BOX SET: English vocabulary mega-class! Learn 10 English expressions with 'the' in just 23 minutes!

Hello and welcome to The English We Speak

سلام و به فیفی، به The English We Speak

with me, Feifei.

with me خوش آمدید.

And me, Roy.

و من، روی.

We may sound a little different.

ممکن است کمی متفاوت به نظر برسیم.

That's because we are not able to

این به این دلیل است که ما نمی

record in our normal studios during

توانیم در استودیوهای معمولی خود در

the coronavirus outbreak.

طول شیوع ویروس کرونا ضبط کنیم.

Roy, have you heard about Rob?

روی، آیا در مورد راب چیزی شنیدی؟

No, what about Rob?

نه، راب چطور؟

Well, you know that Rob's been wearing

خوب، می دانید که راب

a long sleeve t-shirt recently.

اخیراً یک تی شرت آستین بلند پوشیده است.

It's because the other night

به این دلیل است که شب

he went out with some friends.

قبل با چند دوست بیرون رفت.

Well, he lost a dare and now

خوب، او جرأت خود را از دست داد و

he's got a tattoo of panda

حالا یک خالکوبی پاندا

on a skateboard on his arm.

روی یک اسکیت برد روی بازویش دارد.

Feifei, he's probably really embarrassed about that.

فیفی، او احتمالاً واقعاً از این بابت خجالت زده است.

You shouldn't gossip.

نباید غیبت کرد

I am not!

من نیستم!

But, you always love it when I spill the tea!

اما، شما همیشه دوست دارید وقتی چای را می ریزم!

You spilt some tea? While recording!?

کمی چای ریختی؟ در حین ضبط!؟

That's dangerous when we're surrounded

زمانی که ما

by laptops and microphones.

توسط لپ‌تاپ و میکروفون احاطه شده‌ایم خطرناک است.

No Roy, 'spilling the tea' means 'to gossip'.

نه روی، «ریختن چای» به معنای «غیبت کردن» است. درست

I'm going to spill the tea some

بعد از این مثال‌ها، چای را

more right after these examples.

بیشتر می‌ریزم.

I shouldn't spill the tea, but have you

من نباید چای را بریزم، اما

heard that Bob and Susan are dating?

شنیده ای که باب و سوزان با هم قرار می گذارند؟

Come on, spill the tea.

بیا، چای را بریز.

Tell me what you know about Derek!

به من بگو در مورد درک چه می دانی!

I'll spill the tea. There's going to be a

من چای را می ریزم. قرار است یک

huge party and no one has invited Peter.

مهمانی بزرگ برگزار شود و کسی پیتر را دعوت نکرده است.

This is The English We Speak

این The English We Speak

from BBC Learning English and

از BBC Learning English است و

we're talking about the expression

ما در مورد عبارت

'spill the tea' which means to 'to gossip'.

«ریختن چای» به معنای «غیبت کردن» صحبت می کنیم.

So come on Feifei, spill the tea.

پس بیا فیفی، چای را بریز.

You know everything that happens in the office.

همه چیزهایی که در دفتر اتفاق می افتد را می دانید.

How did you know about Rob's tattoo?

از کجا در مورد خالکوبی راب باخبر شدید؟

I will never reveal my sources.

من هرگز منابعم را فاش نمی کنم.

Well, OK. It was Neil.

خوب، باشه. نیل بود.

I can't believe you told me that!

باورم نمیشه اینو بهم گفتی!

You gave up your source so easily.

به همین راحتی منبع خود را رها کردید.

Well you asked, so I told you!

خوب پرسیدی پس من بهت گفتم!

I'm just really honest.

من واقعاً صادق هستم.

Well, Feifei. I have a surprise for you!

خب فیفی. برای شما یک سورپرایز دارم!

You know that Neil told you

میدونی که نیل بهت گفته

that Rob has a new tattoo?

که راب یه خالکوبی جدید داره؟

Yes.

آره.

Well Feifei, Rob hasn't really got a

خوب فیفی، راب واقعاً

'panda on a skateboard' tattoo.

خالکوبی "پاندای روی اسکیت برد" نداشته است.

We created the story to see if you'd spill the tea!

ما داستان را ایجاد کردیم تا ببینیم آیا چای را می‌ریزی یا نه!

Rob would never do something so silly!

راب هرگز کاری به این احمقانه انجام نمی دهد!

That's not fair! Bye, Roy.

عادلانه نیست! خداحافظ، روی.

Bye.

خدا حافظ.

Welcome to The English We Speak.

به انگلیسی ما صحبت می کنیم خوش آمدید.

It's Feifei here with Rob.

فیفی اینجا با راب است.

Hi everyone.

سلام به همه.

So Rob, help yourself to a biscuit.

پس راب، به خودت کمک کن تا یک بیسکویت تهیه کنی.

I know how much you love them, so I

من می دانم که چقدر آنها را دوست دارید، بنابراین من

bought some for us to share today.

تعدادی را برای ما خریدم تا امروز به اشتراک بگذاریم.

Oh right. That's very kind, Feifei, but very odd.

درسته. این خیلی مهربان است، فیفی، اما بسیار عجیب است.

You don't normally buy me things.

شما معمولاً برای من چیز نمی خرید.

Are you feeling guilty?

آیا احساس گناه می کنید؟

Have you done something wrong?

آیا شما کار اشتباهی انجام داده اید؟

Of course not! Well… sort of.

البته که نه! خوب… به نوعی.

I hope you don't mind, but I used up all your coffee

امیدوارم مشکلی نداشته باشید، اما

when I made drinks for the team this morning.

وقتی امروز صبح برای تیم نوشیدنی درست کردم، تمام قهوه شما را تمام کردم.

What?! You used up all my coffee

چی؟! تو تمام قهوه ام را مصرف کردی

and you didn't make me one?

و برای من یکی درست نکردی؟

That really takes the biscuit!

