Mastering Small Talk with Rob Rudge (Business English Podcast)

Hello, and welcome to The English Like A Native Podcast, the listening

سلام، و به The English Like A Native Podcast،

resource for intermediate to advanced-level English learners.

منبع شنیداری برای زبان آموزان سطح متوسط ​​تا پیشرفته انگلیسی، خوش آمدید.

My name is Anna and today I'm joined by a very special guest - a fellow podcasting,

نام من آنا است و امروز یک مهمان بسیار ویژه به من ملحق شده است - یکی از همکاران پادکست،

YouTubing, online English teacher.

یوتیوب، معلم انگلیسی آنلاین.

Ladies and gentlemen, I'm pleased to introduce Rob from

خانم ها و آقایان، خوشحالم که راب را از

the Business English Podcast.

پادکست انگلیسی تجاری معرفی کنم.

Now he is a business English communication coach and someone that

اکنون او یک مربی ارتباطات انگلیسی تجاری است و

you should be tuning into if you're hoping to make a good impression

اگر می‌خواهید

in an English speaking workplace.

در یک محل کار انگلیسی زبان تأثیر خوبی داشته باشید، باید او را تنظیم کنید.

Hello, Rob.

Good morning.

سلام راب

صبح بخیر.

Hi, Anna.

Hi, Anna.

سلام آنا.

سلام آنا.

Thanks for having me on, really appreciate it.

از اینکه من را همراهی کردید متشکرم، واقعاً از آن متشکرم.

You're very welcome.

خیلی خوش اومدی

How are you today?

امروز چطوری؟

Very well, very well.

خیلی خوب، خیلی خوب.

What about yourself?

درباره خودت چی؟

Yeah, I'm all right.

آره، حالم خوبه

I was just saying before this podcast, I've just finished my coffee

من فقط قبل از این پادکست می گفتم، من تازه قهوه ام را تمام کرده ام

and I'm waiting for it to kick in.

و منتظرم تا شروع شود. آیا

Are you a morning coffee drinker?

شما قهوه خوری صبحگاهی هستید؟

I am two in already, so, I'm starting to feel the effects,

من در حال حاضر دو ساله هستم، بنابراین، می‌دانید که اثرات آن را احساس می‌کنم،

you know, coming up as they say.

همانطور که می‌گویند.

Oh really?

I limit myself to one coffee a day these days.

اوه واقعا؟ این روزها

خودم را به یک قهوه در روز محدود می کنم.

I will have a decaf later in the afternoon because I enjoy the bitterness and I

بعد از ظهر یک کافه بدون کافئین می خورم چون از تلخی آن لذت می برم و

match it with a little bit of sweetness.

آن را با کمی شیرینی تطبیق می دهم.

So, I tend to have a little biscotti or a piece of dark chocolate with it.

بنابراین، من تمایل دارم کمی بیسکوتی یا یک تکه شکلات تلخ همراه آن داشته باشم.

Yeah.

آره

Do you have your coffee with milk or black?

آیا قهوه خود را با شیر می خورید یا سیاه؟

I have it with milk, but no sugar.

من با شیر میخورم ولی شکر ندارم.

I was going to say when you said sweetness, I thought are

میخواستم بگم شیرینی گفتی فکر کردم تو

you putting sugar in this?

اینا شکر میزنی؟

Demerara or...

No, no.

دمرارا یا...

نه، نه.

I usually have coconut milk.

من معمولا شیر نارگیل می خورم.

What about almonds or soy and any of the others?

بادام یا سویا و سایرین چطور؟

No, so, if I run out of coconut milk, I will use some of the oat milk, if

نه، بنابراین، اگر شیر نارگیل تمام شود، از شیر جو دوسر استفاده می کنم، اگر

we have like a barista oat milk in the house, I'll use some of that, but I

در خانه شیر جو دوسر مانند باریستا داشته باشیم، مقداری از آن را مصرف می کنم، اما

like the sweetness of coconut milk, I have a bit of a sweet tooth, you see.

شیرینی شیر نارگیل را دوست دارم. من کمی شیرینی دارم، می بینید.

Uh-huh.

آهان.

So it keeps me on the straight and narrow, having a slightly sweet coffee,

بنابراین من را در مسیر مستقیم و باریک نگه می دارد، خوردن یک قهوه کمی شیرین،

keeps me away from the naughty treats.

من را از رفتارهای شیطانی دور می کند.

Good.

Just take the edge off.

خوب

فقط لبه را بردارید

Yeah.

آره

Rob, I want to start with a question.

راب، می خواهم با یک سوال شروع کنم.

Sure.

A completely random question.

مطمئن.

یک سوال کاملا تصادفی

If you had any superpower besides flying and time travel, because

اگر به غیر از پرواز و سفر در زمان، قدرت فوق العاده ای هم داشتید ، چون

everyone says, "I'd love to fly."

همه می گویند: "دوست دارم پرواز کنم."

or "I'd love to time travel."

یا "من دوست دارم در زمان سفر کنم."

What would your superpower be?"

ابرقدرت شما چه خواهد بود؟"

I think, I would like to breathe underwater.

فکر می کنم، من دوست دارم زیر آب نفس بکشم.

That would be something very interesting to me, it'd allow me to get down into

این برای من بسیار جالب خواهد بود، به من اجازه می دهد که در دریا پایین بیایم

the sea, go and see some cool things.

، بروم و چیزهای جالبی ببینم.

I think we know more about the surface of the Moon than we do the bottom

فکر می کنم ما بیشتر بدانیم. در مورد سطح ماه نسبت به ته

of the ocean, so I think that would be quite interesting to go and see.

اقیانوس، بنابراین فکر می‌کنم رفتن و دیدن آن بسیار جالب باشد.

That's very true.

این بسیار درست است. آیا

Have you done any scuba diving or snorkelling?

شما غواصی یا غواصی انجام داده‌اید؟

I've done a little bit, little bit around the Caribbean, and unfortunately in

کمی در اطراف دریای کارائیب، و متأسفانه در

some of the quarries in the UK, which isn't the same experience, surprisingly

برخی از معادن در بریتانیا، که تجربه مشابهی ندارد، در

. No.

And, fairly cold, I would say, a little bit colder than the Caribbean as well,

کمال تعجب. خیر.

which means you have to dive in a hood.

باید با کاپوت شیرجه بزنم.

Was it a dry suit or a wet suit?

لباس خشک بود یا کت و شلوار خیس؟

I had a wet suit on, just the organisation I was with at the time only had wet suits.

من لباس خیس به تن داشتم، فقط سازمانی که در آن زمان با آن بودم فقط لباس خیس داشت.

So, that's what we used.

بنابراین، این همان چیزی است که ما استفاده می کردیم.

Yeah.

Cause often in UK waters, because of the cold, they make you dive with a

بله.

آب های انگلستان، به دلیل سرما، شما را وادار می کنند با

dry suit, which keeps you dry and warm.

لباس خشک شیرجه بزنید، که شما را خشک و گرم نگه می دارد

I've never done any diving in UK waters.

I've done it in Egypt.

.

Oh, wow.

اوه وای.

Nice.

And in swimming pools.

خوب.

و در استخرهای شنا.

I did my training...

من تمریناتم را

training in a UK pool.

در یک استخر انگلستان انجام دادم.

I think, did I go scuba diving anywhere else?

فکر می کنم آیا جای دیگری غواصی کردم؟

I feel like I have, but I can't remember.

احساس میکنم دارم ولی یادم نمیاد

What was it like in Egypt?

در مصر چگونه بود؟

Was it, you know, did you need a wet suit there?

میدونی اونجا به کت و شلوار خیس نیاز داشتی؟

Yes.

آره.

Yes, wet suit and it was lovely.

بله، کت و شلوار خیس و دوست داشتنی بود.

I saw some amazing things.

چیزهای شگفت انگیزی دیدم

I definitely recommend diving in Egypt.

من قطعا غواصی در مصر را توصیه می کنم.

They've got some interesting shipwrecks to go and explore and some nice coral, lots

آنها چند کشتی غرق شده جالب برای کاوش و چند مرجان زیبا، بسیاری

of interesting aquatic life to check out.

از آبزیان جالب برای بررسی دارند.

Nice.

خوب.

Yeah.

My partner did some of the more advanced dives.

آره

شریک من برخی از غواصی های پیشرفته تر را انجام داد.

I was quite new to it, but he went diving with some sharks as well.

من کاملاً تازه کار بودم، اما او با چند کوسه نیز غواصی کرد.

They took a boat out to the place where they were going to dive and they

آنها یک قایق را به محلی که قرار بود غواصی کنند، بردند و به

weren't specifically looking for sharks.

طور خاص به دنبال کوسه نبودند.

They knew there were sharks potentially in the area.

آنها می دانستند که به طور بالقوه کوسه هایی در این منطقه وجود دارد.

And the instructor jumped in first to just check out everything was

و مربی ابتدا به داخل پرید تا بررسی کند که همه چیز

safe for everyone to come in.

برای همه امن است تا وارد شوند

He jumped in and then didn't surface.

.

He disappeared for quite a few minutes and everyone was concerned.

او برای چند دقیقه ناپدید شد و همه نگران بودند.

Eventually, he comes back up and says,

در نهایت، او برمی‌گردد و می‌گوید:

"Sorry, guys.

"ببخشید بچه‌ها،

I literally jumped on top of a shark when I jumped in."

من به معنای واقعی کلمه روی یک کوسه پریدم که داخل آن پریدم."

So, the best thing to do with sharks is to go down because if you're

بنابراین، بهترین کار با کوسه ها پایین رفتن است زیرا اگر

above them, they think you're a seal and they're more likely to attack

بالای سر آنها باشید، آنها فکر می کنند که شما یک فوک هستید و احتمال حمله آنها بیشتر است

and they attack from underneath.

و از پایین حمله می کنند.

So, you go down and you stay still and you keep your eyes on them.

بنابراین، شما پایین می روید و بی حرکت می مانید و چشم خود را به آنها نگاه می کنید.

And so he jumped onto this shark and then had to stay low in the water until

و بنابراین او روی این کوسه پرید و سپس مجبور شد در آب پایین بماند تا اینکه

the shark lost interest and disappeared.

کوسه علاقه خود را از دست داد و ناپدید شد.

So, then he could come back up and say,

بنابراین، پس از آن او می تواند برگردد و بگوید،

"Okay, you can come in now."

"باشه، شما می توانید اکنون وارد شوید."

That's incredible.

این باور نکردنی است.

Yeah.

I think if that were me on the boat and he said, I just jumped onto a shark.

آره

فکر می کنم اگر من در قایق بودم و او می گفت، من فقط روی یک کوسه می پریدم. می خواهم

I'd be like,

"No, I'm going to stay on the boat."

بگویم:

"نه، من در قایق می مانم."

"I'm good for today.

Yeah, I'm good for today."

"من برای امروز خوبم.

آره، برای امروز خوبم." هر چند که

That'd look great on the CV though, wouldn't it?

در CV عالی به نظر می رسد، اینطور نیست؟

It's like, what do you do for a job?

مثل این است که برای یک شغل چه کار می کنید؟

Well, I'm an underwater shark wrestler.

خب، من یک کشتی گیر کوسه زیر آب هستم. می

You know, that's what I do.

دانی، این کاری است که من انجام می دهم.

Yeah.

آره

So, breathing underwater would be a great skill because when you go

بنابراین، نفس کشیدن در زیر آب یک مهارت عالی خواهد بود، زیرا وقتی

underwater with scuba gear, my initial reaction to it was surprise because

با وسایل غواصی زیر آب می روید، واکنش اولیه من به آن به دلیل

of the noise and all the bubbles.

سر و صدا و تمام حباب ها شگفت زده شد.

I feel like if you haven't done any scuba diving, you think that scuba

من احساس می‌کنم اگر هیچ غواصی انجام نداده‌اید، فکر می‌کنید که

diving will be a very serene, peaceful experience, but then it's like...

غواصی تجربه‌ای بسیار آرام و آرام خواهد بود ، اما پس از آن مثل...

Darth Vader all the way.

دارث ویدر است.

Yeah.

Yeah.

So, actually being able to just breathe without that gear would be amazing.

آره

آره

بنابراین، در واقع قادر به نفس کشیدن بدون آن ابزار شگفت انگیز خواهد بود.

I think.

من فکر می کنم.

Yeah.

And you'd be able to do some incredible adventures.

آره

و شما می توانید ماجراهای باورنکردنی انجام دهید.

Yes.

آره.

I was going to ask you, Anna, do you have a superpower?

میخواستم ازت بپرسم آنا تو قدرت فوق العاده ای داری؟

Apart from being an ama-...

جدا از آما بودن...

I'm a mum.

من مامانم.

I think anyway.

به هر حال فکر می کنم.

Anyone who is able to keep children alive, that's the

هر کسی که بتواند بچه ها را زنده نگه دارد، این

superpower and function as well.

ابرقدرت و کارکرد نیز هست.

If I were to have a superpower, then I think I would love to know, I'm kind of

اگر می‌خواهم یک ابرقدرت داشته باشم، پس فکر می‌کنم دوست دارم بدانم، به نوعی

torn between having an insight into the future, so I could make good decisions,

بین داشتن بینش نسبت به آینده دچار سردرگمی هستم، بنابراین می‌توانم تصمیم‌های خوبی بگیرم

or being able to know what people think.

یا بتوانم بدانم مردم چه فکر می‌کنند.

Oh.

That, I think that would be a really...

اوه

این، من فکر می کنم که واقعاً ...

That's dangerous!

خطرناک است! می

You know, just being able to see a little bubble above people's heads to read their

دانید، فقط دیدن یک حباب کوچک بالای سر افراد برای خواندن

thoughts, because I think being able to read people is a really good skill.

افکار آنها، زیرا به نظر من توانایی خواندن افراد یک مهارت واقعا خوب است.

I think I'm quite good at reading a social situation and reading a room

فکر می کنم در خواندن یک موقعیت اجتماعی و خواندن یک اتاق کاملاً خوب هستم

and quite empathetic and understanding; my partner doesn't have the same

و کاملاً همدل و درک می کنم. شریک زندگی من به

level of awareness as I do, and we notice it when we go out and I'm like,

اندازه من از آگاهی برخوردار نیست و وقتی بیرون می رویم متوجه آن می شویم و می گویم

"Do you realise you said that?

"آیا متوجه شدی که این را گفتی؟

And you could see that this person was uncomfortable when you said that?

و می توانستی ببینی که این شخص وقتی این را گفتی ناراحت بود.

You didn't pick that up."

شما آن را انتخاب نکردید."

