The myth of Loki’s monstrous children - Iseult Gillespie

Translator: sadegh vn Reviewer: Mahshid Moballegh Nasery

Odin, the king of Asgard, was plagued by nightmares.

اودین، پادشاه آزگارد، از کابوس رنج می‌برد.

Three fearsome figures haunted his dreams:

سه شخصیت ترسناک مدام در رویاها سراغش می‌آمدند:

a massive, writhing shadow;

یک سایه عظیم درد کشیده؛

a shambling, rotting corpse;

یک جسد پوسیده تلوتلو خور؛

and worst of all, a monstrous beast with a deadly bite.

و بدتر از همه، یک موجود اهریمنی با دندان‌هایی کشنده.

Night after night, the creatures besieged the king.

هر شب، این موجودات به سراغش می‌آمدند.

And although their true forms were unknown to him,

و با اینکه شکل واقعی آن‌ها برایش ناشناخته بود،

he could tell they were related to Asgard’s most persistent problem:

می‌توانست بگوید که آن‌ها به مشکل همیشگی آزگارد مربوط می‌شدند:

Loki.

لوکی.

Despite having settled down with his wife and sons,

او علی‌رغم زندگی کردن با همسر و پسرانش،

Loki had been sneaking off to visit the giantess Angrboda.

مخفیانه به ملاقات غول ماده، انگربودا می‌رفت.

And when the king learned this affair had produced three children,

و زمانی که پادشاه فهمید که سه فرزند حاصل این رابطه نامشروع شده است،

he was filled with unease.

بی‌قرار و ناراحت شد.

Odin summoned Thor and Tyr, two of his bravest warriors,

اودین، ثور و تیر، دو عدد از شجاع‌ترین جنگجوهایش را فرا خواند،

to travel to Jotunheim to capture Loki’s secret children.

که به یوتنهایم بروند و فرزندان مخفی لوکی را با خود بیاورند.

Upon arriving at Angrboda’s home,

به محض ورود به خانه انگربودا،

the pair were immediately accosted by Loki's first child,

آن‌دو ناگهان با فرزند اول لوکی مواجه شدند،

a serpent named Jörmungandr.

مار بزرگی به نام یورمونگاند.

The God of Thunder dodged the snake’s venom

خدای آذرخش (ثور) مار را جاخالی داد

and swiftly bound him to a pine tree.

و سریعاً او را به یک درخت کاج بست.

The second child, Hel, appeared as a glowing young woman from the right

فرزند دوم،هل،عجوزه‌ای نیمه‌مرده نیمه‌زنده از سمت راست مانند یک زن جوان درخشنده

and a moldering corpse from the left.

و از سمت چپ همچون جنازه‌ای پوسیده بود.

Her flesh flaked onto the ground as she silently submitted to her captors.

گوشت تنش بر روی زمین ‌می‌ریخت در حالی که به آرامی تسلیم اسیرکنندگانش شده بود.

Finally, the third child leapt at Tyr.

در آخر، سومین فرزند به سمت تیر جهید.

The small wolf was fierce but harmless.

گرگی کوچک و عصبانی اما بی‌خطر بود.

Tyr playfully cuffed its claws and stowed the cub in his pocket.

تیر با بازیگوشی به پنجه‌هایش دستبند زد و توله را در جیبش گذاشت.

Back in Asgard, the warriors presented their prisoners

جنگجویان به آزگارد برگشته و اسیرانشان را تقدیم کردند

and fearful recognition seized Odin's heart.

و با دیدنشان ترس زیادی قلب اودین را احاطه کرد.

Though these three were meager reflections of his dark dreams,

اگرچه این سه بازتاب ناچیزی از رویاهای تاریکش بودند،

the king was determined to dispose of them before his visions came true.

پادشاه مصمم شد که قبل از تحقق رؤیاهایش از دستشان خلاص شود.

First, he banished Jörmungandr to the sea at the edge of the world.

ابتدا، یورمونگاند را به دریایی در لبه جهان تبعید کرد.

Then he sent Hel deep below the earth to join her fellow corpses.

سپس هل را برای پیوستن به اجساد همنوعش به اعماق زمین فرستاد.

But the wolf, named Fenrir, presented a challenge.

اما برای گرگ که فنریر نام داشت، چالشی مطرح کرد.

He’d already grown strong enough to threaten the gods,

او حالا به اندازه‌ای قدرتمند شده بود که برای تهدید خدایان کافی باشد،

so Odin took a more patient approach.

بنابراین اودین رویکرد صبورانه‌تری پیشه کرد.

For months, he supervised the creature, watching Fenrir grow

ماه‌ها، فنریر را زیر نظر می‌گرفت، بزرگ شدن او را تماشا می‌کرد که

from a cub to a wolf to a beast who spoke with the voice of a God.

از یک توله به یک گرگ و سپس به یک هیولا که می‌توانست با صدای خدایی حرف بزند تبدیل شد.

Tyr visited frequently and found Fenrir to be strong and clever.

تیر مدام فنریر را ملاقات می‌کرد و فهمید که او قوی و باهوش است.

