BOX SET: English vocabulary mega-class! Learn 10 English expressions with adjectives!

Hello and welcome back to

سلام و خوش آمدید به

The English We Speak.

The English We Speak.

I'm Feifei.

من فیفی هستم.

And I'm Rob.

و من راب هستم.

Have I told you about

the competition that I've entered, Feifei?

فیفی از مسابقه ای که شرکت کردم بهت گفتم؟

No, Rob.

نه راب

What is it?

چیست؟

It's a singing competition!

این یک مسابقه خوانندگی است!

You have to perform a popular song

شما باید یک آهنگ محبوب

from your favourite band -

از گروه مورد علاقه خود را اجرا کنید -

and I'm going to win!

و من برنده خواهم شد!

You?

شما؟

Are you going to win?

آیا قرار است برنده شوید؟

No offence, Rob, but I've heard your

توهین نکن، راب، اما من صدای آواز تو را شنیده ام

singing voice, and, well, I'm not sure...

، و، خوب، مطمئن نیستم...

What are you trying to say, Feifei?

چه می خواهی بگویی، فیفی؟

All I'm saying is that

من فقط می

there is a fat chance

گویم که شانس

of you winning the competition!

زیادی برای برنده شدن در رقابت وجود دارد!

Right! So first you make fun

درست! پس اول آوازم را مسخره می

of my singing and now

کنی و حالا

you're calling me fat!

به من می گویی چاق!

How cheeky!

چقدر گستاخ!

Oh Rob, no. I'm not calling you fat:

اوه راب، نه من شما را چاق

I'm saying that the likelihood of

نمی گویم: می گویم احتمال

you winning the competition is very small.

برنده شدن شما در رقابت بسیار اندک است.

Rob: Oh right, yes.

راب: اوه درست است، بله.

'Fat chance' is an English phrase

«شانس چاق» یک عبارت انگلیسی

to say something is not very likely -

برای گفتن چیزی است که خیلی محتمل نیست -

I remember now.

الان یادم آمد.

Right, while you calm down,

درست است، در حالی که شما آرام هستید،

let's hear some other examples

چند نمونه دیگر

of this phrase.

از این عبارت را بشنویم.

I bought a lottery ticket for tonight's

من یک بلیط قرعه کشی برای قرعه کشی امشب خریدم

draw - and these are my lucky numbers!

- و اینها اعداد خوش شانس من هستند!

I'm definitely going to win!

من قطعا برنده خواهم شد!

Fat chance!

شانس چاق!

I hope it's warm this weekend -

امیدوارم این آخر هفته گرم باشه -

I want to go fishing.

میخوام برم ماهیگیری.

Well, fat chance of that.

خوب، شانس آن زیاد است.

It's the middle of November!

اواسط آبان است!

I auditioned for a role in a movie, but there

من برای نقشی در یک فیلم تست دادم، اما شانس زیادی وجود

is fat chance of me getting the role - I saw

دارد که نقش را به دست بیاورم - تعداد

loads of famous actors auditioning too.

زیادی از بازیگران مشهور را نیز دیدم که در حال تست دادن بودند.

This is The English We Speak

این The English We Speak

from BBC Learning English and we're

از BBC Learning English است و ما در

talking about the phrase 'fat chance'.

مورد عبارت 'fat شانس' صحبت می کنیم.

This is a noun phrase that means

این یک عبارت اسمی است که به معنای

a small chance, or possibility,

شانس یا احتمال

of something happening.

کوچک اتفاقی است.

It can be used in a full sentence,

می توان آن را در یک جمله کامل

and also as a standalone phrase.

و همچنین به عنوان یک عبارت مستقل استفاده کرد.

For example, when Rob said

به عنوان مثال، وقتی راب گفت

he was going to win the competition,

که قرار است در مسابقه برنده شود،

I could have just said 'fat chance'!

من فقط می‌توانستم بگویم «فرصتی»!

Hey!

سلام!

I think I've got

فکر می کنم

a really good chance!

شانس خیلی خوبی دارم!

I've been practising hard and

من سخت تمرین

I've even taken a few lessons!

کرده ام و حتی چند درس خوانده ام!

OK, Rob.

باشه راب

Well... good luck -

خوب ... موفق باشید -

I suppose...

فکر می کنم ...

Well, Feifei, when I win

خوب، فیفی، وقتی

the £5000 prize money,

جایزه 5000 پوندی

there's fat chance of you getting any of it.

را بردم، احتمال زیادی وجود دارد که شما هر یک از آن را دریافت کنید.

Wait, £5000?

صبر کن، 5000 پوند؟

Rob, hold on!

راب، دست نگه دار!

I didn't mean it!

منظورم این نبود!

Thanks for joining us - I've got to go

از اینکه به ما پیوستید متشکریم - باید بروم

and apologise to Rob.

و از راب عذرخواهی کنم.

Hopefully he'll

share his winnings!

امیدوارم او برنده های خود را به اشتراک بگذارد!

Bye!

خدا حافظ!

Hi Neil.

سلام نیل.

Good weekend?

آخر هفته خوب؟

Do anything nice?

کار خوبی انجام دهید؟

Hi Feifei!

سلام فیفی!

Actually, I stayed in and

در واقع، من ماندم و

watched TV.

تلویزیون تماشا کردم.

Football?

فوتبال؟

No, I watched this marvellous

نه، من این برنامه شگفت انگیز

programme from Norway.

را از نروژ تماشا کردم.

Oh, one of those police dramas?

اوه، یکی از آن درام های پلیسی؟

They’re great!

آنها عالی هستند!

Actually, believe it or not, the entire film

در واقع، باور کنید یا نه، کل

was just the view from the front of

فیلم فقط منظره ای از

a train, all the way from one city to another.

جلوی قطار بود، از شهری به شهر دیگر.

It was seven hours long.

هفت ساعت بود.

Seven hours?!

هفت ساعت؟!

That’s all that happened?

این همه اتفاق افتاد؟

No people?

بدون مردم؟

No police?

پلیس نداره؟

No nothing?

