Learn English Vocabulary Daily #22.5 — British English Podcast

Hello and welcome to The English Like a Native Podcast.

سلام و به پادکست The English Like a Native خوش آمدید.

My name is Anna and you're listening to Week 22, Day 5 of Your English Five a Day.

اسم من آنا است و شما در حال گوش دادن به Week 22, Day 5 English Five a Day هستید.

In this series, we are introducing five pieces of vocabulary every day of the

در این مجموعه، هر روز

working week from Monday to Friday in the hopes of increasing your vocabulary,

هفته کاری از دوشنبه تا جمعه به معرفی پنج قطعه واژگان می پردازیم تا دایره لغات شما افزایش یابد

but also improving your listening skills.

و همچنین مهارت شنیداری شما نیز بهبود یابد.

If you would like to get more out of your listening experience, then we do offer a

اگر مایلید از تجربه شنیداری خود بهره بیشتری ببرید ، پس ما یک

Plus Membership where you can access bonus material such as additional episodes,

عضویت پلاس را پیشنهاد می کنیم که در آن می توانید به مطالب اضافی مانند قسمت های اضافی،

transcripts, and vocabulary lists.

رونوشت ها و لیست های واژگان دسترسی داشته باشید.

The link will be in the description.

لینک در توضیحات خواهد بود.

Let's start with today's list.

بیایید با لیست امروز شروع کنیم.

We have an idiom to kick us off and it is playing with fire.

ما یک اصطلاحی داریم که ما را ترک می کند و آن بازی با آتش است.

Playing with fire.

بازی با آتش.

To play with fire.

برای بازی با آتش

P L A Y.

P L A Y.

With.

با.

W I T H.

W I T H.

Fire.

F I R E.

آتش.

F I R E.

Now, obviously, playing with fire is not a sensible thing to do.

اکنون، بدیهی است که بازی با آتش کار معقولی نیست.

Because if you play with fire, you could get burned.

زیرا اگر با آتش بازی کنید ممکن است بسوزید.

So, it's when you do something that's risky or dangerous,

بنابراین، زمانی که شما کاری را انجام می دهید که خطرناک یا خطرناک است،

that you probably shouldn't do.

احتمالاً نباید انجام دهید.

So, if you are playing with fire, then you're doing something risky.

بنابراین، اگر با آتش بازی می کنید، در این صورت کار خطرناکی انجام می دهید.

Here's an example sentence,

این یک جمله مثال است،

"You're seriously playing with fire, having an affair

"تو به طور جدی با آتش بازی می کنی،

with your brother's wife!"

با زن برادرت رابطه برقرار می کنی!"

Okay.

So, I'm just trying to think of any examples of when I was playing with fire.

باشه.

بنابراین، من فقط سعی می کنم به نمونه هایی از زمانی که با آتش بازی می کردم فکر کنم.

Oh, yes.

آه بله.

There was a short period in time when I was dating a trader, an FX

مدت کوتاهی بود که من با یک معامله‌گر، یک معامله‌گر FX قرار ملاقات داشتم

trader, and he introduced me to trading currencies, which is, as a day

، و او مرا با ارزهای معاملاتی آشنا کرد، که به‌عنوان یک

trader, it's a very risky thing to do.

معامله‌گر روزانه، کاری بسیار پرخطر است.

If you don't really know what you're doing and you're quite an emotional

اگر واقعاً نمی دانید چه کاری انجام می دهید و کاملاً فردی احساساتی هستید

person, then it's a risky business.

، پس این یک تجارت پرخطر است.

You're more likely to lose your money than anything else.

احتمال از دست دادن پولتان بیشتر از هر چیز دیگری است.

And I didn't really have any money.

و من واقعاً پولی نداشتم. مقدار کمی

I had a little bit of money saved up and I decided to start dabbling in trading

پول پس انداز داشتم و تصمیم گرفتم در تجارت

FX, having no experience, no knowledge, and being a very emotional person.

FX شروع کنم، بدون تجربه، بدون دانش و فردی بسیار عاطفی.

And needless to say, I lost my money.

و نیازی به گفتن نیست که من پولم را از دست دادم.

I lost my savings in a very short space of time.

پس اندازم را در مدت زمان بسیار کوتاهی از دست دادم.

I was playing with fire and I got burnt and I learned my lesson.

داشتم با آتش بازی میکردم که سوختم و درسمو یاد گرفتم. آیا

Have you ever played with fire?

