Ben Katchor's comics of bygone New York

طنزهای بن کچر در مورد گذشته ی نیویورک

Translator: vahid babakeshizadeh Reviewer: zahra soleimanian

I'm going to read a few strips.

من می خوام یک سری نوشته هایی رو بخونم.

These are, most of these are

بیشتر اینها

from a monthly page I do

از نوشته های ماهیانه ای هستند که من

in and architecture and design magazine

در مجله ی طراحی و آرشیتکت می نویسم

called Metropolis.

که اسمش متروپلیسه.

And the first story is called

اسم اولین داستان

"The Faulty Switch."

کلید خرابه.

Another beautifully designed new building

یک ساختمان جدید دیگه با طراحی زیبا

ruined by the sound of a common wall light switch.

با صدای یک کلید برق معمولی دیواری ویران شد.

It's fine during the day

در طول روز اوضاع خوبه

when the main rooms are flooded with sunlight.

وقتی که اتاقهای اصلی خونه با نور خورشید پر میشه

But at dusk

ولی وقتی هوا گرگ و میش (تاریک) میشه

everything changes.

همه چیز تغییر میکنه.

The architect spent hundreds of hours

آرشیتکت ساعتهای زیادی رو می گذرونه

designing the burnished brass switchplates

تا صفحه های برنجی صیقلی رو طراحی کنه

for his new office tower.

برای برج اداری جدیدش.

And then left it to a contractor

و بعد اونو به یک بده

to install these 79-cent switches behind them.

تا پشت کلیدهای 79سنتی نصبشون کنه.

We know instinctively where to reach

ما بصورت غریزی می دانیم که کجا می رسیم

when we enter a dark room.

و کی وارد یک اتاق تاریک می شویم.

We automatically throw the little nub of plastic upward.

ما بصورت خودکار تیکه ی پلاستیکی کوچک رو به سمت بالا فشار میدهیم. (کلید برق را روشن می کنیم)

But the sound we are greeted with,

ولی صدایی که ما با آن مواجه می شویم

as the room is bathed in the simulated glow

همزمانی که اتاق پر از نور می شود

of late-afternoon light,

از نور غیرطبیعی نزدیک غروب

recalls to mind

بیادمان می آورد

a dirty men's room

اتاق کثیف مردها رو

in the rear of a Greek coffee shop.

پشت یک کافی شاپ یونانی

(Laughter)

صدای خنده

This sound colors our first impression of any room;

این صدا برداشت اول ما از هر اتاقی رو نقش مینده.

it can't be helped.

کمکی نمیکنه.

But where does this sound,

ولی، این صدا از کجا می آد،

commonly described as a click, come from?

صدایی که معمولا به عنوان کلیک یاد می شود.

Is it simply the byproduct of a

آیا یک محصول جانبی از یک

crude mechanical action?

عمل مکانیکی خشنه؟

Or is it an imitation

یا آیا یک تقلیده

of one half the set of sounds we make

از نیمی از صدایی که ما تولید میکنیم

to express disappointment?

برای ابراز نا امیدی؟

The often dental consonant

صدای معمول

of no Indo-European language.

ازهیچ زبان اروپایی هندی.

Or is it the amplified sound

یا آیا اون یک صدای تقویت شده

of a synapse firing

از یک جرقه

in the brain of a cockroach?

در مغز یک سوسکه؟

In the 1950s they tried their best

در دهه ی 1950 خیلی تلاش شد

to muffle this sound

تا این صدا از بین بره

with mercury switches

با استفاده از کلیدهای جیوه ای

and silent knob controls.

و دستگیره های کنترل بیصدا

But today these improvements

ولی امروزه این اصلاحات

seem somehow inauthentic.

كمي نامعتبر به نظر ميان.

The click is the modern

اون صداي كليك

triumphal clarion

شيپور موفقيت مدرنه

proceeding us through life,

كه با ما در طول زندگي پيش مياد،

announcing our entry into every lightless room.

ورود ما رو به هر اتاق تاريكي اعلام ميكنه.

The sound made flicking a wall switch off

صداي ايجاد شده با حركت ناگهاني كليد برق ديواري

is of a completely different nature.

كاملا از طبيعت متفاوتي نشات ميگيره.

It has a deep melancholy ring.

يك حلقه ي ماليخوليايي‌(عجيب) داره

Children don't like it.

