Effective English Listening Practice with Short Stories and Questions

Have you ever listened to someone speak English, caught a few words,

آیا تا به حال به کسی گوش داده اید که انگلیسی صحبت کند، چند کلمه را یاد بگیرید،

but missed the full meaning?

اما معنی کامل آن را فراموش کرده باشید؟

You're not alone.

تو تنها نیستی

Listening is one thing, but truly understanding is another.

گوش دادن یک چیز است، اما درک واقعی چیز دیگری است.

The best way to improve is by training your ears, and one way to do that

بهترین راه برای بهبود، آموزش گوش های خود است و یکی از راه های انجام آن

is by listening to short stories.

گوش دادن به داستان های کوتاه است.

Just like we're going to do today.

درست مانند کاری که امروز قرار است انجام دهیم.

Hello, everyone.

سلام به همه

My name is Anna from English Like a Native.

نام من آنا از انگلیسی مانند یک بومی است.

And today I'm going to give you three short stories that will help

و امروز سه داستان کوتاه به شما می‌دهم که

to sharpen your comprehension skills.

به تقویت مهارت‌های درک شما کمک می‌کند.

After each story, I'll ask you five questions to see how much you understood.

بعد از هر داستان، پنج سوال از شما می پرسم تا ببینم چقدر متوجه شده اید.

Do you think you can get them all right?

آیا فکر می کنید می توانید همه آنها را به درستی انجام دهید؟

Let's find out.

بیایید دریابیم.

My dad was always a bit of a mystery to me.

پدرم همیشه برایم یک معما بود.

He was super strict.

او فوق العاده سختگیر بود.

Always watching me with these serious eyes that made me feel

همیشه با این چشم های جدی نگاهم می کرد که باعث می شد احساس

like I was constantly being judged.

کنم مدام در حال قضاوت هستم.

Deep down, I know he had my interests at heart.

در اعماق وجودم می دانم که او علایق من را در دل داشت.

But back then, it just felt like too much.

اما در آن زمان، احساس می کردم خیلی زیاد است.

My father was dead set on not being too indulgent.

پدرم مرده بود که خیلی زیاده خواه نبود.

He thought being soft would make me weak.

فکر می کرد نرم بودن باعث ضعف من می شود.

Every time I did something good, he'd just give a quick nod.

هر بار که کار خوبی انجام می دادم، او فقط سر تکان می داد.

Every mistake meant a long talk.

هر اشتباهی به معنای صحبت طولانی بود.

He wanted me to do well so badly that he forgot kids need

او از من می خواست آنقدر خوب کار کنم که فراموش کرد بچه ها به

a bit of love and understanding.

کمی عشق و درک نیاز دارند.

He was pretty aloof.

او خیلی دور بود.

Which made me feel like I was some kind of project rather than his daughter.

که باعث شد احساس کنم به جای دختر او، نوعی پروژه هستم.

During my teenage years, when I was struggling with friendships,

در سال های نوجوانی، زمانی که با دوستی ها،

self confidence, and the turbulent emotions of adolescence.

اعتماد به نفس و احساسات متلاطم نوجوانی دست و پنجه نرم می کردم.

I just wanted him to cut me some slack.

من فقط می خواستم او مرا کمی شل کند.

Just once.

فقط یکبار

I wish he had listened without lecturing me or trying to fix everything.

ای کاش بدون اینکه به من سخنرانی کند یا سعی کند همه چیز را درست کند گوش می کرد.

Now, years later, I can see how we grew apart bit by bit.

حالا، سال‌ها بعد، می‌توانم ببینم که چگونه ذره ذره از هم دور شدیم.

I wish we could clear the air and really talk, but it feels like

ای کاش می توانستیم هوا را پاک کنیم و واقعاً صحبت کنیم، اما احساس می کنم

those moments have already passed.

آن لحظات گذشته است.

My dad's getting older now and he's much quieter.

بابام الان داره بزرگ میشه و خیلی ساکت تره.

The intensity of his strictness has faded, but so has our connection.

شدت سختگیری او کمرنگ شده است، اما ارتباط ما نیز کمرنگ شده است.

I can't help wondering if he ever realised how much I just

نمی توانم فکر نکنم که آیا او تا به حال فهمیده است که من فقط

wanted him to understand me.

می خواهم او مرا درک کند.

I wanted him to see me as his daughter, not as some

می خواستم او مرا به عنوان دخترش ببیند، نه به عنوان

project that needed perfecting.

پروژه ای که نیاز به تکمیل دارد.

It's funny how relationships can get so complicated.

خنده دار است که چگونه روابط می تواند اینقدر پیچیده شود.

