Dan Phillips: Creative houses from reclaimed stuff

دَن فلیپس : خلق خانه‌هایی از مصالح احیا شده

Translator: armyta ayatizade Reviewer: soheila Jafari

(Applause)

(تشویق تماشاگران)

خیلی ممنونم

Thank you very much.

I have a few pictures,

من تعدادی عکس دارم

and I'll talk a little bit about how I'm able to do what I do.

و قراره کمی راجع به اینکه چطور کارم رو انجام می‌دم توضیح بدهم.

و قراره کمی راجع به اینکه چطور کارم رو انجام می‌دم توضیح بدهم.

All these houses are built

۷۰ الی ۸۰ درصد این خانه ها

from between 70 and 80 percent recycled material,

همگی ازمصالح قابل بازیافت ساخته شده‌اند٬

stuff that was headed to the mulcher, the landfill, the burn pile.

موادی که قرار بود با لجن پوشانده٬ مدفون یا سوزانده بشوند.

It was all just gone.

اینها فقط آشغال بودند.

This is the first house I built.

این اولین ساختمانی‌ست که ساختم.

This double front door here with the three-light transom,

این در ورودی دو لنگه با کتیبه ای ۳ قسمتی

that was headed to the landfill.

که قرار بود مدفون بشود.

یه برج کوچک داره.

Have a little turret there.

برجستگی های رو پیش‌آمدگی‌ هستند.

And then these buttons on the corbels here --

درست در اینجا--

right there --

اون ها نوعی گردوی آمریکایی هستند

those are hickory nuts.

And these buttons there --

و این برجستگی ها

those are chicken eggs.

تخم مرغ هستند.

(Laughter)

البته باید اول آنها را به عنوان صبحانه بخورید،

Of course, first you have breakfast,

and then you fill the shell full of Bondo and paint it and nail it up,

و بعد پوسته‌اش رو با مواد پر کننده٬ رنگ کنید و وصلش کنید،

و شما در کمترین زمان یه برجستگی معمارانه درست کردین.

and you have an architectural button in just a fraction of the time.

و شما در کمترین زمان یه برجستگی معمارانه درست کردین.

این هم یک تصویر از داخل بناست،

This is a look at the inside.

و شما می‌تونید کتیبه‌ی ۳ قسمتی رو ببنید

You can see the three-light transom there with the eyebrow windows.

و پنجره‌های قوسی رو ---

Certainly an architectural antique headed to the landfill --

که متعلق به یک ساختمان قدیمی بودن

و قرار بود که مدفون شود.

even the lockset is probably worth 200 dollars.

و احتمالن قفل و کلید هاش به تنهایی ۲۰۰ دلار ارزش دارد.

Everything in the kitchen was salvaged.

وسایل آشپزخانه از حراجی خریداری شده‌اند.

There's a 1952 O'Keefe & Merritt stove,

یه اجاق گاز به سبک O'Keefe & Merritt متعلق به سال ۱۹۵۲ آنجاست،

if you like to cook -- cool stove.

که اگر از آشپزی خوشتون بیاد، اجاق گاز خوبیه.

This is going up into the turret.

این پله‌ها به سمت برجک می‌روند.

I got that staircase for 20 dollars,

من راه پله رو ۲۰ دلار خریدم٬

including delivery to my lot.

به اضافه‌ی هزینه‌ی حمل و نقل.

(Laughter)

به اضافه‌ی هزینه‌ی حمل و نقل.

Then, looking up in the turret,

حالا به برجک نگاه کنید،

you see there are bulges and pokes and sags and so forth.

همونطور که می‌بینید برآمدگی‌های محدب و نوک تیز و فرو رفتگی‌هایی می‌بینید.

Well, if that ruins your life,

اگر این چیزها زندگیتون رو خراب می‌کند٬

well, then, you shouldn't live there.

خب٬ بهتره که اونجا زندگی نکنید.

(Laughter)

(خنده تماشاگران)

This is a laundry chute.

این شوتینگ رخت‌های شستنی‌ست٬

And this right here is a shoe last --

این شوتینگ رخت‌های شستنی‌ست٬

those are those cast-iron things you see at antique shops.

از جنس چدن که توی عتیقه‌فروشی ها پیدا می‌شوند.

من یکی از اون‌ها رو داشتم٬

So I had one of those,

so I made some low-tech gadgetry, where you just stomp on the shoe last,

و یک سیستم ساده‌ی مکانیکی ساختم.

کافیه به قالب کفش لگد بزنید

and then the door flies open and you throw your laundry down.

در باز می‌شه و رخت چرک‌هاتون رو میندازین پایین.

And then if you're smart enough, it goes on a basket on top of the washer.

اگه به اندازه‌ی کافی باهوش باشید٬ لباس به سبد بالای لباسشویی پرتاب می‌شه.

وگرنه٬ مستقیم می‌ره به توالت.

If not, it goes into the toilet.

(Laughter)

(خنده تماشاگران)

This is a bathtub I made,

این وانی حمام هست که از اسقاط آهن ساختم.

made out of scrap two-by-four.

این وانی جمام هست که از اسقاط آهن ساختم.

Started with the rim, and then glued and nailed it up into a flat,

دیواره ای که

چسب کاری شده و به زمین میخ میشه٬

corbeled it up and flipped it over,

با لبه‌ی پیش آمده و برگشته به سمت پایین٬

then did the two profiles on this side.

و در این جهت دوبار نماکاری شده.

It's a two-person tub.

این وان ۲ نفره هست.

After all, it's not just a question of hygiene,

بعد از همه‌ی این حرفا٬ مسئله فقط بهداشت نیست٬

but there's a possibility of recreation as well.

