Boost Your Speaking Skills: Daily B2 Phrases for Intermediate Learners

Do you want to spice up your English with some fabulous B2-level expressions?

آیا می خواهید انگلیسی خود را با عبارات شگفت انگیز سطح B2 ادویه کنید؟

Oh, spice up something that means to add excitement or interest to

اوه، چیزی را ادویه کنید که به معنای افزودن هیجان یا علاقه به

a speech, a story, or performance.

سخنرانی، داستان یا اجراست. عیسی مسیح،

"Spice up the story a little bit, Jesus Christ!"

داستان را کمی تند کنید !

Hey, let's keep moving.

هی، بیایید به حرکت ادامه دهیم.

I've got a lot on my plate today, so I have to keep this lesson tight.

من امروز چیزهای زیادی در بشقاب خود دارم، بنابراین باید این درس را محکم نگه دارم.

To have a lot on one's plate.

داشتن چیزهای زیادی در بشقاب.

This means that you have a lot going on in your life or you're very busy

این بدان معنی است که شما در زندگی خود چیزهای زیادی در جریان هستید یا

with multiple tasks and projects.

با چندین کار و پروژه بسیار مشغول هستید.

It normally means that you are a little or a lot overwhelmed

به طور معمول به این معنی است که شما کمی یا خیلی تحت فشار هستید

and perhaps a bit stressed.

و شاید کمی استرس دارید.

"I can't go out tonight.

"امشب نمی توانم بیرون بروم.

I have a lot on my plate with work and studying."

من با کار و مطالعه چیزهای زیادی در ظرف خود دارم ."

We can also change it slightly by saying, "I have enough on my

همچنین می‌توانیم آن را با گفتن «به‌اندازه کافی در بشقابم دارم

plate," which means don't give me anything else to deal with because

» تغییر دهیم، به این معنی که چیز دیگری به من ندهید که با آن کار کنم، زیرا از

I already have enough things to do.

قبل کارهای کافی برای انجام دادن دارم.

"I'm sure she has a lot on her plate with the way things are in the world."

"من مطمئن هستم که او چیزهای زیادی در مورد نحوه اوضاع در جهان دارد."

"Oh, well, I do have a lot on my plate right now."

"اوه، خوب، من در حال حاضر چیزهای زیادی در بشقاب خود دارم."

Wrap your head around something.

سرتان را دور چیزی بپیچید.

This means to understand something that is complicated.

این به معنای درک چیزی است که پیچیده است.

So it's not a direct synonym of the verb to understand because there's

بنابراین مترادف مستقیم فعل فهمیدن نیست زیرا

that extra deeper meaning to this expression that suggests that the

معنای عمیق‌تری برای این عبارت وجود دارد که نشان می‌دهد

thing is quite difficult to understand.

درک آن چیز بسیار دشوار است.

"Oh, it's hard to wrap my head around quantum physics!"

"اوه، سخت است که سرم را به دور فیزیک کوانتومی بپیچم!"

"And this obsession to end your own life...

"و این وسواس برای پایان دادن به زندگی خودت...

I can't wrap my head around it."

من نمی توانم سرم را دور آن بپیچم."

Come rain or shine.

بیا باران یا بدرخش

This means no matter what happens or no matter what the circumstances are.

این بدان معناست که مهم نیست چه اتفاقی بیفتد یا چه شرایطی وجود داشته باشد.

For example,

به عنوان مثال،

"I'll be at your picnic come rain or shine."

"من در پیک نیک شما خواهم بود، باران یا بدرخشید."

You don't have to be referring to the weather to use this expression.

برای استفاده از این عبارت لازم نیست به آب و هوا اشاره کنید.

It can be used in a more figurative way.

می توان از آن به شکل مجازی تر استفاده کرد.

For example,

به عنوان مثال،

"I'll support you come rain or shine."

"من از تو حمایت خواهم کرد که باران بیا یا بدرخش."

"Rain or shine, I'm gonna be on the midnight train to Philadelphia."

"باران یا بدر، من در قطار نیمه شب به فیلادلفیا خواهم بود."

I can relate.

من می توانم ارتباط برقرار کنم.

I can relate means you understand someone's situation because

من می توانم ارتباط برقرار کنم به این معنی است که شما موقعیت کسی را درک می کنید زیرا

you have also experienced it.

شما نیز آن را تجربه کرده اید.

For example,

به عنوان مثال،

"You're stressed about your exams.

