Why Most People Don't Have SUCCESS — Podcast for English Learners

So I was born in São Paulo  Capital and I grew up there. 

بنابراین من در سائوپائولو پایتخت به دنیا آمدم و در آنجا بزرگ شدم.

I thought you were going for  that, um, Fresh Prince line,  

فکر می‌کردم به دنبال این هستید، اوم، خط تازه پرنس،

like in West Philadelphia, born and raised  on the playground is where I spent, anyway...

مانند در غرب فیلادلفیا، به‌هرحال در زمین بازی به دنیا آمدم و بزرگ شدم، جایی که من گذراندم...

What does your English learning and  Leonardo DiCaprio have in common? Well,  

یادگیری زبان انگلیسی شما و لئوناردو دی کاپریو چه وجه اشتراکی دارند؟ خب،

more than you might think. In this episode, we  talk about achievements and why just focusing on  

بیشتر از چیزی که فکرش را بکنید. در این قسمت، درباره دستاوردها صحبت می‌کنیم و اینکه چرا فقط تمرکز روی

your goals is a bad strategy when it comes to your  English learning. I'm joined in the global studio  

اهدافتان استراتژی بدی در یادگیری انگلیسی شماست. امروز در استودیوی جهانی به من ملحق می شود

today by the most lekker teacher in all South  Africa, the one, the only Casse! Hey, Casse. 

که لککرترین معلم در تمام آفریقای جنوبی، تنها کیس! هی، کیس

Hey, Thiago. How's it going? I'm doing well. How are you? 

هی، تیاگو. اوضاع چطوره؟ من خوبم. چطور هستید؟

I'm good. I'm, I'm really good  today. Thank you for asking. 

من خوبم. من هستم، امروز واقعاً خوب هستم . ممنون که پرسیدید

Awesome. So, Casse, today we are talking  all about achievements, right? But what  

عالی. بنابراین، کیس، امروز ما همه چیز درباره دستاوردها صحبت می کنیم، درست است؟ اما

does it mean? Could you define to our viewers  and listeners here what an achievement is? 

این یعنی چه؟ آیا می‌توانید در اینجا برای بینندگان و شنوندگان ما تعریف کنید که دستاورد چیست؟

Uh, yeah, so an achievement is something  that you succeed at. Something that you, you,  

اوه، بله، بنابراین یک دستاورد چیزی است که در آن موفق می شوید. چیزی که شما، شما،

a goal that you are successful at or something  that you manage to be really good at in life. 

هدفی که در آن موفق هستید یا چیزی که موفق می شوید در زندگی واقعاً در آن خوب باشید.

Yeah. Yeah. And I think achievements  are so important in our lives,  

آره آره و من فکر می‌کنم موفقیت‌ها در زندگی ما بسیار مهم هستند،

right? Because if you don't have achievements,  what's the purpose of living? Right? I mean,  

درست است؟ زیرا اگر دستاوردهایی نداشته باشید، هدف از زندگی چیست؟ درست؟ منظورم

it, it gives us meaning. You work hard for  something, for a goal, and then you achieve it,  

این است که به ما معنا می دهد. برای چیزی، برای یک هدف سخت کار می‌کنید، و سپس به آن می‌رسید،

and then you go like, yes. Awesome. What's the  next challenge? Yeah. So today we're gonna be  

و سپس می‌روید، بله. عالی. چالش بعدی چیست؟ آره بنابراین امروز ما

talking all about that and, we're gonna be sharing  with you guys today, um, some achievements that  

درباره آن صحبت خواهیم کرد و امروز با شما دوستان به اشتراک خواهیم گذاشت، اوم، برخی از دستاوردهایی که

we have experienced in our personal lives, you  know, I hope that you enjoy it. And also we're  

در زندگی شخصی خود تجربه کرده ایم، می دانید، امیدوارم که از آن لذت ببرید. و همچنین می

gonna explain exactly what Leonardo DiCaprio  have to do with all of that. Okay? So Casse,  

خواهیم توضیح دهیم که لئوناردو دی کاپریو دقیقاً چه ارتباطی با همه اینها دارد. باشه؟ بنابراین، کیس،

um, I would like to ask you first, what is  one achievement you're proud of in your life? 

اوم، می‌خواهم ابتدا از شما بپرسم، یکی از دستاوردهایی که در زندگی‌تان به آن افتخار می‌کنید چیست؟

So, one thing that I'm really proud of is that,  like, near the end of my high school career,  

بنابراین، چیزی که من واقعاً به آن افتخار می‌کنم این است که، مانند نزدیک به پایان دوران دبیرستانم، دوران‌های

like I was going through some really difficult  times, like in my family, and I'll spare you guys,  

بسیار سختی را سپری می‌کردم، مانند خانواده‌ام، و از شما بچه‌ها دریغ خواهم کرد،

like, the details, it's not a sad podcast  episode. I'll save it for next time. Um,  

مانند، جزئیات، یک قسمت پادکست غم انگیز نیست . من آن را برای دفعه بعد ذخیره می کنم. اوم،

but yeah. Anyway, so I went through some really  difficult times in my family and I was really  

اما آره. به هر حال، من در خانواده‌ام دوران‌های واقعاً سختی را پشت سر گذاشتم و واقعاً

struggling to stay, um, inspired or stay motivated  or to see, you know, in terms of my self-esteem,  

تلاش می‌کردم که الهام‌بخش بمانم یا با انگیزه بمانم یا ببینم، می‌دانی، از نظر عزت نفس،

and, you know, like young kids always think like,  oh, what am I gonna become when I'm older? Like,  

و، می‌دانی، مثل بچه‌های جوان. همیشه اینگونه فکر کنید، آه، وقتی بزرگتر شوم، من چه خواهم شد؟ مثلاً، آیا

am I doomed? Am I destined to just like fail?  Or, you know, is my life gonna be mediocre or  

من محکوم به فنا هستم؟ آیا مقدر شده است که مثل شکست بخورم؟ یا، می دانید، آیا زندگی من متوسط ​​خواهد بود یا    آیا

am I ever gonna know what I wanted to do the rest  of my life? And I struggled with that too. But,  

هرگز خواهم فهمید که می خواستم بقیه عمرم چه کنم؟ و من هم با آن مبارزه کردم. اما،

um, I kept working hard. I kept studying hard,  and I was able to successfully, um, be accepted  

اوم، به سختی کار کردم. من به سختی به مطالعه ادامه دادم و توانستم با موفقیت

at the top university in the country. And actually  it's the top university on the continent - I found  

در دانشگاه برتر کشور پذیرفته شوم. و در واقع  این برترین دانشگاه در قاره است - من

that out recently - so I was really, it made me  feel, it filled me with like this huge amount of  

اخیراً متوجه شدم - بنابراین واقعاً این احساس را در من ایجاد کرد، من را سرشار از این مقدار عظیمی از

self, not confidence, wouldn't say  self-confidence, but it gave me that boost,  

خود کرد، نه اعتماد به نفس، نمی‌توان گفت اعتماد به نفس، اما

you know, in terms of my self-esteem and, and  just, it was like getting that confirmation  

می‌دانید، از نظر عزت نفس و، و فقط، به من این تقویت را داد

or affirmation that I am able to do great  things if I set my mind to it. And, you know,  

. و، می‌دانید،

once I had achieved that, once I was able to, you  know, register and, and attend this university,  

وقتی به آن رسیدم، وقتی توانستم، شما می‌دانید، ثبت‌نام می‌کنم و در این دانشگاه شرکت می‌کنم،

I, I think what also helped me to recognize my  potential and, and my strengths was that I also  

فکر می‌کنم چیزی که به من کمک کرد پتانسیل‌هایم را بشناسم و نقاط قوتم این بود که

managed to have really great relationships, or  that's not a good word, but I had a really great,  

موفق شدم داشتن روابط واقعاً عالی، یا این کلمه خوبی نیست، اما من

um, set of teachers and lecturers at this  university who, who, um, enforced or reiterated  

در این دانشگاه معلمان و مدرسان بسیار خوبی داشتم که، اوم،

that those ideas and those, and affirmed me,  you know, in terms of the things that I wanted  

آن ایده ها و آن ها را اجرا یا تکرار کردند و من را تأیید کردند، شما می دانم، از نظر کارهایی که می خواستم

to do. And, um, I, I know this sounds like I'm  just, like I was just a kid who was lost and  

انجام دهم. و، اوم، من، می دانم که این به نظر می رسد که من فقط هستم، مثل اینکه من فقط یک بچه بودم که گم شده بود و به

needed a self-esteem boost, but it, it was bigger  than that because I think it shaped the way that  

تقویت عزت نفس نیاز داشتم، اما بزرگتر از این بود، زیرا فکر می کنم به من شکل داد.

I think about myself now. And, you know, that  might seem like a tiny moment in, in my past,  

الان به خودم فکر کن و، می‌دانید، ممکن است در گذشته من لحظه‌ای کوچک به نظر برسد،

but I think it paved, it paved the way, um,  to the person that I am today. And it really,  

اما فکر می‌کنم که هموار کرد، راه را برای شخصی که امروز هستم هموار کرد. و این واقعاً،

it really is something that set the  foundation of like who I am today and  

واقعاً چیزی است که پایه و اساس آن چیزی است که امروز هستم و   اینکه

how I see myself and where I see myself  going. So that to me was an achievement. 

خودم را چگونه می‌بینم و خودم را به کجا می‌بینم . بنابراین برای من یک دستاورد بود.

Yeah, it's a great one. Yeah. So that was when  you got into a journalism school, right? (No) No? 

آره خیلی عالیه آره پس آن زمانی بود که وارد یک مدرسه روزنامه نگاری شدید، درست است؟ (نه نه؟

Actually, not journalism school. It, I  studied film, media and drama. So, (Before?)  

