Learn English Vocabulary Daily #18.3 — British English Podcast

Hello, and welcome to The English Like a Native Podcast.

سلام، و به پادکست انگلیسی مانند یک بومی خوش آمدید.

My name is Anna and you're listening to Week 18, Day 3 of Your English Five a Day.

اسم من آنا است و شما در حال گوش دادن به Week 18, Day 3 English Five a Day هستید.

The series that aims to increase your active vocabulary by introducing

مجموعه ای که با معرفی

five pieces of vocabulary every day of the week, at least the

پنج قطعه واژگان در هر روز هفته حداقل

working week, from Monday to Friday.

در هفته کاری از دوشنبه تا جمعه قصد دارد دایره لغات فعال شما را افزایش دهد.

Let's kick off today's list with a noun and it is inhibition, inhibition.

بیایید لیست امروز را با یک اسم شروع کنیم و آن بازداری، بازداری است.

We spell this I N H I B I T I O N.

ما این INHIBITIO N را می نویسیم

Lots of Is in there.

.

Inhibition, inhibition.

بازداری، بازداری.

Inhibition describes a feeling that prevents you from doing or saying

بازداری احساسی را توصیف می کند که شما را از انجام یا گفتن

what you want, usually because you feel worried or embarrassed.

آنچه می خواهید باز می دارد، معمولاً به این دلیل که احساس نگرانی یا خجالت می کنید.

So, people often have inhibition within a social environment.

بنابراین، مردم اغلب در یک محیط اجتماعی بازداری دارند.

People who are shy have lots of inhibitions.

افرادی که خجالتی هستند مهارهای زیادی دارند.

They don't speak up, they don't behave in the way they want to.

آنها حرف نمی زنند، آن طور که می خواهند رفتار نمی کنند.

They don't participate in the way they want to because of

آنها به خاطر

these inhibitions that they have.

این بازداری هایی که دارند، آن طور که می خواهند شرکت نمی کنند.

I had a lot of inhibitions when I was younger.

من در جوانی ممانعت های زیادی داشتم.

Sometimes if I'm in a completely different environment with people I don't

گاهی اوقات اگر با افرادی که نمی شناسم در یک محیط کاملاً متفاوت باشم

know, then I still have inhibitions.

، باز هم بازدارنده هستم.

I feel embarrassed to speak up or to do what I want to do because I don't

من از صحبت کردن یا انجام کاری که می خواهم انجام دهم خجالت می کشم زیرا

feel safe or because I feel like people will laugh at me or wonder,

احساس امنیت نمی کنم یا احساس می کنم مردم به من می خندند یا از خود می پرسند:

"Who is she?

"او کیست؟

What's she doing?"

او چه می کند؟"

Have you ever felt any kind of inhibition?

آیا تا به حال هر نوع بازداری را احساس کرده اید؟

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال آمده است،

"It takes me a few drinks to lose my inhibitions and dance,

"برای از دست دادن ممانعت و رقصیدن، چند نوشیدنی لازم است،

but once I start, I can't stop.

اما وقتی شروع کردم، نمی توانم متوقف شوم.

Show me to the dance floor!"

مرا به پیست رقص نشان دهید!"

We often talk about needing a drink to lose our inhibitions.

ما اغلب در مورد نیاز به نوشیدنی برای از دست دادن مهار خود صحبت می کنیم.

That idea of loosening up when you've had a little bit of alcohol.

این ایده شل شدن وقتی که کمی الکل می نوشید.

You feel a little bit more courageous when you're a bit tipsy or a little bit drunk.

زمانی که کمی بی حال یا کمی مست هستید، کمی شجاعت بیشتری احساس می کنید.

Okay, next on the list is a verb and it is summit, summit.

بسیار خوب، بعدی در لیست یک فعل است و آن summit، summit است.

We spell this S U M M I T.

ما این SUMMI T را می نویسیم.

To summit is to reach the highest point of a mountain or cliff or a hill.

قله رسیدن به بالاترین نقطه کوه یا صخره یا تپه است.