"شما در مورد امتحانات خود استرس دارید.

I can totally relate."

من کاملاً می توانم ارتباط برقرار کنم." من

"As someone who just bought a house, I can relate to the problems

به عنوان کسی که به تازگی خانه ای خریده ام، می توانم با مشکلاتی که

first-time buyers are facing."

خریداران برای اولین بار با آن مواجه هستند، ارتباط برقرار کنم."

"As an investigative writer that has yet to be officially published...

به عنوان یک نویسنده تحقیقی که هنوز به طور رسمی منتشر نشده است...

I can relate to Mario's desire."

می توانم با خواسته ماریو ارتباط برقرار کنم."

I can't help doing something.

نمی توانم کاری نکنم.

"For I can't help falling in love with you."

"چون من نمی توانم از عاشق شدن تو جلوگیری کنم."

If you've ever heard the Elvis Presley song, 'Can't Help Falling in Love', then

اگر تا به حال آهنگ الویس پریسلی، "Can't Help Falling in Love" را شنیده باشید،

you might already know this expression.

ممکن است قبلاً این عبارت را بدانید.

If you can't help doing something, then you can't stop

اگر نمی توانید کاری را انجام دهید، پس نمی توانید

yourself from doing that thing.

خود را از انجام آن کار منع کنید.

So, in the case of poor Elvis, he just couldn't stop

بنابراین، در مورد الویس بیچاره، او فقط نتوانست جلوی

himself from falling in love.

خود را از عاشق شدن بگیرد.

Which is very relatable if any of you have fallen in love.

که اگر یکی از شما عاشق شده باشد بسیار قابل ربط است.

Have you?

دارید؟

Let me know.

خبرم کن.

Another example.

مثالی دیگر.

"I can't help laughing at your jokes.

"من نمی توانم به شوخی های شما بخندم.

They're so funny."

آنها خیلی خنده دار هستند."

"I can't help feeling a bit sorry for him."

"من نمی توانم کمی برای او متاسفم."

"The thing is, I can't help wondering what he'd say."

موضوع این است که من نمی‌توانم فکر نکنم او چه می‌گوید.»

Under the sun.

زیر آفتاب.

Under the sun means everything that exists or is possible.

زیر خورشید یعنی هر چیزی که وجود دارد یا ممکن است.

"Oh, I think I've tried every diet under the sun."

اوه، فکر می کنم همه رژیم های غذایی را زیر نور خورشید امتحان کرده ام. در این فروشگاه

"You can find every type of gadget under the sun in this shop."

می توانید هر نوع ابزاری را در زیر نور خورشید پیدا کنید.

"I can teach you everything under the sun, but...

"من می توانم زیر آفتاب همه چیز را به تو یاد بدهم، اما...

I can't be a man for you."

نمی توانم برای تو مرد باشم."

So far so good.

تا اینجای کار خیلی خوبه.

So far so good means things are going well up to this point in time.

تا اینجای کار خوب به این معنی است که همه چیز تا این لحظه به خوبی پیش می رود.

"How's everything going with your new job?"

"همه چیز با شغل جدید شما چطور پیش می رود؟"

"So far, so good.

"تا اینجا خیلی خوب است.

But the workload is getting bigger every day!"

اما حجم کار هر روز بیشتر می شود!"

"How's it going with your new car?"

"حالت با ماشین جدیدت چطوره؟"

"So far, so good.

"تا الان خیلی خوبه.

She hasn't given me any problems yet!"

هنوز هیچ مشکلی برای من ایجاد نکرده!"

"Twenty six, twenty seven, so far, so good."

"بیست و شش، بیست و هفت، تا اینجا، خیلی خوب است."

Speak your mind.

حرف دلتو بزن.

Speak your mind means to say what you really think, which can be a good or

حرف خودت را بگو به این معناست که آنچه را که واقعاً فکر می‌کنی، بگوییم، که

bad thing depending on the circumstance.

بسته به شرایط می‌تواند خوب یا بد باشد.

"Karen is not shy.

"کارن خجالتی نیست.

She always speaks her mind."

او همیشه نظر خود را می گوید."

"House rules, speak your mind."

"قوانین خانه، نظر خود را بگویید."

To take someone or something for granted.

بدیهی گرفتن کسی یا چیزی.

This means to not appreciate them enough.

این بدان معناست که به اندازه کافی از آنها قدردانی نکنید.

If you don't show appreciation for your loved ones, then you

اگر از عزیزانتان قدردانی نکنید،

may end up losing them forever.

