Learn English Vocabulary Daily #18.5 — British English Podcast

Hello, and welcome to The English Like a Native Podcast.

سلام، و به پادکست انگلیسی مانند یک بومی خوش آمدید.

My name is Anna and you're listening to Week 18, Day 5 of Your English Five a

اسم من آنا است و شما در حال گوش دادن به Week 18, Day 5 of Your English Five a

Day, the series that aims to increase your active vocabulary by five pieces every

Day هستید، سریالی که هدف آن افزایش پنج قطعه واژگان فعال شما در هر

day of the week from Monday to Friday.

روز هفته از دوشنبه تا جمعه است.

Today we start the list with a noun and it is mortality, mortality.

امروز لیست را با یک اسم شروع می کنیم و آن مرگ و میر، مرگ و میر است.

We spell this M O R T A L I T Y.

ما این املای M O R T A L I T Y.

Mortality.

مرگ و میر.

Mortality describes the state of being, or the subject of death.

فناپذیری وضعیت هستی یا موضوع مرگ را توصیف می کند.

Okay.

So, not a happy topic, really, death, is it?

باشه.

بنابراین، موضوع خوشحال کننده ای نیست، واقعاً مرگ است؟

But that's what mortality is.

اما مرگ و میر همین است.

It's the state of being dead or the subject of death, mortality.

این حالت مرده بودن یا موضوع مرگ، مرگ و میر است.

So, here's an example sentence of how you would use it,

بنابراین، در اینجا یک جمله مثال از نحوه استفاده از آن آورده شده است:

"After suffering from a sudden heart attack, my uncle became

"بعد از ابتلا به یک حمله قلبی ناگهانی، عمویم

conscious of his own mortality."

از مرگ و میر خود آگاه شد."

Right, moving on to a brighter note, we have the verb ingest, ingest.

درست است، با رفتن به یک نت روشن تر، فعل ingest، ingest را داریم.

We spell this I N G E S T, ingest.

این را می گوییم I N G E S T، ingest.

To ingest something means to absorb something or take something in.

بلعیدن چیزی به معنای جذب چیزی یا جذب چیزی است.

You can ingest food, but in this case, we're talking about absorbing

شما می توانید غذا بخورید، اما در این مورد، ما در مورد جذب

information or absorbing an experience, taking it in ourselves,

اطلاعات یا جذب یک تجربه صحبت می کنیم، آن را در خودمان،

into our brains, into our memories.

در مغزمان، در خاطراتمان می بریم.

When was the last time you ingested something?

آخرین باری که چیزی خوردی کی بود؟

When we use ingest to talk about food, ingesting food, then it's

وقتی از خوردن برای صحبت در مورد غذا استفاده می کنیم، خوردن غذا،

usually used to talk about taking something in that you shouldn't.

معمولاً برای صحبت در مورد مصرف چیزی که نباید مصرف کنید، استفاده می شود.

So like if you ingest some poisonous mushrooms or something like that then

بنابراین، مثلاً اگر چند قارچ سمی یا چیزی شبیه به آن بخورید،

we would more often use the verb ingest rather than eat or consume, which are

ما بیشتر از فعل ingest به جای خوردن یا مصرف استفاده می کنیم، که

the more common verbs to talk about food, taking food in, to ingest.

رایج ترین افعال برای صحبت در مورد غذا، گرفتن غذا، خوردن است.

So, here we're talking about ingest, meaning absorbing information.

بنابراین، در اینجا ما در مورد مصرف، به معنای جذب اطلاعات صحبت می کنیم. در

Here's an example

اینجا یک مثال وجود دارد:

"I spent hours ingesting the history books at the library when I was a

« وقتی بچه بودم ساعت‌ها صرف مصرف کتاب‌های تاریخی در کتابخانه می‌کردم

kid, I still love going there now."

، هنوز هم عاشق رفتن به آنجا هستم.»

I used to love the library too.

من هم قبلاً عاشق کتابخانه بودم.

I don't visit the library much anymore.

من دیگر زیاد به کتابخانه سر نمی زنم.

I've always had a thing about books, just being surrounded by

من همیشه یک چیز در مورد کتاب داشته ام، فقط

hundreds and hundreds of books.

صدها و صدها کتاب احاطه شده ام.

There's a smell to books, isn't there?

بوی کتاب می آید، اینطور نیست؟

Do you know the film Beauty and the Beast, where Belle discovers the library?

آیا فیلم Beauty and the Beast را می شناسید، جایی که خوشگل کتابخانه را کشف می کند؟

And she just turns around, the Disney film.

و او فقط برمی گردد، فیلم دیزنی.

She turns around and around and just sees these huge walls full

او دور و بر می گردد و فقط این دیوارهای عظیم را

from floor to ceiling of books.

از کف تا سقف پر از کتاب می بیند.

