Learn English Vocabulary Daily #16.3 — British English Podcast

Hello, and welcome to The English Like a Native Podcast.

سلام، و به پادکست انگلیسی مانند یک بومی خوش آمدید.

My name is Anna and you're listening to Week 16, Day 3 of Your English Five a

اسم من آنا است و شما در حال گوش دادن به Week 16, Day 3 of Your English Five a

Day, the series that aims to increase your active vocabulary by five pieces every

Day هستید، سریالی که هدف آن افزایش پنج قطعه واژگان فعال شما در هر

day of the week from Monday to Friday.

روز هفته از دوشنبه تا جمعه است.

So, let's start.

بنابراین، بیایید شروع کنیم.

Today we begin with a noun and it is assumption, assumption.

امروز با یک اسم شروع می کنیم و آن فرض، فرض است.

We spell this A S S U M P T I O N.

این را A S S U M P T I O N می نویسیم

Assumption.

.

It's never good to make assumptions.

هرگز خوب نیست که فرضیات بسازیم.

An assumption is a person's readiness to accept something as

فرض آمادگی شخص برای پذیرش چیزی به عنوان

true without question or proof.

حقیقت بدون سوال یا دلیل است.

So, if you say to me,

پس اگر به من بگویی

"Anna, did you know the world is flat?"

آنا می دانستی دنیا صاف است؟

And I go,

و من می گویم:

"Oh!

"اوه!

Okay, well, that must be why we have a water shortage, because if the world is

خوب، خوب، باید به همین دلیل کمبود آب داریم، زیرا اگر جهان

flat, then the water must be just pouring off the edge and we're losing water.

صاف است، پس باید آب فقط از لبه بیرون بیاید و ما آب را از دست بدهیم.

And that's why we have a water shortage."

و به همین دلیل است که داریم. کمبود آب."

Oh, okay.

So, there I've made an assumption.

اوه، باشه

بنابراین، من در آنجا یک فرضیه کرده ام.

Or if my partner says to me,

یا اگر شریکم به من بگوید:

"Darling, I'm going to be working until 5.30 tonight and then I'm

"عزیزم، من تا ساعت 5.30 امشب کار می کنم و بعد

just saying a quick hello to a friend in the pub, I won't be long."

فقط یک سلام سریع به یکی از دوستان در میخانه می گویم، دیری نخواهم کرد."

And I think, oh, okay, then you don't want any dinner, because

و من فکر می کنم، اوه، باشه، پس شام نمی خواهی، چون

obviously you're going to eat out.

بدیهی است که بیرون غذا می خوری.

Even though I haven't asked the question, are you eating out or do you want dinner?

با وجود اینکه این سوال را نپرسیده ام، بیرون غذا می خوری یا شام می خواهی؟

And I haven't got any proof that he's going to eat out.

و من هیچ مدرکی ندارم که او قرار است بیرون غذا بخورد.

He's just said he's going to have a quick drink with a friend after work.

او فقط گفته است که بعد از کار با یکی از دوستانش یک نوشیدنی سریع میل می کند.

Hmm.

هوم

So, I made an assumption.

بنابراین، من یک فرضیه کردم.

I assumed it was true that he didn't want dinner.

حدس زدم درست است که او شام نمی خواهد.

And those things normally turn into arguments.

و این چیزها معمولاً به بحث تبدیل می شوند.

To make assumptions is never good.

فرضیات هرگز خوب نیست. در

Here's another example,

اینجا مثال دیگری وجود دارد،

"Our latest sales forecast is predicated on the assumption that the economy

"آخرین پیش بینی فروش ما با این فرض پیش بینی شده است که اقتصاد

will grow by four percent this year."

امسال چهار درصد رشد خواهد کرد."

Okay, next on the list is a noun and it is mentor, mentor.

بسیار خوب، بعدی در لیست یک اسم است و مربی، مربی است.

We spell this M E N T O R.

ما این M E N T O R را می نویسیم

Mentor.

.

A mentor is a person that you look up to.

مربی شخصی است که شما به او نگاه می کنید.

Someone who gives a younger or less experienced person help and

کسی که به یک فرد جوان تر یا کمتر با تجربه

advice over a period of time, especially at work or at school.

در یک دوره زمانی کمک و مشاوره می دهد، به خصوص در محل کار یا مدرسه. آیا

Have you ever had or been a mentor?