نه هیچ چیز. نه چیزی نیست؟

Just the view from the train.

فقط منظره ای از قطار

It was such a relaxing journey.

این یک سفر آرامش بخش بود.

They call it 'slow TV'.

آنها به آن "تلویزیون آهسته" می گویند.

Ahh, yes.

آه، بله.

I’ve heard of that.

من در مورد آن شنیده ام.

Wasn't there one on a boat too?

در قایق هم یکی نبود؟

Isn’t it a bit boring?

کمی خسته کننده نیست؟

Well, it’s not for everyone.

خوب، برای همه نیست.

But my life is so busy,

اما زندگی من آنقدر شلوغ است،

I just like to slow down now and again.

من فقط دوست دارم گهگاهی سرعتم را کم کنم.

I’m still not convinced.

من هنوز قانع نشده ام

Anyway,

let’s hear some more examples

به هر حال،

بیایید چند نمونه بیشتر

about this slow TV.

در مورد این تلویزیون کند بشنویم.

It’s our phrase on

این عبارت ما در

The English We Speak.

The English We Speak است.

Michaela's company specialises in

شرکت Michaela در

making slow TV.

ساخت تلویزیون آهسته تخصص دارد.

She says business is great right now!

او می گوید تجارت در حال حاضر عالی است!

I recently discovered slow TV.

من اخیرا تلویزیون کند را کشف کردم.

My friends think it's really dull,

دوستان من فکر می کنند واقعا کسل کننده است،

but I find it helps

clear my head after a stressful day.

اما به نظر من کمک

می کند سرم را بعد از یک روز پر استرس پاک کنم.

What are you watching?

چه چیزی را تماشا می کنید؟

It looks just like a fireplace

شبیه یک شومینه

with a big piece of wood burning.

با یک تکه چوب بزرگ است.

It is! Isn’t slow TV fantastic?

این است! آیا تلویزیون آهسته فوق العاده نیست؟

It takes about four hours

حدود چهار ساعت طول می کشد

for the wood to burn completely.

تا چوب کاملا بسوزد.

You're listening to The English We Speak

شما در حال گوش دادن به The English We Speak

from BBC Learning English.

از BBC Learning English هستید.

The expression we're looking at

عبارتی که ما

in this programme is 'slow TV'.

در این برنامه به آن نگاه می کنیم، «تلویزیون کند» است.

So Neil, is this what you’ll be doing

پس نیل، آیا این همان کاری است که از این به بعد

with your free time from now on?

با اوقات فراغت خود انجام خواهید داد؟

Watching slow TV?

تلویزیون آهسته تماشا می کنید؟

No, I’ve got an even better idea

نه، من ایده بهتری

for this weekend.

برای این آخر هفته دارم.

You know that oak tree I planted?

آن درخت بلوط را که کاشتم می شناسید؟

Err, yes.

اشتباه، بله.

I’m going to film it.

قراره ازش فیلم بگیرم

And make my

و

very own slow TV!

تلویزیون آهسته خودم را بسازم!

Then you can watch

سپس می توانید

my tree grow, any time you like.

رشد درخت من را تماشا کنید، هر زمانی که بخواهید.

Honestly, Neil.

راستش نیل.

I don’t think so.

من اینطور فکر نمی کنم.

Maybe this will be the next big thing

شاید این اتفاق بزرگ بعدی

in slow TV.

در تلویزیون آهسته باشد.

I could call it… slow tree-V. Get it?

من می توانم آن را ... آهسته درخت-V. آن را دریافت کنید؟

I think what you need is to take

من فکر می کنم آنچه شما نیاز دارید این است که

a long, slow walk outside.

یک پیاده روی طولانی و آهسته در بیرون داشته باشید.

Then you can admire

سپس می توانید

all the trees you like!

تمام درختانی را که دوست دارید تحسین کنید!

Just you wait, Feifei!

فقط صبر کن فیفی!

This will be the slowest TV ever -

این کندترین تلویزیون تاریخ خواهد بود -

oak trees take around 30 years to grow.

درختان بلوط حدود 30 سال طول می کشد تا رشد کنند.

Good luck Neil! See you in 30 years.

موفق باشی نیل! 30 سال دیگه میبینمت

I’ll stick to police dramas in the meantime.

من در این مدت به درام های پلیسی پایبند خواهم بود.

Bye.

خدا حافظ.

Hello and welcome to The English We Speak.

سلام و به The English We Speak خوش آمدید.

I'm Feifei.

من فیفی هستم.

And I’m Rob!

و من راب هستم!

Hey, Feifei, did you know they’re looking for a new

هی، فیفی، آیا می دانستی که آنها به دنبال یک

team leader to manage and motivate our team?

رهبر تیم جدید برای مدیریت و ایجاد انگیزه در تیم ما هستند؟

Oooh, a promotion!

اوه، یک تبلیغ!

And you think I should apply for it?

و به نظر شما من باید برای آن اقدام کنم؟

No, no!

نه نه!

I was going to ask if you think

می خواستم بپرسم آیا فکر می کنید

I’d be good for the position?

من برای این موقعیت خوب هستم؟

Well... well, you’re sometimes friendly

خب... خوب، شما گاهی اوقات دوستانه هستید

and you like to chat.

و دوست دارید چت کنید.

Great.

عالی.

Well, the job description

خب، شرح شغل

says that they want someone with ‘soft skills’

می‌گوید که آنها فردی را می‌خواهند که «مهارت‌های نرم» داشته باشد

– and that means 'the ability to communicate

- و این به معنای «توانایی برقراری ارتباط

and work well with other people'.

و کار خوب با افراد دیگر» است.

I'm basically a team player.

من اساسا یک بازیکن تیم هستم.

You are a team player?

شما بازیکن تیم هستید؟

Well, Rob, you’re certainly ‘soft’

خوب، راب، شما مطمئناً "نرم" هستید

– not very strict

- نه خیلی سختگیر

– so nobody would listen to you!

- بنابراین هیچ کس به شما گوش نمی دهد!