در واقع، مدرسه روزنامه نگاری نیست. در آن، من فیلم، رسانه و نمایشنامه را مطالعه کردم. بنابراین، (قبلا؟)

those were... Yes. Oh, I did. I didn't know that. You see. 

اینها بودند... بله. اوه، انجام دادم. من این را نمی دانستم. می بینید.

It's, it's a back back story  to like who Casse is. But yeah,  

این یک داستان پشت سر هم است که دوست داشته باشیم کیس کیست. اما بله،

I studied that before I, I  ended up doing journalism. 

من قبل از اینکه کار روزنامه نگاری انجام دهم، مطالعه کردم.

That's cool. Yeah. I, I imagine you must  have enjoyed that course. I would've  

باحاله. آره من تصور می کنم شما باید از آن دوره لذت برده باشید. من از

enjoyed that course, I think, you know. The person I am today would appreciate  

آن دوره لذت می بردم، فکر می کنم، می دانید. شخصی که امروز هستم قدردان

that course a lot more than the person  I was back then. I think I was still,  

آن دوره بسیار بیشتر از شخصی است که در آن زمان بودم. فکر می‌کنم هنوز بودم،

I think I was 17 when I, when I started  university. And I think my mind wasn't quite  

فکر می‌کنم وقتی دانشگاه را شروع کردم، ۱۷ ساله بودم . و فکر می‌کنم ذهن من کاملاً

ready for it. But I always, there's a quote that  I love. I, oh, and I, English, English literature  

برای آن آماده نبود. اما من همیشه، یک نقل قول وجود دارد که دوستش دارم. من، اوه، و من، انگلیسی، ادبیات انگلیسی

was, was one of my majors as well. That's why  I love poetry. I love English so much. But, um,  

بود، یکی از رشته های من نیز بود. به همین دلیل من شعر را دوست دارم. من انگلیسی را خیلی دوست دارم. اما، اوم،

there's a quote by George Elliot, that says, ""It  is never too late to be what you might have been.  

نقل قولی از جورج الیوت وجود دارد که می‌گوید: «هیچ‌وقت دیر نیست برای چیزی که ممکن بود باشید.

It is never too late to be what you might  have been."" So I think that, you know,  

هیچ وقت برای تبدیل شدن به آن چیزی که ممکن بود بودی دیر نیست ." بنابراین فکر می کنم که، می دانید،

if I think about like what I, what I, who I was  back then and who I am now, I still think the two  

اگر به این فکر کنم که من چه چیزی هستم، چه کسی هستم، آن موقع چه کسی بودم و اکنون چه کسی هستم، هنوز هم به این دو فکر می کنم.

can connect. And somehow that like, media and  film studies, English literature, it's gonna,  

می تواند متصل شود. و به نوعی مانند مطالعات رسانه و فیلم، ادبیات انگلیسی،

it's gonna play a role. I'm gonna, I'm still gonna  do what I was supposed to do when I was there, so. 

نقش خواهد داشت. من می‌خواهم، هنوز هم کاری را انجام می‌دهم که وقتی آنجا بودم، قرار بود انجام دهم، بنابراین.

That's amazing. That actually reminds me of that  famous, uh, Steve Jobs commencement speech that  

این شگفت انگیز است. این در واقع من را به یاد آن سخنرانی شروع معروف استیو جابز می اندازد که

he gave, I think at Stanford in 2005, if  I remember correctly. And in that speech,  

او در سال 2005 در استنفورد ایراد کرد، البته اگر درست به خاطر داشته باشم. و در آن سخنرانی،

he talks about connecting the dots. How sometimes  you take some courses or you do some things in  

او در مورد اتصال نقطه ها صحبت می کند. چگونه گاهی اوقات در برخی از دوره‌ها شرکت می‌کنید یا کارهایی را در

your life, you don't know exactly how you're  gonna use that information in the future,  

زندگی انجام می‌دهید، نمی‌دانید دقیقاً چگونه از آن اطلاعات در آینده استفاده می‌کنید،

but you cannot connect the dots looking forward,  only looking backwards, right? So maybe in the  

اما نمی‌توانید نقطه‌ها را با نگاه رو به جلو وصل کنید، فقط به عقب نگاه می‌کنید، درست است؟ بنابراین شاید در

future you look back and then you go like, oh,  yeah, now it makes sense why I studied that,  

آینده به گذشته نگاه کنید و سپس بروید، اوه، بله، حالا منطقی است که چرا آن را مطالعه کردم،

why I was interested in that, because, you  know, then I can connect the dots. Uh, one  

چرا به آن علاقه داشتم، زیرا، می دانید، آنگاه می توانم نقاط را به هم وصل کنم. اوه، یک

point that you mentioned that I thought it was  interesting was the fact that Casse from today  

نکته ای که به آن اشاره کردید و به نظر من جالب بود، این واقعیت بود که کیس از امروز

would probably enjoy that course, the media course  more than Casse from the past. And I think there  

احتمالاً از آن دوره ، از دوره رسانه بیشتر از کاس از گذشته، لذت خواهد برد. و من فکر می‌کنم

is some truth to that in all of us, because we are  so young, yeah, when we have to make a decision  

در همه ما حقیقتی وجود دارد، زیرا ما خیلی جوان هستیم، بله، وقتی باید تصمیم بگیریم در

on what to study, like what course to take at  college, for example, like 17-18, I think. Um,  

مورد چه چیزی درس بخوانیم، مثلاً چه دوره‌ای را در کالج بگذرانیم، مثلاً 17-18، من فکر می کنم. اوم،

yeah. I mean, maybe if you took that course older  and more mature, you would enjoy it more. I guess  

آره منظورم این است که شاید اگر آن دوره را بزرگتر و بالغ‌تر می‌گذراندید، بیشتر از آن لذت می‌برید. حدس می‌زنم

that's why some countries have the, the gap year.  Right? Could you explain to the listeners and the  

به همین دلیل است که برخی کشورها سال شکاف را دارند. درست؟ آیا می توانید برای شنوندگان و بینندگان توضیح دهید که

viewers what a gap year is in that context? Sure. So a gap year is basically  

چه سالی در آن زمینه فاصله دارد؟ مطمئن. بنابراین یک سال فاصله اساساً

one year, or sometimes people take gap years. It's  just a, a break between studying. So usually after  

یک سال است، یا گاهی اوقات افراد سال‌های فاصله را می‌گذرانند. این فقط یک وقفه بین مطالعه است. بنابراین معمولاً پس از

you finish high school, you know, you go straight  to college. But some people prefer to take some  

اتمام دبیرستان، می‌دانید، مستقیماً به دانشگاه می‌روید. اما برخی از افراد ترجیح می‌دهند که

time off from studying, do something else, maybe  go to work, maybe do an internship, or, you know,  

از تحصیل کمی مرخصی بگیرند، کار دیگری انجام دهند، شاید به سر کار بروند، شاید یک دوره کارآموزی بگذرانند، یا می‌دانید،  به

travel abroad or do something that doesn't require  them to study. And usually it's a period where  

خارج از کشور سفر کنند یا کاری را انجام دهند که به تحصیل آنها نیازی ندارد. و معمولاً دوره‌ای است که

they find themselves - that's what people  like to say - find out what they want to do,  

آنها خودشان را پیدا می‌کنند - این چیزی است که مردم دوست دارند بگویند - می‌دانند چه کاری می‌خواهند انجام دهند،

or maybe save some money for some people in,  you know, it's not a matter of like choice,  

یا شاید مقداری پول برای برخی افراد پس‌انداز کنند، می‌دانی ، این یک انتخاب نیست،

right? So some people need to take some time off  studying and to go and work to save some money,  

درست است؟ بنابراین برخی از افراد باید برای مطالعه و مطالعه بروند و کار کنند تا مقداری پول پس انداز کنند،

or, you know, just to figure out what they  want to do for the rest of their lives. 

یا، می دانید، فقط برای اینکه بفهمند می خواهند تا آخر عمر چه کاری انجام دهند.

Yeah. I think it's a, it's a good idea, you  know, uh, to see some of the world first,  

آره فکر می‌کنم این یک ایده خوب است، می‌دانی، اوه،

you know, before going back to school again  and start studying again. So, yeah, I mean,  

قبل از بازگشت دوباره به مدرسه و شروع دوباره درس خواندن، ابتدا بخشی از جهان را ببینی. بنابراین، بله، منظورم این است،

I, I do see the validity in that. We don't have  that here in Brazil. Uh, but, um, I think it's a,  

من، من اعتبار آن را می بینم. ما اینجا در برزیل آن را نداریم. اوه، اما، اوم، من فکر می کنم این

it's a good practice, you know, for young people.  Uh, before I share with you my achievement, Casse,  

یک تمرین خوب است، می دانید، برای جوانان. اوه، قبل از اینکه دستاوردم را با شما به اشتراک بگذارم، کیس،

I do have some vocabulary questions to  ask you. So you said the word spare at  

چند سؤال واژگانی دارم که باید از شما بپرسم. بنابراین شما کلمه یدکی را در

the beginning. Uh, I wanna spare you the details  or spare you that story. What does that mean? 

ابتدا گفتید. اوه، من می‌خواهم از جزئیات صرف نظر کنم یا از آن داستان صرف نظر کنم. معنی آن چیست؟

So if you spare someone from something, it means  I'm gonna save you. I'm gonna save you from it.  

بنابراین اگر کسی را از چیزی دریغ کنی، به این معنی است که من تو را نجات خواهم داد. من تو را از آن نجات خواهم داد

In other words, I, I won't bother you  by telling you the details. Um, I'm  

به عبارت دیگر، من با گفتن جزئیات مزاحم شما نمی شوم. اوم، من

gonna spare you from it. I won't put you  through having to listen to the details. 

