Jonathan Drori: Why we don't understand as much as we think

جاناتان دِروری درباره‌ی آنچه که فکر می‌کنیم می‌دانیم

Translator: Mana Ahmady Reviewer: soheila Jafari

I'm going to try and explain why it is that perhaps

می‌خوام تلاش کنم که توضیح بدم که چرا

we don't understand as much as we think we do.

آن قدری که فکر می‌کنیم می‌دانیم احتمالاً نمی‌دانیم.

I'd like to begin with four questions.

مایلم با چهار پرسش شروع کنم.

This is not some sort of cultural thing for the time of year.

اصلاً قصد مطرح کردن یک چیز تربیتی را ندارم.

That's an in-joke, by the way.

به هرحال، بیشتر قصدم اشاره به یک نکته ظریف‌ست.

But these four questions, actually,

ولی در حقیقت این چهار پرسش،

are ones that people who even know quite a lot about science find quite hard.

سوالاتی هستند که حتی افرادی که چیزهای زیادی درباره‌ی دانش می‌دانند هم از پاسخ به آن‌ها باز می‌مانند.

And they're questions that I've asked of science television producers,

و این‌ها پرسش‌هایی هستند که من از تهیه‌کننده‌های برنامه‌های علمیِ تلویزیونی،

of audiences of science educators --

مخاطبان برنامه‌های علمی -

so that's science teachers -- and also of seven-year-olds,

و از دبیران علوم - و بچه های هفت ساله پرسیده‌ام،

and I find that the seven-year-olds do marginally better

و متوجه شدم که بچه های هفت ساله کمی بهتر از

than the other audiences, which is somewhat surprising.

از سایر مخاطبان به این سوالات پاسخ می‌دن. که جای شگفتی دارد.

So the first question, and you might want to write this down,

خوب سوال اول، و ممکن‌ست بخواید یادداشتش کنید،

either on a bit of paper, physically, or a virtual piece of paper

چه روی یک تکه کاغذ واقعی، یا یک تکه کاغذ مجازی

in your head. And, for viewers at home, you can try this as well.

در ذهن‌تان. و، شما بییندگان در خانه، شما هم می‌تونید همین کار را بکنید.

A little seed weighs next to nothing and a tree weighs a lot, right?

وزن یک دانه تقریباً ناچیزاست و وزن یک درخت خیلی زیاد است. درست؟

I think we agree on that. Where does the tree get the stuff that makes up this chair,

فکر کنم تا این جا را همه قبول داریم. درخت از کجا مواد لازم برای ساخت این صندلی را به دست می آورد،

right? Where does all this stuff come from?

درست؟ این همه مواد از کجا میاد؟

(Knocks)

(صدای ضربه)

And your next question is, can you light a little torch-bulb

سوال بعدی، آیا می تونید یک چراغ قوه کوچک

with a battery, a bulb and one piece of wire?

با یک باتری، یک لامپ و یک تکه سیم بسازید؟

And would you be able to, kind of, draw a -- you don't have to draw

و می‌تونید برای آن یک جور طرح ارائه کنید - البته لازم نیست

the diagram, but would you be able to draw the diagram,

یک نمودار بکشید. اما آیا اگر مجبور بودید می‌تونستید آن‌را طراحی کنید، یا فقط می‌گویید

if you had to do it? Or would you just say,

یک نمودار بکشید. اما آیا اگر مجبور بودید می‌تونستید آن‌را طراحی کنید، یا فقط می‌گویید

that's actually not possible?

این کار در واقع شدنی نیست؟

The third question is, why is it hotter in summer than in winter?

سوال سوم این‌ست که چرا تابستان از زمستان گرم تر است؟

I think we can probably agree that it is hotter in summer than in winter,

به نظرم همه ما روی اینکه تابستان از زمستان گرم تر است توافق داریم،

but why? And finally, would you be able to --

ولی چرا؟ و سوال آخر این که آیا می‌تونید -

and you can sort of scribble it, if you like --

اگر می‌خواید می‌تونید یک شِما از آن را بکشید -

scribble a plan diagram of the solar system,

طرحی از منظومه شمسی بکشید،

showing the shape of the planets' orbits?