ممکن است برای همیشه آنها را از دست بدهید.

"Don't take your friends for granted.

"دوستان خود را ساده نگیرید.

They're always there for you."

آنها همیشه در کنار شما هستند."

"Paul took Kate for granted for many years.

پل سال‌ها کیت را بدیهی می‌پذیرفت.

Then one day she left him for another guy."

سپس یک روز او را به خاطر پسر دیگری ترک کرد.

"She understands.

Then don't take it for granted."

"او می فهمد.

پس آن را بدیهی نگیرید."

"I just want to be with a man who will ignore me and take me for granted.

من فقط می‌خواهم با مردی باشم که مرا نادیده می‌گیرد و من را بدیهی می‌داند.

Who is only pretending to be interested in who I am and what I

کسی که فقط وانمود می‌کند که به این که من هستم و چه

think, so he can get into my pants."

فکر می‌کنم علاقه دارد، تا بتواند وارد شلوار من شود.

Off the top of my head.

از بالای سر من.

Off the top of my head means that you're saying something without

از بالای سر من به این معنی است که شما چیزی را بدون

thinking too much about it.

فکر کردن زیاد در مورد آن می گویید.

So you haven't checked the facts.

بنابراین شما حقایق را بررسی نکرده اید.

Usually because you don't have enough time to check the facts or to find the answer.

معمولاً به این دلیل که زمان کافی برای بررسی حقایق یا یافتن پاسخ ندارید.

So it's kind of like taking an educated guess from what

بنابراین به نوعی شبیه به این است که از چیزی که

you have stored in your head.

در ذهن خود ذخیره کرده اید، حدس و گمان درستی بگیرید.

"There are some great restaurants around here, but I can't think of

"چند رستوران بزرگ در اطراف اینجا وجود دارد، اما نمی توانم

their names off the top of my head.

نام آنها را از سرم بیاورم. باید

I would need to look on the internet.

در اینترنت جستجو کنم.

I just can't remember their names."

فقط نمی توانم نام آنها را به خاطر بیاورم."

"I don't even know now because I'm just coming off the top of my head.

"من حتی الان نمی دانم زیرا دارم از بالای سرم بیرون می آیم.

But a visual where if we had a billboard and the desert inn

اما تصویری که اگر یک بیلبورد داشتیم و مسافرخانه صحرا

handed us our nest egg back."

تخم لانه مان را به ما تحویل می داد."

Out of nowhere.

از هیچ جا.

Out of nowhere means suddenly and unexpectedly.

از ناکجاآباد یعنی ناگهانی و غیرمنتظره.

"Ah, the mouse appeared out of nowhere and scared me."

"آه، موش از جایی ظاهر شد و من را ترساند."

"The car came out of nowhere.

"ماشین از جایی بیرون آمد.

It nearly knocked me down."

نزدیک بود مرا زمین بزند."

"Number one, you're much too close to Hastings, and out of nowhere, this, this

"شماره یک، تو خیلی به هاستینگز نزدیکی، و از هیچ جا، این، این

Aarons jumps in the race and your old pal Buckley is calling the shots on that one."

آرون در مسابقه می پرد و رفیق قدیمی شما باکلی در حال صدا زدن به آن یکی است."

To feel under the weather.

برای احساس زیر آب و هوا.

To feel under the weather means to feel a little bit sick.

احساس زیر آب و هوا به معنای کمی احساس بیماری است. در

It's normally referring to a cold or...

حالت عادی اشاره به سرماخوردگی یا ...

Achhu!!

آچو است!!

Oh, bless me!

اوه، به من برکت بده!

...a flu, where you feel low on energy and tired.

... آنفولانزا، که در آن احساس کمبود انرژی و خستگی می کنید.

I'm feeling under the weather, so I'm going to stay home today.

من احساس می کنم تحت آب و هوا هستم، بنابراین من امروز می خواهم در خانه بمانم.

"I'm really sorry to call last minute and cancel, but I'm just I'm

"من واقعا متاسفم که در آخرین لحظه تماس گرفتم و آن را لغو کردم، اما من

really feeling under the weather.

واقعاً احساس می کنم تحت شرایط جوی هستم.

So if you just want to call me back."

بنابراین اگر فقط می خواهید با من تماس بگیرید."

See if you can spot these 13 phrases in the following story.

ببینید آیا می توانید این 13 عبارت را در داستان زیر ببینید.

