English Addict Ep 359 -🔴LIVE stream / Sunday 20th APRIL 2025 / Join the LIVE Chat & Learn English

We have sunshine.

ما آفتاب داریم

We have blue sky. Somewhere up there.

ما آسمان آبی داریم یه جایی اون بالا

We also have a gentle breeze.

نسیم ملایمی هم داریم.

We have the birds singing.

ما پرنده ها را داریم که آواز می خوانند.

We have everything going on at the moment on this rather Super Sunday.

ما همه چیز را در این لحظه در این سوپر یکشنبه داریم.

And yes, it is Easter.

و بله، عید پاک است.

So happy Easter straight away to all those who are celebrating Easter and even to those who are not.

پس عید پاک را فوراً به همه کسانی که عید پاک را جشن می گیرند و حتی آنهایی که نیستند تبریک می گویم.

Hello. Welcome.

سلام. خوش آمدید.

Here we go again.

اینجا دوباره می رویم.

It is English addict coming to you.

این معتاد انگلیسی است که به سراغ شما می آید.

Live from the birthplace of the English language. We all know where it is.

زندگی از زادگاه زبان انگلیسی. همه می دانیم کجاست.

I know where it is.

می دانم کجاست.

And you are now thinking.

و شما اکنون فکر می کنید.

Mr. Duncan.

آقای دانکن

Just get on with it.

فقط با آن ادامه دهید.

Super Sunday.

سوپر یکشنبه.

It sure is a Super Sunday.

مطمئناً یک سوپر یکشنبه است.

Here we are again. Oh my goodness. What a surprise.

ما دوباره اینجا هستیم. وای خدای من. چه شگفتی.

Hi, everybody.

سلام به همه

This is Mr. Duncan in England.

این آقای دانکن در انگلیس است.

How are you today?

امروز چطوری؟

Are you okay? I hope so. Are you happy? Do you have one of these on your face?

حالت خوبه؟ امیدوارم اینطور باشد. آیا شما خوشحال هستید؟ آیا یکی از اینها را روی صورت خود دارید؟

Do you have a special Easter smile today? I wonder?

آیا امروز لبخند ویژه ای برای عید پاک دارید؟ تعجب می کنم؟

I have 1 or 2 reasons to be happy. First of all,

من 1 یا 2 دلیل برای خوشحالی دارم. اول از همه،

it is Easter.

عید پاک است.

It's also a public holiday, so lots of people this weekend are enjoying an extra day

همچنین یک تعطیلات رسمی است، بنابراین بسیاری از مردم این آخر هفته از یک روز اضافی لذت می برند

with tomorrow being Bank Holiday Monday as well.

و فردا نیز دوشنبه تعطیلات بانکی است.

So many people will be off, so no doubt lots of people in the UK are relaxing and perhaps you are doing the same thing.

بسیاری از مردم تعطیل خواهند شد، بنابراین بدون شک بسیاری از مردم در بریتانیا در حال استراحت هستند و شاید شما نیز همین کار را انجام می دهید.

Maybe you also have a public holiday where you are for the Easter celebrations.

شاید شما هم یک تعطیلات رسمی داشته باشید که در آن برای جشن های عید پاک هستید.

Anyway, I hope you have one of these on your face and even if you don't, I will try to put one there.

به هر حال امیدوارم یکی از اینها را روی صورتتان داشته باشید و حتی اگر ندارید، سعی می کنم یکی از آن ها را در آنجا قرار دهم.

Over the next two hours. Oh my goodness, I know what you're thinking.

طی دو ساعت آینده خدای من میدونم به چی فکر میکنی

Do we really have to stare at your face for the next two hours?

آیا واقعاً باید تا دو ساعت آینده به صورت شما خیره شویم؟

Well, I'm going to tell you now.

خب الان بهت میگم

You don't have to just look at me.

لازم نیست فقط به من نگاه کنی

We also have someone else coming up today as well.

ما همچنین یک نفر دیگر را امروز نیز داریم.

He will be here.

او اینجا خواهد بود.

Yes. You know who I'm talking about?

بله. میدونی در مورد کی حرف میزنم؟

You know the person it is.

شما آن شخص را می شناسید.

Of course, Mr. Steve.

البته آقای استیو.

He will be with us at 2:30.

او ساعت 2:30 با ما خواهد بود.

He's been in the garden once again, busily doing all sorts of things.

او یک بار دیگر در باغ بوده و مشغول انجام انواع کارها است.

I think he was trimming his bush.

فکر کنم داشت بوته اش را کوتاه می کرد.

I think that refers to the gardening.

من فکر می کنم که به باغبانی اشاره دارد.

I'm not sure.

من مطمئن نیستم.

But he did tell me this morning that he bit.

اما او امروز صبح به من گفت که گاز گرفته است.

He plans to trim his bush today.

او قصد دارد امروز بوته خود را کوتاه کند.

I assume it has something to do with the garden.

فکر می کنم ربطی به باغ داشته باشد.

By the way, I am Duncan.

اتفاقا من دانکن هستم.

I am Mr. Duncan. Some people call me that.

من آقای دانکن هستم. بعضی ها به من می گویند.

Some people call me other things.

بعضی ها به من چیزهای دیگری می گویند.

Apparently, the other day, I heard someone say that Mr. Duncan. He is a coat.

ظاهراً روز گذشته شنیدم که یکی می گوید آقای دانکن. او یک کت است.

At least I think that's what they said.

حداقل من فکر می کنم این چیزی است که آنها گفتند.

So, coming up today, we have lots of English, lots of subjects to talk about.

بنابراین، امروز در راه است، ما تعداد زیادی از موضوعات انگلیسی، بسیاری از موضوعات برای صحبت در مورد.

Oh my goodness.

وای خدای من.

On this Easter Sunday, for many people it is a special day.

در این یکشنبه عید پاک، برای بسیاری از مردم یک روز خاص است.

So I suppose first of all, I should say Happy Easter to all those who are celebrating, sharing all of the celebrations.

بنابراین من فکر می کنم قبل از هر چیز، باید عید پاک را به همه کسانی که جشن می گیرند، تبریک بگویم، و همه جشن ها را به اشتراک می گذارند.

And I know in many countries around the world, across Europe, over towards, I suppose, the Far East,

و من در بسیاری از کشورهای جهان، در سراسر اروپا، به خاور دور،

the Balkans, South America.

بالکان، آمریکای جنوبی می دانم.

Many people also observe Easter in a very big way.

بسیاری از مردم عید پاک را نیز به شکلی بسیار بزرگ برگزار می کنند.

In fact, Mr.

در واقع،

Steve's sister was on holiday recently in Spain and she said that there were loads

خواهر آقای استیو اخیراً در تعطیلات در اسپانیا بود و او گفت که

of huge celebrations taking place leading up to Easter.

جشن‌های بزرگی در پیش از عید پاک برگزار می‌شد.

In fact, she said, one of the celebrations took place all day and also into the night as well.

در واقع، او گفت، یکی از جشن ها در تمام روز و همچنین تا شب برگزار می شد.

So I would imagine that is something that is common in many countries.

بنابراین من تصور می کنم این چیزی است که در بسیاری از کشورها رایج است.

And I'm sure you are thinking, Mr. Duncan, what about in the UK?

و من مطمئن هستم که شما به این فکر می کنید، آقای دانکن، در بریتانیا چه؟

Do you still have big Easter celebrations?

آیا هنوز جشن های بزرگ عید پاک دارید؟

I have to say we don't. We don't do it as much as we used to.

باید بگویم که نداریم. ما مثل گذشته این کار را انجام نمی دهیم.

I remember growing

به یاد دارم که وقتی

up we would often have Easter celebrations, lots of festivities,

بزرگ می‌شدیم، اغلب جشن‌های عید پاک، جشن‌های فراوان،

festivals, celebrations, gatherings, pageants.

فستیوال‌ها، جشن‌ها، گردهمایی‌ها، مجالس نمایش داشتیم.

So quite often people would march or go through the streets wearing their fancy clothing.

بنابراین اغلب مردم با پوشیدن لباس های فانتزی خود راهپیمایی می کردند یا در خیابان ها می رفتند.

There would often be some sort of theme connected to those things.

اغلب نوعی موضوع مرتبط با آن چیزها وجود دارد.

So when we talk about pageant, we are talking about a very

بنابراین هنگامی که ما در مورد مسابقه صحبت می کنیم، در مورد یک جشن بسیار هیجان انگیز صحبت می کنیم

exciting celebration involving people and also activities.

که شامل مردم و همچنین فعالیت ها می شود.

Quite often there will be some sort of display going through the streets.

اغلب اوقات نوعی نمایشگر در خیابان ها وجود دارد.

And I do know in many countries around the world, Easter is celebrated in a very big way.

و من می دانم که در بسیاری از کشورهای جهان، عید پاک به شکلی بسیار بزرگ جشن گرفته می شود.

So if you are doing that, have a super duper time.

بنابراین اگر این کار را انجام می دهید، زمان فوق العاده ای داشته باشید.

Of course, the other reason why I'm feeling happy is because Easter involves food.

البته دلیل دیگری که باعث خوشحالی من می شود این است که عید پاک شامل غذا می شود.

And if you are a regular viewer, you will know that I love food very much.

و اگر بیننده دائمی باشید، می دانید که من غذا را خیلی دوست دارم.

I am a big fan of food, especially sweet things.

من عاشق غذاها هستم مخصوصا چیزهای شیرین.

So Easter gifts, chocolate, eggs,

بنابراین هدایای عید پاک، شکلات، تخم مرغ،

eating lots of lovely delicious food.

خوردن مقدار زیادی غذاهای خوشمزه دوست داشتنی.

Hot cross buns.

نان کراس داغ.

There is another thing a lot of people will eat over the festive period known as Easter.

چیز دیگری نیز وجود دارد که بسیاری از مردم در طول دوره جشن معروف به عید پاک می خورند.

And it is interesting that with many festivals, many religious festivals,

و جالب است که با بسیاری از اعیاد، بسیاری از اعیاد مذهبی،

there is always food involved somewhere.

همیشه در جایی غذا دخیل است.

That is one of the reasons why travelling can be a good thing.

این یکی از دلایلی است که چرا سفر می تواند چیز خوبی باشد.

Because if you happen to be in another country where a certain celebration is taking place, you don't just have the opportunity

زیرا اگر در کشور دیگری هستید که در آن جشن خاصی برگزار می شود، نه تنها فرصتی

to witness some lovely cultural moments of time, you also have a chance to sample some very interesting food.

برای تماشای لحظات فرهنگی دوست داشتنی دارید، بلکه فرصتی برای چشیدن غذاهای بسیار جالب دارید.

So I would always say that food is a big part of any type of celebration, including, I suppose, birthdays.

بنابراین من همیشه می گویم که غذا بخش بزرگی از هر نوع جشنی است، از جمله، فکر می کنم، تولد.

We often think of food being served during birthdays,

ما اغلب به این فکر می کنیم که در طول تولدها غذا سرو می شود،

but with certain celebrations, certain types of festivities.

اما با جشن های خاص، انواع خاصی از جشن ها.

We will often have lots of delicious food as well.

ما اغلب غذاهای خوشمزه زیادی نیز خواهیم داشت.

Which brings me back to my original point about

که مرا به نقطه اصلی خود در مورد

my desire for chocolate.

تمایل من به شکلات برمی گرداند .

Quite often we will give each other Easter eggs.

اغلب اوقات ما به یکدیگر تخم مرغ عید پاک می دهیم.

And imagine my surprise this morning when I woke up and there it was.

و شگفتی من را امروز صبح که از خواب بیدار شدم و آنجا بود تصور کنید.

Look, a lovely big Easter egg.

نگاه کنید، یک تخم مرغ بزرگ دوست داشتنی عید پاک.

Now, this is not a huge one.

در حال حاضر، این یک بزرگ نیست.

It's not a really, really big Easter egg because to be honest with you, I'm trying to cut down on the amount of chocolate

این یک تخم مرغ عید پاک واقعاً، واقعاً بزرگ نیست، زیرا صادقانه بگویم، سعی می کنم مقدار شکلات

and junk food that I'm eating at the moment. But here we go.

و غذاهای ناسالم را که در حال حاضر می خورم کاهش دهم. اما در اینجا ما می رویم.

Look at that.

Mr. Steve presented that to me this morning. Isn't that lovely?

به آن نگاه کنید.

آقای استیو آن را امروز صبح به من ارائه کرد. دوست داشتنی نیست؟

A lovely big Easter egg.

یک تخم مرغ بزرگ عید پاک.

Also, it happens to be my my most favourite brand of chocolate as well.

همچنین، اتفاقاً مورد علاقه ترین مارک شکلات من نیز هست.

So what about you? Did you receive something nice for Easter?

پس شما چطور؟ آیا برای عید پاک چیز خوبی دریافت کردید؟

Maybe some chocolates, maybe a box of chocolates, flowers, perhaps.

شاید مقداری شکلات، شاید یک جعبه شکلات، گل، شاید.

I suppose when you think about it, there are many things you could buy someone for Easter.

فکر می کنم وقتی به آن فکر می کنید، چیزهای زیادی وجود دارد که می توانید برای عید پاک برای کسی بخرید.

Something as a gift.

چیزی به عنوان هدیه

Maybe a little chick.

شاید یه جوجه کوچولو

We often think of Easter as being a time of birth.

اغلب ما عید پاک را زمان تولد می‌دانیم.

Just like on the photograph here that you can see on your screen.

درست مانند عکسی که در اینجا می توانید روی صفحه نمایش خود ببینید.

So we often think of this time of year as being a period of birth.

بنابراین ما اغلب این زمان از سال را به عنوان دوره تولد در نظر می گیریم.

Things appear.

چیزهایی ظاهر می شود.

Things are born or I suppose you might talk about.

چیزهایی متولد می شوند یا فکر می کنم ممکن است در مورد آنها صحبت کنید.

The basic belief behind Easter is, of course, rebirth as well.

باور اساسی پشت عید پاک، البته، تولد دوباره نیز هست.

If you are a religious person, you will know exactly what I'm referring to.

اگر فردی مذهبی هستید، دقیقاً متوجه خواهید شد که به چه چیزی اشاره می کنم.

So for the final time for now, Happy Easter to everyone and I hope you have a super duper day!

بنابراین برای آخرین بار در حال حاضر، عید پاک را به همه تبریک می گویم و امیدوارم روز فوق العاده ای داشته باشید!

Many people of course excited whenever we have a public holiday.

البته بسیاری از مردم هر زمان که تعطیلات رسمی داشته باشیم هیجان زده می شوند.

Whenever there is a long weekend, we always expect the weather to be good.

هر زمان که آخر هفته طولانی باشد، همیشه انتظار داریم که هوا خوب باشد.

Now, as I mentioned last Wednesday,

اکنون، همانطور که چهارشنبه گذشته اشاره کردم،

there is one thing we are well known for here

یک چیز وجود دارد که ما در اینجا

in the UK and especially England. England.

در بریتانیا و به ویژه انگلیس به خوبی به آن معروف هستیم. انگلستان

Why did I say that? In a strange way.

چرا این را گفتم؟ به طرز عجیبی

England quite often has bad weather during the summer.

انگلستان اغلب در طول تابستان آب و هوای بدی دارد.

So we have had some some unpleasant weather.

بنابراین ما چند آب و هوای ناخوشایند داشته ایم.

Although today we have beautiful weather.

اگرچه امروز هوای زیبایی داریم.

It really does look like Easter has arrived today because we have glorious weather.

واقعاً به نظر می رسد که عید پاک امروز فرا رسیده است زیرا ما آب و هوای باشکوهی داریم.

We have beautiful sunshine.

آفتاب زیبایی داریم

And another thing you will notice is, well, you can also see that many of the trees now

و نکته دیگری که متوجه خواهید شد این است که خوب، همچنین می توانید ببینید که اکنون بسیاری از درختان

have become green because we are just approaching summer time.

سبز شده اند زیرا ما تازه به فصل تابستان نزدیک می شویم.

1 or 2 people say that summer has already arrived.

1 یا 2 نفر می گویند تابستان از راه رسیده است.

Others don't think so.

دیگران اینطور فکر نمی کنند.

And very early this morning I got up

و امروز صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم

to listen to the dawn chorus.

تا به صدای کر سپیده دم گوش کنم.

So this is this morning's dawn chorus.

بنابراین این گروه کر سحرگاه امروز صبح است.

Isn’t that lovely?

دوست داشتنی نیست؟

So this morning I got up very early.

بنابراین امروز صبح خیلی زود بیدار شدم.

Because I wanted to capture the dawn. Chorus.

چون می خواستم سپیده دم را ثبت کنم. گروه کر.

And of course, the birds sounded extra excited. This morning.

و البته، پرندگان بسیار هیجان زده به نظر می رسیدند. امروز صبح

And I think it is because they knew that Easter had arrived.

و من فکر می کنم به این دلیل است که آنها می دانستند که عید پاک فرا رسیده است.

Not only that, they will also be aware that summer is on the way.

نه تنها این، بلکه آگاه خواهند بود که تابستان در راه است.

I have to say, I am really looking forward to some nice days of sunshine for two reasons.

باید بگویم، من واقعاً به دو دلیل مشتاقانه منتظر روزهای خوب آفتابی هستم.

One, it's always nice when the sun is out.

یکی، وقتی خورشید بیرون می‌آید همیشه خوب است.

And also we are planning our big rendezvous, which is coming up at the start of June.

و همچنین ما در حال برنامه ریزی قرار ملاقات بزرگ خود هستیم که در آغاز ماه ژوئن برگزار می شود.

And if you want to join us, you are still welcome to.

و اگر می خواهید به ما بپیوندید، همچنان خوش آمدید.

If you want to get involved with the festivities.

اگر می خواهید با جشن ها درگیر شوید.

So I suppose you might say that we will be having our own festivities,

بنابراین من فکر می کنم ممکن است بگویید که ما جشن های خودمان را خواهیم داشت،

our own celebration on the 1st of June, we will all be meeting up in Paris.

جشن خودمان را در اول ژوئن برگزار خواهیم کرد، همه ما در پاریس ملاقات خواهیم کرد.

I have to say, I love that music

باید بگویم که من

ever so much.

همیشه آن موسیقی را خیلی دوست دارم.

Oh, okay.

اوه، باشه

Thank you very much.

خیلی ممنون.

To all those who said.

به همه کسانی که گفتند.

Mr. Duncan, you have something on your shoulder.

آقای دانکن، شما چیزی روی دوش دارید.

I checked,

چک کردم،

and it was a dead moth.

پروانه مرده بود.

So for the first 15 minutes of today's live stream, I actually had on my shoulder a dead moth.

بنابراین در 15 دقیقه اول پخش زنده امروز، در واقع یک پروانه مرده روی شانه ام بود.

It's gone now.

الان رفته

I have disposed of it.

من آن را دفع کرده ام.

I will take it to the local moth cemetery, and I will give it a lovely burial.

من آن را به گورستان محلی شب پره می برم و دفنش دوست داشتنی می دهم.

Maybe I will have a five gun salute for it as well.

شاید یک سلام پنج تفنگی هم برای آن داشته باشم.

We will see what happens.

خواهیم دید چه اتفاقی می افتد.

Those are neighbours.

اینها همسایه هستند

They will often complain about my gun salutes.

آنها اغلب از سلام های تفنگ من شکایت می کنند.

Every time an animal or an insect dies around here.

هر بار که یک حیوان یا یک حشره در این اطراف می میرد.

So I suppose I have to be careful.

بنابراین فکر می کنم باید مراقب باشم.

We have sheep at the back of the house. Oh my goodness!

ما در پشت خانه گوسفند داریم. وای خدای من!

It's all going on.

همه چیز در جریان است.

It is never a dull moment.

هرگز لحظه ای کسل کننده نیست.

It is never boring if you live in the countryside.

اگر در روستا زندگی می کنید هرگز خسته کننده نیست.

So you will have a chance to meet up.

بنابراین شما فرصتی برای ملاقات خواهید داشت.

If you are interested in meeting up in Paris.

اگر علاقه مند به ملاقات در پاریس هستید.

Please let me know.

لطفا به من اطلاع دهید.

The email address is underneath this video.

آدرس ایمیل زیر این ویدیو است.

The one you are watching right now.

همونی که الان داری تماشا میکنی

Something I've forgotten to mention, of course, is the live chat.

چیزی که فراموش کردم ذکر کنم، البته چت زنده است.

Hello to the live chat.

سلام به چت زنده.

Lovely to see you here on this Easter Sunday.

خوشحالم که شما را در این یکشنبه عید پاک اینجا می بینم.

Who was first?

اول کی بود؟

Oh. Very nice.

اوه خیلی خوبه

In first place, we have the champion.

در وهله اول ما قهرمان را داریم.

He is back with his very first finger.

او با همان انگشت اولش برگشته است.

It is the Vytas.

ویتاس است.

Vytas...

ویتاس...

Would you like a bite?

میل داری؟

A little nibble of my Easter egg as a prize for coming first on today's live chat.

کمی از تخم مرغ عید پاک من به عنوان جایزه برای اولین حضور در چت زنده امروز.

I will try to send some to you.

من سعی می کنم برای شما ارسال کنم.

I will try my best.

تمام تلاشم را خواهم کرد.

Here we go then. Also we have Beatriz.

پس ما اینجا می رویم. همچنین ما Beatriz را داریم.

Hello, Beatriz. Where are you at the moment?

سلام بئاتریز. در حال حاضر کجا هستید؟

Beatriz, are you up in the mountains or are you down on the ground in the valleys?

بئاتریز، بالای کوه هستی یا در دره ها روی زمین؟

Maybe.

شاید.

Also we have the one, the only, the ever so lovely Luis Mendez is here today.

همچنین ما تنها، تنها و همیشه دوست داشتنی لوئیس مندز را داریم که امروز اینجاست.

I've just realised because of this moth that I had on my shoulder.

تازه به خاطر این پروانه ای که روی شانه ام بود متوجه شدم.

There's lots of dust that has come off the moth.

گرد و غبار زیادی از پروانه خارج شده است.

And now I want to sneeze.

و الان میخوام عطسه کنم

Unfortunately, I will try my best not to.

متاسفانه تمام تلاشم را می کنم که این کار را نکنم.

Also we have a whistle. A whistle, a what?

همچنین ما یک سوت داریم. یک سوت، یک چی؟

Who says hi?

کی میگه سلام؟

Hi to you as well.

سلام به شما هم

It is lovely to see so many people joining the live chat over the past couple of months.

دیدن پیوستن افراد زیادی به چت زنده در چند ماه گذشته بسیار لذت بخش است.

We have lots of new people dropping by, dropping in, saying hello and leaving comments.

ما افراد جدید زیادی داریم که سر می زنند، می آیند، سلام می کنند و نظر می دهند.

At the moment we have around 1000

در حال حاضر روزانه

new subscribers

حدود 1000 مشترک جدید

every day.

داریم .

Every single day. We now have 1000 new subscribers.

هر روز اکنون 1000 مشترک جدید داریم.

So hello, if it is your first time watching today, hello to you!

پس سلام، اگر اولین باری است که امروز تماشا می کنید، سلام به شما!

I hope you are having a good day.

امیدوارم روز خوبی را سپری کرده باشید.

We also have Franco, Franco, Ferrari.

فرانکو، فرانکو، فراری هم داریم.

I hope your Easter Sunday is going well also.

امیدوارم یکشنبه عید شما نیز به خوبی پیش برود.

Christina will be celebrating her birthday just before we meet up in Paris.

کریستینا درست قبل از ملاقات ما در پاریس تولدش را جشن می گیرد.

We might have a chance to get together before that happens.

ممکن است قبل از این اتفاق فرصتی برای دور هم جمع شدن داشته باشیم.

Mr. one. Hello, Mr.

آقای یک سلام، آقایی

one who says Mr. Duncan and Mr.