بلکه امکان تفریح کردن هم هست.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

Then, this faucet here is just a piece of Osage orange.

و این شیر آب٬

از چوب توت آمریکایی درست شده.

شاید کمی مزخرف به نظر بیاد٬

It looks a little phallic,

اما خب به هر حال این یه حمومه.

but after all, it's a bathroom.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

This is a house based on a Budweiser can.

این ساختمان بر اساس قوطی آبجو Budweiser ساخته شده است.

It doesn't look like a can of beer,

البته خیلی شبیه قوطی آبجو نیست٬

but the design take-offs are absolutely unmistakable:

اما الگوبرداری‌های طراحی کاملاً درست هستند.

طراحی قوطی‌های آبجو پیش‌آمدگی پشت بام را فراهم کرد٬

the barley hops design worked up into the eaves,

then the dentil work comes directly off the can's red, white, blue and silver.

و بعد کنگره ۴ گوش لبه‌ی قرنیز درست از قوطی‌های قرمز سفید آبی و نقره‌ای بیرون اومده.

Then, these corbels going down underneath the eaves

بعد این پیش‌آمدگی‌ها تا پایین رخ‌بام ادامه پیدا می‌کنن

are that little design that comes off the can.

که در این طراحی از قوطی ایده گرفتم.

I just put a can on a copier and kept enlarging it

من یه قوطی روی دستگاه کپی گذاشتم

و اندازش رو به اندازه‌ای که می‌خواستم بزرگ کردم .

until I got the size I want.

Then, on the can it says,

و روی قوطی نوشته شده:

"This is the famous Budweiser beer,

"این آبجو معروف‌ترین بودوایزرBudweiser که در میان تمام آبجوهایی که می‌شناسیم هست٬ و اینا!!"

we know of no other beer, blah, blah, blah."

So we changed that and put,

ما تغییرش دادیم و نوشتیم: "این معروفترین خانه‌ی ابجویی بودوایزر Budweiser در میان تمام آبجوهایی که نمی‌شناسیم هست!"

"This is the famous Budweiser house. We don't know of any other house ..."

ما تغییرش دادیم و نوشتیم: "این معروفترین خانه‌ی ابجویی بودوایزر Budweiser در میان تمام آبجوهایی که نمی‌شناسیم هست!"

and so forth and so on.

This is a deadbolt.

این یه نوع قفل هست. از یک ماشین تراش متعلق به دهه‌ی ٬۱۹۳۰

It's a fence from a 1930s shaper, which is a very angry woodworking machine.

که یه ماشین کار با چوب خیلی خشن هست.

And they gave me the fence, but they didn't give me the shaper,

به من همین یک قسمت از ماشین تراش رو دادند٬

so we made a deadbolt out of it.

به خاطر همین یه قفل ازش ساختیم.

That'll keep bull elephants out, I promise.

قول می‌دم حتی فیل‌های خیلی بزرگ رو هم بیرون نگه داره.

(Laughter)

و مطمئناً ما با فیل‌های بزرگ مشکلی نداشتیم.

And sure enough, we've had no problems with bull elephants.

( خنده تماشاگران)

(Laughter)

The shower is intended to simulate a glass of beer.

حمام قرار بود که یک شیشه آبجو رو تداعی کنه.

We've got bubbles going up there, then suds at the top with lumpy tiles.

که حباب‌هایی که رو به بالا می‌رن و کفی که اون بالا داریم که با کاشی‌های ناصاف درست شده‌اند.

Where do you get lumpy tiles? Well, of course, you don't.

از کجا می‌تونید کاشای ناصاف پیدا کنید؟ خب٬ باید بگم نمی‌توانید پیدا کنید.

But I get a lot of toilets, and so you just dispatch a toilet with a hammer,

اما من تعداد زیادی توالت دارم و شما می‌توانید یه توالت رو با چکش خرد کنید٬

و سپس شما کاشی‌های ناصاف دارید.

and then you have lumpy tiles.

And then the faucet is a beer tap.

و اون شیر٬ اونجا

شیر آب بکشه آبجوست.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

Then, this panel of glass is the same panel of glass

و این دیوار شیشه‌ای

مثل هر دیوار شیشه‌ای دیگه‌ای هست که

that occurs in every middle-class front door in America.

جلوی در اصلی هر کلاسی در آمریکا دیده می‌شه

We're getting tired of it. It's kind of clichéd now.

ما ازش خسته شدیم٬ تبدیل به نوعی کلیشه شده.

If you put it in the front door, your design fails.

پس اگر شما هم جلوی در اصلی ازش استفاده کنید٬ طرحتون خراب شده.

So don't put it in the front door; put it somewhere else.

پس جلوی در ورودی نگذاریدش٬ جای دیگه‌ای ازش استفاده کنید.

این یه دیوار شیشه‌ای قشنگه

It's a pretty panel of glass.

اما اگه جلوی در اصلی ازش استفاده کنید٬

But if you put it in the front door,

people say, "Oh, you're trying to be like those guys,

مردم میگن: "اوه! تو داری تقلید می‌کنی٬ این ایده‌ی خودت نیست!"

and you didn't make it."

خب پس اونجا نگذارید.

So don't put it there.

Then, another bathroom upstairs.

یه حمام دیگه٬ طبقه‌ی بالا.

This light up here

این روشنایی درست مثل روشنایی‌هایی هست که

is the same light that occurs in every middle-class foyer in America.

توی سرسرای مدارس آمریکایی دیده می‌شه.

Don't put it in the foyer.

