To Love Is to Be Brave | Kelly Corrigan | TED

Translator: Mohammad Badsar Reviewer: Mahshid Moballegh Nasery

This is for my mom,

‫این برای مادر من است،‬

even though when I called her to say,

‫حتی وقتی صدایش زدم تا بگویم،‬

"Hey, have you heard of TED, T-E-D?"

‫«هی، آیا در مورد TED شنیده‌ای؟»

She said, "Oh my God, Kelly, it's not another virus, is it?"

‫گفت: «اوه خدای من، کلی، ‬ ‫یک ویروس جدید است درست است؟»‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

As a 21-year-old, I was drawn to the word brave.

‫در ۲۱ سالگی به کلمه شجاع علاقه‌مند بودم.‬

I had a soft spot for ripping yarns and the people who could tell them.

‫من علاقه خاصی دارم به داستان‌های هیجانی ‬ ‫و افرادی که بتوانند آن‌ها را تعریف کنند.‬

So, Odyssey on the brain,

‫پس، با ذهنی مشغول به ادیسه، ‬

I went out adventure collecting.

‫به دنبال جمع‌آوری ماجراجویی‌ها رفتم.‬

Without knowing how to spell starboard or which side it referred to,

‫بدون اینکه بدانم «استاربورد» چطور نوشته ‬ ‫می‌شود یا به کدام سمت قایق اشاره دارد،‬

I got on a 46-foot boat and I sailed from Malta to Tunisia to Sicily.

‫سوار یک قایق ۱۴ متری شدم و از مالتا ‬ ‫به تونس و سپس به سیسیل سفر کردم.‬

I traveled 11,000 miles over 13 months to seven different countries

‫۱۸۰۰۰ کیلومتر و طی ۱۳ ماه ‬ ‫به هفت کشور مختلف سفر کردم‬

without a plan or a phone or a credit card.

‫بدون داشتن نقشه ‬ ‫یا تلفن یا یک کارت اعتباری.‬

Just 3,800 dollars in traveler's checks,

‫فقط ۳۸۰۰ دلار به شکل چک‌های مسافرتی،‬

which, if you're under 30,

‫که اگر زیر ۳۰ سال باشید،‬

it was like a little booklet of --

‫شبیه یک کتابچه کوچک بود از --‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

perforated, I don't know.

‫سوراخ‌شده، نمی‌دانم.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

And some expired antibiotics my mom made me bring.

‫و مقداری آنتی‌بیوتیک تاریخ‌گذشته ‬ ‫که مادرم خواست با خود بیاورم.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

And then, running out of money,

‫و سپس، با تمام شدن پول،‬

I landed as a nanny for two kids, four and seven,

‫از دو کودک چهار و هفت‌ساله پرستاری می‌کردم‬

who had just lost their mom.

‫که تازه مادرشان را از دست داده بودند.‬

I moved into their house,

‫به خانه آن‌ها نقل مکان کردم،‬

so I could cover things on the three days a week

‫تا بتوانم سه روز هفته را آنجا باشم.

their dad worked as a flight attendant for Qantas.

‫پدرشان در خط هوایی کانتاس مهمان‌دار بود.‬

I smeared sunblock on their noses and Vegemite on their toast.

‫من کرم ضد آفتاب روی بینی‌شان ‬‫و پوره سبزی را روی نان تستشان می‌مالیدم.‬

I read them to sleep at night, I cleaned the counters.

‫شب کتاب می‌خواندم تا بخوابند، ‬ ‫پیشخوان‌ها را تمیز می‌کردم.‬

The heavy lifting was left for the truly brave,

‫بار سنگینی برای این ‬ ‫مرد شجاع بر جا مانده بود،‬

a man who organized his emotions

‫مردی که احساسات خود را مدیریت می‌کرد‬

and answered the hardest questions,

‫و به سخت‌ترین سوالات پاسخ می‌داد،‬

such that his kids and hers

‫به گونه‌ای که فرزندان او و همسرش‬

could feel a modicum of safety in a patently unsafe world.

‫بتوانند در این دنیای بسیار ‬ ‫ناامن احساس امنیت کنند.‬

Questions like "what is cremation?"

