Learn English Vocabulary Daily #17.2 — British English Podcast

Hello, and welcome to The English Like a Native Podcast.

سلام، و به پادکست انگلیسی مانند یک بومی خوش آمدید.

My name is Anna and you're listening to Week 17, Day 2 of Your English Five a Day.

نام من آنا است و شما در حال گوش دادن به Week 17، Day 2 English Five a Day هستید.

This is a series that attempts to enrich or enlarge your active vocabulary by

این مجموعه ای است که سعی می کند واژگان فعال شما را با

deep diving into five pieces every day of the week from Monday to Friday.

غواصی عمیق در پنج قطعه هر روز هفته از دوشنبه تا جمعه غنی یا بزرگ کند.

We're going to start today's list with the adjective mindless, mindless.

ما لیست امروز را با صفت بی فکر، بی فکر شروع می کنیم.

We spell this M I N D L E S S.

ما این را املای M I N D L E S S.

Mindless.

بی فکر.

If something or someone is described as mindless, I think you

اگر چیزی یا کسی به عنوان بی فکر توصیف شود، فکر می کنم

can guess, it means that they are stupid or they have no meaning.

می توانید حدس بزنید، به این معنی است که آنها احمق هستند یا معنایی ندارند.

So, if an act is mindless, then it's a pointless act.

بنابراین، اگر یک عمل بی فکر است، پس آن یک عمل بیهوده است.

It's got no reason, no good reason behind it.

هیچ دلیل و دلیل خوبی پشت آن نیست.

Like if someone comes and sets fire to a wooden hut for no reason, just

مثلاً اگر یکی بیاید و یک کلبه چوبی را بی دلیل، فقط

for fun, just because they're bored.

برای سرگرمی، فقط به خاطر حوصله اش آتش بزند.

And that hut contained the objects, the possessions of an elderly couple.

و آن کلبه حاوی اشیاء، دارایی های یک زوج مسن بود.

And for them, it was all very important stuff.

و برای آنها، همه چیز بسیار مهم بود.

It was their memories, their photographs, their life's work.

این خاطرات، عکس‌هایشان، کار زندگی‌شان بود.

And someone's just come and destroyed it.

و یکی اومده و نابودش کرده

That would be a mindless act.

این یک عمل بی فکر خواهد بود.

And you could even refer to that person as being mindless.

و شما حتی می توانید به آن شخص به عنوان بی فکر اشاره کنید.

Here's another example sentence,

در اینجا مثال دیگری وجود دارد،

"Have you noticed how many songs out at the moment are full of mindless lyrics?

"آیا توجه کرده اید که در حال حاضر چند آهنگ پر از اشعار بی فکر هستند؟

I remember when songs used to mean something."

یادم می آید زمانی که آهنگ ها قبلاً معنی خاصی داشتند."

Next on our list is an adjective, it is prophetic, prophetic.

بعدی در لیست ما یک صفت است، نبوی است، نبوی.

We spell this P R O P H E T I C, prophetic.

ما این را P R O P H E T I C، نبوی می نویسیم.

So bearing in mind here that PH often represents the sound /f/ like

بنابراین با در نظر گرفتن اینکه PH اغلب صدای /f/ را

in French, fry, fish, prophetic.

در زبان فرانسوی، سرخ کردنی، ماهی، نبوی نشان می دهد.

Prophetic means saying correctly what will happen in the future.

نبوی یعنی درست بگوییم در آینده چه خواهد شد.

So, almost predicting something that's going to happen.

بنابراین، تقریباً پیش بینی چیزی که قرار است اتفاق بیفتد.

You just say it like it's a prophecy, prophetic.

شما فقط آن را می گویید که انگار یک نبوت است، نبوی. آیا

Have you ever had a prophetic dream?

تا به حال خواب نبوی دیده اید؟

Sometimes we do, don't we?

گاهی اوقات ما انجام می دهیم، نه؟

We dream something that feels prophetic, or somebody comes to you and says,

ما خواب چیزی را می بینیم که احساس پیشگویی می کند، یا شخصی نزد شما می آید و می گوید:

"I've got a great idea.

"من یک ایده عالی دارم.

I'm going to do this."

این کار را انجام خواهم داد."

And you say,

و شما می گویید:

"Oh, it will come to nothing."

"اوه، هیچ نتیجه ای نخواهد داشت."

Or,

یا،

"That's fantastic.

"این فوق العاده است.

I can really imagine that working out for you.

من واقعاً می توانم تصور کنم که برای شما کار می کند.

You're going to start your own business and everything.