توی سرسرا قرارش ندید!

Put it in the shower, or in the closet,

بگذاریدش توی حمام یا توی کمد٬

اما نه توی سرسرا!

but not in the foyer.

یک نفر بهم از این لگن‌های شستشو داده بود٬ پس یک لگن شستشو برایش گذاشتم!

Then, somebody gave me a bidet, so it got a bidet.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

This little house here,

در این خونه‌ی کوچیک

those branches there are made out of Bois d'arc or Osage orange.

اون شاخه‌ها از چوب نوعی توت آمریکایی ساخته شده‌اند.

These pictures will keep scrolling as I talk a little bit.

این تصاویر را مرور می‌‌کنم

تا کمی در موردشون توضیح بدم.

In order to do what I do,

برای اینکه توضیح دهم که چه می‌کنم،

you have to understand what causes waste in the building industry.

شما باید بدونید

که چه چیزهایی باعث اتلاف در ساختمان‌سازی می‌شه.

Our housing has become a commodity,

خانه‌سازی ما تبدیل به یک کالای مصرفی شده٬

and I'll talk a little bit about that.

می‌خوام کمی راجع به این موضوع صحبت کنم.

But the first cause of waste is probably even buried in our DNA.

اما احتمالاً اولین علت مصرف‌گرا بودن ما در DNA ما نهفته هست.

Human beings have a need for maintaining consistency

بشر نیاز داره یکنواختی مربوط به اطلاعات وابسته به ادراکش رو حفظ کنه.

بشر نیاز داره یکنواختی مربوط به اطلاعات وابسته به ادراکش رو حفظ کنه.

of the apperceptive mass.

معنیش چیه؟

What does that mean?

What it means is, for every perception we have,

یعنی برای هر ادراکی که داریم٬

it needs to tally with the one like it before,

لازم دارد که یکی کاملا شبیه به قبلی داشته باشد،

وگرنه ادراک ما پیوستگی و استمرار نداره٬

or we don't have continuity, and we become a little bit disoriented.

و این باعث گیج شدن ما می‌شه.

So I can show you an object you've never seen before.

می‌تونم چیزی رو نشونتون بدم که تا حالا ندیدید.

Oh, that's a cell phone.

این یه موبایله.

But you've never seen this one before.

البته شما تا به حال این یکی رو ندیدید.

What you're doing

کاری که می‌کنید بررسی ویژگی‌های ساختاری این هست

is sizing up the pattern of structural features,

کاری که می‌کنید بررسی ویژگی‌های ساختاری این هست

and then you go through your databanks:

به بانک اطلاعاتی خودتون برمی‌گردید و .... بله! این موبایله.

Cell phone. Oh! That's a cell phone.

به بانک اطلاعاتی خودتون برمی‌گردید و .... بله! این موبایله.

If I took a bite out of it, you'd go,

اگر یه گاز ازش بخورم٬

"Wait a second.

شما می‌گید٬ " یه دقیقه صبر کن ببینم"

(Laughter)

"That's not a cell phone.

این که موبایل نیست.

That's one of those new chocolate cell phones."

یکی از اون موبایل شکلاتی‌های جدیده.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

You'd have to start a new category,

و خب باید یه طبقه‌بندی جدید ایجاد کنید٬

right between cell phones and chocolate.

درست بین موبایل و شکلات.

(Laughter)

به این ترتیب ما اطلاعات رو پردازش می‌کنیم.

That's how we process information.

You translate that to the building industry.

و شما در صنعت ساختمان‌سازی هم ازش استفاده می‌کنید.

اگر در یک دیوار شیشه‌ای یکی از شیشه‌ها ترک بخوره

If we have a wall of windowpanes and one pane is cracked, we go,

می‌گیم: " اوه خدایا! ترک خورده. باید تعمیرش کنیم.

"Oh, dear. That's cracked. Let's repair it.

باید درش بیاریم و بندازیمش دور. هیچکس نمی‌تونه ازش استفاده کنه. باید یه جدیدش رو نصب کنیم."

Let's take it out and throw it away so nobody can use it

and put a new one in."

چون این کاریه که با یک شیشه‌ی ترک خورده می‌کنیم.

Because that's what you do with a cracked pane.

اصلاً هم مهم نیست که این روی زندگیمون تاثیری نداره.

Never mind that it doesn't affect our lives at all.

It only rattles that expected pattern and unity of structural features.

تنها الگو هست که می‌تونه باعث موفقیت زودهنگام بشه

و همین‌طور هماهمنگی در مشخصات سازه‌ای.

However, if we took a small hammer,

با این وجود اگه یه چکش کوچک برداریم

و به بقیه‌ی شیشه‌ها ترک‌هایی اضافه کنیم٬

and we added cracks to all the other windows --

(Laughter)

سپس ما یک الگو خواهیم داشت.

then we have a pattern.

Because Gestalt psychology emphasizes recognition of pattern

چون که اصول روانشناسی گشتالت تاکید دارن بر درک الگوها در بخش‌هایی که الگویی رو شامل می‌شن.

چون که اصول روانشناسی گشتالت تاکید دارن بر درک الگوها در بخش‌هایی که الگویی رو شامل می‌شن.

over parts that comprise a pattern.

می‌گیم" اوه! چقدر خوبه!"

We'll go, "Ooh, that's nice."

So, that serves me every day.

و این جریان هرروز برای من اتفاق می‌افته.

تکرار الگو ایجاد می‌کنه.

Repetition creates pattern.

If I have 100 of these, 100 of those,

اگر ۱۰۰ تا از این‌ها داشته باشم٬ ۱۰۰ تا از اون‌ها٬

it makes no difference what these and those are.

