Inside America's dead shopping malls | Dan Bell

Translator: Masih Bakhshandeh Reviewer: Leila Ataei

In the last couple of years,

چندین سال پیش،

I have produced what I call "The Dead Mall Series,"

من فیلمی ساختم که بهش " سریال فروشگاه مرده" میگم.

32 short films and counting about dead malls.

۳۲ فیلم کوتاه درباره فروشگاه‌های مخروبه

Now, for those of you who are not familiar with what a dead mall is,

خب، برای اودسته از شما که با فروشگاه‌های مرده آشنا نیستید،

it's basically a shopping mall

اون اساساً یک مرکز خریدیه

that has fallen into hard times.

که به وضع سختی دچار شده

که یا تعداد بسیار کمی مغازه و خریدار دارد،

So it either has few shops and fewer shoppers,

or it's abandoned and crumbling into ruin.

یا متروکه و مخروبه شده.

حتی یک پنی فروش ندارد.

No sale at Penny's.

(Laughter)

(خنده حضار)

I started producing this series

من شروع به ساخت این سریال کردم،

in early 2015

در اوایل سال ۲۰۱۵

بعد از گذر از یک دوره تاریک از زندگیم

after going through kind of a dark period in my life

where I just didn't want to create films anymore.

که دیگد نمی‌خواستم فیلمی بسازم.

I put my camera away

دوربینم رو کنار گذاشتم.

and I just stopped.

بیخیالش شدم.

پس در سال ۲۰۱۵ تصمیم به ساخت یک فیلم کوتاه درباره مرکز خرید Owings Mills گرفتم.

So in 2015, I decided to make a short film about the Owings Mills Mall.

مرکز خرید Owings Mills در سال ۱۹۸۶ باز شد.

Owings Mills Mall opened in 1986.

I should know because I was there on opening day.

من این رو می‌دونم چون باید روز بازگشاییش اونجا می‌بودم.

من با خانواده‌ام اونجا بودیم،

I was there with my family,

along with every other family in Baltimore,

به همراه دیگر خانواده‌های شهر بالتیمور،

and you had to drive around

شما می‌بایست در اون اطراف

for 45 minutes

حدود ۴۵ دقیقه رانندگی می‌کردید

just to find a parking spot.

فقط برای پیدا کردن جای پارک.

So if you can imagine,

می‌توانید تصور کنید،

that's not happening at the malls today.

که دیگر این وضع برای مراکز خرید اتفاق نمیفتد.

My first mall job that I had as a teenager

اولین شغل فروشگاهی من وقتی که نوجوان بودم

was at a sporting goods store called Herman's World of Sports.

در یک مغازه کالاهای ورزشی به نام جهان ورزش هرمان بود.

Maybe you remember.

شاید یادتون بیاد.

(Singing) Herman's World of Sports.

(آهنگ) Herman's World of Sports

You guys remember that?

بچه ها یادتون میاد؟

(Laughter)

Yeah, so I worked in a lady's shoe store.

(خنده حضار)

آره ، من در یک مغازه کفش زنانه کارکردم.

در یک مغازه کالاهای چرمی کار کردم.

I worked in a leather goods store,

and I also worked in a video store,

و همچنین در یک فروشگاه فیلم کار کردم،

and not being one who was very fond of the retail arts --

و کسی نبودم که خیلی عاشق هنر خرده فروشی باشم --

(خنده حضار)

(Laughter)

از تک تک اون شغلها اخراج شدم.

I got fired from every single job.

(Laughter)

(خنده حضار)

In between these low-paying retail jobs,

در میان این شغلهای خرده فروشی کم درآمد،

هر کاریی که یک نوجوان نرمال در دهه ۹۰

I did what any normal teenager did

in the 1990s.

انجام می‌داد ، را انجام دادم

از مغازه کش می‌رفتم.

I shoplifted.

البته شوخی کردم.

I'm just kidding.

با دوستانم تو فروشگاه دور می‌زدیم.

