Learn English Vocabulary Daily #10.2 - British English Podcast

Hello!

سلام!

You're listening to The English Like a Native podcast, hosted by me.

شما در حال گوش دادن به پادکست The English Like a Native هستید که توسط من میزبانی شده است.

My name's Anna and this series is called Your English Five a Day.

اسم من آنا است و این سریال به نام Your English Five a Day.

This is Week 10, Day 2.

این هفته 10، روز 2 است.

And we're increasing your vocabulary by five pieces every single day

و ما در هر روز

of the week from Monday to Friday.

هفته از دوشنبه تا جمعه دایره لغات شما را پنج قسمت افزایش می دهیم.

So, let's kick off today's list with a verb, and it's

بنابراین، بیایید لیست امروز را با یک فعل شروع کنیم، و آن

the verb consider, consider.

فعل در نظر گرفتن، در نظر گرفتن است.

Now this is spelled C O N S I D E R.

حالا این به صورت C O N S I D E R نوشته می شود.

Consider.

در نظر بگیرید.

But can you hear how I'm pronouncing that O?

اما آیا می توانید بشنوید که چگونه O را تلفظ می کنم؟

/kən/, consider.

/kən/، در نظر بگیرید.

This is weak, so make it a schwa sound, uh, /kən/, consider.

این ضعیف است، بنابراین آن را به صدای schwa تبدیل کنید، /kən/، در نظر بگیرید.

So, what does it mean to consider?

بنابراین، منظور از در نظر گرفتن چیست؟ به این

It means to spend time thinking about a possibility, "Hmm,

معنی است که وقت خود را صرف فکر کردن در مورد یک احتمال کنید، "هوم،

I'm thinking about this."

من به این فکر می کنم."

Or making a decision.

یا تصمیم گیری

"Hmm, I'm considering whether I should do this or not."

"هوم، دارم فکر می کنم که این کار را بکنم یا نه."

After doing the first week of this series, I considered whether or not to continue.

بعد از انجام هفته اول این مجموعه به ادامه یا عدم ادامه آن فکر کردم.

I didn't just consider, I consulted.

من فقط در نظر نگرفتم، مشورت کردم. یک

There's another word, a bonus word for you today.

کلمه دیگر وجود دارد، یک کلمه جایزه برای شما امروز.

I consulted you, my listeners, and asked what you felt

من با شما شنوندگانم مشورت کردم و پرسیدم

about this particular series.

در مورد این سریال خاص چه احساسی دارید.

And you all said, "Yes, more please."

و همه شما گفتید: "بله، بیشتر لطفا."

And so considering your response, I considered that, and my time commitments

و بنابراین با توجه به پاسخ شما، به این موضوع و تعهدات زمانی خود

and whether I would be able to produce lots and lots and lots of episodes

و اینکه آیا می‌توانم قسمت‌های زیادی را

for you and I decided to go for it.

برای شما تولید کنم یا خیر، در نظر گرفتم و تصمیم گرفتم آن را انجام دهم.

Go for it was a phrasal verb that we saw in yesterday's episode.

برو چون یک فعل عبارتی بود که در قسمت دیروز دیدیم.

Here's an example sentence:

در اینجا یک جمله مثال آمده است:

"Have you considered what you'll do if you don't pass your exams?"

"آیا فکر کرده اید که اگر امتحانات خود را قبول نکنید چه خواهید کرد؟"

Alright, moving on to the next word of today.

بسیار خوب، به سراغ کلمه بعدی امروز برویم.

This is a noun and it is obstacle, obstacle.

این یک اسم است و مانع است، مانع.

We spell this O B S T A C L E.

ما این O B S T A C L E.

Obstacle.

مانع.

Obstacle.

مانع.

An obstacle is something that blocks you so that you're unable to move

مانع چیزی است که شما را مسدود می کند به طوری که نمی توانید به

forward, or you're unable to act.

جلو حرکت کنید یا نمی توانید عمل کنید.

It prevents you from doing something, or it makes something more difficult.

شما را از انجام کاری باز می دارد یا کاری را دشوارتر می کند.

Here's an example sentence:

در اینجا یک جمله مثال می زنیم:

"We faced many obstacles along the way, but our relationship

"ما در این مسیر با موانع زیادی روبرو شدیم ، اما رابطه ما

worked out well in the end.

در نهایت به خوبی انجام شد.

We've been married for 25 years!"

ما 25 سال است که ازدواج کرده ایم!"

What obstacles have you faced when learning English as a second language?