You summit it.

شما به آن صعود کنید.

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال است،

"My challenge next year is to summit Mount Everest.

"چالش من در سال آینده صعود به قله اورست است.

I've never climbed before, but I'm going to do this for charity."

من قبلا هرگز صعود نکرده ام، اما قصد دارم این کار را برای خیریه انجام دهم."

Have you ever summited a mountain?

آیا تا به حال به یک کوه صعود کرده اید؟

Do you plan to?

آیا قصد دارید؟

When I was pregnant with Jacob, about six months pregnant actually, I summited

وقتی جیکوب را باردار بودم، در واقع حدود شش ماهه باردار بودم، به قله اسنودون، کوه اسنودون در ولز رسیدم

Snowdon, Mount Snowdon in Wales.

.

That was quite a feat, really.

این واقعاً یک شاهکار بود.

It was quite tiring carrying a big bump.

حمل یک دست انداز بزرگ بسیار خسته کننده بود.

Anyway, let's move on to an adjective.

به هر حال برویم سراغ یک صفت.

This adjective is queasy, queasy.

این صفت مرتکب، مرتکب است.

We spell this Q U E A S Y.

این QUEAS Y. Queasy را می نویسیم

Queasy.

.

If you feel queasy, or if you are queasy, then you feel

اگر احساس تهوع دارید، یا اگر بی حال هستید، احساس

sick, like you want to vomit.

بیماری می کنید، مثل اینکه می خواهید استفراغ کنید.

Certain things can make you feel queasy.

بعضی چیزها می توانند باعث ایجاد احساس ناراحتی در شما شوند.

Some people don't like the mention or the sight of blood.

برخی از افراد ذکر یا دیدن خون را دوست ندارند.

That might make them feel queasy.

این ممکن است باعث شود آنها احساس ناراحتی کنند.

I often feel queasy if I try to read or look at my phone while I'm travelling.

اگر در سفر بخواهم بخوانم یا به تلفنم نگاه کنم، اغلب احساس ناراحتی می کنم.

I'm very sensitive to that.

من خیلی روی آن حساس هستم.

I can get travel sick very easily.

من می توانم خیلی راحت در سفر بیمار شوم.

So, I have to put my phone down if I start feeling queasy in the car.

بنابراین، اگر در ماشین احساس ناراحتی کردم، باید تلفنم را زمین بگذارم.

Here's an example sentence,

این یک جمله مثال است،

"I can't watch medical programs, I go all queasy at the sight of blood."

"من نمی توانم برنامه های پزشکی را تماشا کنم، من با دیدن خون کاملاً بی حال می روم."

Alright, what makes you feel queasy?

خوب، چه چیزی باعث می شود که شما احساس ناراحتی کنید؟

Let's move on to a phrasal verb now.

حالا بیایید به یک فعل عبارتی برویم.

This is go for it, go for it.

این برای آن است، به آن بروید.

We spell this go, G O.

ما این go، G O.

For, F O R.

For، FO R.

It, I T.

It، I T. را

Three words, but you'll notice the second word, 'for', is in its

سه کلمه می نویسیم، اما متوجه خواهید شد که کلمه دوم، 'for'، به

weak form, which tends to happen when it appears within a sentence.

شکل ضعیف خود است، که زمانی اتفاق می افتد که در یک جمله ظاهر می شود. .

So, we hear, /fə/, /ɡəʊ fə ɪt/, go for it.

بنابراین، ما می شنویم، /fə/، /ɡəʊ fə ɪt/، آن را دنبال کنید.

And then you'll hear the R comes in actually a little bit.

و سپس خواهید شنید که R در واقع کمی وارد می شود.

We have /rɪt/, don't we?

ما /rɪt/ داریم، اینطور نیست؟

/ɡəʊ fərɪt/, go for it, go for it.

/ɡəʊ fərɪt/، برو دنبالش، برو دنبالش.

To go for it is to give it your best or do something with enthusiasm.

