Learn English Vocabulary Daily #11.5 - British English Podcast

Hello and welcome to The English Like a Native Podcast.

سلام و به پادکست The English Like a Native خوش آمدید.

My name is Anna and you're listening to Week 11, Day 5 of Your English Five a

اسم من آنا است و شما در حال گوش دادن به Week 11, Day 5 of Your English Five a

Day, the series that aims to increase your vocabulary by five pieces every single

Day هستید، سریالی که هدف آن افزایش پنج قطعه دایره لغات شما در هر

day of the week, from Monday to Friday.

روز هفته، از دوشنبه تا جمعه است.

So, let's kick off today's list.

بنابراین، بیایید لیست امروز را شروع کنیم.

We start with a noun, and it is staycation, staycation.

ما با یک اسم شروع می کنیم، و آن اقامت، اقامت، اقامت است.

This is something I like to do quite often at the moment.

این کاری است که در حال حاضر اغلب دوست دارم انجام دهم.

So we spell this S T A Y C A T I O N.

بنابراین ما این را S T A Y C A T I O N می نویسیم.

So, it's very similar to vacation, but this is a staycation and they are related.

بنابراین، بسیار شبیه به تعطیلات است، اما این یک اقامت است و آنها به هم مرتبط هستند.

A staycation is a holiday that you take at home or near your home rather

اقامت در خانه تعطیلاتی است که به جای سفر به مکان دیگری در خانه یا نزدیک خانه خود می گذرانید

than travelling to another place.

.

So, you stay in your local area.

بنابراین، شما در منطقه محلی خود می مانید.

There's lots of reasons for having a staycation.

دلایل زیادی برای اقامت وجود دارد.

Often it's to do with budget.

اغلب به بودجه مربوط می شود.

If you have a tight budget, then maybe travelling abroad is not feasible, it's

اگر بودجه محدودی دارید، شاید سفر به خارج از کشور امکان پذیر نباشد،

not realistic for you or possible for you.

برای شما واقع بینانه یا ممکن نیست.

Or you might have very young children or pets that can't really travel very easily.

یا ممکن است فرزندان بسیار کوچک یا حیوانات خانگی داشته باشید که واقعاً نمی توانند به راحتی سفر کنند.

So, staycations can be fun and practical in many situations.

بنابراین، اقامت در بسیاری از موقعیت ها می تواند سرگرم کننده و کاربردی باشد.

Here's an example sentence.

در اینجا یک جمله مثال است.

"With the prices of flights increasing so much this year, we've decided

"با افزایش بسیار قیمت پروازها در سال جاری، ما تصمیم گرفتیم به

to have a staycation instead.

جای آن یک اقامتگاه داشته باشیم.

We do live in London, after all, so much to do on our doorstep."

ما در لندن زندگی می کنیم، بالاخره کارهای زیادی برای انجام دادن در آستان ما انجام می دهیم."

Next, we have another noun and it is gamification, gamification.

بعد اسم دیگری داریم و آن گیمیفیکیشن، گیمیفیکیشن است.

We spell this G A M I F I C A T I O N.

ما این را G A M I ​​F I C A T I O N.

Gamification.

Gamification می نویسیم.

So, gamification is the practice of making activities more like

بنابراین، گیمیفیکیشن تمرینی است برای شبیه‌تر کردن فعالیت‌ها

games, in order to make them more enjoyable, more interesting.

به منظور لذت‌بخش‌تر کردن، جذاب‌تر کردن فعالیت‌ها.

So, you'll often see gamification within learning, especially for younger

بنابراین، شما اغلب گیمیفیکیشن را در یادگیری خواهید دید، به خصوص برای

people, for children, gamification is definitely added in children's courses

افراد جوانتر، برای کودکان، گیمیفیکیشن قطعا در دوره های آموزشی کودکان اضافه می شود

in order to keep them interested, to reward them for interacting with the

تا آنها را علاقه مند نگه دارد، به آنها برای تعامل با

learning materials and to allow them to enjoy themselves while learning

مواد آموزشی پاداش داده شود و به آنها اجازه دهد در حین لذت بردن از خود لذت ببرند. یادگیری

sometimes quite boring or dry material.