هنگام یادگیری زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم با چه موانعی روبرو بوده اید؟

Most of my students say that time is one big obstacle, finding

اکثر شاگردان من می گویند که زمان یک مانع بزرگ است، پیدا کردن

the time to practise often.

زمان برای تمرین اغلب.

And another obstacle is the ability to speak, to have the opportunity to

و یکی دیگر از موانع توانایی صحبت کردن، داشتن فرصت

speak, which is why I introduced The Conversation Club, to give people

صحبت کردن است، به همین دلیل است که من The Conversation Club را معرفی کردم تا به مردم

an opportunity to connect and have speaking practice from their own homes.

فرصتی بدهم تا با هم ارتباط برقرار کنند و تمرین صحبت کردن را از خانه خود داشته باشند.

To sit there with their computer or their phones or their tablets and be

با رایانه یا تلفن یا تبلت خود آنجا بنشینند و

able to connect and have conversations with people all over the world.

بتوانند با مردم در سراسر جهان ارتباط برقرار کنند و گفتگو کنند .

So there are many obstacles which we all face and we must overcome those obstacles

بنابراین موانع زیادی وجود دارد که همه ما با آنها روبرو هستیم و باید بر آن موانع غلبه کنیم

and not let them stop us in our tracks.

و اجازه ندهیم که ما را در مسیر ما متوقف کنند.

Moving on to another noun.

رفتن به اسم دیگری.

Now we have principle, principle.

حالا ما اصل، اصل را داریم.

Principle is spelled P R I N C I P L E.

اصل نوشته شده است P R I N C I P L E.

Principle.

اصل.

Principle.

اصل.

A principle is a basic idea or rule that explains or controls

یک اصل یک ایده یا قانون اساسی است که توضیح می دهد یا کنترل می کند که

how something happens or works.

چگونه چیزی اتفاق می افتد یا کار می کند.

So a basic idea or a rule.

بنابراین یک ایده یا یک قانون اساسی. در

Here's an example sentence:

اینجا یک جمله مثال آمده است:

"This company works on the principle that all staff members have the same rights."

"این شرکت بر اساس این اصل کار می کند که همه کارکنان از حقوق یکسانی برخوردار هستند."

So, in that example, we're saying that the company works on the idea or the rule

بنابراین، در آن مثال، ما می گوییم که شرکت بر روی این ایده یا قانون کار می کند

that all of the staff members are entitled to the same benefits, the same salary.

که همه کارکنان از مزایای یکسان، حقوق یکسان برخوردار باشند.

They all have the same rights as one another.

همه آنها حقوق یکسانی با یکدیگر دارند.

Okay.

باشه.

So, what are your principles?

بنابراین، اصول شما چیست؟

What are your basic principles?

اصول اولیه شما چیست؟

The ideas and the rules that you live by personally?

ایده ها و قوانینی که شخصاً بر اساس آنها زندگی می کنید؟

I'm very much a live and let live kind of person.

من خیلی یک آدم زنده و اجازه زندگی هستم.

If I see a huge spider or even a nasty bug, a slug, or something that makes

اگر یک عنکبوت بزرگ یا حتی یک حشره تند و زننده، یک حلزون یا چیزی که باعث می شود

me feel a bit grossed out in my house.

در خانه ام کمی احساس خشم کنم ببینم.

Then, even if there's a rat in my house, something that I'm like really not very

سپس، حتی اگر یک موش در خانه من باشد، چیزی که من واقعاً از

happy about, I don't want to kill it.

آن راضی نیستم، نمی خواهم آن را بکشم.

I feel very bad about killing any other animals.

من از کشتن هر حیوان دیگری احساس بدی دارم.

I would much rather evict them, kick them out, put them outside.

من ترجیح می دهم آنها را بیرون کنم، بیرون کنم، بیرون بگذارمشان.

We recently found a caterpillar in our fridge inside a celery that

ما اخیراً یک کرم در یخچال خود در داخل یک کرفس پیدا کردیم که

was actually in a plastic bag.

در واقع در یک کیسه پلاستیکی بود.

And my partner was like,

و شریک زندگی من می گفت:

"What do we do with it?"

"با آن چه کنیم؟"

And I was like,

و من می‌گفتم:

"Well, you can't put it outside because it's winter.

"خب، نمی‌توانی آن را بیرون بگذاری، زیرا زمستان است.

It's freezing cold."

سرد است."

At the time we had a lot of frost, I thought it's just going to die.

در آن زمان که یخبندان زیادی داشتیم، فکر می‌کردم که تازه می‌میرد.