تا به حال مربی بوده اید یا بوده اید؟

I've had mentors in my life.

من در زندگی ام مربیانی داشته ام.

I had mentors at university.

من در دانشگاه مربی داشتم.

I had mentors when I left university, and now as a business owner and

زمانی که دانشگاه را ترک کردم، مشاورانی داشتم و اکنون به عنوان یک صاحب کسب و کار و

entrepreneur, I have mentors.

کارآفرین، مشاورانی دارم.

People who help me at certain points in my life with certain problems that I have

افرادی که در مقاطع خاصی از زندگی من با مشکلات خاصی که

in my business, usually helping me to grow my business, to make the right decisions.

در کسب و کارم دارم به من کمک می کنند، معمولا به من کمک می کنند تا کسب و کارم را توسعه دهم، تصمیمات درستی بگیرم.

These people are people who are further down the road than me.

این افراد افرادی هستند که از من جلوتر هستند.

They are my mentors.

آنها مربیان من هستند.

They want me to succeed, so they help me and guide me.

آنها می خواهند من موفق شوم، بنابراین به من کمک می کنند و من را راهنمایی می کنند. در

Here's an example sentence,

اینجا یک جمله مثال است،

"At school, my Geography teacher was my mentor, I looked up to him and he

"در مدرسه، معلم جغرافیا من مربی من بود، من به او نگاه کردم و او

helped me through my toughest years."

در سخت ترین سال هایم به من کمک کرد."

Next on the list is the verb intervene, intervene.

بعدی در لیست فعل intervene, intervene است.

We spell this I N T E R V E N E.

این را می گوییم I N T E R V E N E.

Intervene.

مداخله کنید.

To intervene is to purposefully become involved in a difficult

مداخله به معنای درگیر شدن هدفمند در یک

situation in an attempt to improve it or prevent it from getting worse.

موقعیت دشوار به منظور بهبود آن یا جلوگیری از بدتر شدن آن است.

This reminds me of a story.

این منو یاد یه داستان میندازه

I was out having a few drinks with my friends, having a nice time, when I saw

من بیرون با دوستانم چند نوشیدنی می خوردم و اوقات خوشی را سپری می کردم، که دیدم

two people, a man and a woman starting to get very heated in their discussion.

دو نفر، یک مرد و یک زن شروع به بحث و گفتگو کردند.

And this turned into a full argument and then they're screaming at each other.

و این به یک مشاجره کامل تبدیل شد و سپس آنها سر یکدیگر فریاد می زنند.

And then the man gets hold of the woman and starts swinging her around

و سپس مرد زن را می گیرد و شروع به چرخاندن او به اطراف می کند

and grabbing her and pulling her around and it looked like it was

و او را می گیرد و به اطراف می کشد و به نظر می رسد که

going to turn into a full-on fight.

قرار است به یک دعوای تمام عیار تبدیل شود.

And I thought, "This is awful."

و من فکر کردم: "این وحشتناک است."

And I didn't even really think, I just ran between them and I

و من واقعاً فکرش را هم نمی‌کردم، فقط بین آنها دویدم و

tried to push them apart to stop them from hurting each other.

سعی کردم آنها را از هم جدا کنم تا از صدمه زدن آنها به یکدیگر جلوگیری کنم.

And really, the man was the one being more aggressive towards the woman.

و واقعاً مرد بود که نسبت به زن پرخاشگرتر بود.

He was the one who was grabbing onto her and pulling her around.

او بود که او را می گرفت و او را به اطراف می کشید.

She seemed very upset.

او خیلی ناراحت به نظر می رسید.

And her reaction to my intervention was to turn around

و واکنش او به مداخله من این بود که بچرخد

and slap me full on in the face.

و سیلی کامل به صورتم بزند.

So, I learnt my lesson not to intervene if there are other bigger, stronger

بنابراین، درس خود را یاد گرفتم که اگر افراد بزرگتر و قوی تری وجود دارند

people that could maybe get involved.

که ممکن است درگیر شوند، دخالت نکنم.

It's best to stay out of it.

بهتر است از آن دوری کنید.

I think that's probably one of the only times I've ever been

فکر می‌کنم این یکی از تنها دفعاتی است که

hit in the face by somebody.

توسط کسی به صورتم اصابت کرده است.