که شکل مدار سیارات را نشان بده؟

Would you be able to do that?

می‌تونید چنین چیزی بکشید؟

And if you can, just scribble a pattern.

و اگر می‌تونید، فقط یک مدل از آن را بکشید.

OK. Now, children get their ideas not from teachers,

بسیار خوب. حالا، بچه‌ها ایده‌هاشان را از آموزگارها نمی‌گیرند،

as teachers often think, but actually from common sense,

برخلاف تصور معلم‌ها، بلکه از عقل سلیم استفاده می‌کنند.

from experience of the world around them,

از تجاربشان در دنیای پیرامون‌شان،

from all the things that go on between them and their peers,

و از همه‌ی آنچه که میان آن‌ها و همسالانشان می‌گذرد،

and their carers, and their parents, and all of that. Experience.

از پرستارشان، از والدین‌شان، و همه چی. تجربه.

And one of the great experts in this field, of course, was, bless him,

و یکی از بزرگترین متخصصان در این زمینه، البته خدا بیامرزدش،

Cardinal Wolsey. Be very careful what you get into people's heads

کاردینال وُلسی بود. مواظب باش چی تو کله‌ی مردم می‌کنی،

because it's virtually impossible to shift it afterwards, right?

چون بعد از آن واقعا بیرون کشیدن آن غیرممکن است. درسته؟

(Laughter)

(خنده)

I'm not quite sure how he died, actually.

البته من مطمئن نیستم که او چطور مرد.

Was he beheaded in the end, or hung?

گردنش را زدند یا دارش زدند؟

(Laughter)

(خنده)

Now, those questions, which, of course, you've got right,

و اما، آن پرسش‌ها، که، البته، شما پاسخش را می‌دانید،

and you haven't been conferring, and so on.

والبته شما در مورد پاسخشان با هم مشورت نکردید و...

And I -- you know, normally, I would pick people out and humiliate,

و من - می‌دانید، من، معمولا، یک نفر را انتخاب می‌کنم و جلوی جمع شرمنده‌اش می‌کنم،

but maybe not in this instance.

ولی شاید نه اینجا.

A little seed weighs a lot and, basically, all this stuff,

یک دانه‌ی کوچک وزن زیادی دارد، و در اصل تمام وزن این،

99 percent of this stuff, came out of the air.

۹۹ درصد این، از هوا به دست آمده.

Now, I guarantee that about 85 percent of you, or maybe it's fewer at TED,

حالا، تضمین می‌کنم که تقریباً ۸۵ درصد شما، و شاید کمتر از این در TED،

will have said it comes out of the ground. And some people,

پاسخ داده‌اید که این از زمین میاد، و بعضی از شما،

probably two of you, will come up and argue with me afterwards,

شاید یکی دو نفر هم، بخوان بیان بالا و بعدا با من بحث کنند،

and say that actually, it comes out of the ground.

و بگن که این وزن مطمئناً از زمین تأمین می‌شه.

Now, if that was true, we'd have trucks going round the country,

اگر چنین چیزی درست بود، باید کامیون‌هایی سراسر کشور راه می‌افتادند،

filling people's gardens in with soil, it'd be a fantastic business.

و باغ‌های مردم را با خاک پر می‌کردند، مسلما شغل جالبی می‌شد.

But, actually, we don't do that.

ولی در واقع ما چنین کاری نمی‌کنیم.

The mass of this comes out of the air.

این جِرم از هوا تأمین می‌شه.

Now, I passed all my biology exams in Britain.

خب، من در همه‌ی امتحان‌های زیست‌شناسی‌ام در بریتانیا قبول شدم.

I passed them really well, but I still came out of school

نمرات خوبی هم از آن‌ها گرفتم، ولی وقتی مدرسه را تمام کردم هنوز،

thinking that that stuff came out of the ground.

تصور می‌کردم که این جرم از زمین تأمین می‌شه.

Second one: can you light a little torch-bulb with a battery bulb and one piece of wire?

سوال بعدی: آیا می‌تونید با یک باتری، لامپ و یک تکه سیم یک چراغ قوه بسازید؟

Yes, you can, and I'll show you in a second how to do that.