Sometimes I think some connections are like frail pieces of string, easy

گاهی اوقات فکر می‌کنم برخی از اتصالات مانند تکه‌های ریسمانی ضعیف هستند، به راحتی

to break, tough to put back together.

شکسته می‌شوند، به سختی می‌توان آنها را کنار هم قرار داد.

Here are the comprehension questions.

در اینجا سوالات درک مطلب وجود دارد.

Get a pen or pencil at the ready.

یک خودکار یا مداد آماده کنید.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

1. Why did the narrator want their father to cut them some slack?

1. چرا راوی از پدرشان می خواست که آنها را کوتاه کند؟

2. What does the narrator compare relationships to?

2. راوی روابط را با چه چیزی مقایسه می کند؟

3. Why does the narrator wish they could clear the air with their father?

3. چرا راوی آرزو می کند که ای کاش می توانستند هوا را با پدرشان پاک کنند؟

4. Why did the narrator feel that their father had their interests at heart?

4. چرا راوی احساس می کرد که پدرشان علایق آنها را در دل دارد؟

Number five.

شماره پنج.

Why did the father's aloof behavior affect the narrator?

چرا رفتار گوشه گیر پدر بر راوی اثر گذاشت؟

Nice work!

کار خوب!

How did you do?

چطور شد؟

Keep track of your answers and at the end of this lesson let me know in

پاسخ های خود را پیگیری کنید و در پایان این درس در نظرات به من بگویید که

the comments how many you got right.

چه تعداد را درست دریافت کرده اید.

If you enjoy this type of comprehension exercise, check out Podcast Plus.

اگر از این نوع تمرین درک مطلب لذت می برید ، پادکست پلاس را بررسی کنید.

This is a membership where you'll get access to interactive quizzes

این عضویتی است که در آن به آزمون‌های تعاملی

and transcripts to my latest podcast episodes, as well as a space

و رونوشت‌های آخرین قسمت‌های پادکست من و همچنین فضایی

to do some writing of your own.

برای نوشتن خود دسترسی خواهید داشت.

Now it's a great way to transform your passive listening into

اکنون این یک راه عالی برای تبدیل گوش دادن غیرفعال شما به

an active learning experience.

یک تجربه یادگیری فعال است.

I'll leave a link in the description for you to learn more.

من یک لینک در توضیحات برای شما می گذارم تا بیشتر بدانید.

Now let's move on to our next story.

حالا بیایید به داستان بعدی خود برویم.

Abigail had been teaching French at Oakwood Secondary School for five years.

ابیگیل به مدت پنج سال در مدرسه متوسطه Oakwood زبان فرانسه تدریس می کرد.

Exam time was approaching and she was on her way to a department meeting about it.

زمان امتحان نزدیک شده بود و او در راه بود تا به جلسه ای در مورد این موضوع برود.

We need to create the end of year exam for year ten.

ما باید امتحان پایان سال را برای سال دهم ایجاد کنیم.

The head of department announced, Abigail and Matthew, you'll

رئیس بخش اعلام کرد، ابیگیل و متی، شما

be responsible for this.

مسئول این کار خواهید بود.

Abigail sighed.

ابیگیل آهی کشید.

She felt uneasy about working with Matthew, a new teacher who

او از کار با متیو، معلم جدیدی که در

had joined the modern foreign languages department that year.

آن سال به بخش زبان‌های خارجی مدرن پیوسته بود، ناراحت بود.

He had seemed standoffish during their first few staff meetings.

او در طول چند جلسه اول کارکنان آن‌ها بی‌قرار به نظر می‌رسید.

He always sat quietly at the far end of the table and spoke

او همیشه در انتهای میز آرام می‌نشست و

only when absolutely necessary.

فقط در مواقع ضروری صحبت می‌کرد.

Abigail approached Matthew during the lunch break.

ابیگیل در زمان استراحت ناهار به متیو نزدیک شد. در مورد

Shall we discuss the exam?

امتحان بحث کنیم؟

she asked tentatively.

او به طور آزمایشی پرسید.

Matthew nodded and pulled out his notebook.

متیو سری تکان داد و دفترچه اش را بیرون آورد.

As they began discussing potential question types and assessment criteria,

هنگامی که آنها شروع به بحث در مورد انواع سؤالات بالقوه و معیارهای ارزیابی کردند،

something surprising happened.

اتفاق شگفت انگیزی رخ داد. به

Matthew's initial standoffish attitude seemed to disappear.

نظر می رسید که نگرش اولیه متیو ناپدید شده است. او گفت که

I was thinking we could focus on practical language use, he said.