So, I think being able to actually see what people are thinking and understand,

بنابراین، من فکر می‌کنم که بتوانیم واقعاً ببینیم مردم به چه چیزی فکر می‌کنند و بفهمیم،

it would just take away so many doubts and, you know, sometimes we feel

بسیاری از شک‌ها را از بین می‌برد و، می‌دانید، گاهی اوقات ما احساس می‌کنیم که

inhibited because we think the other person is thinking a certain thing.

مانع می‌شویم، زیرا فکر می‌کنیم طرف مقابل به چیز خاصی فکر می‌کند.

It's not always the case.

همیشه اینطور نیست.

So, just knowing the truth always would be quite...

بنابراین، دانستن حقیقت همیشه کاملاً خواهد بود...

That's a really good one.

این واقعاً خوب است.

Refreshing, I think refreshing.

طراوت، به نظر من طراوت.

Yeah, that's a really good one.

آره، این یکی واقعا خوب است. آیا

Have you seen the film, is it What Women Want?

فیلم را دیده اید، آیا این همان چیزی است که زنان می خواهند؟

with Mel Gibson?

با مل گیبسون؟

And he has sort of this power where he can hear this.

و او این قدرت را دارد که می تواند این را بشنود.

Yeah, and it changes things for him, doesn't it?

بله، و این همه چیز را برای او تغییر می دهد، اینطور نیست؟

It really does, it really does.

واقعاً این کار را می کند، واقعاً انجام می دهد.

So yeah, very interesting superpower.

پس آره، ابرقدرت بسیار جالب.

So, one superpower to consider might be the ability to make small talk.

بنابراین، یکی از ابرقدرت‌هایی که باید در نظر گرفت، ممکن است توانایی گفت‌وگو کردن باشد.

Yeah.

آره

Like, so, I think small talk is a surprisingly powerful skill to have.

مانند، بنابراین، من فکر می کنم صحبت های کوچک یک مهارت شگفت آور قدرتمند است.

Yeah, it is.

آره آن است.

And it's interesting because not many people are very good at small talk.

و جالب است زیرا افراد زیادی در صحبت های کوچک مهارت ندارند.

It doesn't come naturally to many people.

برای بسیاری از افراد طبیعی نیست.

Yeah.

But luckily it can be learned.

آره

اما خوشبختانه می توان آن را یاد گرفت.

So, small talk is actually a pretty big deal and that's what we're

بنابراین، صحبت های کوچک در واقع یک معامله بسیار بزرگ است و این همان چیزی است که ما

going to talk about today — how to make small talk in the right way.

امروز در مورد آن صحبت خواهیم کرد - چگونه صحبت های کوچک را به روش درست انجام دهیم.

So, small talk is like the unsung hero of our daily interactions, isn't it?

بنابراین، صحبت های کوچک مانند قهرمان گمنام تعاملات روزمره ما است، اینطور نیست؟

Yeah, but what is exactly small talk?

بله، اما صحبت های کوچک دقیقا چیست؟

How could we define that?

چگونه می توانیم آن را تعریف کنیم؟

That's a good question, and I'm glad you asked.

این سوال خوبی است و خوشحالم که پرسیدید.

Imagine you're in a lift with somebody perhaps it's taking a really long

تصور کنید که با کسی در آسانسور هستید، شاید خیلی طول بکشد

time, and you barely know them, but you manage to strike up a conversation.

، و شما به سختی او را می شناسید، اما موفق به ایجاد مکالمه می شوید.

You're maybe talking about the weather, or you're talking about

شاید در مورد آب و هوا صحبت می کنید، یا در مورد

the latest episode of The Crown, or something that you're watching on TV.

آخرین قسمت سریال The Crown یا چیزی که در تلویزیون تماشا می کنید صحبت می کنید.

Well, that's small talk at its finest.

خب، این در بهترین حالت یک بحث کوچک است.

It might seem trivial.

ممکن است بی اهمیت به نظر برسد.

It might seem like nothing, but it actually plays a really vital role in

ممکن است چیزی به نظر برسد، اما در واقع نقش بسیار حیاتی در

building connections with other people.

ایجاد ارتباط با افراد دیگر دارد.

I like to imagine it as a bridge that helps us to cross over

من دوست دارم آن را به عنوان پلی تصور کنم که به ما کمک می کند تا

from being complete strangers to becoming friends or colleagues.

از غریبه بودن به دوست یا همکار تبدیل شویم.

Now it's closely related to first impressions and we know that

اکنون ارتباط نزدیکی با اولین برداشت‌ها دارد و می‌دانیم که

first impressions really count.

اولین برداشت واقعاً مهم است.

You actually have quite a nice saying I heard on one of your podcasts,

شما در واقع جمله بسیار خوبی دارید که من در یکی از پادکست های شما شنیدم،

Rob, about first impressions.

راب، درباره اولین برداشت ها.

Yes, you don't get a second chance to make a first impression, and

بله، شما فرصت دومی برای ایجاد یک برداشت اول ندارید و به

it's completely true, I think.

نظر من کاملاً درست است.

Yeah, so, you only get that one chance, that first impression is lasting, so,

بله، بنابراین، شما فقط یک فرصت را به دست می آورید، اولین برداشت ماندگار است، بنابراین،

you have to get it right the first time.

شما باید بار اول آن را درست به دست آورید.

So, what you say to break the ice really matters.

بنابراین، آنچه برای شکستن یخ می گویید واقعاً مهم است. به اصطلاح،

Small talk lays the groundwork, so to speak.

صحبت های کوچک زمینه را فراهم می کند.

It's how we signal to other people that we're friendly and approachable or not.

این گونه است که ما به دیگران نشان می دهیم که دوستانه و صمیمی هستیم یا نه.

So, we really let people know who we are or at least we give an

بنابراین، ما واقعاً به مردم اجازه می‌دهیم تا بدانند ما چه کسی هستیم یا حداقل

impression of who we are with those first few words and interactions.

با آن چند کلمه و تعاملات اولیه، تصوری از اینکه چه کسی هستیم به دست می‌دهیم.

So, Rob, when would small talk be useful?

بنابراین، راب، چه زمانی صحبت های کوچک مفید خواهد بود؟

This is a great question.

این یک سوال عالی است.

I think, it's one that goes around a lot, especially in sort of learners of English.

من فکر می کنم، این یکی از مواردی است که به خصوص در زبان آموزان انگلیسی بسیار مورد استفاده قرار می گیرد.

And I would say, you know, point blank, this is a spectrum of situations all

و من می‌گویم، می‌دانی، نقطه خالی، این طیفی از موقعیت‌ها است،

the way from coffee shop on one side all the way down to being in the boardroom

از کافی‌شاپ از یک طرف تا حضور در اتاق هیئت مدیره

or interview or like you said, you know just waiting for an elevator or a lift.

یا مصاحبه یا همانطور که گفتی، می‌دانی که فقط منتظر آسانسور هستید یا آسانسور.

So, we can use small talk in professional situations then.

بنابراین، ما می توانیم در موقعیت های حرفه ای از صحبت های کوچک استفاده کنیم.

Yeah, absolutely.

بله، قطعا.

And if you don't use small talk in a professional situation, especially

و اگر در موقعیت‌های حرفه‌ای از صحبت‌های کوچک استفاده نمی‌کنید ، به‌ویژه

when dealing with countries or cultures that have it in their language, for

زمانی که با کشورها یا فرهنگ‌هایی برخورد می‌کنید که آن را به زبان خود دارند، برای

example, the UK, or the other sort of English-speaking nations, if you

مثال، بریتانیا، یا دیگر کشورهای انگلیسی زبان، اگر

just launch straight into business, so to speak, things really feel sort

مستقیماً وارد شوید. به اصطلاح، کارها واقعاً احساس

of uncomfortable, disjointed or a lot of pressure to respond and get down

ناراحتی، از هم گسیختگی یا فشار زیادی برای پاسخ دادن و شروع

to business straight away, which, you know, doesn't quite feel right.

سریع به کسب و کار دارند، که، می‌دانید، کاملاً درست به نظر نمی‌رسد.

I think for us Brits, at least.

من فکر می کنم حداقل برای ما بریتانیایی ها.

What about yourself?

درباره خودت چی؟

As Brits, we're very much indirect, aren't we?

به عنوان بریتانیایی، ما بسیار غیر مستقیم هستیم، اینطور نیست؟

We nothing, anything direct is considered a little rude or too abrupt.

ما هیچ، هر چیزی مستقیم کمی بی ادبانه یا خیلی ناگهانی در نظر گرفته می شود.

And so everything has to be done in a soft and gentle way.

و بنابراین همه چیز باید به روشی نرم و ملایم انجام شود.

I think we're deemed as a nation of being like head down, very

من فکر می‌کنم ما ملتی هستیم مثل سر پایین، خیلی

cold, don't give eye contact, but actually we all need a cuddle.

سرد، تماس چشمی نداشته باشید، اما در واقع همه ما به یک نوازش نیاز داریم.

We all need a hug.

همه ما به یک آغوش نیاز داریم.

That's it.

خودشه.

Before we have any kind of interaction.

قبل از اینکه هر نوع تعاملی داشته باشیم.

We need to know we're safe.

ما باید بدانیم که در امنیت هستیم.

We need to know it's a relaxed environment.

باید بدانیم که محیطی آرام است.

And so, that small talk, even in a professional environment, even if

و بنابراین، آن صحبت کوچک، حتی در یک محیط حرفه ای، حتی اگر

it's something that's going to be, you know, a tough negotiation and

چیزی باشد که قرار است یک مذاکره سخت باشد و

you walk into the boardroom knowing that you're probably going to have

شما وارد اتاق هیئت مدیره می شوید و می دانید که احتمالاً

disagreements with the people that you're about to negotiate with.

با افرادی که دارید اختلاف نظر خواهید داشت. در شرف مذاکره با

There's still that element of

هنوز آن عنصر

"Hi, good morning.

"سلام، صبح بخیر.

How was your journey in today?

سفر امروز شما چطور بود؟

Yeah.

The trains are a nightmare, aren't they?"

آره.

قطارها یک کابوس هستند، نه؟" می‌دانی

You know, that kind of chit-chat back and forth saying,

، این نوع چت‌های چت‌های پشت سر هم می‌گویند:

"We're both human.

"ما هر دو انسان هستیم.

You're safe in this environment.

شما در این محیط امن هستید.

We can at least be civil with one another."

ما حداقل می‌توانیم با یکدیگر متمدن باشیم."

Yeah, no, absolutely agreed.

بله، نه، کاملا موافقم

Yeah, it's about this sort of relationship building, this sort of pressing the

بله، این در مورد این نوع ایجاد رابطه است، این نوع فشار دادن به

flesh, as they say, shaking hands and developing that relationship, especially

گوشت، همانطور که می گویند، دست دادن و توسعه آن رابطه، به خصوص

if you're looking for new business, new opportunities, interviews, things like

اگر به دنبال کسب و کار جدید، فرصت های جدید، مصاحبه ها، چیزهایی مانند

that, you know, getting to know the other person before launching in, it is

آن هستید، می دانید، آشنایی با شخص مقابل قبل از راه اندازی،

something that I think Brits do very well.

چیزی است که به نظر من بریتانیایی ها به خوبی انجام می دهند.

But it's always the culture that is used to small talk, when it doesn't

اما همیشه این فرهنگ است که به صحبت های کوچک عادت کرده است، وقتی این

happen, it feels very uncomfortable.

اتفاق نمی افتد، احساس ناراحتی می کند.

I was out in Eastern Europe, and doing some English work with some professionals

من خارج از اروپای شرقی بودم، و در حال انجام چند کار انگلیسی با چند حرفه ای بودم

and I've been on for hours, you know, how it is teaching and you're pretty

و ساعت ها مشغول بودم، می دانید، چگونه تدریس می کنم و شما کاملاً

exhausted, you know, it's over, it's done.

خسته هستید، می دانید، تمام شد، تمام شد.

You're sort of closing down the laptop and this woman walked up

تو داری لپ‌تاپ رو می‌بندی و این زن

to me at the end and she said,

در پایان به سمت من رفت و گفت:

"Rob, you look really tired."

"راب، تو واقعا خسته به نظر می‌رسی."

And I thought,

و من فکر کردم،

"Oh, well, yes, I guess I am exhausted."

"اوه، خوب، بله، حدس می زنم خسته شده ام."

But it was very direct, you know, like you said earlier on, about the

اما می دانید، همانطور که قبلاً گفتید، در مورد اینکه

Brits needing something a little bit smoother, a little bit more gentle.

بریتانیایی ها به چیزی کمی نرم تر، کمی ملایم تر نیاز دارند، بسیار مستقیم بود.

And if it is too direct and it does feel slightly uncomfortable, but I guess this

و اگر خیلی مستقیم باشد و کمی احساس ناراحتی کند، اما حدس می‌زنم که این

was an element of small talk, so to speak.

یک عنصر صحبت کوچک بود.

I think, when dealing with people from different places, different cultures, I

من فکر می‌کنم وقتی با مردمی از مکان‌های مختلف، فرهنگ‌های مختلف سروکار داریم، من

do think that personally, we have to all just have a moment of thinking, we're all

شخصاً فکر می‌کنم که همه ما باید فقط یک لحظه فکر کنیم، همه ما با هم

different, so, don't take everything so personally, like you have to allow them a

متفاوت هستیم، بنابراین، مثل شما همه چیز را شخصی نگیرید. به آنها اجازه می دهد

little bit of wiggle room to be different.

کمی از اتاق تکان دادن متفاوت باشند.

So, I think I've learned a lot about myself and others by being in

بنابراین، فکر می‌کنم با حضور در

this particular niche, working with people from different countries.

این جایگاه خاص، کار کردن با افرادی از کشورهای مختلف، چیزهای زیادی در مورد خودم و دیگران یاد گرفته‌ام.

I used to take offence at things so quickly, depending on how I

من عادت داشتم خیلی زود از چیزها توهین کنم ، بسته به اینکه چگونه با من

was approached or things that were said, you know, the unsolicited

برخورد می شد یا چیزهایی که گفته می شد، می دانید،

marriage proposals, things like that.

پیشنهاد ازدواج ناخواسته، چیزهایی از این قبیل.

Nice.

خوب.

Cool.

سرد.

I used to get really upset about it.

قبلاً از این موضوع واقعاً ناراحت می شدم.

And irate about the things people would say and how they would say them and...