شما را از آن معاف خواهم کرد. من شما را مجبور به گوش دادن به جزئیات نمی‌کنم.

And you used a very nice word also. You  said doomed. Oh, I'm doomed to...What  

و شما هم از کلمه بسیار زیبایی استفاده کردید. گفتی محکوم به فناست. اوه، من محکومم به...

does that mean to be doomed? Yeah. So if you're doomed to do something,  

محکوم شدن به چه معناست؟ آره بنابراین، اگر محکوم به انجام کاری هستید،

um, you know, maybe, you know, if  you study something you don't like,  

اوم، می‌دانید، شاید، می‌دانید، اگر چیزی را مطالعه کنید که دوست ندارید،

and now you are doomed to, to follow  that career path means that you have  

و اکنون محکوم به انجام آن هستید، به دنبال آن مسیر شغلی به این معنی است که شما

no choice. It's your destiny to do  it. But in a, it's a more negative,  

چاره‌ای ندارید. این سرنوشت شماست که این کار را انجام دهید . اما در یک، منفی تر است،

in a more negative sense. So like, oh, you're  gonna be, you're doomed to do it. You have, you're  

به معنای منفی تر. بنابراین مانند، اوه، شما خواهید بود، شما محکوم به انجام آن هستید. شما

gonna have to suffer through that process. Like you're sentenced, right? 

باید از این روند رنج بکشید. مثل اینکه محکوم شدی، درسته؟

Yes, exactly. So it's a, it's a bad thing,  

بله دقیقا. بنابراین این یک چیز بدی است،

right? (Yeah) Yeah. Okay. Uh, you, you said the  word mediocre. Um, so something mediocre means  

درست است؟ (آره آره. باشه. اوه، تو، کلمه متوسط ​​را گفتی. اوم، پس چیزی متوسط ​​یعنی

average, something average, mediocre. But I, I  would like to highlight that word because I love  

متوسط، چیزی متوسط، متوسط. اما من، می‌خواهم آن کلمه را برجسته کنم زیرا

the sound of that word. The pronunciation  - mediocre we say. Right? Can you say that  

صدای آن کلمه را دوست دارم. تلفظ - ما می گوییم متوسط. درست؟ آیا می توانی دوباره آن را بگویی

again? Mediocre? (Mediocre) Uh, there you go.  You got a little bit -kuh at the end there.  

؟ متوسط؟ (متوسط) اوه، شما بروید. شما در پایان کمی -kuh دریافت کردید.

Yeah? The schwa. Yeah. The schwa, and the, and the  R is not really pronounced in your case. Right? 

آره؟ شوا. آره schwa، and the، و R واقعاً در مورد شما تلفظ نمی‌شود. درست؟

No, no, no. We don't, we don't  use the, the rolled R - mediocre. 

نه نه نه. ما از R - متوسط ​​استفاده نمی کنیم.

I love the sound of that word. And mediocre,  or mediocre. Yeah. It's great. And you also  

من صدای آن کلمه را دوست دارم. و متوسط، یا متوسط. آره عالیه. و شما همچنین

said paved the way, that experience paved  the way for you. Uh, what does that mean? 

گفتید راه را هموار کرد، آن تجربه راه را برای شما هموار کرد. اوه، این یعنی چی؟

Yeah. So when something paves the way for  something else, it means, think of bricks,  

آره بنابراین وقتی چیزی راه را برای چیز دیگری هموار می‌کند، به این معنی است که به آجر فکر کنید،

like put you, and you're laying bricks, if you've  ever seen that process, or if you think about it,  

مانند قرار دادن شما، و دارید آجر می‌چینید، اگر تا به حال آن فرآیند را دیده‌اید، یا اگر به آن فکر می‌کنید،

uh, maybe the game Tetris, I don't know. I'm  thinking of like bricks on top of each other. So,  

شاید بازی تتریس ، من نمی دانم. من مثل آجر روی هم فکر می کنم. بنابراین،

um, if you, if something paves the way for  something else, it means that it's preparing  

اوم، اگر شما، اگر چیزی راه را برای چیز دیگری هموار می کند، به این معنی است که آن

the path or it, it creates the stepping stones.  It create, it creates the pathway to something  

مسیر یا آن را آماده می کند، سنگ های پله را ایجاد می کند. ایجاد می کند، مسیری را برای چیز دیگری ایجاد می کند

else. So you can even say that someone paved  the way for me. In other words, someone  

. بنابراین حتی می توانید بگویید که کسی راه را برای من هموار کرد. به عبارت دیگر، شخصی

set the example, they went through  it first and they, they created the,  

نمونه را نشان داد، آنها ابتدا آن را طی کردند و آنها،

the way for me to do it, the opportunity for  me to do it because someone else did it first,  

راهی را برای من ایجاد کردند تا آن کار را انجام دهم، فرصتی را برای من انجام دهم زیرا شخص دیگری این کار را ابتدا انجام داد،

I now have the opportunity to do it cuz they  paved the way they went through it first,  

من اکنون فرصت انجام آن را دارم. به این دلیل که آنها ابتدا راهی را که از آن عبور کردند هموار کردند،

and now I know what to do. So that's my  little achievement from when I was younger.  

و اکنون می‌دانم چه باید بکنم. بنابراین این موفقیت کوچک من از زمانی است که جوانتر بودم.

How about you, Thiago? Tell us about yours. Yeah. In my case, Casse, um, I think the  

تو چطور، تیاگو؟ از مال خودت بگو آره در مورد من، کیس، اوم، من فکر می‌کنم

obvious one for us here is learning English in  my home country. Um, I think I, I was able to  

یکی از موارد واضح برای ما اینجا یادگیری زبان انگلیسی در کشور من است. اوم، فکر می‌کنم، توانستم

learn English very well, never having traveled  abroad. That's an achievement that I'm proud of  

انگلیسی را خیلی خوب یاد بگیرم، هرگز به خارج از کشور سفر نکرده‌ام. این دستاوردی است که من به آن افتخار می کنم

and I will be proud of until I die. Right? Uh,  but I'm not gonna get into this today because,  

و تا زمانی که بمیرم به آن افتخار خواهم کرد. درست؟ اوه، اما من امروز وارد این موضوع نمی‌شوم،   می‌دانید،

you know, uh, we've already done a video, where  I share my story. So, by the way, guys, if you  

اوه، ما قبلاً یک ویدیو تهیه کرده‌ایم که در آن داستانم را به اشتراک می‌گذارم. بنابراین، به هر حال، بچه‌ها، اگر می‌خواهید

wanna see my story, uh, on how I learned English  here in my home country, Brazil, you can check out  

داستان من، اوه، در مورد اینکه چگونه انگلیسی را اینجا در کشورم، برزیل یاد گرفتم، ببینید، می‌توانید

this lesson here that we're gonna, um, link in the  description and then you can watch it later. Okay.  

این درس را در اینجا ببینید، اوم، پیوندی در توضیحات و سپس می توانید بعداً آن را تماشا کنید. باشه.

But for this episode, I think the achievement  I wanted to share was leaving my parents' house  

اما برای این قسمت، فکر می‌کنم دستاوردی که می‌خواستم به اشتراک بگذارم ترک خانه پدر و مادرم

when I was 24. You know, I left my parents'  house when I was 24, and I moved not only, uh,  

در ۲۴ سالگی بود. می‌دانید، من خانه والدینم را در ۲۴ سالگی ترک کردم و نه تنها

from their house, but also I moved cities. Yeah.  So I am originally from Sao Paulo capital, and I,  

از خانه آنها نقل مکان کردم، بلکه شهرها را جابجا کردم. آره بنابراین من اصالتاً از پایتخت سائوپائولو هستم و در

I was born and raised there. Um, and then at 24,  I came to the city where I live today in Curitiba,  

آنجا متولد و بزرگ شدم. اوم، و سپس در ۲۴ سالگی، به شهری که امروز در آن زندگی می‌کنم، در کوریتیبا،

which is in the south of the country. And I'm very  proud of that because, you know, um, I wanted my  

که در جنوب کشور است، آمدم. و من بسیار به این افتخار می کنم زیرا، می دانید، اوم، من

independence at that time. You know, I wanted, I  wanted to, you know, get out of my, get, get, get,  

در آن زمان استقلال خودم را می خواستم. می‌دانی، من می‌خواستم، می‌خواستم، می‌دانی، از من خارج شوم، بگیر، بگیر، بگیر،

what's the, the expression, get away or get out  of my parents' wing? Is that correct to say that? 

چه تعبیری دارد، از بال پدر و مادرم دور شو یا بیرون؟ آیا این گفته درست است؟

You can say, I, I wanted to get out from under my  parents' wing. (Ah) like a chicken, you know, the,  

می توانید بگویید، من، می خواستم از زیر بال والدینم بیرون بیایم . (آه) مثل مرغ، می‌دانی،

the hen - it walks and her chicks are under here. So the correct way to say this is I wanted to get  

مرغ - راه می‌رود و جوجه‌هایش اینجا هستند. بنابراین راه درست برای گفتن این است که می‌خواستم

out from under my parents' wings. Yeah. That's  what I wanted. Yeah. So I wanted to have my life  

از زیر بال والدینم بیرون بیایم. آره این همان چیزی است که من می خواستم. آره بنابراین می‌خواستم زندگی

and my place and, you know, not having to explain  myself to it, to everybody. So I did it. Yeah.  