تا به حال با آتش بازی کرده اید؟

Let's move on to the next word on our list.

بیایید به کلمه بعدی در لیست خود برویم.

It's a verb and it is culminate.

فعل است و اوج است. بحد

Culminate.

اعلی رسیدن.

C U L M I N A T E.

C U L M I N A T E.

Culminate.

اوج گیری. بحد

Culminate.

اعلی رسیدن.

To culminate is to be the end result of a process.

رسیدن به اوج نتیجه نهایی یک فرآیند است.

So, a certain action will culminate in a certain outcome.

بنابراین، یک عمل خاص به یک نتیجه معین منتهی می شود.

For example, lots of practice speaking English will culminate

به عنوان مثال، تمرین زیاد صحبت کردن به زبان انگلیسی منجر

in greater English fluency and confidence when speaking with others.

به تسلط و اعتماد به نفس بیشتر در هنگام صحبت با دیگران می شود.

Here's another example,

این یک مثال دیگر است،

"My colleagues and I argued so much over who was going for the promotion

"من و همکارانم آنقدر بر سر اینکه چه کسی برای ترفیع می رود بحث کردیم

that it culminated in my resignation.

که به استعفای من ختم شد.

I'll get a better job elsewhere anyway."

به هر حال من در جای دیگری شغل بهتری پیدا خواهم کرد."

Next on the list is a noun and it is gratitude, gratitude.

بعدی در لیست یک اسم است و آن سپاسگزاری، سپاسگزاری است.

We spell it G R A T I T U D E.

ما آن را املای G R A T I T U D E.

Gratitude.

سپاسگزاری.

Gratitude describes the feeling of being grateful, thankful.

سپاسگزاری احساس سپاسگزاری، سپاسگزاری را توصیف می کند.

We should all practise gratitude on a daily basis, being thankful

همه ما باید شکرگزاری را به صورت روزانه تمرین کنیم و

and grateful for the things in our lives that are positive.

برای چیزهایی که در زندگی مان مثبت هستند سپاسگزار و سپاسگزار باشیم.

Here's an example sentence,

این یک جمله مثال است،

"You saved the day by being there for me when I had the accident,

"شما با حضور در کنار من در هنگام تصادف روز را نجات دادید،

how can I show my gratitude?

چگونه می توانم قدردانی خود را نشان دهم؟ آیا

Can I take you to the opera as a thank you?

می توانم شما را به عنوان تشکر به اپرا ببرم؟

The Nutcracker is playing currently, I know that's one of your favourites."

فندق شکن در حال پخش است، می دانم که این یکی است. از مورد علاقه های شما."

Next on the list is an adjective an adjective and it is rational.

بعدی در لیست یک صفت یک صفت است و منطقی است.

Rational.

گویا.

We spell it R A T I O N A L.

ما آن را R A T I O N A L. Rational می گوییم

Rational.

.

Rational.

گویا.

If something is described as rational, then it has reason, good reason.

اگر چیزی به عنوان عقلانی توصیف شود، پس دلیل دارد، دلیل موجه. در

It's been thought about.

مورد آن فکر شده است.

For example, a rational person would base their actions on clear thought and reason.

به عنوان مثال، یک فرد عاقل اعمال خود را بر اساس فکر روشن و عقل استوار می کند.

So, here's an example,

بنابراین، در اینجا یک مثال وجود دارد،

"There's got to be a rational explanation as to why Jose hit you, did you

"باید یک توضیح منطقی در مورد اینکه چرا خوزه شما را زد، آیا

say or do something to annoy him?"

چیزی برای آزار او گفتید یا انجام دادید؟"

Next and last on the list is a verb and it is banish.

بعدی و آخر لیست یک فعل است و تبعید است.

Banish.

تبعید کنید.

We spell it B A N I S H.

ما آن را B A N I S H. Banish می نویسیم

Banish.

.

To banish someone is to make them leave a place, usually a country,

تبعید کردن یک نفر به این معنی است که او را مجبور به ترک یک مکان، معمولاً یک کشور،

and to not allow them to come back.

و اجازه ندادن به او برای بازگشت است.

It's very similar to deport or exile someone from a place.

این بسیار شبیه به اخراج یا تبعید شخصی از یک مکان است.