رفتن به آن به این معناست که بهترین تلاش خود را بکنید یا کاری را با اشتیاق انجام دهید.

So, if I say to you, go for it, then I'm saying go and do what you want to do.

بنابراین، اگر من به شما بگویم، آن را دنبال کنید، آنگاه می گویم بروید و کاری را که می خواهید انجام دهید.

It usually comes when you ask me for my opinion or for my encouragement.

معمولا زمانی اتفاق می افتد که از من نظر یا تشویقم را بخواهید.

So, if you say,

بنابراین، اگر بگویید

"Anna, I'm thinking about joining your fluency programme because I

"آنا، من به این فکر می کنم که به برنامه تسلط شما بپیوندم زیرا

really want to be fluent in English."

واقعاً می خواهم به زبان انگلیسی مسلط باشم."

And I'd say,

و من می‌گفتم،

"If you want it, go for it, go on, do it.

"اگر می‌خواهی، آن را ادامه بده، ادامه بده، انجامش بده.

If that's what you want to make it happen, go for it."

اگر این چیزی است که می‌خواهی آن را محقق کنی، دنبالش برو."

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال است،

"Louisa was totally going for it in the choir audition last night

"لوئیزا به طور کامل در آزمون گروه کر دیشب آن را دنبال می کرد،

you couldn't hear the others as her singing was so loud."

شما نمی توانید صدای دیگران را بشنوید زیرا آواز او بسیار بلند بود."

Next on the list is an adjective and it is irrational, irrational.

بعدی در لیست یک صفت است و غیرمنطقی، غیرمنطقی است.

We spell this I R R A T I O N A L.

ما این را IRRATIONA L.

Irrational, irrational.

غیر منطقی، غیر منطقی می نویسیم.

If something is irrational then it's without reason or without clear thought.

اگر چیزی غیرمنطقی است، پس بدون دلیل یا بدون فکر روشن است.

It hasn't been thought about.

به آن فکر نشده است

So, we normally talk about irrational fears.

بنابراین، ما معمولاً در مورد ترس های غیر منطقی صحبت می کنیم.

So, fears that don't have any real reason behind them.

بنابراین، ترس هایی که هیچ دلیل واقعی در پشت خود ندارند.

They are just, you know, unconsidered, unexplained fears.

می دانید، آنها فقط ترس هایی هستند که در نظر گرفته نشده اند و قابل توضیح نیستند.

So, my irrational fear that I've spoken about before of wet teabags, how

بنابراین، ترس غیرمنطقی من که قبلاً درباره چای کیسه ای خیس صحبت کرده ام،

ridiculous to be scared of a teabag.

ترسیدن از یک چای کیسه ای چقدر مسخره است.

But that was my irrational fear.

اما این ترس غیرمنطقی من بود.

If someone is behaving in an irrational way, then they're not thinking clearly.

اگر کسی رفتار غیرمنطقی دارد، پس واضح فکر نمی کند.

They're not using reason.

آنها از عقل استفاده نمی کنند.

Have you ever been irrational?

آیا تا به حال غیرمنطقی بوده اید؟

There are times that I've certainly been slightly irrational where I've

مواقعی وجود دارد که من مطمئناً کمی غیرمنطقی رفتار کرده ام که در آن

allowed my emotion to bubble over and I've become very emotional.

اجازه داده ام احساساتم حباب کند و بسیار احساساتی شده ام.

I might have freaked out for no good reason.

شاید بدون هیچ دلیل موجهی عصبانی شده باشم.

I hadn't really thought through what I was doing and I was just being

من واقعاً به کاری که انجام می‌دادم فکر نکرده بودم و فقط

emotional and irrational, acting without thinking and without reasoning.

احساساتی و غیرمنطقی بودم ، بدون فکر و بدون استدلال عمل می‌کردم.

Many of us are irrational at some point or other, aren't we?

بسیاری از ما در یک مقطع زمانی غیرمنطقی هستیم، اینطور نیست؟

We do silly things occasionally without thinking.