‫سوالاتی مثل «مرده‌سوزانی چیست؟»‬

And "what happens to us if you die?"

‫و اینکه «اگر بمیریم چه بر سر ما می‌آید؟»‬

And so it is that I stood witness to the unphotographable,

‫و اینجا شاهد میزان شجاعت این مرد‬

unmeasurable bravery of some guy named Jim in Sydney, Australia.

‫به نام جیم در سیدنی استرالیا ‬بودم که ‫قابل تصور و اندازه‌گیری نبود.‬

And over the years since,

‫و طی سال‌ها تا کنون،‬

I find I just can't stop cataloging these Olympic achievements in family life.

‫فهمیدم نمی‌توانم دست از فهرست کردن ‬این ‫دستاوردهای بزرگ زندگی خانوادگی بردارم.‬

The really big things often come with a game plan and a team of experts

‫کارهای واقعا بزرگ معمولا حاصل برنامه‌ریزی ‬‫و گروهی از کارشناسان‬

and enough adrenaline to lift a school bus over your head.

‫و آدرنالین کافی برای بالای سر ‬ ‫بردن یک اتوبوس مدرسه هستند.‬

But inside every crisis you think you might be ready for

‫اما درون هر بحرانی که فکر می‌کنید ‬ ‫ممکن است برای آن آماده باشید،‬

are 100 dirty surprises that are not in the playbook.

‫۱۰۰ غافلگیری ناخوشایند وجود دارد ‬ ‫که در کتابچه‌ی راهنما نیامده است.‬

I had stage-3 cancer in my 30s,

‫من در دهه سی سالگی خود ‬ ‫سرطان درجه سه داشتم،‬

and I can tell you that following the chemo schedule

‫و می‌توانم بگویم که پیروی از‬ ‫برنامه زمانی شیمی‌درمانی‬

didn't take nearly as much courage

‫به این اندازه شجاعت نیاز نداشت‬

as admitting to my husband that sex felt less sexy

‫که به همسرم بگویم‬ ‫که دیگر رابطه جنسی زیاد لذتی ندارد‬

after my boobs, which were once a real strong suit for me --

‫پس از اینکه سینه‌هایم که زمانی ‬ ‫قدرت اندام من بود جذابیتی ندارند --‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

Were made weird and uneven by a surgeon's knife.

‫با یک چاقوی جراحی سینه‌هایم ‬ ‫عجیب و غیر متقارن شده بود.‬

Here's a surprise.

‫یک شگفتی دارم.‬

My friend's father, in his final days, addled by dementia,

‫پدر دوستم، در روزهای پایانی عمرش، ‬ ‫گرفتار زوال عقل شده بود،‬

chased her around the second floor with a fork

‫در طبقه دوم با یک چنگال دوستم را ‬ ‫تعقیب کرده بود‬

he hid in his pajamas.

که در شلوار راحتی خود مخفی کرده بود.‬

They tell you there will be loss.

‫به شما می‌گویند که یک فقدان در پیش است.‬

They don't tell you you will be required to love your dad

‫به شما نمی‌گویند که باید ‬ ‫پدرتان را دوست داشته باشید‬

even as he's coming for you with silverware.

‫حتی اگر با قاشق و چنگال سراغتان بیاید.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

I've interviewed 228 people for my PBS show and my podcast,

‫برای پادکست و نمایش رسانه ‬ ‫عمومی خودم با ۲۲۸ نفراز افراد‬

people with huge careers, Grammys

‫با دستاوردهای ‬ ‫عالی مصاحبه کرده‌ام،‬

and Pulitzers and NBA championships.

‫با برندگان گرمی، پولیتزر ‬ ‫و قهرمانان ان‌بی‌ای.‬

And I listened to their stories and I'm duly impressed.

‫به داستان‌های‌شان گوش کردم ‬ ‫و بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم.‬

But I'll tell you the ones they know the best.

اما آنهایی را به شما می‌گویم که بهترینش را می‌دانند.

The ones they can't tell without choking up.