بله، می‌تونید، و خیلی سریع به شما نشان می دم که چه طور این کار را بکنید.

Now, I have some rather bad news,

خوب، خبر نسبتا بدی براتون دارم،

which is that I had a piece of video that I was about to show you,

این‌ که من یک ویدئو داشتم که می خواستم به شما نشان بدم،

which unfortunately -- the sound doesn't work in this room,

که متأسفانه - صداش در این سالن نمی‌تونه پخش شه،

so I'm going to describe to you, in true "Monty Python" fashion,

‍حالا می‌خوام به شیوه‌ی ناب «مونتی پایتون» (برنامه‌ای کمدی) براتون توضیح بدم،

what happens in the video. And in the video, a group of researchers

که در این ویدئو چه اتفاقی می‌افتد. در این ویدئو، گروهی از محققان

go to MIT on graduation day.

در روز فارغ التحصیلی به دانشگاه اِم‌ آی‌ تی رفتند.

We chose MIT because, obviously, that's a very long way away

ما به این دلیل اِم‌ آی‌ تی را انتخاب کردیم که، مشخصاً، از این‌جا خیلی دور است،

from here, and you wouldn't mind too much,

و شما زیاد اهمیتی نمی‌دید.

but it sort of works the same way in Britain

ولی اوضاع در بریتانیا، و کرانۀ غربی آمریکا هم به همین منوال است.

and in the West Coast of the USA.

ولی اوضاع در بریتانیا، و کرانۀ غربی آمریکا هم به همین منوال است.

And we asked them these questions, and we asked those questions

و ما این سوالات را از آنها پرسیدیم، و آن سوال‌ها را،

of science graduates, and they couldn't answer them.

از فارغ التحصیلان علوم پایه پرسیدیم، و آنها نتونستن بهشان پاسخ بدن.

And so, there's a whole lot of people saying,

و خُب، افراد زیادی بودند که می‌گفتند،

"I'd be very surprised if you told me that this came out of the air.

«خیلی غافلگیر شدم که گفتید این مواد از هوا تأمین می‌شه.

That's very surprising to me." And those are science graduates.

واقعاً شگفت‌زده شدم.» و اینها فارغ التحصیلان علوم پایه بودند.

And we intercut it with, "We are the premier science university in the world,"

و ما تصویر را با این جمله: «ما برترین دانشگاه علوم در جهان هستیم» قطع کردیم،

because of British-like hubris.

به خاطر گستاخی و غرور بریتانیایی‌ گونه‌مان.

(Laughter)

(خنده)

And when we gave graduate engineers that question,

و وقتی آن یکی پرسش را به فارغ‌التحصیلان مهندسی دادیم،

they said it couldn't be done.

گفتند که نمی‌شه چنین کاری کرد.

And when we gave them a battery, and a piece of wire, and a bulb,

و وقتی به آن ها یک باتری، یک تکه سیم و یک لامپ دادیم،

and said, "Can you do it?" They couldn't do it. Right?

و گفتیم «حالا چی، می‌تونید؟»، نتونستند، خب؟

And that's no different from Imperial College in London, by the way,

و عین همین اتفاق در کالج سلطنتی لندن هم تکرار شد، به هر حال،

it's not some sort of anti-American thing going on.

می‌خوام بدانید که پای یک جریان ضد آمریکایی در میان نیست.

As if. Now, the reason this matters is we pay lots and lots of money

عمراٌ! خب، دلیل اهمیت این موضوع این‌ست که ما برای آموزش هزینه زیادی می کنیم

for teaching people -- we might as well get it right.

- پس چه بهتر که آن را از راه درست پیش ببریم.

And there are also some societal reasons

به همین ترتیب از نظر اجتماعی هم دلایل خوبی وجود دارد

why we might want people to understand what it is that's happening

که ما چرا ممکن‌ست بخوایم که مردم بدانند در پدیده‌ی فتوسنتز چه اتفاقی می‌افتد. مثلا، یک نیمه از موازنه‌ی کربن

in photosynthesis. For example, one half of the carbon equation

که ما چرا ممکن‌ست بخوایم که مردم بدانند در پدیده‌ی فتوسنتز چه اتفاقی می‌افتد. مثلا، یک نیمه از موازنه‌ی کربن

is how much we emit, and the other half of the carbon equation,

آن اندازه‌ای است که از ما ساطع می‌شه، و نیمه‌ی دیگر این موازنه،

as I'm very conscious as a trustee of Kew,

که من به عنوان عضو هیئت امنای باغ‌های کیو در نیویورک بسیار بهش مطمئنم،

is how much things soak up, and they soak up carbon dioxide out of the atmosphere.