This word always makes me think of the Shakespeare play Romeo and Juliet, where

این کلمه همیشه باعث می شود به نمایشنامه شکسپیر رومئو و ژولیت فکر کنم، جایی که

Romeo was banished from Verona, wasn't he?

رومئو از ورونا تبعید شد، اینطور نیست؟

Yeah, what a sad story that one is.

آره، چه داستان غم انگیزی است.

Didn't have a happy ending at all.

اصلاً پایان خوشی نداشت.

Okay, let me give you an example sentence with banish,

بسیار خوب، اجازه دهید یک جمله مثال با banish برای شما بگویم،

"The hunters were eventually caught and banished from the game

"شکارچیان در نهایت دستگیر شدند و

reserve after they snuck in and targeted a herd of elephants."

پس از اینکه دزدی کردند و گله ای از فیل ها را هدف قرار دادند، از منطقه حفاظت شده اخراج شدند."

Okay, so let's recap today's five.

خوب، پس بیایید پنج مورد امروز را خلاصه کنیم.

We started with the idiom play with fire, which is to dabble in

ما با اصطلاح بازی با آتش شروع کردیم، که عبارت است از

doing something dangerous or risky.

انجام کاری خطرناک یا مخاطره آمیز.

Then we had the verb culminate, which is to be the end result of a process.

سپس فعل culminate را داشتیم که نتیجه نهایی یک فرآیند است.

We had the noun gratitude, which is the feeling of being thankful or grateful.

ما اسم شکرگزاری را داشتیم که احساس شکرگزاری یا سپاسگزاری است.

We had the adjective rational, where something is based on

ما صفت عقلانی را داشتیم، جایی که چیزی مبتنی بر

clear thought and reason.

اندیشه و عقل روشن است.

And then we had the verb banish to make someone leave a place and never come back.

و سپس فعل تبعید را داشتیم تا کسی را وادار کنیم جایی را ترک کند و دیگر برنگردد.

Okay, let's do this now for pronunciation.

خوب، بیایید این کار را برای تلفظ انجام دهیم.

Please repeat after me.

لطفا بعد از من تکرار کنید.

Play with fire.

بازی با آتش.

Play with fire.

بازی با آتش. بحد

Culminate.

اعلی رسیدن. بحد

Culminate.

اعلی رسیدن.

Gratitude.

حق شناسی.

Gratitude.

حق شناسی.

Rational.

گویا.

Rational.

گویا.

Banish.

تبعید کنید.

Banish.

تبعید کنید.

Very good.

خیلی خوب.

Okay.

باشه.

Let's test your memory.

بیایید حافظه خود را آزمایش کنیم.

I have been working very, very, very hard to produce a new

من برای تولید یک

course — a B1 level course.

دوره جدید - دوره B1 - بسیار، بسیار، بسیار سخت کار کرده ام.

And that work has resulted in an excellent course being launched.

و این کار منجر به راه اندازی یک دوره عالی شده است. از

What verb could I use to replace 'resulted in'?

چه فعل می توانم برای جایگزینی «نتیجه شده» استفاده کنم؟

Culminated.

به اوج رسید.

My hard work has culminated in a fantastic course being released.

کار سخت من با انتشار یک دوره فوق العاده به اوج خود رسیده است.

And I feel very thankful for the hard work of my team, as well as the

و من برای کار سخت تیمم و همچنین

positive feedback from my students.

بازخورد مثبت شاگردانم بسیار سپاسگزارم.

What word could I use instead of feeling thankful?

به جای احساس شکرگزاری از چه کلمه ای استفاده کنم؟

Gratitude.

حق شناسی.

I have a lot of gratitude.

من بسیار سپاسگزارم.

All my hard work culminated in this great course, but I have gratitude to the people

تمام تلاش من در این دوره عالی به اوج خود رسید، اما از افرادی

who helped me and to the people providing positive feedback from their experience.

که به من کمک کردند و افرادی که از تجربیات خود بازخورد مثبتی ارائه کردند تشکر می کنم.

Now on the night of the celebration, after the launch, I decide to go out and drink a

حالا در شب جشن، بعد از راه اندازی، تصمیم گرفتم بروم بیرون و یک

whole bottle of champagne to myself, which is very risky because everybody knows

بطری کامل شامپاین برای خودم بنوشم که بسیار خطرناک است، زیرا همه می دانند

that I am a nightmare when I'm drunk.

که من وقتی مست هستم یک کابوس هستم.