‫آن‌هایی که نمی‌توانند بدون‬ ‫بغض کردن تعریف کنند.‬

The moment when Bryan Stevenson's grandmother,

‫لحظه‌ای که مادربزرگ استیونسون،‬

or Steve Kerr's father,

‫یا پدر استیو کر،‬

or Samantha Power's stepfather,

‫یا ناپدری سامانتا پاور،‬

or Cecile Richards’ mom,

‫یا مادر سسیل ریچارد،‬

was right there with the right words

‫که در محل درست کلمه درست را گفتند‬

or the right silence at the right moment.

‫یا در زمان درست سکوت کردند.‬

This bravery I'm talking about might even be better understood

‫این شجاعتی که از آن سخن می‌گویم ‬ ‫ممکن است بهتر درک شود‬

if you look at the smaller moments of injury in family life

‫اگر به لحظات کوتاه‌تر از آسیب را ‬ ‫در خانواده بنگرید‬

when there's not really an answer, or it might be your fault,

‫زمانی که پاسخی وجود ندارد ‬ ‫یا ممکن است تقصیر شما باشد،‬

or it might remind you of something you'd rather forget.

‫یا ممکن است چیزی که فراموش ‬ ‫کرده‌اید را به یادتان آورد.‬

Or because people are so suggestible

‫یا چون مردم خیلی دهن‌بین هستند‬

and the wrong tone or expression or phrasing

‫و لحن یا جمله و عبارت اشتباه‬

might somehow make things worse.

‫ممکن است اوضاع را بدتر کند.‬

Say your kid was dropped from a group text.

‫اگر فرزندتان از یک ‬ ‫گروه پیام‌رسان حذف شده باشد.‬

They were in it, they mattered,

‫در آن گروه بودند، اهمیت داشتند،‬

they belonged, and then, poof.

‫احساس تعلق می‌کردند، و بعد اوضاع خراب شد.‬

Or your husband blew the big deal at work,

‫یا شوهرتان معامله بزرگ ‬ ‫محل کار را خراب کند،‬

or your mom won't wear the diapers

‫یا مادرتان پوشک‌هایی را نپوشد ‬

that would really help her get through mahjong on Wednesdays.

‫که واقعاً کمکش می‌کند چهارشنبه‌ها ‬ ‫بازی ماژونگ را به راحتی انجام دهد.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

And how should we calibrate the exquisite bravery

‫و اینکه چگونه شجاعت لازمه را ‬ ‫بازیابی کنیم تا‬

to respond productively

‫پاسخی درخور دهیم‬

when someone in our family looks at us and says,

‫زمانی که یکی از اعضای خانواده ‬ ‫به شما نگاه کند و بگوید،‬

"Do I know you?"

‫«آیا شما را می‌شناسم؟»‬

"I weigh myself before and after every meal,"

‫«من خودم را قبل و بعد ‬ ‫از هر غذا وزن می‌کنم،»‬

"I hear voices," "I steal,"

‫«صداها را می‌شنوم»، «من دزدی می‌کنم،»‬

"I'm using again,"

‫«دارم دوباره استفاده می‌کنم،»‬

"He raped me," "She says I raped her,"

‫«او به من تجاوز کرد،» ‬ ‫«او می‌گوید به وی تجاوز کرده‌ام،»‬

"I cut myself,"

‫«من به خودم آسیب زدم،»‬

"I bought a gun,"

‫«یک اسلحه خریدم،»‬

"I stopped taking the medication,"

‫«مصرف دارو را متوقف کردم،»‬

"I can't stop making online bets."

‫«نمی‌توانم از شرط‌بندی آنلاین دست بکشم.»‬

"Sometimes I wonder if more life is really worth all this effort."

‫«گاهی می‌پرسم آیا زندگی بیشتر ‬ ‫ارزش این همه سختی را دارد.»‬

Bravery is the great guts to move closer to the wound,

‫شجاعت همان جسارت بزرگی است ‬ ‫که به آسیب‌دیده نزدیکتر می‌شود،‬

as composed as a war nurse

‫مثل یک پرستار جنگ‬

holding eye contact and saying these seven words:

‫که با برقراری تماس چشمی ‬ ‫این هفت کلمه را می‌گوید:‬

Tell me more.