Oh, well, we’ll see about that.

اوه، خوب، در مورد آن خواهیم دید.

We are going to hear some examples,

ما چند نمونه می شنویم

and no arguing!

، بدون بحث!

We’ve got to build a team that works well together,

ما باید تیمی بسازیم که به خوبی با هم کار کند،

so soft skills are vital if you want to work here.

بنابراین اگر می‌خواهید اینجا کار کنید، مهارت‌های نرم حیاتی است.

The recruitment company are looking for

شرکت استخدام به دنبال

someone with soft skills to fill the vacancy.

فردی با مهارت های نرم افزاری برای پر کردن جای خالی می باشد.

A positive attitude, self-confidence

نگرش مثبت، اعتماد به نفس

and being a good communicator

و ارتباط خوب بودن

are the soft skills we’re looking for in this job.

مهارت های نرمی است که در این شغل به دنبال آن هستیم .

Does that describe you?

آیا این شما را توصیف می کند؟

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English

BBC Learning English است

and we’re talking about the phrase ‘soft skills’,

و در مورد عبارت «مهارت‌های نرم» صحبت می‌کنیم

which describes someone’s ability to communicate

که توانایی یک فرد برای برقراری ارتباط

and work well with others.

و کار خوب با دیگران را توصیف می‌کند.

But, Rob, I’m still not sure if you’ve

اما، راب، من هنوز مطمئن نیستم که آیا

got the soft skills for the new job.

شما مهارت های نرمی را برای شغل جدید دارید یا خیر.

Oh well!

Thanks for your vote of confidence!

اوه خوب!

با تشکر از رای اعتماد شما!

Actually, maybe I should apply for the new job.

در واقع، شاید باید برای کار جدید درخواست بدهم.

Hmmm, let’s have a think about your skills…

هوم، بیایید در مورد مهارت های شما فکر کنیم ...

You’re bossy.

شما رئیس هستید.

You tell people what to do.

شما به مردم بگویید چه کاری انجام دهند.

You take charge.

شما مسئولیت را بر عهده بگیرید

They sound like ‘hard skills’ to me.

آنها به نظر من "مهارت های سخت" هستند.

Hard skills?!

مهارت های سخت؟!

It sounds like I’d be perfect for the job.

به نظر می رسد که من برای این کار عالی هستم.

So, Rob, pop outside the studio

پس، راب، بیرون از استودیو

and make me a cup of tea.

برو و برای من یک فنجان چای درست کن.

Erm, any chance you could ask me

ارم، آیا امکانی وجود دارد که از من بپرسید

using some ‘soft skills’?

با استفاده از "مهارت های نرم"؟

No, Rob.

نه راب

Just do it.

فقط انجامش بده

See ya!

Somehow I think she’d get the job!

می بینمت!

یه جورایی فکر می کنم اون کار رو پیدا کنه!

Bye!

خدا حافظ!

Hello and welcome to The English

سلام و به The English

We Speak.

We Speak خوش آمدید.

I'm Feifei...

من فیفی هستم...

And hello, I'm Rob!

و سلام، من راب هستم!

You're looking pleased

تو

with yourself today, Rob.

امروز از خودت راضی به نظر میرسی، راب.

I am. Look - biscuits!

من هستم. نگاه کنید - بیسکویت!

Hmm, are biscuits

هوم، آیا بیسکویت

really that exciting?

واقعا اینقدر هیجان انگیز است؟

Well, it's not actually the biscuits,

خوب، این در واقع بیسکویت نیست،

it's the price.

قیمت آن است.

I got five pence off the packet

من پنج پنی از بسته دریافت کردم

- a great discount, hey?

- یک تخفیف عالی، هی؟

Five pence!

پنج پنی!

Big deal!

معامله بزرگ!

Well, yes it is a big deal, Feifei -

خوب، بله، این یک معامله بزرگ است، فیفی -

a big, big deal.

یک معامله بزرگ، بزرگ.

By my calculations it's a five per cent discount.

با محاسبات من پنج درصد تخفیف است.

So every bite tastes

بنابراین هر لقمه ای طعم

better because it's cheaper!

بهتری دارد زیرا ارزان تر است!

Oh hold on -

اوه صبر کن -

you're being sarcastic, aren't you?

داری طعنه می زنی، اینطور نیست؟

I am.

من هستم.

It's a sarcastic phrase.

یک عبارت کنایه آمیز است.

When we say 'big deal' to someone, we're telling them

وقتی به کسی می گوییم «بزرگ»، به او می

that we don't think what they've told us

گوییم که فکر نمی کنیم آنچه به ما گفته

is very special or impressive.

است خیلی خاص یا چشمگیر باشد.

So, sorry Rob - I'm not impressed!

بنابراین، متاسفم راب - من تحت تأثیر قرار نگرفتم!

It takes a lot to impress you, Feifei.

تحت تاثیر قرار دادن شما، فیفی.

How about some impressive examples?

چند نمونه تاثیرگذار چطور؟

Have you heard - we're getting

آیا شنیده اید - ما

a one per cent pay rise?

یک درصد افزایش حقوق دریافت می کنیم؟

Big deal!

معامله بزرگ!

My brother said he completed

برادرم

the marathon in four hours.

گفت ماراتن را در چهار ساعت به پایان رسانده است.

Big deal - I did it in three!

کار بزرگ - من آن را در سه انجام دادم!

This is The English We Speak

این The English We Speak

from BBC Learning English and

از BBC Learning English است و

we're talking about

ما در

the expression 'big deal', which

مورد عبارت "بزرگ معامله" صحبت

can be said to someone to show

می کنیم که می توان به کسی گفت که نشان

you're not impressed

می دهد شما تحت

by what they've told you.

تأثیر آنچه به شما گفته اند نیستید.

You can also say

همچنین می‌توانید بگویید

something is 'no big deal' to mean it's not

چیزی «بسیار مهم نیست» به این معنی که

a serious problem, like this...

مشکل جدی نیست، مانند این...