I hung out with my friends at the mall.

(Laughter)

(خنده حضار)

Everyone's like, "Oh my God, what kind of talk is this?"

هرکی ببینه میگه، " خدای من این دیگه چه سخنرانیه؟"

(Laughter)

(خنده حضار)

دور زدن تو فروشگاه می‌تونه سرگرم کننده باشه، ولی واقعاً فلج کننده هم میتونه باشه

Hanging out at the mall could be fun, but it could be really lame, too,

like sharing a cigarette with a 40-year-old unemployed mall rat

مثل، مشترک کشیدن یه نخ سیگار با یه لات بیکار ۴۰ ساله

who has put on black lipstick for the night

کسی که در شب ماتیک سیاه می‌زنه

while you're on your break from your crappy minimum wage job.

دقیقاً وقتی، تودر زمان های استراحت شغل کم ارزش با حداقل دستمزدت هستی.

امروز که اینجا ایستادم،

As I stand here today,

Owings Mills از هم پاشیده شده

Owings Mills has been gutted

and it's ready for the wrecking ball.

و الان آماده برای تخریب با توپ مخرب.

آخرین باری که اونجا بودم ، عصر بود

The last time I was there, it was in the evening,

and it was about three days before they closed the mall for good.

و حدود ۳ روزبود که مرکزخرید را برای همیشه بسته بودن.

و شما به نوعی احساس --

And you kind of felt --

they never announced the mall was closing,

هرگز اعلام نکردند که مرکز خرید داره بسته می‌شه،

but you had this sort of feeling, this ominous feeling,

اما یک حسی را داشتی ، یه حس شوم

that something big was going to happen,

که یه اتفاق بزرگ در حال افتادن است،

like it was the end of the road.

مثل اینکه آخر راه بود .

It was a very creepy walk through the mall.

اون روز یک پیاده‌روی چندش‌آور تو مرکز خرید بود.

Let me show you.

بزارید نشونتون بدم.

(Music)

(موزیک)

So when I started producing "The Dead Mall Series,"

خب ، وقتی من شروع به ساخت سریال "مجتمع خرید مرده" کردم

I put the videos up onto YouTube,

فیلمها رو تو یوتیوب گذاشتم،

and while I thought they were interesting,

و در حالی که فکرکردم اونا جالبند،

frankly I didn't think others would share the enthusiasm

صادقانه بگم، فکرنمی‌کردم بقیه یک چنین موضوع

for such a drab and depressing topic.

خسته کننده و افسرده کنند‌های را با اشتیاق به اشتراک بذارن.

اما ظاهراً اشتباه می‌کردم،

But apparently I was wrong,

because a lot of people started to comment.

افراد بسیار زیادی شروع کردن به کامنت دادن.

And at first the comments were like --

اولش کامنتها مثل این بود --

basically like, "Oh my God, that's the mall from my childhood.

عمدتا مثل این بود، "اوه خدای من این فروشگاه دوران بچگیمه.

What happened?"

چه اتفاقی افتاده؟"

بعد کامنتایی ازمردم گرفتم که مثل این بود،

And then I would get comments from people who were like,

"There's a dead mall in my town. You should come and film it."

"یه فروشگاه مخروبه تو شهر من هست باید بیایی ازش فیلم بگیری."

شروع کردم به مسافرت در ناحیه اقیانوس اطلس میانی ،

So I started to travel around the mid-Atlantic region

filming these dead malls.

از این مراکزخرید متروکه فیلم برداری کردم.

Some were open.

بعضیاشون باز بودند.

بعضیاشون متروکه شده بودند.

Some were abandoned.

It was kind of always hard to get into the ones that were abandoned,

یه جورایی همیشه وارد شدن به اون فروشگاه‌های متروکه سخت بود،

but I somehow always found a way in.

اما من کسی بودم که همیشه یه راهی به داخل پیدا می‌کردم.