گاهی اوقات مطالب بسیار خسته کننده یا خشک است.

Okay, here's an example sentence.

خوب، در اینجا یک جمله مثال است.

"Companies are increasingly using gamification in order

شرکت ها به طور فزاینده ای از گیمیفیکیشن

to train their employees."

برای آموزش کارکنان خود استفاده می کنند.

Next on the list is a verb and it is overlook, overlook.

بعدی در لیست یک فعل است و آن چشم پوشی، چشم پوشی است.

We spell this O V E R L O O K.

ما این را املای O V E R L O O K.

Overlook.

Overlook.

To overlook something is to fail to notice or consider something or someone.

نادیده گرفتن چیزی به معنای عدم توجه یا در نظر گرفتن چیزی یا کسی است.

So, if you just don't notice something or think about something,

بنابراین، اگر به چیزی توجه نمی کنید یا به چیزی فکر نمی کنید،

that could be important, perhaps, then you have overlooked it.

ممکن است مهم باشد، پس آن را نادیده گرفته اید.

For example, if I am choosing someone to be on my football team and I'm

به عنوان مثال، اگر من کسی را برای حضور در تیم فوتبالم انتخاب کنم و

looking at everyone in the room, but there's one person who is sitting

به همه افراد حاضر در اتاق نگاه کنم، اما یک نفر

on a chair in the corner for some reason, and I just fail to spot them.

به دلایلی روی یک صندلی در گوشه ای نشسته است و من نمی توانم آنها را تشخیص دهم.

I just don't even realise they're there.

من حتی متوجه نیستم که آنها آنجا هستند.

So I'm looking at everyone who's standing up and in fact, the person sitting on

بنابراین من به همه کسانی که ایستاده اند نگاه می کنم و در واقع، فردی که روی

a chair in the corner is David Beckham.

صندلی در گوشه ای نشسته است، دیوید بکهام است.

So, I would be completely stupid to overlook that person because that

بنابراین، من کاملاً احمق خواهم بود که آن شخص را نادیده بگیرم، زیرا

person probably would be the best person to choose for my football team.

احتمالاً آن شخص بهترین فردی برای تیم فوتبال من خواهد بود.

But if I don't spot them, if I just don't even consider them,

اما اگر آنها را ندانم، اگر حتی آنها را در نظر نگیرم،

then I've overlooked them.

پس آنها را نادیده گرفته ام.

And that person might be quite upset that I've overlooked them.

و آن شخص ممکن است بسیار ناراحت باشد که من آنها را نادیده گرفته ام. آیا

Have you ever been overlooked in the past?

تا به حال در گذشته نادیده گرفته شده اید؟ آیا

Have you ever overlooked someone or something?

تا به حال کسی یا چیزی را نادیده گرفته اید؟

Okay, so here's an example sentence.

خوب، در اینجا یک جمله مثال است.

"No one will be overlooked when we select players for the team."

وقتی بازیکنانی را برای تیم انتخاب می کنیم، هیچ کس نادیده گرفته نخواهد شد."

I don't know why I said that in a really posh voice, but there we go.

نمی‌دانم چرا این را با صدای بسیار شیک و شیکی گفتم، اما ما به اینجا می‌رویم.

Next, we have an idiom and it is the grass is always greener

بعد، ما یک اصطلاح داریم و آن این است که چمن

on the other side of the fence.

آن طرف حصار همیشه سبزتر است.

Now this is often shortened to the grass is always greener, or you may

حالا این اغلب به این خلاصه می شود که چمن همیشه سبزتر است، یا ممکن است

hear it in the negative, the grass isn't always greener, actually.

آن را منفی بشنوید ، در واقع چمن همیشه سبزتر نیست.

I'm not going to spell this because it's too long, but it is grass

من قصد ندارم این را املا کنم زیرا خیلی طولانی است، اما این چمنی است که

we're talking about, G R A S S.

