How Africa can use its traditional knowledge to make progress | Chika Ezeanya-Esiobu

Translator: sakine javany Reviewer: Mansoureh Hadavand

Some months back, I was visiting this East African city,

چند ماه قبل، در حال بازدید از این شهرشرقی آفریقایی بودم،

and we were stuck in traffic.

و در ترافیک گیر کرده بودیم.

And this vendor suddenly approaches my window

و ناگهان فروشنده‌ای که صفحه الفبای

with a half-opened alphabet sheet.

نیمه بازی داشت٬ به پنجره من نزدیک شد.

I took a quick look at the alphabet sheet,

من نگاه سریعی به صفحه الفبا انداختم،

and I thought of my daughter,

و به دخترم فکر کردم،

how it would be nice to spread it on the floor

چقدر خوب می‌شد که فقط با پخش کردن آن روی زمین

and just play all over it with her

و بازی کردن با آن

while getting her to learn the alphabet.

الفبا را به او آموزش داد.

So the traffic moved a bit, and I quickly grabbed a copy,

پس ترافیک کمی حرکت کرد، و من به سرعت یک نسخه

and we moved on.

از آن را گرفتم ٬ و ما حرکت کردیم.

When I had time to fully open the alphabet sheet

زمانی که فرصت پیدا کردم تا صفحه الفبا را به طور کامل باز کنم

and take a more detailed look at it,

و نگاه دقیق‌تری بیاندازم،

I knew I was not going to use that to teach my daughter.

فهمیدم که از آن برای آموزش دخترم استفاده نخواهم کرد.

I regretted my purchase.

و از خریدم پشیمان شدم.

Why so?

چرا پس؟

Looking at the alphabet sheet reminded me of the fact

نگاه کردن به صفحه الفبا به من یادآوری کرد که

that not much has changed

در برنامه آموزش آفریقا

in the education curricula in Africa.

چیز زیادی تغییر نکرده است.

Some decades back, I was taught out of a similar alphabet sheet.

چند دهه قبل من هم با صفحه‌ای مشابه همین آموزش دیده بودم.

And because of that, I struggled for years.

و به همین دلیل، سال‌ها تقلا می‌کردم.

I struggled to reconcile my reality with the formal education I received

من تلاش کردم تا واقعیتم را با آموزش رسمی که در مدرسه،

in school, in the schools I attended.

در مدارسی که حضورداشتم، تطبیق دهم.

I had identity crises.

من بحران هویت داشتم.

I looked down on my reality.

به واقعیتم باحقارت نگاه می‌کردم.

I looked at my ancestry, I looked at my lineage with disrespect.

من به اجدادم نگاه کردم ، من با بی‌احترامی به نسلم نگاه می‌کردم .

I had very little patience for what my life had to offer around me.

برای چیز‌‌هایی که زندگی‌ام باید به من ارائه می‌داد کم‌تحمل بودم.

Why?

چرا؟

"A is for apple."

«س مثل سیب»

"A is for apple."

«س مثل سیب»

"A is for apple" is for that child in that part of the world

«س مثل سیب» برای کودکی در گوشه‌ای از دنیاست که

where apples grow out;

در آن‌جا سیب رشد می‌کند؛

who has an apple in her lunch bag;

کسی که در ظرف ناهارش سیب دارد؛

who goes to the grocery store with her mom and sees red,

کسی که همراه مادرش به مغازه می‌رود و سیب‌های قرمز،

green, yellow -- apples of all shapes and colors and sizes.

سبز و زرد از همه اشکال و رنگ‌ها و اندازه‌ها را می‌بیند.

And so, introducing education to this child

و بنابراین ، معرفی آموزش به این کودک

with an alphabet sheet like this

با یک ورق الفبا مثل این

fulfills one of the major functions of education,

یکی از مهمترین عملکردهای آموزش را انجام می‌دهد٬

which is to introduce the learner

این‌که به یادگیرنده

to an appreciation of the learner's environment

قدردانی از محیط خود

and a curiosity to explore more in order to add value.

و کنجکاوی برای کشف بیشتر به منظور افزودن ارزش را نشان می‌دهد.

In my own case,

در مورد خودم٬

when and where I grew up in Africa,

زمان و مکانی که در آفریقا بزرگ شدم٬

apple was an exotic fruit.