So, she's like,

بنابراین، او مانند،

"Wow, this is heaven."

"وای، اینجا بهشت ​​است."

I mean, she doesn't say that, but that's her reaction,

منظورم این است که او این را نمی گوید، اما این واکنش او است،

"Ahh, wow!"

"آه، وای!"

That was me.

من بودم.

That's how I feel about books.

این احساس من نسبت به کتاب هاست.

I used to collect so many books.

من قبلاً این همه کتاب جمع می کردم.

I had to give many of them away.

مجبور شدم خیلی از آنها را بدهم.

Anyway, I'm getting sidetracked.

به هر حال من دارم منحرف می شوم.

Let's move on from ingest to an adjective detrimental or detrimental, depending

بیایید از خوردن به صفت مضر یا مضر برویم، بسته

on how you treat that T, that second T.

به اینکه با آن T، آن T. مضر چگونه رفتار می کنید

Detrimental.

.

So, detrimental, spelt D E T R I M E N T A L.

بنابراین، مضر، املای D E T R I M E N T A L.

Detrimental.

مضر.

If something is detrimental, then it is harmful or causing damage.

اگر چیزی مضر باشد، مضر است یا باعث آسیب می شود.

So, I often use this word when talking about things that are bad for your health

بنابراین، من اغلب از این کلمه هنگام صحبت در مورد چیزهایی استفاده می کنم که برای سلامتی شما مضر است

or bad for your relationship, it damages or harms your health or relationship.

یا برای رابطه شما مضر است، به سلامت یا رابطه شما آسیب می رساند یا آسیب می رساند.

Allowing stress to build up and sit with you for a long time is detrimental

اجازه دادن به استرس برای ایجاد استرس و نشستن طولانی مدت با شما

to your health, to your mental health, and then to your physical health.

برای سلامتی شما، سلامت روانی و سپس سلامت جسمی شما مضر است. استفاده

Too much screen time for children is detrimental to their development.

بیش از حد از صفحه نمایش برای کودکان برای رشد آنها مضر است.

Sugar and ultra-processed foods are detrimental to your health.

شکر و غذاهای فوق فرآوری شده برای سلامتی مضر هستند. آیا

Can you think of any other sentences using detrimental?

می توانید جملات دیگری را با استفاده از مضر تصور کنید؟

Here's another example,

در اینجا یک مثال دیگر وجود دارد،

"My grandmother wants to move out of the care facility and back to her own home,

"مادربزرگ من می خواهد از مرکز مراقبت خارج شود و به خانه خود بازگردد،

but the doctors have said this will have a detrimental effect on her health."

اما پزشکان گفته اند که این تاثیر مخربی بر سلامت او خواهد داشت." با

Moving on to an adverb, now we have the word rationally, rationally.

رفتن به یک قید، اکنون کلمه rationally, rationally را داریم.

Spelt R A T I O N A L L Y, rationally.

املای R A T I O N A L L Y، منطقی.

If something is done rationally, then it's done in a sensible

اگر کاری به صورت عقلانی انجام می شود، به

and logical way or manner.

روش یا شیوه ای معقول و منطقی انجام می شود.

So, it's sensible, it's rational, you've thought about it.

بنابراین، معقول است، منطقی است، شما در مورد آن فکر کرده اید.

That's good.

خوبه.

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال وجود دارد،

"We need to think rationally about this move, Australia is a long way

"ما باید در مورد این حرکت منطقی فکر کنیم، استرالیا فاصله زیادی

from home so we all need to agree that it's the right thing to do."

با خانه دارد، بنابراین همه ما باید قبول کنیم که این کار درست است."

Next on the list is an idiom and it is pretty much, pretty much.

بعدی در لیست یک اصطلاح است و تقریباً بسیار زیاد است.

This is two words and we spell them pretty, P R E T T Y, pretty.

این دو کلمه است و ما آنها را زیبا می نویسیم، P R E T T Y، زیبا.

Much, M U C H.

خیلی، M U C H.

Pretty much.

خیلی زیاد.

Pretty much means nearly or almost completely, not quite.

Pretty much به معنای تقریباً یا تقریباً کامل است، نه کاملاً.

Nearly.

تقریبا.

Here's an example sentence,

این یک جمله مثال است،

"I've pretty much finished packing for the holiday.

"من تقریباً بسته بندی را برای تعطیلات تمام کردم. آیا

Did you get the money and the sun cream?"

پول و کرم ضد آفتاب را گرفتید؟"

So, in that example, I would imagine that the majority of the packing has

بنابراین، در آن مثال، تصور می‌کنم که بیشتر بسته‌بندی

been done, but there's just a few more items that need to be put into the

انجام شده است، اما فقط چند مورد دیگر وجود دارد که باید

suitcase at the very last minute, like toothbrushes and things like that.