ما در مورد آن صحبت می کنیم، G R A S S.

The grass is always greener.

چمن همیشه سبزتر است.

The grass is always greener on the other side of the fence.

چمن آن طرف حصار همیشه سبزتر است.

Now, this is used to say or to suggest that other people or

اکنون، از این برای گفتن یا نشان دادن این موضوع استفاده می شود که دیگران یا

other people's situations always seem to be better than your own.

موقعیت های دیگران همیشه بهتر از موقعیت شما به نظر می رسد.

But this, in reality, isn't usually the case.

اما این، در واقعیت، معمولاً اینطور نیست. به

Things look like they're better for other people, but in reality, they're struggling

نظر می رسد چیزها برای افراد دیگر بهتر هستند ، اما در واقعیت، آنها

just as much as you are, or their reality isn't as nice as it seems to be.

به اندازه شما در حال مبارزه هستند، یا واقعیت آنها آنقدرها که به نظر می رسد خوب نیست.

So, for example, if you're sitting in your garden and thinking,

بنابراین، برای مثال، اگر در باغ خود نشسته اید و فکر می کنید:

"Oh, this garden is a nightmare.

"اوه، این باغ یک کابوس است.

We have a problem with drainage.

ما با زهکشی مشکل داریم.

There's a lot of clay in the soil, which makes it hard for

خاک رس زیادی در خاک وجود دارد که باعث می شود

me to grow certain plants.

من رشد کنم.

We have a problem with ants.

ما با مورچه ها مشکل داریم

And I'm always having to pull weeds, and my fruit trees

و من همیشه مجبور به کشیدن علف های هرز هستم و درختان میوه من مدام مورد

keep being attacked by aphids.

حمله شته ها قرار می گیرند.

This is just the worst garden in the world.

این بدترین باغ در جهان است.

It's horrible."

این وحشتناک است."

And then you look at your neighbour's garden, which is full

و سپس به باغ همسایه‌ات نگاه می‌کنی که پر

of flowers, and it looks beautiful, and a beautifully kept lawn.

از گل است و زیبا به نظر می‌رسد، و چمن‌کاری زیبایی دارد.

And you think, "Wow, look at their grass.

و شما فکر می کنید، "وای، به چمن های آنها نگاه کنید.

Look at their garden.

به باغ آنها نگاه کنید.

It's so much better than mine.

خیلی بهتر از باغ من است.

How wonderful!"

چقدر عالی!"

But actually, your neighbour's sitting in their garden thinking, "Oh, this

اما در واقع، همسایه شما در باغ خود نشسته و به این فکر می کند: "اوه،

garden is so difficult to keep.

نگهداری از این باغ خیلی سخت است.

It takes so much work and so much money.

کار و هزینه زیادی می طلبد.

I have to do so much to make the flowers bloom and to make the grass

من باید کارهای زیادی انجام دهم تا گل ها شکوفا شوند و علف ها به

look as green and beautiful as it does."

نظر برسند. سبز و زیبا همان طور که هست."

And they look at your garden and think, "Wow, their garden looks amazing!"

و آنها به باغ شما نگاه می کنند و فکر می کنند: "وای، باغ آنها شگفت انگیز به نظر می رسد!"

Everyone always thinks other people's situations are better than their

همه همیشه فکر می کنند که شرایط دیگران بهتر از

own, but this is not usually true.

موقعیت آنهاست، اما این معمولاً درست نیست.

Okay, so this is the phrase we use to describe this situation.

خوب، پس این عبارتی است که ما برای توصیف این وضعیت استفاده می کنیم.

The grass isn't always greener.

چمن همیشه سبزتر نیست.

Or, the grass is always greener.

یا، چمن همیشه سبزتر است.

Okay, so here's an example sentence.

خوب، در اینجا یک جمله مثال است.

"You may think it's a good idea to go and work for your competitors now,

"شاید فکر کنید این ایده خوبی است که اکنون بروید و برای رقبای خود کار کنید،

the grass is always greener, right?

