying high in the '90s,

من برای شرکت پالم در اوج پیشرفتشان در دهه ی ۹۰ یک سخنرانی داشتم،

و بعد از سخنرانی، یکی از کارکنان آن جا را ملاقات کردم.

and after the talk, I met one of the employees.

He says, "Nice talk." And I said, "Thank you. What do you do here?"

او گفت، "سخنرانی خوبی بود." و من گفتم، "ممنونم، شغلت دقیقاً چیه؟"

و او گفت، "من یک کلیک شمارم."

He said, "I'm a tap counter." I'm like, "You're a what?"

و من گفتم، "تو چی هستی؟" و او گفت، "خب، جِف هاوکینز، رئیس شرکت، می گوید،

He goes, "Well Jeff Hawkins, the CEO, says,

'If any task on the Palm Pilot takes more than three taps of the stylus,

`اگر انجام هر کاری در نسخه ی آزمایشی پالم نیاز به بیشتر از سه بار کلیک با قلم مخصوص داشته باشد،

it's too long, and it has to be redesigned.'

بیش از حد طولانی است، و باید کنار گذاشته شود.` پس من مسئول شمردن کلیک‌ها شدم."

So I'm the tap counter."

So, I'm going to show you an example

من برای شما شرکتی را مثال خواهم زد

of a company that does not have a tap counter.

(Laughter)

که کلیک شمار ندارد.

This is Microsoft Word.

این نرم افزار "Microsoft Word" است. وقتی می خواهید نسخه ی جدیدی را در این نرم افزار باز کنید

Ok, when you want to create a new blank document in Word --

it could happen.

-- ممکن است با چنین چیزی مواجه شوید !

(Laughter)

(خنده ی حاضرین) --

You go up to the "File" menu and you choose "New."

شما باید بروید در منوی گزینه ی File و گزینه ی "جدید" (New) را انتخاب کنید.

Now, what happens when you choose "New?"

وقتی که گزینه ی "جدید" را انتخاب می کنید چه اتفاقی می افتد؟ آیا نسخه ی جدیدی باز می شود؟

Do you get a new blank document?

You do not.

نُچ.

On the opposite side of the monitor, a task bar appears,

در طرف دیگر مانیتور، پنجره ای ظاهر می شود، و جایی در بین آن لینک‌ها

and somewhere in those links -- by the way, not at the top --

-- که تازه اولین لینک هم نیست -- جایی در بین آن لینک‌ها

somewhere in those links is a button that makes you a new document.

دکمه ای وجود دارد که با فشار دادن آن نسخه ی جدیدی برای شما درست می شود.

Ok, so that is a company not counting taps.

این شرکتی است که کلیک‌ها را نمی شمارد.

You know, I don't want to just stand here and make fun of Microsoft ...

می دانید، من نمی خواهم فقط شرکت مایکروسافت را مسخره کنم ...

تماشاچی: ادامه بده.

Yes, I do.

دیوید: البته که می خواهم مسخره ش کنم!

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

(Applause)

(تشویق حاضرین)

The Bill Gates song!

ترانه‌ی بیل گیتس! (رئیس شرکت مایکروسافت)

(Piano music)

I've been a geek forever

من همیشه عاشق کامپیوتر بوده ام و اولین برنامه ی سیستم DOS را نوشتم.

and I wrote the very first DOS.

I put my software and IBM together;

من نرم افزارم را سر سیستم‌های شرکت کامپیوتری IBM ریختم؛

I got profit and they got the loss.

من سود کردم و آن‌ها ضرر کردند.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

I write the code that makes the whole world run.

من برنامه ای را می نویسم که تمام دنیا را به حرکت وا می دارد.

I'm getting royalties from everyone.

من برای همه حکم فرمانروا را پیدا می کنم.

Sometimes it's garbage, but the press is snowed.

گاهی اوقات این نرم افزار‌ها بی خود از آب در می آیند، اما خبرگزاری‌ها هاج و واج مانده اند.

You buy the box; I'll sell the code.

شما پکیج نرم افزاری من را می خرید؛ و من برنامه‌های خودم را می فروشم.

Every software company is doing Microsoft's R&D.

تمام شرکت‌های نرم افزاری حکم بخش تحقیقات و آزمایش شرکت مایکروسافت را دارند.

You can't keep a good idea down these days.

شما نمی توانید این روز‌ها ایده ی خوبی را پنهان نگه دارید.

Even Windows is a hack.

حتی ویندوز یک کپی است. ما به صورت دست و پا شکسته از مکینتاش تقلید می کنیم.

We're kind of based loosely on the Mac.