ما گاهی اوقات بدون فکر کارهای احمقانه انجام می دهیم.

Okay, here's an example sentence,

خوب، این یک جمله مثال است،

"Your behaviour has become so irrational recently, is everything okay at home?"

"رفتار شما اخیراً بسیار غیرمنطقی شده است، آیا همه چیز در خانه خوب است؟"

Alright, so that's our five for today.

خوب، پس این پنج مورد امروز ماست.

Shall we recap?

خلاصه کنیم؟

Yes, I think we should.

بله، من فکر می کنم باید.

We started with the noun, inhibition, inhibition.

با اسم، بازداری، بازداری شروع کردیم.

So that's a feeling that prevents you from doing or saying something

بنابراین این احساسی است که شما را از انجام یا گفتن چیزی

that you want to do or say because you feel embarrassed or worried.

که می خواهید انجام دهید یا بگویید به دلیل احساس خجالت یا نگرانی باز می دارد.

Then we had the verb summit, to summit, which is to reach the

سپس فعل summit را داشتیم که عبارت است از رسیدن به

highest peak or the highest point of a mountain, cliff or hill.

بلندترین قله یا بالاترین نقطه کوه، صخره یا تپه.

We had the adjective queasy, to feel sick, like you want to vomit.

ما صفت queasy را داشتیم، احساس بیماری، مثل اینکه می خواهید استفراغ کنید.

We had the phrasal verb, go for it, which is to give something your best;

ما فعل عبارتی، go to it را داشتیم، یعنی چیزی را که به بهترین شکل ممکن ارائه کنی.

to do something with enthusiasm.

انجام کاری با اشتیاق

And then we had the adjective irrational, irrational, which is not

و سپس صفت غیر منطقی، غیرعقلانی را داشتیم که

thinking clearly or using reason.

شفاف فکر کردن یا استفاده از عقل نیست.

Let's now do this for pronunciation.

حالا بیایید این کار را برای تلفظ انجام دهیم.

Please repeat after me.

لطفا بعد از من تکرار کنید.

Inhibition.

بازداری.

Inhibition.

بازداری.

Summit.

اجلاس - همایش.

Summit.

اجلاس - همایش.

Queasy.

دلگیر

Queasy.

دلگیر

Go for it.

به دنبال آن برو.

Go for it.

به دنبال آن برو.

Irrational.

غیر منطقی

Irrational.

غیر منطقی

Alright, let's test you now.

خوب، بیایید اکنون شما را آزمایش کنیم.

So, if I'm telling you I am going to reach the highest point of Mount

بنابراین، اگر به شما بگویم که قرار است به بالاترین نقطه قله

Everest, what verb should I use?

اورست برسم، از چه فعل استفاده کنم؟

Summit.

اجلاس - همایش.

I'm going to summit Mount Everest.

من به قله اورست می روم.

The problem I have is that at altitude, I tend to feel quite sick.

مشکلی که من دارم این است که در ارتفاع، احساس بیماری دارم.

What adjective could I use to replace feeling sick?

برای جایگزینی احساس بیماری از چه صفتی استفاده کنم؟

Queasy.

دلگیر

I feel queasy when I'm at height.

وقتی در ارتفاع هستم احساس ناراحتی می کنم.

What phrasal verb would you use to tell me to go ahead and do this climb to

از چه فعل عباراتی استفاده می کنید تا به من بگویید که

try and summit Mount Everest regardless of feeling queasy when I'm high up?

بدون توجه به احساس ناراحتی در زمانی که در ارتفاع هستم، این صعود را انجام دهم تا به قله اورست صعود کنم؟

You think I should do it with enthusiasm.

شما فکر می کنید من باید این کار را با اشتیاق انجام دهم.

What phrasal verb are you going to use?

قرار است از چه فعل عبارتی استفاده کنید؟

Go for it.

به دنبال آن برو.

Yes, you might even tell me that my doubts about doing it, my thoughts about dropping

بله، حتی ممکن است به من بگویید که تردیدهای من در مورد انجام آن، افکار من در مورد ترک

out and not doing it are not completely thought through, not using reason.