که واقعاً بیسکویت را می گیرد!

I haven't taken any biscuits, just your coffee.

من هیچ بیسکویتی نخوردم، فقط قهوه شما.

No, Feifei! When I say someone really

نه فیفی! وقتی می گویم کسی

takes the biscuit, I mean what you

واقعاً بیسکویت را می گیرد، منظورم این است که کاری که

have done is really surprising, annoying

شما انجام داده اید واقعاً تعجب آور، آزاردهنده

or sometimes just silly.

یا گاهی اوقات احمقانه است.

Oh dear. You're not happy? Sorry, Rob.

اوه عزیزم. تو خوشحال نیستی؟ ببخشید راب

Let's hear some examples while you calm down.

بیایید در حالی که آرام هستید چند مثال بشنویم.

I can't believe she copied my work

من نمی توانم باور کنم که او کار من را کپی کرده

And pretended it was her own.

و وانمود می کند که کار خودش است.

Now that really takes the biscuit.

حالا که واقعاً بیسکویت را می گیرد.

You're really taking the biscuit if you're

شما واقعاً بیسکویت را می گیرید اگر

expecting me to take you to the match

انتظار دارید من شما را به مسابقه ببرم

and wait outside until it's finished!

و بیرون منتظر بمانید تا تمام شود!

Your plan to turn the spare bedroom into

برنامه شما برای تبدیل اتاق خواب اضافی به

a snooker room really takes the biscuit!

اتاق اسنوکر واقعاً بیسکویت را می طلبد!

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English and we're finding

BBC Learning English است و ما در حال

out about the phrase 'to take', or 'to really

یافتن عبارت "to take" یا "to really

take the biscuit', which means we are

take the biscuit" هستیم که به این معنی است که از

surprised or annoyed by someone's actions.

کارهای کسی شگفت زده یا آزرده می شویم.

Oh Rob, I'll buy you some more coffee.

اوه راب، من برایت یک قهوه دیگر می خرم.

I hope so. By the way, we can say 'something'

امیدوارم. به هر حال، می توانیم بگوییم "چیزی"

as well as 'someone' takes the biscuit.

و همچنین "کسی" بیسکویت را می گیرد.

So, you take the biscuit by using up my coffee

بنابراین، شما با مصرف قهوه من بیسکویت را می گیرید،

but there is something that really takes the biscuit.

اما چیزی هست که واقعاً بیسکویت را می گیرد.

Oh yes? What's that?

آه بله؟ آن چیست؟

These biscuits you bought are ginger nuts.

این بیسکویت هایی که خریدی آجیل زنجبیلی است.

I hate ginger biscuits. Didn't you know?

من از بیسکویت زنجبیلی متنفرم آیا نمی دانستی؟

Oh that really takes the biscuit!

اوه که واقعاً بیسکویت را می گیرد!

OK, Rob. You are really taking this badly.

باشه راب واقعا بد برداشت میکنی

Pass them over here then and I'll eat them.

آنها را از اینجا بگذران تا من آنها را بخورم.

Oh crumbs, I've dropped them. Sorry!

اوه خرده ها، من آنها را رها کرده ام. متاسف!

It looks like I won't be taking any of my biscuits today!

به نظر می‌رسد امروز هیچ یک از بیسکویت‌هایم را نخواهم گرفت!

Come on, Rob. I'll buy you a coffee.

بیا راب برایت قهوه می خرم

Thanks. Bye.

با تشکر. خدا حافظ.

Bye.

خدا حافظ.

Hello! This is The English We Speak.

سلام! این انگلیسی ما صحبت می کنیم.

I'm Feifei.

من فیفی هستم.

And I'm Rob.

و من راب هستم.

We may sound a little different.

ممکن است کمی متفاوت به نظر برسیم.

That's because we are not able to

این به این دلیل است که ما نمی

record in our normal studios

توانیم در استودیوهای معمولی خود

during the coronavirus outbreak.

در طول شیوع ویروس کرونا ضبط کنیم.

This programme comes with a safety warning!

این برنامه با یک هشدار ایمنی همراه است!

It involves bullets.

شامل گلوله می شود.

Well, not real ones. That would be dangerous.

خوب، واقعی نیست. این خطرناک خواهد بود.

Toy bullets ... just to illustrate the point.

گلوله های اسباب بازی ... فقط برای نشان دادن موضوع.

Bullets! What English expression mentions bullets?!

گلوله ها! کدام عبارت انگلیسی گلوله را ذکر می کند؟!

I will explain and, Rob, you can help.

من توضیح خواهم داد و راب، شما می توانید کمک کنید.

Here is a toy bullet.

اینجا یک گلوله اسباب بازی است.

Where did you get that from?!

از کجا آوردی؟!

Don't ask. Now, Rob, would you put

نپرس. حالا، راب،

it between your teeth please?

لطفا آن را بین دندان هایت بگذاری؟

What? Are you crazy?!

چی؟ دیوانه ای؟!

Please, Rob. It would really help our audience.

لطفا راب این واقعا به مخاطب ما کمک خواهد کرد.

OK, Feifei! Here goes...

باشه فیفی! اینجا می رود...

Right, I am biting the bullet.

درست است، گلوله را گاز می گیرم.

So, Rob, you are being brave and forcing yourself

بنابراین، راب، شما شجاع هستید و خود را مجبور

to do something unpleasant, but necessary.

به انجام کاری ناخوشایند، اما ضروری می کنید.

I didn't force myself, you told me to do it!

من خودم را مجبور نکردم، تو گفتی این کار را بکنم!

Sorry, Rob, I can't understand you but when

متأسفم، راب، من نمی توانم شما را درک کنم، اما وقتی

someone 'bites the bullet', they are forced to,

کسی "گلوله را گاز می گیرد" مجبور می شود

or accept that they have to,

یا می پذیرد که

do something difficult or unpleasant.

باید کاری دشوار یا ناخوشایند انجام دهد.