It's the wrong time of year for a caterpillar in this country.

زمان نامناسبی از سال برای یک کاترپیلار در این کشور است.

So we have a little butterfly house thing.

بنابراین ما یک خانه پروانه کوچک داریم.

So we got that out and I put some grapes and sticks of celery and

بنابراین ما آن را بیرون آوردیم و من مقداری انگور و تکه های کرفس و

an apple bits inside there for it to try and help it to grow.

یک تکه سیب داخل آن گذاشتم تا سعی کنم به رشدش کمک کنم.

But for days it just didn't seem very happy at all.

اما برای روزها اصلاً خیلی خوشحال به نظر نمی رسید.

So, eventually I did end up putting it outside in the bushes once

بنابراین، در نهایت پس از اینکه کمی گرم شد آن را بیرون در بوته ها گذاشتم

it had warmed up a little bit.

.

I hope it survived.

امیدوارم زنده بماند.

I don't think it would have done, but I gave it the best chance.

فکر نمی‌کنم انجام شود، اما بهترین فرصت را به آن دادم.

I gave it the best chance possible.

بهترین فرصت ممکن را به آن دادم.

So that's one of the principles that I live by.

بنابراین این یکی از اصولی است که من بر اساس آن زندگی می کنم.

Live and let live.

زندگی کن و بگذار زندگی کند.

If you can give something the chance, then why take its life away?

اگر می توانید به چیزی فرصت بدهید ، پس چرا زندگی آن را از بین ببرید؟

So, moving on to an idiom now, we have how on earth, how on earth?

بنابراین، اکنون به سمت یک اصطلاح می‌رویم، چگونه در زمین، چگونه در زمین؟

So, this phrase is something you use when you are extremely

بنابراین، این عبارت چیزی است که شما زمانی که به شدت

surprised or confused or angry.

متعجب یا گیج یا عصبانی هستید استفاده می کنید.

I'm confused about how something was done.

من در مورد اینکه چگونه کاری انجام شد گیج شدم.

So, for example, if I suddenly spot a cat on top of a very high platform and

بنابراین، برای مثال، اگر من ناگهان گربه‌ای را روی یک سکوی بسیار مرتفع ببینم و به

there doesn't seem to be any conceivable way that that cat could have got up

نظر می‌رسد هیچ راه قابل تصوری وجود نداشته باشد که آن گربه بتواند

onto this platform, you would say,

روی این سکوی بلند شود، شما می‌گویید:

"How on earth?

"چطور؟

How on earth did he get up there?"

روی زمین آیا او به آنجا رسید؟"

So, you're just showing that you're shocked.

بنابراین، شما فقط نشان می دهید که شوکه شده اید.

And you're confused.

و شما گیج شده اید.

You're very surprised that this cat is now up on this very high platform.

شما بسیار تعجب می کنید که این گربه اکنون روی این سکوی بسیار مرتفع است.

Or, another example, something that I deal with regularly is being messaged

یا، مثالی دیگر، چیزی که من مرتباً با آن سروکار دارم

on WhatsApp by people I don't know.

توسط افرادی که نمی‌شناسم در واتس‌اپ پیام می‌دهند.

And my first response is,

و اولین پاسخ من این است:

"How on earth did this person get my phone number?"

"چطور این شخص شماره تلفن من را دریافت کرده است؟"

I try to be very guarded when it comes to my personal details like my phone

من سعی می‌کنم در مورد اطلاعات شخصی‌ام مانند

number, my address and my personal email address because I've got a lot going on.

شماره تلفن، آدرس و آدرس ایمیل شخصی‌ام بسیار مراقب باشم، زیرا مشکلات زیادی دارم.

I don't need to be bombarded with unsolicited messages and emails

نیازی نیست که با پیام ها و ایمیل های ناخواسته بمباران شوم

and anyone knocking on my door.

و کسی که در خانه ام را بزند.

So, I keep those things to myself.

بنابراین، من آن چیزها را برای خودم نگه می دارم.

So when I do get someone coming at me with a WhatsApp message, inviting me to go and

بنابراین وقتی کسی را دریافت می کنم که با یک پیام واتس اپ به سمت من می آید، از من دعوت می کند که بروم و در

be a teacher somewhere, or asking me if I can have a call with them or something.

جایی معلم شوم، یا از من بپرسد که آیا می توانم با آنها تماس بگیرم یا چیز دیگری.

I'm like,

"How on earth did this person get my phone number?"