So it's big, so it's slow. You've got nowhere to go.

شرکتم بزرگ است، و بی رمق است. و شما چاره ی دیگری ندارید. من این کار را محض رضای خدا انجام نمی دهم.

I'm not doing this for praise.

I write the code that fits the world today.

من برنامه ای را می نویسم که امروز به درد جهان بخورد.

Big mediocrity in every way.

تعادل در تمامی زمینه‌ها.

We've entered planet domination mode.

ما کره ی زمین را تحت تسلط خودمان در آوردیم.

You'll have no choice; you'll buy my code.

شما هیچ حق انتخابی ندارید؛ شما برنامه ی من را خواهید خرید.

I am Bill Gates and I write the code.

من بیل گِیتس هستم و برنامه می نویسم.

(Applause)

(تشویق حضارین)

But actually, I believe there are really two Microsofts.

اما در حقیقت، من معتقدم که دو مایکروسفت جداگانه وجود دارند.

There's the old one, responsible for Windows and Office.

یک مایکروسافت قدیمی، که ویندوز و نرم افزار آفیس را ساخته است.

They're dying to throw the whole thing out and start fresh, but they can't.

آن شرکت با تمام وجود می خواهد این نرم افزار‌ها را دور بریزد و از اول شروع کند،

They're locked in, because so many add-ons and other company stuff

ولی نمی تواند. این شرکت گیر افتاده است چون فروش قابلیت‌های اضافه ی بسیار

و مسائل شرکتی دیگر آن را در قالب قدیمی مربوط به سال ۱۹۸۲ آن گیر انداخته است.

locks into the old 1982 chassis.

But there's also a new Microsoft,

اما شرکت مایکروسافت جدیدی هم وجود دارد

that's really doing good, simple interface designs.

که طراحی محیط‌های خوب و ساده ای را انجام می دهد.

I liked the Media Center PC.

من از نرم افزار Media Center PC خوشم آمد. همین طور Microsoft SPOT Watch.

I liked the Microsoft SPOT Watch.

The Wireless Watch flopped miserably in the market,

البته آن ایده ی ساعت بی سیم در بازار بی مشتری ماند و نابود شد،

but it wasn't because it wasn't simply and beautifully designed.

اما این به این خاطر نبود که طراحی ساده و زیبایی نداشت.

But let's put it this way:

بگذارید این طور بگویم: آیا شما ماهانه

would you pay $10 a month to have a watch

۱۰ دلار می پردازید تا بتوانید ساعتی داشته باشید که هر شب باید مثل گوشی موبایلتان شارژ بشود،

that has to be recharged every night like your cell phone,

and stops working when you leave your area code?

و اگر منطقه ی زندگیتان را ترک کنید از کار می افتد؟

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

نشانه‌هایی که می بینیم همه به این اشاره می کنند که پیچیدگی سیستم‌ها بدتر و بدتر می شود.

So, the signs might indicate

that the complexity crunch is only going to get worse.

So is there any hope?

اما امیدی وجود دارد؟ صفحه‌های نمایش کوچک تر و کوچک تر می شوند.

The screens are getting smaller, people are illuminating,

سطح اطلاعات مردم بالاتر می رود، و همه چیز اتوماتیک می شود.

putting manuals in the boxes,

things are coming out at a faster pace.

آهنگ تولید محصولات جدید بسیار سریع تر شده است.

It's funny -- when Steve Jobs came back to Apple in 1997,

مسخره است -- وقتی استیو جابز در سال ۱۹۹۷، بعد از ۱۲ سال دوری،

after 12 years away, it was the MacWorld Expo --

دوباره به شرکت اَپِل برگشت، دنیای مکینتاش دگرگون شد --

he came to the stage in that black turtleneck and jeans,

او با آن پلیوِر یقه اسکی سیاه و شلوار جین روی سِن آمد،

and he sort of did this.

و چنین کاری کرد. (بالا بردن دست‌ها) و جمعیت هیجان زده شدند،

The crowd went wild, but I had just seen --

I'm like, where have I seen this before?

اما من با خودم گفتم، این صحنه را قبلاً کجا دیده بودم؟ من آن را در فیلم "اِویتا" دیده بودم -- (فیلمی درباره ی زندگی یکی از رهبران سیاسی آرژانتین)

I had just seen the movie "Evita" --

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

with Madonna,

که بازیگر آن مَدونا بود، و می دانید، من باید آهنگی هم در مورد استیو جابز بخوانم.

and I'm like, you know what?

I've got to do one about Steve Jobs.

(Music)

It won't be easy. You'll think I'm strange.