و از چیزهایی که مردم می‌گویند و اینکه چگونه آنها را می‌گویند خشمگین می‌شوم

and now I realise, oh, actually we just come from different places; things are

و حالا می‌فهمم، اوه، در واقع ما از جاهای مختلف آمده‌ایم. کارها به گونه ای

done differently and they maybe don't understand my culture so, we can be

متفاوت انجام می شود و شاید آنها فرهنگ من را درک نمی کنند، بنابراین، ما می توانیم

open and talk about this and hopefully they'll understand and it'll be fine.

باز باشیم و در مورد این موضوع صحبت کنیم و امیدواریم که آنها متوجه شوند و خوب شود.

Yeah.

آره

So, I think everyone has to have that awareness.

بنابراین، من فکر می کنم همه باید این آگاهی را داشته باشند.

So, have you ever experienced a point where small talk wasn't

بنابراین، آیا تا به حال نقطه ای را تجربه کرده اید که صحبت های کوچک

done in the most optimal way?

به بهترین شکل انجام نشود؟

A long time ago when I was kind of new to the YouTubing space I used to go to lots

مدت‌ها پیش، زمانی که به تازگی وارد فضای یوتیوب شده بودم، به

of events at the YouTube headquarters, which is in King's Cross in London.

رویدادهای زیادی در دفتر مرکزی یوتیوب می‌رفتم، که در King's Cross در لندن است.

And I met up with a friend before one of these events, having coffee

و من قبل از یکی از این رویدادها با یکی از دوستانم ملاقات کردم،

in a coffee shop and they had a couple of other friends joining

در یک کافی شاپ قهوه خوردم و آنها چند دوست دیگر به

them, people I didn't know.

آنها پیوستند، افرادی که نمی شناختم.

And at one point I'm kind of sat left alone with one of these

و در یک نقطه من با یکی از این

friends of my friend, and we hadn't spoken before that point.

دوستان دوستم تنها نشسته ام و تا آن لحظه با هم صحبت نکرده بودیم.

And, he turns to me and he says,

و رو به من کرد و گفت:

"Oh, so, Anna, is it?"

اوه، آنا، اینطور است؟

I said,

"Yeah, yeah, Anna."

He said,

گفتم:

آره، آره آنا.

گفت:

"What are you doing in London then?"

پس در لندن چه کار می کنی؟

And I said,

و من گفتم:

"Oh, I'm going to an event at the YouTube headquarters.

"اوه، من به یک رویداد در دفتر مرکزی یوتیوب می روم.

It's not far from here.

از اینجا دور نیست.

I'll be heading off in about 20 minutes."

من حدود 20 دقیقه دیگر می روم."

And his reaction was,

و واکنش او این بود:

"Oh no, you've got to spend the day with a bunch of YouTubers, that sucks, poor you."

"اوه نه، شما باید روز را با یک سری یوتیوب گذرانید، این بد است، شما بیچاره."

And I was obviously a bit shocked because he had gone straight into sharing his

و من مشخصاً کمی شوکه شده بودم زیرا او مستقیماً به اشتراک گذاشتن

personal negative opinion of YouTubers without ascertaining or working out

نظر منفی شخصی خود در مورد یوتیوب‌برها بدون اینکه بداند

who I was or whether I was a YouTuber or not, he just assumed I wasn't.

من کی هستم یا یک یوتیوب‌بر هستم یا نه، رفته بود، او فقط تصور می‌کرد که من نیستم.

Okay.

And so rather than putting him straight instantly I was a bit taken aback

باشه.

و بنابراین به جای اینکه او را فوراً صاف کنم، کمی

by it and I was instantly offended.

از آن غافلگیر شدم و فوراً آزرده شدم.

So, I just let him dig the hole the little deeper and I said,

بنابراین، من فقط به او اجازه دادم سوراخ را کمی عمیق‌تر کند و گفتم:

"Oh, you don't like YouTubers then."

"اوه، پس شما یوتیوب‌برها را دوست ندارید."

And he carried on, no, he didn't catch on at all.

و او ادامه داد، نه، او به هیچ وجه نگرفت.

"No, no, I don't like YouTubers.

"نه، نه، من از یوتیوب‌برها خوشم نمی‌آید.

They're all so annoying.

همه آنها خیلی آزاردهنده هستند.

They're all so full of themselves."

همه آنها پر از خودشان هستند."

And just keeps digging and digging and digging.

و فقط به کندن و کندن و کندن ادامه می دهد.

And then eventually I said,

و سپس در نهایت گفتم:

"Well, you don't like me then.

"خب، پس از من خوشت نمی آید.

I'm a YouTuber."

من یک یوتیوبر هستم."

And then he was obviously very apologetic and a bit taken aback by

و بعد معلوم بود که خیلی معذرت خواهی کرد و

his own, faux pas, should we say.

باید بگوییم که از اشتباهات خودش کمی غافلگیر شده بود.

Yeah.

Yeah.

آره

آره

Giving him enough rope to hang himself with, this sort of thing.

دادن طناب کافی به او برای حلق آویز کردن ، از این جور چیزها. می دانید

It was a little mean, you know, the mistake that he made was to launch

، اشتباهی که او مرتکب شد این بود که

into sharing his negative opinions of a whole group of people without

نظرات منفی خود را درباره گروهی از مردم به اشتراک گذاشت بدون اینکه

knowing who he was talking to first.

بداند ابتدا با چه کسی صحبت می کند.

And I've done this myself.

و من خودم این کار را انجام داده ام.

I've very quickly shared my opinions without knowing who I am talking to.

من خیلی سریع نظراتم را بدون اینکه بدانم با چه کسی صحبت می کنم به اشتراک گذاشته ام.

Yeah, absolutely.

بله، قطعا.

And in doing so, offended people because they hold a very different opinion to me.

و با انجام این کار، مردم را آزرده خاطر کردند زیرا آنها نظر بسیار متفاوتی با من دارند.

And so I think it's always like one of the rules for small talk should be to

و بنابراین من فکر می کنم همیشه یکی از قوانین صحبت های کوچک این است که

keep those negative opinions to yourself.

نظرات منفی را برای خود نگه دارید.

Like you said about the balancing of, being understanding of everybody's

همانطور که در مورد تعادل و درک

culture, you know, especially when you're playing at the international

فرهنگ همه گفتید، می دانید، به خصوص زمانی که در سطح بین المللی بازی می کنید، به همین دلیل است که

level, which is normally why people speak English is that they're in that

مردم به طور معمول انگلیسی صحبت می کنند این است که آنها در آن

international arena, is really hedging your conversation in a way that is, you

عرصه بین المللی هستند، واقعاً گفتگوی شما را مختل می کند. می دانید، به گونه ای

know, palatable that is acceptable for everybody instead of really sticking

دلپذیر است که برای همه قابل قبول است به جای اینکه واقعاً

your flag in the ground over to one side.

پرچم خود را به یک طرف زمین بچسبانید.

And as you said about the faux pas, I mean, the two mega poor choices to make

و همانطور که در مورد تقلبی گفتید، منظورم این است که دو انتخاب بسیار ضعیفی که باید

when making small talk, I would say would be, politics or/and religion.

هنگام گفتگوهای کوچک انجام دهید، سیاست یا/یا مذهب هستند.

Yeah.

آره

What do you think?

Yeah, you're absolutely right.

شما چی فکر میکنید؟

آره کاملا حق با شماست

If somebody makes a really bold statement in the first few lines of meeting me about

اگر کسی در چند سطر اول ملاقات با من در مورد

their political beliefs or, you know, making a judgement from a political point

اعتقادات سیاسی خود اظهارنظری واقعاً جسورانه داشته باشد یا می دانید که از دیدگاه سیاسی قضاوتی می کند

of view, then what happens is if it's at odds with what I believe, I instantly

، آنگاه آنچه اتفاق می افتد این است که اگر با آنچه من معتقدم در تضاد باشد، فوراً

make a judgement, you know, we all do, even if we try not to be judgemental.

اظهار می کنم. می دانید، همه ما قضاوت می کنیم، حتی اگر سعی کنیم قضاوت نکنیم.

I instantly make a judgement about what that person must be like, what their

من فوراً در مورد اینکه آن شخص باید چگونه باشد،

general beliefs are and everything that's related to that and that might

باورهای کلی او چیست و هر آنچه که به آن مربوط است و ممکن است باعث شود

make me decide instantly, I'm not going to be friends or I can't be close

فوراً تصمیم بگیرم که دوست نباشم یا نمی توانم با او صمیمی باشم، قضاوت می

to, I don't align with this person and so, it can sour the relationship

کنم. با این شخص همسو نشوید و بنابراین، می تواند رابطه را

before it's even had a chance to blossom, before we even had a chance to

قبل از اینکه حتی فرصتی برای شکوفا شدن داشته باشد، تیره کند، حتی قبل از اینکه فرصتی برای کاوش داشته باشیم،

explore, you know, whether there's any other things that we have in common.

می دانید که آیا چیزهای مشترک دیگری وجود دارد یا خیر.

So, politics also can lead to, like an argument, a negative interaction.

بنابراین، سیاست نیز می تواند، مانند یک بحث، به یک تعامل منفی منجر شود.

I'm very much an avoider of conflict.

من به شدت از درگیری اجتناب می کنم.

I will just nod my head and go,

فقط سرم را تکان می دهم و می گویم:

"Hmm okay, lovely."

And walk away.

"هوم باشه، دوست داشتنی."

و دور شو

But I think I'm in the minority.

اما فکر می کنم در اقلیت هستم.

I think many people would happily say I don't agree or, you know,

فکر می‌کنم بسیاری از مردم با خوشحالی می‌گویند من موافق نیستم یا، می‌دانید،

stand up for what they believe and argue with that person.

از آنچه که معتقد هستند دفاع می‌کنند و با آن شخص بحث می‌کنند.

So, it's better to just avoid talking about politics and the same with

بنابراین، بهتر است از صحبت در مورد سیاست و همین طور با

religion because it often leads to...

مذهب خودداری کنید زیرا اغلب منجر به این می شود که ...

Religion is a very personal thing and people have very strong views,

دین یک چیز کاملا شخصی است و مردم دیدگاه ها، اعتقادات بسیار قوی

beliefs about religion and it's just better to just leave it aside until

در مورد دین دارند و فقط بهتر است آن را کنار بگذارید تا

a point later in your relationship.

یک بعداً در رابطه خود اشاره کنید

Yeah, definitely, a hundred percent agreed.

بله قطعا صد در صد موافقم

It's really worth taking on board that no matter how well you think you

واقعاً ارزش این را دارد که بدون توجه به اینکه چقدر خوب فکر می‌کنید

know this person or the individuals with which you're conversing, that

این شخص یا افرادی را که با آنها صحبت می‌کنید می‌شناسید،

you probably don't want to broach that subject unless you are...

احتمالاً نمی‌خواهید آن موضوع را مطرح کنید، مگر اینکه ...

like you said, unless you know them really well or have a personal

همانطور که گفتید، مگر اینکه آنها را خیلی خوب بشناسید یا

relationship with this individual.

با این فرد رابطه شخصی داشته باشید.

I was training some non-native professionals working in London

من در حال آموزش چند متخصص غیر بومی بودم که در لندن کار می‌کردند،

about small talk and networking while they were working in the big city.

در حالی که آنها در شهر بزرگ کار می‌کردند، درباره صحبت‌های کوچک و شبکه‌سازی.

And it was all about, you know, avoid this, don't say that,

و همه چیز درباره این بود، می دانید، از این اجتناب کنید، آن را نگویید،

try using this as an idea.

سعی کنید از این به عنوان یک ایده استفاده کنید.

And on the coffee break one of them came up to me and said,

و در وقت استراحت، یکی از آنها به سمت من آمد و گفت:

"Great presentation so far, Rob.

"ارب تا اینجا عالی بود.

Brilliant.

عالی.

I'd love to know your ideas about Brexit."

من دوست دارم نظرات شما را درباره برگزیت بدانم."

And I said,

و من گفتم:

"You know, you've just heard me say, you know, this probably isn't a good

"میدونی، همین الان شنیدی که گفتم، میدونی، این احتمالا

icebreaker or an opener, you know, consider using something else."

یخ شکن یا بازکن خوبی نیست، میدونی، از چیز دیگه ای استفاده کن."

It is a trained skill, like we've mentioned earlier about small talk

این یک مهارت آموزش دیده است، همانطور که قبلاً در مورد صحبت های کوچک

being a trained or learned skill.

به عنوان یک مهارت آموزش دیده یا آموخته شده اشاره کردیم.

Yeah.

I think when you do ask questions like,

آره

فکر می‌کنم وقتی سؤالاتی از این قبیل می‌پرسید:

"What do you think about Brexit then?"

«پس در مورد برگزیت چه فکر می‌کنید؟»

You're basically just laying down a landmine for the other person because if

شما اساساً فقط برای طرف مقابل مین می گذارید زیرا اگر

I ask you that, and I don't know you at all, and you don't know me, and I ask,

من این را از شما بپرسم و اصلاً شما را نمی شناسم و شما من را نمی شناسید و من می پرسم:

"What are your thoughts on this?"

"نظرت در این مورد چیست؟ "

You then have to think,

سپس باید فکر کنید،

"Well, what are your thoughts?"

"خب، افکار شما چیست؟"

Am I about to say something that's completely at odds with you?

آیا می خواهم چیزی بگویم که کاملاً با شما در تضاد باشد؟

Are we about to have an argument?

آیا قرار است با هم بحث کنیم؟

Or are you going to dislike me if I say the wrong thing?

یا اگر حرف اشتباهی بزنم از من بدت می آید؟

So, it's just not a very kind thing to do.

بنابراین، این کار خیلی مهربانانه نیست.

I think, it's better to just leave those questions to one side.

من فکر می کنم، بهتر است این سوالات را به یک طرف واگذار کنیم.

And then the other thing, particularly in the UK is talking about money.

و سپس چیز دیگر، به ویژه در بریتانیا، صحبت در مورد پول است.

Yeah, I agree.

I don't know if it's different in other countries, but asking someone

آره من موافقم.

نمی‌دانم در کشورهای دیگر فرق می‌کند یا نه، اما از کسی می‌پرسید

like how much they earn or how much their house costs or, you know, how

که چقدر درآمد دارد یا خانه‌اش چقدر هزینه دارد یا می‌دانید

much anything costs, if it's something that was obviously a big purchase.

هزینه هر چیزی چقدر است، اگر مشخصاً خرید بزرگی بود.

I think it's just not the done thing in this country, is it?

من فکر می کنم این کار در این کشور انجام نشده است، اینطور است؟ باعث

It makes people uncomfortable.

ناراحتی مردم می شود.

That's right.

درست است.