فکر می‌کردم می‌توانیم روی کاربرد عملی زبان تمرکز کنیم.

Abigail's eyes lit up.

چشمان ابیگیل روشن شد.

Spot on, she replied.

او پاسخ داد.

They started sharing ideas and it quickly became clear that they were

آنها شروع به به اشتراک گذاشتن ایده ها کردند و به سرعت مشخص شد که آنها

on the same page about assessment.

در مورد ارزیابی در یک صفحه هستند.

Matthew's methodical approach complemented Abigail's creative thinking.

رویکرد روشمند متیو تفکر خلاق ابیگیل را تکمیل کرد.

They wanted an exam that would genuinely test the student's French skills, not just

آن‌ها امتحانی می‌خواستند که واقعاً مهارت‌های فرانسوی دانش‌آموزان را آزمایش کند، نه فقط

their ability to memorise grammar rules.

توانایی آنها را در حفظ قواعد دستور زبان.

Hours passed as they worked, sketching out sections for reading comprehension,

ساعت ها در حین کار می گذشت و بخش هایی را برای درک مطلب،

writing tasks and speaking assessments.

تکالیف نوشتاری و ارزیابی گفتاری ترسیم می کردند.

Their initial awkwardness disappeared, replaced by a shared enthusiasm for

ناهنجاری اولیه آنها ناپدید شد و با اشتیاق مشترک برای

creating a fair and challenging exam.

ایجاد یک امتحان منصفانه و چالش برانگیز جایگزین شد.

We should forge ahead with this draft, Matthew suggested

متیو پیشنهاد کرد

as the afternoon wore on.

که بعد از ظهر به پایان رسید، ما باید با این پیش نویس پیش برویم.

Abigail agreed and they refined their plan, checking and

ابیگیل موافقت کرد و آنها نقشه خود را اصلاح کردند و

double checking every detail.

همه جزئیات را بررسی کردند.

By the end of the day, they had created an exam that they both felt proud of.

در پایان روز، آنها امتحانی را ایجاد کردند که هر دو به آن افتخار می کردند.

What had started as an uncomfortable collaboration

آنچه به عنوان یک همکاری ناراحت کننده شروع شده بود،

Okay, here are the questions.

خوب، در اینجا سؤالات وجود دارد.

Number one, why was Abigail uneasy about working with Matthew?

شماره یک، چرا ابیگیل از کار با متیو ناراحت بود؟

Number two, how did Abigail and Matthew realise they were on the same page?

شماره دو، چگونه ابیگیل و متی متوجه شدند که در یک صفحه هستند؟

Number three, what helped Matthew appear less standoffish?

شماره سه، چه چیزی به متیو کمک کرد که کمتر سرسخت به نظر برسد؟

Number four, What does forge ahead mean in the context of Abigail and Matthew's work?

شماره چهار، پیشروی در زمینه کار ابیگیل و متی به چه معناست؟

Number five.

شماره پنج. رابطه کاری

How did Abigail and Matthew's working relationship change

ابیگیل و متیو

by the end of the story?

در پایان داستان چگونه تغییر کرد؟

Great job.

کار عالی

Listening to different stories like this is an amazing way to

گوش دادن به داستان های مختلف مانند این یک راه شگفت انگیز برای

improve your English naturally.

بهبود طبیعی زبان انگلیسی شماست.

You get to hear vocabulary in context, making it easier to

شما می توانید واژگان را در متن بشنوید و به

remember and use in real life.

خاطر سپردن و استفاده از آن در زندگی واقعی آسان تر می شود.

Are you ready for the final story?

آیا برای داستان پایانی آماده هستید؟

Let's go.

برویم

I've been running this corner shop for over 20 years now.

من الان بیش از 20 سال است که این مغازه گوشه ای را اداره می کنم.

And every day feels both the same and different.

و هر روز احساس یکسان و متفاوت است.

The constant hum of the fridges and the flickering neon lights have become

صدای زمزمه مداوم یخچال ها و نورهای نئون سوسوزن

as familiar to me as my own heartbeat.

به اندازه ضربان قلبم برایم آشنا شده است.

When I first started, I knew it would be a challenge to hold my own

وقتی برای اولین بار شروع کردم، می‌دانستم که مقاومت در

against the big supermarket chains that were popping up everywhere.

برابر سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای بزرگ که در همه جا ظاهر می‌شوند، یک چالش است.

But I've learned a thing or two about surviving.

اما من یکی دو چیز در مورد زنده ماندن یاد گرفته ام.

While they can offer cheaper prices, I offer something they can't.

در حالی که آنها می توانند قیمت های ارزان تری ارائه دهند، من چیزی را ارائه می دهم که آنها نمی توانند.