و جایگاهم را داشته باشم و، می‌دانی، مجبور نباشم خودم را برای آن، برای همه توضیح دهم. بنابراین من آن را انجام دادم. آره

I came here with a couple more friends at that  time. We had kind of a similar goal of making it,  

من در آن زمان با چند دوست دیگر به اینجا آمدم . ما به نوعی هدف مشابهی برای ساختن آن داشتیم،

right, in this new city, in this new state. Um,  unfortunately they didn't adapt very well to the  

درست، در این شهر جدید، در این ایالت جدید. اوم، متأسفانه آنها خیلی خوب با شهر سازگار نشدند

city, so they left a few months later. But I did,  I left the city and I, I got a job at that time,  

، بنابراین چند ماه بعد آنجا را ترک کردند. اما من این کار را کردم، شهر را ترک کردم و من، در آن زمان کار پیدا کردم،

uh, rather quickly, you know, and I stayed. Yeah.  And I think it was, uh, a great decision for  

خیلی سریع، می دانید، و من ماندم. آره و فکر می‌کنم، اوه، تصمیم بزرگی برای

me, you know, because then I met my, my wife, she  is from here, and then, you know, now we have kids  

من بود، می‌دانی، چون بعد از آن با همسرم آشنا شدم، او اهل اینجاست، و بعد، می‌دانی، حالا ما با هم بچه داریم

together. Yeah. So, um, yeah, it was a, it was a  great decision. Yeah. But this idea of leaving,  

. آره بنابراین، اوم، بله، این یک تصمیم عالی بود. آره اما این ایده رفتن،

yeah, relatively young, I think that was, uh,  good. It wasn't easy. Of course, I had some  

آره، نسبتاً جوان، فکر می‌کنم که خوب بود. آسون نبود البته من چند

challenges. Yeah. Because, you know, you have  to do everything on, uh, by yourself, right? And  

چالش داشتم. آره چون، می دانید، باید همه کارها را به تنهایی انجام دهید، درست است؟ و

I did have, I did have some people along the way  who helped me, especially at the beginning, right.  

من داشتم، در این راه افرادی را داشتم که به من کمک کردند، مخصوصاً در ابتدا، درست.

Um, with some key things. But overall,  I'm proud of that, of leaving early. Yeah. 

اوم، با چند چیز کلیدی اما در مجموع، من به این افتخار می‌کنم، به این که زودتر رفتم. آره

I think like the, the level of independence, um,  that, and like self-reliance, I think that's,  

من فکر می کنم مانند سطح استقلال، ام، آن، و مانند اتکا به خود، فکر می کنم همین است، همین است

that's it. Because you, you cannot  turn to mom and dad and go like, oh,  

. چون تو نمی‌توانی به مامان و بابا روی بیاوری و بروی، آه، می‌دانی

you know, I'm struggling right now. Of course you  can, I'm sure your parents would never turn you  

، من در حال حاضر در حال مبارزه هستم. مطمئناً می‌توانید، مطمئن هستم که والدینتان هرگز شما را

away. But I, I, I think it's, you wanna show them  that, you know, I made this decision. I'm grown.  

دور نمی‌کنند. اما من، من، فکر می کنم این است، شما می خواهید به آنها نشان دهید که، می دانید، من این تصمیم را گرفتم. من بزرگ شده ام.

So I think that's really, really awesome. Yeah. Yeah. I love that word that you use,  

بنابراین من فکر می کنم که واقعاً بسیار عالی است. آره آره به هر حال من آن کلمه ای را که استفاده می کنید دوست دارم

by the way. Self-reliance. What's that? So when you rely, think of the word rely, so when  

. اتکا به خود. آن چیست؟ بنابراین وقتی تکیه می‌کنید، به کلمه تکیه فکر کنید، بنابراین وقتی

you rely on someone, you're, you need them.  You know, I'm relying on you. I need you to  

به کسی تکیه می‌کنید، به او نیاز دارید. میدونی من به تو تکیه میکنم من نیاز دارم که

help me with this. Um, when you self-rely, you are  only, you only need yourself, you're depending on  

در این مورد به من کمک کنید. اوم، وقتی به خودت تکیه می کنی، فقط به خودت نیاز داری، به

yourself, your own strengths, your own abilities.  I'm self-reliant. I can do it by myself. It's  

خودت، قوت ها و توانایی هایت وابسته ای. من متکی به خود هستم من می توانم آن را به تنهایی انجام دهم.

similar to, to being an independent, I guess. But,  um, yeah, think of it more like, I don't depend,  

حدس می‌زنم این شبیه به مستقل بودن است. اما، اوم، آره، بیشتر به این فکر کن، من وابسته نیستم، به

I don't need anyone else to do this. I'm  able to do this on my own. I'm self-reliant. 

هیچ کس دیگری نیاز ندارم که این کار را انجام دهد. من به تنهایی قادر به انجام این کار هستم. من متکی به خود هستم

Awesome. Cool. I wanna ask you,  

عالی. سرد. می‌خواهم از شما بپرسم،

you said your friends didn't make it. What  does it mean when someone doesn't make it? 

شما گفتید که دوستانتان موفق نشدند. وقتی کسی موفق نمی شود چه معنایی دارد؟

When you have a goal and you don't achieve  that, you know, you can say that you didn't  

وقتی هدفی دارید و به آن نمی رسید، می دانید، می توانید بگویید که به آن نرسیده اید

make it. Uh, so when you are not successful  at executing a plan, or achieving a goal that  

. اوه، پس وقتی در اجرای یک برنامه موفق نیستید، یا به هدفی که

you have, you can say that you don't make it.  The opposite is also true. If you achieve the,  

دارید، نمی‌توانید بگویید که به آن نمی‌رسید. مخالفش هم درست است. اگر به

the goal that you set for yourself, or  if you were able to carry out the plan,  

هدفی که برای خود تعیین کرده اید دست یابید، یا اگر بتوانید برنامه ای را اجرا کنید،

yeah, that you created, you made it. Uh,  we usually say that to refer to success,  

بله، آن را ایجاد کرده اید، آن را انجام داده اید. اوه، معمولاً این را برای اشاره به موفقیت می‌گوییم،

right? When a person becomes very successful at  something, we say that the person has made it. 

درست است؟ وقتی فردی در کاری بسیار موفق می شود، می گوییم که آن فرد آن را ساخته است.

You also answered, like you said, you were  born and raised, um. What does that mean? 

شما هم پاسخ دادید، همانطور که گفتید، شما به دنیا آمده اید و بزرگ شده اید. معنی آن چیست؟

Born and raised. Yeah. So I was born in Sao  Paulo Capital, and I grew up there. Yeah.  

متولد و بزرگ شده. آره بنابراین من در پایتخت سائو پائولو به دنیا آمدم و در آنجا بزرگ شدم. آره

So my first 24 years of life were spent there. I  was raised there. Um, your raise you for example,  

بنابراین 24 سال اول زندگی من در آنجا سپری شد. من آنجا بزرگ شدم. اوم، مثلاً شما

or any close family member, maybe a grandparent.  Yeah. But typically your parents, right? So your  

یا یکی از اعضای نزدیک خانواده، شاید پدربزرگ و مادربزرگ را بزرگ کرده‌اید. آره اما معمولاً والدین شما، درست است؟ بنابراین،

mom and dad, they raise you. They help you grow  up well with education and clothing and food  

مادر و پدرت، تو را بزرگ می‌کنند. آن‌ها به شما کمک می‌کنند با تحصیلات، پوشاک، غذا

and health, right? This is raising someone.  If you have kids, you have to raise them. 

و سلامت، خوب رشد کنید، درست است؟ این بزرگ کردن کسی است. اگر بچه دارید، باید آنها را بزرگ کنید.

I, I thought you were growing, you were  going for that, um, Fresh Prince line,  

من، فکر می‌کردم شما در حال رشد هستید، به دنبال آن هستید، اوم، خط تازه پرنس،

like in West Philadelphia, born and raised on  the playground is where I spent, anyway, sorry.  

مانند در غرب فیلادلفیا، در زمین بازی به دنیا آمدم و بزرگ شدم ، به هر حال، متاسفم.

I love that episode you did with, with Ethan. I  was watching it again. Yeah. It, it's great that  

من آن اپیزودی را که با ایتن انجام دادی، دوست دارم. دوباره داشتم آن را تماشا می‌کردم. آره خیلی خوب است که به

you mentioned that. So, uh, we can also link  that episode in the description below, uh, for  

آن اشاره کردید. بنابراین، اوه، ما همچنین می‌توانیم آن قسمت را در توضیحات زیر پیوند دهیم، آه، برای

the viewers and the listeners, uh, to listen or  watch later. It's episode 325, where we practice  

بینندگان و شنوندگان، اوه، گوش کنند یا بعداً تماشا کنند. این قسمت 325 است، جایی که ما

listening skills with the Fresh Prince of Bel Air.  That was a fun one to do. Okay, Casse. So now that  

مهارت‌های شنیداری را با Fresh Prince of Bel Air تمرین می‌کنیم. این کار سرگرم کننده ای بود. باشه، کیس بنابراین اکنون که

we have both shared a couple of achievements here  that we have experienced, I thought it would be  

ما هر دو چند دستاورد را در اینجا به اشتراک گذاشته‌ایم که تجربه کرده‌ایم، فکر می‌کنم

cool for us to share, briefly share, um, a story  about someone who has achieved huge success only  

برای ما جالب است که داستانی را درباره کسی که بعداً در زندگی خود به موفقیت بزرگی دست یافته است، به اشتراک بگذاریم

later in their lives. Because many people have  this misconception that past a certain age, you  

. از آنجایی که بسیاری از مردم این تصور غلط را دارند که با گذشت یک سن خاص، شما

are too old, right? Oh, past 40, past 50, or even  60, right? I'm too old, I can't do anything else,  

خیلی پیر هستید، درست است؟ اوه، از 40، 50 یا حتی 60 گذشته، درست است؟ من خیلی پیر هستم، نمی توانم کار دیگری انجام دهم،

or I can't accomplish anything else. But these  stories that we're gonna briefly share with you  

یا نمی توانم کار دیگری انجام دهم. اما این داستان‌هایی که به اختصار با شما به اشتراک می‌گذاریم در

guys actually prove the opposite. And you do  have a couple of nice examples to give, right? 