ساده نیست. شما فکر خواهید کرد من عجیب و غریبم.

(Laughter)

When I try to explain why I'm back,

وقتی که تلاش می کنم توضیح بدهم چرا به شرکت اَپِل برگشته ام،

after telling the press Apple's future is black.

بعد از این که به خبرگزاری‌ها گفتم آینده ی شرکت اَپِل تیره و تار است.

You won't believe me.

شما حرف مرا باور نخواهید کرد.

All that you see is a kid in his teens who started out in a garage

تمام چیزی که می بینید بچه ی دبیرستانی است که

with only a buddy named Woz.

کارش را در یک گاراژ با دوستی به نام "واز" شروع کرده است.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

You try rhyming with garage!

سعی کنید بین گاراژ و واز قافیه پیدا کنید!

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

Don't cry for me, Cupertino.

کاپِرتینو، برای من گریه نکن. (محوطه ای که شرکت اَپِل در آن ساخته شد)

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

حقیقت این است که، من هیچ وقت تو را رها نکردم.

The truth is, I never left you.

(خنده ی حاضرین)

I know the ropes now, know what the tricks are.

من حالا می دانم باید چطور دست پشت پرده باشم، و دَم چه کسانی را ببینم.

I made a fortune over at Pixar.

من اقبال خیلی خوبی در شرکت انیمیشن سازی پیکسار داشتم.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

Don't cry for me, Cupertino.

کاپِرتینو، برای من گریه نکن. من هنوز می توانم ادامه بدهم.

I've still got the drive and vision.

I still wear sandals in any weather.

من هنوز در تمام شرایط آب و هوایی سندل می پوشم. البته این روز‌ها،

It's just that these days,

they're Gucci leather.

سندل چرمی مرغوب مارک گوچی می پوشم.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

(Applause)

(تشویق حاضرین)

Thank you.

So Steve Jobs had always believed in simplicity and elegance and beauty.

متشکرم. استیو جابز همیشه به سادگی

و ظرافت و زیبایی معتقد بود. و حقیقت این است که،

And the truth is,

for years I was a little depressed,

چند سالی بود که کمی دلخور بودم -- چون آمریکایی‌ها به وضوح قدر این مفاهیم را نمی دانستند،

because Americans obviously did not value it,

because the Mac had three percent market share,

چون در بازار جهانی مکینتاش ۳٪،

Windows had 95 percent market share --

و ویندوز 95% سهم داشتند.

people did not think it was worth putting a price on it.

مردم فکر نمی کردند که این مفاهیم به هزینه بیشتری که می پردازند می ارزد.

So I was a little depressed.

من کمی دلخور بودم -- و بعد سخنرانی آل گور را دیدم، و فهمیدم

And then I heard Al Gore's talk,

and I realized I didn't know the meaning of depressed.

معنای دلخوری را اصلاً نفهمیده بودم.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

اما بعداً مشخص شد که اشتباه می کردم، درسته؟ چون آی پاد تولید شد،

But it turns out I was wrong, right?

Because the iPod came out,

and it violated every bit of common wisdom.

و بر خلاف تمامی قرارداد‌های منطقی در تکنولوژی عمل کرد.

Other products cost less; other products had more features,

محصولات مشابه قیمت کمتری داشتند. آن‌ها قابلیت‌های بیشتری داشتند.

they had voice recorders and FM transmitters.

آن‌ها قابلیت ضبط صدا و رادیوی FM داشتند.

The other products were backed by Microsoft, with an open standard,

آن‌ها توسط استاندارد‌های شرکت مایکروسافت تأیید شدند،

not Apple's propriety standard.

اما نه با استاندارد‌های اصلاح شده‌ی شرکت اَپِل.

But the iPod won -- this is the one they wanted.

اما آی پاد برنده شد! این چیزی بود که مشتریان می خواستند.

The lesson was: simplicity sells.

درسی که گرفتیم این بود: محصولات ساده بهتر فروش می روند.

And there are signs that the industry is getting the message.

و نشانه‌هایی وجود دارند مبنی بر این که صنعت این پیغام را دریافت کرده است.

This is a little company that's done very well with simplicity and elegance.

این شرکت کوچکی است که به خوبی سادگی و ظرافت را رعایت کرده است. (صفحه‌ی نمایش سایت گوگل را نشان می دهد)

The Sonos thing -- it's catching on.

محصولات شرکت "سونوز" -- فروش خیلی خوبی داشتند.

I've got just a couple examples.

من تنها چند مثال زدم.

Physically, a really cool, elegant thinking coming along lately.