که می گوید آقای دانکن و آقای

Steve, welcome back with the new live stream.

استیو، با پخش زنده جدید خوش آمدید.

Thank you very much.

خیلی ممنون.

I always try to do this regularly.

من همیشه سعی می کنم این کار را به طور منظم انجام دهم.

Now this is an interesting word.

حالا این یک کلمه جالب است.

It's also hard to say if you do something regularly it means you do it often or normally.

همچنین سخت است که بگوییم اگر کاری را به طور منظم انجام می دهید به این معنی است که آن را اغلب یا به طور معمول انجام می دهید.

You will do it at a certain time, a certain point of time.

شما آن را در یک زمان خاص، یک نقطه خاص از زمان انجام خواهید داد.

You do it regularly.

شما آن را به طور منظم انجام دهید.

Or we can say regular.

یا می توانیم بگوییم منظم.

You have a regular schedule.

شما یک برنامه منظم دارید.

So my regular schedule is Sunday and Wednesday, 2 p.m.

بنابراین برنامه منظم من یکشنبه و چهارشنبه، ساعت 2 بعد از ظهر

UK. Time is when I'm here with you.

انگلستان است. زمان زمانی است که من اینجا با شما هستم.

And and don't forget the month.

و ماه را فراموش نکنید.

The month is getting its revenge on me.

ماه داره از من انتقام میگیره

Don't forget, by the way, there are lots of new English lessons

فراموش نکنید، اتفاقاً، بسیاری از درس‌های انگلیسی جدید

also on my YouTube channel as I try not to choke to death on the live stream.

نیز در کانال یوتیوب من وجود دارد، زیرا سعی می‌کنم در پخش زنده از مرگ خفه نشوم.

Rosa is here. Hello, Rosso. Marzia.

رزا اینجاست سلام، روسو. مرضیه.

We also have Palmira as well.

پالمیرا هم داریم.

Nice to see so many people here today. Marut. See you.

خوشحالم که امروز افراد زیادی را اینجا می بینم. ماروت. ببینمت

We also have Fabio. Hello, Fabio.

فابیو هم داریم. سلام فابیو

Fabio, Gomez.

فابیو، گومز.

Who knows

کی میدونه

exactly what I like to eat.

دقیقا چی بخورم

It is chocolate. Definitely.

شکلاتی است. قطعا.

You are right. Nico is here. I think you should have.

حق با شماست. نیکو اینجاست من فکر می کنم شما باید داشته باشید.

Oh yes. Thank you.

اوه بله. متشکرم.

Nico, you were the first person to tell me about the dead moth on my shoulder.

نیکو، تو اولین کسی بودی که در مورد پروانه مرده روی شانه ام به من گفت.

It has gone now.

الان رفته.

Sadly,

متأسفانه

it didn't fly away.

پرواز نکرد.

It is no more.

دیگر نیست.

It is an x moth.

x پروانه است.

Unfortunately.

متاسفانه

Hello. Also to who else is here?

سلام. همچنین برای چه کسی دیگر اینجاست؟

I want to say hello to.

من می خواهم سلام کنم.

A Rino typical yummy food.

یک غذای لذیذ معمولی رینو.

Oh yes.

اوه بله.

Castelo and Osteria.

کاستلو و اوستریا

Is that pastry?

آن شیرینی است؟

Is that a type of cake?

آیا این یک نوع کیک است؟

I'm just reading your message here.

من فقط پیام شما را اینجا می خوانم.

I am not sure if this is for me.

من مطمئن نیستم که آیا این برای من است.

Or maybe it is a reply to someone else. I'm not quite sure.

یا شاید این پاسخ به شخص دیگری است. من کاملا مطمئن نیستم.

Hello, Peter Tosh.

سلام پیتر توش.

Peter Tosh Babu who says hello, Mr. Duncan, hello to you.

پیتر توش بابو که میگه سلام، آقای دانکن، سلام به شما.

It's lovely to have you here today.

خیلی خوب است که امروز اینجا هستید.

I am going to show you my sheep in a few moments because of course it is Easter.

من تا چند لحظه دیگر گوسفندانم را به شما نشان خواهم داد که البته عید پاک است.

So at the back of the house at the moment we have lots and lots of sheep and

بنابراین در پشت خانه در حال حاضر تعداد زیادی گوسفند داریم و

unfortunately there is only one lamb at the back at the moment.

متاسفانه در حال حاضر تنها یک بره در پشت خانه وجود دارد.

So we have lots and lots of sheep, but only one lamb running around.

بنابراین ما گوسفندهای زیادی داریم، اما فقط یک بره در اطراف می چرخد.

I will show you that in a few moments from now.

این را تا چند لحظه دیگر به شما نشان خواهم داد.

Today we are talking about food. Food you can eat every day.

امروز در مورد غذا صحبت می کنیم. غذایی که می توانید هر روز بخورید.

Food.

غذا

This is essential for your survival and of course, food

این برای بقای شما ضروری است و البته غذایی

that you could eat every day if you had the chance.

که اگر فرصت داشتید می توانستید هر روز بخورید.

I can think of at least four different types of food I would eat every day if I could,

من می توانم حداقل به چهار نوع غذایی فکر کنم که اگر می توانستم هر روز می خوردم،

but unfortunately, those types of food are normally unhealthy.

اما متأسفانه، این نوع غذاها معمولاً ناسالم هستند.

Unfortunately for me, they are unhealthy,

متأسفانه برای من، آنها ناسالم هستند،

so I probably won't be doing that.

بنابراین احتمالاً این کار را نخواهم کرد.

As I mentioned, we have sheep at the back of the house.

همانطور که اشاره کردم، ما در پشت خانه گوسفند داریم.

We also have cows not at the back of the house now, but in the past we have had them.

ما همچنین گاوهایی داریم که در حال حاضر در پشت خانه نیستند، اما در گذشته آنها را داشته ایم.

And after that, oh yes, he is coming up the wall.

و بعد از آن، اوه بله، او از دیوار بالا می آید.

The only Mr. Steve.

تنها آقای استیو.

He will be with us in a few moments from now.

او تا چند لحظه دیگر با ما خواهد بود.

Today we are talking about lots of subjects, including the word blag.

امروز ما در مورد موضوعات زیادی از جمله کلمه بلاگ صحبت می کنیم.

Have you ever heard of the word blag?

آیا تا به حال کلمه بلاگ را شنیده اید؟

What does it mean if you blag?

اگر شما بلاگ کنید به چه معناست؟

What is the meaning of the word? We will be talking about that as well.

معنی کلمه چیست؟ در مورد آن نیز صحبت خواهیم کرد.

Today, as I mentioned, we have sheep at the back of the house and here they come.

امروز همانطور که اشاره کردم ما گوسفند در پشت خانه داریم و اینجا می آیند.

Right now, this is something I filmed yesterday at the back of the house.

همین الان، این چیزی است که دیروز در پشت خانه فیلم گرفتم.

So this is

بنابراین این

a lovely view

منظره ای دوست داشتنی

at the back of the house of all the sheep that arrived just a few days ago, and then after that we have Mr.

در پشت خانه همه گوسفندانی است که همین چند روز پیش وارد شدند و بعد از آن آقای

Steve. He will be here.

استیو را داریم. او اینجا خواهد بود.

Live. Don't go away.

زندگی کنید. نرو

This is English addict.

این معتاد انگلیسی است.

I'm a big boy now.

من الان پسر بزرگی هستم.

This is English addict coming to you.

این معتاد انگلیسی است که به سراغ شما می آید.

Live from the birthplace of the English language.

زندگی از زادگاه زبان انگلیسی.

Which is, of course, England.

که البته انگلستان است.

Easter is in the air.

عید پاک در هوا است.

It is Easter.

عید پاک است.

It is Sunday.

یکشنبه است.

I hope you are having a good Sunday.

امیدوارم یکشنبه خوبی داشته باشید.

Wherever you happen to be watching in the world at the moment. Did you see the lovely sheep?

هر کجای دنیا که در حال حاضر در حال تماشای آن هستید. گوسفند دوست داشتنی را دیدی؟

Oh, yes, they are lovely. And we have lots of sheep.

اوه، بله، آنها دوست داشتنی هستند. و ما گوسفندهای زیادی داریم.

We have around 50 sheep at the back of the house.

ما حدود 50 گوسفند پشت در خانه داریم.

I can't believe how many sheep are there at the moment, but we do have around 50 and also one lamb

من نمی توانم باور کنم در حال حاضر چند گوسفند وجود دارد، اما ما حدود 50 گوسفند و همچنین یک بره داریم که

looking very lost and lonely.

بسیار گمشده و تنها به نظر می رسد.

Here he is then. It is the man that everyone loves to applaud.

پس او اینجاست. این مردی است که همه دوست دارند او را تشویق کنند.

Everyone loves to see every single Sunday.

همه دوست دارند هر یکشنبه را ببینند.

It is the one, the only we are talking all about

این تنها چیزی است که در مورد

Mr. Steve.

آقای استیو صحبت می کنیم.

Hello wonderful, beautiful viewers from across the globe.

سلام بینندگان فوق العاده و زیبا از سراسر جهان.

Here we are again.

ما دوباره اینجا هستیم.

It's 230 and I'm on and it's lovely weather outside. Mr. Duncan.

ساعت 230 است و من سوار هستم و بیرون هوای خوبی دارد. آقای دانکن

I've been outside trimming a bush.

من بیرون بوده ام و یک بوته را مرتب کرده ام.

I'm a big conifer in front of our front door.

من یک درخت مخروطی بزرگ جلوی در ورودی ما هستم.

That is in desperate need of a trim, and I've done my neck in as we have done my neck in,

که نیاز مبرمی به اصلاح دارد، و من گردنم را همانطور که گردنم را انجام داده‌ایم انجام داده‌ام،

which means I've slightly over extended my neck trying to trim this very big conifer tree.

به این معنی که کمی گردنم را دراز کرده‌ام و سعی کرده‌ام این درخت مخروطی بسیار بزرگ را کوتاه کنم.

You know what it is, Steve?

میدونی چیه استیو؟

It's your age.

سن شماست

Of course, a lot of people might say, why are you doing that manual work on Easter Sunday?

البته، بسیاری از مردم ممکن است بگویند، چرا آن کار دستی را در یکشنبه عید پاک انجام می دهید؟

Well, the thing is, I'm back to work on Tuesday.

خب، موضوع این است که من سه شنبه سر کار برگشتم.

So were there's limited time for me to do these jobs anyway, other people are mowing their lawns, doing all sorts of things.

بنابراین اگر به هر حال زمان محدودی برای انجام این کارها برای من وجود داشت، افراد دیگر چمن‌های خود را می‌تراشند و انواع کارها را انجام می‌دهند.

That might come as a shock to some people who live in sort of very, let's say very religious countries.

این ممکن است برای برخی از افرادی که در کشورهای بسیار مذهبی زندگی می کنند، شوکه کننده باشد.

Yeah. Who very devoutly celebrate Easter time.

آره که بسیار متعهدانه عید پاک را جشن می گیرند.

But yes, I'm working on Easter Sunday.

اما بله، من در یکشنبه عید پاک کار می کنم.

Shame on me.

خجالت بکش

But we're working anyway because we're doing a live stream.

اما ما به هر حال کار می کنیم زیرا در حال انجام یک پخش زنده هستیم.

All right, Steve, just let me just say a few things.

باشه، استیو، فقط اجازه بده چند تا چیز بگم.

First of all, for those who don't know who the hell you are, this is Mr.

اول از همه، برای کسانی که نمی دانند لعنتی شما کی هستید،

Steve, by the way, and he pops up every Sunday to give me a helping hand because I am here for two hours every Sunday.

اتفاقاً این آقای استیو است و هر یکشنبه می آید تا به من کمک کند زیرا من هر یکشنبه دو ساعت اینجا هستم.

And despite the fact he's been very busy in the garden trimming his bush,

و علیرغم این واقعیت که او در باغ بسیار مشغول بوده و بوته‌هایش را اصلاح می‌کند،

I wasn't actually sure what Mr.

من واقعاً مطمئن نبودم که آقای

Steve meant when he told me earlier he was going to trim his bush today, but apparently it is face garden.

استیو وقتی قبلاً به من گفت که امروز می‌خواهد بوته‌اش را اصلاح کند، منظورش چیست، اما ظاهراً این باغچه است.

He's trimming his bush in the garden, and the neighbours always love watching Mr.

او در حال پیرایش بوته‌هایش در باغ است و همسایه‌ها همیشه دوست دارند آقای

Steve trim his bush.

استیو را که بوته‌اش را مرتب می‌کند تماشا کنند.

It's a conifer tree that has really grown too big for where it is.

این یک درخت مخروطی است که واقعاً برای جایی که هست خیلی بزرگ شده است.

It needs cutting down.

نیاز به کاهش دارد.

Chop it, actually chop it down.

آن را خرد کنید، در واقع آن را خرد کنید.

Get it doesn't need chopping down, but I've trimmed it down and, it's been great.

دریافت آن نیازی به خرد کردن ندارد، اما من آن را کوتاه کردم و عالی بود.

I feel full of energy.

احساس میکنم پر انرژی هستم

Mr. Duncan, you ready to go for the next hour and a half, even though you've broken your neck?

آقای دانکن، با وجود اینکه گردنت را شکستی، حاضری برای یک ساعت و نیم آینده بروی؟

Even though I feel it's all right, I think.

با وجود اینکه احساس می کنم همه چیز خوب است، فکر می کنم.

I don't think I've dislocated anything good.

فکر نمی کنم چیز خوبی را جابجا کرده باشم.

But do you know what it's like? Start of the gardening season.

اما آیا می دانید چه شکلی است؟ شروع فصل باغبانی

Your muscles after winter, have gone a bit flabby, and, they're not used to the effort that is required in gardening.

ماهیچه های شما پس از زمستان، کمی شل شده اند، و به تلاشی که در باغبانی لازم است عادت ندارند.

Yes, as I've already said, we know why.

بله، همانطور که قبلاً گفتم، ما می دانیم که چرا.

We know why that is. It's it's it's old age, Steve.

ما می دانیم که چرا این است. این پیری است، استیو.

You've got to start taking it easy.

باید راحت شروع کنی

You know, these young guys used to be that way, Mr. Duncan.

می‌دانی، این جوان‌ها قبلاً همین‌طور بودند، آقای دانکن.

No way, no way am I giving it up.

به هیچ وجه، به هیچ وجه من آن را رها نمی کنم.

Although I've got no room to talk because I have my big birthday coming up later this year.

اگرچه من جایی برای صحبت ندارم زیرا تولد بزرگ من اواخر امسال است.

It's a big one.

این یک بزرگ است.

It's a big number, so?

این یک عدد بزرگ است، بنابراین؟

So I should be very careful that Mr. Steve doesn't say the same thing back to me.

پس من باید خیلی مراقب باشم که آقای استیو همین حرف را به من نزند.

I might get a taste of my own medicine.

شاید طعم داروی خودم را بچشم.

That is a good Friday, Sam. Staying fit, Mr. Duncan.

آن جمعه خوبی است، سام. تناسب اندام، آقای دانکن.

Gardening definitely keeps you fit.

باغبانی قطعا شما را تناسب اندام نگه می دارد.

Which is a good thing.

که چیز خوبی است.

And we all need to stay fit. As we all know, we say this quite often.

و همه ما باید تناسب اندام را حفظ کنیم. همانطور که همه ما می دانیم، این را اغلب می گوییم.

We're told the advice thrown at us constantly is keep fit, exercise, and, rest, of course, in between.

به ما گفته می شود توصیه ای که دائماً به ما می شود این است که تناسب اندام خود را حفظ کنید، ورزش کنید و البته در این بین استراحت کنید.

But we're not resting today, Mr.

اما ما امروز استراحت نمی کنیم، آقای

Duncan, because we're we're going to be, well, talking about Easter. You've got all sorts of things to talk about.

دانکن، چون قرار است در مورد عید پاک صحبت کنیم. شما همه جور چیزهایی برای صحبت کردن دارید.

You've already shown the Easter egg I just purchased for you. I did show it earlier. Here it is.

شما قبلاً تخم مرغ عید پاک را که من برای شما خریدم نشان داده اید. قبلا نشونش دادم اینجاست.

This is the egg.

این تخم مرغ است.

This is the beautiful egg that Mr. Steve bought for me.

این همان تخم مرغ زیبایی است که آقای استیو برای من خرید.

Some beautiful Belgian chocolate.

چند شکلات زیبای بلژیکی.

And I can even smell it. I can, I can smell the chocolate from inside.

و من حتی می توانم آن را بو کنم. من می توانم، من بوی شکلات را از داخل حس می کنم.

I'm like one of those dogs you see at the airports sniffing for the illegal substances.

من مثل یکی از آن سگ هایی هستم که در فرودگاه ها می بینید که مواد غیرقانونی را بو می کشند.

Well, I would be very good at that.

خوب، من در آن خیلی خوب خواهم بود.

But if my job was sniffing secret supplies of chocolate that people were smuggling in, I could.

اما اگر کار من بوییدن ذخایر مخفی شکلاتی بود که مردم قاچاق می کردند، می توانستم.

I could sniff around and find that chocolate.

می توانستم اطراف را بو بکشم و آن شکلات را پیدا کنم.

And we will consume all of it later.

و بعداً همه آن را مصرف خواهیم کرد.

Yes. This will be gone by tomorrow. Gone.

بله. این تا فردا از بین خواهد رفت. رفته

It will be gone by a probably 9:00 tonight. Gone.

احتمالا تا ساعت 9:00 امشب از بین خواهد رفت. رفته

And we have a special Easter roast dinner later on as well.

و بعداً یک شام کباب مخصوص عید پاک نیز داریم.

We will be making a lovely dinner.

یه شام ​​خوشمزه درست میکنیم

Yes, I've been working hard in the garden, Mr.

بله، من در باغ سخت کار کرده ام، آقای

Duncan, and now I've got to have put the oven on and cook a meal.

دانکن، و حالا باید فر را روشن کنم و غذا بپزم.

But it never stops for me.

اما برای من هرگز متوقف نمی شود.

Mr.. Stop, stop complaining. I'm going to help you.

آقا بس کن گله نکن. من قصد دارم به شما کمک کنم.

I will be cutting up all the vegetables.

من تمام سبزیجات را قطع خواهم کرد.

We have quite a selection of vegetables today, by the way.

اتفاقاً امروز مجموعه ای از سبزیجات داریم.

We have Swede.

ما سوئد داریم.

A lot of people don't like Swede.

بسیاری از مردم سوئدی را دوست ندارند.

I like it if you put it into.

من آن را دوست دارم اگر آن را وارد کنید.

Sounds very racist, Mr. Duncan.

خیلی نژادپرستانه به نظر می رسد، آقای دانکن.

Racist? Yes. Those of people don't like Swedes.

نژادپرست؟ بله. کسانی که از مردم سوئدی خوششان نمی آید.

Oh, you mean the vegetable?

اوه، منظورت سبزی است؟

Oh, Swede.

اوه، سوئدی.

Mr. Duncan, I understand what you mean.

آقای دانکن، منظور شما را متوجه شدم.

Oh, Swedes a race. Well, I was. It's a joke, Mr. Duncan.

آه، سوئدی ها یک مسابقه. خب من بودم این یک شوخی است، آقای دانکن.

It's a play on words.

این بازی با کلمات است.

Yeah, well, even if you're from Sweden, you're not a it's not a race.

بله، خوب، حتی اگر اهل سوئد باشید، یک نژاد نیستید.

A I don't I don't understand.

هوش مصنوعی نمی فهمم.

You're being pedantic, Mr. Duncan. Identical.

شما داری فضول می کنی، آقای دانکن. یکسان.

I am being 100% awkward. Pedantic? It's true.

من 100% بی دست و پا هستم آدم ملانطقی؟ این درست است.

We have the.

ما داریم.

Oh, by the way, we have the lovely guests.

آه، اتفاقا، ما مهمانان دوست داشتنی داریم.

The picture idiom coming up later on.

اصطلاح تصویر بعداً ظاهر می شود.

By the way, if you are wondering what's happening to me today with my throat when I started today's live stream, Mr.

به هر حال، اگر از خود می‌پرسید که امروز با شروع پخش زنده امروز چه اتفاقی برای من می‌افتد، آقای.

Steve, there was a dead moth on my shoulder.

استیو، یک پروانه مرده روی شانه من بود.

I don't know how long that moth had been a dead moth.

نمی دانم آن شب پره از چه مدت یک پروانه مرده بود.

Big dead moth. And everyone was telling me there is something on your shoulder.

پروانه مرده بزرگ و همه به من می گفتند که چیزی روی شانه های توست.

And when I looked, it was a dead moth.

و وقتی نگاه کردم، یک پروانه مرده بود.

So I tried to brush it away. But all this dust came off the moth.

بنابراین سعی کردم آن را پاک کنم. اما این همه گرد و غبار از پروانه بیرون آمد.

It landed on you and died.

روی تو فرود آمد و مرد.

You must be toxic, Mr. Duncan. Well, I don't think it landed on me.

شما باید سمی باشید، آقای دانکن. خب، فکر نمی‌کنم به من بیفتد.

I think it landed on my T-shirt when it was hanging up.

فکر می‌کنم وقتی تلفن را آویزان می‌کرد، روی تی‌شرت من افتاد.

And then I put the shirt on and the moth was was obviously holding on as tightly as it could

و سپس پیراهن را پوشیدم و پروانه به وضوح

before it died.

قبل از مرگ تا آنجا که می توانست محکم نگه داشته بود.

Poor moth, poor poor moth. Well, I'm having it.

پروانه بیچاره، پروانه بیچاره. خوب، من آن را دارم.

Let us remember him well. Yes. We hardly knew him.

از او به نیکی یاد کنیم. بله. ما به سختی او را می شناختیم.

We hardly knew.

ما به سختی می دانستیم.

We hardly knew that little moth. Mr. Steve, what was the life of that moth? We'll never know.

ما به سختی آن پروانه کوچک را می شناختیم. آقای استیو، زندگی آن پروانه چگونه بود؟ ما هرگز نمی دانیم.

Where did it flutter?

کجا بال می زد؟

Where was it born? What did it do?

کجا متولد شد؟ چه کار کرد؟

All those memories are lost.

تمام آن خاطرات گم شده اند.

We will never know. Every fly, every insect that dies.

ما هرگز نخواهیم دانست. هر مگس، هر حشره ای که می میرد.

We know nothing of their lives.

ما از زندگی آنها چیزی نمی دانیم.

It's very sad. It's.

خیلی ناراحت کننده است. این است.

It is.

هست.

But they are stupid anyway. Let's face it.

اما به هر حال احمق هستند. بیایید با آن روبرو شویم.

Moths might be the stupidest insect.

پروانه ها ممکن است احمق ترین حشره باشند.

Because when you see him at night, they will flying against the window, trying to get in, and they just keep bouncing

زیرا وقتی او را در شب می‌بینید، در مقابل پنجره پرواز می‌کنند و سعی می‌کنند وارد شوند و فقط

on the window.

به پنجره می‌پرند.

And if they get into the house, they just fly into the hut.

و اگر وارد خانه شوند، فقط به داخل کلبه پرواز می کنند.

Lamps. Well, they didn't evolve with houses and windows.

لامپ ها خوب، آنها با خانه ها و پنجره ها تکامل پیدا نکردند.

That's true.

That's why flies can never find their way out.

این درست است.

به همین دلیل است که مگس ها هرگز نمی توانند راه خود را پیدا کنند.

Because your life didn't evolve with windows.

زیرا زندگی شما با ویندوز تکامل نیافته است.

And unless you know what a window is, then you're going to find it very difficult to, to find your way around it. Yes.

و اگر ندانید پنجره چیست، پیدا کردن راه دور آن برایتان بسیار دشوار است. بله.