كه بچه ها دوستش ندارن.

It's why they leave lights on around the house. (Laughter)

و بهمين دليل است كه آنها همه ي چراغهاي توي خانه را روشن مي ذارن.

Adults find it comforting.

بزرگسالان اون رو مايه ي آسايش مي دونن.

But wouldn't it be an easy matter

ولي آيا راحت نيست

to wire a wall switch

كه يك كليد برق رو سيم كشي كنيم

so that it triggers the muted horn of a steam ship?

تا صدای کشیدن سوت کشتی بخار رو بده؟

Or the recorded crowing of a rooster?

يا آواز ضبط شده ي يك خروس رو؟

Or the distant peel of thunder?

يا صداي غيرصميمي آسمان غره رو؟

Thomas Edison went through

توماس اديسون بررسي كرد

thousands of unlikely substances

مواد غيرمحتمل بي شماري رو

before he came upon the right one

تا ماده ي مناسب رو پيدا كرد

for the filament of his electric light bulb.

براي رشته ي لامپ حبابي برقيش

Why have we settled so quickly

چرا ما خيلي سريع

for the sound of its switch?

براي صداي كليدش دست از کار کشیدیم؟

That's the end of that.

و این پايان داستان اول بود.

(Applause)

(صداي تشويق)

The next story is called

داستان بعدی به نام...

"In Praise of the Taxpayer."

در ستایش مالیات دهنده.

That so many of the city's most venerable taxpayers

این موضوع که تعداد زیادی از مالیات دهندگان خیلی محترم شهر

have survived yet another commercial building boom,

بوم تبلیغاتی ساختمان دیگری رو نجات دادند،

is cause for celebration.

دلیلی برای جشن و شادمانیست.

These one or two story structures,

این یکی دوتا سازه های داستانی،

designed to yield only enough income

که برای تولید درآمد کافی طراحی شده

to cover the taxes on the land

تا مالیاتهای منطقه ای رو پوشش دهد...

on which they stand,

که آنها رویش ایستاده اند،

were not meant to be permanent buildings.

برای این نبودند که همیشگی شوند.

Yet for one reason or another

هنوز به هر دلیلی

they have confounded the efforts of developers

آنها تلاشهای توسعه دهندگان را تغییر دادند

to be combined into lots

تا بصورت پارکینگهایی درآیند

suitable for high-rise construction.

که مناسب سازه های مرتفع هستند.

Although they make no claim to architectural beauty,

اگرچه آنها هیچ ادعایی در مورد زیبایی معماری نمی کنند،

they are, in their perfect temporariness,

آنها، در کامل ترین شرایط موقتی خود،

a delightful alternative

یک جانشین دلپذیر هستند

to the large-scale structures

برای سازه های بزرگ جثه

that might someday take their place.

و ممکن است روزی جای آنها را هم بگیرند.

The most perfect examples

کامل ترین مثالها ...

occupy corner lots.

پارکینگ هایی هستند که در گوشه ها قرار می گیرند.

They offer a pleasant respite

آنها آرامشی خوشایند را پدید می آورند

from the high-density development around them.

در مقایسه با محیط شلوغ اطرافشان.

A break of light and air,

بخشی از نور و هوا،

an architectural biding of time.

ظرف معماری شده ای از زمان.

So buried in signage

آنقدر در علامتها مدفون شده اند...

are these structures,

این سازه ها،

that it often takes a moment

که غالبا لحظه ای طول می کشد...

to distinguish the modern

تا تمییز داده شود....

specially constructed taxpayer

مالیات دهنده ای با ساختار مدرن....

from its neighbor:

از همسایه اش

the small commercial building

ساختمان تبلیغاتی کوچک

from an earlier century,

از قرن های اخیر

whose upper floors have been sealed,

که طبقات بالایی اش بسته شده اند،

and whose groundfloor space

و فضای موجود روی زمینش

now functions as a taxpayer.

الان به عنوان مالیات دهنده عمل می کنند.

The few surfaces not covered by signs

سطوح انگشت شماری که با علامتها پوشانده نشده اند

are often clad in a distinctive, dark

غالبا با یک محیط تاریک که آن را مشخص تر می کند مزین شده اند

green-gray, striated aluminum siding.

سبز خاکستری، کناره های آلومینیومی راه راه.