‫بیشتر به من بگو.‬

What else?

‫دیگر چه؟‬

Go on.

‫ادامه بده.‬

اینگونه است که شجاعان می‌درخشند، این تمام کاری است که انجام می‌دهند.

That's how the brave shine, that's all they do.

They say, "Tell me more.

‫می‌گویند؛ «بیشتر به من بگو.‬

What else?

‫دیگر چه؟‬

Go on."

‫ادامه بده.»‬

Even if they're scared of what might happen next,

‫حتی اگر از عواقب بعدی ترسیده باشند،‬

even if they have no training or experience

‫حتی اگر هیچ تمرین یا تجربه‌ای‬

to prepare them for this moment.

‫برای چنین لحظاتی نداشته باشند.‬

Even if it's late and they have an early flight.

‫حتی اگر دیر است و یک پرواز در پیش دارند.‬

Here's two things the brave don't do.

‫این دو کاری است که فرد شجاع انجام نمی‌دهد.‬

They don't take over and become the hero

‫آن‌ها کنترل را به دست ‬ ‫نمی‌گیرند تا قهرمان شوند‬

like it's a battle and the moves are so obvious.

‫مثل یک جنگ که حرکت‌ها اینقدر واضح هستند.‬

You just pick up a weapon with your ripped pecs and ropey veins

‫شما فقط با عضلات سینه برجسته ‬ ‫و رگ‌های برآمده‌تان سلاحی را برمی‌دارید‬

and start slaying.

‫و شروع به کشتار می‌کنید..

In families, bravery is mostly just sitting there.

‫در خانوادها، شجاعت فقط نشستن در کناری است.‬

With a posture that communicates "I can hear anything you want to tell me."

‫با پزی که معنایش این است: ‬ ‫«هر چه می‌خواهی بگویی می‌شنوم.»‬

And a nice warm face of love that says, "This is so hard,

‫و یک چهره سرشار از عشق که می‌گوید، ‬ ‫«خیلی سخت است،‬

but you will figure it out."

‫ولی تو از پس آن بر می‌آیی.»‬

Personally, I thought love meant action.

‫شخصاً، فکر می‌کردم عشق یعنی حرکت.‬

I had no idea it could be so still.

‫هیچ فکر نمی‌کردم اینقدر منفعلانه باشد.‬

When things get hairy for one of my people,

‫وقتی اوضاع یکی از اطرافیانم خراب می‌شود،‬

everything in me wants to grab a clipboard,

همه ‫درونم از من می‌خواهد که برگه‌ای بردارم،‬

make a to-do list, and start calendaring appointments.

‫فهرستی از کارها تدوین کنم ‬ ‫و قرارهای ملاقات را تنظیم کنم.‬

Because where there's love, there's attachment.

‫چون هر جا عشق باشد، یک ضمیمه‌ای هست.‬

And I don't care what the gurus say,

‫و اهمیتی نمی‌دهم روحانیون چه می‌گویند،‬

what's happening to them is also happening,

‫اتفاقاتی که برای آن‌ها می‌افتد ‬ ‫حداقل تا حدی‬

at least at some level, to us.

‫برای ما هم رخ می‌دهد.‬

And all that can accidentally put us center stage.

‫و همه اینها می‌تواند به صورت تصادفی ‬ ‫ما را در مرکز صحنه قرار دهد.‬

No longer the coach or the minister,

‫دیگر نیازی به مربی یا خدمت‌رسان نیست،‬

but rather one of the afflicted.

‫بلکه یک دردمند نیاز است.‬

But these gritty endurance types I've been admiring

‫اما به این استقامت شجاعانه‌ای که دارم ارج می‌نهم‬

have no self and no needs and no agenda.

‫هیچ شخصیت، هیچ نیاز ‬ ‫و هیچ دستورالعملی ندارد.‬

Or at least they know how to override all that

‫یا حداقل می‌دانند چگونه ‬ ‫همه آن‌ها را لغو کنند‬

for the main character who is not us.