Failing your driving test is no big deal -

رد شدن در آزمون رانندگی مشکل بزرگی نیست -

it happens to people all the time.

همیشه برای مردم اتفاق می‌افتد.

You can try again next month.

می توانید ماه آینده دوباره امتحان کنید.

So that's 'no big deal', but I think

بنابراین این "بسیار مهم" نیست، اما من فکر می کنم

saving five pence off a packet of biscuits

صرفه جویی در پنج پنس از یک بسته

is a great deal.

بیسکویت کار بزرگی است.

You know what people say -

می دانید مردم چه می گویند -

every penny counts.

هر پنی مهم است.

Rob, you're making a big deal about this -

راب، تو در این مورد کار بزرگی انجام می دهی -

that's another use of 'big deal'.

این یکی دیگر از کاربردهای «معامله بزرگ» است.

When you make a big deal about something,

وقتی در مورد چیزی معامله بزرگی می کنید، به

it means you make a big fuss.

این معنی است که سر و صدای زیادی به پا می کنید.

A big fuss?

هیاهوی بزرگ؟

I bought 100 packets, Feifei,

من 100 بسته خریدم، Feifei، با

saving five pounds - that's

صرفه جویی در 5 پوند - این

quite a deal don't you think?

کاملاً یک معامله است، فکر نمی کنید؟

100 packets!

100 بسته!

That's a bit extreme

این کمی افراطی است

- you must really love biscuits.

- شما باید واقعا عاشق بیسکویت باشید.

What sort are they?

آنها چه نوع هستند؟

They are chocolate digestives.

آنها هضم کننده شکلاتی هستند.

Oh! Chocolate digestives!

اوه! هضم کننده شکلاتی!

My favourite - OK then, Rob, open them up

مورد علاقه من - خوب پس راب، آنها را باز کن

and let's start munching.

و بیا شروع به خوردن کنیم.

Ha!

ها!

I can see you are impressed

من می بینم که شما تحت

with my 'big deal'.

تاثیر "معامله بزرگ" من هستید.

Bye.

خدا حافظ.

Bye.

خدا حافظ.

Hello and welcome to The English We Speak.

سلام و به The English We Speak خوش آمدید.

I’m Neil and this is Feifei.

من نیل هستم و این فیفی است.

Feifei?

فیفی؟

Feifei!

فیفی!

Huh?

متعجب؟

Oh sorry, Neil!

اوه ببخشید نیل!

I had a really late night last night so

دیشب واقعاً دیر شب بود، پس

I'm dead tired today!

امروز خسته ام!

You’re dead tired, Feifei?

تو خسته ای، فیفی؟

Are you dying?

داری میمیری؟

That’s awful!

این افتضاح است!

What have you got?

چی داری؟

Is it contagious?

آیا مسری است؟

Oh Neil, don’t be silly!

اوه نیل، احمق نباش!

I’m not sick

من بیمار

or contagious or dying!

یا مسری یا در حال مرگ نیستم!

I’m just really tired!

من فقط واقعا خسته ام!

That’s a relief!

که تسکین است!

But, you said you were

اما، تو گفتی که

‘dead’ tired.

"مرده" خسته شده ای.

But you’re not dying?

اما تو نمیمیری؟

Oh really, Neil – I think you’re more

اوه واقعا نیل - فکر می کنم

tired than I am!

تو از من خسته تر هستی!

I said ‘dead’ tired because

گفتم "مرده" خسته چون

I’m really tired.

واقعا خسته ام.

So we can use ‘dead’ to mean ‘really’

بنابراین می توانیم از "مرده" به معنای "واقعا"

or ‘very’?

That’s right – if you want

یا "خیلی" استفاده کنیم؟

درست است - اگر می‌خواهید

to emphasise an adjective, you can use

روی یک صفت تأکید کنید، می‌توانید از

'dead' to make it stronger.

«مرده» برای قوی‌تر کردن آن استفاده کنید.

Well that’s dead confusing –

خب این کاملاً گیج کننده است -

perhaps we should take a look at some examples.

شاید باید به چند نمونه نگاهی بیندازیم.

Is it lunchtime yet?

آیا هنوز وقت ناهار است؟

I’m dead hungry!

من گرسنه مرده ام!

The man sat next to me on the train this morning

مردی که امروز صبح در قطار کنار من نشسته بود،

kept falling asleep on my shoulder.

مدام روی شانه من به خواب می رفت.

It was dead annoying! I was dead happy when I passed

آزاردهنده بود! وقتی

my driving test!

امتحان رانندگی ام را دادم خوشحال بودم!

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English and we’re talking about

BBC Learning English است و ما در

a different use of the word ‘dead’.

مورد استفاده متفاوت از کلمه "مرده" صحبت می کنیم.

Normally it means the opposite of

معمولاً به معنای

the adjective ‘alive’, but native

مخالف صفت «زنده» است، اما

English speakers, particularly people in

انگلیسی زبانان بومی، به ویژه

the North of England, often use it before

مردم شمال انگلستان، اغلب آن را قبل از

an adjective to emphasise

یک صفت برای تأکید بر

what they are saying.

آنچه می‌گویند، استفاده می‌کنند.

Could you tell us a time when

آیا می‌توانی زمانی را به ما بگویی که در آن زمان

you were dead happy, Neil?

خوشحال بودی، نیل؟

Well, when I woke up this morning

خوب، وقتی امروز صبح از خواب بیدار شدم

and found I had another hour until my

و دیدم یک ساعت دیگر فرصت دارم تا

alarm went off!

زنگ ساعتم به صدا درآید!

I was dead thrilled!

من مرده هیجان زده بودم!

Not quite, Neil!

نه کاملا، نیل!

You were dead happy,

تو خوشحال مرده ای،

but not dead thrilled!

اما نه مرده هیجان زده!

You can’t use

شما نمی توانید از

‘dead’ with extreme adjectives.

"مرده" با صفت های شدید استفاده کنید.

Oh OK, so you can say ‘dead cold’

اوه خوب، پس می‌توانید بگویید «مرده سرد»

but not ‘dead freezing’ Or ‘dead good’

اما نه «مرگ انجماد» یا «مرگ خوب»

but not ‘dead fantastic’.