Let's hear some examples of other people

بیایید چند نمونه از افراد دیگری را بشنویم

who have to bite the bullet.

که باید گلوله را گاز بگیرند.

I have a pile of work to finish, so

من یک انبوه کار

I'm going to have to work all night.

دارم که باید تمام کنم، بنابراین باید تمام شب کار کنم.

I guess I'll have to bite the bullet.

حدس می زنم باید گلوله را گاز بگیرم.

If I'm going get fit, I'll have to bite the

اگر قرار است به تناسب اندام برسم، باید گلوله را گاز بگیرم

bullet and start going to the gym. Urghh!

و شروع به رفتن به باشگاه کنم. اوخ!

If you want to start dating Jitka you're going

اگر می خواهید با جیتکا آشنا شوید،

to have to bite the bullet and ask her out!

باید گلوله را گاز بگیرید و از او بخواهید که بیرون بیاید!

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English, and we're talking

BBC Learning English است و ما در

about the expression 'to bite the bullet'.

مورد عبارت "گش زدن گلوله" صحبت می کنیم.

It describes having to do something

این توصیف می کند که باید کاری

unpleasant or difficult, but necessary.

ناخوشایند یا دشوار، اما ضروری انجام دهید.

So, can I stop biting a bullet now, please?

بنابراین، می توانم همین الان گاز زدن گلوله را متوقف کنم، لطفا؟

Not yet, Rob. What you are doing is 'necessary'.

هنوز نه، راب. کاری که شما انجام می دهید «ضروری» است.

Yes, but it's not easy speaking with

بله، اما صحبت کردن با

a bullet in your mouth.

یک گلوله در دهان آسان نیست.

Exactly! Peace and quiet. But careful, Rob.

دقیقا! آرامش و سکوت. اما مراقب باش راب

Don't swallow it, otherwise things

آن را قورت ندهید، در غیر این صورت همه چیز

could get very unpleasant.

می تواند بسیار ناخوشایند شود.

Thanks for the advice, Feifei... ooops.

با تشکر از راهنمایی، فیفی... اوه.

Bye, Rob.

خداحافظ راب

Bye.

خدا حافظ.

Hello and welcome to The English We Speak

سلام و به فیفی، به The English We Speak

with me, Feifei.

with me خوش آمدید.

And me, Neil.

و من، نیل.

In this programme, we have an expression

در این برنامه، عبارتی

you can use to describe someone who talks

داریم که می‌توانید برای توصیف شخصی که با

confidently about a topic, but might not

اطمینان در مورد موضوعی صحبت می‌کند، استفاده کنید، اما ممکن است

actually know that much about it.

در واقع آنقدر در مورد آن چیزی نداند.

Which reminds me, Feifei.

که مرا به یاد فیفی می اندازد.

Did I tell you that I've started a new evening course?

آیا به شما گفتم که دوره عصرانه جدیدی را شروع کرده ام؟

No. What's it in?

نه. در چه چیزی است؟

Well, see if you can guess.

خوب، ببینید آیا می توانید حدس بزنید.

Ahem. My lords, ladies and gentlemen.

اهم آقایان من، خانم ها و آقایان.

It is indeed an immense honour and privilege

واقعاً باعث افتخار و افتخار است

to stand here before you on this great

که در این مناسبت بزرگ اینجا در برابر شما ایستاده

occasion and humbly offer my thoughts.

و با فروتنی افکار خود را ارائه دهم.

Er, Neil. What are you going on about?

ار، نیل. چه کاری می خواهی در این باره انجام دهی؟

Public speaking! It's my new course.

سخنرانی عمومی! این دوره جدید من است.

Right. Well, you can certainly talk the talk.

درست. خوب، مطمئناً می توانید صحبت کنید.

Oh good. That's the whole point.

خوب است. تمام نکته همین است.

Hmm. That's not really a compliment.

هوم این واقعاً یک تعریف نیست.

When we say someone can talk the talk,

وقتی می‌گوییم کسی می‌تواند صحبت کند، به

it means they talk a lot about a subject,

این معنی است که درباره یک موضوع زیاد صحبت می‌کند،

but they might not really know

اما ممکن است واقعاً

that much about it.

آنقدر درباره آن ندانند.

Even if they sound confident.

حتی اگر با اعتماد به نفس به نظر برسند.

How dare you! Well, let's hear some

چه جراتی داری! خوب، بیایید چند

examples of this expression in action.

نمونه از این عبارت را در عمل بشنویم.

Oh no, not another meeting chaired by Binh.

اوه نه، جلسه دیگری به ریاست بین نیست.

He can certainly talk the talk but

او مطمئناً می تواند صحبت کند اما

he actually knows nothing!

در واقع چیزی نمی داند!

OK, go in there, talk the talk, and get out

خوب، برو آنجا، صحبت کن، و

before they realise we don't have

قبل از اینکه متوجه شوند

a clue about marketing!

ما سرنخی در مورد بازاریابی نداریم بیرون برو!

It's one thing talking the talk, but we need action.

صحبت کردن در مورد بحث یک چیز است، اما ما نیاز به اقدام داریم.

We need someone who can walk the walk.

به کسی که بتواند پیاده روی کند نیازمندیم.

You're listening to The English We Speak

شما در حال گوش دادن به The English We Speak

from BBC Learning English.

از BBC Learning English هستید.

In this programme, we're looking at

در این برنامه، ما به

the expression 'talk the talk'.

دنبال عبارت "گفتگو صحبت کن" هستیم.

It refers to people who talk confidently

به افرادی اطلاق می شود که با اطمینان

on a topic without necessarily

در مورد موضوعی صحبت می کنند بدون

knowing much about it.

اینکه لزوماً چیز زیادی در مورد آن بدانند.

That's right, Feifei. You know,

درسته فیفی. می دانید،

you're really quite knowledgeable

شما واقعاً

about the English language, aren't you?