(Laughter)

(خنده حضار)

The malls that are still open,

فروشگاه‌هایی که هنوز باز بودن،

they always do this weird thing -- like the dead malls.

اونا هم عجیب و غریب بودن -- مثل فروشگاه‌های متروکه

اونا هم چند تا مغازه متروک داشتن،

They'll have three stores left,

but they try to spruce it up

اما سعی می‌کردند اونها رو آراسته نشون بدن

to make it appear like things are on the up-and-up.

که یعنی همه چی توشرایط مطلوبی هست.

For example,

برای مثال،

you'll have an empty store

شما یه مغازه خالی دارید ،

and they bring the gate down.

و اونا کرکره را پایین کشیدن.

So at Owings Mills, for example, they put this tarp over the gate.

برای مثال در مرکز خرید Owings Mills ، اونا این پرده را روی دروازه گذاشتن.

Right?

خب؟

And it's got a stock photo

و اون یه عکس تبلیغاتی روش داشت

of a woman who is so happy

از یک خانم که بسیار خوشحال است

and she's holding a blouse,

و یک بلوز را نگه داشته،

and she's like --

و اینطوری بود --

(Laughter)

(خنده حضار)

And then there's a guy standing next to her, with, like,

و یه یارو روبروش ایستاده بود، با

an espresso cup, and he's like --

یک فنجان اسپرسو و اون پسر اینطوری بود --

(Laughter)

(خنده حضار)

And it says, "What brings you today?"

و روش گفته بود، " چه چیزی شما را امروز به اینجا آورده؟"

(Laughter)

(خنده حضار)

I wanted to be scared and depressed.

از دیدنش حس ترس و افسردگی بهم دست داد.

Thank you.

(خنده حضار) خیلی ممنونم.

So the comments just kept pouring in

کامنتها همینطوری سرازیر می‌شد

روی فیلمها

on the videos,

from all over the country, and then all over the world.

از سراسر کشور و سپس از سراسر جهان

And I started to think, this could really be something,

و من به این فکر کردم که این میتونه واقعاً چیزی باشه

but I had to get creative, because I'm like,

اما من می بایست خلاق باشم ، چون فکر کردم

how long are people going to sit and watch me waddling through an empty mall?

تا چه مدت مردم می خوان بشینند و قدم زدن من ودر یک فروشگاه خالی ببینند؟

(Laughter)

(خنده حضار)

So the original episodes I filmed with an iPhone.

قسمت های اصلی رو با یک موبایل iPhone فیلم برداری کردم.

So I'd walk through the mall with an iPhone, and, you know.

خب من در اون مرکز خرید قدم می زدم با یک iPhone ،اینطوری می دونید دیگه.

Like that.

مثل این

(Laughter)

(خنده حضار)

And security -- because malls, they don't like photography --

و بخش نگهبانی -- چون مراکز خرید، فیلمبرداری و دوست ندارن --

so the security would come up and be like, "Put that away," and I'm like, "OK."

خب نگهبانی اومد و گفت " اونو بذارکنار،" و منم گفتم "باشه"

So I had to get creative and sneaky,

خب من بایستی خلاق و آب زیرکاه می بودم،

so I started using a hidden camera and different techniques

پس من از یک دوربین مخفی استفاده کردم وروش هایی متفاوت

to get the footage that I needed,

برای گرفتن فیلمی که نیاز داشتم ،

and basically what I wanted to do

و اساساً چیزی که من می خواستم انجام بدم

was make the video

ساخت فیلمی بود که

like it was a first-person experience,

نشون دهنده تجربه شخصی یه فرد باشه،

like you are sitting --

مثل اینکه شما نشستید --

هدفنتونو گذاشتید و به صفحه تلوزیون نگاه می کنید --

put your headphones on watching the screen --

it's like, you're there in the video,

مثل اینکه شما اونجا در فیلم هستید.

like a video game, basically.

اساساً مثل یه بازی ویدئویی .

