The myth of Pegasus and the chimera - Iseult Gillespie

Translator: sadegh vn Reviewer: Pari A

Shielded from the gorgon’s stone-cold gaze,

پرسئوس به دور از نگاه سرد و سنگ‌کننده این گورگون،

Perseus crept through Medusa’s cave.

یواشکی وارد غار مدوسا شد.

When he reached her, he took a deep breath,

وقتی به نزدیکی او رسید، یک نفس عمیق کشید،

and in one sudden movement,

و با یک حرکت ناگهانی،

drew his sickle and brought it down on her neck.

داسش را کشید و بر گردنش زد.

Medusa’s head rolled to the ground and from her neck sprung two children.

سر مدوسا بر روی زمین غلتید و از گردنش دو بچه بیرون آمدند.

One of them was Chrysaor, a giant wielding a golden sword;

اولی کریسائور بود، غولی با یک شمشیر طلایی در دست؛

The other was the magnificent, white, winged horse, Pegasus.

دومی اسب سفید، بالدار و باشکوهی به نام پگاسوس بود.

He was swifter than any other steed, and with the stomp of his hooves,

او از هر اسب دیگری سریع‌تر بود و با کوباندن سم‌هایش

he could alter mountains and draw streams from dry rock.

می‌توانست شکل کوه‌ها را تغییر دهد و از دل صخره‌های خشک نهر آب بوجود آورد.

No bridle could contain him— until one fateful day.

هیچ افساری نمی‌توانست او را مهار کند تا اینکه آن روز شوم فرا رسید.

Bellerophon, prince of the Greek city-state of Corinth,

بلروفون، شاهزاده شهر یونانی کورینت، که به نظر می‌رسید

seemed to have it all.

همه‌چیز را در اختیار دارد.

But his ambitions exceeded his earthly circumstances.

اما جاه‌طلبی‌های او از سطح زمینی‌اش هم فراتر رفت.

What he truly wanted was to be a hero so great

خواسته قلبی او این بود که قهرمان بسیار بزرگی شود

that the gods would welcome him on Mount Olympus.

تا خدایان در کوه المپوس خوشامد‌گویش باشند.

Bellerophon believed that Pegasus would be key in helping him reach such heights.

بلروفون معتقد بود که نقش پگاسوس در رسیدن او به چنین ارتفاعاتی بسیار کلیدی خواهد بود

One night, he visited the temple of Athena,

یک شب، او به معبد آتنا،

the goddess of war and wisdom,

الهه جنگ‌آوری و خرد رفت،

and prayed for the power to appease the mighty animal.

و برای داشتن توانایی راضی کردن آن حیوان قدرتمند دعا کرد.

When Bellerophon woke, he found a magical golden bridle,

وقتی بلروفرون از خواب بیدار شد، افساری طلایی و جادویی در کنارش دید،

and sped to the fountain that Pegasus drank from.

و به سرعت به سمت چشمه‌ای که پگاسوس از آن آب می‌نوشید رفت.

As soon as the horse bent towards the water,

همین که اسب به سمت آب خم شد،

Bellerophon jumped on his back and slipped the bridle on.

بلروفرون بر پشتش پرید و افسار را بر پوزه‌اش بست.

Finally, Pegasus was subdued.

سر‌انجام، پگاسوس رام شد.

With this conquest, Bellerophon felt that he was on his way to becoming

با این حرکت، بلروفرون احساس کرد که در مسیر تبدیل شدن به یک قهرمان افسانه‌ای

a legendary hero.

قرار گرفته است.

He trained for battle day and night.

او روز و شب برای نبرد تمرین می‌کرد.

But one training session went horribly wrong,

اما یک جلسه تمرین بسیار بد پیش رفت،

and Bellerophon mortally injured his brother, Deliades.

و بلروفرون بدن برادرش،دلیادس را مجروح کرد.

Disgraced, he was exiled to Argos, where King Proetus purified him.

او که اعتبارش خدشه‌دار شده بود، به آرگوس تبعید شد تا شاه پروتئوس او را تطهیر کند.

Bellerophon was resolved to repair his reputation,

بلروفرون مصمم بود تا آبرویش را باز پس گیرد

but the Queen of Argos had her eye on him.

اما ملکه آرگوس به او نظر داشت.

And when Bellerophon rebuffed her advances,

و وقتی بلروفرون به پیشنهادات او جواب رد داد،

she accused him of trying to seduce her, further tarnishing his honor.

او را به تلاش برای اغوا کردنش متهم کرد تا عزت او بیشتر از قبل لکه‌دار شود.

King Proetus soon devised a plan to exact revenge.

شاه پروتئوس فورا برنامه‌ای برای انتقام چید

He banished Bellerophon and Pegasus and sent them to the kingdom of Lycia,

او بلروفرون و پگاسوس را بیرون کرد و آنها را به امپراتوری لیسیا

carrying a note to Iobates, Lycia’s king.

به همراه یادداشتی برای پادشاه لیسیا، ایوباتس فرستاد.