شما می خواهید کسب و کار خود و همه چیز را راه اندازی کنید.

I can just see it now."

من فقط می توانم آن را اکنون ببینم."

And then it really happens.

و سپس واقعاً اتفاق می افتد.

And then you look back at what you said and think, wow, that was a

و سپس به آنچه گفتی نگاه می‌کنی و فکر می‌کنی، وای، این یک

really prophetic statement to make.

بیانیه واقعاً نبوی بود.

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال آمده است،

"His predictions about how computer technology would revolutionise the

"پیش بینی های او در مورد اینکه چگونه فناوری کامپیوتر

workplace were completely prophetic.

محیط کار را متحول می کند کاملاً پیشگویی بود. نمی

I wonder if he can predict next week's winning lottery numbers!"

دانم آیا او می تواند اعداد برنده لاتاری هفته آینده را پیش بینی کند!"

Next on our list we have the noun conformity.

بعد در لیست ما اسم مطابقت را داریم.

Conformity.

We spell this C O N F O R M I T Y.

مطابقت.

ما این را می نویسیم C O N F O R M I T Y.

Conformity.

مطابقت.

Conformity is behaviour that follows the rules or the standards that are

انطباق رفتاری است که از قوانین یا استانداردهای

expected by society or by a group.

مورد انتظار جامعه یا گروه پیروی می کند.

Do you conform?

آیا مطابقت دارید؟

If you conform, then that behaviour is conformity.

اگر مطابقت داشته باشید، پس آن رفتار همنوایی است.

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال آمده است،

"Conformity in the classroom is a must, we cannot have students simply

"انطباق در کلاس یک امر ضروری است، ما نمی توانیم دانش آموزان را به سادگی

running around doing what they please.

دویدن داشته باشیم تا آنچه را که می خواهند انجام دهند.

We need to set some tighter rules for them to follow."

ما باید قوانین سخت تری را برای آنها تعیین کنیم." آیا

Were you a student who conformed?

شما دانش آموزی بودید که مطابقت داشتید؟

I certainly was.

من قطعا بودم.

I still hate stepping a foot wrong, stepping outside of the standard,

من هنوز از پا گذاشتن اشتباه، خارج شدن از استانداردها،

the rules, the expectation.

قوانین و انتظارات متنفرم.

I don't like to disappoint people.

من دوست ندارم مردم را ناامید کنم.

It doesn't mean that I always just mindlessly follow the rules.

این بدان معنا نیست که من همیشه قوانین را بدون فکر رعایت می کنم.

I will, and have, at times, gone against the rules.

من، و گاهی اوقات، برخلاف قوانین پیش رفته ام. به

I remember when I was at high school and the rules at this particular

یاد دارم زمانی که دبیرستان بودم و قوانین این

school, which was an all-girls school, was that everyone had to wear skirts.

مدرسه خاص که یک مدرسه دخترانه بود، این بود که همه باید دامن بپوشند.

No matter the weather or the season, we were expected to wear skirts.

فرقی نمی کند آب و هوا یا فصل، از ما انتظار می رفت که دامن بپوشیم.

And I, as some of you may know, if you've been following the podcast for a while, I

و من، همانطور که ممکن است برخی از شما بدانید، اگر مدتی است که پادکست را دنبال می کنید،

had a fractured femur in my younger days.

در روزهای جوانی دچار شکستگی استخوان ران شده بودم.

And so, when the weather is cold, I tend to feel it in my

و بنابراین، وقتی هوا سرد است، تمایل دارم آن را در

bones, in the leg that I broke.

استخوان هایم، در پایی که شکستم احساس کنم.

And this was particularly the case in the years after the break.

و این مورد به ویژه در سال های پس از وقفه بود.

And so, I really wanted to wear trousers on the days when it was really cold

و بنابراین، من واقعاً دوست داشتم در روزهایی که در زمستان واقعاً سرد بود، شلوار بپوشم

in the winter, but I wasn't allowed.

، اما اجازه نداشتم.

So, what I would do, because I'd walk to school, is I would

بنابراین، کاری که من انجام می‌دهم، چون پیاده به مدرسه می‌روم، این است که

wear jeans on my commute.

در رفت و آمدم شلوار جین بپوشم.

And I'd walk in jeans all the way to the train station, which was close to

و با شلوار جین تا ایستگاه قطار، که نزدیک

my school, and then I'd pop into the changing rooms, or the toilets, in the

مدرسه من بود، راه می رفتم، و سپس به رختکن، یا توالت، در

train station, and I would change out of my jeans and put on my school skirt,

ایستگاه قطار می رفتم و شلوار جینم را عوض می کردم. و دامن مدرسه ام را بپوشم،

so that I was only in my skirt for a very short time while walking outside.