در مورد زبان انگلیسی کاملاً آگاه هستید، اینطور نیست؟

Thanks.

با تشکر.

I mean, you don't just talk the talk.

منظورم این است که شما فقط صحبت نمی کنید.

You can walk the walk too.

شما هم می توانید پیاده روی کنید.

Absolutely! As you heard in the earlier example,

کاملا! همانطور که در مثال قبلی،

and just then from Neil, the opposite

و درست در آن زمان از نیل شنیدید، نقطه

of 'talk the talk' is 'walk the walk'.

مقابل «حرف بزن»، «راه رفتن» است.

That refers to someone who shows their

این به کسی اشاره دارد که

abilities through action - not just talking.

توانایی های خود را از طریق عمل نشان می دهد - نه فقط صحبت کردن.

Like you, Neil.

مثل تو، نیل.

You know what? I think I'll give up that public

میدونی چیه؟ فکر می کنم آن دوره سخنرانی عمومی را رها کنم

speaking course and join a hiking club -

و به یک باشگاه پیاده روی بپیوندم -

to learn how to walk the walk.

تا یاد بگیرم چگونه پیاده روی کنم.

Ha! Good idea.

ها! ایده خوبی است.

Bye!

خدا حافظ!

Hello and welcome to The English We Speak.

سلام و به The English We Speak خوش آمدید.

I'm Feifei but I'm not sure where Neil is.

من فیفی هستم اما مطمئن نیستم نیل کجاست.

Sorry I'm late.

ببخشید دیر اومدم

It's going a bit crazy out there in the office.

آنجا در دفتر کمی دیوانه می شود.

Crazy?

دیوانه؟

Yes. Everybody is arguing and shouting.

آره. همه دعوا می کنند و فریاد می زنند.

About what exactly?

در مورد چی دقیقا؟

The mess in the office.

آشفتگی در دفتر

The boss says it's untidy and we

رئیس می گوید نامرتب است و

should clear up after ourselves.

باید بعد از خودمان را پاک کنیم.

He even said that my desk was like a pigsty!

حتی می گفت میز کارم مثل خوک فروشی است!

Hmm, well you'd better stay in here and keep

هوم، خوب، بهتر است اینجا بمانید و

out of the way until things have calmed down.

تا زمانی که اوضاع آرام نشود، از راه خودداری کنید.

Good idea. I'll just let the dust to settle.

ایده خوبی است. من فقط می گذارم گرد و غبار بنشیند.

Oh, so the office is messy and dusty.

اوه، پس دفتر آشفته و گرد و غبار است.

Is that what everyone's arguing about. The dust?

این همان چیزی است که همه درباره آن بحث می کنند. گرد و غبار؟

No Feifei, I just mean I'll wait for

نه فیفی، منظورم این است که صبر کنم

the situation to calm down.

تا اوضاع آرام شود.

Got it!

فهمیدم!

So, you're just keeping out of the way.

بنابراین، شما فقط از راه خودداری می کنید.

Are you scared?

آیا تو ترسیدی؟

Of course not.

I just wanted to hear these examples.

البته که نه.

من فقط می خواستم این مثال ها را بشنوم.

We've had lots of complaints about the changes but

ما شکایت‌های زیادی درباره تغییرات داشته‌ایم، اما

let's wait until the dust settles before we respond.

قبل از پاسخ دادن، صبر کنیم تا گرد و غبار فروکش کند.

We're busy moving house at the moment

ما در حال حاضر مشغول خانه تکانی هستیم

but I'll give you a call when the dust settles.

اما وقتی گرد و غبار فروکش کرد با شما تماس خواهم گرفت.

Now the dust has settled after the restructuring,

حالا گرد و غبار بعد از اصلاح ساختار جمع شده است،

I think we can talk about recruitment.

فکر می کنم بتوانیم در مورد جذب نیرو صحبت کنیم.

This is The English We Speak from the BBC

این The English We Speak از بی‌بی‌سی است

and we're finding out about the phrase

و در حال یافتن عبارت

'let the dust settle', which means to

«بگذارید گرد و غبار بنشیند» به معنای

wait for a situation to calm down.

صبر کردن برای آرام شدن وضعیت است.

We can also say 'wait for the dust to settle',

همچنین می‌توانیم بگوییم «صبر کن تا گرد و غبار بنشیند»،

which is what I'm doing right now.

کاری که من در حال حاضر انجام می‌دهم.

Neil, I have a feeling you're just

نیل، من این احساس را دارم که تو فقط

avoiding the situation for one reason.

به یک دلیل از این موقعیت دوری می کنی.

Oh yeah, what's that?

اوه آره، اون چیه؟

Look out there.

به بیرون نگاه کن

They're all pointing at your desk.

همه آنها به سمت میز شما اشاره می کنند.

They're not arguing about a messy office.

آنها در مورد یک دفتر کثیف بحث نمی کنند.

They're complaining about your mess.

آنها از بی نظمی شما شاکی هستند.

Really. Well I like to work in a messy environment.

واقعا خب من دوست دارم در یک محیط نامرتب کار کنم.

Maybe, but I don't think the dust is

شاید، اما فکر نمی‌کنم گرد و غبار

ever going to settle in this argument.

در این بحث بنشیند.

OK. But I think I'll stay in here for just a little longer.

خوب. اما فکر می‌کنم فقط کمی بیشتر در اینجا بمانم.

Bye.

خدا حافظ.

Hello, I'm Feifei, and this is The English We Speak.

سلام، من فیفی هستم و این انگلیسی ما صحبت می کنیم.

I'm with Rob. Hi Rob, how are you?

من با راب هستم سلام راب، خوبی؟

Hi Feifei, I'm fine but I just can't understand

سلام فیفی، من خوبم، اما نمی توانم بفهمم

why you've brought me to a railway station.

چرا مرا به ایستگاه راه آهن رساندی.

Isn't that obvious?