And yeah, it was a time when I was trying to help someone and

و بله، زمانی بود که سعی می کردم به کسی کمک کنم و

prevent them from getting hurt.

از صدمه دیدن او جلوگیری کنم.

Anyway, enough with my personal stories.

به هر حال از داستان های شخصی من بس است.

Here's another example sentence,

در اینجا مثال دیگری وجود دارد،

"Thank goodness our local councillor intervened personally to stop the

"خدا را شکر که شورای محلی ما شخصاً برای جلوگیری

history museum from being closed.

از بسته شدن موزه تاریخ مداخله کرد.

I can't imagine the town without it."

من نمی توانم شهر را بدون آن تصور کنم."

When was the last time you had to intervene in a situation?

آخرین باری که مجبور به مداخله در یک موقعیت شدید کی بود؟

Next on the list is an adjective and it is oppressive, oppressive.

بعدی در لیست یک صفت است و ظالمانه، ظالمانه است.

We spell this O P P R E S S I V E, oppressive.

ما این را O P P R E S S I V E می گوییم ظالم.

If you describe someone as oppressive or something as oppressive, then it causes

اگر فردی را ظالم یا چیزی را ظالم توصیف کنید، باعث می شود

people to feel worried and uncomfortable.

مردم احساس نگرانی و ناراحتی کنند.

I will often describe the heat in summer, if it's a really extreme heatwave, then

من اغلب گرمای تابستان را توصیف می کنم، اگر واقعاً یک موج گرما شدید باشد،

I will describe it as oppressive heat.

آن را به عنوان گرمای طاقت فرسا توصیف می کنم.

It's heat that makes me feel really uncomfortable.

این گرما است که باعث می شود واقعا احساس ناراحتی کنم.

Here's another example,

این یک مثال دیگر است،

"There was an oppressive silence in the meeting this morning, wasn't there?

"یک سکوت ظالمانه در جلسه امروز صبح وجود داشت، نه؟

Did you sense the tension between Jane and Amanda too?"

آیا شما هم تنش بین جین و آماندا را احساس کردید؟"

Next on the list is an idiom and it is the buck stops with

بعدی در لیست یک اصطلاح است و همان Buck stops with

you or the buck stops with me.

you یا buck stops with me است.

Now we spell this, the, T H E.

حالا ما این را املا می کنیم، T H E.

Buck, B U C K.

Buck، B U C K.

Stops, S T O P S.

Stops، S T O P S.

With, W I T H.

با، W I ​​T H.

You or me.

شما یا من.

The buck stops with you.

پول با شما متوقف می شود.

This means that whoever it is that the buck stops with, that they are responsible

این به این معنی است که هر کسی که پول را از دست می دهد،

overall for making the decisions, and who will be blamed if things go wrong.

به طور کلی مسئولیت تصمیم گیری را بر عهده دارد، و اگر همه چیز اشتباه شود، چه کسی سرزنش خواهد شد.

So, I use this phrase often because in my business, even though I have

بنابراین، من اغلب از این عبارت استفاده می‌کنم زیرا در کسب‌وکارم، با وجود اینکه

a team of people that help me, I am the face of the business.

تیمی از افراد به من کمک می‌کنند، من چهره کسب‌وکار هستم.

It's my business, it's my face you see, it's my voice you hear.

این کار من است، چهره من است که می بینید، این صدای من است که می شنوید.

So, if there is a mistake made somewhere along the way, it's ultimately

بنابراین، اگر جایی در مسیر اشتباهی رخ دهد، در نهایت

my responsibility to catch it.

مسئولیت من است که آن را بگیرم.

So, if I have a video editor adding text onto my videos and the text is

بنابراین، اگر ویرایشگر ویدیویی داشته باشم که متنی را به ویدیوهای من اضافه می کند و متن

wrong, then that's my responsibility.

اشتباه است، مسئولیت آن با من است.

The buck stops with me.

پول با من متوقف می شود.

Okay.

باشه.

Now this phrase actually, when I was younger, because I come from a Northern

حالا این عبارت در واقع، زمانی که من جوانتر بودم، چون من اهل یک شهر شمالی هستم

town, and I used to have a Northern accent where we wouldn't say /bʌk/, we

، و لهجه شمالی داشتم که نمی‌گفتیم /bʌk/،

would say /bʊk/ and /bʊk/ B U C K in my original accent is pronounced the same

در اصل خود می‌گفتیم /bʊk/ و /bʊk/ B U C K. لهجه به همان

way as B O O K /bʊk/ - /bʊk/ book, book.