اما نه «فوق‌العاده مرده».

That was a dead good explanation, Neil!

این یک توضیح خوب بود، نیل!

I see you have woken up a bit now,

می بینم که الان کمی از خواب بیدار شده ای،

but I’m still dead tired.

اما من هنوز خسته ام.

Well how about you make us both

خوب، چه می‌شود

a coffee while I finish the programme –

وقتی من برنامه را تمام می‌کنم، برای هر دوی ما قهوه درست کنید -

it's your turn to make the coffees!

نوبت شماست که قهوه‌ها را درست کنید!

Err, no, Neil – I always make the coffee!

نه، نیل - من همیشه قهوه را درست می کنم!

I’ll go make a coffee for me, not you,

من برم برای من قهوه درست کنم نه

while you finish the programme!

تو تا تو برنامه رو تموم کنی!

Uh oh.

اوه اوه

I’d best go and make the coffees -

بهتر است بروم و قهوه ها را درست کنم -

she’s dead sensitive when she

او وقتی

hasn’t had enough sleep!

به اندازه کافی نخوابیده است حساس است!

Well, bye everyone,

خوب، خداحافظ همه،

see you next time!

دفعه بعد می بینمت!

Welcome to The English We Speak.

به انگلیسی ما صحبت می کنیم خوش آمدید.

Hello, I'm Feifei... but where is Rob?

سلام من فیفی هستم... اما راب کجاست؟

Oh!

اوه!

Hi, Feifei, you're nice and early -

سلام، فیفی، شما خوب و زود هستید -

can't wait to get started, hey?

نمی توانید صبر کنید تا شروع کنید، هی؟

I'm not early - you are late!

من زود نیستم - شما دیر آمدید!

Late?

دیر؟

No, no, no, no - we said we'd

نه، نه، نه، نه - گفتیم

start at half past ten... didn't we?

ساعت ده و نیم شروع می کنیم... نه؟

No - ten o'clock, Rob.

نه - ساعت ده، راب.

Look at this

به این پیامک نگاه کنید

text message: "Can we start earlier at ten,

: "لطفاً می توانیم ساعت ده زودتر شروع

please?" and you replied "sure".

کنیم؟" و شما پاسخ دادید "حتما".

Oh!

My bad!

اوه!

بد من!

Your back?

پشتت؟

Don't start complaining

about your back just to avoid apologising.

فقط برای جلوگیری از عذرخواهی از پشت خود شکایت نکنید.

No, not my back - my bad!

نه، نه پشت من - بد من!

I am apologising -

من عذرخواهی می کنم -

that's what 'my bad' means,

این همان معنی است که "بد من" است،

It's an American English phrase that

این یک عبارت انگلیسی آمریکایی است که

we use sometimes to mean

ما گاهی اوقات به این معنی است

we accept responsibility for a mistake.

که مسئولیت یک اشتباه را می پذیریم.

Well, that's good to know.

خوب، دانستن آن خوب است.

So you're really saying 'sorry'?

پس واقعاً می گویی "متاسفم"؟

Well, not exactly.

خوب، نه دقیقا.

Let's hear some more examples of using 'my bad'.

بیایید چند مثال دیگر از استفاده از «بد من» بشنویم.

My bad!

بد من!

It was me who put my pink socks

این من بودم که جوراب های صورتی ام را

in with the white washing - oops!

با شستن سفید داخلش کردم - اوه!

My friend knocked a glass of red wine

دوستم یک لیوان شراب قرمز

over me and all he could say was 'my bad'.

روی من کوبید و تنها چیزی که می توانست بگوید "بد من" بود.

I don't think he was that bothered!

من فکر نمی کنم او آنقدر اذیت شده باشد!

It was me who lost the car keys - my bad -

این من بودم که کلیدهای ماشین را گم کردم - بد من -

I'm sure they'll turn up somewhere.

مطمئنم آنها جایی پیدا می شوند.

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English, and we're finding out

BBC Learning English است، و ما در حال

about the phrase 'my bad' which is

یافتن عبارت "بد من" هستیم که

slang for saying my fault, my mistake, I am to blame -

عامیانه برای گفتن خطای من، اشتباه من، من مقصر هستم -

but Rob just can't bring himself

اما راب نمی تواند خودش را

to say 'sorry'!

مجبور به گفتن کند. 'متاسف'!

I'm sensing 'my bad' is

من احساس می کنم "بد من"

a way of apologising without actually

راهی برای عذرخواهی بدون

saying 'sorry'.

گفتن "متاسفم" است.

Yes, I suppose so - but I'll say 'sorry'

بله، فکر می کنم اینطور باشد - اما اگر کمکی کرد، می گویم "متاسفم"

if that helps.

.

You know I can't be perfect

میدونی که من نمیتونم همیشه کامل

all the time!

باشم!

That's true.

درست است.

Anyway, why are you so keen to

به هر حال، چرا امروز اینقدر مشتاق هستید که

start early today?

زود شروع کنید؟

Oh!

اوه!

My bad - I forgot to tell you

بد من - یادم رفت بهت بگم

it's Neil's birthday and we're leaving early

تولد نیل است و ما زود میریم

to go and celebrate at the pub.

تا برویم و در میخانه جشن بگیریم.

That is bad - that wasn't a mistake,

این بد است - این یک اشتباه نبود،

you just did that on purpose.

شما فقط عمدا این کار را انجام دادید.

Why would I do that?

چرا باید آن کار را انجام بدهم؟

Come on Rob,

بیا راب،

I'm sure you can join us -

من مطمئن هستم که می توانی به ما بپیوندی -

just don't forget your wallet.

فقط کیف پولت را فراموش نکن.

OK.

خوب.

Bye.

Bye.

خدا حافظ.

خدا حافظ.

Hello and welcome to The English

سلام و به The English

We Speak. You're Neil...

We Speak خوش آمدید. تو نیل هستی...

...and hello, you're Feifei.