سیب یک میوه عجیب و غریب بود.

Two or three times a year,

دو یا سه بار در سال٬

I could get some yellowish apples with brown dots, you know,

من می‌توانستم سیب‌های زرد رنگ با نقطه‌های قهوه‌ای به دست آورم، می‌دانید٬

signifying thousands of miles traveled -- warehouses storing --

حاکی از هزاران مایل سفر - ذخیره سازی انبارها - برای

to get to me.

رسیدن به دست من بود.

I grew up in the city

من در شهر بزرگ شدم

to very financially comfortable parents,

با پدر و مادر بسیار مرفه٫

so it was my dignified reality,

بنابراین این واقعیت شایسته من بود٬

exactly the same way

دقیقا همانطور که

cassava fufu or ugali would not regularly feature

کاساوا فوفو یا یوگالی ترکیب عادی در رژیم غذایی آمریکایی‌ها٬

in an American, Chinese or Indian diet,

چینی‌ها یا هندی‌ها نبود ٬

apples didn't count as part of my reality.

سیب‌ها نیز بخشی از واقعیت من شمرده نمی‌شدند.

So what this did to me,

پس این چه کاری برای من انجام داد٬

introducing education to me with "A is for apple,"

آشنایی آموزش به من با «س برای سیب است»٬

made education an abstraction.

آموزش یک انتزاع را ایجاد کرد.

It made it something out of my reach --

اون یک مفهوم خارجی از چیزی که

a foreign concept,

دور از دسترس من بود‌ می‌ساخت ٬

a phenomenon for which I would have to constantly and perpetually seek

پدیده‌ای که می‌توانستم با جستجوی مداوم و همیشگی

the validation of those it belonged to

چیزهای مورد تایید من که برای پیشرفت

for me to make progress within it and with it.

کردن در درون آن و با آن ٬ به من تعلق داشت٬ داشته باشم.

That was tough for a child; it would be tough for anyone.

برای کودک سخت بود؛ برای هر کسی دشوار خواهد بود.

As I grew up and I advanced academically,

همانطور که من بزرگ شدم و از نظر علمی پیشرفت کردم،

my reality was further separated from my education.

واقعیت من بیشتر از آموزش من جدا شد.

In history, I was taught

در تاریخ، من آموختم

that the Scottish explorer Mungo Park discovered the Niger River.

که مکتشف اسکاتلندی مانگو پارک رود نیجر را کشف کرد.

And so it bothered me.

و خب آن من را ناراحت کرد.

My great-great-grandparents grew up

نیاکان من کاملا نزدیک به لبه

quite close to the edge of the Niger River.

رودخانه نیجر بزرگ شدند.

(Laughter)

(خنده)

And it took someone to travel thousands of miles from Europe

و کسی هزاران مایل از اروپا به مسافرت رفت

to discover a river right under their nose?

برای کشف رودخانه‌ای که درست جلوی چشم است؟

(Laughter)

(خنده)

No!

نه!

(Applause and cheers)

(دست زدن و تشویق)

What did they do with their time?

آنها با زمان خود چه‌ کار کردند؟

(Laughter)

(خنده)

Playing board games, roasting fresh yams,

بازی‌های روی میز، سیب‌زمینی‌های کبابی شده تازه٬

fighting tribal wars?

جنگ با قبایل؟

I mean, I just knew my education was preparing me to go somewhere else

منظورم این است، من می‌دانستم که آموزشم مرا برای رفتن به جایی دیگر آماده می‌کرد

and practice and give to another environment that it belonged to.

و تمرین کردن و دادن به محیط دیگری که به آن تعلق داشت.

It was not for my environment, where and when I grew up.

این برای محیط من نبود٬ زمان و جایی که بزرگ شدم.

And this continued.

و این ادامه داشت.

This philosophy undergirded my studies

مطالعاتم تحت تأثیر این فلسفه بود

all through the time I studied in Africa.

تمام مدت٬ من در مورد آفریقا مطالعه کردم.

It took a lot of experiences and some studies

آن تجربه‌های زیاد و برخی مطالعات را

for me to begin to have a change of mindset.

برای شروع داشتن یک تغییر ذهنیت به من داد.

I will share a couple of the remarkable ones with us.

یک سری از چیزهای قابل توجه بینمان را با شمابه اشتراک می‌گذارم.