But as their bond deepened, Odin's fear only grew.

اما همانطور که پیوندشان محکم‌تر می‌شد، ترس اودین هم بیشتر می‌شد.

One day, Odin forged his heaviest chains

روزی، اودین سنگین‌ترین زنجیر‌هایی که می‌توانست بسازد را ساخت

and hauled them to Fenrir with a challenge.

و برای یک چالش آن‌‌ها را به فنریر بست.

He would bind the wolf to test his growing strength.

او گرگ را می‌بست تا قدرت در حال رشدش را بیازماید.

Fenrir eagerly accepted the challenge and splintered the metal like old wood.

فنریر مشتاقانه چالش را پذیرفت و آن را مانند تکه چوب کهنه‌ای خرد کرد.

Odin returned to the forge, crafting shackles that no man could lift alone.

اودین به کوره برگشت، زنجیرهایی ساخت که هیچ انسانی قادر به بلند کردن آنها نبود.

These sturdy chains gave Fenrir pause.

این زنجیرهای محکم فنریر را به فکر فرو برد.

But with an encouraging wink from Tyr, he accepted the challenge.

اما با چشمک دلگرم‌کننده تیر، چالش را پذیرفت.

The beast strained for a moment and then shattered his restraints

او برای لحظه ای فشار آورد و سپس زنجیر‌ها را

into a thousand pieces.

به هزاران قطعه شکست.

Desperate, Odin sought help from the most skilled makers of all:

اودین ناامید، از ماهرترین سازندگان کمک گرفت:

the Dwarves.

دورف‌(کوتوله)‌ها.

Rather than metal, they sought the rarest ingredients;

جدای از فلز، آن‌ها به دنبال کمیاب‌ترین مواد گشتند؛

from feline footsteps and fish breath

از رد پای گربه و نفس ماهی

to the sinews of mountains and mighty bears.

تا تار و پود کوه‌ها و خرس‌های نیرومند.

With these, the Dwarves crafted Gleipnir,

با این مواد، دورف‌ها گلیپنیر را ساختند،

an unbreakable chain in the guise of fine thread.

زنچیری نا‌گسستنی در پوششی از ریسمان‌های نازک.

When Odin challenged Fenrir a third time, the wolf laughed.

وقتی اودین فنریر را برای بار سوم به چالش کشید، گرگ خندید.

But as he examined the thread more closely,

اما با دقت بیشتری ریسمان‌ها را بررسی کرد،

Fenrir sensed Odin’s trickery and began to feel some fear himself.

فنریر حیله اودین را حس کرد و خودش هم کمی احساس ترس کرد.

Fenrir struck a deal.

فنریر معامله کرد.

He would accept the challenge,

او چالش را می‌پذیرفت،

but only if a god kept their hand in his mouth throughout.

اما فقط به شرطی که یک خدا در حین کار دستانش را درون دهانش نگه دارد.

With a heavy heart, Tyr volunteered.

تیر در عین ناراحتی داوطلب شد.

The gods bound the wolf and as he strained Gleipnir only grew tighter.

آن‌ها گلیپنیر را به دور گرگ بستند اما هرچه بیشتر تلاش می‌کرد زنجیر تنگ‌تر می‌شد.

Fenrir felt the agony of betrayal—

فنریر بوی خیانت را نه‌تنها از طرف اودین،

not only from Odin, but from his reluctant friend.

بلکه از طرف دوست مرددش هم احساس کرد.

With a howl of fury, he bit through Tyr’s wrist

با زوزه‌ای سراسر از خشم، مچ دست تیر را گاز گرفت

and vowed to destroy Odin for tricking him.

و قسم خورد اودین را به خاطر حیله‌گری‌اش نابود کند.

Watching his nightmare come to life,

اودین در حین تماشای کابوسش در زندگی واقعی،

Odin thrust Tyr’s blade between Fenrir jaws,

شمشیر تیر را وارد دهان فنریر کرد،

releasing a torrent of saliva that became a furious river.

حجم عظیمی از بزاق به اندازه یک رودخانه خروشان بیرون ریخت.

While the beast was not dead, he was bound,

در حالی که این جانور نمرده بود و فقط زندانی شده بود،

and Odin celebrated his victory over fate.

اودین پیروزی‌اش بر قضا و قدر را جشن گرفت.

But in truth, his actions had only sealed his doom.

اما در حقیقت، این کار‌هایش فقط عذابش را سنگین‌تر کرده بود.

Beneath the waves, Jörmungandr grew to encircle the world.

از اعماق آب‌ها، یورمونگاند داشت می‌آمد تا جهان را احاطه کند.

Hel rose to rule the dead as queen of the Underworld.

هل تصمیم گرفت تا در سرزمین مردگان به عنوان ملکه بر مردگان حکومت کند.

And every day, Fenrir strained a little more against his chains,

و هر روز، فنریر یک‌خورده بیشتر به زنجیر‌هایش فشار می‌آورد،

inching ever closer to his bloody revenge.

و آرام آرام به انتقام خونینش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.