در آخرین لحظه در چمدان گذاشته شوند، مانند مسواک و چیزهایی از این قبیل.

Okay.

It's pretty much done.

باشه.

تقریباً تمام شده است.

Pretty much done.

تقریباً انجام شده است.

Alright.

بسيار خوب.

So, that's our five for today.

بنابراین، این پنج ما برای امروز است.

Let's do a quick recap.

بیایید یک جمع بندی سریع انجام دهیم.

We started with the noun mortality, which means the state

با اسم فانی شروع کردیم که به معنای حالت

of being or the subject of death.

هستی یا موضوع مرگ است.

Then we moved on to the verb ingest, ingest, which means to

سپس به سراغ فعل ingest, ingest رفتیم که به معنای

absorb something like information.

جذب چیزی شبیه اطلاعات است.

Then we had the adjective detrimental, which is harmful or causing damage.

سپس صفت مضر را داشتیم که مضر است یا باعث آسیب می شود.

Detrimental.

زیان آور.

Then we had the adverb rationally, rationally, which is in a

سپس قید عقلی، عقلی را داشتیم که به

sensible or logical manner.

صورت معقول یا منطقی است.

And we finished with the idiom pretty much.

و ما با این اصطلاح تقریباً تمام کردیم.

Pretty much, which means nearly, almost completely.

خیلی زیاد، یعنی تقریباً، تقریباً به طور کامل.

Alright, let's do this for pronunciation purposes.

خوب، بیایید این کار را برای اهداف تلفظ انجام دهیم.

Please repeat after me.

لطفا بعد از من تکرار کنید.

Mortality.

مرگ و میر.

Mortality.

مرگ و میر.

Ingest.

بلعیدن.

Ingest.

بلعیدن.

Detrimental.

زیان آور.

Detrimental.

زیان آور.

Rationally.

عقلا.

Rationally.

عقلا.

Pretty much.

تقریبا.

Pretty much.

تقریبا.

Very good.

خیلی خوب.

Alright, let me test you now.

باشه حالا بذار تستت کنم

If I wanted to warn you that something is quite bad for your health, what adjective

اگر بخواهم به شما هشدار دهم که چیزی برای سلامتی شما بسیار مضر است، از چه صفتی

could I use to describe that thing?

می توانم برای توصیف آن چیز استفاده کنم؟

That is so negative, that causes so much damage.

این خیلی منفی است که باعث آسیب زیادی می شود.

Detrimental.

زیان آور.

Yes, it is very detrimental.

بله خیلی مضر است.

A lack of sleep is detrimental to your health.

کمبود خواب برای سلامتی شما مضر است.

And if I think that you are making a good, sensible decision and that you're

و اگر فکر کنم که تصمیم خوب و معقولی می گیرید و

thinking about it in a very sensible way, I'd say that you're behaving quite what?

به روشی بسیار معقول به آن فکر می کنید، باید بگویم که دقیقاً چه رفتاری دارید؟ از

What adverb would I use to describe your behaving?

چه قیدی برای توصیف رفتار شما استفاده کنم؟

If it's very sensible, logical.

اگر خیلی معقول است، منطقی است.

Rationally.

عقلا.

And if you ask me,

و اگر از من بپرسی

"Anna, have you finished your tea?"

آنا، چایت را تمام کردی؟

And I look at my cup and I say,

و من به فنجانم نگاه می کنم و می گویم:

"Hmm, it's mostly gone.

"هوم، اکثراً از بین رفته است.

It's nearly finished."

تقریباً تمام شده است."

What idiom could I use instead?

به جای آن از چه اصطلاحی می توانم استفاده کنم؟

Pretty much, pretty much.

خیلی خیلی زیاد.

And then for some reason, I start talking about the fact that I'm very

و سپس به دلایلی، شروع به صحبت در مورد این واقعیت می کنم که بسیار

aware that I'm going to die soon.

آگاهم که به زودی خواهم مرد.

What noun could I use instead?

به جای آن چه اسمی می توانستم استفاده کنم؟

I'm very aware of my own...

من از

mortality.

مرگ و میر خودم بسیار آگاهم.

Mortality.

مرگ و میر.

And once I finished reading a book, a very important book full of lots

و هنگامی که خواندن یک کتاب را تمام کردم، کتابی بسیار مهم و پر از

of great information, you might ask me whether I have absorbed all the

اطلاعات عالی، ممکن است از من بپرسید که آیا تمام اطلاعات را جذب کرده ام یا

information, if I've taken it in.

What other verb could you use?

نه. آیا

Have you...

ingested that book?

آن کتاب را بلعیده اید؟ آیا

Have you ingested all the information?

تمام اطلاعات را بلعیده اید؟

Hmm, I might have to re-read it, make some notes.

هوم، ممکن است مجبور شوم دوباره آن را بخوانم، نکاتی را یادداشت کنم.

Okay, I think that's all of them.