I was in the United States in Washington, DC

من در ایالات متحده بودم در واشنگتن ٬ دی سی

studying towards my doctorate,

در حال تحصیل در مقطع دکترایم٬

and I got this consultancy position with the World Bank Africa Region.

و من این موقعیت مشاوره را با منطقه بانک جهانی آفریقا دریافت کردم.

And so I remember one day,

و خب من یک روز را به یاد می‌آ ورم٬

my boss -- we were having a conversation on some project,

با رئیسم - درباره برخی پروژه‌ها گفتگو داشتیم٬

and he mentioned a particular World Bank project,

و او یک پروژه بانک جهانی خاص را ذکر کرد٬

a large-scale irrigation project that cost millions of dollars

یک طرح آبیاری در مقیاس بزرگ که میلیون‌ها دلار ارزش داشت

in Niger Republic

در جمهوری نیجر

that was faltering sustainably.

که به طور مداوم دچار مشکل بود.

He said this project wasn't so sustainable,

او گفت که این پروژه خیلی پایدار نبود٬

and it bothered those that instituted the whole package.

واین موضوع آنهایی را که کل پروژه را تأسیس کردند ٬ ناراحت کرد.

But then he mentioned a particular project,

اما پس از آن او به یک پروژه خاص اشاره کرد٬

a particular traditional irrigation method that was hugely successful

یک روش آبیاری سنتی خاص که بسیار موفقیت‌آمیز بود

in the same Niger Republic where the World Bank project was failing.

در همان جمهوری نیجر٬ جایی که پروژه بانک جهانی شکست خورد.

And that got me thinking.

و این باعث شد من فکر کنم .

So I did further research,

بنابراین تحقیق بیشتری کردم ٬

and I found out about Tassa.

و من در مورد تاسا فهمیدم.

Tassa is a traditional irrigation method

تاسا یک روش آبیاری سنتی است

where 20- to 30-centimeter-wide and 20- to 30-centimeter-deep holes

جایی که ۲۰ تا ۳۰ سانتیمتر عرض و سوراخ‌های عمیق ۲۰ تا ۳۰ سانتیمتر

are dug across a field to be cultivated.

در حوزه‌ای برای کاشت حفرمی‌شود.

Then, a small dam is constructed around the field,

سپس یک سد کوچک در اطراف زمین ساخته می‌شود٬

and then crops are planted across the surface area.

و سپس محصولات در سراسر سطح کاشته می‌شود.

What happens is that when rain falls,

آنچه اتفاق میفتد این است که وقتی باران می‌بارد٬

the holes are able to store the water

سوراخ‌ها قادر به ذخیره آب می‌باشند

and appropriate it to the extent that the plant needs the water.

و تا حدی که گیاه به آب نیاز دارد آن را مناسب می‌کند.

The plant can only assimilate as much water as needed

گیاه تنها می‌تواند آب به اندازه مورد نیاز تا زمان برداشت را

until harvest time.

جذب کند.

Niger is 75 percent scorched desert,

نیجر٬ ۷۵ درصد کویر سوخته است٬

so this is something that is a life-or-death situation,

بنابراین این چیزی است که یک وضعیت زندگی یا مرگ است٬

and it has been used for centuries.

و آن برای قرن‌ها استفاده شده است.

In an experiment that was conducted,

در یک آزمایش که انجام شد،

two similar plots of land were used in the experiment,

دو قطعه مشابه از زمین در آزمایش استفاده شد٬

and one plot of land

و یک قطعه زمین

did not have the Tassa technique on it.

تکنیک تاسا در آن وجود نداشت.

Similar plots.

قطعه‌های مشابه.

The other one had Tassa technique constructed on it.

دیگری که تکنیک تاسا را داشت.

Then similar grains of millet also were planted on both plots.

سپس دانه‌های مشابه ارزن در هر دو قطعه کاشته شد.

During harvest time,

در طول زمان برداشت،

the plot of land without Tassa technique

طرح زمین بدون تکنیک تاسا

yielded 11 kilograms of millet per hectare.

۱۱ کیلوگرم از ارزن در هکتار به‌دست آورد.

The plot of land with Tassa technique

طرح زمین با روش تاسا

yielded 553 kilograms of millet per hectare.

۵۵۳ کیلوگرم از ارزن در هکتار به دست آورد.