...و سلام، فیفی هستی.

Neil, a question - if you looked into

نیل، یک سوال - اگر به کیف من نگاه کنید

my purse, what would you find?

، چه چیزی پیدا می کنید؟

Not much! Probably lots of small

نه زیاد! احتمالاً تعداد زیادی

coins that aren't worth much.

سکه کوچک که ارزش زیادی ندارند.

Well I'm not rich, Neil - but yes,

خوب، من ثروتمند نیستم، نیل - اما بله،

you would find small change. A collection

شما پول کوچک پیدا خواهید کرد. مجموعه ای

of coins with little value.

از سکه ها با ارزش کمی.

OK - is this the phrase for this programme?

خوب - این عبارت برای این برنامه است؟

Not exactly. The phrase is 'small change'

نه دقیقا. عبارت "تغییر کوچک"

but it's not about money.

است اما در مورد پول نیست.

Something that is insignificant or trivial,

چیزی که بی‌اهمیت یا بی‌اهمیت است،

meaning not important,

یعنی مهم نیست،

can also be described as 'small change'.

می‌تواند به عنوان «تغییر کوچک» نیز توصیف شود.

Like getting a seat on the train

مثل اینکه نشستن در قطار

during the rush hour is 'small change' for me.

در ساعات شلوغی برای من «تغییر کوچک» است.

And getting chocolate sprinkles

و قرار دادن پاشیدن شکلات

on top of my cappuccino

روی کاپوچینوی من

is 'small change' for me.

یک تغییر کوچک است.

Really? That's 'big change' for me!

واقعا؟ این برای من "تغییر بزرگ" است!

Let's hear some examples that are

بیایید چند نمونه بشنویم که به

far from being small change!

دور از تغییر کوچک هستند!

I've only got a cold so my health problems

من فقط سرما خورده ام، بنابراین مشکلات سلامتی من

are small change compared with

در مقایسه با

your broken leg.

پای شکسته شما تغییر کوچکی دارد.

Eating out every night is small change

خوردن هر شب بیرون از خانه تغییر کوچکی

to Molly - she can afford it

برای مولی است - او می تواند با دستمزد هنگفتی که دریافت می کند، از عهده آن برآید

with the huge salary she's on.

.

Where I sit on the plane is small change to me,

جایی که در هواپیما می نشینم برای من تغییر کوچکی است،

as long as we arrive on time.

به شرطی که به موقع به مقصد برسیم.

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English and we're talking

BBC Learning English است و ما در

about the phrase 'small change' which

مورد عبارت "تغییر کوچک" صحبت می کنیم

describes something insignificant

که چیزی بی اهمیت

or trivial, meaning 'not important'.

یا پیش پاافتاده را توصیف می کند، به معنی "مهم نیست".

We can also describe someone as

ما همچنین می‌توانیم کسی را

being 'small change' - so they are not important.

به‌عنوان «تغییر کوچک» توصیف کنیم - بنابراین آنها مهم نیستند.

Feifei, do you think I'm small change

فیفی فکر می کنی من

in this programme?

در این برنامه تغییر کوچکی دارم؟

Of course not, Neil. You are very

البته نه نیل. شما

important to this programme -

برای این برنامه بسیار مهم هستید -

and besides, we couldn't afford the other presenter!

و علاوه بر این، ما نمی توانستیم مجری دیگر را بپردازیم!

Ha ha. Very funny. So now we've

ها ها خیلی خنده دار. بنابراین اکنون

explained 'small change' - can you lend me some?

"تغییر کوچک" را توضیح داده ایم - می توانید مقداری به من قرض دهید؟

You mean money? How much do

منظورت پوله؟ چقدر

you want?

می خواهید؟

Ten pounds!

ده پوند!

Neil, that's NOT small change - and

نیل، این تغییر کوچک نیست - و

your request is not 'small change' either.

درخواست شما نیز "تغییر کوچک" نیست.

The answer is 'no'!

پاسخ "نه" است!

Well it was worth a try. See ya.

خوب ارزش امتحان کردن را داشت می بینمت.

Bye.

خدا حافظ.

Hello, this The English We Speak. I'm Feifei.

سلام، این The English We Speak است. من فیفی هستم.

And hello, I’m Rob.

و سلام، من راب هستم.

Hey, Rob. You know we've got

هی، راب آیا می دانید که ما

a 'bright spark' in our office?

یک "جرقه درخشان" در دفتر خود داریم؟

A bright spark? Oh yes – by that

یک جرقه درخشان؟ اوه بله -

you mean someone intelligent…

منظور شما از آن شخص باهوش است...

Well…

Someone full of energy…

خب...

یک نفر پر از انرژی...

I didn't exactly…

من دقیقا نگفتم...

Someone with clever ideas. Feifei,

کسی با ایده های هوشمندانه. فیفی،

there's no need to waste everyone's time.

نیازی به تلف کردن وقت همه نیست.

Just say my name! Rob is the bright spark

فقط اسمم را بگو! راب جرقه روشن

in the office.

Ermm... Rob, that is just one

در دفتر است.

ارم... راب، این فقط یک

definition of 'a bright spark'.

تعریف از "جرقه درخشان" است.

'A bright spark' can describe someone

"یک جرقه درخشان" می تواند کسی را توصیف کند

who is clever, intelligent with lots of energy.

که باهوش، باهوش و با انرژی زیاد است.

But this isn't the definition that applies to you Rob!

اما این تعریفی نیست که برای شما صدق می کند راب!

Oh. So come on, Feifei. When else would

اوه پس بیا فیفی. دیگر چه

you describe someone as 'a bright spark?

زمانی کسی را به عنوان یک جرقه درخشان توصیف می کنید؟

Well, it can be used sarcastically

خوب، می توان از آن به طعنه

and humorously to describe someone

و طنز برای توصیف شخصی استفاده کرد

who thinks they are intelligent

که فکر می کند باهوش است

but actually does something stupid.

اما در واقع کار احمقانه ای انجام می دهد.