I also started to use music,

من همچنین شروع به استفاده از موزیک کردم،

collaborating with artists who create music called vaporwave.

همکاری کردن با هنرمندان ، اونایی که موزیک های vaporwave می سازند.

And vaporwave is a music genre

و vaporwave یک سبک موسیقی هست که

that emerged in the early 2010s among internet communities.

در اوایل سال 2010 درفضای اینترنت ظهور پیدا کرد.

Here's an example.

یه نمونه بشنوید.

(Music)

(موزیک)

That's by an artist named Disconscious

اون توسط یه هنرمند به نام Disconscious ساخته شده.

from an album he did called "Hologram Plaza."

از آلبمی که او "Hologram Plaza" نامیده

So if you look that up, you can hear more of those tunes.

که اگه اونو جستجو کنید می تونید آهنک های بیشتری از این نوع را گوش کنید.

Vaporwave is more than an art form. It's like a movement.

vaporwave فراتر از یک نوع هنر، اون شبیه یک نهضت

اون یه نوع سبک نیهیلیستی و جز سبک های از نوع ترس و اضطراب ( angsty)

It's nihilistic, it's angsty,

but it's somehow comforting.

اما به نوعی آرامشبخش ( برای شنونده خاص اون).

The whole aesthetic is a way of dealing with things you can't do anything about,

زیبایی مطلق، شیوه ای ازمواجه با چیزهایی ست که نمی توان کاری درموردشان انجام داد ،

like no jobs, or sitting in your parents' basement eating ramen noodles.

مثل بیکاری، یا نشستن درطبقه پایین خونه والدینتون و خوردن Ramen Noodle

Vaporwave came out of this generation's desire to express their hopelessness,

موسیقی Vaporwave از خواست این نسل و برای بیان ناامیدیشان بوجود آمده.

the same way that the pre-internet generation did

به همان روش که نسل قبلی اینترنت انجام می دادند

sitting around in the food court.

نشستن در سالن های فوت کرت

One of my favorite malls

یکی ازمراکز خرید محبوب من

I've been to

اون

is in Corpus Christi, and it's called the Sunrise Mall.

در Corpus Christi است، و به اون Sunrise Mall گفته می شه.

When I was a kid,

وقتی بچه بودم،

my favorite thing to do was watch movies,

کار مورد علاقم ، دیدن فیلم بود،

and I used to watch movies over and over and over again.

و بارها و بارها پشت سر هم فیلم می دیدم.

And one of my favorite films was "The Legend of Billie Jean."

و یکی از فیلم های مورد علاقم "The Legend of Billie Jean" بود

برای اون دسته از شما که فیلم "The Legend of Billie Jean" را دیده اید

Now, for those of you who have seen "The Legend of Billie Jean,"

you'll know that it's a great film.

می دونید که اون یه فیلم عالی

I love it.

من عاشقشم.

And Helen Slater and Christian Slater --

وبازیگرهای فیلم Helen Slater و Christian Slater

and if you didn't know, they are not related.

اگر نمی دونید، باید بگم اونا خویشاوند نیستن

Many people thought that they were brother and sister. They're not.

خیلی ازمردم فکرمیکنن اونا خواهر و برادرن . ولی نیستن.

بهر حال ، مرکز خرید Sunrise در یک فیلم به عنوان محل فیلمبرداری استفاده شد.

But anyway, Sunrise Mall was used in the film as a filming location.

The mall is exactly the same as it was in 1984.

این مرکزخرید الان دقیقاً شبیه همونی است که در سال ۱۹۸۴ فیلمبرداری شد.

ما داریم ۳۲ سال بعد درموردش صحبت می کنیم ، اجازه بدین نشونتون بدم.

We're talking 32 years later. Let me show you.

(Video) Dan Bell: And here's Billie Jean running across the fountain,

(نمایش فیلم) صدای دن بل در فیلم : و اینجا Billie Jean در حال عبور از آبنمای پاساژ،

being chased by Hubie Pyatt's friends.