Real sticky situation and you get embroiled into disclosing some things that

موقعیت دشوار واقعی و شما درگیر افشای برخی چیزها می شوید که در

are actually quite personal and if you give a third party something, they have

واقع کاملاً شخصی هستند و اگر به شخص ثالث چیزی بدهید، آنها

that then and it's no longer personal and then where do you put those barriers in

آن را دارند و دیگر شخصی نیست و پس از آن برای محافظت در برابر آن موانع را در کجا قرار می دهید،

place to, to safeguard against, you know, some other sensitive topics, for example.

می دانید، به عنوان مثال، برخی از موضوعات حساس دیگر.

So yeah, it's a really interesting one.

پس آره، واقعاً جالب است. به

Which is why when you're in a job interview, and this, this question

همین دلیل است که وقتی در یک مصاحبه شغلی هستید ، و این، این سوال

often does come up, doesn't it?

اغلب پیش می آید، اینطور نیست؟ انتظارات

What are your salary expectations for this role?

دستمزد شما برای این نقش چیست؟

It's an awful question.

سوال وحشتناکی است

And you might have had it as well as a self-employed kind of entrepreneur

و ممکن است شما هم مانند یک کارآفرین خوداشتغال داشته باشید،

when third parties approach you to come and do a collaboration or

وقتی اشخاص ثالث به شما مراجعه می کنند تا بیایند و یک همکاری یا

a sponsorship, they'd say to you, we're interested in working with you.

حمایت مالی انجام دهند، آنها به شما می گویند، ما علاقه مندیم با شما کار کنیم.

Oh, great, okay.

اوه، عالی، باشه

Give me some details about the collaboration and I'll give you details.

جزئیاتی در مورد همکاری به من بدهید و من جزئیات را به شما می دهم.

And then they'll say to you even though they approached you.

و سپس با وجود اینکه به شما نزدیک شده اند به شما خواهند گفت.

Yeah.

"What are your expectations for a fee?

آره

"انتظارات شما برای کارمزد چیست؟

Or "what would you expect as a fee for this?"

یا "چه انتظاری به عنوان کارمزد برای این کار دارید؟"

And you're like,

و شما اینگونه می گویید، "

"Well what's your, what's your budget?"

خوب شما چقدر است، بودجه شما چقدر است؟"

I'm not gonna give you a figure because I might be lowballing myself.

من رقمی به شما نمی دهم زیرا ممکن است

I might undercut my value if you are paying other people more money.

اگر به دیگران پول بیشتری بپردازی، ممکن است ارزشم را پایین بیاورم،

A hundred percent.

صد در صد،

Yeah.

آره،

Like you said, that you're a bit of a minefield.

همانطور که گفتی، تو یک میدان مین هستید.

You know, if you're talking about money, what do you say?

می دانید، اگر در مورد پول صحبت می کنید، چه شما می گویید؟

What can't you say?

چه چیزی نمی توانید بگویید؟

Lowballing yourself, especially for the self employed, the entrepreneurs

بخصوص برای خوداشتغالی ها، کارآفرینان

out there as well, you know, money.

خارج از کشور، می دانید، پول.

So, definitely don't ask someone in a, like if you're in a

networking event or a conference,

رویداد شبکه یا کنفرانس،

"Oh, that's a great job.

"اوه، این یک کار عالی است.

You're doing a great job for a great company.

شما در حال انجام یک کار عالی برای یک شرکت بزرگ هستید.

How much do you earn?"

چقدر درآمد دارید؟"

Like, that's a terrible question.

مثلاً، این یک سؤال وحشتناک است.

Yeah, that's right.

بله، درست است.

Yeah.

بله.

How much do you earn?

How much did you make last year?

چقدر درآمد دارید؟

سال گذشته چقدر درآمد داشتید؟ می

Yeah, it's pretty forward I would say.

And you know the other one that, you know, really sort of causes awkward silences

دانید که واقعاً به نوعی باعث ایجاد سکوت های ناخوشایند

and awkward moments could be humour.

و لحظات ناخوشایند می شود که می تواند طنز باشد.

Just because something is funny in your culture, it may not translate

فقط به این دلیل که چیزی در فرهنگ شما خنده دار است ، ممکن است

that well, in a small talk situation.

در یک موقعیت بحث کوچک به این خوبی ترجمه نشود.

Absolutely.

کاملاً.

I remember I was doing some networking in Europe and, one of the guys that

اروپا و یکی از بچه هایی که

we were training, immediately opened with this joke about ball bearings,

تمرین می کردیم بلافاصله با این شوخی در مورد بلبرینگ ها،

these little steel ball bearings and it was only about 30 seconds long, but

این بلبرینگ های فولادی کوچولو باز شد و فقط حدود 30 ثانیه طول کشید، اما

he could not get the punch line out.

او نتوانست خط پانچ را بیرون بیاورد،

He was crying with laughter and I had no idea it didn't translate at all.

از خنده گریه می کرد. و من نمی دانستم که اصلا ترجمه نمی شود.

And he's reduced to tears trying to tell me this joke and

و او در تلاش برای گفتن این جوک به من اشک می ریزد و

it was very awkward actually.

در واقع بسیار ناخوشایند بود.

So...

پس...

yeah, humour.

Oh my goodness.

آره، طنز.

اوه خدای من.

My goodness.

خدای من.

Do you have an experience of this?

I can't think of a specific occasion, but there have definitely been times

من نمی توانم به مناسبت خاصی فکر کنم، اما قطعاً مواقعی وجود داشته است

when people I don't know very well in a social setting have made a

که افرادی که در یک محیط اجتماعی به خوبی آنها را نمی شناسم، شوخی کرده اند

joke that's perhaps been a little bit edgy, a bit controversial.

که شاید کمی تند و جنجال برانگیز بوده است.

And in this country, we make fun of people and we make fun of ourselves and

و در این کشور، ما مردم را مسخره می‌کنیم و خودمان را مسخره می‌کنیم و می‌دانی،

you know, a lot of the comedians that I do find funny, like Ricky Gervais.

بسیاری از کمدین‌هایی که به نظر من خنده‌دار هستند، مانند ریکی جرویس.

Ricky Gervais makes some appalling jokes.

ریکی جرویس شوخی های وحشتناکی می کند.

If you saw them written down, he makes jokes about things that just

اگر دیدید که آنها نوشته شده اند، او در مورد چیزهایی شوخی می کند که هرگز

shouldn't ever be joked about, but he does it in a way that's funny and you

نباید با آنها شوخی کرد، اما این کار را به گونه ای انجام می دهد که خنده دار است و می

know what you're getting with him.

دانید که با او چه می کنید.

You turn up to one of his stand up gigs and you know that he's going

به یکی از کنسرت های استند آپ او می روید و می دانید که او

to be edgy and he's going to say things that are offensive, but funny.

عصبانی خواهد شد و چیزهایی توهین آمیز، اما خنده دار می گوید.

So, if you don't know someone and they repeat a joke like that, whether it's,

بنابراین، اگر کسی را نمی‌شناسید و او یک جوک مانند آن را تکرار می‌کند، خواه

you know, about animal cruelty or a specific group of people, then it's

در مورد ظلم به حیوانات یا گروه خاصی از مردم باشد، پس

very hard to know from a stranger if they are just being funny or if they

از یک غریبه بسیار سخت است که بفهمید آیا او فقط خنده‌دار است یا خیر. آنها

actually hold sexist or racist views based on the joke that they made.

در واقع بر اساس شوخی که ساخته اند، دیدگاه های جنسیتی یا نژادپرستانه دارند .

So, it's a dangerous road to go down making jokes and often British

بنابراین، این مسیر خطرناکی است که جوک سازی کنیم و اغلب

humour is very different, I think, to other cultures, you know, our dry

طنز بریتانیایی، به نظرم، با فرهنگ های دیگر،

humour, our sarcasm, and so I think it wouldn't translate very well generally.

طنز خشک، طعنه ما، بسیار متفاوت است، و بنابراین فکر می کنم به طور کلی خیلی خوب ترجمه نمی شود.

So, it's best to just try not to be funny.

بنابراین، بهتر است فقط سعی کنید خنده دار نباشید.

Just be nice.

فقط خوب باش

Yeah.

آره

Try not to be funny.

سعی کن خنده دار نباشی

Just nice.

فقط خوبه

Yeah.

That's great advice.

آره

این توصیه عالی است.

I think.

من فکر می کنم.

Yeah.

So, humour strike that one off the list as well.

آره

بنابراین، طنز آن یکی را نیز از لیست خارج می کند.

Yeah.

Yeah.

آره

آره

And I think the last one to mention about things to avoid is personal questions.

و من فکر می کنم آخرین موردی که باید در مورد چیزهایی که باید از آنها اجتناب کرد اشاره کرد سؤالات شخصی است.

Yeah.

آره

I often get the, "Are you married?"

من اغلب این جمله را می گیرم که "آیا متاهل هستی؟"

question.

سوال

I don't know.

من نمی دانم.

Do you get this?

آیا شما این را دریافت می کنید؟

Occasionally, yes.

گهگاه، بله.

It's like,

"Are you married?"

مثل

"آیا متاهل هستید؟"

And you're thinking, well, not sure how this really feeds

و شما در حال فکر کردن هستید، خوب، مطمئن نیستید که چگونه این واقعاً

into the overall conversation.

به مکالمه کلی وارد می شود.

Yeah.

آره

Yeah.

Especially, so I mostly get it in the sphere that I work in as a teacher.

آره

به خصوص، بنابراین من آن را بیشتر در حوزه ای که به عنوان معلم در آن کار می کنم، دریافت می کنم.

And I'm taken aback by it.

و من از آن غافلگیر شده ام. می‌دانی

You know, people will approach me and happy to be open and talk to

، مردم به من نزدیک می‌شوند و خوشحال می‌شوند که باز باشم و با

them and offer them advice, even though it's come from nowhere.

آن‌ها صحبت کنم و نصیحتی به آن‌ها ارائه کنم، حتی اگر این کار از هیچ جا نیامده باشد.

"Hi, Anna.

"سلام آنا.

Can I ask you a question?"

میتونم یه سوال ازت بپرسم؟"

"Yeah, of course."

And then we have a little back and forth and then they say,

"آره، البته."

و بعد کمی رفت و آمد داریم و بعد می گویند

"Are you married?"

And you're like,

ازدواج کردی؟

و شما می گویید

"What has this got to do with anything, you know, that you need to know?"

"این چه ربطی به چیزی دارد، می دانید که باید بدانید؟"

So, I think asking personal questions or sometimes people

بنابراین، فکر می‌کنم سؤالات شخصی می‌پرسم یا گاهی اوقات افراد

comment or ask me about my age.

درباره سنم نظر می‌دهند یا از من می‌پرسند.

I get that often or my weight.

من اغلب یا وزنم را دریافت می کنم.

"How much do you weigh?"

"شما چقدر وزن دارید؟"

I think things like that, you just don't know.

من فکر می کنم چنین چیزهایی، شما فقط نمی دانید.

What a strange question!

چه سوال عجیبی!

Yeah.

You don't know what people feel insecure about.

آره

شما نمی دانید مردم نسبت به چه چیزی احساس ناامنی می کنند.

And so I may have had an eating disorder.

و بنابراین ممکن است اختلال خوردن داشته باشم.

I don't, I haven't, I've always had a very healthy, too healthy

من نه، نه، من همیشه یک رابطه بسیار سالم، بیش از حد سالم

a relationship with food.

با غذا داشتم.

But I may have had an eating disorder in the past.

اما ممکن است در گذشته اختلال خوردن داشته باشم.

Maybe I was anorexic at one point and I struggled to eat.

شاید در یک مقطعی بی اشتها بودم و برای غذا خوردن مشکل داشتم.

I didn't like food.

من غذا را دوست نداشتم.

And now I've managed to get to a healthy weight and beat my anorexia.

و اکنون توانسته ام به وزن مناسبی برسم و بی اشتهایی خود را شکست دهم.

And then if you mention anything about my weight or anything about the way my

و سپس اگر چیزی در مورد وزن من یا چیزی در مورد

body looks, you could trigger something really bad in me that makes me feel very

ظاهر بدنم ذکر کنید، می توانید چیزی واقعاً بد را در من ایجاد کنید که باعث می شود من کاملاً

self conscious and could set something off, but it certainly wouldn't set

خودآگاه باشم و می تواند چیزی را شروع کند، اما مطمئناً

up our relationship in a good way.

رابطه ما را تنظیم نمی کند. یک راه خوب.

There was a time when I was having, my hair prepared for a wig, for a show.

زمانی بود که داشتم می خوردم، موهایم را برای کلاه گیس، برای نمایش آماده می کردم.

Right.

And I had a different lady doing my hair this one day, so my normal kind

درست.

و من یک روز خانم دیگری داشتم که موهایم را آرایش می کرد ، بنابراین آرایشگر معمولی من

of makeup artist was off, and this lady, they're called wiggies, people

خاموش بود، و به این خانم، آنها ویگی می گویند، افرادی

who come in and prepare you for a wig.

که می آیند و شما را برای یک کلاه گیس آماده می کنند.

Wiggies.

Wiggies.

Right.

So, this wiggie came in, and I'd never met her before, and

ویگیس.

ویگیس.

درست.

بنابراین، این ویگی وارد شد، و من قبلاً او را ندیده بودم، و

she, had a speech impediment.

او یک نقص گفتاری داشت.

She had a very strong lisp.

او لب بسیار قوی داشت.

Now I am an expert with voice, and I've fixed a lot of speech impediments in the

در حال حاضر من متخصص صدا هستم و در گذشته بسیاری از اختلالات گفتاری را

past with people from stutters and lisps.

با افراد مبتلا به لکنت و لب درست کرده ام.

And as soon as I heard her, I was instantly interested because I was like,

و به محض اینکه او را شنیدم، فوراً علاقه مند شدم زیرا می گفتم:

"Oh, I can help you."

"اوه، من می توانم به شما کمک کنم."

And I instantly assumed that she had a problem with her lisp

و من فوراً فرض کردم که او با لب هایش مشکل دارد

and she would want to fix it.

و می خواهد آن را برطرف کند.

That was my assumption.

این فرض من بود.

And so, rather than just keeping it to myself, one of the first

و بنابراین، به جای اینکه فقط آن را برای خودم نگه دارم، یکی از اولین

things I said to her was,

چیزهایی که به او گفتم این بود:

"Ah, that's interesting.

"آه، جالب است.

You have a lisp."

تو حرف داری."

She was evidently very, very upset about the fact that I pointed it out.