A personal touch.

یک لمس شخصی

I know most of my regulars by name.

من اکثر افراد همیشگی خود را به نام می شناسم.

There's Mr Jackson who comes in every morning for his

آقای جکسون است که هر روز صبح برای

newspaper and custard creams.

روزنامه و کرم کاستردش می آید.

And the local school kids who sometimes mess about near the

و بچه های مدرسه محلی که گاهی اوقات

sweet section after school.

بعد از مدرسه در نزدیکی بخش شیرین به هم می ریزند.

I've worked hard to stand out from the competition.

من سخت کار کرده ام تا از رقبا متمایز شوم.

I carefully choose my stock, ordering the products I know people want.

من با دقت سهام خود را انتخاب می کنم و محصولاتی را که می دانم مردم می خواهند سفارش می دهم.

The school kids might laugh and joke, but they appreciate that I stock their

بچه‌های مدرسه ممکن است بخندند و شوخی کنند، اما از اینکه من

favourite crisps and energy drinks.

چیپس و نوشیدنی انرژی‌زای مورد علاقه‌شان را تهیه می‌کنم، قدردانی می‌کنند.

The older residents appreciate that I keep hard to find British

ساکنان مسن تر از اینکه به سختی برندهای بریتانیایی را پیدا می کنم

brands and always have a kind word.

و همیشه یک کلمه محبت آمیز می گویم، قدردانی می کنند.

Running an independent shop isn't easy.

راه اندازی یک فروشگاه مستقل آسان نیست.

Some days the takings are low and I worry about keeping the business going, but then

برخی از روزها برداشتم کم است و من نگران ادامه دادن کار هستم، اما بعد از آن

a regular will come in, share a story, or simply smile and thank me for being

یک نفر معمولی می آید، داستانی را به اشتراک می گذارد، یا به سادگی لبخند می زند و از من برای حضور در اینجا تشکر می کند

here and I remember why I love what I do.

و به یاد می آورم که چرا کاری را که انجام می دهم دوست دارم.

The shop might be small, tucked away on this quiet street, but

مغازه ممکن است کوچک باشد، در این خیابان آرام قرار گرفته باشد، اما چیزی

it's more than just a business.

فراتر از یک تجارت است.

It's a community hub, a little piece of local life that keeps ticking

این یک مرکز اجتماعی، قطعه کوچکی از زندگی محلی است که همچنان ادامه دارد

along, and despite the challenges, I wouldn't have it any other way.

، و با وجود چالش‌ها، من به هیچ وجه آن را ندارم.

As evening approaches and the last customer drifts out, I tidy some

با نزدیک شدن به عصر و خروج آخرین مشتری،

shelves and prepare for another day.

قفسه ها را مرتب می کنم و برای یک روز دیگر آماده می شوم.

Ready for the questions.

آماده برای سوالات

Number one.

شماره یک

How did the shopkeeper hold his own against the supermarket chains?

چگونه مغازه دار در مقابل سوپرمارکت های زنجیره ای مقاومت کرد؟

Number two, what does the hum of the shop refer to in the story?

شماره دو، زمزمه مغازه در داستان به چه چیزی اشاره دارد؟

Number three, why do the school kids mess around in the shop?

شماره سه، چرا بچه های مدرسه در مغازه ها به هم می ریزند؟

Number four, how does the shopkeeper make his shop stand out from the supermarkets?

شماره چهار، مغازه دار چگونه مغازه خود را از سوپرمارکت ها متمایز می کند؟

Number five, what makes the corner shop an important part of the community?

شماره پنج، چه چیزی فروشگاه گوشه را به بخش مهمی از جامعه تبدیل می کند؟ به

How many questions did you answer correctly?

چند سوال پاسخ صحیح دادید؟

Let me know in the comments.

در نظرات به من اطلاع دهید.

Now, if you enjoyed these stories and you do want to take your learning further,

حال، اگر از این داستان‌ها لذت بردید و می‌خواهید یادگیری خود را بیشتر کنید،

remember that Podcast Plus has full episode transcripts, quizzes, and a

به یاد داشته باشید که پادکست پلاس رونوشت‌های کامل قسمت‌ها، آزمون‌ها و

space for you to practice your English.

فضایی برای تمرین انگلیسی‌تان دارد.

So click on the link below to learn more.

پس برای کسب اطلاعات بیشتر روی لینک زیر کلیک کنید.

And of course, please subscribe for more fun lessons like this.

و البته، لطفا برای درس های سرگرم کننده بیشتر مانند این مشترک شوید.

I'll see you in the next video.

در ویدیوی بعدی شما را می بینم.