So, what idiom could we use instead of saying that it's very risky?

بنابراین، به جای اینکه بگوییم بسیار خطرناک است، از چه اصطلاحی می توانیم استفاده کنیم ؟

I am...

من

playing with fire by deciding to get drunk.

با تصمیم به مست شدن با آتش بازی می کنم .

So, I drink a whole bottle of champagne.

بنابراین، من یک بطری کامل شامپاین می نوشم.

This isn't a real story, by the way.

اتفاقا این یک داستان واقعی نیست.

I drink a whole bottle of champagne because I'm celebrating the launch.

من یک بطری کامل شامپاین می‌نوشم زیرا در حال جشن گرفتن هستم.

And because I'm drunk, I'm making very silly decisions.

و چون مست هستم، تصمیمات بسیار احمقانه ای می گیرم.

And I decide that it would be a great idea to climb on top of a

و من تصمیم گرفتم که بالا رفتن از بالای

police car and do a silly dance.

ماشین پلیس و انجام یک رقص احمقانه ایده خوبی است.

I definitely was not thinking in a sensible way.

من قطعاً به روش معقولی فکر نمی کردم.

I wasn't thinking clearly.

واضح فکر نمی کردم

There was no reason for me to climb on top of this police car and do a silly dance.

دلیلی نداشت که از بالای این ماشین پلیس بروم و یک رقص احمقانه انجام دهم.

So, because I was drunk, I wasn't making well-thought-out decisions.

بنابراین، چون مست بودم، تصمیمات سنجیده‌ای نمی‌گرفتم.

What adjective could we use instead of saying well-thought-out?

به جای گفتن خوش فکری از چه صفتی استفاده کنیم؟

Rational.

گویا.

I wasn't making rational decisions, was I?

من تصمیمات منطقی نمی گرفتم، نه؟

Absolutely not.

قطعا نه.

And when the police see me on top of their car doing this

و وقتی پلیس من را بالای ماشینشان در حال انجام این

silly dance, they drag me down.

رقص احمقانه می بیند، مرا پایین می کشاند.

They whack some handcuffs on me and they take me off to see the judge.

چند دستبند به من می زنند و مرا برای دیدن قاضی پیاده می کنند.

And the judge tells me I have to leave the city and I can never come back again.

و قاضی به من می گوید باید شهر را ترک کنم و دیگر نمی توانم برگردم. از

What verb should we use?

چه فعلي استفاده كنيم؟

What did the judge do to me?

قاضی با من چه کرد؟

She banished me.

او مرا تبعید کرد.

The judge banished me from my own city because I did the silly drunken dance,

قاضی مرا از شهر خودم اخراج کرد زیرا رقص احمقانه مستی را انجام دادم

which wasn't a very rational thing to do.

که کار چندان منطقی نبود.

A silly drunken dance on top of the police car.

رقص مست احمقانه بالای ماشین پلیس.

And it's all because I decided to play with fire by drinking too much champagne.

و همه اینها به این دلیل است که تصمیم گرفتم با نوشیدن زیاد شامپاین با آتش بازی کنم.

And it's only because I was feeling so much gratitude because we'd all worked

و این فقط به این دلیل است که من بسیار سپاسگزار بودم زیرا همه ما

hard and we'd launched this amazing course, which was the culmination

سخت کار کرده بودیم و این دوره شگفت انگیز را راه اندازی کرده بودیم، که اوج

of months of hard work and input from an incredible team of teachers.

ماه ها تلاش سخت و نظرات یک تیم باورنکردنی از معلمان بود.

Yeah, now I'm banished.

آره الان تبعید شدم

Well, that didn't have a happy ending, did it?

خوب، این پایان خوشی نداشت، درست است؟

Okay.

باشه.

That is not a true story.

این یک داستان واقعی نیست.

I do have a B1 course that was the culmination of many months

من یک دوره B1 دارم که اوج چندین ماه

of very hard work, but I didn't get drunk when I launched it.

کار بسیار سخت بود، اما وقتی آن را راه اندازی کردم مست نشدم.

Right.

درست.

Let's bring everything together in another little story.

بیایید همه چیز را در یک داستان کوچک دیگر جمع آوری کنیم.

My name is Manson, Jenny Manson.

نام من منسون، جنی منسون است.