او ظاهراً از این واقعیت که من به آن اشاره کردم بسیار بسیار ناراحت بود.

And I read the situation straight away and thought, oh,

و بلافاصله وضعیت را خواندم و فکر کردم، اوه،

I shouldn't have said anything.

نباید چیزی می گفتم.

And then there was just this really awkward, like 30 minutes of her doing

و بعد واقعاً خیلی ناجور بود، مثل اینکه 30 دقیقه

my hair, pulling a little harder than usual, you know, while I try

موهام را درست می‌کرد، می‌دانید کمی سخت‌تر از حد معمول می‌کشید، در حالی که من سعی می‌کنم

to backpedal and save the situation.

به عقب بروم و اوضاع را نجات دهم.

Brilliant.

درخشان

Brilliant.

درخشان

Awkward.

بی دست و پا - به شکلی نامناسب. اون

You didn't sit there in silence then?

موقع ساکت نمینشستی؟

No, I carried on trying to salvage the, you know, the burning building.

نه، من به تلاش برای نجات ساختمان در حال سوختن ادامه دادم.

Right.

درست.

Talking about things, complimenting her on everything.

صحبت کردن در مورد مسائل، تعریف کردن از او در مورد همه چیز.

It was a very innocent question.

سوال بسیار بی گناهی بود.

What I wanted to do was offer help, but I just assumed that she wanted it.

کاری که می‌خواستم انجام دهم این بود که به او کمک کنم، اما فقط فرض کردم که او آن را می‌خواهد.

And that was a bad assumption to make.

و این یک فرض بد بود.

So, I think the rule is don't mention, or ask personal questions

بنابراین، من فکر می کنم قانون این است که ذکر نکنید، یا سؤالات شخصی بپرسید

and don't mention anything personal.

و چیز شخصی را ذکر نکنید.

So, those are the things that we should avoid.

بنابراین، اینها چیزهایی هستند که باید از آنها اجتناب کنیم.

So, just to recap those, we had politics, religion, we talked about money, about not

بنابراین، فقط برای جمع بندی آن ها، ما سیاست، مذهب داشتیم، در مورد پول صحبت می کردیم، در مورد اینکه

trying to be funny because humour doesn't always translate, and being too personal.

سعی نمی کنیم خنده دار باشیم زیرا طنز همیشه ترجمه نمی شود، و خیلی شخصی بودن.

So, those are the things that you should avoid.

بنابراین، اینها چیزهایی هستند که باید از آنها اجتناب کنید.

But what things could we talk about with a stranger when we're

اما وقتی در حال شروع گفتگو هستیم، در مورد چه چیزهایی می توانیم با یک غریبه صحبت کنیم

striking up a conversation?

؟

What's the safe zone?

منطقه امن چیست؟

Well, that is a great question.

خوب، این یک سوال عالی است.

Because when you're in that situation, you need to talk about something and I

چون وقتی در آن موقعیت قرار دارید، باید در مورد چیزی صحبت کنید و من

would always recommend, and it's something that I do, I just use shared experience.

همیشه توصیه می کنم، و این کاری است که من انجام می دهم، فقط از تجربیات مشترک استفاده می کنم.

Is there anything that is taking place right now that we're both sharing

آیا چیزی در حال حاضر در حال وقوع است که هر دو در حال به اشتراک گذاشتن آن هستیم

and both have an experience of?

و هر دو تجربه ای از آن داریم؟

Temperature of the room, how hot the coffee is, what was the last

دمای اتاق، قهوه چقدر داغ است، آخرین

speaker like, what's the venue like?

سخنران چگونه بود، محل برگزاری چگونه است؟ می

You know, any of that, something that we both can have some sort of

دانید، هر کدام از اینها، چیزی که هر دوی ما می توانیم به نوعی

opinion about, and it's fairly neutral and sits sort of between us both.

درباره آن نظر داشته باشیم، و نسبتاً خنثی است و به نوعی بین هر دوی ما قرار می گیرد.

Yeah.

What do you think about that?

آره

شما در مورد آن چه فکر میکنید؟

Absolutely.

کاملا.

Do you remember what the first thing I said to you was?

یادت هست اولین چیزی که بهت گفتم چی بود؟

When I first reached out to you,

وقتی برای اولین بار با تو تماس گرفتم،

Um.

ام.

It was a long time ago, now.

خیلی وقت پیش بود الان

Well, no, honestly.

خوب، نه، صادقانه.

So, I think with you, I really liked your camera work.

بنابراین، فکر می کنم با شما، کار دوربین شما را خیلی دوست داشتم.

So, I've been watching you on Instagram for a while.

بنابراین، مدتی است که شما را در اینستاگرام تماشا می کنم.

Not like a stalker.

نه مثل یک استالکر

Right.

Like a researcher.

درست.

مثل یک محقق.

Researcher, yeah.

I'd been watching you and your filming style, your shorts, the style of your

محقق، بله

من تو را تماشا می کردم و سبک فیلمبرداریت، شورت، سبک

shorts had changed and it looked like you'd upgraded your camera equipment.

شورتت تغییر کرده بود و به نظر می رسید تجهیزات دوربینت را ارتقا داده ای.

And I just really liked it.

و من واقعاً آن را دوست داشتم.

So, the first thing I said to you, even though I had no idea who you were or how

بنابراین، اولین چیزی که به شما گفتم، حتی با وجود اینکه نمی دانستم شما کی هستید یا چگونه

you would receive an unsolicited message, and the first thing I said to you was,

پیام ناخواسته ای دریافت خواهید کرد، و اولین چیزی که به شما گفتم این بود:

"Hey, I love the new style of your shorts.

"هی، من عاشق سبک جدید شورت تو هستم. آیا

Have you got a new camera?

دوربین جدیدی دارید؟ به

It looks great."

نظر عالی است."

And that instantly sparked quite a warm interaction between us because I started

و این فوراً باعث ایجاد یک تعامل گرم بین ما شد زیرا من

with a compliment talking about something that we have a shared interest in,

با یک تعریف و تمجید صحبت در مورد چیزی را شروع کردم که ما به آن علاقه مشترک داریم،

which is filming and creating content.

یعنی فیلمبرداری و تولید محتوا.

Yeah, I mean that, I remember now, yes, that was it.

بله، منظورم همین است، الان یادم آمد، بله، همین بود.

The interaction where you pay somebody a compliment, I think really opens

تعاملی که در آن به کسی تعارف می‌کنید، فکر می‌کنم واقعاً

many, many doors, having a warm response or at least a warm interaction

درهای بسیار زیادی را باز می‌کند، داشتن یک پاسخ گرم یا حداقل یک تعامل گرم،

really encourages the other party to step forward and open up as well.

واقعاً طرف مقابل را تشویق می‌کند که قدم به جلو بگذارد و باز شود.

Yeah.

So, starting with a compliment, but is there any like limit to that, is

آره

بنابراین، با یک تعریف و تمجید شروع کنیم، اما آیا محدودیتی برای آن وجود دارد، آیا

there a point where paying someone a compliment can be taken in the

نقطه‌ای وجود دارد که تمجید از کسی را می‌توان به روشی

wrong way as an opening interaction.

نادرست به عنوان یک تعامل اولیه در نظر گرفت.

Yeah, I think as we've been discussing already, referring back to the current

بله، من فکر می کنم همانطور که قبلاً در مورد آن بحث کردیم، به

or the previous list of things like being too personal, like, you know,

لیست فعلی یا قبلی از مواردی مانند بیش از حد شخصی بودن اشاره کردم، مانند، می دانید،

what somebody really looks like or their weight, their age, you know, how tired

واقعاً چه شکلی است یا وزن آنها، سن آنها، می دانید چقدر خسته است.

they are, perhaps, you know, being too personal, obviously that I wouldn't

شاید می دانید، آنها بیش از حد شخصی هستند، بدیهی است که من از

push beyond that, but something that's fairly superficial on the surface,

آن فراتر نمی روم، اما چیزی که در ظاهر نسبتاً سطحی است

about camera work, as you said.

، همانطور که شما گفتید در مورد کار با دوربین.

Well, like if someone likes your briefcase or your bag,

خوب، مثلاً اگر کسی کیف یا کیف شما را دوست دارد،

"I love, I love that bag where did you get that from?

"من عاشق آن هستم، من آن کیف را دوست دارم که آن را از کجا تهیه کردید؟ آیا

Do you find that works well for you?

متوجه شده اید که برای شما خوب است؟ آیا

Can you get your laptop in there?"

می توانید لپ تاپ خود را در آنجا بیاورید؟"

Something that's a little bit more external.

چیزی که کمی خارجی تر است.

So, I've had it where people have come to me and I think maybe as a woman, I feel

بنابراین، من آن را تجربه کرده‌ام که مردم به من مراجعه کرده‌اند و فکر می‌کنم شاید به‌عنوان یک زن، نسبت

a bit more sensitive to these things, but, if a guy that I don't know, maybe

به این چیزها کمی حساس‌تر هستم، اما اگر مردی که نمی‌شناسم، شاید

at a conference comes up to me and says,

در یک کنفرانس بیاید من و می گوید:

"That colour really suits you, you look really cute."

"این رنگ واقعاً به تو می آید ، تو واقعاً ناز به نظر می رسی."

Or sometimes people use the word 'sexy' or something like that.

یا گاهی اوقات مردم از کلمه "سکسی" یا چیزی شبیه به آن استفاده می کنند.

Yeah.

And as soon as I hear the word cute or sexy, I switch off and say,

آره

و به محض شنیدن کلمه ناز یا سکسی، خاموش می شوم و می گویم:

"This is a predator.

"این یک شکارچی است.

Don't talk to that person."

با آن شخص صحبت نکنید."

Yeah.

Red flag.

آره

پرچم قرمز.

What they might be doing is just trying to pay me a compliment of trying to

کاری که آنها ممکن است انجام دهند این است که سعی کنند

find a way to strike up a conversation.

راهی برای شروع گفتگو پیدا کنند.

And that's the only thing they can think of to say is that

و این تنها چیزی است که آنها می توانند به آن فکر کنند این است که

"You look great.

"شما عالی به نظر می رسید.

That looks great on you."

But they've used the wrong words like 'sexy' or 'cute' or 'gorgeous',

این برای شما عالی به نظر می رسد."

اما آنها از کلمات اشتباهی مانند "سکسی" یا "ناز" یا "زیبا" استفاده کرده اند،

anything like that about me.

هر چیزی شبیه به این در مورد من.

Don't use it because I think you're being predatory.

ازش استفاده نکن چون فکر میکنم داری درنده میشی

So, it's better to compliment, if you're going to open that way, compliment

بنابراین، بهتر است تعریف کنید، اگر می خواهید آن راه را باز کنید،

something that's outside of that person.

چیزی را که خارج از آن شخص است تعریف کنید.

So, compliment their shoes or, you know, like I said, their bag or

بنابراین، کفش‌هایشان را تعریف کنید، یا، می‌دانید، همانطور که گفتم، کیفشان یا

the work that you've just seen them do, the talk that they just gave.

کارهایی را که اخیراً انجام می‌دهند، صحبت‌هایی که آنها انجام دادند، تعریف کنید.

"Oh, that was a really great talk.

"اوه، این صحبت واقعاً عالی بود. به

You seem like you've done this quite a few times before.

نظر می رسد قبلاً چندین بار این کار را انجام داده اید.

Have you?"

Yeah.

Yeah.

آره

آره

Anything like that can get a conversation going without offending the person

هر چیزی مانند آن می‌تواند بدون توهین به شخص

or being too, you know, creepy.

یا ترسناک بودن، گفتگو را ادامه دهد.

Yeah, yeah.

آره آره.

And once that ball is rolling with that external conversation, you know, about

و هنگامی که آن توپ با آن مکالمه خارجی در حال چرخش است، در مورد

your bag and things, you could then use the information that is then volunteered

کیف و چیزهای خود می دانید، می توانید از اطلاعاتی که سپس داوطلبانه در اختیار

to you to keep that conversation going, keep that conversation flowing.

شما قرار می گیرد برای ادامه آن مکالمه استفاده کنید ، و آن مکالمه را در جریان نگه دارید.

Yeah, it's like being a detective, isn't it?

بله، مثل کارآگاه بودن است، اینطور نیست؟

You're then listening for clues of things that you can latch onto.

سپس به سرنخ هایی از چیزهایی گوش می دهید که می توانید به آنها بچسبید.

Like if someone says,

مثلاً اگر کسی بگوید،

"Oh yeah.

"اوه بله. اوه

Oh thanks.

Yeah, I love this pen too.

ممنون.

آره، من هم عاشق این قلم هستم.

I got it from an event at Apple."

من آن را از یک رویداد در اپل دریافت کردم."

"Oh, you went to the Apple event?"

"اوه، شما به رویداد اپل رفتید؟"

"I think, I was invited to that but I couldn't make it."

فکر می کنم، من به آن دعوت شده بودم، اما نتوانستم آن را انجام دهم.»

Little things like that you can grab and see if you can find something

چیزهای کوچکی از این قبیل را می توانید بگیرید و ببینید آیا می توانید چیزی

that you have in common that you can then comment on as well.

مشترک پیدا کنید که سپس می توانید در مورد آن نظر بدهید.

So, what other topics would be a safe thing to talk about?

بنابراین، چه موضوعات دیگری می تواند یک موضوع امن برای صحبت باشد؟

Particularly being British, there's one thing that always springs to mind.

به خصوص بریتانیایی بودن، یک چیز همیشه به ذهن می رسد.

I've really tried to sit on this the entire podcast episode today.

من واقعاً سعی کرده‌ام امروز روی تمام قسمت پادکست بنشینم.

I haven't asked you about the weather and I'm sort of questioning

من از شما در مورد آب و هوا نپرسیده ام و در

my birthrights, right about now.

حال حاضر به نوعی حق تولد خود را زیر سوال می برم.

But, yes, I think one of the cliches that gets absolutely hammered is the weather.

اما، بله، من فکر می‌کنم یکی از کلیشه‌هایی که کاملاً مورد بررسی قرار می‌گیرد، آب و هوا است.

What are your thoughts on that?

نظر شما در آن مورد چیست؟

Well, you know, stereotypes are deemed to be bad because they tar an

خوب، می دانید، کلیشه ها بد تلقی می شوند زیرا

entire group of people, but actually stereotypes don't come from nowhere.

کل گروهی از مردم را آزار می دهند، اما در واقع کلیشه ها از هیچ جا سرچشمه نمی گیرند.

Stereotypes always have a root in truth and it is true that the

کلیشه ها همیشه ریشه در حقیقت دارند و این درست است که

stereotypical British conversation about the weather, it's real.