(Applause)

(تشویق )

I looked at the research, and I looked at myself.

من به تحقیق نگاه کردم و من به خودم نگاه کردم.

I said, "I studied agriculture for 12 years,

من گفتم، «من برای ۱۲ سال کشاورزی خواندم،

from primary to Senior Six, as we say in East Africa,

از ابتدایی تا ششم ارشد همانطور که در شرق آفریقا می‌گویند،

SS3 in West Africa or 12th grade.

SS3 در غرب آفریقا یا کلاس ۱۲ .

No one ever taught me

هیچ‌کس تا به‌حال به من یاد نداد که

of any form of traditional African knowledge of cultivation --

هر گونه دانش کشاورزی سنتی آفریقایی -

of harvesting, of anything --

از برداشت هر چیزی -

that will work in modern times and actually succeed,

در دوران مدرن کار خواهد کرد و در واقع موفق خواهد‌ شد٬

where something imported from the West would struggle to succeed.

جایی که چیزی که از غرب وارد شده برای موفقیت تلاش می‌کرد.

That was when I knew the challenge,

این زمانی بود که چالش را می‌دانستم ٬

the challenge of Africa's curricula,

چالش برنامه درسی آفریقا٬

And I thus began my quest to dedicate my life, concern my life work,

بنابراین من تلاش خود را برای اختصاص زندگیم، بابت زندگی کاریم،

to studying, conducting research on Africa's own knowledge system

تحصیل ٬ انجام تحقیقات در سیستم دانش خود آفریقا

and being able to advocate for its mainstreaming

و توانایی دفاع کردن برای جریان اصلی آن

in education, in research, policy

در آموزش و پرورش ، در تحقیق ، سیاست

across sectors and industries.

در سراسر بخش‌ها و صنایع آغاز کردم.

Another conversation and experience I had at the bank

من مکالمه و تجربه دیگری درمورد بانک داشتم

I guess made me take that final decision of where I was going to go,

من حدس می‌زدم که تصمیم نهایی کجا می‌خواستم بروم را گرفتم

even though it wasn't the most lucrative research to go into,

حتی اگر سود‌آورترین تحقیق برای رفتن نبود٬

but it was just about what I believed in.

اما آن چیزی بود که من به آن اعتقاد داشتم.

And so one day, my boss said that he likes to go to Africa

و یک روز، رئیس من گفت که او دوست دارد برای مذاکره وام‌های

to negotiate World Bank loans and to work on World Bank projects.

بانک جهانی و برای کار بر روی پروژه‌های بانک جهانی به آفریقا برود.

And I was intrigued. I asked him why.

و من هیجان‌زده شدم . من از او پرسیدم چرا.

He said, "Oh, when I go to Africa,

او گفت: «اوه، وقتی به آفریقا می‌روم٬

it's so easy.

خیلی آسان هست.

I just write up my loan documents and my project proposal in Washington, DC,

من فقط اسناد وام و پیشنهاد پروژه را در واشنگتن ٬دی‌سی ٬می‌نویسم

I go to Africa, and they all just get signed.

به آفریقا می‌روم ، و همه آنها فقط امضا می‌کنند.

I get the best deal, and I'm back to base.

من معامله خوبی می‌کنم، و برمی‌گردم به خانه.

My bosses are happy with me."

کارفرماهایم هم از من راضی هستند.»

But then he said, "I hate going to Asia or ..."

اما سپس گفت: «من از رفتن به آسیا یا ... متنفرم»

and he mentioned a particular country, Asia and some of these countries.

و او از یک کشور خاص آسیایی و چند تا دیگر از این کشورها نام برد.

"They keep me for this, trying to get the best deal for their countries.

«آنها به دنبال بهترین معامله به نفع کشورشان هستند

They get the best deal.

و آن را دریافت می‌کنند.

They tell me, 'Oh, that clause will not work for us

آنها به من می‌گویند «آه این بند برای ما

in our environment.

در محیط ما کار نخواهد کرد.

It's not our reality. It's just so Western.'

این واقعیت ما نیست. این فقط خیلی غربی است.»

And they tell me, 'Oh, we have enough experts

و آنها به من می‌گویند: «اوه ما کارشناسان کافی

to take care of this.

برای مراقبت از این داریم.

You don't have enough experts.

شما کارشناسان کافی ندارید.