I work for the government as a secret agent, and my job is to protect

من به عنوان یک مامور مخفی برای دولت کار می کنم و وظیفه من محافظت از

innocent lives from dangerous criminals.

جان بی گناهان در برابر جنایتکاران خطرناک است.

Our current intel suggests that a notorious weapons dealer, known for

اطلاعات فعلی ما حاکی از آن است که یک دلال بدنام اسلحه، که به

supplying arms to terrorist organisations, is hiding in the caves of Thailand.

تامین سلاح برای سازمان های تروریستی معروف است، در غارهای تایلند پنهان شده است.

And he's playing with fire, as he plans to sell these weapons to the highest bidder.

و او با آتش بازی می کند، زیرا قصد دارد این سلاح ها را به بالاترین قیمت پیشنهادی بفروشد.

Here is my account of today's action.

در اینجا گزارش من از اقدام امروز است.

Walking through a bustling market in Thailand, blending in with the locals, I

با قدم زدن در یک بازار شلوغ در تایلند، با مردم محلی ترکیب شدم،

spotted a suspicious figure and followed her to a small motorboat docked at the

یک چهره مشکوک را دیدم و او را به سمت یک قایق موتوری کوچک که در

edge of the beach, these small but fast boats are the only way to reach the

لبه ساحل لنگر انداخته بود، دنبال کردم، این قایق های کوچک اما سریع تنها راه رسیدن به

hidden caves where the weapons are stored.

غارهای پنهان هستند. سلاح ها ذخیره می شوند

After speeding through the crystal blue waters, the wind blowing through my hair,

بعد از عبور از آب های آبی کریستالی، باد لای موهایم وزید،

I finally reached the entrance of the caves and cautiously made my way inside.

بالاخره به ورودی غارها رسیدم و با احتیاط به داخل غار رفتم.

As I entered the caves, I knew that I was getting closer to my target.

با ورود به غارها متوجه شدم که دارم به هدفم نزدیک می شوم.

The caves were dark and winding, but I had to stay rational and focused.

غارها تاریک و پر پیچ و خم بودند، اما من باید منطقی و متمرکز می ماندم.

After reaching a large chamber filled with weapons and explosives,

پس از رسیدن به یک اتاق بزرگ پر از سلاح و مواد منفجره،

I saw him, the man I was after, was surrounded by armed guards.

او را دیدم، مردی که دنبالش بودم، توسط محافظان مسلح محاصره شده بود.

A fierce fight broke out and I had to swing into action, using

درگیری شدیدی شروع شد و من مجبور شدم وارد عمل شوم و از

my skills in hand-to-hand combat to take down the waiting enemies.

مهارت هایم در نبرد تن به تن برای از بین بردن دشمنان منتظر استفاده کنم.

I disposed of the guards and approached the weapons dealer, who

نگهبانان را کنار زدم و به دلال اسلحه که

was now cornered and desperate.

اکنون در گوشه و کنار و مستاصل بود، رفتم. با پوزخند مطمئنی گفتم: «

"Playing with fire can only lead to destruction," I

بازی با آتش فقط می تواند منجر به نابودی شود.

said with a confident grin.

My mission in Thailand had culminated in the capture of a dangerous criminal.

ماموریت من در تایلند با دستگیری یک جنایتکار خطرناک به اوج خود رسیده بود.

All those involved were banished from Thailand and sentenced to

همه کسانی که در این ماجرا نقش داشتند از تایلند تبعید و به

life in prison in a far-off land.

حبس ابد در سرزمینی دور محکوم شدند.

As a secret government agent, it's my duty to fight against those

به عنوان یک مامور مخفی دولت، وظیفه من مبارزه با کسانی است

who seek to harm innocent lives.

که به دنبال آسیب رساندن به زندگی بیگناهان هستند.

Another successful mission completed and a sense of gratitude that

ماموریت موفقیت آمیز دیگری که به پایان رسید و احساس قدردانی که

I've made it through yet another dangerous encounter, but for me,

من توانستم از طریق یک برخورد خطرناک دیگر از آن عبور کنم، اما برای من،

it's just another day on the job.

این فقط یک روز دیگر در کار است.

And that brings us to the end of today's episode.

و این ما را به پایان قسمت امروز می رساند.

I do hope you found today useful.

امیدوارم امروز برای شما مفید بوده باشد.

Until next time, take very good care and goodbye.

تا دفعه بعد خیلی خوب مواظب باش و خداحافظ.