چمن همیشه سبزتر است، درست است؟

But please, take time to think about it carefully."

اما لطفاً برای فکر کردن در مورد آن زمان بگذارید."

Okay, moving on to our last word for today.

خوب، به آخرین حرف امروزمان می رویم.

It's another verb, and it is sample.

فعل دیگری است و نمونه است.

To sample.

برای نمونه.

We're spelling this S A M P L E.

ما این S A M P L E را املا می کنیم.

To sample something.

برای نمونه چیزی.

To sample something is to experience or get a little taste of something

نمونه‌برداری از چیزی، تجربه کردن یا چشیدن ذره‌ای از چیزی

for the first time to see if you would potentially like to have more

برای اولین بار است تا ببینید که آیا به طور بالقوه می‌خواهید بیشتر

of that thing or that experience.

از آن چیز یا آن تجربه داشته باشید.

So here's an example.

بنابراین در اینجا یک مثال است.

"I can't wait to sample the local hospitality.

من نمی توانم منتظر بمانم تا

I can't believe we've never been to our local fete before."

از مهمان نوازی محلی نمونه بگیرم.

Or when you go to a restaurant.

یا وقتی به رستوران می روید.

Sometimes they bring out little samples for you, little tidbits,

گاهی اوقات نمونه‌های کوچک، چیزهای کوچک،

tiny little things for you to try so you can see if you like the taste of

چیزهای کوچک را برای شما بیرون می‌آورند تا امتحان کنید تا بتوانید ببینید آیا مزه

something the chef is doing today.

کاری را که سرآشپز امروز انجام می‌دهد دوست دارید یا نه.

If you go into a beauty or a health store, there's often someone offering free

اگر به یک فروشگاه لوازم آرایشی یا بهداشتی می روید ، اغلب شخصی وجود دارد که

samples of a cream or a lotion or potion.

نمونه های رایگان یک کرم یا لوسیون یا معجون را ارائه می دهد.

So you can just have a little try of a hand cream or a face cream

بنابراین می توانید کمی از کرم دست یا کرم صورت

or some perfume or something.

یا عطر یا چیزی دیگر را امتحان کنید.

And if you like it, then you go, "Oh, how much is it?"

و اگر آن را دوست داشتید، سپس می گویید: "اوه، چند است؟"

And the idea is that a free sample will lead to a sale.

و ایده این است که یک نمونه رایگان منجر به فروش می شود. بسیار

Okay, but there I'm talking about sample the noun, but to sample

خوب، اما من در مورد نمونه اسم صحبت می‌کنم، اما نمونه‌برداری

is to try, is the act of trying something to see if you like it.

یعنی تلاش کردن، یعنی تلاش کردن چیزی برای دیدن اینکه آیا آن را دوست دارید یا خیر.

Okay, so there's our five for today.

خوب، پس پنج تای ما برای امروز وجود دارد.

We had our noun, staycation, which is a holiday at home.

ما اسم خود را داشتیم، اقامت اقامت، که تعطیلات در خانه است.

Then we had the noun gamification, which is turning an activity into

سپس اسم بازی سازی را داشتیم که یک اکتیویتی را به بازی تبدیل می کند

a game so that you enjoy it more.

تا بیشتر از آن لذت ببرید.

We had the verb overlook, which is to fail to see or consider something.

ما فعل overlook را داشتیم که عبارت است از عدم دیدن یا در نظر گرفتن چیزی.

We had the idiom, the grass is always greener on the other side

ما این اصطلاح را داشتیم، چمن همیشه در آن سوی

of the fence, which is seeing other people's situations as being better

حصار سبزتر است، که وضعیت دیگران را بهتر

than your own, even if it's not.

از موقعیت خود می بینید، حتی اگر اینطور نباشد.

And then the verb sample, to try or experience something, to see if you

و سپس نمونه فعل، امتحان کردن یا تجربه کردن چیزی، برای دیدن اینکه آیا

like it, often for the first time.

آن را دوست دارید، اغلب برای اولین بار.

So, let's now work on our pronunciation.