اصلاً مهم نیست که این‌ها و اون‌ها چی هستند.

If I can repeat anything, I have the possibility of a pattern,

اگه بتونم چیزی رو تکرار کنم٬ امکان ایجاد الگو رو دارم.

from hickory nuts and chicken eggs, shards of glass, branches.

بین گردوی آمریکایی٬ تخم مرغ٬ خرده شیشه و شاخه

It doesn't make any difference.

تفاوتی نیست.

That causes a lot of waste in the building industry.

این تلفات زیادی در صنعت ساختمان‌سازی ایجاد می‌کنه.

The second cause is,

دومین علت٬ فردریش نیچه هست که حدود سال ۱۸۸۵

Friedrich Nietzsche, along about 1885,

کتاب " تولد فاجعه" را نوشت.

wrote a book titled "The Birth of Tragedy."

And in there,

در این کتاب گفته

he said cultures tend to swing between one of two perspectives:

فرهنگ‌های مختلف بین ۲ جنبه‌ی فکری در نوسان هستند.

on the one hand, we have an Apollonian perspective,

از یک طرف٬ نگاه آپولویی (خداى آفتاب و زيبايى و شعر و موسيقى)٬

که خشک و قابل پیش‌بینی٬

which is very crisp and premeditated and intellectualized

عقلانی٬

و کامل هست.

and perfect.

On the other end of the spectrum, we have a Dionysian perspective,

از طرف دیگر طیف٬ نگاه ديونسيوس (خدای شراب و میگسارى و زراعت) هست

which is more given to the passions and intuition,

که بیشتر به عشق و بصیرت٬

tolerant of organic texture and human gesture.

بردباری طبیعت و اشارات و حرکات انسان.

So the way the Apollonian personality takes a picture or hangs a picture is,

روشی که آپولو با تیپ شخصیتیش عکاسی می‌کنه٬

یا قاب عکسی رو نصب می‌کنه٬

they'll get out a transit

طوری هست که انگار اون‌ها رو

and a laser level

از اشعه‌ی لیزر و مایکرومتر عبور می‌ده

and a micrometer.

"OK, honey. A thousandth of an inch to the left.

"خب عزیزم. هزار اینچ برو به چپ

اونجا جایی هست که می‌خواییم عکسمون رو بگذاریم. خوب. عالیه."

That's where we want the picture. Right. Perfect!"

به صورت شاقولی تراز شده و کاملاً در مرکز.

Predicated on plumb level, square and centered.

اما تیپ شخصیتی ديونسيوس

The Dionysian personality takes the picture and goes:

طوری هست که عکس رو می‌گیره و... می‌ره.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

تفاوت در این جاست.

That's the difference.

من نقص رو نشون دادم.

I feature blemish.

I feature organic process.

من روند طبیعی رو نشون دادم.

Dead center John Dewey.

مرکز ثقل جان دیویی است.

Apollonian mindset creates mountains of waste.

نگاه آپولویی کوهی از تلفات و زباله ایجاد می‌کنه.

اگر چیزی٬ بی نقص نیست

If something isn't perfect,

if it doesn't line up with that premeditated model?

اگر مطابق چیزی که از قبل در نظر گرفته شده بوده نباشه٬ زباله هست.

Dumpster.

اِخ٬ به درد نخور٬ زباله٬

"Oops. Scratch. Dumpster."

" اِخ" فلان٬ " اِخ" بهمان. "ضایعات. ضایعات. ضایعات"

"Oops" this, "oops" that. Landfill, landfill, landfill.

The third thing is arguably --

سومین علت به احتمال زیاد

The Industrial Revolution started in the Renaissance

انقلاب صنعتی هست که در دوره‌ی رنساس آغاز شد٬

با افزایش انسانگرایی.

with the rise of humanism,

then got a little jump start along about the French Revolution.

بعد با جهش کوچیکی دوباره همزمان با انقلاب فرانسه دنبال شد٬

By the middle of the 19th century, it's in full flower.

اواسط قرن ۱۹

؟ما کلی اسباب اثاثیه و خرت و پرت

And we have dumaflaches and gizmos

and contraptions that will do anything

و اختراعاتی که هر کاری رو انجام می‌دهند را داشتیم.

که تا قبل از اون دوره، باید با دست انجامشون می‌دادیم.

that we, up to that point,

که تا قبل از اون دوره، باید با دست انجامشون می‌دادیم.

had to do by hand.

So now we have standardized materials.

ما الان مصالح استاندارد شده داریم.

Well, trees don't grow two inches by four inches,

درخت‌ها اینطوری رشد نمی‌کنن٬ ۲ اینچ٬ ۴ اینچ٬

eight, ten and twelve feet tall.

و با اتفاع ۸ ، ۱۰ ، ۱۲ فیت نیستند.

(Laughter)

ما کوهی از ضایعات درست می‌کنیم.

We create mountains of waste.

و خب اونا دارن کارشون رو خیلی خوب انجام ‌می‌دن٬

And they're doing a pretty good job there in the forest,

اونجا توی جنگل٬

working all the byproduct of their industry --

با کار کردن روی محصولات فرعی صنعت خودشون

با OSB ها و تخته‌های نئوپان و ....

with OSB and particle board and so forth and so on --

but it does no good

اما این هیچ فایده‌ای نداره٬

to be responsible at the point of harvest in the forest

که مسئول درو کردن جنگل باشیم٬

if consumers are wasting the harvest at the point of consumption.

اگه مصرف کننده‌ها دارن جنگل رو با هدف مصرف به هدر می‌دن٬

و این اتفاقیه که داره می‌افته.