واقع خلاف این را ثابت می‌کند. و چند مثال خوب برای آوردن دارید، درست است؟

I wanna add to what you're saying because I  think that for women, I'm not saying it's only  

من می‌خواهم به آنچه می‌گویید اضافه کنم، زیرا فکر می‌کنم که برای زنان، نمی‌گویم که فقط

for women, but I think a lot of the time, you  know, women have a different biological clock.  

برای زنان است، اما فکر می‌کنم اغلب اوقات، می‌دانید، زنان ساعت بیولوژیکی متفاوتی دارند.

So I think women are always thinking about the  time they get to 30. They need to have certain,  

بنابراین فکر می‌کنم زنان همیشه به زمانی فکر می‌کنند که به 30 سالگی می‌رسند. آنها باید

certain things in order. So like, usually it's  the family life needs to be, I dunno, at least by  

چیزهای خاصی را مرتب کنند. بنابراین، معمولاً زندگی خانوادگی باید باشد، نمی‌دانم، حداقل تا

your early thirties, you need to have that family  life, husband, kids or whatever. You're starting  

اوایل سی سالگی، باید آن زندگی خانوادگی، شوهر، بچه‌ها یا هر چیز دیگری را داشته باشید. شما در حال شروع

to think about the future. But when it comes to  the career, like they always feel like there has  

به فکر کردن به آینده هستید. اما وقتی نوبت به شغل می‌رسد، مثل اینکه همیشه احساس می‌کنند که باید

to be a choice: I'm gonna be a career woman, or  I'm gonna be a family woman. And this is usually  

یک انتخاب وجود داشته باشد: من یک زن حرفه‌ای یا یک زن خانواده خواهم بود. و این معمولاً

that decision that has, that falls on women. But  I think one amazing, uh, example of someone who,  

همان تصمیمی است که بر عهده زنان است. اما من فکر می‌کنم یکی از شگفت‌انگیزترین نمونه‌های کسی که،

um, really hit her stride, like after 30  is J.K. Rolling. I think she's like the,  

مثلاً بعد از 30 سالگی، واقعاً گام برداشته است، J.K. متحرک. فکر می‌کنم او

the best example that I can think of,  of someone who really, truly found,  

بهترین نمونه‌ای است که می‌توانم به آن فکر کنم، برای کسی که واقعاً،

um, success later in life, right? When I say  later, I'm saying relative because she found  

واقعاً موفق شد بعداً در زندگی، درست است؟ وقتی می‌گویم بعداً، می‌گویم نسبی چون او

it at 32. Um, and that's not late at all. For  those of you listening, if you're older than 32,  

آن را در ۳۲ سالگی پیدا کرده است. اوم، و این اصلاً دیر نیست. برای کسانی از شما که گوش می‌دهید، اگر بیشتر از 32 سال دارید،

it's, you're not late. But I think in terms of  what society thinks of as, um, older tends to,  

دیر نشده‌اید. اما من فکر می‌کنم بر حسب آنچه که جامعه به آن فکر می‌کند، اوم، مسن‌تر به آن تمایل دارد، می‌دانید،

you know, by the time you're 32, you should have  your life on track. But let me talk about J.K.. So  

تا زمانی که 32 ساله می‌شوید، باید زندگی‌تان در مسیر درست باشد. اما اجازه دهید در مورد جی کی صحبت کنم.

like, what she did was, she was going through  a really tough time, you know, like she was,  

بنابراین، کاری که او انجام داد این بود که دوران بسیار سختی را پشت سر می گذاشت، می دانید، مثل او،

um, I believe she was struggling with depression.  She was, you know, dealing with financial issues  

اوم، من معتقدم که او با افسردگی دست و پنجه نرم می کرد. می دانید، او با مسائل مالی دست و پنجه نرم می کرد

and going through a really bad divorce. And,  you know, she, she was also a mom, you know,  

و طلاق بسیار بدی را پشت سر گذاشت. و، می‌دانید، او، او نیز

at the time. And while going through all of  that, she started to write Harry Potter. And,  

در آن زمان مادر بود. و در حالی که همه اینها را پشت سر گذاشت، شروع به نوشتن هری پاتر کرد. و،

um, this book obviously then blew, took the  world by storm, it blew up. And, um, it was  

اوم، این کتاب آشکارا پس از آن منفجر شد، جهان را در طوفان گرفت، منفجر شد. و اوم،

published in 1997, and I think she was, yeah, she  was 32 at the time, but it really was the start.  

در سال 1997 منتشر شد، و من فکر می‌کنم او، بله، در آن زمان 32 سال داشت، اما واقعاً شروع بود.

It was like the spark that just like ignited her  career, like it's in a, in a positive way. Like,  

مثل جرقه‌ای بود که مثل جرقه‌ای بود که حرفه‌اش را شعله‌ور کرد ، مثل اینکه از جنبه‌ای مثبت بود. مثلاً،

she really blew up after that. I think, uh, maybe, I think I,  

او واقعاً بعد از آن منفجر شد. فکر می کنم، اوه، شاید، فکر می کنم،

I heard that she wrote the first Harry Potter  book in a coffee shop, right? Because I don't  

شنیده ام که او اولین کتاب هری پاتر را در یک کافی شاپ نوشته، درست است؟ چون نمی‌دانم

know if it was cuz of the, the heating system  they had, or the wifi, I don't know. But. 

به خاطر سیستم گرمایشی که داشتند یا وای‌فای، نمی‌دانم. ولی. منم

I heard that too. She wrote that in a coffee shop. I don't know if  

شنیدم او این را در یک کافی شاپ نوشت. نمی‌دانم

it was the whole book or the first chapters. Yeah. And, and just think about like, you know, how,  

این کل کتاب بود یا فصل‌های اول. آره و، و فقط به این فکر کنید، می‌دانید، چگونه،

not only how successful the, the books are or the  films are, but like, if we think about our own,  

نه تنها کتاب‌ها یا فیلم‌ها چقدر موفق هستند، بلکه اگر به فیلم‌های خودمان فکر کنیم،

like Learn English with TV lessons, like  think about how many fans absolutely adore  

مانند یادگیری انگلیسی با درس‌های تلویزیونی، مانند به تعداد طرفداران فکر کنیم. کاملاً

those lessons because it's become such  a staple for English learners as well.  

آن درس‌ها را می‌پسندید، زیرا این درس‌ها برای زبان‌آموزان انگلیسی نیز به یک عنصر اصلی تبدیل شده است.

Um, so yeah, it's amazing. By the way, what does that mean, when  

اوم، بله، شگفت انگیز است. به هر حال، وقتی

something becomes a staple for a group of people? Like essential, it's like an, yeah. So when  

چیزی برای گروهی از مردم به یک عنصر اصلی تبدیل می‌شود، این به چه معناست؟ مثل ضروری، مثل یک، بله. بنابراین وقتی

something is a staple, it's like an essential,  it's like a go-to thing. So if you think of like  

چیزی جزء اصلی است، مانند یک چیز ضروری است، مانند یک چیز ضروری است. بنابراین اگر به

staple foods of countries, we might say that, I  don't know, rice and beans is a staple in Brazil,  

غذاهای اصلی کشورها فکر می‌کنید، ممکن است بگوییم که، نمی‌دانم، برنج و لوبیا یک غذای اصلی در برزیل است،

um, you know, corn tends to be a staple  here in South Africa. Things like that. 

اوم، می‌دانید، ذرت در آفریقای جنوبی یک غذای اصلی است. چیزهایی مثل آن.

Essential, nice. It's a staple. That's a, it's a  great piece of vocabulary. I like that. Yeah. And  

ضروری، زیبا این یک پایه است. این یک قطعه واژگان عالی است. من آن را دوست دارم. آره و

one example that I have of someone who achieved  huge success only later in life is actually,  

یک مثالی که من از کسی دارم که بعداً به موفقیت بزرگی دست یافت، در واقع

uh, Steve Carell. Um, because, you know, I have, I  even have here, um, a paragraph that I got from an  

استیو کارل است. اوم، چون، می دانید، من دارم، حتی یک پاراگراف را اینجا دارم، اوم، یک پاراگراف که از یک

article, and let me read it to you guys. Beloved  comedian, Steve Carell is known for his many  

مقاله گرفتم، و اجازه دهید آن را برای شما بچه ها بخوانم. کمدین محبوب، استیو کارل به‌خاطر

blockbuster hits, including The 40-Year-Old Virgin  and the Big Short. But he didn't land his hit role  

موفقیت‌های پرفروش بسیاری از جمله «باکره ۴۰ ساله» و «بیگ شورت» شناخته می‌شود. اما او

as Michael Scott in The Office until he was 42.  So, you know, I think that show really made his  

تا 42 سالگی نقش موفق خود را در نقش مایکل اسکات در The Office دریافت نکرد

career. Yeah. And we, we both love The Office.  It's such a hilarious, uh, TV show. And, uh, it's  

. آره و ما، هر دوی ما دفتر را دوست داریم. این یک برنامه تلویزیونی خنده دار است. و، اوه،

crazy to think that when he got that role, he was  42 years old already. Right? So, you know, it,  

دیوانگی است که فکر کنیم وقتی او آن نقش را گرفت، قبلاً 42 سال داشت. درست؟ بنابراین، می دانید، این

it's a good example of maybe he was, I, I think  he, maybe he had made movies before already. He  

مثال خوبی است که شاید او بود، من، فکر می کنم او، شاید قبلاً فیلم ساخته بود. او

was already working on it, uh, in the industry.  But the big break, let's say, yeah, or the,  

قبلاً روی آن کار می کرد، اوه، در صنعت. اما شکست بزرگ، بیایید بگوییم، آره، یا

that role that made his career, yeah, or that  really put it on the, put him on the map - it  

آن نقشی که باعث شد حرفه‌اش، آره، یا واقعاً آن را روی نقشه قرار دهد -

only came in his forties. Right? So that's another  example that I can think of, yeah, about that. 