مکالمه کلیشه ای بریتانیا در مورد آب و هوا، واقعی است.

We do talk about the weather all the time, at least I do.

ما همیشه در مورد آب و هوا صحبت می کنیم ، حداقل من.

I don't know about you.

من در مورد شما نمی دانم.

Yeah.

No, I'm guilty of that as well.

آره

نه من هم مقصرم

Talking about the weather, Rob, it has been horrific.

صحبت از آب و هوا، راب، وحشتناک بوده است.

We actually had to postpone this recording because the weather

در واقع مجبور شدیم این ضبط را به تعویق بیندازیم زیرا هوای

this week has been horrendous.

این هفته وحشتناک بوده است.

We had a little storm pass through and yesterday, I think it was

طوفان کوچکی داشتیم و دیروز، فکر می‌کنم

yesterday or the day before, we actually lost three fence panels.

دیروز یا پریروز بود، در واقع سه پانل حصار را از دست دادیم.

Wow.

وای.

Okay.

Chasing them down the street.

باشه.

تعقیب آنها در خیابان.

Okay.

Well, no, they've just gone into the neighbour's garden.

باشه.

خوب، نه، آنها تازه به باغ همسایه رفته اند.

Luckily the neighbour's not blown into ours.

خوشبختانه همسایه در همسایه ما دمیده نشده است.

The last time we had a big storm, which was around this time last year, we

آخرین باری که طوفان بزرگی داشتیم، که در همین زمان پارسال بود،

actually lost a tree and two fence panels.

در واقع یک درخت و دو حصار را از دست دادیم.

So, at least the trees didn't fall down this time because

بنابراین، حداقل درختان این بار سقوط نکردند، زیرا

that causes a lot of damage.

این باعث آسیب زیادی می شود.

Yeah, absolutely.

بله، قطعا.

Yeah.

I mean, the weather is always, and it's always a predictable answer, especially if

آره

منظورم این است که آب و هوا همیشه است، و همیشه یک پاسخ قابل پیش بینی است، به خصوص اگر

you're conversing with a Brit, you know,

با یک بریتانیایی صحبت می کنید، می دانید

"How's the weather?"

"هوا چطور است؟"

So, well, guess, you know, raining, windy, overcast, you know, something like this.

بنابراین، خوب، حدس بزنید، می دانید، باران، باد، ابری، می دانید، چیزی شبیه به این.

But it seems that we're always complaining about the weather in one form or another.

اما به نظر می رسد که ما همیشه به هر شکلی از آب و هوا شاکی هستیم.

If it's beautiful weather, most of us are going,

اگر هوای قشنگی است، اکثر ما می رویم،

"Oh gosh, it's so hot, isn't it?"

"وای خدا، خیلی گرم است، نه؟"

"Oh, I can't get away from it.

"اوه، من نمی توانم از آن دور شوم.

It's just stifling."

این فقط خفه کننده است."

We complain if it's too hot and we also complain if it's too

اگر هوا خیلی گرم است شکایت می‌کنیم و اگر خیلی

cold, wet and windy, which it is most of the time, to be honest.

سرد، مرطوب و باد می‌آید نیز شکایت می‌کنیم که صادقانه بگوییم بیشتر اوقات همینطور است.

And I think it's because in this country, although we don't have extreme

و من فکر می‌کنم به این دلیل است که در این کشور، اگرچه ما

weather in the way that, you know, other places around the world experience

آب و هوای شدیدی نداریم که، می‌دانید، مکان‌های دیگر در سراسر جهان

like earthquakes and tornadoes.

مانند زلزله و گردباد تجربه می‌کنند.

Though we did have a tornado, didn't we?

اگرچه ما یک گردباد داشتیم، اینطور نیست؟

In the north of England, took off like hundreds of roofs

در شمال انگلستان، هفته گذشته مانند صدها سقف بلند شد،

last week there was a tornado.

یک گردباد وجود داشت.

Really?

Yeah.

I saw, you know, on Facebook, you know, on Facebook, they have

واقعا؟

آره

دیدم، می‌دانی، در فیس‌بوک، می‌دانی، در فیس‌بوک، آن‌ها این

that 'mark yourself safe' thing.

چیزی را دارند که «خودت را ایمن کن».

Right.

درست.

So if there's a big, if there's a big emergency, then

بنابراین اگر یک اورژانس بزرگ وجود دارد، می

you can mark yourself safe.

توانید خود را ایمن علامت گذاری کنید.

So, people on Facebook know that you escaped.

بنابراین، مردم در فیس بوک می دانند که شما فرار کرده اید.

And I saw that one of my friends up in like Manchester had marked

و دیدم که یکی از دوستانم در منچستر خود را در برابر گردباد مصون نشان داده بود،

themselves safe from the, like, I can't remember where it was, but mark

مثلاً نمی‌توانم به خاطر بیاورم کجاست، اما

themselves safe from the tornado.

خود را از گردباد در امان بنویسند.

And I was like,

"This has got to be a joke.

و من می‌گفتم:

"این باید یک شوخی باشد.

This person's obviously been hacked.

این شخص آشکارا هک شده است.

We don't have tornadoes in this country."

ما در این کشور گردباد نداریم."

And then my mum said,

و سپس مادرم گفت:

"Oh, you know, David's..."

"اوه، می دانید، مال دیوید..."

My brother who lives up in the north.

برادرم که در شمال زندگی می کند.

"David's doing okay.

"دیوید خوب است.

He's still got his roof and he's okay.

او هنوز سقف خود را دارد و او خوب است.

He's safe from the tornado."

او از گردباد در امان است."

And I was like,

"What?"

و من مثل

"چی؟" در

There was actually a tornado crazy.

واقع یک گردباد دیوانه وجود داشت.

Wow.

وای.

Wow.

وای.

But yes, our weather here is, although not usually extreme, it is

اما بله، آب و هوای ما در اینجا، اگرچه معمولاً شدید نیست،

unpredictable, and so, it's something that we always like to talk about.

غیرقابل پیش بینی است، و بنابراین، این چیزی است که ما همیشه دوست داریم در مورد آن صحبت کنیم.

And actually it's a good conversation starter if you're at a venue in a

و در واقع اگر در یک مکان در یک

professional environment and the weather's been generally quite bad,

محیط حرفه‌ای هستید و آب و هوا به طور کلی بسیار بد بوده است، شروع کننده مکالمه خوبی است،

but on this one occasion for this one day during an outdoor event, it's okay.

اما در این مورد برای یک روز در طول یک رویداد در فضای باز، اشکالی ندارد.

You could start with,

می توانید با این جمله شروع کنید:

"We've been lucky with this weather today, haven't we?"

"ما امروز با این هوا خوش شانس بودیم ، نه؟"

It's a good line.

خط خوبی است.

Or the organisers have been quite unlucky today, haven't they?

یا سازمان دهندگان امروز کاملا بدشانس بوده اند، اینطور نیست؟ می

You know, so it's a really good way to kind of initiate the conversation in a

دانید، بنابراین این یک راه واقعاً خوب برای شروع مکالمه به

very safe way, talking about the weather.

روشی بسیار امن است، صحبت کردن در مورد آب و هوا.

But if you are at an event, then that could also create an

اما اگر در یک رویداد هستید، می‌تواند

opportunity for small talk, can't it?

فرصتی برای گفتگوی کوچک ایجاد کند، اینطور نیست؟

You just talk about what's going on around you.

شما فقط در مورد آنچه در اطراف شما می گذرد صحبت می کنید.

Can you give us some examples?

می توانید چند نمونه برای ما بیاورید؟

Yeah.

آره

I mean, so, you know, being at an event, I think the weather is

منظورم این است که، می دانید، حضور در یک رویداد، فکر می کنم آب و هوا

just a really good starting point.

فقط یک نقطه شروع واقعا خوب است.

But if you feel a little bit more adventurous, you could start to probe

اما اگر کمی بیشتر احساس ماجراجویی می‌کنید، می‌توانید شروع به بررسی این موضوع کنید که

about if it's their first time here or how long they've been a part of the company

آیا اولین بار است که اینجا هستند یا چه مدت در شرکتی که در آن

they work for; what they think of the coffee, you know, do they take sugar?

کار می‌کنند، بوده‌اند. آنها در مورد قهوه چه فکر می کنند ، می دانید، آیا آنها شکر مصرف می کنند؟

Do they not?

مگر نه؟

So milk, almond milk, coconut milk, all the rest of it.

بنابراین شیر، شیر بادام، شیر نارگیل و بقیه آن.

So, you know, think things like this.

بنابراین، می دانید، به چیزهایی مانند این فکر کنید.

I think another cliche whether at a business event or just, you know,

فکر می‌کنم کلیشه دیگر چه در یک رویداد تجاری یا فقط، می‌دانید،

down the coffee shop or waiting for a bus, is holidays, you know.

در کافی‌شاپ یا منتظر اتوبوس، تعطیلات است، می‌دانید. آیا امسال

Have you had much time off this year, et cetera?

استراحت زیادی داشته اید ، و غیره؟

What do you think about that one?

نظرت در مورد اون یکی چیه؟

Is this one of your go-to small talk lines?

آیا این یکی از خطوط گفتگوی کوچک شماست؟

This is always what I associate with the hairdressers.

این چیزی است که من همیشه با آرایشگرها همراهی می کنم.

So, with my sons, we play a lot of games.

بنابراین، با پسرانم، ما بازی های زیادی انجام می دهیم.

I'm a very playful mum.

من یک مامان بسیار بازیگوش هستم.

Especially when I want them to do things that they're not very good at doing.

مخصوصاً وقتی از آنها می خواهم کارهایی را انجام دهند که در انجام آن مهارت چندانی ندارند.

Like brushing their teeth every night.

مثل مسواک زدن هر شب.

When they brush their teeth my three year old would come to

وقتی دندان‌هایشان را مسواک می‌زدند، بچه سه ساله‌ام

me with his toothbrush and say,

با مسواکش نزد من می‌آمد و می‌گفت:

"I want to see the dentist."

«می‌خواهم دندانپزشک را ببینم».

Because at one point they were getting too fast at brushing their

از آنجا که در یک نقطه آنها در مسواک زدن دندان های خود خیلی سریع می شدند

teeth and they wouldn't really let me or my partner help them.

و واقعاً اجازه نمی دادند من یا شریکم به آنها کمک کنیم.

And so we introduced the dentist game and I'd be like,

و بنابراین ما بازی دندانپزشکی را معرفی کردیم و من می گویم

"Hello!

Who's coming to sit in the dentist chair?"

"سلام!

چه کسی می آید روی صندلی دندانپزشکی بنشیند؟"

And then they lie down on the floor.

و سپس روی زمین دراز می کشند.

I'm sitting down with my legs crossed and they put their head in my lap and

من با پاهایم نشسته ام و آنها سرشان را در بغلم می گذارند و

then I can brush their teeth really well.

بعد می توانم دندان هایشان را خیلی خوب مسواک بزنم.

And as I'm doing it, I always say,

و در حالی که دارم این کار را انجام می دهم، همیشه می گویم:

"So, have you been on holiday this year?"

"پس، امسال در تعطیلات بودی؟"

So, that's the dentist.

بنابراین، آن دندانپزشک است.

It's very convincing, very condensing.

این بسیار متقاعد کننده است، بسیار فشرده.

Yeah.

Yeah.

And we do the hairdressers in when we're in the bath and I'm washing their hair and

آره

آره

و زمانی که در حمام هستیم و من موهایشان را می شوییم، آرایشگاه ها را انجام می دهیم و

that's always one that comes up as well.

این همیشه یکی از موارد است.

Like,

مانند

"Been anywhere nice this year?"

"این سال جای خوبی بودی؟"

Fantastic.

خارق العاده.

I'm going on holiday next week.

من هفته آینده به تعطیلات می روم.

I'm going to the Bahamas.

من به باهاما می روم. آیا

Have you ever been?

تا به حال بوده اید؟

And so, yeah, talking about travel is something that people

و بنابراین، بله، صحبت در مورد سفر چیزی است که مردم

generally enjoy discussing.

معمولا از بحث کردن در آن لذت می برند.

Travel isn't usually a negative topic for anybody.

سفر معمولا برای کسی موضوعی منفی نیست.

So, it's a safe one to bring up and people get excited when

بنابراین، مطرح کردن آن بی خطر است و مردم هنگام

talking about their adventures.

صحبت در مورد ماجراهای خود هیجان زده می شوند.

That's it.

That's it.

خودشه.

خودشه.

And I think that's a really key point just to sort of land on there is about talking

و من فکر می کنم که این یک نکته واقعاً کلیدی است که فقط در مورد صحبت کردن

about their own personal experience.

در مورد تجربه شخصی خود در آنجا صحبت کنند. می دانید

You know, if you start to talk to somebody about them and what they enjoy

، اگر شروع کنید به صحبت کردن با کسی در مورد آنها و کارهایی که از

doing, like you said about the bag or the holidays, you see people just

انجام آنها لذت می برند، همانطور که در مورد کیف یا تعطیلات گفتید، می بینید که مردم فقط

light up, you know, they explode with conversation and it makes that small

روشن می شوند، می دانید، آنها از مکالمه منفجر می شوند و این موضوع باعث می شود که یک

talk piece, that getting to know one another much easier as they're sort of

بحث کوچک باشد. آشنایی با یکدیگر بسیار آسان‌تر است، زیرا آن‌ها دقیقاً

just this waterfall of information then.

این آبشار از اطلاعات هستند.

Yeah.

آره

People just love talking about themselves, and so, you know, this

مردم فقط دوست دارند در مورد خودشان صحبت کنند ، و بنابراین، می دانید، این

is one of the things I teach when talking about listening skills.

یکی از چیزهایی است که من هنگام صحبت در مورد مهارت های گوش دادن به آنها آموزش می دهم.

Really giving people a chance to talk and actually listening.

واقعاً به مردم فرصتی برای صحبت کردن و در واقع گوش دادن می دهد.

Listening to them in a way that's wanting to learn from them, rather than just

گوش دادن به آنها به گونه ای که بخواهیم از آنها یاد بگیریم، نه اینکه فقط

waiting for your chance to talk about yourself, but really listening to them

منتظر فرصتی برای صحبت کردن در مورد خود باشیم، اما واقعاً گوش دادن به آنها

makes them feel valued and makes them feel heard and that makes them warm to

باعث می شود احساس ارزشمندی کنند و باعث می شود احساس کنند شنیده می شوند و این باعث می شود که آنها

you more than they would other people.