Then you may want to access the lesson notes and interactive

سپس ممکن است بخواهید به یادداشت‌های درسی و

activities to test yourself on what you have learned here today.

فعالیت‌های تعاملی دسترسی داشته باشید تا خودتان را در مورد آنچه امروز اینجا یاد گرفته‌اید آزمایش کنید.

Details are below.

جزئیات در زیر آمده است.

So, yesterday was one of those days.

پس دیروز یکی از آن روزها بود.

I have a lot on my plate anyway, and I also had to try to wrap my head

به هر حال من چیزهای زیادی در ظرف خود دارم، و همچنین باید سعی می کردم سرم را به

around this new project at work, which is basically like quantum physics to

دور این پروژه جدید در محل کار بپیچم، که اساساً برای من مانند فیزیک کوانتومی است

me, and I have never project managed before, but the boss is insisting that

و من قبلاً هرگز پروژه را مدیریت نکرده بودم، اما رئیس اصرار دارد که

I take the lead on it because he wants to spice up the dynamics in the office.

من رهبری آن را بر عهده بگیرید زیرا او می خواهد پویایی را در دفتر تقویت کند.

But hey, come rain or shine, I am determined to get it done

اما هی، باران بیا یا بدر، من مصمم هستم که این کار را انجام دهم

and then focus on my son, who is really stressed about his exams.

و سپس روی پسرم تمرکز کنم که واقعاً در مورد امتحاناتش استرس دارد.

I can totally relate!

من کاملاً می توانم ارتباط برقرار کنم!

Exams are stressful no matter how old you are.

امتحانات مهم نیست چند سال دارید.

Though, I can't help feeling that the school is putting too much

اگرچه، نمی توانم احساس کنم

pressure on the kids these days.

این روزها مدرسه فشار زیادی بر بچه ها وارد می کند.

Particularly that teacher.

مخصوصا اون معلم

Oh...

اوه...

what's his name?

Mr...

اسمش چیه؟

آقای ...

Jenkins?

جنکینز؟

...no...

...نه...

I can't remember off the top of my head.

نمی توانم از بالای سرم به یاد بیاورم.

We will all be happy once we are relaxing on holiday, which is only six weeks away.

وقتی در تعطیلات استراحت کنیم، که تنها شش هفته دیگر باقی مانده است، همه ما خوشحال خواهیم شد.

I have tried every diet under the sun to get in shape for the summer.

من هر رژیم غذایی زیر نور خورشید را امتحان کرده ام تا در تابستان به تناسب اندام برسم.

So far, so good.

تا اینجای کار خیلی خوبه.

But I do keep switching diets like I'm changing TV channels.

اما من به تغییر رژیم غذایی ادامه می‌دهم، مثل اینکه در حال تغییر کانال‌های تلویزیونی هستم.

My mum saw me and said she thought I looked skinny, a bit rude, but you know

مامانم منو دید و گفت فکر می کنه لاغر به نظر می رسم، کمی بی ادب به نظر می رسم، اما می دانی

my mum, she always speaks her mind!

مادرم، او همیشه حرفش را می زند!

It annoys me a bit but I always thank her for her honesty.

کمی آزارم می دهد اما همیشه از صداقتش تشکر می کنم.

At least she notices me, unlike my husband who makes me feel invisible.

حداقل او متوجه من می شود، برخلاف شوهرم که باعث می شود من احساس نامرئی کنم.

I could chop my arm off in front of him and he wouldn't say anything.

می‌توانستم دستم را جلوی او جدا کنم و او چیزی نگوید.

I do so much for him, but he's always taken me for granted.

من کارهای زیادی برای او انجام می دهم، اما او همیشه من را بدیهی می داند.

Then again, he did tell me that I am the light of his life the other day.

بعد دوباره به من گفت که من چراغ زندگی او هستم.

He was trimming his toenails in the bathroom, I was pottering

او در حمام داشت ناخن های پاهایش را کوتاه می کرد، من در حال سفالگری

around on the landing and he just said it, out of nowhere,

در زمین فرود بودم و او فقط از جایی گفت:

"You...

"تو...

Mary...

مریم...

are the light of my life."

چراغ زندگی من هستی." من

I didn't respond.

جواب ندادم

I just got him a paracetamol and a glass of water as I assumed he

من فقط برای او یک پاراستامول و یک لیوان آب گرفتم همانطور که فکر می کردم او

was feeling under the weather.

زیر آب و هوا احساس می کند.