فقط در چهل سالگی ظاهر شد. درست؟ بنابراین این نمونه  دیگری است که می توانم به آن فکر کنم، بله، در مورد آن. از

I like what you said, putting, putting  him on the map. What does that mean? 

چیزی که گفتی خوشم می‌آید، قرار دادن، قرار دادن او روی نقشه. معنی آن چیست؟

When, in this case, a person becomes more evident  or more famous. Yeah. Maybe he was making small  

زمانی که در این مورد، یک فرد آشکارتر یا مشهورتر می شود. آره شاید

movies or small productions before he was maybe  somewhat well known, but after The Office,  

قبل از اینکه تا حدودی شناخته شده باشد، در حال ساخت فیلم‌های کوچک یا تولیدات کوچک بود ، اما پس از The Office،

he became worldwide famous. So that show put  him on the map. But, um, still talking about  

او در سراسر جهان شهرت یافت. بنابراین آن نمایش او را روی نقشه نشان می‌دهد. اما، اوم، هنوز در مورد

achievements, right? Uh, another point that I  think is important to mention here is that it's  

دستاوردها صحبت می کنیم، درست است؟ اوه، نکته دیگری که فکر می‌کنم ذکر آن در اینجا مهم است این است که

important to enjoy the journey, right? Because  sometimes we might feel obsessed with the goal,  

لذت بردن از سفر مهم است، درست است؟ زیرا گاهی ممکن است در مورد هدف احساس وسواس کنیم،

maybe, oh, like learning English or being  fluent. But if you don't enjoy the journey,  

شاید، آه، مانند یادگیری انگلیسی یا مسلط بودن. اما اگر از سفر لذت نبرید، رسیدن به مقصد

it's gonna be very hard for you to actually  get your destination. Yeah. Because the journey  

واقعاً برایتان سخت خواهد بود . آره زیرا سفر

is not pleasant. And these are examples that  we are sharing here. For example, like Steve  

خوشایند نیست. و اینها نمونه‌هایی هستند که در اینجا به اشتراک می‌گذاریم. به عنوان مثال، مانند استیو

Carell or even J.K. Roland, for example, yeah,  they were doing the work for a while, yeah,  

کارل یا حتی J.K. برای مثال، رولاند، بله، آنها مدتی کار را انجام می‌دادند، بله،

before, uh, getting that goal or achieving  that level of success. And another example  

قبل از آن، اوه، به آن هدف می‌رسیدند یا به آن سطح از موفقیت می‌رسیدند. و مثال دیگری

that I can think of is Leonardo DiCaprio. Now  bringing DiCaprio into the discussion because,  

که می توانم به آن فکر کنم لئوناردو دی کاپریو است. حالا دی‌کاپریو را وارد بحث می‌کنم، زیرا،

um, I remember watching his first movie, I  think in the nineties. He, he, I don't know if  

اوم، یادم می‌آید که اولین فیلمش را تماشا کردم، فکر می‌کنم در دهه نود. او، او، نمی‌دانم این

it was his first movie or one of his first movies  called Basketball Diaries or something like that,  

اولین فیلمش بود یا یکی از اولین فیلم‌هایش به نام «خاطرات بسکتبال» یا چیزی شبیه به آن، «

The Basketball Diaries. And he plays, uh, a  teenager who is addicted to drugs. And, uh, I, I  

خاطرات بسکتبال». و او، اوه، نوجوانی را بازی می کند که به مواد مخدر معتاد است. و اوه، من در

could see back then that he was such a good  actor already, but he didn't stop there. I think  

آن زمان می‌توانستم ببینم که او قبلاً بازیگر خوبی بود، اما او به همین جا بسنده نکرد. فکر می‌کنم

two years later he did Titanic, which was huge,  you know? And ever since, you know, he has been  

دو سال بعد او تایتانیک را انجام داد که بسیار بزرگ بود، می‌دانی؟ و از آن زمان، می‌دانید، او

making lots of good movies, but he only won the  Oscars recently. Yeah. I think with the Revenant,  

فیلم‌های خوب زیادی می‌سازد، اما اخیراً اسکار را برده است. آره فکر می کنم با Revenant،

and it was a few years ago. And, there was even  talk already of, oh, when is Leo DiCaprio gonna  

و چند سال پیش بود. و حتی قبلاً صحبت شده بود که اوه، چه زمانی لئو دی کاپریو

win the Oscar for best actor? When, you know?  People were kind of expecting it, but it wasn't  

اسکار بهترین بازیگر مرد را می برد؟ وقتی شمابدانید؟ مردم به نوعی انتظار آن را داشتند، اما این اتفاق نیفتاد

happening until it finally happened, happened,  like, you know, years later. Yeah. Did you see  

تا اینکه بالاخره اتفاق افتاد، اتفاق افتاد، مثل، می‌دانید، سال‌ها بعد. آره آیا شما

that, by the way, uh, his acceptance speech? I did. I did. And something that I,  

، اتفاقاً، سخنرانی پذیرش او را دیدید؟ من کردم. من کردم. و چیزی که من،

I, I think as well, just to touch on what  you mentioned before, like, it's like  

من، فکر می کنم، همینطور، فقط برای لمس مواردی که قبلاً ذکر کردید، مثل اینکه

people could be telling you, oh, you're such,  you're so good at this, or you should keep going,  

مردم می توانند به شما بگویند، اوه، شما چنین هستید، شما در این کار خیلی خوب هستید، یا باید ادامه دهید. می روی،

and you're feeling, you're thinking to yourself,  nah, I should give up. If, um, I was good,  

و تو احساس می کنی، با خودت فکر می کنی، نه، من باید تسلیم شوم. اگر، اوم، خوب بودم،

I would've been winning awards. If I would've  been recognized by the film industry a long,  

برنده جایزه بودم. اگر

a long time ago. I've been doing this for years,  I should just give up. I'm not that good. Um, and  

مدت‌ها پیش صنعت فیلم او را می‌شناخت. من سال‌هاست که این کار را انجام می‌دهم، فقط باید تسلیم شوم. من آنقدرها خوب نیستم. اوم، و

I think with Leonardo DiCaprio in this example, I  keep thinking that, I don't think he was fazed by,  

فکر می‌کنم با لئوناردو دی‌کاپریو در این مثال، من مدام به این فکر می‌کنم که، فکر نمی‌کنم او از ایده دوست داشتن حوصله داشته باشد

um, the idea of like, I need to win the  award in order to feel good about myself,  

، من باید جایزه را ببرم تا در مورد خودم احساس خوبی داشته باشم،

or I need to win this award in, in order for  me to recognize myself as a good actor. He was  

یا خودم. باید این جایزه را ببرم تا بتوانم خودم را به عنوان یک بازیگر خوب بشناسم. او

take still taking on roles. He was never going  bankrupt, you know, he wasn't declining anything.  

هنوز نقش‌هایی را ایفا می‌کرد. او هرگز ورشکست نمی شد، می دانید، او چیزی را رد نمی کرد. همانطور که قبلاً اشاره کردید،

He was just living his life enjoying the process,  as you mentioned before. And I think this is so,  

او فقط با لذت بردن از این روند زندگی می کرد . و من فکر می‌کنم که همین‌طور است،

this is so important for all of us to think about,  like in our, where we are at in our careers or in  

این برای همه ما بسیار مهم است که به آن فکر کنیم، مثلاً در جایی که در شغل خود یا در

our learning journeys. Um, and yeah, I think it's,  it's, it's just a really great point that you, you  

سفرهای یادگیری خود هستیم. اوم، و بله، فکر می‌کنم اینطور است، این فقط یک نکته بسیار عالی است که شما

raised. But yes, on his acceptance speech, really,  I, I felt moved. I thought it was really, really,  

مطرح کردید. اما بله، در سخنرانی پذیرش او، واقعاً، من احساس کردم که متاثر شدم. فکر می‌کردم واقعاً، واقعاً،

um, I think there was so many memes about like  him before, like him not winning, like, uh,  

اوم، فکر می‌کنم قبلاً میم‌های زیادی درباره او وجود داشت، مثل اینکه او برنده نشده بود، مثلاً،

Leo just always waiting for his, his turn. It was,  it was a proud moment for sure. (Yeah.) I think. 

لئو همیشه منتظر نوبت خودش است. این بود، مطمئناً یک لحظه افتخار بود. (آره.) فکر می کنم.