مقدار دی‌اکسید کربنی است که چیزها جذب می‌کنند، و آنها این دی‌اکسید کربن را از جَو جذب می‌کنند.

That's what plants actually do for a living.

این در واقع کاری‌ست که گیاهان برای بقا انجام می‌دن.

And, for any Finnish people in the audience, this is a Finnish pun:

و، برای تماشاگرهای فنلاندی، این یک ایهام و یا جناس فنلاندی‌ست:

we are, both literally and metaphorically, skating on thin ice

ما داریم، هم واقعی و هم استعاری، روی یک یخ نازک اسکیت می‌کنیم

if we don't understand that kind of thing.

اگر همچین چیزی را درک نکنیم.

Now, here's how you do the battery and the bulb.

و اما، قضیه باتری و لامپ اینطوری حل می‌شه.

It's so easy, isn't it? Of course, you all knew that.

آسان است، مگر نه؟ همه شما این را می‌دانستید.

But if you haven't played with a battery and a bulb,

اما اگر شما قبلا با باتری و لامپ بازی نکرده باشید،

if you've only seen a circuit diagram,

و فقط نمودارهای مدار را دیده باشید،

you might not be able to do that, and that's one of the problems.

احتمالا نمی‌تونید این کار را بکنید، و این یکی از مشکل‌هاست.

So, why is it hotter in summer than in winter?

خب، چرا تابستان گرم تر از زمستان است؟

We learn, as children, that you get closer to something that's hot,

ما در کودکی یاد می‌گیریم، که وقتی به جسم داغی نزدیک بشیم،

and it burns you. It's a very powerful bit of learning,

می‌سوزیم. این یکی از آموخته‌های مهم ماست،

and it happens pretty early on.

و در سنین خیلی کم آن را می‌آموزیم.

By extension, we think to ourselves, "Why it's hotter in summer than in winter

با تعمیم دادن، پیش خودمان فکر می‌کنیم: «علت گرمتر بودن تابستان این است که

must be because we're closer to the Sun."

در تابستان به خورشید نزدیک تریم.»

I promise you that most of you will have got that.

قول می‌دم که اکثر شما به همین موضوع فکر کردید.

Oh, you're all shaking your heads,

آها، همگی سرتان را تکان می‌دید،

but only a few of you are shaking your heads very firmly.

اما فقط چند نفر دارند قاطعانه سر تکان می‌دن.

Other ones are kind of going like this. All right.

دیگران دارند همچین کاری می‌کنند. بسیار خوب.

It's hotter in summer than in winter because the rays from the Sun

تابستان گرمتر از زمستان است، به این دلیل که پرتوهای خورشیدی

are spread out more, right, because of the tilt of the Earth.

به خاطر یک شیب دار بودن کره‌ی زمین، بیشتر روی زمین پهن می‌شن. درسته.

And if you think the tilt is tilting us closer, no, it isn't.

و اگر فکر می‌کنید که این کج بودن، ما را به خورشید نزدیک می‌کند، اشتباه می‌کنید.

The Sun is 93 million miles away, and we're tilting like this, right?

خورشید ۱۵۰ میلیون کیلومتر از ما فاصله دارد، و ما در این حد کج می‌شیم، باشه؟

It makes no odds. In fact, in the Northern Hemisphere,

تفاوتی ایجاد نمی‌کند. در واقع، در نیمکره‌ی شمالی،

we're further from the Sun in summer,

ما در تابستان از خورشید دورتر هستیم،

as it happens, but it makes no odds, the difference.

اما به هر حال این موضوع اثری ندارد، تفاوتی ایجاد نمی‌:کند.

OK, now, the scribble of the diagram of the solar system.

بسیار خب، اما حالا، شکل منظومه شمسی.