بیشتر از آنچه که می خواهند با شما گرم باشند. دیگران.

I definitely can think of the people that I enjoy talking to.

من قطعاً می توانم به افرادی فکر کنم که از صحبت کردن با آنها لذت می برم.

And those are the people who I feel like they want to know about my life and they

و آن‌ها کسانی هستند که احساس می‌کنم می‌خواهند در مورد زندگی من بدانند و می‌خواهند

want to know what's going on with me.

بدانند که در من چه می‌گذرد.

And those are the people that are my best friends and the people I enjoy spending

و اینها افرادی هستند که بهترین دوستان من هستند و افرادی هستند که از گذراندن

time with the most because they give me a platform to feel heard and so, giving

وقت با آنها بیشتر لذت می برم، زیرا آنها به من بستری می دهند تا احساس کنم شنیده می شود و بنابراین، دادن

people a chance to talk about their personal experience is a really great way

فرصتی به مردم برای صحبت در مورد تجربیات شخصی خود یک راه واقعا عالی

to get started when talking to someone.

برای شروع است. هنگام صحبت با کسی

Like you said about not just waiting for your turn to speak.

همانطور که گفتید فقط منتظر نمانید تا نوبت صحبت کنید.

I think that's just, it's such good advice, especially now as people

من فکر می‌کنم این فقط، توصیه خوبی است، به‌خصوص در حال حاضر که مردم

are on that hair trigger, just ready to jump in and say their bits.

روی آن ماشه مو هستند، فقط آماده هستند که وارد شوند و حرف‌هایشان را بگویند.

It's like, listen to the other person and extract some of that

مثل این است که به حرف طرف مقابل گوش دهید و مقداری از آن

information and recycle it.

اطلاعات را استخراج کرده و بازیافت کنید. می

You know, recycling that information, as we talked about earlier, is really good.

دانید، بازیافت این اطلاعات، همانطور که قبلا در مورد آن صحبت کردیم، واقعا خوب است.

And not closing down the conversation too early with like closed statements,

و خیلی زود صحبت را با جملات بسته مانند

"Have you..", or "Do you..", because that doesn't really give the other party an

"داره..." یا "آیا..." ببندید، زیرا این واقعاً به طرف مقابل فرصتی نمی دهد که

opportunity to really expand on their answer, you know, using open-ended

واقعاً پاسخ خود را بسط دهد . با استفاده از

questions, "How long?", "Where?"

سؤالات باز «چه مدت؟»، «کجا؟»

"Who?"

"How?"

"What?"

"سازمان بهداشت جهانی؟"

"چطور؟"

"چی؟"

you know, all these sorts of words really help with the small talk.

می دانید، همه این نوع کلمات واقعاً به صحبت های کوچک کمک می کنند.

Yeah.

So, yeah, you're talking there about like the difference between yes/no

آره

بنابراین، بله، شما در مورد تفاوت بین سؤالات بله / خیر

questions and then open-ended questions.

و سؤالات باز صحبت می کنید.

So, just to really make it clear, a yes/no question is something like,

بنابراین، فقط برای اینکه واقعاً روشن شود، یک سوال بله/نه چیزی شبیه به این است:

"Have you been here before?"

"آیا قبلاً اینجا بوده اید؟"

Or

یا

"Did you enjoy that?"

"آیا از آن لذت بردی؟" می‌دانید که

That, you know, if someone is a good speaker and good at conversation,

اگر کسی سخنران خوبی باشد و در مکالمه خوب باشد،

then they'll take that yes/no question and they will expand.

آن سؤال بله/نه را می‌پذیرد و گسترش می‌یابد.

"Yeah, I've been here before.

"آره، من قبلا اینجا بوده ام. در

I actually really enjoyed it last time, but haven't enjoyed it as much this time.

واقع دفعه قبل واقعاً از آن لذت بردم، اما این بار آنقدر از آن لذت نبرده ام.

What did you think?"

شما چه فکر می کنید؟"

But potentially if someone is feeling, maybe they don't know you, so they're

اما به طور بالقوه اگر کسی احساس می‌کند، شاید شما را نمی‌شناسد، بنابراین

a bit apprehensive or they're not very good at small talk, then they'll

کمی دلهره دارد یا در صحبت‌های کوچک خیلی خوب نیست،

take that yes/no question and just go,

آن سؤال بله/نه را می‌پذیرد و فقط می‌گوید:

"Yeah."

«آره. "

And then you just hit a brick wall and you have to then start digging

و سپس شما فقط به یک دیوار آجری برخورد می کنید و باید شروع به کندن کنید

and it becomes more awkward to find something to keep the conversation going.

و پیدا کردن چیزی برای ادامه گفتگو سخت تر می شود.

So, as you said, one of the better things to do is use open-ended

بنابراین، همانطور که گفتید، یکی از کارهای بهتر استفاده از سوالات باز است

questions, which usually begin with Wh-?

که معمولا با Wh- شروع می شود؟

"Why?", "Where?", "When?"

"چرا؟"، "کجا؟"، "چه زمانی؟"

and "Who?"

و "چه کسی؟"

"What did you think of the event this year?"

"نظر شما در مورد رویداد امسال چیست؟"

Things like that give them a chance to then, or they have to,

چنین چیزهایی به آن‌ها فرصت می‌دهد، یا مجبورند،

they can't just say "yes", "no".

فقط نمی‌توانند «بله»، «نه» بگویند.

They have to say a little bit more and that helps to keep things going.

آنها باید کمی بیشتر بگویند و این به ادامه کار کمک می کند.

Are there any other things that you would suggest to someone who's trying

آیا چیزهای دیگری وجود دارد که به کسی پیشنهاد دهید که سعی دارد

to improve their small talk in terms of keeping the conversation flowing

صحبت های کوچک خود را از نظر جریان دادن به مکالمه

once the questions have started and the responses are coming in?

پس از شروع سؤالات و دریافت پاسخ ها بهبود بخشد؟

How would someone keep it going?

چگونه کسی آن را ادامه می دهد؟

Because there is sometimes that awkwardness, isn't there, where you

از آنجا که گاهی اوقات آن ناهنجاری وجود دارد، مگر نه، جایی که شما

are brave enough to jump in with a good opening statement or question;

آنقدر شجاع هستید که با یک بیانیه ابتدایی یا سؤال خوب وارد شوید.

you get a positive response and then it just falls flat and you're like, I

شما یک پاسخ مثبت دریافت می کنید و سپس آن را به هم می ریزد و شما مانند، من

can't think of anything else to say.

نمی توانم به چیز دیگری برای گفتن فکر می کنم.

Yeah.

And then it's even more awkward almost because it's kind of

آره

و بعد از آن حتی ناخوشایندتر است، تقریباً زیرا به نوعی

started and then stopped.

شروع شده و سپس متوقف شده است.

So, what advice would you give in that situation?

بنابراین، در آن شرایط چه توصیه ای می کنید؟

I think there are two places where you can go here.

من فکر می کنم دو مکان وجود دارد که می توانید به اینجا بروید.

The first one is, as we've mentioned before, about recycling the information.

اولین مورد، همانطور که قبلاً ذکر کردیم، در مورد بازیافت اطلاعات است.

If you volunteer a piece of information, then I'm going to be

اگر شما داوطلبانه اطلاعاتی را ارائه دهید، پس من به

looking for that and just sort of drill down into that a little bit more.

دنبال آن خواهم بود و فقط کمی بیشتر در مورد آن تحقیق خواهم کرد. می

You know, you mentioned about scuba diving in Egypt and I

دانید، شما به غواصی در مصر اشاره کردید و من از

asked you how that was, you know,

شما پرسیدم که چگونه است، می دانید،

"What did you see?"

"چه دیدید؟"

And you saw shipwrecks, et cetera.

و کشتی های غرق شده و غیره را دیدی.

And also using those open-ended questions, I think a combination of those two things,

و همچنین با استفاده از این سؤالات باز، من فکر می کنم ترکیبی از این دو چیز است،

so recycled information, in addition to those open-ended questions really pulls

بنابراین اطلاعات بازیافتی، علاوه بر آن سؤالات باز، واقعاً

your audience, that third party into it.

مخاطب شما، آن شخص ثالث را به سمت خود می کشاند.

And you can really enjoy the conversation as well.

و شما می توانید واقعاً از مکالمه نیز لذت ببرید.

It's a really good way of keeping it going and if the conversation dries up, you can

این روش واقعاً خوبی برای ادامه دادن آن است و اگر مکالمه به پایان رسید، می‌توانید به طور

volunteer a piece of information and talk about how or why or when you did something

داوطلبانه اطلاعاتی را ارائه کنید و در مورد چگونگی یا چرایی یا زمانی که کاری را انجام داده‌اید

as well that reflects the speaker.

که منعکس کننده گوینده است صحبت کنید.

What about yourself?

درباره خودت چی؟

I mean, do you have any pro tips?

منظورم این است که آیا راهنمایی حرفه ای دارید؟

So, I think always having like a toolbox of questions, general questions.

بنابراین، من فکر می کنم همیشه مانند یک جعبه ابزار از سوالات، سوالات عمومی.

So, if we go back to the event scenario.

بنابراین، اگر به سناریوی رویداد برگردیم.

So, I've been to a lot of events at the ExCel in London and you do

بنابراین، من به رویدادهای زیادی در ExCel در لندن رفته‌ام و شما

strike up conversations with people.

با مردم صحبت می‌کنید.

So, if you strike up a conversation based on the coffee, so, you're

بنابراین، اگر یک مکالمه بر اساس قهوه شروع کنید، بنابراین، در

standing in line, you've just got your coffee, you can see someone

صف ایستاده اید، تازه قهوه خود را گرفته اید، می توانید ببینید که شخص

else has just got their coffee.

دیگری تازه قهوه اش را خورده است.

And you know that that person is someone that you want to talk to because

و می‌دانید که آن شخص فردی است که می‌خواهید با او صحبت کنید، زیرا

they work for a certain company and you want to strike a conversation.

او برای یک شرکت خاص کار می‌کند و شما می‌خواهید با او صحبت کنید.

And they're drinking the coffee, and you just have a sip of the coffee, and

و آنها در حال نوشیدن قهوه هستند، و شما فقط یک جرعه از قهوه را می نوشید، و

your opening line is something like,

خط شروع شما چیزی شبیه به

"What do you think of the coffee?"

"نظر شما در مورد قهوه چیست؟"

Because you can see maybe they're not enjoying it.

چون می بینید که شاید از آن لذت نمی برند.

And they might respond with,

و آنها ممکن است با این جمله پاسخ دهند:

"Oh, I've had better."

"اوه، من بهتر شدم."

Yeah.

Then the conversation potentially stops.

آره

سپس گفتگو به طور بالقوه متوقف می شود.

And so what you then do is go to your toolbox and think,

و بنابراین کاری که شما انجام می دهید این است که به جعبه ابزار خود بروید و فکر کنید،

"What else can I talk about?"

"در مورد چه چیز دیگری می توانم صحبت کنم؟"

Well, we're in a shared environment, the coffee's not going anywhere.

خوب، ما در یک محیط مشترک هستیم، قهوه به جایی نمی رسد.

So,

بنابراین،

"Have you been to any of the talks today?

"آیا شما امروز در هیچ یک از مذاکرات حضور داشته اید؟

I hear that, Monica Lewinsky is doing the closing speech.

من می شنوم که مونیکا لوینسکی سخنرانی پایانی را انجام می دهد.

Are you going to go to that?"

آیا قرار است به آن بروید؟"

And then that might open up the conversation more.

و سپس این ممکن است گفتگو را بیشتر باز کند.

And then if that doesn't work, I might say something about the weather.

و سپس اگر این کار نکرد، ممکن است چیزی در مورد آب و هوا بگویم.

So, having like a set handful of questions that I can throw in and

بنابراین، با داشتن مجموعه‌ای از سوالاتی که می‌توانم مطرح کنم و

like you said, if the questions don't lead anywhere, then make a statement

همانطور که شما گفتید، اگر سؤالات به جایی نمی‌رسند، یک بیانیه بنویسید

and see if they take the bait.

و ببینید آیا طعمه را می‌گیرند یا خیر.

So, I said,

بنابراین، گفتم:

"What do you think of the coffee?"

"نظر شما در مورد قهوه چیست؟"

They said they had better.

گفتند بهتر است.

I don't know what else to say.

نمیدونم دیگه چی بگم

I'd say,

"This is my first time at the event.

من می گویم:

"این اولین بار است که در این رویداد شرکت می کنم.

I think it's really good."

فکر می کنم واقعاً خوب است."

And see if they then, and they should then respond to that with something to

و ببینید که آیا آنها پس از آن، و سپس باید با چیزی به آن پاسخ دهند تا به

help the conversation flow because it is two way after all people can see if

جریان گفتگو کمک کند، زیرا پس از اینکه همه مردم می توانند ببینند که آیا

you're trying to make a conversation.

شما سعی در ایجاد مکالمه دارید یا خیر، این دو طرف است.

Of course.

البته.

Yeah.

Yeah.

آره

آره

Yeah.

Having a toolkit, having a toolbox of sort of, one liners just to

آره

داشتن یک جعبه ابزار، داشتن یک نوع جعبه ابزار، یک آستر فقط برای

deploy in some case, high-pressure situations, you know, this individual

استقرار در برخی موارد، موقعیت های فشار بالا، می دانید، این فرد

at the ExCel is quite an important character or carries a lot of weight.

در ExCel یک شخصیت بسیار مهم است یا وزن زیادی دارد.

You might feel the pressure a little bit.

ممکن است کمی فشار را احساس کنید.

Yeah.

And I think especially for non natives that really want to nail

آره

و من فکر می‌کنم مخصوصاً برای افراد غیر بومی که واقعاً می‌خواهند

this small talk is to drill, you know, pick three and go with them.

این بحث کوچک را حل کنند این است که سه تا را انتخاب کنید و با آنها بروید.

What do you think of the coffee?

نظر شما در مورد قهوه چیست؟

And, you know, really drill that into your vocabulary so you can get that

و، می دانید، واقعاً آن را در دایره لغات خود بیفزایید تا بتوانید آن را

out even when you're not feeling a hundred percent or a little bit nervous.

حتی زمانی که صد در صد یا کمی عصبی نیستید، از آن استفاده کنید.

Yeah.

آره

And then if you want to have more of a conversation with someone, but obviously

و سپس اگر می خواهید بیشتر با کسی گفتگو کنید، اما بدیهی است که به

you've literally just hijacked them.

معنای واقعی کلمه او را ربوده اید.

You've just grabbed their attention.

شما فقط توجه آنها را جلب کرده اید.