I think, uh, he, he's known for being, uh,  concerned about the environment? Yeah. And  

من فکر می‌کنم، او، او به خاطر نگرانی در مورد محیط‌زیست معروف است؟ آره و

I think he actually used that opportunity when  he accepted the Oscars, uh, to talk about that,  

من فکر می‌کنم که او در واقع از این فرصت استفاده کرد، وقتی که اسکار را پذیرفت، اوه، در مورد آن صحبت کرد،

right, trying to raise people's awareness of the  environmental issues we have nowadays. Right? So  

درست است، تلاش کرد تا آگاهی مردم را نسبت به مسائل زیست‌محیطی که امروزه داریم بالا ببرد. درست؟ بنابراین

also, we could say that that was an example  of someone who was standing up for what they  

همچنین، می‌توانیم بگوییم که این نمونه‌ای از کسی بود که برای چیزی که به آن

believe in. So at that moment, he was standing  up for a belief that he had. And what does that  

اعتقاد داشت دفاع می‌کرد. بنابراین در آن لحظه، او برای اعتقادی که داشت ایستاد. و

mean when you stand up for what you believe in? So, um, I remember we, we, when we were discussing  

وقتی برای چیزی که به آن اعتقاد دارید دفاع می‌کنید، این به چه معناست؟ بنابراین، اوم، یادم می‌آید، ما، ما، وقتی داشتیم درباره

like, um, you know, today's episode, we were  talking about like the difference between like  

اپیزود امروز بحث می‌کردیم، درباره تفاوت بین مثل

standing up for, or standing up to, and, um,  you know, totally different things. So I'll  

ایستادن، یا ایستادن در مقابل، و، اوم، کاملاً صحبت می‌کردیم. چیزهای مختلف. بنابراین من

just explain the difference in preposition there  as well. So when you stand up for something,  

فقط تفاوت در حرف اضافه را در آنجا نیز توضیح خواهم داد. بنابراین وقتی از چیزی دفاع می کنید،

you are saying that, you know, this is what I  believe in. This is the right way. I'm standing  

دارید می گویید که، می دانید، این همان چیزی است که من به آن اعتقاد دارم. این راه درست است. من

up for this. I am, I'm in agreement. You're  aligning yourself with that thing or that idea,  

برای این می ایستم. من هستم، موافقم شما خودتان را با آن چیز یا ایده هماهنگ می‌کنید،

and you're saying, um, I'm gonna support  this. I'm gonna back this, I'm going to,  

و می‌گویید، اوم، من از این موضوع حمایت خواهم کرد . من این را پس می‌گیرم، می‌خواهم،   می‌دانی،

you know, put myself, uh, in front. Like,  let's say you're standing up for human rights,  

خودم را جلوتر بگذارم. مثلاً، فرض کنید از حقوق بشر دفاع می‌کنید،

you're standing up for the environment. You're,  you're saying this is the cause that I believe  

از محیط زیست دفاع می‌کنید. شما،  می‌گویید این دلیلی است که من

in. But if you stand up to someone or something,  you are, it's more confrontational. You're saying,  

به آن اعتقاد دارم. اما اگر در مقابل کسی یا چیزی بایستید، هستید، بیشتر تقابل‌آمیز است. شما می گویید،

um, you know, I'm, I'm gonna stand up to the  government. I don't know, for some reason,  

اوم، می دانید، من هستم، من در مقابل دولت بایستم. نمی دانم، بنا به دلایلی،

if you feel like standing up to your  government, it means that you're saying,  

اگر دوست دارید در مقابل دولت خود بایستید ، به این معنی است که می گویید،

I don't agree with what you're saying, and I'm  gonna stand up to you now, I'm gonna have my say. 

من با آنچه می گویید موافق نیستم، و اکنون در مقابل شما ایستاده ام. ، من نظرم را می گویم.

Yeah. And that actually reminds me, Casse, of  a fun fact about the Oscars that Ididn't know  

آره و این در واقع من را به یاد یک واقعیت جالب درباره اسکار می اندازد که

about until a few years ago. Um, as you guys can  see here in my background, I am a huge Godfather  

تا چند سال پیش درباره آن اطلاعاتی نداشتم. اوم، همانطور که می‌توانید اینجا در پس‌زمینه من ببینید، من یک طرفدار بزرگ پدرخوانده هستم

fan. Um, and Marlon Brando, who plays the main  character, one of the main characters in the  

. ام، و مارلون براندو، که نقش شخصیت اصلی، یکی از شخصیت‌های اصلی

first movie, he won the Oscars for best actor in  the seventies. That was 1972 or three if I'm, I'm  

فیلم اول را بازی می‌کند، او در دهه هفتاد اسکار بهترین بازیگر مرد را برد . اگر بخواهم سال 1972 یا سه سال بود، اشتباه می کنم

mistaken. But he rejected the Oscars, he turned it  down. And actually, I thought it would be cool for  

. اما او اسکار را رد کرد، آن را رد کرد. و در واقع، فکر کردم برای ما جالب است که

us to watch the clip here of when he was announced  as the winner and what happened. So, uh, Thiago,  

این کلیپ را در اینجا ببینیم که چه زمانی او به عنوان برنده اعلام شد و چه اتفاقی افتاد. بنابراین، اوه، تیاگو،

could you please play it for us? The winner is  

می‌توانید آن را برای ما بازی کنید؟ برنده

Marlon Brando  

مارلون براندو

and the Godfather. 

و پدرخوانده است.

Hello, my name is Sashi Little Feather. I'm  Apache and I'm president of the National  

سلام، اسم من پر کوچک ساشی است. من آپاچی هستم و رئیس

Native American Affirmative Image Committee.  I'm representing Marlon Brando this evening,  

کمیته تصویر تأیید ملی بومیان آمریکا هستم. من امروز عصر نماینده مارلون براندو هستم،

and he has asked me to tell you in a very long  speech, which I cannot share with you presently  

و او از من خواسته است که در یک سخنرانی بسیار طولانی به شما بگویم که فعلاً به دلیل زمان نمی‌توانم آن را با شما در میان بگذارم

because of time, but I will be glad  to share with the press afterwards,  

، اما خوشحال خواهم شد بعد از آن با مطبوعات به اشتراک بگذارم،

that he very regretfully cannot accept  this very generous award. And the reasons  

که او بسیار متأسف است. نمی تواند این جایزه بسیار سخاوتمندانه را بپذیرد. و دلایل

for this being are the treatment of American  Indians today by the film industry, excuse me,  

برخورد صنعت فیلم با سرخپوستان آمریکایی امروزی است، ببخشید،

and on television, in movie reruns, and also with  recent happenings at Wounded Knee. I beg at this  

و در تلویزیون، در تکرار فیلمها، و همچنین اتفاقات اخیر در Wounded Knee. التماس می‌کنم

time that I have not intruded upon this evening,  and that we will in the future, our hearts  

که در این هنگام غروب در آن دخل و تصرف نکرده‌ام، و در آینده، قلب‌ها

and our understandings will meet with love and  generosity. Thank you on behalf of Marlon Brando. 

و درک‌هایمان با عشق و سخاوت مواجه خواهد شد. از طرف مارلون براندو از شما متشکرم.

I mean, can you imagine how shocking that must  have been at the time? I, I don't remember,  

منظورم این است، آیا می توانید تصور کنید که در آن زمان چقدر باید تکان دهنده باشد؟ من، یادم نمی‌آید،

maybe there were other cases, but I don't  remember other people like rejecting the  

شاید موارد دیگری وجود داشته باشد، اما یادم نمی‌آید که دیگران دوست داشته باشند اسکار را رد کنند

Oscars. Maybe there are, but what did you think? Yeah. I, I, I think it is quite shocking and quite  

. شاید وجود داشته باشد، اما شما چه فکر می کنید؟ آره من، من، فکر می‌کنم که کاملاً تکان‌دهنده است و کاملاً

like powerful, I think is, is the, the way  I would describe it. Because I think people  

مانند قدرتمند است، فکر می‌کنم روشی است که می‌خواهم آن را توصیف کنم. زیرا من فکر می‌کنم که مردم

standing up for what they believe in tends to,  to connect with our emotions in a way. Like,  

برای چیزی که به آن اعتقاد دارند دفاع می‌کنند، تمایل دارند به طریقی با احساسات ما ارتباط برقرار کنند. مثلاً، منظورم این است که

I mean, whether or not it was something that you  thought of before, or, I mean, it's that bravery.  

آیا این چیزی بود که قبلاً به آن فکر می کردید یا نه، یا منظورم این بود که آن شجاعت است. مثل این است که

It's like sort of like you're so courageous  to stand up and, and reject something that so  

شما خیلی شجاع هستید که بایستید و چیزی را رد کنید که

many thousands of actors in Hollywood, millions,  even , I mean over time, have like, wanted this  

هزاران هنرپیشه در هالیوود، میلیون‌ها، حتی منظورم در طول زمان، چنین

thing. And you're saying, I, I don't want it if  that means that you are going to keep treating,  

چیزی را می‌خواستند. و شما می‌گویید، من نمی‌خواهم اگر این بدان معناست که شما به رفتار با

um, native Americans in this way or,  you know, I just, I just, yeah. I mean,  

بومی‌های آمریکا ادامه می‌دهید یا، می‌دانید ، من فقط، من فقط، بله. منظورم این است که

in terms of the representation, uh, which we can  get into in a minute, but I, I really think it's  

از نظر بازنمایی، اوه، که می‌توانیم در یک دقیقه وارد آن شویم، اما من، واقعاً فکر می‌کنم که

very powerful. I think it's brave. I think  it's courageous. I think it's something,  

بسیار قدرتمند است. من فکر می کنم شجاع است. فکر می‌کنم شجاعانه است. من فکر می کنم این چیزی است

um, that the world needs more of. Yeah, I think there is a, there is  

که دنیا به آن نیاز بیشتری دارد. بله، فکر می‌کنم

an interview that Marlon Brando gave after, at  a famous talk show in the seventies explaining  

مصاحبه‌ای وجود دارد که مارلون براندو بعد از آن در یک برنامه گفتگوی معروف در دهه هفتاد انجام داد و دلیلش را توضیح داد،

his reasoning, uh, why he decided to do this.  Uh, but did you hear how when she was speaking,  

آه، چرا تصمیم گرفت این کار را انجام دهد. اوه، اما شنیدی چطور وقتی داشت صحبت می‌کرد،

some people in the audience was booing her? You  know, what does it mean to boo somebody off stage? 

برخی از حضار او را هو کردند؟ می‌دانید ، هو کردن کسی خارج از صحنه به چه معناست؟

If you're booing someone, you are  basically sort of making a negative, um,  

اگر کسی را هو می کنید، اساساً به نوعی یک نگاتیو ایجاد می کنید، اوم،

having a negative reaction by making the sound  like boo, like sort of like a thumb's down . 

با ایجاد صدایی مانند هو کردن، مانند یک انگشت شست، واکنش منفی نشان می دهید.