We might have to wait for another million years for evolution to to instruct moths

شاید مجبور باشیم میلیون‌ها سال دیگر صبر کنیم تا تکامل به پروانه‌ها دستور دهد

that windows and light bulbs should be kept away from birds as well.

که پنجره‌ها و لامپ‌ها را نیز از پرندگان دور نگه دارند.

Yeah.

آره

And the accent, did it not, Mr.

و لهجه، نه، آقای

Duncan? The pheasant jumped up to try and go through the window to greet you the other day.

دانکن؟ قرقاول از جا پرید تا سعی کند روز گذشته از پنجره عبور کند تا به شما سلام کند.

It did. It was very excited. It was very excited. And sir,

انجام داد. خیلی هیجان زده بود. خیلی هیجان زده بود. و آقا،

I wish I was

ای کاش من بودم

I wish, I wish I was as excited as that pheasant.

، ای کاش مثل آن قرقاول هیجان زده بودم.

That's all I can say.

این تمام چیزی است که می توانم بگویم.

We have a lot to talk about today. Yes,

امروز حرف های زیادی برای گفتن داریم. بله،

well, first of all, we have the live chat.

خوب، اول از همه، ما چت زنده را داریم.

Has anything caught your eye on the live chat? Because A

آیا چیزی توجه شما را در چت زنده جلب کرده است؟ چون A

is saying my family is Catholic and I am Catholic, but I do not go to church very often.

می‌گوید خانواده من کاتولیک هستند و من کاتولیک هستم، اما من اغلب به کلیسا نمی‌روم.

And I'm thinking, you see, today because it is Easter Sunday,

و من فکر می کنم، ببینید، امروز چون یکشنبه عید پاک است،

there are many celebrations taking place around the world, but not very many here.

جشن های زیادی در سراسر جهان برگزار می شود، اما در اینجا خیلی زیاد نیست.

But I do remember growing up there used to be lots and lots of festive events that would take place around Easter

اما یادم می‌آید که در آنجا بزرگ شدم، رویدادهای جشن زیادی در حوالی عید پاک

and in celebration of the Easter season, but it doesn't really happen anymore.

و در جشن عید پاک برگزار می‌شد، اما واقعاً دیگر اتفاق نمی‌افتد.

We've given it up in this country.

ما آن را در این کشور رها کرده ایم.

My sister was in Spain, last week on a short break holiday to a city in Spain, and she was very surprised.

خواهر من در اسپانیا بود، هفته گذشته در یک تعطیلات کوتاه به شهری در اسپانیا، و او بسیار شگفت زده شد.

And, to see all the Easter celebrations taking place, all the parades.

و برای دیدن همه جشن های عید پاک، همه رژه ها.

This is in a major city, children, families, the whole families together.

این در یک شهر بزرگ است، بچه ها، خانواده ها، همه خانواده ها با هم.

Parades went through till 1:00 in the morning.

رژه تا ساعت 1 بامداد ادامه داشت.

And they couldn't get a taxi back to the airport, all sorts of things like that.

و آنها نتوانستند تاکسی را به فرودگاه برگردانند، همه چیز از این قبیل.

But she was shocked at the fact that these traditions are still kept up in many countries in Europe.

اما او از این واقعیت که این سنت ها هنوز در بسیاری از کشورهای اروپایی حفظ می شود، شوکه شد.

Spain.

اسپانیا

And as you've pointed out, particularly Catholic countries, but we don't have any of that here in this country,

و همانطور که شما اشاره کردید، به ویژه کشورهای کاتولیک، اما ما در این کشور،

the Church of England, as long as it's given up trying to instruct us what to do and

کلیسای انگلستان، هیچ کدام از اینها را نداریم، تا زمانی که از تلاش برای آموزش به ما دست بکشد که چه کنیم و

so we don't have it.

بنابراین ما آن را نداریم.

Actually, Lewis makes a very good point here on the live stream.

در واقع، لوئیس در اینجا در جریان زنده به نکته بسیار خوبی اشاره می کند.

Lewis is always making good points.

لوئیس همیشه به نکات خوبی اشاره می کند.

Of course, being a man of the world and a wise man. Yes.

البته اهل دنیا بودن و عاقل بودن. بله.

Through all his, many years of of life on this planet. What's the point?

در تمام سالهای زندگی او در این سیاره. چه فایده ای دارد؟

That what he specifically asked somebody.

آن چیزی که او به طور خاص از کسی پرسید.

But the point is, when you're talking about religion, you can be.

اما نکته اینجاست که وقتی در مورد دین صحبت می کنید، می توانید باشید.

Are you a believer or do you actually just follow the traditions?

آیا شما مؤمن هستید یا در واقع فقط از سنت ها پیروی می کنید؟

Because if you grow up in an environment where a religious environment,

زیرا اگر در محیطی بزرگ شوید که محیطی مذهبی،

religious culture, but whatever that religion is, and there are lots of traditions that go along with that. Yes.

فرهنگ دینی، اما هر دینی که باشد، و سنت های زیادی وجود دارد که با آن همراه است. بله.

And sometimes they're very nice to do.

و گاهی اوقات انجام آنها بسیار خوب است.

But you might want to take part in those traditions, but you might not necessarily.

اما ممکن است بخواهید در آن سنت ها شرکت کنید، اما ممکن است لزوماً این کار را نکنید.

As you get older, you may not have the actual belief. Yes.

با افزایش سن، ممکن است باور واقعی را نداشته باشید. بله.

But you might still want to take part in the celebrations.

اما ممکن است همچنان بخواهید در جشن ها شرکت کنید.

Well, let's face it, Steve, in this country we have big festive events over Christmas.

خوب، بیایید با آن روبرو شویم، استیو، در این کشور رویدادهای جشن بزرگی در کریسمس داریم.

But I would imagine most of the people celebrating Christmas would not go to church.

اما من تصور می کنم بیشتر افرادی که کریسمس را جشن می گیرند به کلیسا نمی روند.

They don't go to church every Sunday, and maybe they just view Christmas time as a time to have some fun with the family

آنها هر یکشنبه به کلیسا نمی روند و شاید فقط زمان کریسمس را زمانی برای تفریح ​​با خانواده

and give lovely presents to their children, and generally have a nice time.

و دادن هدایای دوست داشتنی به فرزندانشان می دانند و به طور کلی اوقات خوبی را سپری می کنند.

And I think Easter has been the same in this country for a long time.

و من فکر می کنم عید پاک در این کشور برای مدت طولانی است که همین طور است.

I think people view it as just another opportunity to have, a break, a holiday and eat some lovely food.

فکر می‌کنم مردم آن را فقط فرصت دیگری برای داشتن یک استراحت، تعطیلات و خوردن غذای دوست‌داشتنی می‌بینند.

Just as many people

همان‌طور که بسیاری از مردم

go to church to get married, because they want to be seen

برای ازدواج به کلیسا می‌روند، زیرا می‌خواهند

getting married in a church that still got a lot of kudos, a lot of impact when you get married in a church.

در کلیسایی دیده شوند که در حال ازدواج هستند که هنوز هم تحسین‌های زیادی را به همراه داشته است، زمانی که شما در کلیسا ازدواج می‌کنید تأثیر زیادی خواهد داشت.

But those people that are getting married don't necessarily go to church regularly.

اما آن دسته از افرادی که ازدواج می کنند لزوماً به طور مرتب به کلیسا نمی روند.

Yeah, or even believe in the religion.

بله، یا حتی به دین اعتقاد داشته باشید.

The church they're going to.

کلیسایی که به آن می روند.

Yes, but they want to get married in a church because that's what people do. It's a tradition.

بله، اما آنها می خواهند در یک کلیسا ازدواج کنند زیرا این کاری است که مردم انجام می دهند. این یک سنت است.

It makes people feel good.

باعث می شود مردم احساس خوبی داشته باشند.

It gives an impact to the the vows and everything.

به نذرها و همه چیز تأثیر می گذارد.

But in a way,

اما به نوعی،

they're not really being true to the religion.

آنها واقعاً به دین وفادار نیستند.

They're just using the religion and the church, to get married.

آنها فقط از دین و کلیسا برای ازدواج استفاده می کنند.

They don't actually believe in anything that's being said. So it's a bit sad, really. Yeah.

آنها در واقع به چیزی که گفته می شود اعتقاد ندارند. پس واقعاً کمی غم انگیز است. آره

Is it though?

با این حال آیا این است؟

Well, I suppose.

خب، من فکر می کنم.

Look, Steve, I made this point to you this morning.

ببین، استیو، امروز صبح این نکته را به تو گفتم.

We wouldn't be here now talking like this.

ما الان اینجا نبودیم و اینطور صحبت می کردیم.

That's all I'm saying.

این تمام چیزی است که من می گویم.

If what I saw.

اگر آنچه من دیدم.

It's not a debate. It's not a debate.

بحث نیست بحث نیست

Now. I'm just. I'm just making comments. Yes.

در حال حاضر. من فقط هستم. من فقط دارم نظر میدم بله.

I'm not judging. I'm not judging. No judgement taking place.

من قضاوت نمی کنم. من قضاوت نمی کنم. هیچ قضاوتی صورت نمی گیرد

Judgement is not for me. It's not for mere mortals.

قضاوت برای من نیست. این برای انسان های فانی صرف نیست.

Just only for the one above.

فقط برای مورد بالا

You're not turning into Russell Brand on.

شما به برند راسل تبدیل نمی شوید.

You haven't found Jesus suddenly, have you?

تو عیسی را ناگهانی پیدا نکردی، نه؟

Do not be judged.

مورد قضاوت قرار نگیرید.

Do not judge people, lest you be judged yourself. Okay. What's that from?

مردم را قضاوت نکنید، مبادا خودتان مورد قضاوت قرار بگیرید. باشه اون از چیه؟

I don't know.

من نمی دانم.

Oh, okay.

اوه، باشه

But, it's just, it's just a sort of a

اما، فقط، این فقط نوعی

way to live life, really.

راه برای زندگی کردن است، واقعاً.

Not to judge other people because, we're not perfect, and somebody might judge us, and then we'll feel bad.

نه اینکه دیگران را قضاوت کنیم زیرا ما کامل نیستیم و ممکن است کسی ما را قضاوت کند و بعد احساس بدی پیدا کنیم.

So if you want to get really biblical, you could say he he who is without sin must can cast the first stone. Yes.

بنابراین اگر می‌خواهید واقعاً کتاب مقدس را دریافت کنید، می‌توانید بگویید کسی که گناهی ندارد باید سنگ اول را بیندازد. بله.

That means that if you are with sin, you should not accuse other people of being sinful because you have your own eye.

یعنی اگر اهل گناه هستی نباید دیگران را متهم به گناهکاری کنی چون چشم خودت را داری.

That doesn't have to be religious, doesn't have to be a religious thing.

این نباید مذهبی باشد، لازم نیست یک چیز مذهبی باشد.

It can just be, just the way you might want to live your life. Because we're all human.

این می تواند باشد، دقیقاً همان طور که شما ممکن است بخواهید زندگی خود را انجام دهید. چون همه ما انسان هستیم

We all make mistakes.

همه ما اشتباه می کنیم.

Nobody's perfect to sin. And, so just the church, somebody else for their behaviour.

هیچکس برای گناه کردن کامل نیست و بنابراین فقط کلیسا، شخص دیگری به خاطر رفتارشان.

When you don't know the context or where they've come from,

وقتی نمی‌دانید زمینه‌ها یا از کجا آمده‌اند،

and anyway, if you look back in your life, then, well, we've all.

و به هر حال، اگر به زندگی‌تان نگاه کنید، خوب، همه ما می‌دانیم.

Well, I won't use the word

خب، من از کلمه گناه استفاده نمی کنم

sin, but we've all done things that we regret that other people might say, I don't agree with that behaviour.

، اما همه ما کارهایی انجام داده ایم که پشیمان هستیم که دیگران ممکن است بگویند، من با آن رفتار موافق نیستم.

I think that's wrong.

من فکر می کنم این اشتباه است.

So, yes,

بنابراین، بله،

my my list of regrets gets longer and longer as I get older.

فهرست پشیمانی‌های من با افزایش سن طولانی‌تر و طولانی‌تر می‌شود.

I keep remembering things that I did years ago, and then I have to add that to my list of things I regret.

من مدام کارهایی را که سال ها پیش انجام دادم به یاد می آورم و سپس باید آن را به لیست کارهایی که از آنها پشیمان هستم اضافه کنم.

Because sometimes you do things, you forget about them, and then you suddenly remember that you did those things and you think,

چون گاهی کارهایی را انجام می‌دهی، آنها را فراموش می‌کنی، و ناگهان یادت می‌آید که آن کارها را انجام داده‌ای و فکر می‌کنی،

I really regret doing that. There are many things in my life I regret doing.

من واقعاً از انجام آن کار پشیمانم. چیزهای زیادی در زندگی من وجود دارد که از انجام آنها پشیمان هستم.

Christina makes a good point as well.

کریستینا نیز به نکته خوبی اشاره می کند.

I don't measure my spirituality by my attendance at church.

من معنویت خود را با حضورم در کلیسا نمی سنجم.

But I am a believer. Yes.

اما من یک مؤمن هستم. بله.

Just because you, you, you don't go to a church doesn't mean that you believe.

فقط به این دلیل که شما، شما، به کلیسا نمی روید، به این معنی نیست که ایمان دارید.

No.

نه.

There isn't

الزامی برای انجام این کار

a requirement to do that because, you know, it's all about what you do privately yourself.

وجود ندارد ، زیرا، می دانید، همه چیز مربوط به کارهایی است که خودتان به صورت خصوصی انجام می دهید.

Yeah, yeah.

آره آره

And the course the message is that, I mean, if there is a, you know.

و البته پیام این است که، منظورم این است که اگر وجود داشته باشد، می دانید.

A person directing everything.

شخصی که همه چیز را هدایت می کند.

I thought you were doing some aerobics then, and, I thought you were going into a higher intelligence.

فکر می‌کردم در آن زمان ایروبیک انجام می‌دهی، و فکر می‌کردم به هوش بالاتری می‌روی.

This is some sort of exercise that Steve now does every all knowing being.

این نوعی تمرین است که استیو اکنون همه موجودات آگاه آن را انجام می دهد.

Then, they will know.

سپس، آنها خواهند دانست.

They will know what you're doing, what you're saying, what you're thinking, whether you believe or not,

آنها می دانند که شما چه کار می کنید، چه می گویید، چه می گویید، به چه فکر می کنید، چه باور داشته باشید یا نه،

although about 90% of them are hypocrites. At some point.

اگرچه حدود 90 درصد آنها منافق هستند. در یک نقطه.

Mr.. Mr.. Steve, we've got to move on because I move on.

آقای. آقای استیو، ما باید جلو برویم چون من ادامه می دهم.

I move on, okay. Yes, that's what I just said. Steve.

ادامه میدم، باشه بله همین الان گفتم استیو

And we're moving on.

We're moving on. Yes. Okay. Steve.

و ما در حال حرکت هستیم.

ما در حال حرکت هستیم. بله. باشه استیو

Oh, it's 252.

اوه، 252 است.

Everyone feels much lighter.

همه احساس سبکی می کنند.

It feels a lot lighter than 252. Just me.

خیلی سبک تر از 252 به نظر می رسد. فقط من.

So here we are today. We are talking about food. My favourite subject.

پس امروز اینجا هستیم. ما در مورد غذا صحبت می کنیم. موضوع مورد علاقه من

In a little while we will be talking all about food and we are looking at an interesting word.

تا مدتی دیگر همه چیز درباره غذا صحبت می کنیم و به یک کلمه جالب نگاه می کنیم.

This is an interesting word that we hear quite a lot.

این یک کلمه جالب است که ما بسیار می شنویم.

If there is something in life you have to do something.

اگر چیزی در زندگی وجود دارد باید کاری انجام دهید.

You have to maybe attend

شاید باید در

something important in your life, maybe something you are trying to get done or something you wish to achieve.

چیزی مهم در زندگی خود شرکت کنید، شاید کاری که در تلاش برای انجام آن هستید یا چیزی که می خواهید به آن برسید.

This is a word that we will often use because let's face it,

این کلمه ای است که ما اغلب از آن استفاده خواهیم کرد زیرا بیایید با آن روبرو شویم،

a few moments ago we were talking about wrongdoings and sinning.

چند لحظه پیش صحبت از خطا و گناه بود.

And you might say that this is a type of wrongdoing, something that may be bad,

و ممکن است بگویید که این یک نوع کار اشتباه است، چیزی که ممکن است بد باشد،

but I think, Steve, this is something that lots of people do.

اما من فکر می کنم، استیو، این کاری است که بسیاری از مردم انجام می دهند.

Here is the word. I will put it on the screen.

این کلمه است. من آن را روی صفحه نمایش خواهم گذاشت.

I'm going to explain it first of all, Steve, and then we will talk about this because I think it's a very interesting thing.

من اول از همه توضیح خواهم داد، استیو، و سپس در مورد آن صحبت خواهیم کرد، زیرا فکر می کنم چیز بسیار جالبی است.

The word is.

کلمه است.

Black.

مشکی.

There it is. The word is black.

آنجاست. کلمه سیاه است.

Now this word can be used as both a noun and a verb.

حالا این کلمه می تواند هم به عنوان اسم و هم به عنوان فعل استفاده شود.

In this sense.

به این معنا.

At this moment I am talking about the verb use of black.

در این لحظه من در مورد استفاده از فعل سیاه صحبت می کنم.

So it might be a word that you've never seen before, but

بنابراین ممکن است این کلمه ای باشد که قبلاً هرگز آن را ندیده اید، اما

it is something many people do when we are trying to achieve something.

این چیزی است که بسیاری از مردم وقتی در تلاش برای رسیدن به چیزی هستند انجام می دهند.

Maybe we are attending a job interview.

شاید در یک مصاحبه شغلی شرکت می کنیم.

Maybe we are trying to get into the local nightclub and we don't have any tickets.

شاید سعی می کنیم وارد کلوپ شبانه محلی شویم و هیچ بلیطی نداریم.

Sometimes you have to blag

گاهی اوقات باید

to talk one's way into something or somewhere, by the means of exaggerating or telling untruths,

با اغراق یا دروغ گفتن،

obtaining something through trickery.

به دست آوردن چیزی از طریق نیرنگ، برای صحبت کردن به چیزی یا جایی، فحش داد.

Now, this does sound like something that could get you put in prison, but it isn't that bad.

حالا، این چیزی شبیه چیزی است که می تواند شما را به زندان بیاندازد، اما آنقدرها هم بد نیست.

Blagging or two blag means

بلاگ یا دو بلاگ به معنای

to slightly exaggerate things.

اندکی اغراق در امور است.

You are exaggerating your abilities. The things you can do.

توانایی های خود را اغراق می کنید. کارهایی که می توانید انجام دهید.

For example, in a sentence.

مثلا در یک جمله.

Mr. Steve, we will have to black a little if we want those free tickets.

آقای استیو، اگر آن بلیط های رایگان را بخواهیم باید کمی سیاه کنیم.

I I blagged my way into the job.

من راهم را در این کار به باد داد.

So it is an interesting word.

پس کلمه جالبی است.

Black to black means to say things or to appear

سیاه به سیاه به معنای گفتن چیزها یا به نظر می رسد که

to say things in a certain way.

چیزها را به شیوه ای خاص می گوید.

Or maybe your your whole character can be used to obtain or get something.

یا شاید از کل شخصیت شما برای به دست آوردن یا به دست آوردن چیزی استفاده شود.

So that's why we often use the word black.

بنابراین به همین دلیل است که ما اغلب از کلمه سیاه استفاده می کنیم.

It is a word we use to show that we are trying to get something.

این کلمه ای است که ما برای نشان دادن اینکه در تلاشیم چیزی به دست آوریم استفاده می کنیم.

And of course, we might occasionally exaggerate the state of using one's charm.

و البته، ممکن است گاهی اوقات در مورد استفاده از جذابیت خود اغراق کنیم.

Well, we know all about that, don't we, Steve?

خوب، ما همه چیز را در مورد آن می دانیم، اینطور نیست، استیو؟

We know all about charm, because let's face it, Mr.

ما همه چیز را در مورد جذابیت می دانیم، زیرا اجازه دهید با آن روبرو شویم، آقای

Steve is very, very charming.

استیو بسیار بسیار جذاب است.

The state of using one's charm and persuasion, or a certain amount of exaggeration

حالت استفاده از جذابیت و ترغیب یا مقداری مبالغه

in a situation to obtain something, is black, and in this sense we are using it as the noun.

در موقعیتی برای به دست آوردن چیزی سیاه است و از این نظر ما آن را به عنوان اسم به کار می بریم.

The secret of getting in for free is to blag.

راز وارد شدن به رایگان در این است که بگویی.

The black never fails when you really want something to black as a noun, and to do it as a verb.

وقتی واقعاً می خواهید چیزی به عنوان اسم سیاه شود و آن را به عنوان فعل انجام دهید، رنگ سیاه هرگز شکست نمی خورد.

So Mr. Steve,

بنابراین آقای استیو،

I'm sure you know what I'm about to say or about to ask.

مطمئنم که می دانید چه می خواهم بگویم یا می خواهم بپرسم.

I'm about to say at some point in a person's life, there might be a moment when it is necessary

می‌خواهم بگویم در مقطعی از زندگی یک فرد، ممکن است لحظه‌ای پیش بیاید که لازم باشد

to black a slight exaggeration of one's experience or abilities.

کمی اغراق در تجربه یا توانایی‌هایش سیاه شود.

So, in other words, there might be a certain situation.

بنابراین، به عبارت دیگر، ممکن است وضعیت خاصی وجود داشته باشد.

Can you think of a situation, Mr. Steve, where you might have two black.

آیا می توانید موقعیتی را در نظر بگیرید، آقای استیو، که در آن ممکن است دو سیاه پوست داشته باشید.

Yes. Commonly at a job interview, as you've already mentioned, people will

بله. معمولاً در یک مصاحبه شغلی، همانطور که قبلاً اشاره کردید، مردم

sell themselves.

خود را می فروشند.

And if you go in for a job interview, you pretty much know that everybody else going for that job interview

و اگر برای مصاحبه شغلی شرکت می‌کنید، تقریباً می‌دانید که هر کس دیگری که برای آن مصاحبه شغلی شرکت می‌کند،

is going to probably slightly exaggerate their achievements or embellish their achievements, embellish,

احتمالاً با استفاده هوشمندانه از کلمات و جملات، دستاوردهای خود را اندکی اغراق می‌کند یا دستاوردهای خود را تزئین می‌کند، زیباتر می‌کند،

make them sound better than they really are by the use of clever use of words and sentences.

صدای آنها را بهتر از آنچه واقعاً هستند می‌سازد.

We've all done it.

همه ما آن را انجام داده ایم.

Because if you don't, you're going to you've almost got to do a bit of blagging,

چون اگر این کار را نکنید، تقریباً باید کمی فحاشی کنید،

when you go for a job interview, because you've got to assume that everybody else is going to do it. Yes.

وقتی برای مصاحبه شغلی می روید، زیرا باید فرض کنید که دیگران آن را انجام خواهند داد. بله.

So unless you're really outstanding, then, you you I mean, in a way, is it dishonours?

بنابراین، مگر اینکه واقعاً برجسته باشید، پس منظورم این است که به نوعی این بی شرمی است؟

It depends what you say.

بستگی داره چی بگی

Bragging doesn't necessarily mean lying.

لاف زدن لزوما به معنای دروغ گفتن نیست.

It just means exaggerating the truth a bit. Yes.

این فقط به معنای اغراق در حقیقت است. بله.

In order to make you

برای اینکه بخواهید

want to get something. Yes.

چیزی را به دست آورید. بله.

In this case, what I'm talking about is a job interview.

در این مورد، آنچه من در مورد آن صحبت می کنم یک مصاحبه شغلی است.