Take-out sandwich shops,

مغازه های ساندویچی،

film processing drop-offs,

پردازش فیلم های مرده،

peep-shows and necktie stores.

شهر فرنگ ها و مغازه های کروات فروشی.

Now these provisional structures have,

حال این سازه های موقتی

in some cases,

در برخی موارد

remained standing

بجا مانده

for the better part of a human lifetime.

برای بخش بهتر زندگی آدمی.

The temporary building

ساختمان موقتی

is a triumph of modern industrial organization,

یک موفقیت بزرگ در سازمان صنعتی مدرن است.

a healthy sublimation

یک تعالی سالم

of the urge to build,

از اصرار برای ساخت.

and proof that not every

و نشانه ای که

architectural idea

هر ایده ی معماری

need be set in stone.

احتیاج نیست که روی سنگ اعمال بشه.

That's the end.

این پایان داستان است.

(Laughter)

(خنده حضار!)

And the next story is called, "On the Human Lap."

و داستان بعدی به نام " دریاره ی دامن" است.

For the ancient Egyptians

برای مصریان باستان

the lap was a platform

دامن, محلی بود

upon which to place

که با آن قرار می دادند

the earthly possessions of the dead --

مالکیت دنیایی مرگ را

30 cubits from foot to knee.

30 ذراع (واحد طول) از پا تا زانو.

It was not until the 14th century

در قرن 14...

that an Italian painter

یک نقاش ایتالیایی...

recognized the lap

دامن را در نظر گرفت

as a Grecian temple,

به عنوان یک مشعل یونانی

upholstered in flesh and cloth.

که با گوشت و پارچه مبله شده (روی آن قرار گرفته).

Over the next 200 years

بیش از 200 سال بعد از آن

we see the infant Christ

ما مسیح کودک را میبینیم

go from a sitting to a standing position

که مینشیند و می ایستد...

on the Virgin's lap,

در دامن پاکدامنی (حضرت مریم).

and then back again.

و دوباره.(از حالت ایستاده مینشیند).

Every child recapitulates this ascension,

هر کودکی این عروج را بطور ارثی انجام می دهد،

straddling one or both legs,

یک یا دوپا را گشاد باز کردن،

sitting sideways,

به پهلو نشستن،

or leaning against the body.

یا بر خلاف جهت بدن منحرف شدن.

From there, to the modern ventriloquist's dummy,

از آنجا تا آدمی که بجای عروسکها صحبت می کند،

is but a brief moment in history.

فقط لحظه ای کوتاه از تاریخ است.

You were late for school again this morning.

شما بازهم امروز دیر به مدرسه رسیدین.

The ventriloquist must first make us believe

انسانی که بجای عروسکها صحبت می کند باید ابتدا کاری کند که ما باور کنیم

that a small boy is sitting on his lap.

که یک پسر کوچک روی دامن خود نشسته است.

The illusion of speech follows incidentally.

جادوی سخن بطور اتفاقی دنبال می شود.

What have you got to say for yourself, Jimmy?

جیمی، تو چه باید می گفتی؟

As adults we admire the lap

به عنوان انسانهای بزرگ سال ما دامن را تحسین می کنیم

from a nostalgic distance.

از یک فاصله ی نستالجیک (مربوط به قدیم).

We have fading memories

ما خاطره های محو شده ای داریم...

of that provisional temple,

از ان مشعل موقتی،

erected each time an adult sat down.

که انسان بالغ نشسته ای را از جایش بلند می کرد.

On a crowded bus there was always a lap to sit on.

در یک اتوبوس شلوغ همواره دامنی برای نشستن وجود داره (بچه هایی که روی دامن مادرشان می نشینند).

It is children and teenage girls

بچه ها و دخترهای نوجوان هستنتد

who are most keenly aware

که هوشمندانه آگاهند

of its architectural beauty.

از زیبایی موجود در معماری آن.

They understand the structural integrity

آنها فهمیدند

of a deep avuncular lap,

تکامل ساختاری دامن دایی شان را،

as compared to the shaky arrangement

در مقایسه با ترکیب لرزان

of a neurotic niece in high heels.

یک دختر خاله ی عصبانی با کفشهای پاشنه بلند.

The relationship between the lap and its owner

رابطه ی بین دامن و صاحبش

is direct and intimate.