خوب، من فکر می کنم این همه آنها هستند.

Did you get them all right?

آیا همه آنها را درست فهمیدید؟

Hopefully.

خوشبختانه.

Right, let's bring them all together now in a little story.

درست است، بیایید همه آنها را اکنون در یک داستان کوچک گرد هم بیاوریم.

John's life looked perfect on the outside: a solid job, a

زندگی جان از بیرون عالی به نظر می رسید : شغلی محکم،

loving wife, and a bright future.

همسری مهربان و آینده ای روشن.

But beneath the surface, he was battling a serious gambling addiction.

اما در زیر سطح، او در حال مبارزه با اعتیاد جدی به قمار بود.

It started off as harmless fun, but quickly spiralled out of control, becoming

این به عنوان یک سرگرمی بی ضرر شروع شد، اما به سرعت از کنترل خارج شد و

detrimental to every aspect of his life.

برای همه جنبه های زندگی او مضر شد.

The consequences of his actions hit hard when he lost his job.

عواقب اعمال او زمانی که کارش را از دست داد به شدت ضربه خورد.

The reality that his career was over due to his addiction forced him to

این واقعیت که شغل او به دلیل اعتیادش به پایان رسیده بود، او را مجبور کرد که

ingest the harsh truth of his situation.

حقیقت تلخ وضعیت خود را ببلعد.

This was a wake-up call about his mortality, highlighting how

این یک زنگ بیدارباش در مورد مرگ و میر او بود، و نشان می داد که اگر او راه خود را تغییر نمی داد، چقدر

quickly things could go downhill if he didn't change his ways.

سریع اوضاع ممکن است سقوط کند .

His wife's departure was the final straw.

رفتن همسرش آخرین نیش بود.

He was faced with financial ruin.

با ویرانی مالی مواجه شد.

His savings were pretty much wiped out and now the collapse of his marriage.

پس انداز او تقریباً از بین رفت و اکنون ازدواج او به هم خورد.

It was a stark reminder that his choices had real consequences, not just

این یک یادآوری واضح بود که انتخاب های او پیامدهای واقعی داشت، نه فقط

for him, but for the people he loved.

برای او، بلکه برای افرادی که دوستشان داشت. جان

Realising the gravity of his situation, John knew he had to turn his life around.

با درک وخامت وضعیت خود، می دانست که باید زندگی خود را تغییر دهد.

He sought help, joining support groups where he learned the importance

او به دنبال کمک بود و به گروه‌های حمایتی ملحق شد و در آنجا اهمیت

of thinking rationally, making carefully considered decisions.

تفکر منطقی و تصمیم‌گیری دقیق را آموخت.

It was a tough journey, filled with introspection and accountability, but

این یک سفر سخت بود، پر از درون نگری و مسئولیت پذیری، اما

it was necessary for his recovery.

برای بهبودی او ضروری بود.

Now, John is on a better path.

حالا جان در مسیر بهتری قرار گرفته است.

He has a new job and is rebuilding the trust he lost with his friends and family.

او شغل جدیدی دارد و در حال بازسازی اعتمادی است که با دوستان و خانواده اش از دست داده است.

His experience taught him the hard lesson that while it's easy to let

تجربه او این درس سخت را به او آموخت که اگرچه

addiction take control, fighting back and making responsible choices

کنترل اعتیاد آسان است، اما مقابله با آن و انتخاب مسئولانه

is crucial for a better future.

برای آینده ای بهتر بسیار مهم است.

John's story is a powerful reminder that it's never too late to change

داستان جان یادآوری قدرتمندی است که برای تغییر

direction and take control of your life.

مسیر و کنترل زندگی خود هرگز دیر نیست.

It underscores the importance of living rationally and recognising the

این امر بر اهمیت منطقی زیستن و شناخت

detrimental effects of addiction, not just to oneself but on loved ones as well.

اثرات مضر اعتیاد، نه تنها برای خود، بلکه بر عزیزان نیز تأکید می کند.

Well, I really hope you enjoyed today's episode.

خب واقعا امیدوارم از قسمت امروز لذت برده باشید.

If you did, it would help me so much if you could give this episode a like, leave

اگر این کار را کردید، اگر می توانید این قسمت را لایک کنید،

a comment, if you're watching on YouTube.

نظر بدهید، اگر در یوتیوب تماشا می کنید، خیلی به من کمک می کند.

Or make sure you're following the podcast and leave a rating or review.

یا مطمئن شوید که پادکست را دنبال می‌کنید و رتبه‌بندی یا نظری بگذارید.

Thank you so much for your support and for lending me your ears today.

از حمایت شما و اینکه امروز گوش های خود را به من قرض دادید بسیار سپاسگزارم.

Until next time, take very good care and goodbye.

تا دفعه بعد خیلی خوب مواظب باش و خداحافظ.