And that's what's happening.

و بنابراین اگه چیزی استاندارد نباشه٬

And so if something isn't standard,

"Oops, dumpster." "Oops" this. "Oops, warped."

"اِخ٬ زباله" "اِخ" فلان. " اِخ

If you buy a two-by-four and it's not straight,

اگه یه دو در چهارش رو بخرید و صاف نباشه٬

می‌تونید برگردونیدش.

you can take it back.

"Oh, I'm so sorry, sir. We'll get you a straight one."

" اوه٬ متاسفم٬ آقا. یه صافش رو بهتون می‌دیم.

Well, I feature all those warped things

خُب من به تمامی این چیزهای از شکل افتاده ویژگی دادم

چون تکرار٬ الگو ایجاد می‌کنه٬

because repetition creates pattern,

و این مطابق دیدگاه ديونسيوس هست.

and it's from a Dionysian perspective.

چهارمین علت٬

The fourth thing

is labor is disproportionately more expensive than materials.

نیروی انسانی به شدت گرون‌تر از مصالح هست.

خب٬ این فقط یک افسانه هست٬

Well, that's just a myth.

And there's a story:

که اینطور شروع می‌شه: به جیم تالوس یکی از شاگردهای من هست

Jim Tulles, one of the guys I trained -- I said, "Jim, it's time now.

گفتم" جیم دیگه وقتش شده.

I got a job for you as a foreman on a framing crew. Time for you to go."

برات یک کار پیدا کردم به عنوان سرکارگر در گروه قاب‌بندی. وقتشه که بروی"

"Dan, I just don't think I'm ready."

"دَن٬ فکر نکنم آماده باشم"

"Jim, now it's time. You're the down -- oh!"

"جیم٬ وقتشه. تو می‌تونی."

So we hired on.

پس استخدامش کردیم.

And he was out there with a tape measure, going through the trash heap,

و اون اونجا با مترش

میون کپه‌های آشغال دنبال مصالح اصلی می‌گشت٬

looking for header material, or the board that goes over a door,

که مثلاَ این تابلوی بالای در هست٬

thinking he'd impress his boss -- that's how we taught him to do it.

با این فکر که قراره رئیسش رو تحت تاثیر بگذاره٬ کاری بود که بهش یاد داده بودیم.

و سرپرستش اومد و گفت" تو داری چیکار می‌کنی؟"

The superintendent walked up and said, "What are you doing?"

"اوه٬ دنبال مصالح اصلی می‌گردم"

"Oh, just looking for header material,"

و منتظر بود ازش تقدیر بشه.

waiting for that kudos.

He said, "I'm not paying you to go through the trash. Get back to work."

سرپرست گفت" نه٬ نه٬ من بهت پول نمی‌دم که وسط آشغال‌ها راه بری! برگرد سر کارت!"

و اون٬ چیزی که لازم بود داشته باشه تا بگه رو داشت٬

And Jim had the wherewithal to say,

اون گفت٬ " می‌دونی٬

"You know, if you were paying me 300 dollars an hour,

اگه تو به من ساعتی ۳۰۰ دلار می‌دادی٬

I can see how you might say that.

متوجه می‌شم که چطور ممکن بود اینو بگی

But right now, I'm saving you five dollars a minute.

اما الان من دارم هر دقیقه ۵ دلار برات ذخیره می‌کنم.

Do the math."

یه حساب کتابی بکن"

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

"Good call, Tulles. From now on, you guys hit this pile first."

حرفت به جاست تولیس. از الان به بعد شما باید این کپه آشغال‌ رو اول دور بریزید

And the irony is that he wasn't very good at math.

و جالب اینجاست که خیلی ریاضیش قوی نبود برای حساب کتاب.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

But once in a while, you get access to the control room,

اما هر از چندگاهی به اتاق فرمان دسترسی پیدا می‌کنید٬

و می‌تونید کلیدها رو داغون کنید.

and then you can kind of mess with the dials.

و این اتفاقیه که اینجا افتاد.

And that's what happened there.

The fifth thing is that maybe, after 2,500 years,

پنجمین چیز٬

شاید بعد از ۲٫۵۰۰ سال افلاطون هنوز هم با نظریه‌ی فرم کامل خودش بر ما اثر داره.

Plato is still having his way with us in his notion of perfect forms.

او گفته بود که ما این نظریه‌ی کمال رو راجع به چیزهایی که می‌خواهیم در سر داریم.

He said that we have in our noggin the perfect idea of what we want,

او گفته بود که ما این نظریه‌ی کمال رو راجع به چیزهایی که می‌خواهی در سر داریم.

and we force environmental resources to accommodate that.

و ما به منابع طبیعی فشار می‌آریم تا این خواسته محقق بشه.

So we all have in our head the perfect house,

همه‌ی ما در سر رویای یک خانه‌ی کامل رو داریم٬

رویای آمریکایی٬ که یک خانه هست٬

the American dream, which is a house,

خانه‌ی رویایی.

the dream house.

مشکل اینجاست که ما توانایی پرداخت هزینه‌هاش رو نداریم.

The problem is we can't afford it.

So we have the American dream look-alike,

پس ما یک رویای آمریکایی داریم که شبیه هست به

which is a mobile home.

یک خانه‌ی متحرک.

Now there's a blight on the planet.

الان دنیا زنگار گرفته و پژمرده شده.

(Laughter)

It's a chattel mortgage,

مثل یک کالای رهن شده٬

just like furniture, just like a car.

درست مثل اسباب و وسایل٬ درست مثل یک ماشین.