آیا این واضح نیست؟

No. And what's that piece of paper

نه. و اون تکه کاغذی

you're waving in your hand?

که تو دستت تکون میدی چیه؟

Oh this? This is a ticket.

اوه این؟ این یک بلیط است.

A ticket. Why would you bring me to

یک بلیط. چرا مرا به

a railway station and show me a ticket?

ایستگاه راه آهن می آورید و یک بلیط به من نشان می دهید؟

It's cold and we could be in a warm

هوا سرد است و می‌توانیم در یک استودیوی گرم برای

studio presenting this programme.

ارائه این برنامه باشیم.

And anyway, don't you know it's my birthday and

و به هر حال، نمی دانی تولد من است

we're supposed to be going out to celebrate later?

و قرار است بعداً برای جشن گرفتن بیرون برویم؟

I know it's your birthday, you told me last

می دانم که تولدت است، هفته پیش به من

week and you said something about

گفتی و چیزی در مورد

wanting a present that was 'just the ticket'.

خواستن هدیه ای گفتی که "فقط بلیط" باشد.

So here it is.

پس اینجاست.

Oh Feifei! I didn't want a ticket.

ای فیفی! من بلیط نمی خواستم

When I said 'just the ticket' I meant I wanted

وقتی گفتم «فقط بلیط» منظورم

something that was exactly what I wanted or needed.

چیزی بود که دقیقاً همان چیزی بود که می‌خواستم یا نیاز داشتم.

You know, a camera, a computer game or

می دانید، یک دوربین، یک بازی کامپیوتری یا

maybe a nice bottle of whisky.

شاید یک بطری خوب ویسکی.

Oh right, I see.

اوه درست، می بینم.

Oh dear, what a wasted trip Feifei.

ای جان، چه سفر بیهوده ای فیفی.

But now we're here, let's hear some more

اما اکنون اینجا هستیم، بیایید چند

examples of the phrase 'just the ticket'.

نمونه دیگر از عبارت "فقط بلیط" را بشنویم.

Oh I feel terrible: I've got a cold and my nose

اوه، احساس وحشتناکی دارم: سرما خورده ام و بینی ام

is blocked but a drink of hot honey and lemon

مسدود شده است، اما یک نوشیدنی عسل داغ و

would be just the ticket to make me feel better.

لیمو فقط بلیطی است که حالم را بهتر کند.

I think a new art gallery will be just the ticket

من فکر می کنم یک گالری هنری جدید فقط بلیطی

for improving the image of the town

برای بهبود تصویر شهر

and encouraging more people to visit.

و تشویق افراد بیشتر به بازدید خواهد بود.

Our car has got seven seats, so it's just the ticket

ماشین ما هفت صندلی دارد، بنابراین فقط

for taking all the kids to football practice every week.

بلیت بردن همه بچه‌ها به تمرین فوتبال در هر هفته است.

So that's 'just the ticket', which describes

بنابراین این «فقط بلیط» است، که

something that exactly what is wanted or needed.

چیزی را توصیف می کند که دقیقاً همان چیزی است که می خواهید یا مورد نیاز است.

OK Rob, so you wanted something for

خوب راب، پس برای تولدت چیزی می خواستی

your birthday that was 'just the ticket'.

که "فقط بلیط" باشد.

Well, you're looking at it.

خوب، شما به آن نگاه می کنید.

You Feifei?

تو فیفی؟

No Rob. This ticket in my hand.

نه راب این بلیط دست منه

Have you actually looked at it?

آیا واقعاً به آن نگاه کرده اید؟

OK let me see...

باشه ببینم...

Oh wow! A train ticket to Paris, for me?

اوه وای! بلیط قطار پاریس، برای من؟

That's really generous of you.

این واقعاً سخاوتمند شماست.

Thanks Feifei! When do we go?

مرسی فیفی! کی بریم؟

We? No, it's just one ticket. I couldn't afford two.

ما؟ نه، این فقط یک بلیط است. من نمی توانستم دو تا بخرم.

Now look, the train's about to leave so you had better go.

حالا ببینید، قطار در حال حرکت است، پس بهتر است بروید.

Have a good trip!

سفر خوبی داشته باشید!

Oh right. I'll be off then. Bye.

درسته. اونوقت من پیاده میشم خدا حافظ.

Bye Rob.

خداحافظ راب

Phew, two days in the office without Rob.

فیو، دو روز در دفتر بدون راب.

That is 'just the ticket' for me!

این برای من "فقط بلیط" است!

Hello, this is The English We Speak

سلام، این The English We Speak است

and I'm Feifei.

و من فیفی هستم.

And hello, I'm Neil.

و سلام، من نیل هستم.

Hey great news, Neil!

سلام خبر عالی، نیل!

Oh yes, what's that?

اوه بله، آن چیست؟

I got a promotion.

من ترفیع گرفتم

Oh well done.

اوه آفرین.

Congratulations and all that.

تبریک و همه اینها.

Come on, Neil, you were never going to get one.

بیا، نیل، تو هیچوقت قرار نبود یکی بگیری.

And anyway, it's not all good news.

و به هر حال، این همه خبر خوب نیست.

A promotion, a pay rise, more power,

ترفیع، افزایش دستمزد، قدرت بیشتر،

How is that not all good news?

چطور این همه خبر خوب نیست؟

Well, it means longer hours, harder work

خوب، این به معنای ساعات بیشتر، کار سخت تر

and working with you more.

و کار بیشتر با شماست.

I expect you have some English

من انتظار دارم که شما یک تعبیر انگلیسی

expression to describe that!

برای توصیف آن داشته باشید!

I do, Feifei.

من، فیفی.

You have to take the rough with the smooth.

شما باید خشن را با صاف بگیرید.

It means you have to accept the bad or unpleasant

به این معنی است که باید چیزهای بد یا ناخوشایند

things in a situation as well as the good things.