صورت B O O K /bʊk/ - /bʊk/ کتاب، کتاب تلفظ می شود.

And so, I always heard the 'book stops with you'.

و بنابراین، من همیشه شنیدم "کتاب با تو متوقف می شود".

And so I always thought it was the B double O K that stops with you.

و بنابراین من همیشه فکر می کردم که B double O K است که با شما متوقف می شود.

And it's very hard to shake that image from my mind.

و خیلی سخت است که این تصویر را از ذهنم بیرون کنم.

The image of a book.

تصویر یک کتاب.

A B double O K, being pushed onto the person responsible saying that this

A B double O K، به طرف مسئول تحت فشار قرار می گیرد و می گوید که این

is ultimately your responsibility.

در نهایت مسئولیت شماست.

So, just try and remember, it's not a book, it's a buck.

بنابراین، فقط سعی کنید و به یاد داشته باشید، این یک کتاب نیست، یک دلار است.

Just like a Bambi, like a deer, a buck.

درست مثل یک بامبی، مثل یک گوزن، یک جفتک.

This saying actually comes from poker, but we won't go into

این ضرب المثل در واقع از پوکر می آید، اما ما به

the origins of these phrases.

ریشه این عبارات نمی پردازیم.

Maybe that's another podcast episode.

شاید این قسمت پادکست دیگری باشد.

So, the buck stops with you.

بنابراین، پول با شما متوقف می شود.

Here's an example,

در اینجا یک مثال وجود دارد،

"As much as I trust my team to look after things when I'm away, at the end

"هرچقدر به تیمم اعتماد دارم که وقتی دور هستم مراقب همه چیز باشد، در پایان

of the day, the buck stops with me.

روز، پول با من متوقف می شود.

So if something goes wrong, I'll get the blame anyway."

بنابراین اگر مشکلی پیش بیاید، به هر حال من مقصر هستم."

Okay, let's recap.

خوب، بیایید خلاصه کنیم.

We started with the noun assumption, which is to accept that something's

ما با اسم فرض شروع کردیم، یعنی اینکه چیزی را

true without question or proof.

بدون سوال یا اثبات بپذیریم.

You make an assumption.

شما یک فرضیه می کنید.

Then we have the noun mentor, which is a person that you look up to,

سپس ما اسم مربی را داریم، که شخصی است که شما به او نگاه می کنید،

someone who's more experienced, who gives you advice and guidance.

فردی با تجربه تر، که به شما مشاوره و راهنمایی می دهد.

Then we had the verb intervene, which is to purposefully become involved in a

سپس فعل intervene را داشتیم، یعنی درگیر شدن هدفمند در یک

difficult situation to try and make it better or prevent it from getting worse.

موقعیت دشوار برای بهبود آن یا جلوگیری از بدتر شدن آن.

Then we had the adjective oppressive, which is something that causes you

سپس صفت ظالمانه را داشتیم، چیزی که باعث می شود شما

to feel worried or uncomfortable.

احساس نگرانی یا ناراحتی کنید.

Then we had the idiom the buck stops with you or me, which is basically

سپس ما این اصطلاح را داشتیم که باک متوقف می‌شود با شما یا من، که اساساً می‌گوید

saying that person is ultimately responsible or blamed if things go wrong.

آن شخص در نهایت مسئول است یا اگر چیزهایی اشتباه پیش برود سرزنش می‌شود.

So let's now do this for pronunciation.

پس بیایید این کار را برای تلفظ انجام دهیم.

Please repeat after me.

لطفا بعد از من تکرار کنید.

Assumption.

فرض.

Assumption.

فرض.

Mentor.

مرشد.

Mentor.

مرشد.

Intervene.

دخالت.

Intervene.

دخالت.

Oppressive.

ظالم.

Oppressive.

ظالم.

The buck stops with me.

پول با من متوقف می شود.

The buck stops with me.

پول با من متوقف می شود.

Very good.

خیلی خوب.

Now, we've got some really awful looking clouds coming overhead

اکنون، ابرهای بسیار وحشتناکی داریم که از بالای سرمان می آیند

and the humidity is so high, it's making me feel really uncomfortable.