But unbeknownst to Bellerophon, he was carrying a decree for his own death.

اما بلروفرون بدون اینکه بداند، داشت حکم مرگش را با خود حمل می‌کرد.

Iobates considered how to dispose of the youth

ایوباتس در این فکر بود که چگونه از دست این جوان خلاص شود

and picked just the right monster for the job:

و اژدهای دقیقا مناسب برای انجام این کار را انتخاب کرد:

the fire-breathing lion-goat-dragon Chimera

کیمرا، موجودی متشکل از شیر-بز-اژدها که نفسی آتشین دارد

that had long been terrorizing his kingdom.

و چندین سال است که در سرزمینش باعث وحشت همگان است.

Bellerophon— eager to achieve greatness— jumped at the challenge.

بلروفرون - مشتاق دستیابی به جلال و جبروت - چالش را پذیرفت.

He mounted Pegasus, and the two shot into the sky.

او سوار بر پگاسوس شد، و هر دو با تمام سرعت در آسمان شتافتند.

Swooping above the earth, they saw the Chimera surrounded by its charred victims.

آنها در حین پرواز بر فراز آسمان، کیمرا را در میان قربانیان جزغاله شده‌اش دیدند.

Soon, they too were facing its firepower.

اندکی بعد، آنها بسیار زیاد به تیررس او نزدیک شدند.

In a sequence of agile aerial acrobatics,

در این نبرد آکروباتیک هوایی،

Pegasus dodged every blast from the Chimera

همانطور که بلروفون نیزه به سمتش پرت می‌کرد

as Bellerophon launched his arrows.

پگاسوس با زیرکی از هر شلیک کیمرا جاخالی داد.

Finally, Pegasus closed in on the beast at just the right angle,

در نهایت، پگاسوس از زاویه مناسبی به آن جانور نزدیک شد،

and Bellerophon dealt it a deadly blow.

و بلروفون ضربه مهلکی به او وارد کرد.

Iobates was incredulous.

ایوباتس باورش نمی‌شد.

He was glad to be rid of the monster, but still needed to deal with Bellerophon.

او به خاطر خلاص شدن از شر هیولا خوشحال بود اما هنوز هم باید با بلروفون کنار می‌آمد.

So, he set forth more challenges,

بنابراین، چالش‌های بیشتری پیش‌رویش گذاشت،

putting Bellerophon up against fearsome warriors, highly skilled archers,

بلروفون را در مقابل جنگجویان خوفناک، کمانداران بسیار ماهر،

and, ultimately, Lycia’s best soldiers.

و در نهایت، بهترین سربازان لیسیا قرار داد.

Every time, Pegasus’ power turned the tide in Bellerophon’s favor.

هر بار، قدرت پگاسوس اوضاع را به نفع بلروفون تغییر می‌داد.

Finally, Iobates had no choice but to concede

سرانجام، ایوباتس هیچ چاره‌ای نداشت جز اینکه قبول کند

that Bellerophon was a true hero.

که بلروفون یک قهرمان واقعی است.

He even offered him his daughter’s hand in marriage.

او حتی پیشنهاد ازدواج با دخترش را به او داد.

But Bellerophon’s sights were set far beyond the land of mortals.

اما اهداف بلروفون بسیار فراتر از موارد زمینی بود.

He was certain he must now be entitled to a place on Mount Olympus.

او مطمئن بود که حالا باید لیاقت داشتن جایی در کوه المپوس را داشته باشد.

So, he jumped onto Pegasus and urged him higher and higher.

بنابر‌این، بر روی پگاسوس پرید و بالا و بالاتر رفت.

Zeus watched as Bellerophon, buoyed by hubris,

زئوس دید که بلروفون بسیار مغرور

neared his palace.

دارد به قصرش نزدیک می‌شود.

To punish the youth, he released a single gadfly,

برای تنبیه کردن آن جوان، او خرمگسی را فرستاد

which beelined towards Pegasus and bit into his flesh.

تا پگاسوس و خودش را نیش بزند.

This was as high as Bellerophon would ever get.

این بدترین دردی بود که بلروفون تا آن موقع تجربه کرده بود.

As Pegasus flinched, he flung his rider into the air,

پگاسوس از درد به خود پیچید و سوارش به هوا پرت کرد،

and Bellerophon fell careening back to Earth.

و بلروفون بر روی زمین سقوط کرد.

Pegasus, on the other hand, ascended with Zeus’s blessing.

در آن سوی دیگر، پگاسوس، با لطف زئوس به حرکتش ادامه داد.

The gods welcomed him into the halls of Mount Olympus

خدایان ورودش را به کاخ‌های کوه المپوس خوشامد گفتند

and immortalized him in a constellation.

و او را به شکل یک صورت فلکی برای همیشه‌ جاودان کردند.

There in the night sky, Pegasus can be seen soaring,

در آسمان شب، می‌توان آن پگاسوس آزاد و رها را

unfettered and free.

که در حال پرواز است دید.