You write the check, and instantly, it depreciates 30 percent.

شما چک رو می‌نویسید٬ و درست در همون لحظه ۳۰٪ از بهاش کاسته می‌شه.

After a year, you can't get insurance on everything you have in it,

بعد از یک سال٬ نمی‌تونید هر چه که داخلش دارید رو بیمه کنید٬

فقط ۷۰٪ از همه چیز رو.

only on 70 percent.

سیمی با گیج ۱۴ کاملاَ معمولی هست.

Wired with 14-Gauge wire, typically.

Nothing wrong with that,

اون هیچ مشکلی نداره

unless you ask it to do what 12-Gauge wire's supposed to do,

مگر اینکه بپرسید سیمی با گیج ۱۲ قراره چه کاری انجام بده٬

و این چیزیه که اتفاق می‌افته.

and that's what happens.

It out-gasses formaldehyde --

این از خودش فرمالدئید( HCHO) زیادی آزاد می‌کنه

so much so that there is a federal law in place

و در این مورد یک قانون فدرال هست

to warn new mobile home buyers of the formaldehyde atmosphere danger.

برای هشدار دادن به خریداران خانه‌های متحرک جدید

در مورد خطرات فرمالدئید برای اتمسفر.

Are we just being numbingly stupid?

آیا ما به طوره احمقانه‌ای احمق هستیم؟

The walls are this thick.

دیوارها همینقدر ضخامت دارن.

The whole thing has the structural value of corn.

تمام این ماجرا به اندازه‌ی غلات اساسی هست.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

"So ... I thought Palm Harbor Village was over there."

" خب! من فکر می‌کردم روستای پالم هاربر اونجاست."

"No, no. We had a wind last night.

" نه٬ نه. دیشب باد می‌اومد.

It's gone now."

روستا رو با خودش برده."

(Laughter)

روستا رو با خودش برده."

Then when they degrade, what do you do with them?

پس وقتی تنزل پیدا می‌کنن باید چی‌کار کنیم؟

Now, all that --

خب

that Apollonian, Platonic model --

تمام اون اندیشه‌های آپولونیای٬ پیرو افلاطون٬

is what the building industry is predicated on,

چیزی هست که صنعت ساختمان‌سازی قراره پیروش باشه٬

and there are a number of things that exacerbate that.

و خب یک سری چیزهایی هست که این شرایط رو بدتر می‌کنن.

One is that all the professionals,

یکی از اون‌ها٬ این هست که تمام حرفه‌ای ها٬

all the tradesmen, vendors,

تمام تجّار٬ فروشنده‌ها

inspectors, engineers, architects

بازرسان٬ مهندسان٬ معماران

all think like this.

همه همینطور فکر می‌کنن.

And then it works its way back to the consumer,

و این تاثیرش رو روی مشتری هم می‌گذاره٬

who demands the same model.

که خب درخواست مدل مشابهی رو می‌کنه.

It's a self-fulfilling prophecy. We can't get out of it.

این یه پیشگویی کامبخش هست. ما نمی‌تونیم از این جریان خارج بشیم.

Then here come the marketeers and the advertisers.

تازه بازاریاب‌ها و مبلّغ‌ها هم هستن!

"Woo. Woo-hoo."

واای!

We buy stuff we didn't know we needed.

ما وسایلی می‌خریم که نمی‌دونستیم بهشون احتیاج داشتیم.

All we have to do is look at what one company did

تنها کاری که باید بکنیم اینه که به

این که کدام شرکت تجاری جوش آلوبرقانی تولید می‌کنه توجه کنیم.

with carbonated prune juice.

چقدر چندش‌آور.

How disgusting.

(Laughter)

(خنده‌ی حاضرین)

But you know what they did?

اما می‌دونید چی‌کار کردن؟ یه استعاره گیر آوردن و گفتن:

They hooked a metaphor into it and said, "I drink Dr. Pepper ..."

" من دکتر پپر Dr. Pepper را می‌نوشم..."( از تبلیغات مربوط به نوشیدنی‌های Dr. Pepper)

و به زودی٬ خودمون رو می‌بینیم داریم اون رو با سرعت می‌نوشیم٬

And pretty soon, we're swilling that stuff by the lake-ful,

به اندازه‌ی میلیون‌ها گالون.

by the billions of gallons.

It doesn't even have real prunes! Doesn't even keep you regular.

و حتی آلوبخارای واقعی هم توش نیست! حتی وزنتون رو هم ثابت نگه نمی‌دارن.

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

My oh my, that makes it worse.

آه خدای من! این حتی مشکل رو بدتر هم می‌کنه.

And we get sucked into that faster than anything.

و ما توی این زودتر از هرچیزه دیگه‌ای گیر می‌کنیم.

بعد مردی به نام جان پل سارتر کتابی نوشت

Then, a man named Jean-Paul Sartre wrote a book

با عنوان "هستی و نیستی".

titled "Being and Nothingness."

کتابیه که زود خوانده می‌شه.

It's a pretty quick read. You can snap through it in maybe --

کتابیه که زود خوانده می‌شه.

(Laughter)

maybe two years,

می‌تونید ۲ ساله تمومش کنید٬ اگه روزی ۸ ساعت بخونید.

if you read eight hours a day.

In there, he talked about the divided self.

توی این کتاب راجع به خود را جدا کردن از دیگران صحبت شده

گفته بشر همیشه رفتار متفاوتی از خودش نشون می‌ده وقتی می‌دونن تنها هستن.

He said human beings act differently when they know they're alone

و وقتی می‌دونن شخص دیگه‌ای اطرافشون هست.

than when they know somebody else is around.