را در یک موقعیت و همچنین چیزهای خوب را بپذیرید.

In other words, you can't have everything.

به عبارت دیگر، شما نمی توانید همه چیز را داشته باشید.

Thanks for the sympathy, Neil.

ممنون از همدردی نیل.

Here are some good things  though, Feifei: examples!

در اینجا چند چیز خوب وجود دارد، فیفی: مثال!

I'm going to use my qualification to

من قصد دارم از مدارکم برای

get a really good job but I've

بدست آوردن یک شغل واقعا خوب استفاده کنم، اما

lots of studying to do before I get it.

قبل از به دست آوردن آن باید مطالعات زیادی انجام دهم.

Well you have to take the rough

خوب شما باید سختی را

with the smooth but good luck!

با هموار کنید اما موفق باشید!

Having kids is very fulfilling but it can be

بچه دار شدن بسیار رضایت بخش است، اما می تواند

challenging too, especially the lack of sleep.

چالش برانگیز باشد، به خصوص کمبود خواب.

But I guess I have to take the rough with the smooth!

اما من حدس می‌زنم که باید سختی‌ها را با نرمی کنار بیاورم!

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English and we're learning

BBC Learning English است و در حال

about the phrase 'to take the rough with the smooth'

یادگیری عبارت «تقویر سختی‌ها با هموار کردن» هستیم

which means you have to accept the bad things

که به این معنی است که باید چیزهای بد را

in a situation as well as the good things.

در یک موقعیت بپذیرید و همچنین چیزهای خوب را بپذیرید.

So poor you, Feifei, you've got a great new promotion

خیلی بیچاره، فیفی، یک ارتقای عالی جدید داری

but you're going to have to work longer.

اما باید بیشتر کار کنی.

So fewer lunches with me, less time at the pub...

بنابراین ناهار کمتری با من، زمان کمتری در میخانه

The expression for that would be

... تعبیری که برای آن وجود دارد این خواهد بود که

'to take the smooth with the smooth'.

«آرامش را با نرمی بخورم».

But do you know what?

اما میدونی چیه؟

This programme is a good example of

این برنامه نمونه خوبی برای

taking the rough with the smooth.

گرفتن روش خشن با صاف است.

So you mean there are some

پس منظورتان این است که

good things and some bad things?

چیزهای خوب و برخی چیزهای بد وجود دارد؟

Hmm, so what are they?

هوم، پس آنها چه هستند؟

Well, the rough things are presenting with you...

خوب، چیزهای خشن با شما ارائه می شود...

Oh! And the smooth things?

اوه! و چیزهای صاف؟

The smooth things, the good things are

چیزهای ساده، چیزهای خوب

it's a short programme and it's nearly over.

این است که یک برنامه کوتاه است و تقریباً تمام شده است.

It's time to go, Neil.

وقت رفتن است، نیل.

Thank goodness.

خدا را شکر.

Enjoy your promotion then, hope it goes smoothly.

پس از تبلیغ خود لذت ببرید، امیدوارم به راحتی پیش برود.

It will! Bye.

خواهد شد! خدا حافظ.

Bye.

خدا حافظ.

Hello and welcome to a very festive

سلام و به یک مراسم بسیار جشن

The English We Speak.

The English We Speak خوش آمدید.

I'm Feifei.

من فیفی هستم.

And I'm Rob. Happy Christmas everyone.

و من راب هستم. کریسمس همگی مبارک.

And to you, Feifei.

و به تو فیفی.

Oh thanks. But you know what Rob?

آه، ممنون. اما میدونی راب چیه؟

I don't feel very festive.

من خیلی احساس جشن نمی کنم.

Festive?! Look, I'm wearing my Christmas jumper.

جشن؟! ببین، من جامپر کریسمس خود را پوشیده ام.

We've got mince pies and, yeah,

ما پای چرخ کرده داریم و، آره،

I think it's snowing outside.

فکر می کنم بیرون برف می بارد.

That's not snow, it's rain, Rob.

این برف نیست، باران است، راب.

But I just think there is something missing...

اما فقط فکر می کنم چیزی کم است...

something that would make us feel more Christmassy.

چیزی که باعث می شود احساس کریسمس بیشتری داشته باشیم.

Presents?

هدیه؟

Not presents.

ارائه نمی کند.

Christmas crackers?

کراکر کریسمس؟

No, it's not those.

نه، اینها نیستند.

I know what's missing. It's people.

من می دانم چه چیزی کم است. این مردم است.

We need more people to make

ما به افراد بیشتری نیاز داریم تا

it feel like a Christmas party!

آن را شبیه جشن کریسمس کنند!

What's wrong with just me?

فقط من چه مشکلی دارم؟

You're OK, Rob. But you know what they say?

تو خوبي راب اما می دانید چه می گویند؟

The more the merrier.

هر چه بیشتر بهتر.

Right, you mean the situation or occasion would be

درست است، منظور شما این است که

better, or more enjoyable, if lots of people joined in.

اگر افراد زیادی به آن ملحق شوند، موقعیت یا موقعیت بهتر یا لذت‌بخش‌تر می‌شود.

More people equals more fun!

افراد بیشتر مساوی است با لذت بیشتر!

Exactly!

دقیقا!

OK, well I'll try to find some people for you

خوب، من سعی می کنم چند نفر را برای شما فیفی پیدا کنم

Feifei while you enjoy some examples.

در حالی که شما از چند نمونه لذت می برید.

Is it OK if I bring some of my friends to the party tonight?

اشکالی ندارد اگر امشب تعدادی از دوستانم را به مهمانی بیاورم؟

Of course it is, the more the merrier!

البته که هر چه بیشتر بهتر است!

Why don't you come skiing with us?

چرا با ما برای اسکی نمی آیی؟

We've got room in the car.

ما در ماشین جا داریم

The more the merrier!

هر چه بیشتر بهتر!

We've got our office brainstorm later.

ما بعداً در دفترمان طوفان فکری می کنیم.