مستقیم و صمیمانه است.

I envision a 36-story,

من در رویا میبینم یک 36 داستانی

450-unit residential high-rise --

450 واحد ارتقا مسکونی.

a reason to consider the mental health

دلیلی برای در نظر گرفتن سلامت مغزی

of any architect before granting

برای هر معمار قبل از دادن

an important commission.

یک کمیسیون مهم.

The bathrooms and kitchens will,

دستشویی ها و آشپزخانه ها،

of course, have no windows.

البته پنجره ای نخواهند داشت.

The lap of luxury

دامن تجمل

is an architectural construct of childhood,

یک ساختمان معماری از کودکیست،

which we seek, in vain,

که ما بیهوده دنبال آن می گردیم،

as adults, to employ.

به عنوان انسانهای بالغ، تا آن را بکار ببندیم (در ساختمانهایمان)

That's the end.

این پایان داستان است.

(Laughter)

(خنده حضار!)

The next story is called "The Haverpiece Collection"

داستان بعدی "کلکسیون هاورپیس" نام دارد

A nondescript warehouse,

یک انبار وصف ناپذیر

visible for a moment

که فقط برای یک لحظه قابل رویت است

from the northbound lanes of the Prykushko Expressway,

از خطوط به سمت شمال تندراه پریکسوشکو،

serves as the temporary resting place

بعنوان یک مکان برای استراحت عمل می کند

for the Haverpiece collection

برای کلکسیون هاورپیس

of European dried fruit.

از ميوه هاي خشك شده اروپايي

The profound convolutions

پیچیدگی های ژرف

on the surface of a dried cherry.

روی سطح یک گیلاس خشک.

The foreboding sheen of an extra-large date.

درخشندگی شوم یک خرمای خیلی بزرگ.

Do you remember wandering as a child

آیا گشت و گذارهای کودکی رو یادت میاد...

through those dark wooden

در آن

storefront galleries?

گالری های تاریک چوبی جلوی مغازه ها؟

Where everything was displayed

جایی که همه چیز به نمایش در می آمد

in poorly labeled roach-proof bins.

در قوطی هایی که سوسک نمی توانست درونشان نفوذ کند و خیلی بد برچسب زده شده بودند.

Pears dried in the form

گلابی هایی که خشک شده بودند به شکل

of genital organs.

اندام جنسی!

Apricot halves

زردآلوهای نصف شده

like the ears of cherubim.

شبیه گوشهای بچه فرشته.

In 1962 the unsold stock

در سال 1962 سهام های فروخته نشده

was purchased by Maurice Haverpiece,

توسط موريس هاورپيس خريده شدند،

a wealthy prune juice bottler,

يك حمل كننده ي آب آلوي پولدار،

and consolidated to form the core collection.

و استحكامي براي ايجاد كلكسيون مركزي.

As an art form it lies somewhere between

به عنوان يك كار هنري آن در جايي قرار داره بين

still-life painting and plumbing.

نقاشي از زندگي بي حركت و لوله كشي.

Upon his death in 1967,

تا روز مرگش در سال 1967،

a quarter of the items were sold off for compote

يك چهارم اقلام براي كمپوت كردن فروخته شده بود،

to a high-class hotel restaurant.

به يك هتل رستوران كلاس بالا.

(Laughter)

(خنده حضار)

Unsuspecting guests were served

مهمانهايي كه بهشان شكي نبود پذيرايي شدند

stewed turn-of-the-century

با انجیرهاي تركيه اي دم كشيده براي صبحانه.

Turkish figs for breakfast.

با انجیرهاي تركيه اي دم كشيده براي صبحانه.

(Laughter)

(خنده حضار)

The rest of the collection remains here,

باقي كلكسيون اينجا باقي مي ماند،

stored in plain brown paper bags

ذخيره شده در كيسه هاي كاغذيه قهوه اي بزرگ

until funds can be raised

تا وقتي سرمايه هاي مورد نياز افزايش پيدا كنند

to build a permanent museum

تا موزه اي دايمي ساخته شود

and study center.

و يك مركز مطالعاتي.

A shoe made of apricot leather

كفشي ساخته شده از چرم زردآلو

for the daughter of a czar.

براي دختر سزار.

That's the end. Thank you.

اين است پايان داستان. متشكرم.

(Applause)

(تشويق حضار)