درحال تعقیب توسط دوستای Hubie Pyatt است.

And she jumps over here.

و اون اینجا می پره بالا .

And you can see the shot right here is what it looks like today.

و شما می تونید اینجا نمایی را ببینید که این فروشگاه الان هست

It's pretty incredible.

این واقعاً شگفت انگیزه.

I mean, honestly, it's exactly the same.

صادقانه باید بگم ، این فروشگاه دقیقاً همونطوری مونده

اینجا دارن می افتن روی آبنمای فروشگاه،

And there they are falling in the fountain,

and she runs up the stairs.

واو داره از پله ها بالا می ره

This is a nice shot of the whole thing here.

و این یه نمای خوب از کل چیزایی که اینجاست.

Dan Bell: I love that so much.

دن بیل: من خیلی عاشقشم.

(Laughter)

(خنده حضار)

I always think in my head, if I owned a dead mall --

من همیشه باخودم فکر می کردم اگر صاحب یک مرکز خرید مرده باشم--

why don't they embrace their vintage look?

چرا اونا نتیجه این طرز فکرشونو نمی پذیرن؟

Put in a bar,

قراردادن یک مشروب فروشی،

like, put vegan food in the food court

مثل ، قرار دادن غداهای فقط گیاهی در فوتکورت

and invite millennials and hipsters

و نسل millennial ها و hipster ها ( نوپرست ها) را دعوت کنی

to come and drink and eat,

تا بیان مشروب بنوشن و غذا بخورن،

and I guarantee you within three weeks

و من تضمین می کنم دربعد از 3 هفته

H&M and Levi's will be banging on the door trying to get space.

که H&M و Levi's فرار خواهند کرد و دنبال یه جا می گردن

I don't know why they don't do this,

من نمی دونم چرا اینکارو نمی کنن،

but apparently,

اما ظاهراً،

it's only in my mind, it goes all day.

این فقط تو فکر من هر روز هست.

(Laughter)

(خنده حضار)

Anyway, in closing --

بهرحال،

(Laughter)

(خنده حضار)

وقتی اونها ازم خواستن این سخترانی را انجام بدم،

When they first asked me to do this talk,

I said,

من گفتم،

" آیا شخص درستی را که دوست دارید انتخاب می کنید؟"

"Do you have the right person?"

(Laughter)

(خنده حضار)

These talks are supposed to be kind of inspiring and --

این سخنرانی قراره که به نوعی برای شما الهام بخش باشه

(Laughter)

(خنده حضار)

I remembered something, though.

من یه چیزی یادم اومد، باید بگم به هرحال.

I put my camera down three or four years ago,

من سه یا چهار سال پیش دوربینم و کنار گذاشتم.

and it took going to these malls

و رفتن به این فروشگاه‌ها

for me to be inspired again.

برای من یک نفس دوباره بود.

And to see my audience

و درک کردن بیننده‌هایم

and people from all over the world writing me and saying,

و مردمی از سراسر دنیا که برای من می نوشتند و می‌گفتن،

"God, I love your videos,"

" خدا ، من عاشق فیلمهات هستم،"

is incredible.

این شگفت انگیزه.

I don't know how to even explain it,

من نمی‌دونم چطور این موضوع را شرح بدم،

as an artist,

به عنوان یه هنرمند،

how fulfilling that is.

چطور میشه جبرانش کرد.

If you would have told me a year ago

اگه شما یکسال پیش به من می‌گفتید

that I would be standing on this stage

که من روی این صحنه خواهم ایستاد،

talking to all of you wonderful people,

و برای انسانهای خوبی مثل شما صحبت خواهم کرد،

I would have never believed it.

من هرگز نمی‌تونستم این را باور کنم.

I am humbled

اظهار فروتنی و

and so appreciative.

و قدردانی من را بپذیرید.

Thank you very much.

بسیار متشکرم.

(Applause)

(تشویق حضار)