پس اگه دارم اسپاگتی می‌خورم و تنها هستم٬

So if I'm eating spaghetti, and I know I'm alone,

I can eat like a backhoe.

میتونم مثل یک بیل مکانیکی بخورم.

I can wipe my mouth on my sleeve, napkin on the table,

می‌تونم دهنم رو با آستین لباسم تمیز کنم در حالی که دستمال سفره سر میز هست٬

chew with my mouth open, make little noises,

غذا رو با دهان باز بجوم٬ یکم سروصدا درست کنم٬

scratch wherever I want.

و هر وقت که خواستم غذا را هورت بکشم .

(Laughter)

( خنده تماشاگران)

But as soon as you walk in,

اما همون لحظه‌ای که شما وارد می‌شید٬

I go, "Oops! Lil' spaghetti sauce there."

می‌گم" اوه سس اسپاگتی داریم."

Napkin in my lap, half-bites,

دستمال سفره روی لبه‌ی لباسم٬ لقمه‌های کوچیکتر٬

chew with my mouth closed, no scratching.

جویدن با دهان بسته٬

Now, what I'm doing is fulfilling your expectations

حالا کاری که می‌کنم

ارضا کردن انتظارات شما

of how I should live my life.

در مورده اینکه چطور باید زندگیم را سپری کنم٬ هست.

من اون انتظارات رو حس می‌کنم٬

I feel that expectation,

and so I accommodate it,

و ارضائش می‌کنم٬

and I'm living my life according to what you expect me to do.

و من زندگیم رو بر این مبنا که شما چه انتظاری از من دارید سپری می‌کنم.

That happens in the building industry as well.

این در صنعت ساختمان‌سازی هم به همین صورت اتفاق می‌افته.

That's why all subdivisions look the same.

به همین خاطر هست که همه‌ی ریز تقسیماتمون شبیه به هم هستن.

Sometimes, we even have these formalized cultural expectations.

حتی گاهی

انتظارات رسمی شده‌ی فرهنگی رو هم داریم.

I'll bet all your shoes match.

من روی تمام کفش‌های ورزشیتون شرط می‌بندم.

Sure enough, we all buy into that ...

مطمئنم٬ ما همه به این علاقه داریم.

(Laughter)

در کشورهای تحت کنترل شدید٬

And with gated communities,

انتظارات در قشر صاحب خانه به صورت فرموله در آمده.

we have a formalized expectation,

انتظارات در قشر صاحب خانه به صورت فرموله در آمده.

with a homeowners' association.

گاهی اونا نازی هستن٬

Sometimes those guys are Nazis,

my oh my.

اوه خدای من.

That exacerbates and continues this model.

این مدل ادامه پیدا می‌کنه و بدتر می‌شه.

The last thing is gregariousness.

آخرین مورد کثرت‌گرایی هست.

Human beings are a social species.

بشر یک موجود اجتماعی هست.

We like to hang together in groups,

ما دوست داریم توی گروههایی باهم وقت بگذرونیم٬

درست مثل گوزن‌های یالدار آفریقایی٬ درست مثل شیرها.

just like wildebeests, just like lions.

گوزن‌های یالدار آفریقایی با شیرها وقت نمی‌گذرونن٬

Wildebeests don't hang with lions,

because lions eat wildebeests.

چون شیرها می‌خورنشون.

Human beings are like that.

بشر هم همینطور هست.

We do what that group does

کاری رو انجام می‌دیم که گروه انجام می‌ده

that we're trying to identify with.

چون داریم سعی می‌کنیم خودمون رو با اون تعریف کنیم.

You see this in junior high a lot.

و به همین خاطر شما این مورد رو زیاد در دوره‌ی راهنمایی می‌بینید.

Those kids, they'll work all summer long -- kill themselves --

اون بچه‌ها تمام تابستون رو کار می‌کنن٬

خودشون رو می‌کشن٬

so that they can afford one pair of designer jeans.

و موفق می‌شن پول لازم برای خرید

یک شلوار چین مارکدار رو بدست بیارن.

So along about September,

حدود سپتامبر

they can stride in and go,

میتونن بپوشنش و برن٬

"I'm important today. See? Don't touch my designer jeans!

" من امروز مهم هستم.

ببین٬ نگا کن٬ به جین مارکدار من دست نزن.

I see you don't have designer jeans.

تو که یک شلوار جین مارکدار نداری.

You're not one of the beautiful -- See, I'm one of the beautiful people.

تو یکی از اون آدمای خوشتیپ نیستی.

ببین٬ من آدم خوش‌تیپی هستم. جینم رو می‌بینی؟

See my jeans?"

Right there is reason enough to have uniforms.

درسته٬ یه دلیلی برای پوشیدن یونیفرم وجود داره.

And so that happens in the building industry as well.

و این به همین ترتیب در صنعت‌ساختمان‌سازی هم وجود داره.

We have confused Maslow's hierarchy of needs,

ما در اولویت‌بندی نیازهای مازلو کمی گیج شده‌ایم.

ما در اولویت‌بندی نیازهای مازلو کمی گیج شده‌ایم.

ما در اولویت‌بندی نیازهای مازلو کمی گیج شده‌ایم.

just a little bit.

On the bottom tier, we have basic needs:

پایین هرم

نیازهای اصلی هستن

shelter, clothing, food, water, mating and so forth.

سرپناه٬ امنیت٬ غذا٬ آب٬ جفت‌گیری و غیره

Second: security. Third: relationships.

دومی امنیت. سومی٬ روابط.