We know our aim.'

ما هدف‌مان را می‌دانیم.

And they just keep going through all these things.

و آنها فقط از طریق این، همه‌چیز را ادامه می‌دهند.

By the time they finish, yes, they get the best deal,

با گذشت زمان ، بله ، آنها بهترین معامله را ٬ می‌کنند٬

but I'm so exhausted and I don't get the best deal for the bank,

اما من خیلی خسته شدم و معامله منفعت چندانی برای بانک ندارد،

and we're in business."

و ما تجارت می‌کنیم.»

"Really?" I thought in my head, "OK."

«واقعا ؟» من در ذهنم فکر کردم ، «خوب»

I was privileged to sit in on a loan negotiating session

یک جلسه مذاکره وام در یک کشور آفریقایی

in an African country.

به نفع من بود.

So I would do these consultancy positions during summer,

بنابراین من این مشاوره را در طول تابستان، انجام خواهم داد٬

you know, since I was a doctoral student.

می‌دانید، چون من دانشجوی دکترا بودم.

And then I traveled with the team, with the World Bank team,

و سپس با تیم رفتم٬ با تیم بانک جهانی،

as more like someone to help out with organizational matters.

بیشتر شبیه کسی است که با مسائل سازمانی می‌خواهد کمک کند.

But I sat in during the negotiating session.

اما من در طول جلسه مذاکره نشستم.

I had mostly Euro-Americans, you know, with me from Washington, DC.

من عمدتا اروپایی-آمریکایی‌ها را همراه داشتم، می‌دانید از واشنگتن ٬ دی‌سی.

And I looked across the table at my African brothers and sisters.

و من سرتاسر میز به برادران و خواهران آفریقایی‌ام نگاه کردم.

I could see intimidation on their faces.

من می‌توانستم ترس را در چهره‌شان ببینم.

They didn't believe they had anything to offer

آنها باور نکردند که آنها چیزی برای ارائه داشتند

the great-great-grandchildren of Mungo Park --

آیندگان مانگو پارک--

the owners of "apple" in "A is for apple."

صاحبان «سیب» در «س برای سیب است».

They just sat and watched: "Oh, just give us, let us sign.

فقط نشسته بودند ونگاه می‌کردند: «فقط بگذارید امضا کنیم.

You own the knowledge. You know it all.

شما دانش دارید. شما همه چیز را می‌دانید.

Just, where do we sign? Show us, let us sign."

فقط، کجا امضا کنیم؟ نشان دهید ٬ تا امضا کنیم.»

They had no voice. They didn't believe in themselves.

آنها صدایی نداشتند آنها به خودشان اعتماد نداشتند.

Excuse me.

ببخشید.

And so,

و بنابراین،

I have been doing this for a decade.

من برای یک دهه این کار را انجام داده‌ام.

I have been conducting research on Africa's knowledge system,

من روی سیستم دانش آفریقا ٬ دانش سنتی ٬

original, authentic, traditional knowledge.

اصلی، معتبر تحقیق کرده‌ام.

In the few cases where this has been implemented in Africa,

در موارد کمی که این در آفریقا اجرا شده است٬

there has been remarkable successes recorded.

موفقیت قابل توجهی ثبت شده است.

I think of Gacaca.

من به گاکاکا فکر میکنم.

Gacaca is Rwanda's traditional judicial system

گاکاکا سیستم قضایی سنتی رواندا است

that was used after the genocide.

که بعد از نسل کشی استفاده شد.

In 1994, when the genocide ended,

در سال ۱۹۹۴ ، هنگامی که نسل کشی به پایان رسید،

Rwanda's national court system was in shambles:

سیستم دادگاه ملی رواندا در صحنه کشتارگاه بود:

no judges, no lawyers to try hundreds of thousands of genocide cases.

بدون قاضی و وکیلی برای محاکمه کردن صدها هزار مورد از موارد نسل‌کشی.

So the government of Rwanda came up with this idea

بنابراین دولت رواندا این ایده را برای احیای سیستم قضایی سنتی شناخته شده

to resuscitate a traditional judicial system known as Gacaca.

به عنوان گاکاکا مطرح کرد.