بنابراین، بیایید اکنون روی تلفظ خود کار کنیم.

Please repeat after me.

لطفا بعد از من تکرار کنید.

Staycation.

اقامت.

Staycation.

اقامت.

Gamification.

بازیگونهسازی.

Gamification.

بازیگونهسازی.

Overlook.

چشم پوشی کنید.

Overlook.

چشم پوشی کنید.

The grass is always greener on the other side of the fence.

چمن آن طرف حصار همیشه سبزتر است.

The grass is always greener on the other side of the fence.

چمن آن طرف حصار همیشه سبزتر است.

Sample.

نمونه.

Sample.

نمونه.

Very good.

خیلی خوب.

So, what verb would I use if I fail to notice someone, or fail to

بنابراین، اگر نتوانم به کسی توجه کنم یا

consider someone for a job role?

کسی را برای یک نقش شغلی در نظر نگیرم، از چه فعل استفاده خواهم کرد؟

Overlook.

چشم پوشی کنید.

And what's the noun I'd use to describe turning an activity into a game?

و اسمی که برای توصیف تبدیل یک فعالیت به بازی استفاده می کنم چیست؟

Gamification.

بازیگونهسازی.

Now, I'm going to take a holiday, but I'm going to take a holiday at home.

الان تعطیلات میرم ولی تو خونه میرم تعطیلات.

What would I call this?

اسم این را چه بگذارم؟

A staycation.

اقامتی

And if I want to just try something to see if I like it, what verb could I use?

و اگر بخواهم چیزی را امتحان کنم تا ببینم آن را دوست دارم یا نه، از چه فعل می توانم استفاده کنم؟

Sample.

نمونه.

And if I really believe that someone always has a better situation

و اگر واقعاً معتقدم کسی همیشه وضعیت بهتری

than me, what idiom might you use?

از من دارد، از چه اصطلاحی استفاده می‌کنید؟

The grass is always greener on the other side of the fence.

چمن آن طرف حصار همیشه سبزتر است.

Very good.

خیلی خوب.

OK, let's bring everything together in a little story.

خوب، بیایید همه چیز را در یک داستان کوچک گرد هم بیاوریم.

Sam was a shy and anxious teenager who hated going out.

سام یک نوجوان خجالتی و مضطرب بود که از بیرون رفتن متنفر بود.

He preferred to stay at home, alone, where he felt safe and comfortable.

او ترجیح می داد در خانه بماند، تنها باشد، جایی که احساس امنیت و راحتی کند.

He avoided social situations which made him feel nervous and awkward.

او از موقعیت های اجتماعی که باعث می شد احساس عصبی و ناخوشایندی کند اجتناب می کرد.

He had few friends, and rarely spoke to anyone.

او دوستان کمی داشت و به ندرت با کسی صحبت می کرد.

But Sam wanted change.

اما سام خواهان تغییر بود.

He wanted to overcome his anxiety and enjoy life, he wanted to explore

او می خواست بر اضطراب خود غلبه کند و از زندگی لذت ببرد، او می خواست

the world and have adventures.

دنیا را کشف کند و ماجراجویی داشته باشد.

The turning point came one summer when his family revealed that they

نقطه عطف یک تابستان بود که خانواده او فاش کردند که آنطور که برنامه ریزی کرده بودند

would not be heading to Spain on holiday as they had planned, but

برای تعطیلات به اسپانیا نخواهند رفت ، اما

instead they would have a staycation.

در عوض یک اقامت خواهند داشت.

They felt that it would be better for Sam and his anxiety.

آنها احساس کردند که برای سام و اضطراب او بهتر است.

Sam knew how much his mum and dad had wanted to go to Spain and he

سام می‌دانست که مادر و پدرش چقدر می‌خواستند به اسپانیا بروند و

felt bad, he thought, "I'm going to take charge, I'm going to change."

احساس بدی داشت، فکر کرد، "من مسئولیت را بر عهده می‌گیرم، تغییر می‌کنم."