I, I love the fact that, you know, in English,  that word is literally the sound that we make,  

من، من عاشق این واقعیت هستم که، می دانید، در انگلیسی، این کلمه به معنای واقعی کلمه همان صدایی است که ما تولید می کنیم،

right? Boo. Yeah. The word is the sound  we make. In Portuguese, it is a completely  

درست است؟ بو آره کلمه صدایی است که ما تولید می کنیم. در پرتغالی،

different word for that. Yeah. It's Vaiar,  Vaiar. It's completely different. Yeah. But  

کلمه کاملاً متفاوتی برای آن است. آره این Vaiar است، Vaiar. کاملا متفاوت است. آره اما

I love the fact that in English, we just, you  know, it is the sound Yeah. To boo boo. Yeah.  

من این واقعیت را دوست دارم که در انگلیسی، ما فقط می‌دانیم، صدای آن آره است. به بوو. آره

Um, she does say, one nice piece  of vocabulary there that I think  

اوم، او می‌گوید، یک واژگان زیبا در آنجا وجود دارد که به نظر من

is nice to define. She talks about movie  reruns. What is a rerun? A movie rerun. 

تعریف کردن آن خوب است. او درباره تکرار فیلم صحبت می کند . تکرار چیست؟ یک فیلم تکراری

So a rerun is a repeat. So when  the movie runs, it's, it, it goes,  

بنابراین تکرار تکراری است. بنابراین وقتی فیلم اجرا می‌شود، می‌شود، می‌رود،

it plays, but when you're rerunning it, you  are playing it again for like, I don't know,  

پخش می‌شود، اما وقتی دوباره آن را اجرا می‌کنید، نمی‌دانم برای

the second or third time. So whenever,  you know, the however many of the time.  

بار دوم یا سوم دوباره آن را پخش می‌کنید. بنابراین، هر زمان که می‌دانید، هر چند وقت یک بار.

So a rerun is a repeated episode. Episode or  movie that's been repeated more than once. 

بنابراین تکرار یک قسمت تکراری است. قسمت یا فیلمی که بیش از یک بار تکرار شده است.

And, I, I wanted to bring this clip today because  recently I saw a piece of news from last year,  

و، من، می‌خواستم این کلیپ را امروز بیاورم، زیرا اخیراً خبری از سال گذشته دیدم،

it's very recent in 2022, saying that, uh,  the Academy, right, actually issued a formal  

این خبر بسیار جدید در سال 2022 است، که می‌گوید، آهان، آکادمی، درست است، در واقع یک

apology to her only now 49 years later. Yeah. It  was, this is like very recent last year, yeah,  

عذرخواهی رسمی از او تنها در 49 سالگی صادر کرد. بعد. آره اینطوری بود، مثل سال گذشته خیلی اخیر، آره،

for the way that she was treated on that day, on  that in that evening. But can you imagine like,  

به خاطر رفتاری که با او در آن روز، آن شب در آن شب با او شد. اما آیا می‌توانید تصور کنید،  می‌دانید،

you know, 50, almost 50 years later, yeah,  the Academy finally issues a formal apology.  

50، تقریباً 50 سال بعد، بله، آکادمی بالاخره یک عذرخواهی رسمی صادر می‌کند.

Yeah. So, I thought it was very interesting. Yeah. I, I mean I'm, I'm, I'm not surprised,  

آره بنابراین، به نظر من بسیار جالب بود. آره من، یعنی هستم، من هستم، تعجب نمی کنم،

let me put it that way. I think progress in  everything in society as well takes a while.  

اجازه دهید اینطور بیان کنم. من فکر می کنم پیشرفت در همه چیز در جامعه نیز مدتی طول می کشد.

I think at the time, people's mindsets, their  perspectives on things were different to what they  

فکر می‌کنم در آن زمان، طرز فکر مردم، دیدگاه‌های آن‌ها درباره چیزها با آنچه

are today. And I'm, I'm really not surprised. It's  terrible, but I'm, I'm really not not surprised  

امروز هستند متفاوت بود. و من واقعاً تعجب نمی کنم. وحشتناک است، اما من واقعاً تعجب نمی‌کنم

that it took them this long. I'm actually happy  that they at least got around to doing it because,  

که اینقدر طول کشید. من در واقع خوشحالم که آنها حداقل این کار را انجام دادند زیرا،

yeah, these, these things often go unaddressed. Yeah. Yeah. So, we were talking about beliefs and  

بله، اینها، این چیزها اغلب بی توجه می مانند. آره آره بنابراین، ما در مورد باورها و

standing up for what you believe in, right?  Uh, it also reminds me of Simon Sinek and,  

دفاع از آنچه شما به آن اعتقاد دارید صحبت می‌کردیم، درست است؟ اوه، من را به یاد سایمون سینک و،

uh, and his famous Tad talk. He talks about how  when you talk about things that you believe you  

و صحبت های معروفش در تاد می اندازد. او در مورد این صحبت می‌کند که وقتی درباره چیزهایی صحبت می‌کنید که به آن‌ها باور دارید،

naturally attract, uh, people who believe what  you believe, who believe the same things you do.  

طبیعتاً افرادی را جذب می‌کنید که باورهای شما را باور دارند و همان چیزهایی را که شما انجام می‌دهید باور می‌کنند.

It's really about finding your group of people,  your community, right? And for English learners,  

این واقعاً در مورد یافتن گروه افراد، جامعه شماست، درست است؟ و برای زبان‌آموزان انگلیسی،

I think a great way for you to do that is  by using our app. If you wanna connect with  

فکر می‌کنم یک راه عالی برای انجام این کار استفاده از برنامه ما است. اگر می‌خواهید با

other passionate English learners who just  like you are in this journey of, you know,  

سایر زبان‌آموزان پرشور انگلیسی که دقیقاً مانند شما در این سفر هستید ارتباط برقرار کنید، می‌دانید که

improving their English and becoming more  fluent in English, you should definitely  

انگلیسی خود را بهبود می‌بخشند و به زبان انگلیسی مسلط‌تر می‌شوند، حتماً باید

check out our app. And I think now is a perfect  moment for us to go to a shout out section here.

برنامه ما را بررسی کنید. و من فکر می‌کنم اکنون لحظه‌ای عالی برای ماست تا به بخش فریاد زدن اینجا برویم.

So I would definitely say that this  connects with the mindset and you know,  

بنابراین من قطعاً می‌گویم که این با طرز فکر ارتباط دارد و می‌دانید،

we mentioned before about, you know, how our  achievements sort of shape us and how, you know,  

قبلاً در مورد آن اشاره کردیم، می‌دانید، چگونه دستاوردهای ما به ما شکل می‌دهند و چگونه، می‌دانید،

even if it's a little achievement, even if it's  something small that seems insignificant in  

حتی اگر یک دستاورد کوچک باشد، حتی اگر چیزی کوچک باشد که به نظر می‌رسد. بی‌اهمیت در

the moment, uh, or small victory, let's call it  that. If it's a small victory that seems minor,  

لحظه، آه، یا پیروزی کوچک، بیایید آن را اینطور بنامیم. اگر این یک پیروزی کوچک است که جزئی به نظر می‌رسد،   برای

it's insignificant to, might seem insignificant  in the moment, but it could lead to great things  

آن بی‌اهمیت است، ممکن است در لحظه بی‌اهمیت به نظر برسد ، اما

if you keep going, if you keep working at it.  And that starts with a really specific kind of  

اگر ادامه دهید، اگر به کار کردن ادامه دهید، می‌تواند به چیزهای بزرگ منجر شود. و این با نوع خاصی از طرز فکر شروع می شود،

mindset, right? You have to have that sort of  willingness and that endurance to keep going. 

درست است؟ شما باید آن نوع تمایل و آن استقامت را برای ادامه دادن داشته باشید.

Yeah, we talk about the growth mindset a lot here  too. Yeah. Instead of having a fixed mindset,  

بله، ما در اینجا نیز زیاد درباره طرز فکر رشد صحبت می‌کنیم . آره به جای داشتن یک طرز فکر ثابت،

a growth mindset, I'm always learning. I'm open  to the journey. And life is an adventure. That's  

طرز فکر رشد، همیشه در حال یادگیری هستم. من برای سفر باز هستم. و زندگی یک ماجراجویی است.

pretty much it. Awesome. So, uh, now we wanna  hear from you guys, dear viewers and listeners.  

تقریباً همین است. عالی. بنابراین، اوه، اکنون می‌خواهیم از شما بچه‌ها، بینندگان و شنوندگان عزیز بشنویم.

The question for today is, have you seen any  movie lately that blew your mind or that blew  

سوال امروز این است که آیا اخیراً فیلمی دیده‌اید که ذهن شما را متحیر کند یا

you away? Share with us in the comment section  below a nice movie that you have seen recently.  

شما را متحیر کند؟ در بخش نظرات زیر یک فیلم زیبا که اخیراً دیده‌اید با ما به اشتراک بگذارید.

Or you can, again, you can also send us an email  at [email protected]. I hope you  

یا می‌توانید، دوباره، می‌توانید یک ایمیل برای ما به آدرس [email protected] ارسال کنید. امیدوارم از

enjoyed today's episode and stay tuned for next  week's one, because it's gonna be also packed with  

اپیزود امروز لذت برده باشید و منتظر اپیزود هفته آینده باشید ، زیرا این قسمت مملو از

info, vocab, inspiration, and other fun stuff.  And I'll talk to you soon. So 1, 2, 3. Aww Aww  

اطلاعات، واژگان، الهام‌بخش و سایر موارد سرگرم‌کننده خواهد بود. و من به زودی با شما صحبت خواهم کرد. بنابراین 1، 2، 3. اوه اوه  آره

yeah yeah! Alright. (Oh, nice.)

آره! بسيار خوب. (چه خوب.)