A bit like this:

کمی شبیه این:

Which bright spark suggested we go for a walk

کدام جرقه درخشان به ما پیشنهاد داد

on the wettest day of the year?!

در مرطوب ترین روز سال به پیاده روی برویم؟!

Come on, own up – who's the bright spark

بیا، خودت را به دست بگیر - آن جرقه درخشان

who turned the power off and caused

کیست که برق را خاموش کرد و باعث شد

everything in the freezer to melt?

همه چیز در فریزر آب شود؟

Are you the bright spark who told the

آیا شما همان جرقه درخشانی هستید که

other team our game plan?

برنامه بازی ما را به تیم دیگر گفتید؟

I think you owe us an apology.

فکر می کنم یک عذرخواهی به ما بدهکار هستید.

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English. And we've

BBC Learning English است. و ما

discovered that 'a bright spark' can either

کشف کرده‌ایم که «جرقه‌ای درخشان»

be a very smart person or someone who

می‌تواند یک فرد بسیار باهوش یا شخصی باشد

has done something stupid. So I'm sorry

که کار احمقانه‌ای انجام داده است. پس متأسفم

to say, Rob, you are the second kind

که بگویم راب، تو دومین

of bright spark!

نوع جرقه درخشان هستی!

Oh really. Why is that?

اوه واقعا. چرا اینطور است؟

You left the window open last night

دیشب پنجره را باز گذاشتی

and this morning I found all my

و امروز صبح همه

documents and scripts blown all over the floor.

اسناد و فیلمنامه هایم را در تمام زمین دمیده یافتم.

Are you sure? A bright spark like me

مطمئنی؟ یک جرقه درخشان مثل من

would never do something like that.

هرگز چنین کاری را انجام نمی دهد.

Rob, it's exactly what a bright spark

راب، این دقیقاً همان کاری است که یک جرقه درخشان

like you might do – and it means I've lost

مانند شما ممکن است انجام دهید - و این بدان معناست که

the last page of this script.

صفحه آخر این فیلمنامه را گم کرده ام.

Oh really! I think I can remember

اوه واقعا! فکر کنم یادم بیاد

what it said. Something like - 'Sorry, Rob.

چی گفته چیزی شبیه به - "ببخشید، راب.

You are wise and clever and the brightest

تو عاقل و باهوشی و درخشان ترین

spark I have ever known'.

جرقه ای که تا به حال شناخته ام.

I don't think so, Rob. Which bright spark

من اینطور فکر نمی کنم، راب. کدام جرقه درخشان

would write something as cringey as that?

می تواند چیزی به این سختی بنویسد؟

Err... Time to go I think.

اره... فکر کنم وقت رفتنه.

Good idea. Bye.

ایده خوبی است. خدا حافظ.

Bye.

خدا حافظ.

Hello.

سلام.

This is The English

این انگلیسی

We Speak.

ما صحبت می کنیم.

This is Rob...

این راب است...

And this is Feifei.

و این فیفی است.

So, Feifei,

پس فیفی،

how did the blind date go?

قرار ملاقات کور چگونه گذشت؟

Not great - a disaster in fact.

عالی نیست - در واقع یک فاجعه است.

Oh no.

وای نه.

Why didn't you just

چرا فقط

follow my advice?

به توصیه من عمل نکردی؟

I did!

من کردم!

Wear something nice,

یک چیز خوب بپوشید

turn up late and make small talk.

، تا دیر وقت بیایید و با هم صحبت کنید.

Yes, make small talk.

بله، صحبت های کوچکی کنید.

Exactly.

Well, when I started making small talk,

دقیقا.

خوب، وقتی شروع کردم به صحبت کردن

the guy looked at me in a strange way

، آن مرد به طرز عجیبی به من نگاه کرد

and then walked off.

و سپس راه افتاد.

Oh no.

وای نه.

What did you say?

چی گفتی؟

Things like 'hi', 'good', 'yes', 'no',

چیزهایی مانند "سلام"، "خوب"، "بله"، "نه"،

'great' - small words.

"عالی" - کلمات کوچک.

But no sentences?

اما بدون جمله؟

I think you've got the wrong end of the stick here - I mean

من فکر می‌کنم که شما در اینجا اشتباه کرده‌اید - منظورم این است

you misunderstood - 'making small talk'

که شما اشتباه متوجه شده‌اید - «حرف‌های کوچک»

means 'making informal conversation

به معنای «مکالمه غیررسمی

about unimportant things'.

درباره چیزهای بی‌اهمیت» است.

If you're meeting someone

اگر برای اولین بار با کسی ملاقات می کنید

for the first time, it's a good way

، این یک راه خوب

to make them feel relaxed

برای ایجاد احساس آرامش در او است

- you know, break the ice.

- می دانید، یخ را بشکنید.

Right!

درست!

Make 'small' conversation.

مکالمه "کوچک" ایجاد کنید.

I guess we should hear

حدس می‌زنم باید

some examples...

چند نمونه بشنویم...

I didn't know anybody at my

من در عروسی پسر عمویم کسی را نمی‌شناختم

cousin's wedding so I tried

، بنابراین سعی

to make small talk with the guests.

کردم با مهمان‌ها صحبت کوچکی کنم.

I'm shy and not very good at small talk.

من خجالتی هستم و در حرف زدن خیلی خوب نیستم.

That's why I hate going to parties.

برای همین از مهمانی رفتن متنفرم.

At the office party, we all had to stand around

در مهمانی دفتر، همه ما باید دور هم می ایستادیم

making small talk, but all I really wanted

و صحبت های کوچکی می کردیم، اما تنها کاری که واقعاً می

to do was go home!

خواستم انجام دهم این بود که به خانه بروم!

This is The English We Speak from

این The English We Speak از

BBC Learning English.

BBC Learning English است.

And we're learning

و ما در

about the expression 'small talk' - that's

مورد عبارت "حرف های کوچک" یاد می گیریم - این یک

informal conversation which is meant

مکالمه غیر رسمی است که به منظور

to make people feel more relaxed

ایجاد احساس آرامش بیشتر در مردم

and stops any embarrassing silence.