If you believe, as most of you probably do,

اگر معتقد باشید، همانطور که بیشتر شما احتمالا هستید،

that it's hotter in summer than in winter because we're closer to the Sun,

که هوا در تابستان گرم‌تر از زمستان‌ست چون ما به خورشید نزدیک‌تریم،

you must have drawn an ellipse.

احتمالا باید یک بیضی کشیده باشید.

Right? That would explain it, right?

درست است؟ این باید دلیلتان را توجیه کند، نه؟

Except, in your -- you're nodding -- now, in your ellipse,

فقط، در این - شما دارید سر تکان می‌دید - حالا، در بیضی شما،

have you thought, "Well, what happens during the night?"

تا حالا فکر کردید :«خب، پس در شب چه اتفاقی می‌افتد؟»

Between Australia and here, right, they've got summer

میان استرالیا و اینجا، درسته، آنجا تابستان است

and we've got winter, and what --

ولی اینجا زمستان است، و چه -

does the Earth kind of rush towards the Sun at night,

آیا زمین در شب ناگهان به خورشید نزدیک می‌شه،

and then rush back again? I mean, it's a very strange thing going on,

و سپس صبح به جای اولش باز می‌گردد؟ این خیلی عجیب است،

and we hold these two models in our head, of what's right and what isn't right,

و ما این دو مدل را در ذهن خود مقایسه می‌کنیم تا ببینیم کدام درست است،

and we do that, as human beings, in all sorts of fields.

و ما این کار را، به عنوان انسان‌ها، در همه‌ی زمینه‌ها انجام می‌دیم.

So, here's Copernicus' view of what the solar system looked like as a plan.

خب، این مدل کوپرنیک از چیزی‌ست که منظومه‌ی شمسی در یک صفحه به نظر میاد.

That's pretty much what you should have on your piece of paper. Right?

تقریبا شبیه چیزی است که شما کشیدید، درست است؟

And this is NASA's view. They're stunningly similar.

و این مدل ناسا است، خیلی شبیه هم هستند.

I hope you notice the coincidence here.

امیدوارم متوجه مطابقت این دو شده باشید.

What would you do if you knew that people had this misconception,

شما چی‌کار می‌:کردید اگر می‌دانستید که این سوء تعبیر،

right, in their heads, of elliptical orbits

درباره‌ی مدارهای بیضوی، در ذهن‌های مردم

caused by our experiences as children?

در اثر تجربیات ما در کودکی به وجود آمده؟

What sort of diagram would you show them of the solar system,

شما چطور نموداری را از منظومه‌ی خورشیدی به آنها نشان می‌دید،

to show that it's not really like that?

تا بهشان بفهمانید که واقعا این شکلی نیست؟

You'd show them something like this, wouldn't you?

شما بهشان چیزی شبیه این نشان می‌دید، نه؟

It's a plan, looking down from above.

این یک نقشه‌ست، که از بالا به پایین نگاه می‌:کند.

But, no, look what I found in the textbooks.

اما، نه، نگاه کنید در این کتاب درسی چه چیزی پیدا کردم.

That's what you show people, right? These are from textbooks,

این چیزی‌ست که به مردم نشان می‌دید، درسته؟ این‌ها از کتاب‌های درسی هستند،

from websites, educational websites --

از وبسایت‌ها، وبسایت‌های آموزشی -

and almost anything you pick up is like that.

و تقریبا هرچیزی را که بردارید شبیه این می‌شه.

And the reason it's like that is because it's dead boring

و دلیل اینکه به این شبیه‌ست اینه که خیلی کسالت‌بار می‌شه

to have a load of concentric circles,

اگر کلی دایره‌های هم‌مرکز داشته باشیم،

whereas that's much more exciting, to look at something at that angle,

در حالی‌که، تماشای چیزی از این زاویه، خیلی هیجان‌انگیز ترست،

isn't it? Right? And by doing it at that angle,

اینطور نیست، درسته؟ و با نشان دادن آن در این زاویه،

if you've got that misconception in your head, then that

اگر شما هم این سوءتعبیر را در ذهن‌تان داشته باشید، در این صورت آن

two-dimensional representation of a three-dimensional thing will be ellipses.