We all learn to put our best foot forward to, to think of all, all the qualities that we have,

همه‌ی ما یاد می‌گیریم که بهترین قدم‌مان را بگذاریم، به همه ویژگی‌هایی که داریم فکر کنیم،

and then use examples which are probably stretching the truth a bit.

و سپس از مثال‌هایی استفاده کنیم که احتمالاً کمی حقیقت را نشان می‌دهند.

Yeah, that's a good.

آره این خوبه

Now I was going to say that.

حالا قرار بود اینو بگم

So thanks for saying that.

پس از گفتن آن متشکرم

You stretch the truth.

شما حقیقت را گسترش می دهید.

You you say something that is not necessarily untrue,

شما چیزی می گویید که لزوماً خلاف واقع نیست،

but it is not necessarily 100% true. Yes.

اما لزوماً 100٪ درست نیست. بله.

You might say, for example, somebody might say, tell me something about something you did at work that resulted in, in, in, in a change

ممکن است بگویید، برای مثال، کسی ممکن است بگوید، درباره کاری که در محل کار انجام داده‌اید، چیزی به من بگویید که منجر به تغییر

in the way that the company, operated or something like that.

در نحوه عملکرد شرکت یا چیزی شبیه به آن شده است.

And you might said, well, I, I introduced this new scheme, it was a project.

و ممکن است بگویید، خوب، من، این طرح جدید را معرفی کردم، این یک پروژه بود.

And as a result of that, sales, went up 20%.

و در نتیجه فروش 20 درصد افزایش یافت.

But you're not saying a time period.

اما شما یک دوره زمانی را نمی گویید.

You're exaggerating. There might not have gone up 20%, there might have gone up 10% or something like that.

داری اغراق میکنی ممکن است 20 درصد افزایش نداشته باشد، ممکن است 10 درصد یا چیزی شبیه به آن افزایش یابد.

Just just to a blag. It's almost somebody said, is it like to bluff?

فقط به یک بلاگ. تقریباً یکی می گوید، آیا شبیه بلوف کردن است؟

Is it similar to bluffing?

آیا شبیه بلوف زدن است؟

Well, it is very similar because you are saying something that isn't technically or strictly accurate.

خوب، بسیار شبیه است زیرا شما چیزی می گویید که از نظر فنی یا کاملاً دقیق نیست.

However, in this situation,

با این حال، در این شرایط،

this is normally something you do at that very moment in time to, to achieve something

این معمولاً کاری است که شما در همان لحظه انجام می‌دهید تا به چیزی دست پیدا کنید

so you wouldn't normally blag in an email because that's something that is permanent, even though it can happen in that sense.

تا به طور معمول در ایمیلی سرزنش نکنید، زیرا این چیزی است که دائمی است، حتی اگر به این معنا اتفاق بیفتد.

Yes. It's not really verbal, isn't it?

بله. واقعا شفاهی نیست، اینطور نیست؟

Normally verbal in a moment where you have to do something, you have to think quickly,

معمولاً در لحظه‌ای که باید کاری انجام دهید، باید سریع فکر کنید

and maybe you have to say that you've had more experience in a certain job than you really have.

و شاید باید بگویید که در یک شغل خاص بیش از آنچه واقعاً دارید تجربه داشته‌اید.

So I think the job interview thing, Steve, is actually a very good example, because that's the one that most people think of

بنابراین من فکر می‌کنم موضوع مصاحبه شغلی، استیو، در واقع یک مثال بسیار خوب است، زیرا این همان چیزی است که بیشتر مردم

when we talk about Blagging you are saying things that aren't technically true,

وقتی در مورد Blagging صحبت می‌کنیم به آن فکر می‌کنند، شما چیزهایی می‌گویید که از نظر فنی درست نیستند،

you are stretching the truth because you know that there's no way to prove otherwise.

شما حقیقت را گسترش می‌دهید زیرا می‌دانید که هیچ راهی برای اثبات خلاف آن وجود ندارد.

Yes, that the person interviewing you probably has no connection with anybody at your work, so there's no way for them to actually check.

بله، کسی که با شما مصاحبه می کند احتمالاً با کسی در محل کار شما ارتباطی ندارد، بنابراین هیچ راهی برای بررسی واقعی آنها وجود ندارد.

But at the same time, they'll know if you're really lying because

اما در عین حال، آنها متوجه خواهند شد که آیا شما واقعاً دروغ می گویید یا خیر، زیرا

they'll have some idea of what the job you do anyway.

به هر حال تا حدودی از شغلی که شما انجام می دهید می دانند.

But it's not as long as there's no permanent record that you said that. Yes. That's that.

اما تا زمانی که هیچ سابقه دائمی وجود ندارد که شما این را گفتید، نیست. بله. همین است.

I think that is the big one, and we all do it.

من فکر می‌کنم این بزرگ‌ترین کار است و همه ما این کار را انجام می‌دهیم.

And as you also pointed out as well, sometimes you might want to, I don't know, get into a nightclub, you might want to get into a party.

و همانطور که شما همچنین اشاره کردید، گاهی اوقات ممکن است بخواهید، نمی دانم، وارد یک کلوپ شبانه شوید، ممکن است بخواهید در یک مهمانی شرکت کنید.

And, you've got to say something that's going to persuade the person that is stopping you

و، شما باید چیزی بگویید که بتواند کسی را که مانع شما می شود متقاعد کند

that could potentially stop you from getting in somewhere. Could be a restaurant.

که به طور بالقوه می تواند مانع ورود شما به جایی شود. میتونه رستوران باشه

You might go to a restaurant that overfull, you might say, oh, well, it's very important.

ممکن است به رستورانی بروید که بیش از حد پر است، ممکن است بگویید، اوه، خوب، خیلی مهم است.

Oh, and by my, it's a very important birthday.

اوه، و به من، این یک تولد بسیار مهم است.

It's you and, you could you could sort of exaggerate about that, or you could say, oh, well, I, I know somebody that works here.

این شما هستید و می‌توانید در مورد آن اغراق کنید، یا می‌توانید بگویید، اوه، خوب، من، کسی را می‌شناسم که اینجا کار می‌کند.

I do this a lot when I try to get into customers.

وقتی سعی می‌کنم مشتری‌ها را جذب کنم، این کار را زیاد انجام می‌دهم.

Yeah.

Well, I, I go somewhere and there is, you know, like a receptionist that is the block between me and who I want to see.

آره خب، من، جایی می‌روم، می‌دانی، مثل یک مسئول پذیرش است که فاصله بین من و کسی است که می‌خواهم ببینم.

And I'll do a bit of blagging because I'll what I want them to, to think, say I've never been there before.

و من کمی فحاشی خواهم کرد، زیرا آنچه را که می‌خواهم، فکر می‌کنند، می‌گویم که قبلاً آنجا نبوده‌ام.

I want them to think that, oh, I'm not just a stranger turning up.

من می خواهم آنها فکر کنند که، اوه، من فقط یک غریبه نیستم.

Even if I am, I might.

حتی اگر باشم، ممکن است.

So, so I'll. I'll mention a few names that I've looked up on the internet about who works there.

بنابراین، بنابراین من. من چند نامی را که در اینترنت جست‌وجو کرده‌ام در مورد افرادی که در آنجا کار می‌کنند ذکر می‌کنم.

Oh, well, last time I saw Julie, Julie knows me or something like that.

آه، خوب، آخرین باری که جولی را دیدم، جولی من را می شناسد یا چیزی شبیه به آن.

So that makes them feel. Oh.

به طوری که آنها احساس می کنند. اوه

Oh, yeah.

He must know what he's doing. I'll just phone up and see if they're free.

اوه، آره

او باید بداند چه کار می کند. فقط تلفن میزنم ببینم رایگان هستن یا نه

Just blag your way in a bit to places.

فقط کمی راه خود را به مکان ها سرزنش کنید.

So you have to do that otherwise.

بنابراین باید در غیر این صورت این کار را انجام دهید.

Otherwise, you know I can't just go say, can I see such and such? You know, bye bye.

وگرنه میدونی نمیتونم برم فقط بگم فلان رو ببینم؟ میدونی خداحافظ

You've got to sort of blag a bit.

باید یه جورایی فحش بدی

So it's on the screen now, as you just said, at the door of a nightclub, you might say that, you know, the owner

بنابراین اکنون روی صفحه نمایش است، همانطور که شما گفتید، درب یک کلوپ شبانه، ممکن است بگویید که، می دانید، مالک است،

so you can get in for free.

بنابراین می توانید رایگان وارد شوید.

Of course you don't.

البته شما این کار را نمی کنید.

You don't know the owner,

شما صاحب آن را نمی شناسید،

but it is good if you want to get into a place or a nightclub and you say, oh, it's okay, I know the person that owns this place.

اما خوب است اگر بخواهید وارد یک مکان یا یک کلوپ شبانه شوید و بگویید، اوه، اشکالی ندارد، من صاحب این مکان را می شناسم.

And if you know the name, of course that's even better. Yeah.

و اگر نام آن را بدانید، البته که حتی بهتر است. آره

If you can say, oh, I know Jim, we, you know, we went to school together or something like.

اگر می توانی بگو، اوه، من جیم را می شناسم، ما، می دانی، با هم به مدرسه رفتیم یا چیزی شبیه به این.

Yeah, just you're blacking black and you're exaggerating the truth.

آره، فقط سیاه می کنی و حقیقت را اغراق می کنی.

No one but but really, no harm is being done.

هیچ کس، اما واقعا، هیچ آسیبی وارد نشده است.

Black is when you. Black, it's sort of.

سیاه زمانی است که شما. مشکی، یه جورایی

It's not really. You're not really doing any harm.

واقعا اینطور نیست. شما واقعاً هیچ ضرری نمی کنید.

You are sort of just sort of puffing yourself up a bit.

یه جورایی داری خودت رو پف میکنی

As long as you're not put in charge of a nuclear reactor and you black

تا زمانی که شما مسئول یک راکتور هسته‌ای نباشید و

during the job interview saying that you know all about nuclear physics when when you only spent one hour studying through a book,

در طول مصاحبه شغلی سیاه شوید و بگویید که همه چیز را در مورد فیزیک هسته‌ای می‌دانید، زمانی که فقط یک ساعت را صرف مطالعه یک کتاب کردید،

it's the job of the interviewer, of course, to discern whether you are telling the truth and test you.

البته این وظیفه مصاحبه‌کننده است که تشخیص دهد که آیا حقیقت را می‌گویید و شما را آزمایش کند.

Yes. Further questions. So so so blanking, I think.

بله. سوالات بیشتر من فکر می کنم خیلی خالی است.

And this is what Steve just said.

و این همان چیزی است که استیو گفت.

In fact, you might blank during a job interview or even during your job, your normal job.

در واقع، ممکن است در طول یک مصاحبه شغلی یا حتی در حین کار، شغل معمولی خود، خالی بمانید.

I think it would be fair to say, even though it might get me into trouble,

فکر می‌کنم منصفانه است که بگویم، حتی اگر ممکن است من را به دردسر بیاندازد،

I think most people at some point in their lives black.

فکر می‌کنم اکثر مردم در مقطعی از زندگی‌شان سیاه‌پوست هستند.

They will.

آنها خواهند شد.

At some point they will stretch the truth.

در یک نقطه آنها حقیقت را گسترش خواهند داد.

They will exaggerate slightly because there is something they want to achieve.

آنها کمی اغراق می کنند زیرا چیزی وجود دارد که می خواهند به آن برسند.

They know they can do it.

آنها می دانند که می توانند این کار را انجام دهند.

They are confident enough to do that thing, but they might just be judged negatively.

آنها به اندازه کافی اعتماد به نفس دارند که این کار را انجام دهند، اما ممکن است آنها را منفی ارزیابی کنند.

So if you stretch that thing slightly instead of them rejecting you, they might actually say, oh, I think you are the guy.

بنابراین اگر به جای اینکه آنها شما را رد کنند، آن چیز را کمی کشش دهید، ممکن است در واقع بگویند، اوه، فکر می کنم شما آن مرد هستید.

You're the one we are looking for.

تو همانی هستی که ما به دنبالش هستیم

Yes, you might have done a project at work that did result in some improvements in efficiencies or sales or something,

بله، ممکن است پروژه‌ای را در محل کار انجام داده باشید که منجر به بهبود کارایی یا فروش یا چیزی شود،

but then you sort of so you might have genuinely done something, but you might exaggerate its benefits from the for the for the interview.

اما پس از آن ممکن است واقعاً کاری را انجام داده باشید، اما ممکن است مزایای آن را برای مصاحبه اغراق کنید.

But we've all done it and you sort of have to do it at a job interview because you assume everybody else's.

اما همه ما این کار را انجام داده‌ایم و شما باید در یک مصاحبه شغلی این کار را انجام دهید، زیرا فرض می‌کنید که مال دیگران است.

I had a friend recently seemed to mention no names. I mentioned a name.

من اخیراً دوستی داشتم که ظاهراً هیچ نامی ذکر نکرد. اسمی آوردم

I can't remember the name.

اسمشو یادم نمیاد

Good.

And, they were going for a job interview at the same company, and I was.

خوب

و آنها برای مصاحبه شغلی در همان شرکت می رفتند و من هم بودم.

So we had a conversation because they wanted to know,

بنابراین ما گفتگویی داشتیم زیرا آنها می خواستند بدانند،

they wanted to ask me some questions.

آنها می خواستند از من سؤالاتی بپرسند.

So that would give them an advantage when they went to the interview because they were being interviewed by my manager.

بنابراین وقتی به مصاحبه رفتند، این مزیتی برای آنها ایجاد می کرد زیرا مدیر من با آنها مصاحبه می کرد.

Yes. My, my, my boss.

بله. من، من، رئیس من.

So, I told them all about, you know, what we do, how it works.

بنابراین، من همه چیز را به آنها گفتم، می دانید، ما چه کار می کنیم، چگونه کار می کند.

Yeah.

آره

What are the best things to say?

بهترین چیزها برای گفتن چیست؟

The interview to get this person used to be in the same job as I was, but has been out of it for ten years, wants to get back in, and,

مصاحبه برای اینکه این شخص قبلاً در همان شغل من باشد، اما ده سال است که از آن خارج شده است، می خواهد دوباره وارد شود، و

at one point I said, do you know, say that you've done, meetings with large groups of people?

یک دفعه گفتم، آیا می دانید، می گویید که ملاقات هایی با گروه های زیادی از مردم انجام داده اید؟

Because that's what we do in my job.

چون این کاری است که ما در کار من انجام می دهیم.

We like to get lots of people, customers together and then get a speaker in to talk to them, because that sort of thing,

ما دوست داریم تعداد زیادی از افراد، مشتریان را دور هم جمع کنیم و سپس یک سخنران را برای صحبت با آنها وارد کنیم، زیرا این نوع چیزها،

that seems to me like a very important part of that. It's an important part of the job.

به نظر من بخش بسیار مهمی از آن است. این بخش مهمی از کار است.

And she said, well, I never used to do that in my previous job.

و او گفت، خوب، من هرگز در کار قبلی ام این کار را انجام نمی دادم.

She's like, I can't talk about that because I've never done it. But I reminded her that she had done it.

او مانند، من نمی توانم در مورد آن صحبت کنم، زیرا هرگز آن را انجام نداده ام. اما به او یادآوری کردم که این کار را کرده است.

She might not have organised it from the start, but she definitely was at meetings

او ممکن است از ابتدا آن را سازماندهی نکرده باشد، اما قطعاً در جلساتی حضور داشت

where there were lots of customers and the speaker was there and she was talking to the customer, but she.

که در آن مشتریان زیادی وجود داشت و سخنران آنجا بود و او داشت با مشتری صحبت می کرد، اما او.

So I said, oh, I said, you can mention you. I know you've done it. I've been there with you.

بنابراین من گفتم، اوه، گفتم، شما می توانید به شما اشاره کنید. من می دانم که شما آن را انجام داده اید. من آنجا با شما بوده ام

And she's been I didn't organise it from the start. I can't possibly say that in an interview. That would be lying.

و او بوده است که من آن را از ابتدا سازماندهی نکرده بودم. من نمی توانم این را در یک مصاحبه بگویم. این می تواند دروغ باشد.

But, so so you're, you're kind of suggestion there would be.

اما، بنابراین شما، شما نوعی پیشنهاد وجود دارد.

Maybe you could blag slightly. Yes. Because.

شاید بتوانید کمی فحش بدهید. بله. چون.

Because she would.

چون او این کار را می کرد.

This person knew the process. Yes.

این شخص روند را می دانست. بله.

Of how to set a meeting up like that.

از اینکه چگونه می توان چنین جلسه ای ترتیب داد.

She just hadn't done it from start to finish.

او این کار را از ابتدا تا انتها انجام نداده بود.

Well, I mean, you wouldn't say, oh, no, I've never done that.

خب، منظورم این است که شما نمی گویید، اوه، نه، من هرگز این کار را نکرده ام.

You would know what the process was. So that's when you're blocking.

شما می دانید که روند چیست. بنابراین آن زمانی است که شما مسدود می کنید.

If that's part of the experience required to do that job, you must at least have an understanding of it.

اگر این بخشی از تجربه لازم برای انجام آن کار است، حداقل باید درک درستی از آن داشته باشید.

And if you haven't done it, say that you've had experience doing it.

و اگر آن را انجام نداده اید، بگویید که تجربه انجام آن را داشته اید.

Yes. Do not.

بله. نکن.

Don't say, well, I've never actually done that really physically properly.

نگویید، خوب، من هرگز واقعاً از نظر فیزیکی این کار را به درستی انجام نداده ام.

I've never actually done it.

من در واقع هرگز آن را انجام نداده ام.

Because if that is a part of the job, then there is a good chance that you've just blown your chances, which is what happened.

زیرا اگر این بخشی از کار باشد، پس احتمال زیادی وجود دارد که شانس خود را به باد داده باشید، که همین اتفاق افتاد.

Unfortunately, she didn't get the job.

متأسفانه او این کار را پیدا نکرد.

But you know, I'm not saying she

اما می دانید، من نمی گویم که او

would have got the job she had said about the meetings.

شغلی را که در مورد جلسات گفته بود به دست می آورد.

But yeah, it's it's an employer's, if particularly if you're in sales. Yes.

اما بله، این مال یک کارفرماست، به خصوص اگر در فروش هستید. بله.

Then whether you're telling the absolute truth is not so important

سپس اینکه آیا شما حقیقت مطلق را می گویید چندان مهم نیست

is the fact that you're able to blag a bit because they know that you'll have to do that with customers anyway.

این واقعیت است که شما می توانید کمی سرزنش کنید زیرا آنها می دانند که به هر حال باید این کار را با مشتریان انجام دهید.

So if you can't do that, yes, that is interesting.

بنابراین اگر نمی توانید این کار را انجام دهید، بله، جالب است.

As an interview situation, then they'll be thinking, well, like, I can't even convince me of anything.

به عنوان یک موقعیت مصاحبه، آنها فکر می کنند، خوب، من حتی نمی توانم مرا از چیزی متقاعد کنم.

I know that might be a slight exaggeration, but if they can do that to me in an interview, they'll be able to.

می دانم که ممکن است کمی اغراق آمیز باشد، اما اگر آنها بتوانند در مصاحبه با من این کار را انجام دهند، می توانند.

They'll be quite good in front of the customers selling something, because you've always got to exaggerate.

آنها در مقابل مشتریانی که چیزی می فروشند بسیار خوب خواهند بود، زیرا شما همیشه باید اغراق کنید.

If you're in sales a bit, it's part of the job.

اگر کمی در فروش هستید، این بخشی از کار است.

All selling is exaggeration. Have you?

همه فروش اغراق است دارید؟

If you ever watch any TV commercial, everything on there is exaggerated a little bit because if they were really honest with you,

اگر یک آگهی تلویزیونی را تماشا می کنید، همه چیز در آنجا کمی اغراق آمیز است، زیرا اگر آنها واقعاً با شما صادق باشند،

if they said this toothpaste might actually not work for you, all your teeth still might fall out.

اگر می گفتند این خمیر دندان ممکن است واقعاً برای شما کار نکند، ممکن است تمام دندان های شما همچنان بیفتد.

You would never buy the product.

شما هرگز محصول را نمی خرید.

So you need to say your teeth will be bright and smiling, and you will have lots of people wanting to marry you overnight.

بنابراین باید بگویید دندان هایتان درخشان و خندان خواهد بود و افراد زیادی می خواهند یک شبه با شما ازدواج کنند.

You always talk about the good points of your product, whatever that product is could be.

شما همیشه در مورد نکات خوب محصول خود صحبت می کنید، هر محصولی که می تواند باشد.

If you go in for a job interview, you are the product yes, you are trying to sell.

اگر برای مصاحبه شغلی می روید، شما محصولی هستید که بله، شما در تلاش برای فروش هستید.

You're selling yourself. You're selling yourself. And

داری خودتو میفروشی داری خودتو میفروشی و

as you say, you don't see TV adverts pointing out the disadvantages of their products.

همانطور که می گویید، تبلیغات تلویزیونی را نمی بینید که به معایب محصولاتشان اشاره کنند.

They point out the good things, the advantageous things.

آنها به چیزهای خوب، چیزهای سودمند اشاره می کنند.

Like an electric car.

مثل ماشین برقی.

They don't point out that it might only, you know, they might have a spectacular design.

آنها اشاره نمی کنند که فقط ممکن است، می دانید، آنها ممکن است طراحی تماشایی داشته باشند.

And they're going up and down mountains and, steps.

و از کوه ها و پله ها بالا و پایین می روند.

And they've got that beautiful partner by the side, and they're happy their lives are complete,

و آن شریک زیبا را در کنار خود دارند، و خوشحال هستند که زندگی شان کامل شده است،

but they don't tell you, for example, that it might only have 100 mile,

اما به شما نمی گویند، مثلاً، ممکن است فقط 100 مایل،

100 kilometre range or something, or, or the some of the problem with it that they only talk about, they only talk about the good things.

100 کیلومتر برد یا چیزی مشابه داشته باشد، یا، یا برخی از مشکلات آن که فقط در مورد آن صحبت می کنند، فقط در مورد چیزهای خوب صحبت می کنند.

And that's blagging. Yes.

و این فحش دادن است. بله.

When you don't, when you're only talking about the benefits of if you or your project or whatever it is.

وقتی این کار را نمی‌کنید، زمانی که فقط در مورد مزایای شما یا پروژه‌تان یا هر چیز دیگری صحبت می‌کنید.

But again, it's a good example of the job interview where I think we all just excel it.

اما باز هم، این یک نمونه خوب از مصاحبه شغلی است که در آن فکر می کنم همه ما از آن برتر هستیم.

We accept all of that.

ما همه اینها را قبول داریم.

We know that every person that comes through the door that we have to interview,

ما می دانیم که هر فردی که از دری که باید با او مصاحبه کنیم می آید،

they are all blank, because that is part of the game that we call life, I suppose.

همه آنها خالی هستند، زیرا فکر می کنم این بخشی از بازی است که ما آن را زندگی می نامیم.

So everyone is slightly exaggerating their abilities, exaggerating themselves because they have to stand out from the crowd.

بنابراین همه کمی در توانایی‌های خود اغراق می‌کنند، خود را اغراق می‌کنند، زیرا باید از بین مردم متمایز شوند.

It's true to sugar.

در مورد شکر صادق است.

The pill, says Beatrice. Yes.

بئاتریس می گوید: قرص. بله.

Very similar. A tall tale says salary. No.

خیلی شبیه. یک داستان بلند می گوید حقوق. نه

Yes. Yeah.

. بله. آره

It's it's it's this truth in there. Yes.

این حقیقت در آنجاست. بله.

But it's exaggerated. Yeah.

اما اغراق آمیز است. آره

It's the in order to and of course we all know people we all know are blacker.