به طوری که در حین راه رفتن بیرون، فقط برای مدت بسیار کوتاهی در دامن خود بودم.

And someone saw me.

و یکی مرا دید.

A teacher driving past caught sight of me wearing jeans and

معلمی که در حال رانندگی از کنار من بود، مرا دید که شلوار جین پوشیده بودم و

reported me to the headteacher.

مرا به مدیر مدرسه گزارش داد.

And I was called into the head office and I was told off, basically.

و من را به دفتر مرکزی فراخواندند و اساساً به من گفتند.

But I put up a fight and I argued my case and I asked my mum to also write

اما من دعوا کردم و در موردم بحث کردم و از مامانم خواستم

a letter and complain to the school.

نامه بنویسد و به مدرسه شکایت کند.

I didn't want to just conform and go along with what they

من نمی‌خواستم فقط با آنچه که آنها به من می‌گفتند منطبق باشم و همراهی کنم

were telling me I had to do.

.

I was like,

گفتم:

"No, this isn't fair.

"نه، این منصفانه نیست.

Why should I have to wear a skirt on the way to school?"

چرا باید در راه مدرسه دامن بپوشم؟"

And they argued that it was because I was representing the school and

و آنها استدلال می کردند که به این دلیل است که من نماینده مدرسه هستم و

that by not wearing my uniform, I was damaging the reputation of the school.

با نپوشیدن لباس خود به اعتبار مدرسه لطمه می زنم.

I don't know.

من نمی دانم.

I can't remember the outcome of that story.

من نمی توانم نتیجه آن داستان را به یاد بیاورم. فکر

I don't think I was allowed to wear trousers in the end.

نمی کنم بالاخره اجازه نداشتم شلوار بپوشم. فکر می کنم به

I think I was told that I had to wear tights instead,

من گفته شد که باید به جای آن جوراب شلواری بپوشم،

thick tights with my skirt.

جوراب شلواری کلفت با دامنم.

Anyway, I am digressing.

به هر حال من دارم منحرف می شوم.

So that was conformity.

پس این انطباق بود.

Let's move on to our next word.

بیایید به حرف بعدی خود برویم.

This is an adjective and it is uncanny, uncanny.

این یک صفت است و عجیب و غریب است.

We spell this U N C A N N Y.

ما این را U N C A N N Y می نویسیم.

Uncanny.

عجیب و غریب.

If something is uncanny, then it's strange or mysterious, often in a

اگر چیزی عجیب و غریب است، پس عجیب یا مرموز است، اغلب به

way that may be slightly frightening.

نحوی که ممکن است کمی ترسناک باشد.

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال آمده است،

"Isn't it uncanny how Mary always knows what Sue is thinking,

"آیا عجیب نیست که مری همیشه می داند سو به چه چیزی فکر می کند،

it must be a twin thing!"

باید یک چیز دوقلو باشد!" در حال

Moving on, we have a verb and it is dazzled, dazzled.

حرکت، یک فعل داریم و آن خیره، خیره شده است.

Dazzle is spelt D A Z Z L E.

Dazzle با املای D A Z Z L E.

Dazzle.

Dazzle.

To dazzle is to cause someone to feel really strong admiration for

خیره کردن این است که باعث شود کسی واقعاً

something or someone like a superstar would dazzle you with their talent.

چیزی را تحسین کند یا کسی مانند یک سوپراستار شما را با استعداد خود خیره کند.

You'll look at them and feel strong admiration for what they can do.

شما به آنها نگاه خواهید کرد و برای کارهایی که می توانند انجام دهند تحسین شدیدی خواهید داشت.

Who has dazzled you lately?

چه کسی اخیرا شما را خیره کرده است؟ آیا

Have you dazzled anyone?

کسی را خیره کرده ای؟ در

Here's an example,

اینجا یک مثال وجود دارد،

"I'm always dazzled by the view when I drive my kids to school,

"همیشه وقتی بچه هایم را به مدرسه می برم از این منظره خیره می شوم،

as we come over the hill, we're greeted by the oceans, mountains

وقتی از تپه عبور می کنیم، اقیانوس ها، کوه ها

and fishermen out on their boats.

و ماهیگیرانی که روی قایق هایشان بیرون آمده اند به استقبال ما می آیند.

Wow!"

وای!"

Alright, that's our five for today.