تحصیل و انجام ندادن آن کاملاً فکر نشده است، و از دلیل استفاده نمی کنم.

What adjective would you use to describe my poorly considered

از چه صفتی برای توصیف دیدگاه ضعیف من

view about dropping out?

در مورد ترک تحصیل استفاده می کنید؟

Irrational.

غیر منطقی

Absolutely.

کاملا.

But you know that I have a general feeling that prevents me from doing

اما می دانید که من یک احساس کلی دارم که من را از انجام

what I want to do, especially when it involves a physical challenge.

کاری که می خواهم انجام دهم باز می دارد، به خصوص وقتی که شامل یک چالش فیزیکی باشد.

What noun could you use to describe this feeling that prevents me

از چه اسمی می توانید برای توصیف این احساس استفاده کنید که من را

from doing what I want to do?

از انجام کاری که می خواهم انجام دهم باز می دارد؟

Inhibition.

بازداری.

I have an inhibition.

من یک بازداری دارم

I have lots of inhibitions, but this one is really going to hold me back

من موانع زیادی دارم، اما این یکی واقعاً مرا

from doing the thing I want to do, which is to summit Mount Everest.

از انجام کاری که می‌خواهم، یعنی صعود به قله اورست باز می‌دارد

And it's an irrational thought, not doing it.

. و این یک فکر غیر منطقی است، انجام ندادن آن.

It's all based on the fact that I might get queasy when I'm up there,

همه اینها بر اساس این واقعیت است که ممکن است وقتی آنجا هستم ناراحت شوم،

but you've told me that I should go for it and ignore my inhibition.

اما شما به من گفتید که باید آن را دنبال کنم و بازداری ام را نادیده بگیرم.

Get over my inhibition.

از مهار من گذر کن

And so, that's what I'm going to do.

و بنابراین، این کاری است که من می خواهم انجام دهم.

Thank you very much.

بسیار از شما متشکرم.

Alright.

It's time to bring this all together in a little story.

بسيار خوب.

وقت آن است که همه اینها را در یک داستان کوچک جمع آوری کنیم.

Olivia is a 35-year-old woman with a passion for adventure and a heart of gold.

اولیویا زنی 35 ساله با علاقه به ماجراجویی و قلبی طلایی است.

She has decided to take on a challenge that will not only push

او تصمیم گرفته است چالشی را انجام دهد که نه تنها

her limits, but also raise money for a cause close to her heart.

محدودیت های او را از بین می برد، بلکه برای هدفی نزدیک به قلبش پول جمع آوری می کند.

She is about to climb the Shard, one of the tallest buildings in the

او در شرف صعود از شارد، یکی از بلندترین ساختمان های جهان است

world, all in the name of charity.

، همه اینها به نام خیریه.

She is determined to summit the building, even though she has never climbed

او مصمم است به قله ساختمان صعود کند، حتی اگر

before, and has a tiny fear of heights.

قبلاً هرگز صعود نکرده باشد، و ترس کوچکی از ارتفاع دارد.

As she starts to ascend, Olivia's heart starts to race.

همانطور که او شروع به صعود می کند، قلب اولیویا شروع به تپیدن می کند.

She can sense the familiar feeling of inhibition creeping in, trying

او می تواند احساس آشنای بازداری را احساس کند که در حال خزیدن است و تلاش می کند

to stop her from reaching her goal.

او را از رسیدن به هدفش باز دارد.

But she knows she can't let it get the best of her.

اما او می‌داند که نمی‌تواند به او اجازه دهد که بهترین نتیجه را بگیرد.

Over halfway up, with her heart pounding, her legs a little wobbly

اولیویا در نیمه راه، در حالی که قلبش می تپد، پاهایش کمی لرزان است

and a slight queasy feeling in her stomach, Olivia takes a deep breath

و احساس خفیفی در شکمش احساس می کند، نفس عمیقی می کشد

and looks out at the city skyline.

و به افق شهر نگاه می کند.