این به منظور است و البته همه ما می دانیم افرادی که همه می شناسیم سیاه تر هستند.

You can tell by the way they're talking because no one's that good. Yeah.

از نحوه صحبت آنها می توان فهمید زیرا هیچ کس آنقدر خوب نیست. آره

And they usually don't stop for a break because they know that if they stop talking, you'll have a chance to think and ask a question.

و معمولاً برای استراحت نمی ایستند زیرا می دانند که اگر صحبت را متوقف کنند، فرصتی برای فکر کردن و پرسیدن سؤال خواهید داشت.

So bloggers tend to talk a lot, and they don't they don't

بنابراین وبلاگ نویسان تمایل زیادی به صحبت کردن دارند، و نمی خواهند

they don't want a break in the conversation because that gives you a chance to think,

در مکالمه وقفه ایجاد کنند، زیرا این به شما فرصتی می دهد که فکر کنید،

but anyway, that's blagging. Yes it is.

اما به هر حال، این مایه سرزنش است. بله همینطور است.

It is an interesting part of human interaction where people are having to deal with each other to embellish the truth.

این بخش جالبی از تعامل انسانی است که در آن افراد مجبورند برای تزیین حقیقت با یکدیگر برخورد کنند.

So here is another way of describing that particular action

بنابراین در اینجا روش دیگری برای توصیف آن عمل خاص

to embellish the truth or make something seem more than it is might be described as blagging.

برای زینت بخشیدن به حقیقت یا به نظر رساندن چیزی بیشتر از آن چیزی است که ممکن است به عنوان تمجید توصیف شود.

So you are blagging. You are exaggerating. You are embellishing.

پس داری فحش میدی شما اغراق می کنید. داری آراسته می کنی

To make something appear more attractive to someone else,

برای اینکه چیزی برای دیگری جذاب تر به نظر برسد،

add details or exaggerate a certain thing.

جزئیات را اضافه کنید یا یک چیز خاص را اغراق کنید.

Your ability, the amount of time that you've done something for

توانایی شما، مدت زمانی که کاری برای آن انجام داده اید

or maybe to pretend that you know people that you don't know.

یا شاید وانمود کنید که افرادی را می شناسید که نمی شناسید.

You have no idea who they are.

شما نمی دانید آنها چه کسانی هستند.

But if you say you know them, it might give you some sort of advantage.

اما اگر بگویید که آنها را می شناسید، ممکن است مزیتی به شما بدهد.

So I think it is very interesting that deception.

بنابراین فکر می کنم این فریب بسیار جالب است.

And let's let's be honest, it is a type of deception.

و بیایید صادق باشیم، این یک نوع فریب است.

When you think about it, the use of one's charm or appealing personality might help someone to blag their way

وقتی در مورد آن فکر می کنید، استفاده از جذابیت یا شخصیت جذاب ممکن است به کسی کمک کند تا راه خود را

in to a job or a place, an attractive person.

به یک شغل یا یک مکان، یک فرد جذاب تبدیل کند.

And I think, Steve, we have to talk about this.

و من فکر می کنم، استیو، ما باید در مورد این صحبت کنیم.

I think we do have to talk about this.

من فکر می کنم ما باید در این مورد صحبت کنیم.

I know, I know, we we live in strange times where people now are being put in rockets and sent off into space.

می‌دانم، می‌دانم، ما در زمان‌های عجیبی زندگی می‌کنیم که اکنون مردم را در موشک قرار می‌دهند و به فضا می‌فرستند.

If they say the wrong thing

اگر اشتباه می گویند

or if they don't sing very well.

یا اگر خیلی خوب نمی خوانند.

An attractive person with a charming persona

یک فرد جذاب با شخصیت جذاب

might have an advantage.

ممکن است یک مزیت داشته باشد.

Now, I'm not talking about ladies only, but I think men as well.

در حال حاضر، من فقط در مورد خانم ها صحبت نمی کنم، بلکه فکر می کنم مردان نیز هستند.

So perhaps if you go to a job interview, Mr.

پس شاید اگر شما به یک مصاحبه شغلی بروید، آقای

Steve and let's face it, you are an attractive. You are very attractive.

استیو و اجازه دهید با آن روبرو شوید، شما یک جذاب باشید. تو خیلی جذابی

I think if you went for a job.

فکر می کنم اگر برای کار رفتی.

And this is why Mr. Steve always gets jobs, by the way, he turns up to the job.

و به همین دلیل است که آقای استیو همیشه شغل پیدا می کند، اتفاقاً او به این کار مراجعه می کند.

Are you saying that I'm a, a member, Mr.

آیا می گویید که من یک عضو، آقای

Duncan? No, that that's exactly what I didn't say.

دانکن هستم؟ نه، این دقیقاً همان چیزی است که من نگفتم.

I said that's part of your charm.

گفتم این بخشی از جذابیت شماست.

Well, not at my age, surely.

خوب، مطمئناً در سن من نیست.

No. You you what you do, you look and you you flutter your eyelids.

نه. تو چه کار می کنی، نگاه می کنی و پلک می زنی.

I don't, with those beautiful eyes, those sparkling jewel eyes.

من با آن چشمان زیبا، آن چشم های درخشان جواهر، ندارم.

And Mr. Steve gets, gets the job every time. I've never known Mr.

و آقای استیو هر بار کار را بدست می آورد. من هرگز آقای استیو را نشناختم

Steve not to get a job. I've only had three jobs in my entire lifetime. And you got them all

که شغلی پیدا نکند. من در تمام عمرم فقط سه شغل داشتم. و شما همه آنها را

one to.

به یک.

Yeah, three jobs.

آره سه کاره

Anyway, we we just use Steve. It's not an examination of you.

به هر حال، ما فقط از استیو استفاده می کنیم. معاینه شما نیست

It's it's it's.

همین است.

Are you slagging Mr. Duncan? Are you are you blagging.

آقای دانکن را می کشی؟ داری فحش میدی

Are you trying to big me up, make me feel.

آیا شما سعی می کنید من را بزرگ کنید، به من احساس کنید.

Well that that is something that you want from me later. That's flattery.

خوب این چیزی است که بعداً از من می خواهید. این تملق است.

Flattery. Flattery is different.

چاپلوسی. چاپلوسی متفاوت است.

Yeah. So that's what he says.

آره پس این چیزی است که او می گوید.

Fishermen always exaggerate about their fish.

ماهیگیران همیشه در مورد ماهی خود اغراق می کنند.

Oh, yeah, they blag about.

اوه، آره، آنها درباره

Oh, it was that big? Yes. Well, we can't see what you're doing, Steve.

اوه، آنقدر بزرگ بود؟ بله. خوب، ما نمی توانیم ببینیم که شما چه کار می کنید، استیو.

It was. It was a big fish.

بود. ماهی بزرگی بود.

It was still can't see you. It was that big.

هنوز نمیتونم ببینمت آنقدر بزرگ بود

It was, it wasn't. It wasn't that big.

بود، نبود. آنقدر بزرگ نبود

It was that big.

آنقدر بزرگ بود

Men often exaggerate about the size of their fish.

مردان اغلب در مورد اندازه ماهی خود اغراق می کنند.

So maybe their fish is just this large little tiny thing.

بنابراین شاید ماهی آنها فقط همین چیز کوچک بزرگ باشد.

We call it a tiddler.

ما بهش میگیم بچه بچه

So a a man will

بنابراین انسان

often exaggerate about the size of his tiddler, his tiddler is only small,

اغلب در مورد اندازه کودک خود اغراق می کند، کودک نوپای او فقط کوچک است،

but he will say that it was actually a big one.

اما او می گوید که در واقع یک کودک بزرگ بوده است.

Okay, so I can hear outside when really all he has

خوب، پس می توانم صدای بیرون را بشنوم، وقتی واقعاً تنها چیزی که او دارد

is a little tiddler.

یک بچه نوچه کوچک است.

And a lot of men do exaggerate about the size of their fish and other things.

و بسیاری از مردان در مورد اندازه ماهی خود و چیزهای دیگر اغراق می کنند.

So an attractive person.

پس آدم جذابیه

I think if someone is attractive, I think they do have an advantage. They do?

من فکر می کنم اگر کسی جذاب باشد، فکر می کنم یک مزیت دارد. آنها انجام می دهند؟

Oh definitely they do.

اوه قطعا آنها انجام می دهند.

Definitely. Yeah.

قطعا. آره

Men and women, they all have that ability.

مردان و زنان، همه آنها این توانایی را دارند.

Maybe a man turns up for a job interview and it's it's a lady

شاید مردی برای مصاحبه شغلی حاضر شود و این خانمی باشد

conducting the interview.

که مصاحبه را انجام می دهد.

So he might know this already.

بنابراین او ممکن است از قبل این را بداند.

He might turn up and make himself look really handsome.

او ممکن است ظاهر شود و خودش را واقعاً خوش تیپ جلوه دهد.

I will I will be charming.

من جذاب خواهم بود.

And maybe if I do, very well, if, if I use all of my charisma,

و شاید اگر این کار را بکنم، خیلی خوب، اگر، اگر از همه جذابیتم استفاده کنم،

maybe I will get the job. Yes.

شاید کار را به دست بیاورم. بله.

So I think you have always been very successful in that area, Steve, because you are a charming person, and everyone says that.

بنابراین من فکر می کنم شما همیشه در آن زمینه بسیار موفق بوده اید، استیو، زیرا شما فردی جذاب هستید و همه این را می گویند.

I think you're right, Bambu.

فکر کنم حق با تو باشه بامبو

A Palmira says, is it similar to the word brag?

یک پالمیرا می گوید، آیا شبیه کلمه brag است؟

Oh, no.

اوه، نه.

No, because brag is normally talking about something you have done, or you have something you really do have and something you have achieved.

نه، چون لاف زدن معمولاً در مورد کاری صحبت می‌کند که انجام داده‌اید، یا چیزی دارید که واقعا دارید و چیزی که به آن رسیده‌اید.

Brag is just to show off something.

لاف زدن فقط برای نشان دادن چیزی است.

So you brag about it.

پس به آن لاف می زنید.

You brag.

لاف میزنی

Quite often we use that to mean you are just showing off.

اغلب ما از آن به این معنی استفاده می کنیم که شما فقط خودنمایی می کنید.

You brag about your new car, you brag about your big house in the countryside.

شما به ماشین جدید خود می بالید، به خانه بزرگ خود در حومه شهر می بالید.

You brag

شما

about your mail order bride that yes, bragging is showing off.

به عروس پستی خود می بالید که بله، لاف زدن، خودنمایی است.

Yes, whereas Blagging is is just exaggerate it in the truth to get something like a job interview.

بله، در حالی که Blagging این است که در حقیقت اغراق کردن آن برای گرفتن چیزی مانند مصاحبه شغلی است.

They they sound similar.

صداشون شبیه هم هست

Bamboo says it sounds like Mr. Duncan is trying to sell out or sell.

بامبو می‌گوید به نظر می‌رسد آقای دانکن سعی دارد بفروشد یا بفروشد.

Miss Hindi is the word that, yes, I know, but I wasn't going to use that. You say?

خانم هندی کلمه ای است که، بله، می دانم، اما قرار نبود از آن استفاده کنم. شما می گویید؟

Okay, I was going to use, but it's okay, Steve, you just say it. You say, I'm.

باشه، قرار بود استفاده کنم، اما اشکالی نداره استیو، تو فقط بگو. شما می گویید، من هستم.

I blame you when my YouTube channel gets taken off

من شما را سرزنش می کنم وقتی کانال یوتیوب من از این کلمه حذف شد

of that word, you'll be Steve.

، شما استیو خواهید شد.

You'll be surprised.

شما شگفت زده خواهید شد.

Haven't you heard? Everyone's being cancelled for saying things.

نشنیده ای؟ همه به خاطر گفتن چیزهایی کنسل شده اند.

No, I'm not trying to sell out.

نه، من سعی در فروش ندارم.

I'm not trying to put Mr. Steve on the market for anything in particular.

من سعی نمی کنم آقای استیو را برای چیز خاصی وارد بازار کنم.

Not yet anyway. I might be putting myself on the market.

به هر حال هنوز نه. ممکن است خودم را وارد بازار کنم.

I might have to go in, sell myself at the back of the Guildhall in Much Wenlock again, like I did a couple of years ago.

ممکن است مجبور شوم بروم و دوباره خودم را در پشت گیلدهال در موچ ونلاک بفروشم، مثل چند سال پیش.

Those farmers can be very rough, I really can.

آن کشاورزان می توانند بسیار خشن باشند، من واقعاً می توانم.

So no, I'm not putting Mr. Steve on the market.

بنابراین نه، من آقای استیو را وارد بازار نمی کنم.

Not yet anyway. We'll see what happens.

به هر حال هنوز نه. خواهیم دید چه اتفاقی می افتد.

So I think it's an interesting part of human psychology and also behaviour as well, that quite often we will exaggerate things.

بنابراین فکر می‌کنم این بخش جالبی از روان‌شناسی انسان و همچنین رفتار است که اغلب ما در مورد چیزها اغراق می‌کنیم.

We often put ourselves forward in an exaggerated way.

ما اغلب خودمان را به شکلی اغراق آمیز مطرح می کنیم.

We are going to take a quick break

قرار است یک استراحت سریع داشته باشیم

so I can have a drink of water for my poor sore throat, and then we will be back.

تا بتوانم برای گلو درد بیچاره ام یک آب بنوشم و سپس برمی گردیم.

Mr. Steve will be joining us in a few moments and I will be back as well.

آقای استیو تا چند لحظه دیگر به ما ملحق خواهد شد و من نیز برمی گردم.

After this little break.

بعد از این استراحت کوچک

I am looking forward to having a lovely break in the sun later this year.

من مشتاقانه منتظر یک استراحت دوست داشتنی در اواخر امسال هستم.

This is English addict coming to you

این معتاد انگلیسی است که

live from England.

به صورت زنده از انگلیس نزد شما می آید.

English addict is with you today.

معتاد انگلیسی امروز با شماست.

It's very nice to have your company. Mr. Steve is also with us.

خیلی خوب است که شرکت شما را داشته باشید. آقای استیو هم با ماست.

Joining us in the lovely, cosy, comfortable corner

در گوشه زیبا، دنج و راحت

of the studio.

استودیو به ما بپیوندید.

Can I let you in on a secret

آیا می‌توانم پس از پایان پخش زنده من،

after my live stream finishes?

یک راز به شما بگویم ؟

Normally, not today, because I have to help Steve in the kitchen.

به طور معمول، امروز نه، زیرا باید به استیو در آشپزخانه کمک کنم.

But normally I will go over there to that corner and have a rest because that that chair is so comfortable.

اما معمولاً به آن گوشه می روم و استراحت می کنم زیرا آن صندلی بسیار راحت است.

This chair was, I, my grandparents used to have this chair.

این صندلی بود، من، پدربزرگ و مادربزرگم این صندلی را داشتم.

And then my parents had it, and, it's been, recovered, very cushioned.

و سپس پدر و مادرم آن را داشتند، و بهبود یافته است، بسیار بالگرد.

And it's still in the family. Yes.

و هنوز در خانواده است. بله.

So so so so now that is part of my studio set.

خیلی خوب حالا که بخشی از مجموعه استودیو من است.

And it also serves as a lovely place to rest.

و همچنین به عنوان یک مکان دوست داشتنی برای استراحت عمل می کند.

Rest my aching back. Here we go, Steve.

به کمر دردمندم استراحت بده ما به اینجا می رویم، استیو.

It is Easter, as I've already shown.

همانطور که قبلاً نشان دادم عید پاک است.

We have our lovely Easter egg for later on and we received a lovely card as well from your sister.

ما تخم مرغ دوست داشتنی عید پاک خود را برای بعد داریم و یک کارت دوست داشتنی نیز از خواهر شما دریافت کردیم.

Look at that. Isn't that beautiful? A lovely Easter

به آن نگاه کنید. این زیبا نیست؟ یک آرزوی عید پاک

wish from your sister.

از خواهر شما.

And do you know what that bird is? Steve?

و آیا می دانید آن پرنده چیست؟ استیو؟

That looks like a it.

که به نظر می رسد.

Don't tell me I'm not going to, that.

به من نگو ​​که قرار نیست.

Look, it's not a pheasant. It's,

ببین قرقاول نیست. این است،

It's, Yes, it's.

این است، بله، این است.

Yeah, I can't remember. I can't remember the name of it. Oh, don't tell me there.

آره یادم نمیاد اسمشو یادم نمیاد اوه، اونجا به من نگو

I'll try.

من سعی خواهم کرد.

I'll try and remember somebody you're probably telling me on the other live chat.

سعی می‌کنم کسی را که احتمالاً در چت زنده دیگر به من می‌گویید، به خاطر بیاورم.

That's it. If you don't tell me now, someone on the live chat will say anyway.

همین است. اگر الان به من نگویید، به هر حال یکی در چت زنده می گوید.

Well, let's see if, let's see if somebody else can get it. It's obviously.

خوب، بیایید ببینیم که آیا، بیایید ببینیم آیا شخص دیگری می تواند آن را دریافت کند یا خیر. بدیهی است.

I do know I just sent one, too.

میدونم منم همین الان یکی فرستادم

This is a very common bird.

این یک پرنده بسیار رایج است.

And inside there is a lovely message that it says

و در داخل یک پیام دوست داشتنی وجود دارد که می گوید

so I'm only joking.

پس من فقط شوخی می کنم.

Steve says, don't open the card on the, so I won't.

استیو می گوید، کارت را روی کارت باز نکن، پس من این کار را نمی کنم.

I will definitely not show what is inside there. But it is from your sister.

من قطعا آنچه را که در آن وجود دارد نشان نمی دهم. اما از خواهرت است.

Thank you Janice. Also, thank you very much.

ممنون جانیس همچنین از شما بسیار سپاسگزارم.

Daffodils on the front. Yes, there are daffodils.

نرگس در جلو. بله، نرگس وجود دارد.

Thank you, Janice, for your lovely gift as well.

از جنیس برای هدیه زیبای شما نیز متشکرم.

The chocolates that we did eat very quickly.

شکلات هایی که ما خیلی سریع خوردیم.

They've now gone, unfortunately.

الان رفتند متاسفانه

But if you could send some more, I would be ever so grateful.

اما اگر بتوانید تعداد بیشتری بفرستید، من همیشه سپاسگزار خواهم بود.

So, Mr.

بنابراین، آقای

Steve, we are talking about food because when we whenever we think of these festivals, we always think of food.

استیو، ما در مورد غذا صحبت می کنیم، زیرا وقتی به این جشنواره ها فکر می کنیم، همیشه به غذا فکر می کنیم.

And we are going to have a nice meal today. Chaffinch.

و ما امروز یک غذای خوب می خوریم. چفنچ.

Sorry, this is a chaffinch.

با عرض پوزش، این یک چفیه است.

It's like I wasn't sure what was happening. I thought you were having a seizure.

مثل اینکه مطمئن نبودم چه اتفاقی دارد می افتد. فکر کردم تشنج داری

I tuned in to a higher power. Really?

من روی یک قدرت بالاتر تنظیم کردم. واقعا؟

I think it's a chaffinch, am I right?

من فکر می کنم این یک چنگال است، درست است؟

I didn't, I don't know, I thought you knew Mr. Duncan.

من نمی دانم، نمی دانم، فکر می کردم شما آقای دانکن را می شناسید.

No, you were blagging.

نه تو فحش می دادی

But where did you get that from? Well, because of the colour. The colours. I think it's a chaffinch.

اما آن را از کجا آوردی؟ خب به خاطر رنگش رنگ ها من فکر می کنم این یک چنگال است.

I might be wrong.

من ممکن است اشتباه کنم.

It is a chaffinch.

چفیه است.

Oh it is, it is a chaffinch. Yeah.

اوه، این یک کلنگ است. آره

It suddenly came a suddenly came to me from another place.

ناگهان آمد و ناگهان از جای دیگر به سراغم آمد.

Yeah.

آره

I had to make sure then you weren't cheating by, by using the live chat. No.

من باید با استفاده از چت زنده مطمئن می شدم که شما تقلب نمی کنید. نه

Yes, you are right. It is a chaffinch, a beautiful bird.

بله درست می گویید. چفیه است، پرنده ای زیبا.

The males always look splendid and that particular bird on the card is a male.

نرها همیشه با شکوه به نظر می رسند و آن پرنده خاص روی کارت یک نر است.

Here we go then. Steve, my favourite subject.

پس ما اینجا می رویم. استیو، موضوع مورد علاقه من

I think it is many people's favourite subject.

من فکر می کنم این موضوع مورد علاقه بسیاری از مردم است.

Everyday food. When we talk about everyday food.

غذای روزانه. وقتی در مورد غذای روزمره صحبت می کنیم.

Food you

غذایی که

eat everyday and there are certain types of food that you might think of.

هر روز می خورید و انواع خاصی از مواد غذایی وجود دارد که ممکن است به آنها فکر کنید.

When we talk about every day food.

وقتی در مورد غذای روزانه صحبت می کنیم.

Food you will have normally as part of your normal routine.

غذایی که به طور معمول به عنوان بخشی از روال عادی خود خواهید داشت.

And of course, we also have types of food that you would love to eat every day if you had the chance.

و البته ما انواع غذاهایی هم داریم که اگر فرصت داشتید دوست دارید هر روز بخورید.

And there are many reasons why you can't.

و دلایل زیادی وجود دارد که چرا نمی توانید.

Food consumed every day is referred to as a staple.

غذایی که هر روز مصرف می شود به عنوان یک غذای اصلی شناخته می شود.

Now, I think that's a very interesting word, the word staple.

حالا، من فکر می کنم این کلمه بسیار جالبی است، کلمه اصلی.

So if something is a staple, what does it mean? Steve.

بنابراین اگر چیزی جزء اصلی است، به چه معناست؟ استیو

Yes, it's it's, fundamentally an important constituent in your everyday diet that most people will eat.

بله، اساساً این یک عنصر مهم در رژیم غذایی روزانه شماست که اکثر مردم آن را خواهند خورد.

A good example would be wheat bread because, bread is very important.

یک مثال خوب نان گندم است زیرا نان بسیار مهم است.

Wheat grain for has been for

دانه گندم برای

tens of thousands of years for mankind.

ده ها هزار سال برای بشر بوده است.

So wheat would be a staple, a staple diet.

بنابراین گندم یک غذای اصلی و اصلی خواهد بود.

The almost like a main thing, an important constituent because it gives you energy, it gives you protein, it gives you vitamins and minerals.

تقریباً مانند یک چیز اصلی، یک جزء مهم است زیرا به شما انرژی می دهد، پروتئین به شما می دهد، ویتامین و مواد معدنی به شما می دهد.

It's something that if you cut out of your diet all together, you would probably be lacking in something.

این چیزی است که اگر با هم از رژیم غذایی خود حذف کنید، احتمالاً چیزی کم خواهید داشت.

I'm not saying if you cut out bread, you'd be lacking in something.

من نمی گویم اگر نان را قطع کنید، چیزی کم می کنید.

There's always something you can replace it with in,

همیشه چیزی وجود دارد که بتوانید آن را با آن جایگزین کنید، در

sort of countries like China, the East rice would be a staple.

کشورهایی مانند چین، برنج شرقی یک غذای اصلی است.

Okay.

باشه

Because it's just a fundamental part of everyday cuisine.

زیرا این فقط یک بخش اساسی از غذاهای روزمره است.

Other cultures, it might be meat, but certainly rice, wheat

فرهنگ‌های دیگر، ممکن است گوشت باشد، اما مطمئناً برنج، گندم

would be, I would say would be staple foods. Foods.

، می‌توانم بگویم غذای اصلی خواهد بود. غذاها

It would be difficult to do without it.

بدون آن کار دشواری خواهد بود.