خوب، این پنج مورد امروز ماست.

Let's do a quick recap.

بیایید یک جمع بندی سریع انجام دهیم.

We started with the adjective mindless, mindless, something

ما با صفت بی فکر، بی فکر، چیزی

that's stupid or meaning nothing.

که احمقانه است یا به معنای چیزی نیست شروع کردیم.

Then we had the adjective prophetic, something that you say about the

سپس ما صفت نبوی را داشتیم، چیزی که شما در مورد

future that actually happens.

آینده می گویید که واقعاً اتفاق می افتد.

It's accurate.

دقیق است.

Then we had the noun conformity, which is behaviour that

سپس اسم مطابقت را داشتیم، که رفتاری است که از

follows the expected standard.

استاندارد مورد انتظار پیروی می کند.

Then we had the adjective uncanny, something that's strange or mysterious,

سپس صفت uncanny را داشتیم، چیزی که عجیب یا مرموز است،

sometimes in a slightly frightening way.

گاهی اوقات به روشی کمی ترسناک.

Then we had the verb dazzle, when you cause someone to have a strong feeling

سپس ما فعل خیره کردن را داشتیم، زمانی که باعث می‌شوید کسی احساس

of admiration for something or someone.

تحسین شدیدی نسبت به چیزی یا کسی داشته باشد.

Now let's work on our pronunciation.

حالا بیایید روی تلفظ خود کار کنیم.

If you can repeat after me, then please do.

اگر می توانید بعد از من تکرار کنید، لطفا انجام دهید.

Mindless.

بی فکر.

Mindless.

بی فکر.

Prophetic.

نبوی.

Prophetic.

نبوی.

Conformity.

مطابقت.

Conformity.

مطابقت.

Uncanny.

غیر طبیعی.

Uncanny.

غیر طبیعی.

Dazzle.

خیره کردن.

Dazzle.

خیره کردن.

Wonderful.

فوق العاده است.

Let me test you.

بذار تستت کنم

Now, if you do something that has no meaning whatsoever and I think is pretty

حال، اگر کاری انجام دهید که هیچ معنایی ندارد و به نظر من بسیار

stupid, what adjective could I use?

احمقانه است، از چه صفتی می توانم استفاده کنم؟

Mindless.

بی فکر.

And if your behaviour follows the standard, you do what is

و اگر رفتار شما از استاندارد پیروی کند، آنچه را که

expected, what noun could I use to describe your behaviour?

انتظار می رود انجام می دهید، از چه اسمی می توانم برای توصیف رفتار شما استفاده کنم؟

Conformity.

مطابقت.

If something that happens is slightly strange and mysterious,

اگر چیزی که اتفاق می افتد کمی عجیب و مرموز است،

a little bit frightening, what adjective could I use to describe it?

کمی ترسناک است، از چه صفتی می توانم برای توصیف آن استفاده کنم؟

Uncanny.

غیر طبیعی.

Oh, and if I see something that causes me to feel strong admiration,

اوه، و اگر چیزی را ببینم که باعث تحسین شدید من شود،

it's so wonderful, "Look at that!"

بسیار شگفت انگیز است، "به آن نگاه کن!" از

What verb would we use?

چه فعلي استفاده كنيم؟

What is happening here?

اینجا چه خبر است؟

Dazzle.

خیره کردن.

I am being dazzled by the thing that I'm looking at.

من از چیزی که به آن نگاه می کنم خیره می شوم.

Now, if I say something about the future, something I think that's going to happen,

حالا اگر من چیزی در مورد آینده بگویم، چیزی که فکر می کنم قرار است اتفاق بیفتد،

and it turns out to be right, then you could say that my statement was...

و معلوم شود که درست است، می توانید بگویید که گفته من ...

prophetic, prophetic.

نبوی، نبوی بود.

With that word, you know, I always feel like it sounds very, very close

با این کلمه، می دانید، من همیشه احساس می کنم که به نظر می رسد بسیار بسیار نزدیک

to a very different word: pathetic.

به یک کلمه بسیار متفاوت است: رقت انگیز.

So, you have to be careful, I think, between those two

بنابراین، به نظر من، شما باید مراقب باشید بین این دو

words pathetic and prophetic.

کلمه رقت انگیز و نبوی.

Pruh, pruh, making sure you're getting that rrr sound.

پروا، پروه، مطمئن شوید که آن صدای rrr را دریافت می کنید.

Pruh, prophetic.

پروه، نبوی.

Bunching your tongue for the R.

زبانت را برای ر.پیامبر جمع کن

Prophetic.