مدل دوبعدی از یک چیز سه بعدی تبدیل به بیضی می‌شه.

So you've -- it's crap, isn't it really? As we say.

پس دارای - این مزخرف‌ست، واقعا اینطور نیست؟ جدی هست.

So, these mental models -- we look for evidence that reinforces our models.

خب، این مدل‌های ذهنی - ما به دنبال مدارکی می‌گردیم که مدل‌هامان را تقویت کند.

We do this, of course, with matters of race, and politics, and everything else,

ما این کار را البته، در زمینه‌های نژادی، و سیاسی و هرچیز دیگری کردیم،

and we do it in science as well. So we look, just look --

و در دانش هم این کار ازمان برمیاد. خب، ما تماشا می‌:کنیم، فقط تماشا می‌کنیم - و

and scientists do it, constantly -- we look for evidence

و دانشمندان، همواره، در حال انجام دادنش هستند - ما به دنبال مدارکی می‌گردیم

that reinforces our models, and some folks are just all too able

که الگوهامان را محکم کنند، و بعضی از مردم کاملا می‌تونند

and willing to provide the evidence that reinforces the models.

و مشتاقند که این مستندات را که الگوها را تقویت می‌کند تامین کنند.

So, being I'm in the United States, I'll have a dig at the Europeans.

خب، حالا که در آمریکا هستم، می‌خوام به اروپایی‌ها گیر بدم.

These are examples of what I would say is bad practice in science

این‌ها نمونه‌هایی هستند از چیزی که من بهش می‌گم شیوه‌ی نامطبوب

teaching centers. These pictures are from La Villette in France

در مراکز آموزشی علمی. این تصاویر از موزه‌ی علوم لاویلِت در فرانسه‌

and the welcome wing of the Science Museum in London.

و تالار ورودی موزه‌ی علوم لندن هستند.

And, if you look at the, kind of the way these things are constructed,

و، اگر شما به شیوه‌ای که این چیزها ساخته‌ شدند با دقت نگاه کنید،

there's a lot of mediation by glass, and it's very blue, and kind of professional --

حایل‌های زیادی از شیشه می‌بینید، که آبی‌ رنگ‌ست، و یه جورایی حرفه‌ای‌ست -

in that way that, you know, Woody Allen comes up

جوریکه، می‌دانید، وودی آلن از زیر ملحفه‌ها در آن صحنه‌ی «آنی هال» بیرون میاد،

from under the sheets in that scene in "Annie Hall,"

جوریکه، می‌دانید، وودی آلن از زیر ملحفه‌ها در آن صحنه‌ی «آنی هال» بیرون میاد،

and said, "God, that's so professional." And that you don't --

و می‌گه: «وای، این واقعا حرفه‌ایه.» و اینکه شما -

there's no passion in it, and it's not hands on, right,

هیچ شوری در آن نیست، کنش در آن دخیل نیست، درسته،

and, you know, pun intended. Whereas good interpretation --

و می‌دانید، دارم شوخی می‌کنم. درحالی‌که یک نمونه‌ی عالی -

I'll use an example from nearby -- is San Francisco Exploratorium,

من یک مثال از همین اطراف می‌زنم - موزه‌ی اکسپلوراتوریم در سانفرانسیسکوست،

where all the things that -- the demonstrations, and so on,

که همه‌ی چیزهایی که - نمایش‌ها و دیگر چیزها،

are made out of everyday objects that children can understand,

از اشیا روزمره ساخته شده که بچه‌ها می‌تونند درک کنند،

it's very hands-on, and they can engage with, and experiment with.

بسیار عملی‌ست، و آنها می‌تونن باهاشون مشغول بشن، و آزمایش کنند.

And I know that if the graduates at MIT

و من می‌دانم که اگر فارغ‌التحصیل‌های اِم‌ آی‌ تی

and in the Imperial College in London had had the battery and the wire

و یا کالج سلطنتی لندن باتری و سیم

and the bit of stuff, and you know, been able to do it,

و این چیزها را داشتند، و می‌دانید، فرصتش را داشتند که این کار را بکنند،

they would have learned how it actually works,

حتما یاد می‌گرفتند که این واقعا چطور کار می‌کند،

rather than thinking that they follow circuit diagrams and can't do it.