So. So staple is the word that refers to something that is is a is a valuable thing

بنابراین. بنابراین اصلی کلمه ای است که به چیزی اطلاق می شود که

to to an individual as far as their diet is concerned.

برای یک فرد تا آنجا که به رژیم غذایی او مربوط می شود چیز ارزشمندی است.

This is often required food for nutrition and sustenance.

این اغلب غذای مورد نیاز برای تغذیه و رزق است.

So again another interesting word sustenance to keep you going.

پس باز هم یک کلمه رزق جالب دیگر برای ادامه دادن شما.

To keep your body functioning you need sustenance.

برای حفظ عملکرد بدن خود به رزق و روزی نیاز دارید.

And that often refers to stored energy or the things going around your body that can

و این اغلب به انرژی ذخیره شده یا چیزهایی که در اطراف بدن شما می گذرد اشاره دارد

that can help you to be healthy and also survive as well.

که می تواند به شما کمک کند تا سالم باشید و همچنین زنده بمانید.

A person's five a day

پنج عدد در روز

is a required type of food needed for good health.

یک نوع غذای مورد نیاز برای سلامتی است.

So we often talk about five a day around the world.

بنابراین ما اغلب در سراسر جهان در مورد پنج مورد در روز صحبت می کنیم.

I suppose people have different terms for this, but the essential things that you have to eat every day are often

فکر می‌کنم مردم اصطلاحات مختلفی برای این موضوع دارند، اما چیزهای ضروری که باید هر روز بخورید، اغلب

seen as the everyday food, the different types of food that contain those valuable things.

به‌عنوان غذای روزمره دیده می‌شوند، انواع مختلفی از مواد غذایی که حاوی آن چیزهای ارزشمند هستند.

And we are often told that we must eat five certain types of food every day

و اغلب به ما گفته می شود که باید هر روز پنج نوع غذای خاص بخوریم،

a required type of food needed for good health is your everyday food, your staples.

یک نوع غذای مورد نیاز برای سلامتی، غذای روزانه شماست، غذای اصلی شما.

People are telling us what their staples are.

مردم به ما می گویند که لوازم اصلی آنها چیست.

Yeah, please do tell us because different countries you will have different staples, different sort of primary foods.

بله، لطفاً به ما بگویید زیرا در کشورهای مختلف غذاهای اصلی و انواع مختلفی از غذاهای اولیه خواهید داشت.

As Christina put it.

همانطور که کریستینا گفت.

Aziz has said, couscous, which we know is very popular in sort of what we would describe as Middle Eastern countries.

عزیز گفته است، کوسکوس، که ما می دانیم در کشورهای خاورمیانه بسیار محبوب است.

What is that?

اون چیه؟

Couscous.

It is wheat, but it's a type of, small.

کوسکوس.

گندم است، اما یک نوع کوچک است.

I think it's wheat, isn't it? Couscous.

فکر کنم گندم باشه، نه؟ کوسکوس.

Yeah.

Well, I'm asking you.

آره

خب من از شما می پرسم

I'm not actually saying I haven't eaten much couscous over the years.

در واقع نمی گویم در طول این سال ها کوسکوس زیادی نخورده ام.

I've tried it, but I don't think I'm actually very keen on it.

من آن را امتحان کردم، اما فکر نمی کنم در واقع خیلی مشتاق آن باشم.

It's quite fluffy.

این کاملا کرکی است.

I don't think it's rice.

فکر نکنم برنج باشه

I'm sure it's wheat based.

مطمئنم بر پایه گندم است.

Yeah. As, a lot of diets around the world. Wheat based.

آره همانطور که بسیاری از رژیم های غذایی در سراسر جهان. بر پایه گندم.

But it's very popular in sort of places like Morocco.

اما در مکان هایی مانند مراکش بسیار محبوب است.

I'm just giving an example.

من فقط یک مثال می زنم.

But please tell us, what the staples are in your country.

اما لطفاً به ما بگویید که در کشور شما لوازم اصلی چیست.

I mean, we would have said in Ireland, for example, potatoes would have been a staple,

منظورم این است که ما می‌گفتیم مثلاً در ایرلند، سیب‌زمینی یک غذای اصلی بوده است،

going back 100 or 200 years.

به 100 یا 200 سال قبل.

Everybody knows about the Irish and potatoes, or lack of them.

همه در مورد ایرلندی ها و سیب زمینی ها یا کمبود آنها می دانند.

Yesterday, of course, they had the the potato blight, which caused widespread famine, which they blame the British for.

البته دیروز آنها به بیماری بلایت سیب زمینی مبتلا شدند که باعث قحطی گسترده شد که انگلیسی ها را مقصر آن می دانند.

But anyway, that's another story.

اما به هر حال این داستان دیگری است.

But yeah, that would be it's normally something that's giving you energy,

اما بله، این معمولا چیزی است که به شما انرژی می دهد،

so wheat carbohydrate

بنابراین کربوهیدرات گندم

giving you energy, potatoes carbohydrate giving you energy.

به شما انرژی می دهد، کربوهیدرات سیب زمینی به شما انرژی می دهد.

But meat of course is a staple.

اما گوشت یک غذای اصلی است.

You need protein eggs. Somebody mentioned eggs. I think that was Beatrice.

شما به تخم مرغ پروتئین نیاز دارید. یکی به تخم مرغ اشاره کرد. فکر کنم بئاتریس بود.

I always think that's a very good suggestion. By the way, eggs.

من همیشه فکر می کنم این یک پیشنهاد بسیار خوب است. اتفاقا تخم مرغ

But we always buy eggs. But we don't eat them very often, do we?

اما ما همیشه تخم مرغ می خریم. اما ما اغلب آنها را نمی خوریم، نه؟

And whenever we eat an egg, we always say the same thing that we say we should eat eggs more often.

و هر وقت یک تخم مرغ می خوریم همیشه همان چیزی را می گوییم که می گوییم باید بیشتر تخم مرغ بخوریم.

They're so delicious. But then you forget about them.

خیلی خوشمزه هستن اما بعد آنها را فراموش می کنید.

Maurizio, of course, coming from Italy, mentions pasta, which, of course, is a staple in Italy.

البته مائوریتزیو که از ایتالیا آمده است، به ماکارونی اشاره می کند که البته در ایتالیا یک غذای اصلی است.

It is a form of wheat. Yes.

نوعی گندم است. بله.

Wheat is a wonderful food because you can you can turn into all sorts of different foods.

گندم غذای فوق‌العاده‌ای است زیرا می‌توانید آن را به انواع غذاهای مختلف تبدیل کنید.

So you can have bread, you can have pasta, couscous, all sorts of things.

بنابراین می توانید نان بخورید، ماکارونی، کوسکوس، انواع چیزها.

So it's a very flexible,

بنابراین این یک

food product that you can do a lot with.

محصول غذایی بسیار انعطاف پذیر است که می توانید کارهای زیادی با آن انجام دهید.

Which is why it, of course, is a staple in a lot of countries.

به همین دلیل است که البته در بسیاری از کشورها جزء اصلی است.

Palmira says bulgur is also wheat.

پالمیرا می گوید بلغور هم گندم است.

And that comes from Turkey. Turkey.

و این از ترکیه می آید. ترکیه.

So I'm just wondering whether that is also a type of couscous. Maybe.

بنابراین من فقط به این فکر می کنم که آیا آن هم نوعی کوسکوس است. شاید.

So it's I think you are right, Steve. Even though.

بنابراین فکر می کنم حق با شماست، استیو. هر چند.

I don't know, but I think it might be wheat based.

من نمی دانم، اما فکر می کنم ممکن است بر پایه گندم باشد.

These foods are type of types of food that we often see as essential or staples.

این غذاها از انواع غذاهایی هستند که اغلب آنها را ضروری یا اصلی می بینیم.

And yes, you are right, Steve.

و بله، حق با شماست، استیو.

These foods are fruits, grains, vitamin enriched types of food containing essential things, things that the body needs.

این غذاها میوه ها، غلات، انواع ویتامین های غنی شده از مواد غذایی حاوی مواد ضروری هستند، چیزهایی که بدن به آنها نیاز دارد.

And it is amazing, even these days, how some people still manage to to not on purpose.

و شگفت انگیز است، حتی این روزها، که چگونه برخی از مردم هنوز از روی عمد موفق می شوند.

They accidentally damage their bodies by leaving out certain types of foods.

آنها به طور تصادفی با کنار گذاشتن انواع خاصی از غذاها به بدن خود آسیب می رسانند.

They might even not not even be aware of it.

آنها حتی ممکن است حتی از آن آگاه نباشند.

In fact, I was in France and a staple food for them, of course, is champagne.

در واقع، من در فرانسه بودم و غذای اصلی آنها، البته شامپاین است.

And caviar.

و خاویار.

I always imagine French people are always eating lots of champagne and caviar.

من همیشه تصور می کنم فرانسوی ها همیشه مقدار زیادی شامپاین و خاویار می خورند.

But yeah, what would be a staple food in France, for example?

اما بله، به عنوان مثال، غذای اصلی در فرانسه چه خواهد بود؟

We've been to France as many French food.

ما به اندازه غذاهای فرانسوی به فرانسه رفته ایم.

It's got many, many different varieties.

این دارای بسیاری از انواع مختلف است.

Let's say French people with their variety of food.

فرض کنید فرانسوی ها با تنوع غذایی شان.

I can tell you meat serves a very big role in French cuisine,

می توانم به شما بگویم که گوشت نقش بسیار مهمی در غذاهای فرانسوی دارد،

especially the red meats, beef, beef, especially beef, lamb, and to a certain degree, chicken as well mashed potatoes.

به خصوص گوشت قرمز، گوشت گاو، گوشت گاو، به ویژه گوشت گاو، بره، و تا حدی مرغ و همچنین پوره سیب زمینی.

Rediscovered, discovered.

دوباره کشف شد، کشف شد.

That seems to be a staple in, in many, certainly lots of restaurants.

به نظر می‌رسد که در بسیاری از رستوران‌ها، مطمئناً، این یک عنصر اصلی است.

A mashed potato or a form of mashed potato.

پوره سیب زمینی یا شکلی از پوره سیب زمینی.

Trust me, we are going to talk about mashed potatoes.

به من اعتماد کنید، ما در مورد پوره سیب زمینی صحبت خواهیم کرد.

Definitely, because that happens to be on my big list.

قطعاً، زیرا اتفاقاً در لیست بزرگ من قرار دارد.

Yeah. Please tell us, you know, your country, what your staple food.

آره لطفاً به ما بگویید، می دانید، کشورتان، غذای اصلی شما چیست.

What is the a common food. Almost a daily requirement.

غذای رایج چیست تقریبا یک نیاز روزانه.

Something that is gives you your main energy and sustenance is a good word.

چیزی که به شما انرژی و رزق اصلی شما را می دهد، کلمه خوبی است.

I think we've mentioned that before.

فکر می کنم قبلاً به آن اشاره کرده ایم.

Yes. India. Of course it'll be rice.

بله. هندوستان البته برنج خواهد بود

Lentils.

عدس.

If you're vegetarian in India, lentils and rice will be your staple food, I would imagine.

اگر در هند گیاهخوار هستید، عدس و برنج غذای اصلی شما خواهند بود.

Easy to grow and,

به راحتی رشد می کند و

they type of bread is made there, which we have, which would like a naan bread.

نوع نان آنها در آنجا درست می شود که ما داریم که نان نان می خواهد.

But that's not made from wheat.

اما این از گندم ساخته نمی شود.

I believe that's made from it might be made from wheat, but I think it's made from chickpea flour, which has a certain name.

من فکر می کنم که از آن ممکن است از گندم تهیه شود، اما فکر می کنم از آرد نخود ساخته شده است که نام خاصی دارد.

So if we've got anybody watching from India, can you please tell us what naan bread are made of?

بنابراین، اگر کسی از هند تماشا می‌کند، می‌توانید به ما بگویید از چه نان نان درست می‌شود؟

I don't think it's wheat.

فکر نکنم گندم باشه

I think it's a different type of flour from chickpeas, which has a name, but I can't remember what it is.

فک کنم یه نوع آرد متفاوت از نخود باشه که اسم داره ولی یادم نمیاد چیه.

But couscous, yeah.

اما کوسکوس آره

Can be made from wheat, but also can be made from flour, says Aziz Aziz. So thanks to that, that's quite interesting.

عزیز عزیز می گوید می توان از گندم تهیه کرد، اما از آرد نیز می توان تهیه کرد. بنابراین به لطف آن، این بسیار جالب است.

So North African countries. Yes. So I think I think it is it is consumed in many places.

بنابراین کشورهای شمال آفریقا. بله. بنابراین من فکر می کنم این است که در بسیاری از مکان ها مصرف می شود.

I'm not keen on it because normally it's served cold and there are certain types of food.

من علاقه ای به آن ندارم زیرا معمولا سرد سرو می شود و انواع خاصی از غذا وجود دارد.

If it is served cold, I, I don't really like it.

اگر سرد سرو شود، من واقعاً آن را دوست ندارم.

We're not keen on cold food in the UK. No, we don't normally have cold food. We're not big fans.

ما علاقه ای به غذاهای سرد در بریتانیا نداریم. نه، ما معمولا غذای سرد نداریم. ما طرفدار بزرگی نیستیم

We like our food to be steaming hot.

ما دوست داریم غذایمان داغ بخار شود.

There are types of food one could eat all the time.

انواع غذاهایی وجود دارد که می توان همیشه مصرف کرد.

Mr. Steve.

آقای استیو

A certain food that is one's favourite food.

غذای خاصی که غذای مورد علاقه شخص است.

So some of us, even though we are told that we have to eat certain things,

بنابراین برخی از ما، حتی اگر به ما گفته می شود که باید چیزهای خاصی بخوریم،

some of us of course have our own favourite food, and maybe if we had the chance.

برخی از ما البته غذای مورد علاقه خود را داریم، و شاید اگر این فرصت را داشتیم.

So it doesn't mean that we actually do it. But if we had the chance to do it,

بنابراین به این معنی نیست که ما واقعاً این کار را انجام می دهیم. اما اگر فرصت انجام آن را داشتیم،

we would love to eat it every day.

دوست داشتیم هر روز آن را بخوریم.

And I suppose I've already given mine away.

و فکر می کنم قبلاً مال خود را داده ام.

Mashed potatoes I love

پوره سیب زمینی من عاشق

mashed potatoes.

پوره سیب زمینی هستم.

You boil the potatoes until soft.

سیب زمینی ها را می جوشانید تا نرم شوند.

You put some milk.

کمی شیر میریزی

Full cream, milk, butter, full cream, butter.

خامه کامل، شیر، کره، خامه کامل، کره.

Sometimes a little bit of salt.

گاهی کمی نمک.

And you mash those potatoes up until they're thick and creamy.

و آن سیب زمینی ها را له می کنید تا غلیظ و خامه ای شوند.

I absolutely love that's a staple for you.

من کاملاً دوست دارم که یک عنصر اصلی برای شماست.

Really. You don't have it every day, but I think it could become a staple.

واقعا شما هر روز آن را ندارید، اما من فکر می کنم می تواند تبدیل به یک غذای اصلی شود.

I think you're probably Irish or something. I'd say. Well, that's the thing.

من فکر می کنم شما احتمالا ایرلندی یا چیزی شبیه به این هستید. من می گویم. خب، موضوع همین است.

You see, I said something that you would love to eat every day, but you, you know, it would be unhealthy.

می بینی، من چیزی گفتم که دوست داری هر روز بخوری، اما می دانی، ناسالم است.

So that is my food that I would love to eat every day if I could do it.

بنابراین این غذای من است که اگر بتوانم آن را انجام دهم، دوست دارم هر روز بخورم.

But of course, if you if you were to eat piles and piles of mashed potatoes every day, Steve, I would definitely it gets a little bit

اما مطمئناً، اگر قرار باشد هر روز انبوهی از پوره سیب زمینی بخورید، استیو، مطمئناً کمی

overweight.

اضافه وزن پیدا می کنم.

Now, of course, potatoes are potatoes.

در حال حاضر، البته، سیب زمینی سیب زمینی است.

Get a bad press, so to speak.

به اصطلاح، یک مطبوعات بد دریافت کنید.

They get, they get, we say a bad press, a bad rap.

می گیرند، می گیرند، می گوییم مطبوعات بد، رپ بد.

They get criticised a lot. Bad reputation.

بسیار مورد انتقاد قرار می گیرند. شهرت بد

So again, they get a bad reputation.

پس باز هم شهرت بدی پیدا می کنند.

They get a bad reputation by,

آنها شهرت بدی به دست می آورند،

people who are promoting losing weight because they're seen as carbohydrate foods are seen as, as bad foods.

افرادی که به کاهش وزن کمک می کنند زیرا به عنوان غذاهای کربوهیدراتی دیده می شوند، به عنوان غذاهای بد در نظر گرفته می شوند.

If you want to lose weight.

اگر می خواهید وزن کم کنید.

So bread, pasta, wheat based products, potatoes.

بنابراین نان، ماکارونی، محصولات مبتنی بر گندم، سیب زمینی.

Are seen as bad by people wanting to lose weight and right by dieters.

از نظر افرادی که می خواهند وزن کم کنند و رژیم گیرندگان آن را درست می بینند.

It's all of it's all of the starch, isn't it? And we have a Claudia.

این همه از نشاسته است، اینطور نیست؟ و ما یک کلودیا داریم.

Hello, Claudia. I was going to ask, what's cooking? Claudia.

سلام، کلودیا. میخواستم بپرسم آشپزی چیه؟ کلودیا

But Claudia has told us I am cooking dumplings filled with mashed potatoes, fried onions and bacon.

اما کلودیا به ما گفته است که من در حال پختن کوفته های پر از پوره سیب زمینی، پیاز سرخ شده و بیکن هستم.

That sounds absolutely amazing.

این کاملا شگفت انگیز به نظر می رسد.

I really want to try that.

من واقعاً می خواهم آن را امتحان کنم.

That does sound like it sounds a bit like an onion bargy.

به نظر می رسد که کمی شبیه پیاز پیاز به نظر می رسد.

Steve.

استیو

Claudia, you should have men falling at your feet, for your cooking.

کلودیا، برای آشپزی باید مردانی را به پای تو بیاوری.

Because, it's every time you mention something cooking, I just want to fly over and sample it.

زیرا، هر بار که شما به چیزی در مورد آشپزی اشاره می کنید، من فقط می خواهم پرواز کنم و از آن نمونه برداری کنم.

Yes. Oh.

بله. اوه

Mashed potatoes.

پوره سیب زمینی.

It's well known in Algeria.

در الجزایر به خوبی شناخته شده است.

Where as it is, is is, like a puree in the French.

جایی که هست، مثل پوره در فرانسوی هاست.

All right. Okay. Yes.

بسیار خوب. باشه بله.

Mashed potatoes in Paris when we've had it.

پوره سیب زمینی در پاریس وقتی خوردیم.

Or in France, it's sort of not like the mashed potato we'd make here.

یا در فرانسه، به نوعی شبیه پوره سیب زمینی نیست که اینجا درست می کنیم.

It's more sort of creamy. It's. It's more puree.

بیشتر کرمی است. این است. بیشتر پوره است.

They actually put lots and lots of proper real cream milk and butter into their creamed potatoes.

آنها در واقع مقدار زیادی شیر خامه ای و کره واقعی را در سیب زمینی های خامه ای خود قرار می دهند.

That's what it should be.

این چیزی است که باید باشد.

If you want to make real mashed potato, you've got to put that the real ingredient.

اگر می خواهید پوره سیب زمینی واقعی درست کنید، باید آن را ماده اصلی قرار دهید.

I've got anybody from India watching.

من کسی را از هند دارم که تماشا می کند.

It's gram gram flour is what, but is that for Papa Dom's or is that for,

این آرد گرمی است، اما برای پاپا دام یا برای

is that for, the, the naan bread, which I believe is gram flour I think is gram.

، نان نان، که به نظر من آرد گرمی است، فکر می کنم گرم است.

See, I was thinking it is, chickpea flour, I believe I always thought that naan bread was made with just a very unleavened type of it.

ببینید، داشتم فکر می کردم آرد نخودچی است، فکر می کنم همیشه فکر می کردم که نان نان فقط با یک نوع بسیار بی خمیر آن درست می شود.

Maybe. Yes, it may well be.

شاید. بله، ممکن است اینطور باشد.

So I think I'm going to pop it, which are made with, gram flour, but I think I don't think you can.

بنابراین فکر می‌کنم می‌خواهم آن را که با آرد گرم درست می‌شود، پاپ کنم، اما فکر نمی‌کنم بتوانید.

You can buy bags. I've seen it in the Indian shops.

می توانید کیف بخرید. من آن را در مغازه های هندی دیده ام.

Okay. Bags of gram flour I think can be made.

باشه کیسه های آرد گرمی فکر کنم درست بشه.

Is anybody from India watching? Yes. If you please. Yes. That's the

آیا کسی از هند تماشا می کند؟ بله. اگر لطف کنید. بله. آقای استیو، گمان می‌کنم، غذاهای

snack food or convenient

میان‌وعده یا

food types tend to be popular, I suppose, Mister Steve, and we all suffer from it.

انواع غذای مناسب محبوب هستند و همه ما از آن رنج می‌بریم.

In fact, we were doing it last night.

در واقع دیشب داشتیم این کار را می کردیم.

We had some food in the house that was, let's just say, a little bit unhealthy,

ما در خانه مقداری غذا داشتیم که مثلاً کمی ناسالم بود،

a little unhealthy snack food.

کمی تنقلات ناسالم.

Convenience food. We did eat a lot of food last night.

غذای راحت. دیشب خیلی غذا خوردیم

And there's one particular type of food we love, isn't it, Steve?

و یک نوع غذایی خاص وجود دارد که ما دوست داریم، اینطور نیست، استیو؟

Does it begin with C?

آیا با C شروع می شود؟

No. The other one.

نه یکی دیگه

Well, we had last night. Yeah, it's

خب دیشب داشتیم آره، این

chocolate sweets.

شیرینی شکلاتی است.

Mexican.

مکزیکی.

Oh, right. Yes, yes.

اوه، درست است. بله، بله.

Know what are they called?

میدونی اسمشون چیه؟

Nacho nachos?

ناچو ناچوس؟

Yes, they are triangular.

بله مثلثی هستند.

And I think they're also made with corn or maize.

و فکر می کنم با ذرت یا ذرت نیز درست می شوند.

And they're deep fried and they're crispy. And there are lots of different types of

و سرخ شده و ترد هستند. و انواع مختلفی از

nachos

ناچو وجود دارد

that you can you can eat, but oh my goodness, are they delicious? Yes.

که می توانید آنها را بخورید، اما خدای من، آیا آنها خوشمزه هستند؟ بله.

Corn. We've got to fit. We mustn't forget corn.

ذرت. ما باید تناسب داشته باشیم ما نباید ذرت را فراموش کنیم.

Which is a carbohydrate source like wheat is a staple in some countries as well.

که منبع کربوهیدرات است مانند گندم در برخی کشورها نیز جزء اصلی است.

That's cool.

باحاله

I think in parts of America.

فکر می کنم در بخش هایی از آمریکا.

Sydney.

سیدنی

Yeah. It's, it's a, it's a like a staple food, something that you always have in the house. Yeah.

آره این یک غذای اصلی است، چیزی که همیشه در خانه دارید. آره

You can see on the screen there, there is some at the bottom of the screen. There is some popcorn.

شما می توانید روی صفحه نمایش وجود دارد، برخی در پایین صفحه نمایش وجود دارد. مقداری پاپ کورن وجود دارد.

It's been there all the time.

همیشه آنجا بوده است.

Look at those beautiful pieces of soft popcorn.

به آن قطعات زیبای پاپ کورن نرم نگاه کنید.

Oh that's another thing I could eat every day.

آه این چیز دیگری است که می توانستم هر روز بخورم.

Popcorn with lots and lots of sticky toffee all over them.