من می گویم:

"چطور این شخص شماره تلفن من را دریافت کرده است؟"

I get very upset about it.

از این بابت خیلی ناراحت می شوم.

Okay, so here's an example sentence.

خوب، در اینجا یک جمله مثال است.

"How on earth did you afford a holiday to Miami?

"چطور استطاعت تعطیلات به میامی را داشتی؟

I thought you said you had no money."

فکر کردم گفتی که پول نداری."

Okay, the last phrase on our list is on the contrary, on the contrary.

بسیار خوب، آخرین عبارت لیست ما برعکس است، برعکس.

I don't know why I'm saying that in a very posh voice.

نمی دانم چرا این را با صدای بسیار شیک می گویم.

On the contrary.

برعکس.

This is spelled on, O N.

این در، O N.

T H E, the, on the.

T H E، the، در.

Contrary is C O N T R A R Y, contrary.

برعکس C O N T R A R Y است، برعکس.

On the contrary.

برعکس.

I always find that a little bit of a mouthful.

من همیشه آن را کمی لقمه می بینم.

But you use this phrase to show that you think or you feel the

اما شما از این عبارت استفاده می کنید تا نشان دهید که برعکس آنچه گفته شد فکر می کنید یا احساس می کنید

opposite of what's just been stated.

.

So, if you say something and I don't agree with you, and actually I think or feel

بنابراین، اگر چیزی می گویید و من با شما موافق نیستم، و در واقع من کاملاً برعکس شما فکر می کنم یا احساس می کنم

completely opposite to you, then I would use this phrase before saying what I feel.

، قبل از بیان آنچه احساس می کنم از این عبارت استفاده می کنم.

Here's an example:

این یک مثال است:

"I thought you said the film was exciting?"

"فکر کردم گفتی فیلم هیجان انگیز است؟"

"Oh, on the contrary, I nearly fell asleep halfway through it!"

"اوه، برعکس، من تقریبا در نیمه راه به خواب رفتم!"

So, quite the opposite of thinking the film was exciting, this chap said it was

بنابراین، کاملا برعکس تصور این که فیلم هیجان انگیز است، این مرد گفت

so boring that he nearly fell asleep.

آنقدر کسل کننده است که تقریباً به خواب می رود.

On the contrary.

برعکس.

Okay, so, that's our five for today.

خوب، پس، این پنج مورد امروز ماست.

Let's quickly recap.

بیایید سریع مرور کنیم.

We had the verb, to consider, so to spend time thinking about a

ما فعل، در نظر گرفتن را داشتیم تا زمانی را صرف فکر کردن در مورد یک

possibility or a decision to make.

امکان یا تصمیمی برای گرفتن کنیم.

We have the noun, obstacle, something that blocks you from progressing.

ما اسم، مانع را داریم، چیزی که مانع پیشرفت شما می شود.

We have the noun, principle, which is a basic idea or rule that explains

ما اسم، اصل را داریم، که یک ایده یا قانون اساسی است که توضیح می دهد

or controls how something happens.

یا کنترل می کند که چگونه اتفاقی می افتد.

We had the idiom, how on earth?

ما این اصطلاح را داشتیم، چطور؟

Which shows extreme surprise, confusion or anger about something.

که نشان دهنده تعجب، سردرگمی یا عصبانیت شدید در مورد چیزی است.

And we finished with the phrase, on the contrary.

و برعکس با عبارت تمام کردیم .

Which means that you have an opposing feeling or thought

این بدان معناست که شما

about what's just been said.

در مورد آنچه که اخیراً گفته شده احساس یا فکری مخالف دارید.

Now, let's try for pronunciation, shall we?

حالا بیایید برای تلفظ تلاش کنیم، درست است؟

Please repeat after me.

لطفا بعد از من تکرار کنید.

Consider.

در نظر گرفتن.

Consider.

در نظر گرفتن.

Obstacle.

مانع.

Obstacle.

مانع.

Principle.

اصل.

Principle.

اصل.

How on earth?

چگونه بر روی زمین؟

How on earth?

چگونه بر روی زمین؟

On the contrary.

برعکس.

On the contrary.

برعکس.

Alright, let's bring everything together in a little story.

خوب، بیایید همه چیز را در یک داستان کوچک گرد هم بیاوریم.

Jasmine felt like her world had ended.

یاسمن احساس می کرد که دنیایش به پایان رسیده است.

Her partner, Rob, of 38 years was gone, and she didn't

شریک 38 ساله او، راب، رفته بود و او نمی

know how to live without him.