It is beautiful, and for a moment, there is a sense of calm within

زیباست، و برای لحظه‌ای آرامشی در درونش موج می‌زند

her, until a pigeon flaps by, making her flinch and lose her grip.

، تا اینکه کبوتری از کنارش رد می‌شود و باعث می‌شود که او به لرزه بیفتد و چنگالش را از دست بدهد.

She falls only about half a metre before her safety rope stops her

او فقط نیم متر می افتد قبل از اینکه طناب ایمنی او جلوی

sudden and unexpected descent.

فرود ناگهانی و غیرمنتظره اش را بگیرد.

Filled with adrenaline, Olivia grips tightly to her rope as she swings back and

پر از آدرنالین، اولیویا در حالی که

forth 200 metres above the London streets.

200 متر بالاتر از خیابان های لندن به جلو و عقب می چرخد، محکم به طناب خود می چسبد.

"I can't do this," she mutters to herself.

با خودش زمزمه می کند: "من نمی توانم این کار را انجام دهم."

Ready to signal for assistance, Olivia stops.

الیویا که آماده سیگنال دادن به کمک است، می ایستد.

"No, I have to do this.

"نه، من باید این کار را انجام دهم.

I have already come so far.

من قبلاً آمده ام.

It's now or never."

اکنون یا هرگز."

This is her moment to go for it, to push past her fears and doubts.

این لحظه ای است که او باید به سمت آن برود، ترس ها و تردیدهایش را پشت سر بگذارد.

So, with a shaky hand, she grips onto the building once again.

بنابراین، با دستی لرزان، بار دیگر به ساختمان چنگ می زند.

"Let's finish this!"

"بیا این را تمام کنیم!"

As she climbs, Olivia reflects on the cause that she's climbing for.

همانطور که او صعود می کند، اولیویا در مورد علتی که برای صعود دارد فکر می کند.

She remembers the people who will benefit from her efforts and that

او افرادی را به یاد می آورد که از تلاش های او سود می برند و این

thought alone gives her the strength to keep going all the way to the top.

فکر به تنهایی به او قدرت می دهد تا تا آخر راه ادامه دهد.

Olivia has done it.

اولیویا این کار را کرده است.

She has conquered her fears, pushed through her inhibitions,

او بر ترس های خود غلبه کرده است، موانع خود را پشت سر گذاشته

and reached the summit.

و به قله رسیده است.

And all for a cause that is bigger than herself.

و همه برای هدفی بزرگتر از خودش.

In that moment, Olivia realises that sometimes, the most

در آن لحظه، اولیویا متوجه می شود که گاهی اوقات، غیر منطقی ترین

irrational decisions can lead to the most incredible experiences.

تصمیمات می تواند به باورنکردنی ترین تجربیات منجر شود.

And for her, this climb was definitely worth it.

و برای او، این صعود قطعا ارزش آن را داشت.

So, next time you feel held back by your inhibitions, remember

بنابراین، دفعه بعد که احساس کردید در برابر ممانعت‌های خود عقب مانده‌اید،

Olivia and her incredible feat.

اولیویا و شاهکار باورنکردنی او را به یاد بیاورید.

Because sometimes, it's worth taking a leap of faith and going for it.

زیرا گاهی اوقات ارزش آن را دارد که یک جهش ایمان داشته باشید و به سمت آن بروید.

And on that inspiring note, I'm going to wrap up today's podcast.

و با توجه به آن یادداشت الهام بخش، پادکست امروز را به پایان می رسانم.

I do hope you found it useful.

امیدوارم مفید بوده باشه

As always, it would be great if you could leave a like, a rating or

مثل همیشه، اگر بتوانید یک لایک، امتیاز یا

review and share this podcast with any of your English-learning friends.

نقد بگذارید و این پادکست را با هر یک از دوستان انگلیسی خود به اشتراک بگذارید، عالی خواهد بود.

Until next time, take very good care and goodbye.

تا دفعه بعد خیلی خوب مواظب باش و خداحافظ.