Please join us, the more the merrier!

لطفا به ما بپیوندید، هر چه بیشتر بهتر است!

This is The English We Speak

این The English We Speak

from BBC Learning English.

از BBC Learning English است.

It's almost Christmas, so I want a

تقریباً کریسمس است، بنابراین من می خواهم یک

party with lots of people in the studio.

مهمانی با افراد زیادی در استودیو برگزار کنم.

As the saying goes, the more the merrier.

به قول معروف هر چه بیشتر بهتر است.

The more people there are,

هر چه تعداد افراد بیشتر باشد، شرایط

the more enjoyable the situation!

لذت بخش تر است!

Don't you agree Rob? Rob?

موافق نیستی راب؟ غارت؟

Oh, where's he gone?

اوه کجا رفته؟

Don't worry, Feifei, I'm here, I'm here.

نگران نباش فیفی من اینجام من اینجام.

And I've found some people for you.

و من چند نفر را برای شما پیدا کرده ام.

Hi Feifei!

سلام فیفی!

Hi Roy!

سلام روی!

Hello Feifei!

سلام فیفی!

Hello!

سلام!

Hi Feifei!

سلام فیفی!

Hi! Wow! All my Learning English chums.

سلام! وای! همه چیزهای یادگیری زبان انگلیسی من.

But, it's getting a bit crowded in here now.

اما، الان اینجا کمی شلوغ شده است.

Hello! Hi!

سلام! سلام!

Good to see you. Hey!

از دیدنت خوشحالم. سلام!

Woo hoo! Party time!

وو هو! وقت مهمانی!

Yes, yes, save some room for me.

بله، بله، کمی جا برای من ذخیره کنید.

Squeeze in, Rob, the more the merrier!

راب، هر چه بیشتر، بهتر!

Oooh, OK. Excuse me... excuse me… alright.

اوه، باشه ببخشید... ببخشید... باشه.

Oh yeah, it is a bit of a squeeze.

اوه بله، کمی فشار است.

There, I'm in.

وجود دارد، من داخل هستم.

Phwaoh!

Phwaoh!

Not again, Rob!

نه دوباره، راب!

What's that?

آن چیست؟

Have you been eating chicken?

مرغ خوردی؟

What are you having for dinner?

برای شام چه دارید؟

Oops sorry. Too many Brussels sprouts, I'm afraid.

اوه متاسفم. می ترسم کلم بروکسل خیلی زیاد باشد.

Is that the time? Yeah, I've gotta go.

آیا آن زمان است؟ آره من باید برم

I must breathe!

من باید نفس بکشم!

You ruined my life!

تو زندگیم رو خراب کردی!

Bye. Bye.

خدا حافظ. خدا حافظ.

Now look what you've done.

حالا ببین چیکار کردی

You've ruined our Christmas party!

شما جشن کریسمس ما را خراب کردید!

It's not so merry now.

الان خیلی خوشحال نیست

Oh well. Happy Christmas, Feifei!

اوه خوب کریسمس مبارک، فیفی!

You too.

تو هم همینطور.

Hello I'm Feifei and this is The English We Speak.

سلام من فیفی هستم و این انگلیسی ما صحبت می کنیم.

And hello I'm Neil.

و سلام من نیل هستم.

Neil, I wonder if you could help me.

نیل، نمی‌دانم می‌توانی به من کمک کنی؟

I'm trying to find something on this map.

من در حال تلاش برای پیدا کردن چیزی در این نقشه هستم.

Oh yes, map reading, I'm good at that.

اوه بله، نقشه خوانی، من در آن خوب هستم.

What are you trying to find?

در تلاش برای پیدا کردن چه چیزی هستید؟

Well, I went to a gig last night and

خوب، دیشب به یک کنسرت رفتم و

saw this new singer - he was amazing.

این خواننده جدید را دیدم - او فوق العاده بود.

Thanks for inviting me!

از دعوت من متشکرم!

Anyway, what's that got to with a map?

به هر حال، این چه ربطی به نقشه دارد؟

Well, afterwards everyone was talking about it

خوب، پس از آن همه در مورد آن صحبت می کردند

and saying the gig was so good that

و می گفتند که کنسرت

it will 'put him on the map'.

آنقدر خوب است که او را روی نقشه قرار می دهد.

But... I just can't find him on here.

اما... من فقط نمی توانم او را اینجا پیدا کنم.

Put the map away Feifei, you won't find him there.

نقشه را کنار فیفی بگذارید، او را آنجا پیدا نمی کنید.

When we say someone will be 'put on the map'

وقتی می گوییم شخصی "روی نقشه قرار می گیرد" به

it means they will become famous

این معنی است که مشهور می شود

or become more prominent. But not on a map!

یا برجسته تر می شود. اما روی نقشه نه!

Right! Actually Neil, I've heard about a new

درست! در واقع نیل، من در مورد

restaurant I ate at being 'put on the map'.

رستوران جدیدی که در آن غذا خوردم، شنیده ام که "روی نقشه" قرار گرفته است.

Yes, something as well as someone can

بله، می‌توان چیزی را به اندازه یک نفر

be put on the map, or in other words, become

روی نقشه قرار داد، یا به عبارتی

famous, popular or well known.

معروف، محبوب یا شناخته شده شد.

You must have eaten at a good quality

حتماً در یک رستوران با کیفیت خوب غذا خورده اید

restaurant for it to be put on the map!

تا روی نقشه قرار بگیرد!

I did! Let's tuck into some examples shall we?

من کردم! بیایید چند نمونه را بررسی کنیم؟

Her first exhibition at the Tate gallery has put

اولین نمایشگاه او در گالری تیت

her on the map as a serious modern artist.

او را به عنوان یک هنرمند جدی مدرن روی نقشه قرار داده است.

This great tasting food has really put

این غذای خوشمزه واقعاً

this new restaurant on the map.