به جای فکر کردن به اینکه نمودارهای مدارها را دنبال کنند و نتونند یک مدار ساده بسازند.

So good interpretation is more about

پس یک اجرای خوب بیشتر مربوط به

things that are bodged and stuffed and of my world, right?

چیزهای سَمبل شده و سرهم‌بندی شده‌ی جهان ماست، درسته؟

And things that -- where there isn't an extra barrier

و چیزهایی که - جایی که یک مانع اضافی

of a piece of glass or machined titanium,

از یک تکه شیشه یا تیتانیومِ ماشین‌ساخت وجود نداشته باشد،

and it all looks fantastic, OK?

و این به نظر معرکه میاد، نیست؟

And the Exploratorium does that really, really well.

و اکسپلوراتوریم این کار را بسیار بسیار عالی انجام داده.

And it's amateur, but amateur in the best sense,

و این یک کار آماتورست، اما آماتور به بهترین معنی،

in other words, the root of the word being of love and passion.

به عبارت دیگر، بن‌مایه‌ی جهان را عشق و شور در نظر گرفته.

So, children are not empty vessels, OK?

خب، بچه‌ها ظرف‌های خالی نیستند، باشه؟

So, as "Monty Python" would have it,

یعنی، همونطور که «مونتی پایتون» می‌گفت،

this is a bit Lord Privy Seal to say so,

این یک سخن فوق محرمانه‌ست که دارم افشاش می‌کنم،

but this is -- children are not empty vessels.

اما این - بچه‌ها ظرف‌های خالی نیستند.

They come with their own ideas and their own theories,

آنها با ایده‌های خودشان و نظریه‌های خودشان پا به دنیا می‌گذارند،

and unless you work with those, then you won't be able to shift them,

و اگر دست‌تان را به اینها آغشته نکنید، نمی‌تونید تغییرشان بدید،

right? And I probably haven't shifted your ideas

باشه؟ و احتمالا من هم ایده‌های شما را

of how the world and universe operates, either.

درباره‌ی اینکه چطور گیتی و کیهان کار می‌کنند، جابجا نکردم.

But this applies, equally, to matters of trying to sell new technology.

اما این، به طور مشابهی، برای مواردی که می‌خوایم فن‌آوری تازه‌ای را بفروشیم، به کار میاد.

For example, we are, in Britain, we're trying to do a digital switchover

مثلا، ما در بریتانیا، داریم تلاش می‌کنیم که یک جایگزینی دیجیتال را

of the whole population into digital technology [for television].

درمورد همه‌ی جمعیت درگیر با فن‌آوری دیجیتال به کار بگیریم. [برای تلویزیون]

And it's one of the difficult things

و این یکی از چیزهای‌ سختی‌ست که

is that when people have preconceptions of how it all works,

وقتی مردم یک پیش‌داوری از چکونگی کارکردش دارند،

it's quite difficult to shift those.

واقعا سخته که بخوای این چیزها را تغییر بدی.

So we're not empty vessels; the mental models that we have

پس ما ظرف‌های خالی نیستیم؛ مدل‌های ذهنی‌ که هنگام بچگی داریم، تا بزرگسالی باهامون می‌ماند.

as children persist into adulthood.

پس ما ظرف‌های خالی نیستیم؛ مدل‌های ذهنی‌ که هنگام بچگی داریم، تا بزرگسالی باهامون می‌ماند.

Poor teaching actually does more harm than good.

آموزش ضعیف در اصل بیشتر آسیب می‌زند تا خوب باشد.

In this country and in Britain, magnetism is understood better

در این کشور و در بریتانیا، بچه‌ها مغناطیس را پیش از مدرسه بهتر می‌فهمند تا پس از آن، درسته؟

by children before they've been to school than afterwards, OK?

در این کشور و در بریتانیا، بچه‌ها مغناطیس را پیش از مدرسه بهتر می‌فهمند تا پس از آن، درسته؟

Same for gravity, two concepts, so it's -- which is quite humbling,

درباره‌ی گرانش هم همین‌ست، دو تا مفهوم، پس این - که خیلی مفتضحانه‌ست

as a, you know, if you're a teacher, and you look before and after,

که به عنوانِ، می‌دانید، اگر یک آموزگار باشید، و به پیش و پسِ آن نگاه کنید،

that's quite worrying. They do worse in tests afterwards, after the teaching.