Gacaca is a community-based judicial system,

گاکاکا سیستم قضایی مبتنی برجامعه است٬

where community members come together

جایی که اعضای جامعه برای انتخاب مردان و زنان

to elect men and women of proven integrity

از یکپارچگی اثبات‌شده ٫ برای محاکمه موارد جرایمی که

to try cases of crimes committed within these communities.

در این جوامع رخ داده، گرد‌ هم می‌آیند.

So by the time Gacaca concluded its trial of genocide cases in 2012,

بنابراین در آن زمان گاکاکا محاکمه موارد نسل‌کشی در سال ۲۰۱۲را به پایان رسانید٬

12,000 community-based courts had tried approximately 1.2 million cases.

۱۲،۰۰۰ دادگاه مبتنی برجامعه تقریبا ۱.۲ میلیون مورد را محاکمه کرده‌ بود.

That's a record.

این یک رکورد است.

(Applause)

(تشویق )

Most importantly is that Gacaca emphasized Rwanda's traditional philosophy

مهمتر از همه این است که گاکاکا روی فلسفه سنتی

of reconciliation and reintegration,

آشتی و ادغام مجدد رواندا تاکید میکرد.

as against the whole punitive and banishment idea

در مقابل تمام ایده مجازات و تبعید

that undergirds present-day Western style.

که تحت سبک مدرن غرب قرار دارد.

And not to compare, but just to say that it really emphasized

و نه برای مقایسه ، بلکه برای گفتن آینکه واقعا بر روش سنتی

Rwanda's traditional method of philosophy.

فلسفه رواندا تأکید کرد.

And so it was Mwalimu Julius Nyerere,

و از این رو مولویمو جولیوس نایر،

former president of Tanzania --

رئیس‌جمهور سابق تانزانیا -

(Applause)

(تشویق )

who said that you cannot develop people.

گفت که شما نمی‌توانید مردم را پروش دهید.

People will have to develop themselves.

مردم باید خودشان را پرورش دهند.

I agree with Mwalimu.

من با موایمو موافقم٬

I am convinced

من متقاعد شدم

that Africa's further transformation, Africa's advancement,

تحول بیشتر آفریقا، پیشرفت آفریقا٬

rests simply in the acknowledgment, validation and mainstreaming

به راحتی در تصدیق، اعتبار و جریان اصلی

of Africa's own traditional, authentic, original, indigenous knowledge

دانش بومی ٬ معتبر، اصلی و سنتی خود آفریقا

in education, in research, in policy making and across sectors.

در آموزش و پرورش، در پژوهش، در سیاست‌گذاری و در سراسر

This is not going to be easy for Africa.

بخش آفریقا تکیه دارد. این برای آفریقا آسان نیست.

It is not going to be easy for a people used to being told how to think,

این برای مردم آسان نیست که به آنها گفته شود که چگونه فکر کنند،

what to do, how to go about it,

چکار باید بکنند، چگونه باید انجام دهند،

a people long subjected to the intellectual guidance

مردمی تحت تاثیر راهنمایی فکری

and direction of others,

و هدایت دیگران قرار می‌گیرند که

be they the colonial masters,

آنها استادان استعماری٬ با کمک صنعت

aid industry or international news media.

یا رسانه‌های خبری بین‌المللی باشند.

But it is a task that we have to do to make progress.

اما این یک وظیفه است که ما باید برای پیشرفت انجام دهیم.

I am strengthened by the words of Joseph Shabalala,

من با کلمات جوزف شابلالا تقویت می‌شوم٬

founder of the South African choral group Ladysmith Black Mambazo.

بنیانگذار گروه کر لیدی اسمیت بلک مامبازو آفریقای جنوبی.

He said that the task ahead of us can never, ever be greater

او گفت که وظیفه پیش روی ما هرگز نباید

than the power within us.

از قدرت درون ما بیشتر باشد.

We can do it.

می‌توانیم انجامش دهیم.

We can unlearn looking down on ourselves.

می‌توانیم یاد بگیریم خود را تحقیر نکنیم.

We can learn to place value on our reality and our knowledge.

می‌توانیم یاد بگیریم که ارزش را روی واقعیت و دانش خویش قرار‌ دهیم.

Thank you.

متشکرم.

(Swahili) Thank you very much.

(به زبان سواحیلی) خیلی متشکرم.

(Applause)

(تشویق )

Thank you. Thank you.

متشکرم. متشکرم.

(Applause)

(تشویق )