Fourth: status, self-esteem -- that is, vanity --

چهارمی مقام و شان٬ عزت نفس٬ که این همون غرور هست.

and we're taking vanity and shoving it down here.

و ما غرور و تکبر رو می‌گیریم و می‌کشیم این پایین.

And so we end up

و آخر عاقبت ما

with vain decisions,

تصمیمات خودخواهانه می‌شه

and we can't even afford our mortgage.

ما نمی‌تونیم رهنمون رو پرداخت کنیم

حتی به جز غلات نمی‌تونیم چیزی برای خوردن بخریم.

We can't afford to eat anything except beans;

that is, our housing has become a commodity.

بدین ترتیب خانه‌سازی ما٬

تبدیل به یک کالای مصرفی شده.

و یکم اعصاب می‌خواد

And it takes a little bit of nerve

که در بخش‌های اصلی و ترسناک وجودمون عمیق شیم٬

to dive into those primal,

terrifying parts of ourselves

که در بخش‌های اصلی و ترسناک وجودمون عمیق شیم٬

and make our own decisions

تصمیم‌گیری کنیم٬

and not make our housing a commodity,

و خانه‌سازی رو به یک کالای مصرفی تبدیل نکنیم٬

but make it something that bubbles up from seminal sources.

بلکه تبدیلش کنیم به چیزی که از هسته‌ای اصلی بجوشه و ایجاد شه.

That takes a little bit of nerve,

و یکم اعصاب می‌خواد

and, darn it, once in a while, you fail.

لعنتی، هر وقت که موفق نشوید.

اما اشکالی نداره.

But that's okay.

اگر شکست خوردن نابودتون می‌کنن٬

If failure destroys you,

پس شما نمی‌تونید اینکارو بکنید.

then you can't do this.

I fail all the time, every day,

من همیشه شکست می‌خورم٬ هر روز٬

من شکست‌های خیلی بزرگی هم داشتم٬ قسم می‌خورم،

and I've had some whopping failures, I promise --

بزرگ٬ در معرض دید عموم٬ تحقیر آمیز٬

big, public, humiliating, embarrassing failures.

شکست‌های خجالت‌آور

Everybody points and laughs,

همه اشاره می‌کنن و می‌خندن٬

and they say, "He tried it a fifth time, and it still didn't work!

و می‌گن " ۶ بار امتحانش کرد و هنوز هم کار نمی‌کنه.

چه ابلهی"

What a moron!"

Early on, contractors come by and say,

یکم قبل‌تر٬ پیمانکارها می‌اومدن و می‌گفتن٬

"Dan, you're a cute little bunny,

" دَن٬ تو یه خرگوش کوچولوی بامزه‌ای٬

but you know, this just isn't going to work.

اما می‌دونی٬ این جواب نمی‌ده.

What don't you do this? Why don't you do that?"

چرا این‌کارو نمی‌کنی٬ چرا اون‌کارو نمی‌کنی؟"

And your instinct is to say,

و غریرت می‌خواد بگه

"Well, why don't you suck an egg?"

" چرا نمیری یه تخم مرغ بمکی؟"

(Laughter)

But you don't say that,

اما اینو نمیگی٬

because they're the guys you're targeting.

چون اون‌ها هدف تو هستن.

And so what we've done --

و هرکاری که ما تا حالا انجام دادیم --

فقط ساختن سرپناه نبوده.

and this isn't just in housing; it's in clothing and food

این مربوط به پوشاک و غذا هم می‌شه

and our transportation needs, our energy --

و حمل ونقل مان به این احتیاج داره٬ همینطور منبع انرژی‌مان --

we sprawl just a little bit.

ما گشاد گشاد نشسته‌ایم.

و وقتی یکم فشار بیارم٬

And when I get a little bit of press,

I hear from people all over the world.

از همه‌ی مردم اطراف جهان می‌شنوم٬

And we may have invented excess,

ممکن هست که ما افراط کرده باشیم

but the problem of waste is worldwide.

اما مسئله‌ی اتلاف جهانی هست.

اما مسئله‌ی اتلاف جهانی هست.

We're in trouble.

ما توی دردسر افتاده‌ایم.

And I don't wear ammo belts crisscrossing my chest

من تسمه‌های متقاطع مهمات نپوشیدم

and a red bandana.

و همینطور نوار قرمز٬

But we're clearly in trouble.

اما مشخصاً توی دردسر افتاده‌ایم.

And what we need to do is reconnect

و چیزی که واقعاً بهش احتیاج داریم

و چیزی که واقعاً بهش احتیاج داریم

with those really primal parts of ourselves

دوباره ارتباط برقرار کردن با خود واقعی‌مان هست

دوباره ارتباط برقرار کردن با خود واقعی‌مان هست

and make some decisions and say,

تصمیم بگیر و بگو " می‌دونی چیه٬ فکر می‌کنم دلم می‌خواد CD ها رو کنار دیوار بگذارم"

"You know, I think I would like to put CDs across the wall there.

تصمیم بگیر و بگو " می‌دونی چیه٬ فکر می‌کنم دلم می‌خواد CD ها رو کنار دیوار بگذارم"

تو چی فکر می‌کنی عزیزم؟"

What do you think, honey?"

If it doesn't work, take it down.

اگر خوب نبود٬ خرابش کن!

What we need to do is reconnect with who we really are,

چیزی که واقعاً بهش نیاز داریم اینه که دوباره با خود واقعیمون ارتباط برقرار کنیم٬

and that's thrilling indeed.

و این واقعاً هیجان‌آوره.

خیلی ممنونم.

Thank you very much.

(Applause)

( خنده تماشاگران)