این رستوران جدید را روی نقشه قرار داده است.

Hosting the Olympics has put this city on the map

میزبانی المپیک این شهر را به

as a great place to come for a holiday.

عنوان مکانی عالی برای تعطیلات روی نقشه قرار داده است.

So that's to put someone or something on the map:

بنابراین، قرار دادن کسی یا چیزی روی نقشه است

To become famous, popular or more prominent.

: معروف، محبوب یا برجسته تر شدن.

I suppose it suggests that becoming famous

فکر می‌کنم به این معناست که معروف شدن به

means you are now important enough for

این معنی است که اکنون به اندازه‌ای مهم

your name to be seen or heard by everyone.

هستید که نامتان توسط همه دیده یا شنیده شود.

That's right. In the old days when a place was too

درست است. در قدیم که مکانی خیلی

small and unimportant it wasn't shown on a map.

کوچک و بی اهمیت بود روی نقشه نشان داده نمی شد.

But when it became more important it was 'put on the map'.

اما وقتی مهم‌تر شد، «روی نقشه قرار داده شد».

Right. Anyway Neil, let me look at that map again...

درست. به هر حال نیل، اجازه دهید دوباره به آن نقشه نگاه کنم...

OK.

باشه.

Look! That singer I saw really is on the map, right there.

نگاه کن آن خواننده ای که من دیدم واقعاً روی نقشه، همانجاست.

Really? What was he called?

واقعا؟ اسمش چی بود؟

'Man-chester'

"Man-chester"

'Man-chester'?

"Man-chester"؟

Manchester. Of course!

منچستر البته!

Bye.

خدا حافظ.

Good bye.

خداحافظ.

Hello and welcome to The English We Speak

سلام و به فیفی، به The English We Speak

with me, Feifei.

with me خوش آمدید.

And me, Roy.

و من، روی.

Roy, why are you hitting that table with a hammer?

روی، چرا با چکش به آن میز می زنی؟

Well, I got your message  about flattening the curve,

خوب، من پیام شما را درباره صاف کردن منحنی دریافت کردم،

and then I saw that this table had a bit of a bump in it,

و سپس دیدم که این جدول کمی برآمدگی دارد،

so I wanted to make sure you were happy.

بنابراین می‌خواستم مطمئن شوم که شما راضی هستید.

No, Roy. When I talked about 'flattening the curve',

نه، روی. وقتی درباره «مسطح کردن منحنی» صحبت کردم،

it relates to lowering and smoothing

به کاهش و صاف

out the peak on a graph or chart.

کردن اوج در نمودار یا نمودار مربوط می‌شود.

Oh, because you were talking about

اوه، چون شما در

the rate of infection in the UK.

مورد میزان عفونت در بریتانیا صحبت می کردید.

It's really important to 'flatten the curve' of the

واقعاً مهم است که «منحنی عفونت» را صاف کنیم

infection to avoid our healthcare services being

تا از این که خدمات مراقبت‌های بهداشتی ما

overwhelmed with too many patients at one time.

با تعداد زیادی بیمار در یک زمان غرق نشود.

That's right, now let's listen to these examples.

درست است، حالا بیایید به این مثال ها گوش کنیم.

The government have introduced social distancing

دولت تدابیر فاصله‌گذاری اجتماعی

measures to try and flatten the curve.

را برای صاف کردن منحنی اعمال کرده است.

We need to flatten the curve to prevent

ما باید منحنی را صاف کنیم تا

too many admissions into hospital.

از پذیرش بیش از حد در بیمارستان جلوگیری کنیم.

Flattening the curve is vital to help save lives.

صاف کردن منحنی برای کمک به نجات جان انسان‌ها حیاتی است.

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English and

BBC Learning English است و

we're talking about the expression

ما در مورد عبارت

'flatten the curve', which has been used

"Flatten the Curve" صحبت می کنیم که در

a lot during the coronavirus crisis.

طول بحران کرونا بسیار استفاده شده است.

It means to reduce the peak of a graph or chart.

این به معنای کاهش قله یک نمودار یا نمودار است.

Yes, people have been in lockdown and

بله، مردم در قرنطینه و

social distancing to flatten the curve.

فاصله گذاری اجتماعی بوده اند تا منحنی را صاف کنند.

It seems that the rate of infection

به نظر می رسد که میزان ابتلا

in the UK has decreased of late.

در بریتانیا اخیراً کاهش یافته است.

Yes, it seems that way.

بله، این طور به نظر می رسد.

But I can't believe you were hitting that table!

اما من باورم نمی شود که به آن میز می زدی!

Well, I was just trying to make you happy, sorry.

خوب، من فقط سعی کردم شما را خوشحال کنم، متاسفم.

Roy, now my chair is broken,

روی، حالا صندلی من شکسته،

what happened to the wheels?

چرخ ها چه شده است؟

I flattened the curves on your wheels!

من انحنای چرخ هایت را صاف کردم!

I've fixed everything.

همه چیز را درست کردم

You should see what I've done to your car.

باید ببینی با ماشینت چیکار کردم

Working with you is never a boring experience!

کار با شما هرگز یک تجربه خسته کننده نیست!

Thanks!

با تشکر!

Bye, Roy.

خداحافظ، روی.

Bye, Feifei.

خداحافظ فیفی

Hi everyone! We hope you enjoyed that video

سلام به همه! امیدواریم از این ویدیو لذت برده باشید

and thank you very much for watching.

و از تماشای شما بسیار سپاسگزاریم.

We have so many more just like it so

ما خیلی بیشتر شبیه آن داریم، بنابراین

if you don't want to miss a single one make sure

اگر نمی‌خواهید یکی از آنها را از دست بدهید،

to subscribe and we will see you regularly.

حتماً مشترک شوید و ما مرتباً شما را خواهیم دید.

Hope to see you soon, bye guys!

امیدوارم به زودی شما را ببینم، خداحافظ بچه ها!