Ambushed.

کمین کردند.

Yeah, perhaps they are having a 10-minute break from what has been

بله، شاید آنها یک استراحت 10 دقیقه ای از

quite a busy morning and they've got another appointment to get to.

صبح شلوغی داشته باشند و قرار دیگری برای رسیدن به آن داشته باشند.

You've just jumped in and started making small talk with them.

شما تازه وارد شده اید و شروع به صحبت های کوچک با آنها کرده اید.

So, I think it's really important to read the signs to try and

بنابراین، فکر می‌کنم خواندن نشانه‌ها برای

read whether or not this person..

خواندن اینکه آیا این شخص یا نه، واقعاً مهم است.

That's a great point.

این نکته بسیار خوبی است.

Are they checking their watch?

آیا آنها ساعت خود را چک می کنند؟

Are they checking their phone?

گوشیشونو چک میکنن؟

Do they seem distracted?

آیا حواسشان پرت به نظر می رسد؟

So, let's say that you've just struck up conversation with

بنابراین، بیایید بگوییم که شما به تازگی با

someone you really want to talk to.

کسی که واقعاً می خواهید با او صحبت کنید، گفتگو کرده اید.

The small talk is going well, but you can see that they're a little distracted.

صحبت های کوچک به خوبی پیش می رود، اما می توانید ببینید که آنها کمی حواسشان پرت شده است.

Do you have any suggestions of what you might do to make sure that

آیا پیشنهادی دارید که می توانید انجام دهید تا مطمئن شوید که

you get a chance to have a deeper conversation with this person, but

فرصتی برای گفتگوی عمیق تر با این شخص دارید، اما

without being rude and annoying?

بدون اینکه بی ادب و آزاردهنده باشید؟

Yeah.

آره

Great question, and I'm sure that many people face this on a daily basis.

سوال بسیار خوبی است، و من مطمئن هستم که بسیاری از مردم روزانه با این موضوع روبرو می شوند.

I would, I mean the first thing is compliment, you know, like we've spoken

منظورم این است که اولین چیز تعریف و تمجید است، می دانید، همانطور که

about already, complimenting the other person, thanking them, being grateful for

قبلاً در مورد آن صحبت کردیم، تعریف کردن از طرف مقابل، تشکر از او، سپاسگزار بودن برای

the time that they have spent with you.

زمانی که با شما سپری کرده است.

And if you are interested in developing this relationship then,

و اگر علاقه مند به توسعه این رابطه هستید،

"Thanks very much for your time.

"بسیار متشکرم از وقتی که گذاشتید. می

You know, it's been great chatting with you."

دانید، چت کردن با شما عالی بوده است."

Yeah, that's a good one.

So, showing that acknowledgement straight away and then you can

آره این یکی خوبه

بنابراین، نشان دادن آن تصدیق بلافاصله و سپس می توانید

steer it, you know, either way.

آن را هدایت کنید، می دانید، در هر صورت.

Maybe you do want to follow up or maybe you don't, and

شاید شما بخواهید پیگیری کنید یا شاید هم نخواهید، و

"It'd be great to catch up again sometime, if I could grab some details"

"بسیار خوب است که یک بار دیگر به موضوع رسیدگی کنم، اگر بتوانم جزئیاتی را به دست بیاورم"

or "grab your details" would work.

یا "جزئیات شما را بگیرم" کارساز خواهد بود.

If not be more indirect, you know, very British about it,

اگر غیرمستقیم تر نباشید، می دانید، بسیار بریتانیایی در مورد آن،

"Maybe we'll bump into each other again sometime."

"شاید زمانی دوباره با هم برخورد کنیم."

And taking the indirect route.

و مسیر غیر مستقیم را در پیش گرفت.

It really depends what you would like to do in that situation, but certainly

این واقعاً بستگی دارد که دوست دارید در آن موقعیت چه کاری انجام دهید، اما مطمئناً

compliment and be grateful for the time that they have spent with you.

برای زمانی که با شما سپری کرده‌اند تعریف کنید و سپاسگزار باشید.

Yeah.

آره

Thoughts on that?

افکاری در مورد آن؟

Would you do anything differently?

آیا کاری متفاوت انجام می دهید؟

In a business setting, I would still these days ask for someone's card.

در یک محیط تجاری، من هنوز هم این روزها کارت کسی را می خواهم. می‌دانم

I know that they're becoming less popular because everyone can connect on

که محبوبیت آنها کم‌تر می‌شود، زیرا همه می‌توانند از طریق

the phone, but I wouldn't potentially just say I'd love to connect.

تلفن وصل شوند، اما به طور بالقوه نمی‌توانم بگویم که دوست دارم وصل شوم.

I'd love a chance to speak with you more about this.

من دوست دارم فرصتی برای صحبت بیشتر با شما در این مورد داشته باشم.

Or yeah, just using that phrase, it would be great to connect sometime

یا بله، فقط با استفاده از این عبارت، خیلی خوب خواهد بود که گاهی اوقات ارتباط برقرار کنیم

or, I'd love to talk more about...

یا، دوست دارم بیشتر در مورد...

I don't know, filming in 4k.

نمی دانم، فیلمبرداری با کیفیت 4k صحبت کنم.

I'd love to talk more about that, at some point, if you have any time later

من دوست دارم در این مورد بیشتر صحبت کنم، اگر بعداً

today or at some point over the event.

امروز یا در نقطه ای از این رویداد فرصت دارید، در برخی موارد بیشتر صحبت کنم.

So, just offering up in a really gentle way and also showing appreciation

بنابراین، فقط به روشی واقعاً ملایم و همچنین قدردانی

for the time that they have, you know, saying something like, you're

از زمانی که دارند، می‌دانید، می‌دانید، چیزی شبیه به اینکه

probably busy right now, but if you have any time later, or over the

احتمالاً در حال حاضر مشغول هستید، اما اگر بعداً یا در

weekend, it'd be great to catch up.

آخر هفته وقت دارید، خیلی خوب است که به عقب برسم.

Something like that.

یه چیزی شبیه اون.

Just saying, I appreciate you're probably very busy.

فقط می گویم، متشکرم که احتمالاً خیلی سرتان شلوغ است.

I always appreciate it when people contact me.

من همیشه از وقتی مردم با من تماس می گیرند قدردانی می کنم.

I get lots of unsolicited messages and emails.

من پیام ها و ایمیل های ناخواسته زیادی دریافت می کنم.

And when people say, I appreciate you're probably really busy.

و وقتی مردم می گویند، متشکرم که احتمالاً واقعاً مشغول هستید.

I know you're busy.

میدونم سرت شلوغه

If they contact me three or four times on the same email chain and I

اگر سه یا چهار بار از طریق یک زنجیره ایمیل با من تماس بگیرند و من

haven't responded, and they usually say, look, I know you're really busy.

پاسخ نداده باشم، و معمولاً می گویند ببین، می دانم که شما واقعاً مشغول هستید.

And this email is probably just got washed away in a sea of emails.

و این ایمیل احتمالاً به تازگی در دریایی از ایمیل ها شسته شده است.

I'm just bumping it up in case you are still interested.

من فقط آن را در صورتی که هنوز به آن علاقه مند هستید، بالا می برم.

That's the best way to approach rather than being.

این بهترین راه برای نزدیک شدن به جای بودن است.

Yeah, pushy, not too pushy, you know, getting, not having an edge to the

آره، زورگیر، نه خیلی زورگیر، می‌دانی، می‌دانی، می‌فهمی، مزاحمتی برای

conversation, you know, it is the other person's choice, but you know,

گفتگو نداشتن، می‌دانی، این انتخاب طرف مقابل است، اما می‌دانی،

be grateful, and gracious as well.

شکرگزار و مهربان هم باش.

"I don't want to keep you" is a good phrase.

"من نمی خواهم تو را نگه دارم " جمله خوبی است.

That's a great one.

Especially if you are trying to ascertain whether someone is open to

این یکی عالی است.

به خصوص اگر سعی می کنید مطمئن شوید که آیا کسی آماده است که

spending more time chatting with you.

زمان بیشتری را با شما بگذراند.

Maybe you've got an hour free for your lunchtime, and you're not

شاید یک ساعت وقت ناهار خود را آزاد داشته باشید، و

sure if they have or not, and you want to get deep into conversation.

مطمئن نباشید که دارند یا نه، و می خواهید عمیقا وارد مکالمه شوید.

You could say,

"Look, I don't want to keep you, but it'd be great to chat to you more about this."

می‌توانید بگویید،

"ببین، من نمی‌خواهم تو را نگه دارم، اما خیلی خوب است که بیشتر در این مورد با شما صحبت کنم."

And then they might say to you,

و سپس آنها ممکن است به شما بگویند،

"Well, actually I'm on a break until four o'clock this afternoon.

"خب، در واقع من تا ساعت چهار بعدازظهر در یک استراحت هستم.

So, I'm at a bit of a loose end.

بنابراین، من در وضعیت شلوغی هستم.

D'you want to go and grab something to eat and we can talk about it now."

شما می خواهید بروید و چیزی بخورید. و اکنون می توانیم در مورد آن صحبت کنیم."

So, just saying, "I don't want to keep you", it gives them the

بنابراین، فقط گفتن «نمی‌خواهم تو را نگه دارم»، به آن‌ها این

option to accept or decline more time with you at that point.

امکان را می‌دهد که در آن نقطه زمان بیشتری را با شما بپذیرند یا رد کنند.

So, it's a good one to remember.

بنابراین، خوب است که به خاطر بسپارید.

That's a fantastic one.

این یکی فوق العاده است.

Yeah, I don't want to keep you.

آره من نمیخوام نگهت دارم

And Rob, I have actually kept you now for an hour on this recording, so I

و راب، من در واقع الان تو را برای یک ساعت در این ضبط نگه داشته ام، بنابراین

don't want to keep you any longer.

نمی خواهم دیگر تو را نگه دارم.

No, it's been an absolute pleasure being here.

نه، حضور در اینجا برایم بسیار لذت بخش بود.

It's been absolutely awesome talking through some of this stuff with you.

صحبت کردن در مورد برخی از این مطالب با شما کاملاً عالی بود.

Yeah.

آره

Thank you.

I've really appreciated all your insights and advice.

متشکرم.

من واقعاً از همه بینش ها و توصیه های شما قدردانی کرده ام.

What I will do for my Plus Members is to create a little sheet with, like a

کاری که من برای اعضای پلاس خود انجام خواهم داد این است که یک برگه کوچک، مانند یک

crib sheet, or a cue sheet with some of the phrases that we've mentioned here

گهواره، یا یک برگه نشانه با عباراتی که امروز در اینجا ذکر کرده ایم، ایجاد کنم

today and when you should use them.

و اینکه چه زمانی باید از آنها استفاده کنید.

And that will be available to Plus Members.

و این برای اعضای پلاس در دسترس خواهد بود.

So, without further ado, I'm going to thank you, Rob, and I'm going to

بنابراین، بدون هیچ مقدمه ای، من از شما تشکر می کنم، راب، و

encourage my listeners to come and listen to the conversation that we

شنوندگانم را تشویق می کنم که بیایند و به مکالمه ای که

have on your podcast, which is all about how to interrupt someone, but

در پادکست شما داریم گوش دهند، که همه چیز در مورد چگونگی قطع صحبت کردن با دیگران است، اما

in a polite way, because sometimes we do need to make a little interjection.

در یک روش مودبانه، زیرا گاهی اوقات لازم است کمی استنباط کنیم.

We do need to interrupt.

ما باید قطع کنیم

Absolutely.

کاملا.

But you don't want to offend someone in the process.

اما شما نمی خواهید در این فرآیند به کسی توهین کنید.

So if you guys want to hear us talking about that, then I'll leave the

بنابراین اگر می خواهید صحبت های ما را در مورد آن بشنوید، من

details and links in the show notes.

جزئیات و پیوندها را در یادداشت های نمایش می گذارم.

So Rob, where can people find you if they want to listen to you

پس راب، اگر مردم بخواهند

and your lovely tones generally?

به طور کلی به شما و آهنگ های دوست داشتنی شما گوش دهند، کجا می توانند شما را پیدا کنند؟

We're on iTunes, Spotify, and all the other major podcast platforms

ما در iTunes، Spotify، و سایر پلتفرم‌های اصلی پادکست

or at thebusinessenglishpodcast.com.

یا در thebusinessenglishpodcast.com هستیم.

You can find us there.

شما می توانید ما را در آنجا پیدا کنید.

Okay, so if I'm on Spotify and I'm just searching for you, I just type

بسیار خوب، پس اگر من در Spotify هستم و فقط دنبال شما می گردم، فقط

in the British English Podcast.

در پادکست انگلیسی بریتانیایی تایپ می کنم.

The Business English.

انگلیسی تجاری.

Oh, the...

Business Business.

اوه، کسب و

کار ... تجارت.

The Business.

The Business.

تجارت.

تجارت.

The Business English Podcast.

پادکست انگلیسی تجاری

I mean, they have a great podcast too.

منظورم این است که آنها یک پادکست عالی هم دارند.

You know, they have a great podcast too.

می دانید، آنها یک پادکست عالی نیز دارند.

But The Business English Podcast.

اما پادکست انگلیسی تجاری.

Yeah, The Business English Podcast.

آره، پادکست انگلیسی تجاری.

Okay.

How to offend someone in one line.

باشه.

چگونه در یک خط به کسی توهین کنیم.

Excellent.

عالی

Repeat their name back.

نام آنها را دوباره تکرار کنید.

Good.

Wrong.

خوب

اشتباه.

Yes.

Okay.

Yeah.

آره.

باشه.

آره

Very good.

Okay.

خیلی خوب.

باشه.

So The Business English Podcast and you're also on YouTube as well, right?

پس پادکست انگلیسی تجاری و شما نیز در یوتیوب هستید، درست است؟

That's right.

Yeah.

درست است.

آره کانال

Energetic English is the channel, so you can find all

انگلیسی پرانرژی است ، بنابراین می توانید تمام

the podcast material on there.

مطالب پادکست را در آنجا پیدا کنید.

Fantastic.

All right.

خارق العاده.

خیلی خوب.

Well, thank you so much for joining us and to my listeners, thank you

خوب، از اینکه به ما پیوستید و از شنوندگانم بسیار سپاسگزارم، از

for joining and I'll see you and tickle your eardrums again very soon.

همراهی شما متشکرم و به زودی شما را خواهم دید و دوباره پرده گوش شما را قلقلک خواهم داد.

Until then, take care and goodbye.

تا اون موقع مواظب باش و خداحافظ