‫برای شخصیت اصلی که ما نیستیم.‬

The second thing the brave don't do?

‫کار دومی که فرد شجاع نمی‌کند؟‬

Leave.

‫ترک کردن.‬

Or hide inside work or hobbies

‫یا درون کار یا سرگرمی یا ‬ ‫یک مشغولیت اجتماعی پذیرفته‌شده‬

or some other socially acceptable busyness.

‫پنهان شدن.‬

In my worst moments, when sitting on my hands is just unbearable,

در بدترین لحظاتم، زمانی که هیچ کاری از دستم بر نمی‌آید،

I have dreamed of going to get an MFA in Paris.

‫رویای رفتن به پاریس برای گرفتن کارشناسی ‬ ‫ارشد هنرهای زیبا را در سر می‌پرورانم.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

Because if I can't help, why do I have to watch?

‫چون وقتی نمی‌توانم کمک کنم چرا تماشا کنم؟‬

It would be nice to leave and start again.

‫خوب است اگر ترک کنم و دوباره شروع کنم.‬

Hardly anyone who's been in a long marriage

‫کسی تأهل طولانی را تجربه کرده است‬

hasn't at least wondered how it is

‫به سختی می‌تواند این را تصور کند‬

that the object of their desire has become so burpy and farty.

‫اینکه خواسته آنها اینقدر ‬ چرت و چرک شده است.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

So bingo-armed and turkey-necked.

‫بازوهایی شل و آویزان ‬ ‫و گردنی چروکیده مثل بوقلمون.‬

Sometimes I see myself naked.

‫گاهی خود را لخت می‌بینم.‬

Stretch marks from pregnancies, scars from cancer surgeries,

‫خطوط به جا مانده از بارداری، ‬ ‫زخم‌های عمل جراحی،‬

other things that I don't feel you need to be visualizing right about now.

‫و چیزهای دیگری که احساس نمی‌کنم ‬ ‫الآن به تصور کردن آن نیاز داشته باشید.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

And I think it's a miracle that man stays with me.

‫و فکر می‌کنم یک معجزه است ‬ ‫که این مرد با من می‌ماند.‬

But, you know, he's not untouched by time either.

‫ولی، می‌دانید، او هم از گذر زمان ‬ ‫بی‌نصیب نمانده است.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

And that's just the physical.

‫و این فقط فیزیکی است.‬

I mean, who here hasn't wanted to be with someone

‫منظورم این است، چه کسی ‬ ‫نخواسته است با کسی باشد‬

who hasn't seen us eating on the toilet or bitching at the Comcast guy?

‫که ما را در حال غذا خوردن روی توالت ‬ ‫یا غر زدن به مأمور کامکست ندیده است؟‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

Leaving behind our own humiliating history,

‫پشت سر گذاشتن تاریخ تحقیرآمیزمان،‬

maybe with the nice person we met at art school in Paris.

‫شاید با فرد خوبی که در دانشکده هنر ‬ ‫در پاریس ملاقات می‌کنم.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

It's an option.

‫این یک انتخاب است.‬

People take it.

‫افراد آن را بر می‌گزینند.‬

The brave hang around.

شجاعان دور هم می چرخند.

They are available and ready to bear witness.

‫آن‌ها در دسترس هستند و آماده شهادت دادن.‬

The final act of bravery was made clear for me

‫آخرین عمل شجاعت از طریق گفتگو با دوستم لیز‬

during a conversation with my friend Liz

‫برای من آشکار شد‬

while she was dying at 46.

‫هنگامی که در ۴۶ سالگی در شرف مرگ بود.‬

She said she had this weird, long,

‫به من گفت این رویای عجیب و طولانی‬

totally convincing dream

‫و کاملاً متقاعدکننده را تصور کرده است‬

where all the parents who, as she put it,

‫که همه‌ی والدینی که، به گفته‌ی او، ‬ ‫مجبور بودند ‬

had to leave early,

‫زودتر از دنیا بروند،‬

were gathered.