دانست چگونه بدون او زندگی کند.

They had done everything together, travelling the world, cooking delicious

آنها همه کارها را با هم انجام داده بودند، به دور دنیا سفر کرده بودند، غذاهای خوشمزه درست می کردند

meals, salsa dancing on Friday nights.

، شب های جمعه رقص سالسا می زدند.

He was her best friend, her soulmate, her everything.

او بهترین دوست، همنوع و همه چیز او بود.

She couldn't imagine a future without him.

او نمی توانست آینده ای را بدون او تصور کند. او

How on earth could she move on with life?

چگونه می‌توانست به زندگی ادامه دهد؟

She had no motivation, no purpose, no joy.

او نه انگیزه ای داشت، نه هدفی، نه شادی.

She felt alone and hopeless.

او احساس تنهایی و ناامیدی می کرد.

She didn't want to see anyone or do anything.

او نمی خواست کسی را ببیند یا کاری انجام دهد.

She just wanted to be with him again.

او فقط می خواست دوباره با او باشد.

Rob would want her to be happy, and she knew that, but she couldn't

راب دوست داشت او شاد باشد و او این را می دانست، اما

find any happiness in this world.

هیچ خوشبختی در این دنیا پیدا نمی کرد.

Even considering the possibility of moving on made her feel guilty, like

حتی در نظر گرفتن امکان ادامه دادن باعث شد که او احساس گناه کند، مثل اینکه

it would be a betrayal of their love, their memories, their life together.

این یک خیانت به عشق، خاطرات و زندگی مشترکشان است.

She just wanted to curl up in a ball and shut herself off from

او فقط می خواست در یک توپ جمع شود و

the world for a while but there were too many obstacles preventing

برای مدتی خود را از دنیا دور کند، اما موانع زیادی وجود داشت که

her from wallowing in her grief.

او را از غرق شدن در غم و اندوهش باز می داشت.

She had to deal with the practical matters of his death, such as the

او باید به مسائل عملی مرگ او، مانند

funeral, the paperwork, his belongings.

مراسم تشییع جنازه، کاغذبازی، وسایل او رسیدگی می کرد. باید

It was a lot to deal with, and all alongside having to cope with the

با آن دست و پنجه نرم کرد، و در کنار آن باید با

emotional pain of losing him, the shock, the anger, the sadness, not to

درد عاطفی از دست دادن او کنار آمد، شوک، عصبانیت، غم و اندوه، از

mention the reactions of others, the sympathy, the advice, the expectations.

واکنش های دیگران، همدردی، نصیحت ها، انتظارات، ناگفته نماند.

She tried to follow the principle of taking one day at a time,

او سعی کرد از اصل گرفتن یک روز در یک زمان پیروی کند،

but every day was a struggle.

اما هر روز یک مبارزه بود.

She felt like she was drowning in her sorrow, and no one could save her.

او احساس می کرد که در اندوه خود غرق شده است و هیچ کس نمی تواند او را نجات دهد.

She hadn't just lost Rob, but she had also lost herself along with him.

او نه تنها راب را از دست داده بود، بلکه خودش را نیز در کنار او گم کرده بود.

She wished she could find some peace, some comfort, some hope.

او آرزو می کرد که ای کاش می توانست کمی آرامش، کمی آسایش، کمی امید پیدا کند.

She wished she could see that life was still worth living, that there was

او آرزو می کرد که می توانست ببیند که زندگی هنوز ارزش زیستن دارد، که

still beauty and meaning in the world.

هنوز زیبایی و معنا در جهان وجود دارد.

She wished she could realise that moving on didn't mean

کاش می توانست بفهمد که ادامه دادن به معنای

forgetting him, but honouring him.

فراموش کردن او نیست، بلکه به معنای احترام به اوست.

She wished she could sense that he would always be with her in her

آرزو می کرد کاش می توانست حس کند که او همیشه در

heart, in her mind, in her soul.

قلب، در ذهن و در روحش با او خواهد بود.

All her friends kept telling her she was so brave and strong, on the

همه دوستانش مدام به او می گفتند که او بسیار شجاع و قوی است،

contrary, she was falling apart.

برعکس، او از هم می پاشد.

And on that happy note, we shall end this episode right there.

و در آن یادداشت خوشحال کننده، ما این قسمت را همانجا به پایان خواهیم رساند.

I do hope you found today useful.

امیدوارم امروز برای شما مفید بوده باشد.

Until tomorrow, take very good care and goodbye.

تا فردا خیلی مواظب باش و خداحافظ.