و رطوبت آن به قدری بالاست که باعث می شود واقعاً احساس ناراحتی کنم.

How could I describe this weather?

چگونه می توانم این هوا را توصیف کنم؟

Oppressive.

ظالم.

Absolutely.

کاملا.

This is an uncomfortable weather day today.

امروز یک روز هوای ناخوشایند است.

Okay.

باشه.

I notice that two people are having an argument on my street and I think I should

متوجه شدم دو نفر در خیابان من با هم دعوا می کنند و فکر می کنم باید

go and try and stop them from arguing.

بروم و سعی کنم آنها را از مشاجره باز دارم.

What am I doing?

دارم چیکار میکنم؟

I'm intervening.

دارم دخالت میکنم

Absolutely.

And I probably shouldn't, but I'm intervening.

کاملا.

و من احتمالا نباید این کار را انجام دهم، اما من مداخله می کنم.

I then have a phone call with someone who is much more experienced

سپس با شخصی که بسیار با تجربه تر

than me and they give me lots of help and guidance in my business.

از من است تماس تلفنی برقرار می کنم و آنها به من کمک و راهنمایی زیادی در تجارت من می کنند.

I would describe this person as my...

من می توانم این شخص را به عنوان

mentor, my mentor.

مربی، مربی خود توصیف کنم.

Now, I haven't asked my mentor this question specifically, and I don't

در حال حاضر، من این سوال را به طور خاص از مربی خود نپرسیده ام، و

have any proof that this is the case, but I'm going to accept that they want

هیچ مدرکی دال بر این موضوع ندارم، اما می پذیرم که آنها می خواهند

paying lots of money for their time.

پول زیادی برای وقت خود بپردازند.

What am I doing?

دارم چیکار میکنم؟

I'm making an...

من یک فرضیه می کنم

assumption.

.

I'm making an assumption.

من یک فرضیه می کنم.

Now, I know that ultimately, if things go wrong in my business,

اکنون، من می دانم که در نهایت، اگر چیزهایی در کسب و کار من اشتباه شود،

then I am the person responsible.

من مسئول آن هستم.

What idiom could I use to describe this?

از چه اصطلاحی می توانم برای توصیف این موضوع استفاده کنم؟

The buck stops with me.

پول با من متوقف می شود.

Absolutely.

کاملا.

Okay, let's bring these all together in a little story.

خوب، بیایید همه اینها را در یک داستان کوچک با هم بیاوریم.

As a new recruit in the science department, I was both excited

به عنوان یک استخدام جدید در بخش علوم، از

and nervous to speak with the head scientist about a new research project.

صحبت با دانشمند ارشد در مورد یک پروژه تحقیقاتی جدید هم هیجان زده و هم عصبی بودم.

I walked into his office, filled with assumptions about

به دفتر او رفتم، مملو از فرضیاتی در مورد

what the project might entail.

آنچه ممکن است این پروژه به دنبال داشته باشد.

However, my mentor quickly intervened and reminded me to approach

با این حال، مربی من به سرعت مداخله کرد و به من یادآوری کرد که

the project with an open mind.

با دید باز به پروژه نزدیک شوم.

The head scientist then explained the project to me, and I was struck by

سپس سر دانشمند این پروژه را برای من توضیح داد و من از

the groundbreaking potential it held.

پتانسیل پیشگامانه آن شگفت زده شدم.

But I also couldn't help but feel a sense of pressure, knowing that

اما نمی‌توانستم احساس فشار نداشته باشم، زیرا می‌دانستم که

the buck stops with me in terms of contributing to this project's success.

از نظر کمک به موفقیت این پروژه با من تمام می‌شود.

Despite the initial feeling of oppressive responsibility, I knew that this was an

علیرغم احساس اولیه مسئولیت ظالمانه، می دانستم که این

incredible opportunity to learn and make a real impact in the scientific community.

فرصتی باورنکردنی برای یادگیری و تأثیر واقعی در جامعه علمی است.

Fantastic.

خارق العاده.

Well, that brings us to the end, I do hope you found it useful.

خوب، این کار ما را به پایان می رساند، امیدوارم برای شما مفید بوده باشد.

Until tomorrow, take very good care and goodbye.

تا فردا خیلی مواظب باش و خداحافظ.