اخیراً یک ایده ی خیلی باحال و هوشمندانه به گوشم خورده است.

When you have a digital camera,

وقتی شما با یک دوربین دیجیتال کار می کنید، چطور عکس‌های گرفته شده را از آن روی سیستم کامپیوترتان می ریزید؟

how do you get the pictures back to your computer?

Well, you either haul around a USB cable,

خب، شما یا باید یک پورت USB را با خودتان این طرف و آن طرف ببرید، یا این که یک دستگاه کارت حافظه خوان بخرید و آن را با خودتان همه جا ببرید.

or you buy a card reader and haul that around.

Either one, you're going to lose.

در هر دو صورت، شما بار خودتان را سنگین کرده اید. اگر من باشم،

What I do is, I take out the memory card,

حافظه ی جانبی را خارج می کنم، آن را از وسط تا می کنم، و در آن جا خروجی پورت USB را می توان دید.

and I fold it in half, revealing USB contacts.

I just stick it in the computer, offload the pictures,

آن را درون کامپیوتر می گذارم، عکس‌ها را بر می دارم، آن را دوباره سر جایش در دوربین می گذارم.

put it right back in the camera.

I never have to lose anything.

به هیچ عنوان مجبور نیستم چیزی را با خودم این طرف و آن طرف ببرم.

Here's another example.

یک نمونه ی دیگر. کریس، تو منبع تمام برق‌هایی.

Chris, you're the source of all power. Will you be my power plug?

پریز من را هم وصل می کنی؟

Chris Anderson: Oh yeah. DP: Hold that and don't let go.

کریس: البته.

دیوید: آن را نگه دار و نگذار از دستت لیز بخورد. شاید با چنین صحنه ای مواجه شده باشید:

You might've seen this, this is Apple's new laptop.

این لپ تاپ جدید شرکت اَپِل است. این ورودی شارژر است. این طور به لپ تاپ وصل می شود.

This the power cord. It hooks on like this.

و من مطمئنم این اتفاق برای تمامی شما، و بچه‌هایتان افتاده است.

And I'm sure every one of you has done this at some point in your lives,

شما دارید راه می روید --

or one of your children.

You walk along -- and I'm about to pull this onto the floor.

و من کابل شارژر را روی زمین قرار دادم. برایم مهم نیست. من این لپ تاپ را قرض کرده ام.

I don't care. It's a loaner.

Here we go. Whoa!

خیلی خب. وای! ورودی شارژر به لپ تاپ مغناطیسی است. این حرکت باعث نمی شود لپ تاپ روی زمین بیفتد.

It's magnetic -- it doesn't pull the laptop onto the floor.

(Applause)

(تشویق حاضرین)

In my very last example --

و اما مثال آخرم -- من کار‌های زیادی انجام می دهم،

I do a lot of my work using speech recognition software.

که برای آن‌ها به نرم افزار تبدیل صدا به نوشته نیاز دارم، و شما باید کمی ساکت باشید،

And I'll just -- you have to be kind of quiet

چون این نرم افزار خیلی حساس است.

because the software is nervous.

Speech recognition software is really great

"نرم افزار تبدیل صدا به نوشته برای فرستادن سریع ایمیل فوق العاده است. ثبت.

for doing emails very quickly; period.

Like, I get hundreds of them a day; period.

من چند صد تا از آن‌ها را در روز دریافت می کنم. ثبت.

And it's not just what I dictate that it writes down; period.

و این نوشته دقیقاً چیزی نیست که من گفتم. ثبت.

I also use this feature called voice macros; period.

پس من از قابلیتی به نام "الگوی صوتی" استفاده می کنم."

Correct "dissuade."

"دقیقه" را تصحیح کن. "دقیقاً".

Not "just."

Ok, this is not an ideal situation,

خیلی خب، این نرم افزار ایده آل نیست،

because it's getting the echo from the hall and stuff.

چون صدا در این سالن اکو بر می دارد و یک سری مشکل دیگر.

The point is, I can respond to people very quickly by saying a short word,

اما مسئله این جاست: من می توانم جواب ایمیل‌هایی را که دریافت می کنم،

خیلی سریع و خلاصه به صورت شفاهی بدهم و آن را به صورت نوشته ای طولانی تر دریافت کنم.

and having it write out a much longer thing.

So if somebody sends me a fan letter, I'll say,

اگر یکی از طرفدارانم برایم نامه ای بفرستد و از من قدردانی کند، من می گویم،

"Thanks for that."

"ممنونم."

[Thank you so much for taking the time to write ...]