‫جمع شده بودند.‬

And there she was, one of thousands of moms and dads,

‫و آنجا او یکی از هزاران مادر و پدران است.‬

and they were on folding chairs,

‫و آن‌ها نشسته بر صندلی‌های تاشو‬

looking down at the world below through a thick glass floor.

‫از طریق یک کف ضخیم شیشه‌ای ‬ ‫به جهان پایین نگاه می‌کردند.‬

And in this imaginary space her subconscious created,

‫و در این فضای خیالی ‬ ‫که ناخودآگاه وی ساخته بود‬

there was one rule.

‫یک نقش وجود داشت.‬

You could watch your child's life unfold,

‫می‌توانستی زندگی کودکت را ‬ ‫آشکارا تماشا کنی،‬

but you could only intervene once.

‫اما فقط یک بار می‌توانستی مداخله کنی.‬

In Liz's dream, a perfect dream,

‫در رویای لیز به عنوان یک رویای بی‌نقص‬

she never had to intervene.

‫او هرگز مجبور به مداخله نشده بود.‬

She had given them enough while she was here.

‫او زمانی که در این جهان بود ‬ ‫به اندازه کافی بهشان داده بود.‬

The final act then of the truly brave

‫و عمل نهایی شجاعان واقعی‬

is leaning back and letting them go.

‫عقب ایستادن و آنها را رها کردن است.

The reward for all this bravery?

‫جایزه همه این شجاعت‌ها؟‬

Not gold medals, not hero shots for Strava,

‫نه مدال طلا، نه عکس‌های ‬ ‫قهرمانانه برای استراوا،‬

not ringing the bell at the New York Stock Exchange,

‫نه نواختن زنگ در بورس نیویورک،‬

or owning the dinner party with Burning Man stories,

‫یا در دست گرفتن و جلب توجه مهمانان‬ ‫در مهمانی شام با داستان‌های برنینگ من‬

I think you know who you are.

‫فکر می‌کنم می‌دانم که هستید.‬

(Laughter)

‫(خنده)‬

Maybe not even thanks.

‫شاید حتی تشکری هم در کار نباشد.‬

The reward is a full human experience,

‫جایزه یک تجربه کامل انسانی است،‬

complete with all the emotions at maximum dosage,

‫پر از همه احساسات با حداکثر شدت‬

where we have been put to great use

‫جایی که ما به خوبی مورد استفاده ‬ ‫قرار گرفته‌ایم‬

and found an other-centric love

‫و عشقی دیگرمحور یافته‌ایم‬

that is complete in its expression

‫که در بیان و انتقالش‬

and its transmission.

‫کامل است.‬

The reward is to end up soft and humble,

‫پاداش این است که در نهایت نرم و فروتن،‬

empty and in awe,

‫تهی و در حیرت باشیم،‬

knowing that of all the magnificence we have beheld from cradle to grave,

‫با دانستن اینکه از میان تمام شکوهی ‬ ‫که از گهواره تا گور شاهدش بوده‌ایم،‬

the most eye-popping was interpersonal.

‫خیره‌کننده‌ترینش روابط بین فردی بوده است.‬

So here's to anyone who notices and reads between the lines,

‫پس این تقدیم به هر کسی که متوجه می‌شود ‬ ‫و معانی پنهان را درک می‌کند،‬

who asks the right questions, but not too many,

‫کسی که سؤال‌های درست می‌پرسد، ‬ ‫اما نه خیلی زیاد،‬

who takes notes at the doctor's office

‫کسی که در مطب دکتر یادداشت برمی‌دارد‬

and wipes butts, young and old,

و باسن و پیر و جوان را پاک می‌کند،

who listens, holds and stays.

‫کسی که گوش می‌دهد، ‬ ‫در آغوش می‌گیرد و می‌ماند.‬

We, who, untrained

‫ما، که آموزش‌ندیده ‬

and always a little off-guard,

‫و همیشه کمی بی حوصله،‬

still dare to do love.

هنوز جرات عشق ورزیدن را داریم.

To be love.

که ‫عشق باشیم.‬

That's brave.

‫این شجاعت است.‬

Thank you.

‫متشکرم.‬

(Cheers and applause)

‫(تشویق و هورا)‬