He decided to turn his life into a game, he was going to use

او تصمیم گرفت زندگی خود را به یک بازی تبدیل کند، او قصد داشت از

gamification to motivate himself.

گیمیفیکیشن برای ایجاد انگیزه در خود استفاده کند.

Sam created a list of tasks that would help him to face his

سام فهرستی از وظایفی را ایجاد کرد که به او کمک می‌کرد تا با

fears and improve his skills.

ترس‌هایش روبرو شود و مهارت‌هایش را بهبود بخشد.

He assigned points and rewards for each task.

او برای هر کار امتیاز و پاداش تعیین کرد.

He set goals and deadlines for himself and tracked his progress

او برای خود اهداف و ضرب الاجل تعیین می کرد و پیشرفت خود را دنبال می کرد

and celebrated his achievements.

و دستاوردهای خود را جشن می گرفت.

He started with simple tasks, such as saying hello to a stranger,

او با کارهای ساده شروع کرد، مانند سلام کردن به یک غریبه،

ordering food at a restaurant, or joining a club at school.

سفارش غذا در رستوران، یا پیوستن به یک باشگاه در مدرسه.

He gradually moved on to harder tasks, like talking to strangers, going on a

او به تدریج به سمت کارهای سخت تری مانند صحبت با غریبه ها،

date, and travelling to new places.

قرار ملاقات و سفر به مکان های جدید رفت.

He also rewarded himself for his efforts, he treated himself to a

او همچنین به خاطر زحماتش به خودش پاداش داد، یک

cinema trip, and even a concert.

سفر سینمایی و حتی یک کنسرت را پذیرفت.

His biggest task was to perform on stage in front of an audience.

بزرگترین وظیفه او اجرای روی صحنه در مقابل تماشاگران بود.

He decided to audition for the local theatre group's summer talent show.

او تصمیم گرفت برای برنامه استعدادیابی تابستانی گروه تئاتر محلی تست بزند.

He knew that he would probably be overlooked as he wasn't a

او می‌دانست که احتمالاً نادیده گرفته می‌شود زیرا

skilled performer, so he spoke to the director about his struggles

مجری ماهری نیست، بنابراین با کارگردان درباره مبارزاتش

and his desire to overcome them.

و تمایلش برای غلبه بر آنها صحبت کرد.

This earned him a place in the show and he got a chance to truly challenge himself.

این باعث شد که او در نمایش جایگاهی پیدا کند و او فرصتی پیدا کرد تا واقعاً خود را به چالش بکشد.

To his surprise, being a member of the theatre group was great fun.

در کمال تعجب او، عضویت در گروه تئاتر بسیار سرگرم کننده بود.

He even got to sample a dance class and some musical theatre singing.

او حتی یک کلاس رقص و چند آواز تئاتر موزیکال را امتحان کرد.

When the time came to perform in the talent show, he found that he

وقتی زمان اجرای برنامه استعدادیابی فرا رسید، متوجه شد که از

enjoyed the thrill of standing in front of an audience, supported

هیجان ایستادن در مقابل تماشاچیان با حمایت

by a group of energetic friends.

گروهی از دوستان پرانرژی لذت می برد.

He had always previously found comfort in his solitude, thinking he would

او قبلاً همیشه در تنهایی خود آرامش پیدا کرده بود و فکر می کرد

be fine without friends, but in that moment, he realised that he was wrong,

بدون دوستان حالش خوب می شود، اما در آن لحظه متوجه شد که اشتباه می کند

and that, in this case, the grass was greener on the other side of the fence.

و در این مورد، چمن آن طرف حصار سبزتر است.

He had jumped over that fence of anxiety and he was never going back.

از آن حصار اضطراب پریده بود و دیگر برنمی گشت.

And that brings us to the end of today's episode and to the end of Week 11.

و این ما را به پایان قسمت امروز و به پایان هفته 11 می رساند.

I do hope you found it useful and enjoyable.

امیدوارم برای شما مفید و لذت بخش بوده باشد.

Until next time, take very good care and goodbye.

تا دفعه بعد خیلی خوب مواظب باش و خداحافظ.