پاپ کورن با مقدار زیادی تافی چسبناک در سراسر آنها.

So quite often we often think of convenient food.

بنابراین اغلب ما اغلب به غذای راحت فکر می کنیم.

Convenient food, so not convenience food, but food that is convenient.

غذای راحت، پس غذای راحت نیست، اما غذایی که راحت است.

So anything that you can

بنابراین هر چیزی که بتوانید

grab or eat

راحت بگیرید یا بخورید

conveniently, something to obtain and something easy to prepare.

، چیزی برای به دست آوردن و چیزی برای تهیه آسان.

I suppose.

One thing we eat a lot of here, Steve, is, beans. Baked beans.

من فکر می کنم.

یک چیزی که ما اینجا زیاد می خوریم، استیو، لوبیا است. لوبیا پخته.

Baked beans? Yes. Straight from the tin. That's a staple food.

لوبیا پخته؟ بله. مستقیم از قلع. این یک غذای اصلی است.

Definitely, because we we don't eat it every day, but we have it at least 2 or 3 times a week.

قطعاً چون ما هر روز آن را نمی خوریم، اما حداقل 2 یا 3 بار در هفته می خوریم.

We have baked beans on something.

روی چیزی لوبیا پخته ایم.

Because it's a quick, easy meal.

زیرا یک غذای سریع و آسان است.

And it's good for you.

و برای شما خوب است.

Although coming out of a can, how good for you actually is it beans?

اگرچه بیرون آمدن از یک قوطی، در واقع چقدر برای شما مفید است؟

You know, various forms of beans are a staple in some countries as well.

می دانید، اشکال مختلف لوبیا در برخی کشورها نیز جزء اصلی هستند.

Again, carbohydrate based, but they've got protein in them as well.

باز هم بر پایه کربوهیدرات است، اما پروتئین نیز در آنها وجود دارد.

Yes. So, various types of beans, are often a staple food other than healthy food.

بله. بنابراین، انواع لوبیا، اغلب یک غذای اصلی غیر از غذای سالم هستند.

There might be food we could eat every day.

ممکن است غذایی باشد که بتوانیم هر روز بخوریم.

So I suppose potatoes are all right as long as you don't eat too many.

بنابراین من فکر می کنم سیب زمینی همه چیز خوب است به شرطی که شما زیاد نخورید.

But I could really eat them.

اما من واقعاً می توانستم آنها را بخورم.

I could definitely eat potatoes every day if I had the chance. Many people do. You bread.

اگر فرصت می کردم قطعا می توانستم هر روز سیب زمینی بخورم. بسیاری از مردم انجام می دهند. تو نان

So you mentioned bread earlier, Steve.

بنابراین شما قبلاً به نان اشاره کردید، استیو.

But a lot of people these days now don't trust bread.

اما این روزها خیلی ها به نان اعتماد ندارند.

Many people view bread as not healthy, but we might eat it every day.

بسیاری از مردم نان را سالم نمی دانند، اما ممکن است هر روز آن را بخوریم.

So there is bread.

پس نان هست.

And of course, I know what Steve going to say because we are quite self-sufficient, aren't we,

و البته، من می دانم که استیو قرار است چه بگوید، زیرا ما با نان کاملاً خودکفا هستیم، نه

with bread.

Yes, I, but I bought a bread maker over a year ago now, and it's become a major part of our lives.

.

بله، من، اما من بیش از یک سال پیش یک نان ساز خریدم، و این به بخش عمده ای از زندگی ما تبدیل شده است.

And I've, I didn't buy it to save money.

و من آن را برای صرفه جویی در پول نخریدم.

I bought it because I wanted to stop buying supermarket bread, which we know is not good for us.

من آن را خریدم زیرا می خواستم نان سوپرمارکتی را نخرم، که می دانیم برای ما خوب نیست.

Full of salt additives and whatever.

پر از مواد افزودنی نمک و هر چیز دیگری.

But in fact, it's so cheap to make I eat the bread maker because I think it cost me about £100 at the time.

اما در واقع، ساختن آن بسیار ارزان است که من نان ساز را بخورم، زیرا فکر می کنم در آن زمان حدود 100 پوند برای من هزینه داشت.

Which sounds a lot of money, but it paid for itself with the.

که پول زیادی به نظر می رسد، اما برای خودش هزینه کرد.

I worked at it. It paid for itself within six months.

من روی آن کار کردم ظرف شش ماه هزینه خود را پرداخت کرد.

I didn't buy to save money, but I bought it because I wanted to make healthier bread. But,

من برای صرفه جویی در پول نخریدم، بلکه خریدم چون می خواستم نان سالم تری درست کنم. اما،

Yeah, it only costs about £0.70 to make a loaf of bread in the machine.

بله، فقط حدود 0.70 پوند برای تهیه یک قرص نان در دستگاه هزینه دارد.

I've worked out what it is.

من کار کرده ام که چیست.

It's £2 in the shop, so almost at least a third of the price.

در مغازه 2 پوند است، بنابراین تقریباً حداقل یک سوم قیمت.

So I worked out that it's paid. It paid for itself within six months.

بنابراین من کار کردم که آن را پرداخت شده است. ظرف شش ماه هزینه خود را پرداخت کرد.

Which was quite good.

که کاملا خوب بود

And we've got healthier bread. I don't I don't feel any healthier.

و ما نان سالم تری داریم. من احساس نمی کنم سالم تر هستم.

No, but, psychologically, I know I'm not consuming lots of, additives.

نه، اما، از نظر روانی، می‌دانم که مواد افزودنی زیادی مصرف نمی‌کنم.

Well, it's go into shop bought yet know that there was always that thing I would always hear about bleach in white bread.

خوب، آن را به فروشگاه خرید اما بدانید که همیشه چیزی وجود دارد که من همیشه درباره سفید کننده در نان سفید می شنیدم.

So they would often bleach the grain or the flour.

بنابراین آنها اغلب دانه یا آرد را سفید می کردند.

So to make the bread appear much whiter than it really was, I'm not sure if that happens nowadays, I don't know,

بنابراین برای اینکه نان خیلی سفیدتر از آنچه بود به نظر برسد، مطمئن نیستم که امروزه این اتفاق می افتد یا نه، نمی دانم،

but we do make our own bread, and we like to think that it is a little bit healthy.

اما ما خودمان نان را درست می کنیم و دوست داریم فکر کنیم که کمی سالم است.

Brazil. They eat a lot of rice and beans.

برزیل برنج و لوبیا زیاد می خورند.

Practically every day, says Marcia.

مارسیا می گوید، عملاً هر روز.

Which, which sounds, lovely.

که، که به نظر می رسد، دوست داشتنی است.

And of course, bread.

و البته نان.

Who can resist?

چه کسی می تواند مقاومت کند؟

A nice, some nice Italian or French bread, which is, delicious if it's made.

یک نان ایتالیایی یا فرانسوی خوب و خوش طعم که اگر درست شود بسیار خوشمزه است.

I mean, if you can get your bread from a boulangerie who, you know, has made it

منظورم این است که اگر بتوانید نان خود را از یک بولنجری تهیه کنید که می دانید آن را

properly or, or some nice Italian bread from, a baker, a proper baker.

درست درست کرده است یا از یک نانوا، یک نانوای درست و حسابی، نان ایتالیایی خوب را تهیه کنید.

Then you'll going to be safer.

سپس شما امن تر خواهید بود.

We used to have a baker, a shop in Much Wenlock where it closed down and we didn't like, they had to have to go to the supermarket.

ما قبلاً یک نانوا، یک مغازه در موچ ونلاک داشتیم که در آن تعطیل شد و ما دوست نداشتیم، آنها مجبور بودند به سوپرمارکت بروند.

Yes, to the bread.

بله، به نان.

But yes, you know, the bread safe white bread, of course, is supposedly not as good for you

اما بله، می دانید، نان سفید مطمئن برای نان، البته ظاهراً برای شما خوب نیست،

because the fact you want the fibre is supposed to be, much better for you,

زیرا این واقعیت که شما فیبر می خواهید برای شما بسیار بهتر است،

but, sometimes.

اما، گاهی اوقات.

Yeah. A little bit of white bread. Okay. It's nice.

آره کمی نان سفید. باشه خوب است.

The other foods that we often eat every day besides white bread or brown bread, of course, a lot of people these days prefer brown bread.

غذاهای دیگری که اغلب هر روز به جز نان سفید یا نان قهوه ای می خوریم، البته این روزها بسیاری از مردم نان قهوه ای را ترجیح می دهند.

Other daily foods include cereal.

سایر غذاهای روزانه شامل غلات است.

Cereal can be something you have for breakfast.

غلات می تواند چیزی باشد که برای صبحانه میل کنید.

Yeah, a little bowl or something you have maybe in your porridge.

بله، یک کاسه کوچک یا چیزی که شاید در فرنی خود دارید.

So maybe there is brand.

پس شاید مارکی وجود داشته باشد.

There is.

وجود دارد.

There are oats.

جو وجود دارد.

That's that's another very popular type of food that people like eating.

این یکی دیگر از انواع بسیار محبوب غذایی است که مردم آن را دوست دارند.

And of course, I suppose chocolate rice and pasta.

و البته، من برنج شکلاتی و ماکارونی را فرض می کنم.

But of course, the thing that most people love to eat are the things that are contained within the food.

اما مطمئناً چیزی که بیشتر مردم دوست دارند بخورند، چیزهایی است که در غذا وجود دارد.

And by that I mean sugar and salt.

و منظورم شکر و نمک است.

And I have to say, I will say it. I am slightly

و باید بگویم، خواهم گفت. من کمی

addicted to sugar.

به قند معتاد هستم.

I do like sweet things, even though deep down I know, I know it is.

من چیزهای شیرین را دوست دارم، اگرچه در اعماق وجودم می دانم، می دانم که اینطور است.

It is not.

این نیست.

Well, cereal is definitely would come under a staple food. For a lot of people.

خوب، غلات قطعاً زیر یک غذای اصلی قرار می گیرند. برای بسیاری از مردم.

As you say, oats, which is of course a grain similar to wheat.

به قول شما جو دوسر که البته دانه ای شبیه به گندم است.

But,

اما

traditionally we think of people in Scotland, eating a lot of oats.

ما به طور سنتی به مردم اسکاتلند فکر می کنیم که جو دوسر زیادی می خورند.

I don't know if that's the case now, but, I mean, I have I like porridge, but I can't have it every day.

نمی دانم الان اینطور است یا نه، اما منظورم این است که من دارم فرنی دوست دارم، اما نمی توانم هر روز آن را بخورم.

It's quite heavy.

خیلی سنگینه

So I will have some kind of cereal every day, which is either oats

بنابراین من هر روز نوعی غلات خواهم داشت که یا جو دوسر است

or wheat based and, but, yeah, you could say cereal was a staple.

یا بر پایه گندم، اما، بله، می توان گفت غلات یکی از مواد اصلی بود.

I think it's becoming less popular now.

من فکر می کنم در حال حاضر کمتر محبوب شده است.

Because I read somewhere that, there was a cereal factory in the UK closing down because people are eating less cereals now.

چون جایی خواندم که یک کارخانه غلات در بریتانیا تعطیل شد زیرا مردم الان غلات کمتری می خورند.

They're certainly eating less of the sugary type of unhealthy cereals that, recently have been getting quite bad press.

آنها مطمئناً از نوع قندی غلات ناسالم کمتری می خورند که اخیراً در حال انتشار بسیار بد بوده است.

Okay. Christina says Rice Krispies. Yes, I

باشه کریستینا می گوید Rice Krispies. بله، I

Rice Krispies are a type of commercial cereal,

Rice Krispies یک نوع غلات تجاری است،

and I do love anything like that, especially when they have lots and lots of sugar on top of them.

و من عاشق چنین چیزی هستم، به خصوص وقتی که مقدار زیادی شکر روی آنها باشد.

I have to say, if you could, what food would you eat every day?

باید بگم اگه میتونستی هر روز چه غذایی میخوری؟

Mr. Steve, without regard of the consequence.

آقای استیو، بدون توجه به عواقب آن.

But I definitely have chocolate every day. Well, I do have chocolate every day.

اما من قطعا هر روز شکلات می خورم. خب من هر روز شکلات میخورم

You almost do only a small amount.

تقریباً فقط مقدار کمی انجام می دهید.

But, you know, if if there were no health consequence cases,

اما، می‌دانید، اگر هیچ مورد عواقبی برای سلامتی وجود نداشت،

I would, Well, actually, I pretty much eat what I pretty much eat what I like to eat.

خب، در واقع، من تقریباً چیزی را که تقریباً می‌خورم همان چیزی را که دوست دارم می‌خورم، می‌خورم.

I don't really eat anything I don't like.

من واقعا چیزی که دوست ندارم نمی خورم.

I would say so every day. The thing is, with eating something every day.

من هر روز این را می گویم. مسئله این است که هر روز چیزی بخوریم.

Is that you become bored with it.

آیا از آن خسته می شوید.

I've been out, I mind you, I probably do have bread every day, okay.

من بیرون رفته ام، نگران شما هستم، احتمالاً هر روز نان دارم، باشه.

Because we make it, I probably have a cereal every day.

چون ما درستش می کنیم، احتمالا هر روز یک غلات می خورم.

But, yeah, wheat is definitely something I consume one way or the other every day.

اما، بله، گندم قطعاً چیزی است که من هر روز به هر طریقی مصرف می کنم.

In fact, I think since we started making our own bread, I think we consume more bread than we did before.

در واقع، من فکر می کنم از زمانی که شروع به تهیه نان خود کردیم، فکر می کنم بیشتر از قبل نان مصرف می کنیم.

I definitely it's it's safe to say so. Well, we all know mine.

من قطعاً می توانم این را بگویم. خوب، همه ما مال من را می شناسیم.

It would be mashed potatoes. Mashed potatoes.

این می تواند پوره سیب زمینی باشد. پوره سیب زمینی.

I absolutely love them. And garlic, you'd have garlic every day as well.

من کاملا آنها را دوست دارم. و سیر، هر روز سیر میل می کنید.

Can I just say I.

می توانم فقط بگویم من.

I have fallen completely in love with garlic.

من کاملاً عاشق سیر شده ام.

I don't know what it is. I've always liked it.

من نمی دانم آن چیست. من همیشه آن را دوست داشته ام.

And of course there are many foods that people dislike.

و البته غذاهای زیادی وجود دارد که مردم دوست ندارند.

What food do you dislike or find hard to eat? You know mine.

چه غذایی را دوست ندارید یا خوردن آن برایتان سخت است؟ تو مال من رو میدونی

You don't even need to ask me because everyone knows now I don't like mushrooms and I don't like kidneys.

حتی نیازی نیست از من بپرسی چون الان همه می دانند که من قارچ دوست ندارم و کلیه ها را دوست ندارم.

I can't eat those things.

من نمی توانم آن چیزها را بخورم.

What about you, Steve? Is there a food you hate? Yeah.

تو چطور، استیو؟ آیا غذایی هست که از آن متنفر باشید؟ آره

I don't like seafood.

من غذاهای دریایی دوست ندارم

By seafood, I mean things like mussels and pearls.

منظور من از غذاهای دریایی چیزهایی مانند صدف و مروارید است.

Not fish, I like fish.

ماهی نیست من ماهی دوست دارم

What about crabs? Crabs? I don't like that kind of meat.

در مورد خرچنگ ها چطور؟ خرچنگ؟ من این نوع گوشت را دوست ندارم.

Crab? Steve. Pardon?

خرچنگ؟ استیو عفو؟

Have you ever had crabs?

آیا تا به حال خرچنگ داشته اید؟

Well, we won't go into that, Mr. Duncan.

خب، ما وارد این موضوع نمی شویم، آقای دانکن.

But I know what you're trying to get me to say. Mr. Duncan.

اما من می دانم که شما چه چیزی می خواهید مرا وادار به گفتن کنید. آقای دانکن

Man, there's a lotion you can get for that from the from the camera. What about lobster?

مرد، لوسیونی وجود دارد که می توانید برای آن از دوربین تهیه کنید. خرچنگ چطور؟

No, I don't like anything that smells fishy.

نه، من چیزی را که بوی ماهی می دهد دوست ندارم.

I'm not keen on, so I.

من مشتاق نیستم، بنابراین من.

So. Yeah.

بنابراین. آره

Mussels, prawns, anything like that. I'm not keen.

صدف، میگو، هر چیزی شبیه این. من مشتاق نیستم

I remember it in the 1970s. In the early 1980s?

من آن را در دهه 1970 به یاد دارم. در اوایل دهه 1980؟

No, there would always be someone who would go around in the pubs selling shellfish and something called whelks.

نه، همیشه کسی پیدا می‌شود که در میخانه‌ها بچرخد و صدف و چیزی به نام ویلکس بفروشد.

Whelks?

هلکس؟

They're like little tiny fish in shells.

آنها مانند ماهی های کوچک در صدف هستند.

And you take them out and you suck them down.

و آنها را بیرون می آورید و آنها را می مکید.

Disgusting things, they smell, smell, they smell.

چیزهای ناپسند، بو، بو، بو می دهند.

Not very nice. Let's just say, Mr. Steve, we only have ten minutes left.

خیلی قشنگ نیست فقط بگوییم آقای استیو، فقط ده دقیقه فرصت داریم.

Oh, yes. Quickly as this.

اوه، بله. به سرعت اینطوری

As this quickly says, do we have do we make spicy food in England, like in India or North Africa?

همانطور که به سرعت می گوید، آیا ما در انگلستان، مانند هند یا شمال آفریقا، غذای تند درست می کنیم؟

We don't.

ما نمی کنیم.

It's not.

این نیست.

We eat spicy food. Curries are very popular, but we don't tend to cook it at home.

ما غذای تند می خوریم. کاری بسیار محبوب است، اما ما تمایلی به پخت آن در خانه نداریم.

We tend to go out for that.

ما تمایل داریم برای آن بیرون برویم.

Yeah. Home. Homemade. But but you can buy all these things in the shops now. Ready made, can't you.

آره صفحه اصلی. خانگی. اما اکنون می توانید همه این چیزها را در مغازه ها خریداری کنید. آماده است، نمی توانید.

You can. We don't. Not in the same way that you would make it in India.

شما می توانید. ما نمی کنیم. نه به همان شکلی که در هند می‌سازید.

And, no, most people, if they're going to make a curry at home, they tend to buy it in a jar.

و، نه، اکثر مردم، اگر می خواهند کاری در خانه درست کنند، تمایل دارند آن را در یک شیشه بخرند.

Yes. And, a curry sauce and add it to some to something. Yeah.

بله. و یک سس کاری و آن را به مقداری به چیزی اضافه کنید. آره

I suppose it would be fair to say.

فکر می کنم منصفانه باشد که بگویم.

It would be fair to say, Steve, that the, British taste is not always hot and spicy.

منصفانه است که بگوییم استیو، طعم بریتانیایی همیشه تند و تند نیست.

We do like our food mild and some might say a little bit bland.

ما غذای خود را ملایم دوست داریم و برخی ممکن است بگویند کمی ملایم.

But last night I made Mr. Duncan, one of our favourites, which is lentil dahl.

اما دیشب آقای دانکن را درست کردم، یکی از غذاهای مورد علاقه ما، که دهل عدس است.

Yeah. Which is a light, very lightly spiced.

آره که یک ادویه سبک، بسیار کم ادویه است.

I had three types of lentils I put in there and, with onions and, tomatoes and put it in the slow cooker.

من سه نوع عدس داشتم و با پیاز و گوجه فرنگی ریختم و در آرام پز گذاشتم.

And then we just have it with some bread.

و سپس آن را با مقداری نان می خوریم.

It was lovely. Mr. Duncan or rice. Sometimes we have it with rice. Yes.

دوست داشتنی بود آقای دانکن یا برنج. گاهی آن را با برنج می خوریم. بله.

Mr. Steve, we only have eight minutes. No, eight minutes to do what?

آقای استیو، ما فقط هشت دقیقه فرصت داریم. نه، هشت دقیقه برای انجام چه کاری؟

Well, we're going to play the game that we always play every single week.

خوب، ما بازی را انجام می دهیم که همیشه هر هفته انجام می دهیم.

It is the super game. A lot of people love playing this.

این بازی فوق العاده است. بسیاری از مردم عاشق این بازی هستند.

All you have to do is look at the picture.

تنها کاری که باید انجام دهید این است که به تصویر نگاه کنید.

And contained within that picture is a well-known phrase or idiom.

و در آن تصویر عبارت یا اصطلاح معروفی وجود دارد.

Yes, it is time to play guess the picture idiom.

بله، وقت آن است که اصطلاح تصویر را حدس بزنید.

If you could be,

اگر می توانستی،

it could be boo boo boo. Be.

می توانستی بووووووو باشد.

Yes. The. Yes. The picture.

بله. . بله. تصویر

Guess the picture idiom.

اصطلاح تصویر را حدس بزنید.

That's all you have to do.

این تمام کاری است که باید انجام دهید.

Guess the picture, guess the picture. It's, It's not annoying.

تصویر را حدس بزنید، تصویر را حدس بزنید. این است، آزار دهنده نیست.

It's not annoying. What I just did there. I think it might be slightly annoying.

آزاردهنده نیست. کاری که من فقط آنجا انجام دادم. من فکر می کنم ممکن است کمی آزار دهنده باشد.

Sorry about that.

از این بابت متاسفم.

Here we go then. Oh, everyone loves this game, Mr. Steve.

پس ما اینجا می رویم. اوه، همه این بازی را دوست دارند، آقای استیو.

Including you.

از جمله شما.

I have a feeling it is now time to play guess the picture idiom.

من احساس می کنم اکنون زمان آن است که اصطلاح تصویر را حدس بزنم.

I will show you a picture on the screen, and all you have to do is tell me what that picture idiom is.

من تصویری را روی صفحه نمایش به شما نشان خواهم داد و تنها کاری که باید انجام دهید این است که به من بگویید آن اصطلاح تصویر چیست.

I think these are, quite easy this week.

من فکر می کنم اینها، این هفته بسیار آسان است.

I don't think they are difficult.

فکر نمی کنم سخت باشند.

I think they might be quite easy. So here is the first one.

من فکر می کنم آنها ممکن است بسیار آسان باشند. بنابراین در اینجا اولین مورد است.

If you haven't

اگر قبلا بازی نکرده‌اید

played before, I will give you some idea about how to play it.

، در مورد نحوه بازی کردن به شما ایده خواهم داد.

So here is the first one.

بنابراین در اینجا اولین مورد است.

I like this one.

من این یکی را دوست دارم.

Don't forget, I spend a lot of hours making these I don't use.

فراموش نکنید، من ساعت های زیادی را صرف ساختن این مواردی می کنم که استفاده نمی کنم.

I it's all my own work. Where are you going, Steve?

من همش کار خودمه کجا میری استیو؟

I'm moving over because you like me to be visible.

من دارم جابجا میشم چون دوست داری دیده بشم

That's it.

We like to see your lovely face.

همین است.

ما دوست داریم چهره دوست داشتنی شما را ببینیم.

You see?

That's why. Here we go.

می بینی؟

به همین دلیل است. در اینجا ما می رویم.

The first picture idiom.

اصطلاح تصویر اول.

Oh. Oh, right. It's.

اوه اوه، درست است. این است.

Ooh. By the way, do I like barbecue? Says Pedro.

اوه راستی من کباب دوست دارم؟ پدرو می گوید.

Hello, Pedro. Yes.

سلام پدرو بله.

Barbecue isn't something we do here.

کباب کردن چیزی نیست که ما اینجا انجام دهیم.

It's something that you tend to do in the summer. Nice weather.

این کاری است که شما تمایل دارید در تابستان انجام دهید. هوای خوب

Which doesn't happen very often in the UK.

چیزی که در بریتانیا زیاد اتفاق نمی افتد.