و جلوگیری از هرگونه سکوت شرم آور است.

Actually, Rob, I do know about small talk.

در واقع، راب، من در مورد صحبت های کوچک می دانم.

It's just that...

فقط همین...

So, why didn't you say?

پس چرا نگفتی؟

Well, I was going to tell you that...

خب میخواستم بهت بگم که...

You'll never get a boyfriend

اگه حرف نزنی هیچوقت دوست پسر پیدا

if you don't speak up, Feifei!

نمیکنی فیفی!

You really need to talk more.

واقعا باید بیشتر صحبت کنی

Rob.

غارت.

Yes?

آره؟

What I was trying to say was, I did

چیزی که می خواستم بگویم این بود

not have time for small talk because my date

که برای صحبت کوتاه وقت نداشتم زیرا قرار ملاقاتم

would not stop talking.

از صحبت کردن باز نمی ماند.

He was rude,

او گستاخ بود،

arrogant and wouldn't let me

مغرور بود و اجازه نمی داد

get a word in edgeways!

حرفی به من بزنم!

Now, who does that remind me of?!

حالا این منو یاد کی میندازه؟!

Err...

ارر...

Nice weather for the

آب و هوای خوب برای

time of year, don't you think?

زمان سال، فکر نمی کنید؟

It's a bit late for small talk now, Rob.

راب الان برای صحبت کمی دیر است.

You've said far too much.

خیلی زیاد گفتی

Oh.

Bye bye!

اوه

خداحافظ!

Bye!

خدا حافظ!

Hello and welcome to The English We Speak,

سلام و به The English We Speak خوش آمدید،

I’m Feifei… and you are?

من فیفی هستم... و شما هستید؟

I’m Rob!

من راب هستم!

Yes, of course you are.

بله، البته که شما هستید.

And what is the capital of Greenland?

و پایتخت گرینلند چیست؟

Strange question.

سوال عجیب

Why are you asking?

چرا می پرسی؟

Well, somebody has sold me this pair of

خوب، کسی این جفت

‘clever clogs’ and I’m trying them out.

"پاک های هوشمند" را به من فروخته است و من آنها را امتحان می کنم.

But they don’t seem to be working.

اما به نظر نمی رسد که کار کنند.

I don’t feel any cleverer.

من باهوش تر احساس نمی کنم

Well, they’re nice shoes, Feifei,

خوب، آنها کفش های خوبی هستند، فیفی،

but I’m afraid wearing them

اما می ترسم پوشیدن آنها

won’t improve your intelligence.

هوش شما را افزایش ندهد.

In fact,

در واقع،

buying them has made you look stupid, not clever.

خرید آنها شما را احمق نشان داده است، نه باهوش.

Oh, thanks.

آه، ممنون.

Clogs are interesting, though.

اگرچه پاپوش ها جالب هستند.

They’re made of wood, and were first made in Holland.

آنها از چوب ساخته شده اند و اولین بار در هلند ساخته شده اند.

They were used for farming,

آنها برای کشاورزی استفاده می شدند،

but are also used for dancing and…

اما برای رقص و ...

Yes, Rob!

بله، راب!

I know you’re trying to show how clever you are,

می دانم که می خواهید نشان دهید چقدر باهوش هستید،

but it’s actually quite annoying.

اما در واقع بسیار آزاردهنده است.

Well, I’m just demonstrating what a 'clever clogs' is.

خوب، من فقط نشان می‌دهم که "کلوگ هوشمند" چیست.

It’s someone who is annoying

این کسی است که آزاردهنده است

because they think they know more than everyone else.

زیرا فکر می کند بیشتر از دیگران می داند.

That sounds like you!

شبیه شماست!

Let’s hear some clever examples.

بیایید چند مثال هوشمندانه بشنویم.

If you’re such a clever clogs,

اگر اینقدر باهوش هستید،

why don’t you work out our accounts?

چرا حساب‌های ما را درست نمی‌کنید؟

My brother’s such a clever clogs.

برادر من خیلی باهوش است.

He always comes first in the pub quiz.

او همیشه در مسابقه میخانه اول می شود.

We got lost in the city because Neil,

ما در شهر گم شدیم، زیرا نیل،

being such a clever clogs,

که بسیار باهوش بود،

insisted he knew the right way to go.

اصرار داشت که راه درست را می‌داند.

He didn’t!

او نکرد!

This is The English We Speak

این The English We Speak

from BBC Learning English

از BBC Learning English است

and we’re talking about the expression ‘clever clogs’,

و ما در مورد عبارت 'clever clogs' صحبت می کنیم

which is used to describe someone who is annoying

که برای توصیف شخصی استفاده می شود که آزاردهنده است

because they think they know more than everyone else,

زیرا فکر می کند بیشتر از دیگران می داند

or they always think they’re right.

یا همیشه فکر می کند حق با آنهاست. .

Yes, and of course I’m right in saying

بله، و البته من درست می گویم که

you were stupid to buy a pair of 'clever clogs'

شما احمق بودید که برای باهوش تر کردن شما، یک جفت «پارچه هوشمند» خریدید

to make you more intelligent.

.

You can’t buy intelligence!

شما نمی توانید هوش بخرید!

Actually they’re very comfortable

در واقع آنها

and ideal for wearing around the office.

برای پوشیدن در محیط اداری بسیار راحت و ایده آل هستند.

But come on Mr Clever Clogs.

اما بیا آقای کلوگ کلوگ.

If you’re so smart,

اگر خیلی باهوش هستید

what is the capital of Greenland?

، پایتخت گرینلند چیست؟

Well, it’s Anchorage of course.

خب، البته آنکوریج است.

Wrong!

اشتباه!

The capital of Greenland is Nuuk.

پایتخت گرینلند نووک است.

Who’s clever now?

حالا کی باهوشه؟

Smart Alec!

الک باهوش!

Smart Feifei, actually.

فیفی هوشمند، در واقع.

Bye.

خدا حافظ.

Goodbye.

خداحافظ.