(خنده ی حاضرین) (متن نوشته شده: واقعاً بابت وقتی که برای نوشتن این نامه گذاشتی ممنونم. نمی توانم بگویم چقدر این کلمات برای من ارزشمند هستند، پس با خودم فکر کردم این نوشته را شخصاً بنویسم تا تشکر کرده باشم.)

(Laughter)

(Applause)

(تشویق حاضرین)

And conversely, if somebody sends me hate mail --

و از طرف دیگر، اگر یکی از منتقدانم برای من نامه‌ی تندی بنویسد -- که در اغلب روز‌ها دریافت می کنم --

which happens daily --

I say, "Piss off."

می گویم، "گمشو".

(Laughter)

(خنده ی حاضرین) (متن نوشته شده: از صداقت شما ممنونم، و می خواهم بدانید که کاملاً به نظرتان احترام می گذارم. اما در این مورد، به نظرم بهتر است بپذیریم که نمی توانیم با هم کنار بیاییم. بابت خواندن مطلبم و نوشتن نظرتان ممنونم.)

[I admire your frankness ...]

(Laughter)

(Applause)

(تشویق حاضرین)

So that's my dirty little secret. Don't tell anyone.

این راز کوچک کثیف من است. به کسی نگویید.

(Laughter)

(خنده ی حاضرین)

So the point is -- this is a really interesting story.

اما نکته ی بسیار جالبی در این نرم افزار نهفته است.

This is version eight of this software,

این نسخه ی هشتم این نرم افزار است، و می دانید آن‌ها چه قابلیت جدیدی را در نسخه ی جدید نرم افزار قرار دادند؟

and do you know what they put in version eight?

No new features. It's never happened before in software!

هیچ قابلیتی. این اتفاق در صنعت نرم افزاری بی سابقه است!

The company put no new features.

شرکت سازنده‌ی آن هیچ قابلیت جدیدی را به آن اضافه نکرده است. آن‌ها تنها گفتند،

They just said, "We'll make this software work right." Right?

"ما کاری کردیم تا این نرم افزار عملکرد بهتری داشته باشد."

Because for years, people had bought this software, tried it out --

چون چندین سال است که مردم این نرم افزار را می خرند، و آن را امتحان کرده اند --

95 percent accuracy was all they got,

دقت این نرم افزار را به 95% رسانده اند، که به این معناست که یک لغت از هر 20 لغت اشتباه نوشته می شود --

which means one in 20 words is wrong --

and they'd put it in their drawer.

و آن‌ها قابلیت های جدید را کنار گذاشتند. شرکت از این آمار خسته شد و گفت،

And the company got sick of that,

so they said, "This version, we're not going to do anything,

"در این نسخه، ما هیچ قابلیت جدیدی اضافه نمی کنیم،

but make sure it's darned accurate."

بلکه مطمئن می شویم که این نرم افزار لعنتی درست کار می کند."

And so that's what they did.

و آن‌ها دقیقاً همین کار را کردند. این فرهنگی است که آن ها شروع به ساختن آن بین باقی شرکت‌ها کردند.

This cult of doing things right is starting to spread.

نصیحت آخر من برای کسانی که می خواهند از تکنولوژی استفاده کنند این است:

So, my final advice for those of you who are consumers of this technology:

remember, if it doesn't work, it's not necessarily you, ok?

یادتان باشد، اگر نرم افزاری برای شما درست کار نکرد، الزاماً تقصیر شما نیست. درسته؟

It could be the design of the thing you're using.

این مشکل ممکن است از طراحی اشتباه نرم افزار مورد استفاده ی شما باشد.

Be aware in life of good design and bad design.

مراقب طراحی‌های خوب و بد باشید.

And if you're among the people who create this stuff:

و اگر شما از طراحان سیستم های مختلف هستید بدانید، ساده بودن سخت است.

Easy is hard.

Pre-sweat the details for your audience.

اطلاعات را برای مخاطبتان تا حد ممکن قابل هضم کنید. کلیک‌ها را بشمارید.

Count the taps.

Remember, the hard part is not deciding what features to add,

یادتان باشد، قسمت سخت کار انتخاب قابلیت های مناسب برای اضافه کردن نیست --

it's deciding what to leave out.

بلکه انتخاب قابلیت‌های نامناسب برای حذف شدن است.

And best of all, your motivation is: simplicity sells.

و مهم تر از همه، به ذهن بسپارید: محصولات ساده بیشتر فروش می روند.

CA: Bravo. DP: Thank you very much.

کریس: بی نظیر بود.

دیوید: خیلی ممنونم.

CA: Hear, hear!

کریس: گوش کن، گوش کن!

(Applause)

(تشویق حاضرین)