.

Alright, that was our five.

خوب، این پنج نفر ما بود.

Now, let's bring them all together in a little story.

حالا بیایید همه آنها را در یک داستان کوچک با هم بیاوریم.

Now, I'm not into fortune telling or people predicting my future, I've always

حالا، من اهل فال‌گویی یا پیش‌بینی آینده‌ام نیستم، همیشه

thought of it as mindless words that someone offers in an attempt to make money

آن را به عنوان کلماتی بی‌اهمیت می‌دانستم که کسی برای پول درآوردن

and make you feel better about yourself.

و ایجاد احساس بهتر در مورد خودتان ارائه می‌کند.

However, I hesitantly agreed to go along to see a 'fortune teller' with a friend.

با این حال، با تردید پذیرفتم که با یکی از دوستانم برای دیدن یک «فالگیر» همراه شوم.

The room was full of people, all sat in what appeared to be a state of conformity.

اتاق مملو از مردم بود، همه در حالتی که به نظر می‌رسید مطابقت داشتند، نشسته بودند.

There was complete silence in the room, which was only broken by a

سکوت کاملی در اتاق حاکم بود، که تنها با یک

sudden crash as someone who had clearly had one too many drinks,

تصادف ناگهانی شکسته شد، زیرا کسی که به وضوح یک نوشیدنی بیش از حد خورده بود،

walked in and tripped over a chair!

وارد شد و روی صندلی لغزش کرد!

That spectacle over, a lady came onto the stage wearing an outfit that

پس از پایان نمایش، زنی با لباسی روی صحنه آمد که به

clearly dazzled the waiting audience.

وضوح تماشاگران منتظر را خیره کرد.

She wore a bohemian-inspired outfit of a bright, jewel-toned

او لباسی با الهام از سبک بوهمیایی پوشیده بود که شامل یک روسری روشن و جواهری

headscarf, a tight-waisted skirt that floated out at the bottom and

، یک دامن کمر تنگ که در پایین شناور بود و

a flowered, puffy-sleeved blouse.

یک بلوز گلدار و آستین پف کرده بود.

When I looked at her face, I thought to myself, "She has an uncanny

وقتی به صورتش نگاه کردم، با خودم فکر کردم: "او

resemblance to my friend Anita."

شباهت عجیبی به دوستم آنیتا دارد."

Anyway, the fortune teller introduced herself as 'Madame Mystique' and told

به هر حال، فالگیر خود را «مادام میستیک» معرفی کرد و

us all about how she works and how the evening was going to proceed.

از نحوه کارش و اینکه عصر قرار است پیش برود، به همه ما گفت.

I started to feel a little more at ease.

کمی بیشتر احساس آرامش کردم.

That was until I was called up on stage to be the first 'guest'.

این تا زمانی بود که من را به روی صحنه دعوت کردند تا اولین "مهمان" باشم.

Fast forward four months and everything Madame Mystique had told me has come true!

چهار ماه فوروارد کنید و همه چیزهایی که مادام میستیک به من گفته بود محقق شد!

I now live in a beautiful cottage in the countryside where I run my business from.

من اکنون در یک کلبه زیبا در حومه شهر زندگی می کنم که کسب و کارم را از آنجا اداره می کنم.

And sales have been rising very nicely since hearing those prophetic words.

و فروش از زمان شنیدن آن سخنان نبوی بسیار خوب افزایش یافته است.

To this day I still do not know whether 'Madame Mystique' can predict the future,

تا به امروز من هنوز نمی دانم که آیا "مادام میستیک" می تواند آینده را پیش بینی کند

or whether it is pure coincidence, all I know is that my life improved since

یا اینکه تصادفی است، تنها چیزی که می دانم این است که زندگی من از

that night that I nearly didn't attend!

آن شبی که تقریباً در آن حضور نداشتم بهتر شد!

And that brings us to the end of today's episode.

و این ما را به پایان قسمت امروز می رساند.

If you enjoyed listening today or any day, then please help us out by giving

اگر امروز یا هر روزی از گوش دادن لذت بردید ، لطفاً با دادن

this a like, rating or review so that others may have a chance of finding it.

لایک، رتبه یا نظر به ما کمک کنید تا دیگران شانس پیدا کردن آن را داشته باشند.

I really appreciate your attention and I hope you'll come back again tomorrow.

من واقعا از توجه شما قدردانی می کنم و امیدوارم فردا دوباره برگردید.

Until next time, take very good care and goodbye.

تا دفعه بعد خیلی خوب مواظب باش و خداحافظ.