Go to your friend's house as a party. Everyone's outside as a barbecue.

به عنوان مهمانی به خانه دوستتان بروید. همه بیرون مثل کباب هستند.

Cooking, cooking sausages, all various types of meats.

آشپزی، پخت سوسیس، انواع گوشت.

The problem with barbecues is people always burn the food.

مشکل باربیکیو این است که مردم همیشه غذا را می سوزانند.

They think that barbecue is another word for burn.

آنها فکر می کنند کباب یک کلمه دیگر برای سوختن است.

You don't burn the food.

شما غذا را نمی سوزانید.

You are cooking it to a high temperature and that's it.

شما در حال پختن آن با دمای بالا هستید و تمام.

So the burning part is not part of the barbecue.

پس قسمت سوخته جزء کباب نیست.

But I've been to many barbecues where they always think the food has to be burnt on the outside.

اما من باربیکیوهای زیادی رفته ام که همیشه فکر می کنند غذا باید از بیرون بسوزد.

Yeah, because everyone's worried that if they don't burn it, someone's going to get food poisoning.

بله، چون همه نگرانند که اگر آن را نسوزانند، یک نفر دچار مسمومیت غذایی می شود.

Because in the UK we tend to overcook everything, because we're fearful of getting,

زیرا در بریتانیا ما تمایل داریم که همه چیز را بیش از حد بپزیم، زیرا از

food poisoning.

مسمومیت غذایی

So particularly in barbecues, particularly if you're cooking a chicken, then and you've got guests,

می ترسیم . بنابراین به خصوص در باربیکیو، به خصوص اگر در حال پختن مرغ هستید و مهمان دارید،

you don't want to undercook the meat because you will be worried about giving people food poisoning.

نمی خواهید گوشت را کم بپزید زیرا نگران مسمومیت غذایی مردم خواهید بود.

So it always tends to come black.

بنابراین همیشه تمایل به سیاه شدن دارد.

It's always a bit disappointing, Bob. Yeah.

همیشه کمی ناامید کننده است، باب. آره

I don't think I've ever been to a barbecue where it's ever been done, but I could say to myself, oh, I really like that, because usually it's.

فکر نمی‌کنم تا به حال به کباب‌هایی که در آن کباب می‌شد نرفته باشم، اما می‌توانم به خودم بگویم، اوه، من واقعاً این را دوست دارم، زیرا معمولاً اینطور است.

By the time you get it, it's in a burn. It's gone cold. Yeah. And it's burnt.

تا زمانی که آن را دریافت کنید، در حال سوختگی است. سرد شده آره و سوخته

It's all just a bit disappointing. I'd rather just cook the meat in the oven.

این همه فقط کمی ناامید کننده است. من ترجیح می دهم فقط گوشت را در فر بپزم.

It's like eating charcoal.

مثل خوردن زغال است.

It's always a bit disappointing. Barbecue food to me.

همیشه کمی ناامید کننده است. غذای باربیکیو برای من

My advice is don't do it.

توصیه من این است که این کار را نکنید.

Don't. Don't have a barbecue. Just just get some nice cold food.

نکن. باربیکیو نخورید فقط یک غذای سرد خوب تهیه کنید.

Or maybe just use the oven in your kitchen like normal people.

یا شاید فقط مانند افراد عادی از فر در آشپزخانه خود استفاده کنید.

Oh, Christine, I was first to come up with a suggestion. Christina. Thank you.

آه، کریستین، من اولین بار بودم که یک پیشنهاد دادم. کریستینا متشکرم.

So thank you for that.

بنابراین از شما برای آن متشکرم.

Can I say hello to appear? A bear?

آیا می توانم برای ظاهر شدن سلام کنم؟ خرس؟

Who asks, is there anyone from India?

چه کسی می پرسد، آیا کسی از هند هست؟

We do have a lot of people watching in India, so a big hello to everyone watching in India at the moment.

ما افراد زیادی در هند داریم که تماشا می کنند، بنابراین یک سلام بزرگ به همه کسانی که در حال حاضر در هند تماشا می کنند.

Yes, maybe if you're from India, if you can tell us gram flour is that made from chickpeas or is it used to make naan bread?

بله، شاید اگر اهل هند هستید، اگر می توانید به ما بگویید آرد گرمی از نخود تهیه می شود یا برای تهیه نان نان استفاده می شود؟

Why do you keep banging Steve?

چرا مدام به استیو میکوبی؟

So please tell us.

پس لطفا به ما بگویید.

Stop banging.

کوبیدن را متوقف کنید.

Or is it just used to make pop atoms?

یا فقط برای ساختن اتم های پاپ استفاده می شود؟

Chickpea flour? Is that gram flour? And is it used to make pop domes and naan bread?

آرد نخودچی؟ اون آرد گرمیه؟ و آیا از آن برای تهیه گنبد پاپ و نان نان استفاده می شود؟

You are determined to find out later. Lasagne I am, I'm going to look at it.

شما مصمم هستید که بعدا بفهمید. لازانیا من هستم، می روم به آن نگاه کنم.

I could look it up. I've got my phone here. I could Google it anyway. What's the answer, Mr.

میتونستم نگاهش کنم من گوشیمو اینجا دارم به هر حال میتونستم گوگلش کنم جواب چیه آقای

Duncan?

The answer to the first, I guess, the picture idiom.

دانکن؟

پاسخ به اولین، حدس می‌زنم، اصطلاح تصویر.

Now, I thought this was really easy.

حالا، فکر می‌کردم این واقعاً آسان است.

I don't know, I thought this would be really easy, but at least.

نمی‌دانم، فکر می‌کردم این واقعاً آسان است، اما حداقل.

Christina, you have your thinking hat on today because yes, it is.

کریستینا، امروز کلاه فکری خود را بر سر دارید زیرا بله، همینطور است.

Stick to your guns.

به اسلحه خود بچسبید

So you did see what it's happening there.

پس دیدی اونجا چه خبره

So you got guns and they're all sticky because someone has put glue on them.

بنابراین شما اسلحه دارید و همه آنها چسبنده هستند زیرا کسی روی آنها چسب زده است.

You might stick to your to your guns, but it is a phrase that we use

ممکن است به اسلحه خود بچسبید، اما این عبارتی است که ما

quite often in English, a person who will not change their mind.

اغلب در انگلیسی از آن استفاده می کنیم، شخصی که نظر خود را تغییر نمی دهد.

They might even be a person who is resilient in their decision about something.

آنها حتی ممکن است فردی باشند که در تصمیم گیری در مورد چیزی انعطاف پذیر هستند.

Would you say, Steve, stick to your guns?

آیا می گویی استیو، به اسلحه هایت بچسب؟

Yes, it means that you've made up your mind to do something and you're not going to change.

بله، به این معنی است که شما تصمیم خود را برای انجام کاری گرفته اید و قرار نیست تغییری ایجاد کنید.

Even if other people.

حتی اگر افراد دیگر.

Because if you believe something is right and you want to do it,

زیرا اگر فکر می کنید کاری درست است و می خواهید آن را انجام دهید،

then you should stick to your guns because and not let other people persuade you one way or the other.

پس باید به اسلحه خود بچسبید زیرا و اجازه ندهید دیگران شما را به هر طریقی متقاعد کنند.

Because if you had an idea to do something, it's probably because inherently, you know, you can do it.

زیرا اگر ایده ای برای انجام کاری داشتید، احتمالاً به این دلیل است که ذاتاً، می دانید، می توانید آن را انجام دهید.

And, you shouldn't let other people put you off.

و، شما نباید اجازه دهید دیگران شما را ناامید کنند.

So if you're sticking to your guns, it means you're not giving up what you're doing.

بنابراین اگر به اسلحه خود چسبیده اید، به این معنی است که از کاری که انجام می دهید دست نمی کشید.

A bit like Donald Trump and his tariffs. He's sticking to his guns. He's not giving up with them.

کمی شبیه دونالد ترامپ و تعرفه هایش. او به اسلحه هایش چسبیده است. او با آنها تسلیم نمی شود.

Is, a part is an answer.

است، بخشی یک پاسخ است.

So that's that's the first picture idiom. Here's another one.

پس این اولین اصطلاح تصویری است. اینم یکی دیگه

This one's easy.

این یکی راحته

I think everyone is going to get this one.

من فکر می کنم همه قرار است این یکی را بگیرند.

I'm trying to make them easy.

من سعی می کنم آنها را آسان کنم.

Oh, this gun I'm not making them hard.

آه، این اسلحه من آنها را سخت نمی کنم.

I'm trying to make them easy.

من سعی می کنم آنها را آسان کنم.

Trust me. Yes. Foetus. Yes. Foetus.

به من اعتماد کن بله. جنین. بله. جنین.

Be morally strong. Firm in your decisions.

از نظر اخلاقی قوی باشید در تصمیم گیری های خود محکم باشید.

Don't easily give up. Yes. Stick to your guns. Here we go, Steve. Here's another one.

به راحتی تسلیم نشوید. بله. به اسلحه خود بچسبید ما به اینجا می رویم، استیو. اینم یکی دیگه

This is the last one. Because we have to go. We always seem to run out of time.

این آخرین مورد است. چون باید برویم. به نظر می رسد همیشه وقتمان کم شده است.

There we go.

آنجا می رویم.

This is.

این است.

This is everyone.

این همه هستند.

This is very easy.

این بسیار آسان است.

Is it? I'm.

آیا این است؟ من هستم.

I'm worried that Steve is looking confused.

من نگرانم که استیو گیج به نظر برسد.

I'm suddenly thinking, maybe this isn't easy, but I think this is an easy one.

من ناگهان فکر می کنم، شاید این آسان نباشد، اما فکر می کنم این یک آسان است.

Just.

فقط

Just say what you see.

فقط آنچه را که می بینید بگویید.

Just say what you see. What is happening there?

فقط آنچه را که می بینید بگویید. آنجا چه اتفاقی می افتد؟

What is that person doing?

اون شخص داره چیکار میکنه؟

I know what he's doing.

میدونم داره چیکار میکنه

But when I think of the literal meaning of, or describe that, it doesn't come up with an idiom, oh, I see.

اما وقتی به معنای تحت اللفظی آن فکر می‌کنم، یا آن را توصیف می‌کنم، اصطلاحی به ذهنم نمی‌رسد، اوه، می‌بینم.

That tells us a lot about Mr.

این به ما چیزهای زیادی در مورد

Steve's brain today.

مغز آقای استیو امروز می گوید.

I think over a Q run over it.

من فکر می کنم بیش از یک Q اجرا شده بیش از آن.

Q okay, anyway, let's let's let the audience guess I'm trying to help them along because it's 4:00.

خوب، به هر حال، اجازه دهید به تماشاگران اجازه دهیم حدس بزنند که من سعی می کنم به آنها کمک کنم زیرا ساعت 4:00 است.

Oh, I say we do have a meal to prepare, by the way.

اوه، من می گویم که ما یک وعده غذایی برای آماده کردن داریم، اتفاقا.

So as soon as this finishes today, we are both going into the kitchen and we are going to prepare the meal.

بنابراین به محض اینکه امروز تمام شد، هر دو به آشپزخانه می رویم و می خواهیم غذا را آماده کنیم.

Mr. Steve has a little chicken that he wants to stuff.

آقای استیو یک جوجه کوچک دارد که می خواهد آن را پر کند.

We also might have some meat as well today.

همچنین ممکن است امروز مقداری گوشت نیز بخوریم.

Run around the clock, says Louis. Hello.

لویی می گوید شبانه روز بدوید. سلام.

Okay. Yes

باشه بله

I mean definitely somebody is running around something.

منظورم این است که قطعاً کسی در اطراف چیزی می دود.

Oh Beatrice.

اوه بئاتریس.

That's quite that's a good guess Beatrice a good guess. There.

این کاملاً حدس خوبی است که بئاتریس حدس خوبی است. وجود دارد.

I gave away the fact that you could be right by the way I said oh Beatrice.

من این حقیقت را رد کردم که می توانی حق با تو باشد از طریقی که گفتم اوه بئاتریس.

Yes, Steve.

بله، استیو.

Which you would never ever be able to play poker with anyone because everyone would always know if you had a good hand or a bad hand,

که شما هرگز نمی توانید با کسی پوکر بازی کنید زیرا همه همیشه می دانند که دست شما خوب است یا بد،

to be honest with you,

صادقانه بگویم،

I think, I think this, I think this was quite easy.

فکر می کنم، فکر می کنم این، فکر می کنم این کار بسیار آسان بود.

So I was expecting everyone to get this right.

بنابراین من انتظار داشتم که همه این موضوع را به درستی دریافت کنند.

On the screen you can see the small shadow of the man he is jumping over

روی صفحه می توانید سایه کوچک مردی را ببینید که او از روی

the letter

حرف

from the alphabet,

الفبا می پرد،

the letter Q?

حرف Q؟

Yes, the answer is.

بله، پاسخ این است.

Jump the queue.

از صف بپر

You are literally jumping the queue to jump the queue.

شما به معنای واقعی کلمه از صف می پرید تا از صف بپرید.

This is something you should never do in England.

این کاری است که هرگز نباید در انگلیس انجام دهید.

If you ever see a lot of people waiting for something, never jump in front, never jump in front of people.

اگر روزی دیدی که افراد زیادی منتظر چیزی هستند، هرگز جلو نپر، هرگز جلوی مردم نپر.

It will cause fights, fights.

باعث دعوا، دعوا می شود.

You never jump the queue. In the UK, yes, people will fight you.

شما هرگز از صف نمی پرید. در بریتانیا، بله، مردم با شما می جنگند.

They will. They.

آنها خواهند شد. آنها

It's like a fight to the death. Almost. Yes.

مثل مبارزه تا سر حد مرگ است. تقریبا بله.

So there it is, a popular phrase.

بنابراین وجود دارد، یک عبارت محبوب.

If you jump the queue, it means you go ahead of everyone else who is waiting.

اگر از صف بپرید به این معنی است که از همه منتظران جلوتر می روید.

You jump the queue, maybe at a bus stop.

شما از صف می پرید، شاید در ایستگاه اتوبوس.

Yeah, maybe, at a at a at a popular, baker shop.

بله، شاید، در یک مغازه نانوایی محبوب.

A sandwich shop.

یک ساندویچ فروشی

So you can see what I've done there.

بنابراین می توانید ببینید من در آنجا چه کرده ام.

We have the letter Q and and the person is jumping over.

ما حرف Q را داریم و شخص در حال پریدن است.

They are jumping on the queue.

دارند روی صف می پرند.

Flower said, jump for joy. What jump for joy is an idiom.

گل گفت از خوشحالی بپر. چه پرش برای شادی یک اصطلاح است.

That is a that is a well-known idiom.

این یک اصطلاح معروف است.

And I can see why you why you said that and jump for joy just means that you're very happy and you're so happy.

و من می توانم بفهمم که چرا این را گفتی و از خوشحالی می پری فقط به این معنی است که تو خیلی خوشحالی و خیلی خوشحالی.

You jump up and down.

بالا و پایین می پرید.

But that's not the answer to this.

اما این جواب این نیست.

But that is an idiom. So, thank you for that suggestion.

اما این یک اصطلاح است. بنابراین، از شما برای آن پیشنهاد سپاسگزارم.

I'm feeling as if I want to jump for joy because we have reached the end of today's live stream.

احساس می کنم می خواهم از خوشحالی بپرم زیرا به پایان پخش زنده امروز رسیده ایم.

The two hours have have literally flown by.

این دو ساعت به معنای واقعی کلمه گذشت.

They've gone by so quickly, and it is almost time for us to say goodbye.

آنها خیلی سریع از آنجا گذشتند و تقریباً زمان خداحافظی ما فرا رسیده است.

I have enjoyed today's live stream.

من از پخش زنده امروز لذت بردم.

Have you enjoyed it, Mr. Steve? I've. Course I have, Mr. Duncan.

آیا از آن لذت بردید، آقای استیو؟ من دارم. البته من دارم، آقای دانکن.

But all this talk of food has made me very hungry because. Yes, well, you know what has to happen now.

اما این همه صحبت در مورد غذا مرا بسیار گرسنه کرده است زیرا. بله، خوب، شما می دانید که در حال حاضر چه اتفاقی باید بیفتد.

We have to go into the kitchen to prepare the meal we have.

باید به آشپزخانه برویم تا غذایمان را آماده کنیم.

We have a little chicken that we're going to stuff and roast.

یه جوجه کوچولو داریم که پر می کنیم و برشته می کنیم.

And I will be peeling potatoes, of course.

و البته من سیب زمینی را پوست می کنم.

Of course I'm going to peel potatoes.

البته من قصد دارم سیب زمینی را پوست بگیرم.

And Mr. Duncan will always peel far too many potatoes.

و آقای دانکن همیشه تعداد زیادی سیب زمینی را پوست می کند.

So Mr.

بنابراین آقای

Duncan, but he looks at the potatoes in the saucepan and then adds another third.

دانکن، اما او به سیب زمینی های داخل قابلمه نگاه می کند و سپس یک سوم دیگر اضافه می کند.

And there's always far too many potatoes. I love potatoes,

و همیشه سیب زمینی خیلی زیاد است. من عاشق سیب زمینی هستم،

what can I say?

چه بگویم؟

I can't, I can't say anything else, but I love potatoes.

من نمی توانم، نمی توانم چیز دیگری بگویم، اما من عاشق سیب زمینی هستم.

Before we. Sorry, before we cooked it, start cooking, I made.

قبل از ما با عرض پوزش، قبل از اینکه آن را بپزیم، شروع به پختن کنید، من درست کردم.

Of course we will.

البته که خواهیم کرد.

I made some hot cross bun a cake yesterday in the in the,

من دیروز در نان

the bread maker.

ساز مقداری نان صلیب داغ یک کیک درست کردم.

So it's, it's got spices in it.

بنابراین، آن را ادویه جات ترشی جات در آن است.

It's we have that hot cross buns have in them the loaf that Mr.

ما داریم که نان های صلیب داغ نانی است که

Steve made yesterday.

دیروز آقای استیو درست کرد.

It's huge and it and we're going to have some of that as well. Before we start preparing the meal.

این بسیار بزرگ است و ما نیز مقداری از آن را خواهیم داشت. قبل از اینکه شروع به تهیه غذا کنیم.

I think we will be eating a meal at around about 6:00 tonight.

فکر می‌کنم امشب حدود ساعت 6 صبح می‌خوریم.

Lovely to be here and, interact with you all will be lovely if we could see you.

حضور در اینجا و تعامل با شما بسیار دوست داشتنی خواهد بود اگر بتوانیم شما را ببینیم.

But we can't.

اما ما نمی توانیم.

But we can interact through the live chat, please.

اما ما می توانیم از طریق چت زنده تعامل کنیم، لطفا.

Like Mr. Duncan's video today, if you haven't already.

ویدیوی امروز آقای دانکن را لایک کنید، اگر قبلاً این کار را نکرده اید.

It does help his channel enormously. If you just take that, like, button.

این به کانال او کمک زیادی می کند. اگر فقط آن را انتخاب کنید، دکمه را لایک کنید.

And it really would make Mr. Duncan a very happy man.

و این واقعاً آقای دانکن را به مردی بسیار شاد تبدیل می کند.

There it is. It's on the screen. So give me a lovely like. And also, don't forget to subscribe.

آنجاست. روی صفحه است. پس به من یک لایک دوست داشتنی بدهید و همچنین، اشتراک را فراموش نکنید.

We have around 1000 new subscribers joining every day at the moment.

در حال حاضر هر روز حدود 1000 مشترک جدید داریم.

Yeah.

So if you like this and if you want to subscribe, please do both of those things.

آره

بنابراین اگر این را دوست دارید و اگر می خواهید مشترک شوید، لطفاً هر دوی این موارد را انجام دهید.

It would be ever so nice.

همیشه خیلی خوب می شد

We will see you next Sunday. Mr.. Steve.

یکشنبه آینده شما را خواهیم دید. آقای استیو.

I think I'm here next Sunday.

فکر می کنم یکشنبه آینده اینجا هستم.

I'm sure I am. If I'm not, Mr.

من مطمئن هستم که هستم. اگر من نباشم، آقای

Duncan will tell you in the week, then you can rejoice.

دانکن در هفته به شما می گوید، آن وقت شما می توانید شاد باشید.

So if Mr. Steve isn't here next week,

بنابراین اگر آقای استیو هفته آینده اینجا نیست،

that means he is not here. Bye, everyone.

به این معنی است که او اینجا نیست. خداحافظ همه

Thank you.

متشکرم.

Have a good week. Learning English are Mr. Duncan's English addict channel.

هفته خوبی داشته باشید آموزش زبان انگلیسی کانال معتادان انگلیسی آقای دانکن هستند.

He can't wait.

او نمی تواند صبر کند.

He really?

You really want to get get into that kitchen? Don't you?

او واقعا؟

آیا واقعاً می خواهید وارد آن آشپزخانه شوید؟ اینطور نیست؟

My stomach's rumbling, Mr. Duncan.

شکمم غرغر می کند، آقای دانکن.

Mr. Steve is hungry.

آقای استیو گرسنه است.

See you next week, Mr.

هفته آینده می بینمت، آقای

Steve, I have

استیو، فکر

I don't think I've ever seen Steve.

نمی کنم تا به حال استیو را ندیده باشم.

So, so excited to get into the kitchen.

بنابراین، برای ورود به آشپزخانه بسیار هیجان زده هستم.

Lots and lots of food will be eaten today by us, and I hope you enjoy the rest of your Easter Sunday as well.

غذای زیادی امروز توسط ما خورده خواهد شد و امیدوارم از بقیه یکشنبه عید پاک نیز لذت ببرید.

Enjoy the rest of your day.

از بقیه روز خود لذت ببرید.

Enjoy the rest of whatever it is you are doing.

از بقیه هر کاری که انجام می دهید لذت ببرید.

I hope you've had a good time. I hope it has been worthwhile.

امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه امیدوارم ارزشمند بوده باشد.

If you want to watch this again, you can.

اگر می خواهید دوباره این را تماشا کنید، می توانید.

Later on there will be captions as well for you to watch

بعداً زیرنویس‌هایی نیز برای تماشای شما وجود خواهد داشت

and also you can have your own subtitles in your language as well later on.

و همچنین می‌توانید زیرنویس‌های خود را به زبان خود داشته باشید.

Thank you for watching.

ممنون که تماشا کردید

See you soon.

به زودی می بینمت.

This is Mr. Duncan. You know where I am.

این آقای دانکن است. میدونی کجا هستم

I am in the birthplace of the English language.

من در زادگاه زبان انگلیسی هستم.

You know where that is?

میدونی اونجا کجاست؟

It is, of course, England saying. Thanks for watching.

البته این را انگلیس می گوید. با تشکر برای تماشا.

I am back with you during the week.

من در طول هفته پیش شما هستم.

I am with you on Wednesday.

من چهارشنبه با شما هستم.

Don't forget, also to look out.

فراموش نکنید، همچنین مراقب باشید.

Look out for.

مراقب باشید.

New lessons.

درس های جدید

There are lots and lots of new lessons posted on my YouTube channel.

تعداد زیادی درس جدید در کانال یوتیوب من پست شده است.

Check those out as well. Thank you very much for watching. I'm going now.

آنها را نیز بررسی کنید. از تماشای شما بسیار سپاسگزارم. من الان میرم

See you soon and take care of yourself.

به زودی می بینمت و مواظب خودت باش

Whatever it is you are doing on this Easter Sunday.

هر کاری که در این یکشنبه عید پاک انجام می دهید.

And of course, you know what's coming next.

و البته، شما می دانید که در آینده چه خواهد شد.

Yes, you do.

بله، شما انجام می دهید.

Take care.

مراقب باشید.

See you on Wednesday. And.

چهارشنبه می بینمت. و.

Ta ta for now.

تا تا فعلا