واقعا نگران‌کننده‌ست. بچه‌ها پس از آموزش، نتایج بدتری در آزمون‌ها می‌گیرند.

And we collude. We design tests,

و ما تبانی می‌کنیم. ما آزمون‌ها را طراحی می‌کنیم،

or at least in Britain, so that people pass them. Right?

یا دست‌کم در بریتانیا اینطوره، تا همه از پَسِ آن بر بیان، نه؟

And governments do very well. They pat themselves on the back.

و دولت‌ها عالی عمل می‌کنند. آنها به خودشان دست‌خوش می‌گن.

OK? We collude, and actually if you --

باشه؟ ما تبانی می‌کنیم، و درواقع اگر شما -

if someone had designed a test for me

اگر کسی وقتی امتحان‌های زیست‌شناسی‌ام را می‌دادم برای من آزمونی طراحی کرده بود

when I was doing my biology exams,

اگر کسی وقتی امتحان‌های زیست‌شناسی‌ام را می‌دادم برای من آزمونی طراحی کرده بود

to really understand, to see whether I'd understood

تا واقعا بفهمد، تا ببیند که من آن را درک کردم

more than just kind of putting starch and iodine together

یا تنها نشاسته و یُد را با هم ترکیب می‌کنم

and seeing it go blue,

و می‌دانم که قرارست آبی بشه،

and really understood that plants took their mass out of the air,

و ببیند که واقعا فهمیدم که گیاهان جرم‌شان را از هوا می‌گیرند،

then I might have done better at science.

دراین‌صورت ممکن بود که من در علوم نتایج بهتری بگیرم.

So the most important thing is to get people to articulate their models.

بنابراین مهم‌ترین چیز این‌ست که مردم را واداریم که الگوهاشان را هم‌بند کنند.

Your homework is -- you know, how does an aircraft's wing create lift?

مشقِ شب شما این‌ست - می‌دانید، بال یک هواپیما چطور به بلند شدن‌ِ آن کمک می‌کند؟

An obvious question, and you'll have an answer now in your heads.

یک پرسش واضح، و همین حالا شما در ذهن‌تان براش یک پاسخ دارید.

And the second question to that then is,

و در این‌صورت پرسش دوم این‌ست که،

ensure you've explained how it is that planes can fly upside down.

حتما توضیح بدید چطور می‌شه که هواپیما‌ها می‌تونن سروته پرواز کنند.

Ah ha, right. Second question is, why is the sea blue? All right?

آها، درسته. پرسش دوم این‌ست که، چرا دریاها آبی‌ هستند؟ باشه؟

And you've all got an idea in your head of the answer.

و شما همه‌تان درباره‌ی پاسخش یک ایده در کله‌تان دارید.

So, why is it blue on cloudy days? Ah, see.

پس، چرا تو روزهای ابری هم آبی‌ست؟ آه، دیدید.

(Laughter)

(خنده)

I've always wanted to say that in this country.

من همیشه می‌خواستم این را در این کشور بگم.

(Laughter)

(خنده)

Finally, my plea to you is to allow yourselves, and your children,

در نهایت، درخواستم از شما این‌ست که به خودتان اجازه بدید، و به بچه‌هاتان هم،

and anyone you know, to kind of fiddle with stuff,

و هرکسی که می‌شناسید، تا یک جورایی با چیزها وَر برید،

because it's by fiddling with things that you, you know,

چون با وَر رفتن با چیزهاست که شما، می‌دانید،

you complement your other learning. It's not a replacement,

شما یادگیری‌تان را تکمیل می‌کنید. این یک جایگزینی نیست،

it's just part of learning that's important.

این تنها بخشی از یادگیری‌ست که مهم‌ هم هست.

Thank you very much.

بسیار سپاسگزارم.

Now -- oh, oh yeah, go on then, go on.

حالا - اوه، باشه، پس ادامه بدید، ادامه بدید.

(Applause)

(تشویق)