How we became sisters | Felice Belle and Jennifer Murphy

Chris Waddell: Felice Bell and Jennifer Murphy

Translator: Mohammad Amin Rasti Reviewer: Sadegh Zabihi

کریس ودل: فلیس بل و جنیفر مورفی

are going to do an excerpts from their play "Other Women,"

قصد دارند گزیده‌ای از نمایش «زنان دیگر» را انجام دهند

which is created and directed by Monica L. Williams,

که توسط مونیکا ویلیامز ساخته و کارگردانی شده است.

so please welcome Felice Bell and Jennifer Murphy.

پس لطفا فلیس بل و جنیفر مورفی را تشویق کنید.

(Applause)

(تشویق)

(Music)

(موسیقی)

Felice Bell: Gambling.

فلیس بل: قماربازی.

Quit your job.

کار خود را ترک کنید.

With no savings and a rough sketch of the rest of your life.

بدون پس انداز و یک طرح خشن از باقی مانده زندگی خودتان.

Withdraw money from your 401K,

پول را از حساب ۴۰۱ هزاری خود بردارید،

pay the penalty, why wait?

جریمه را پرداخت کنید، چرا صبر کنید؟

In this economy, everything you own is worth more than it will ever be.

در این اقتصاد، همه چیزهایی که صاحبش هستید ارزشش بیشتر از آن است که خواهد بود.

Cut your hair, call yourself "new,"

موهای خود را کوتاه کنید، خودتان را «جدید» بخوانید.

call your ex, call Robin,

با دوست‌دختر سابق خود تماس بگیرید، با رابین تماس بگیرید،

tell her you bought a ticket to the Bay.

به او بگویید که یک بلیط به مقصد خلیج خریده‌اید.

Paso Robles road trip,

سفر جاده‌ای پاسو روبلز.

wine taste,

طعم شراب،

buy a Malbec and a tight red tee,

یک شراب مالبک و تی‌شرت تنگ قرمز بخرید،

eat a cookie from an LA dispensary,

یک کلوچه از یک توزیع کننده لس آنجلسی بخورید،

chain-smoke around bed and breakfast hillside fire pit

سیگار رو سیگار روشن کردن دور چاله آتش هتل تخت و صبحانه در تپه ساحلی

with San Diego newlyweds and vineyard view.

زوج‌های تازه ازدواج کرده سن دیگو و چشم اندازی از تاکستان.

(Laughter)

(خنده)

Go to the water with your girls

با دختران خود داخل آب بروید

and grease-stained bags of burgers.

و کیسه‌های همبرگر با لکه‌های روغنی.

Sit on driftwood.

روی تکه‌های چوب شناور بنشینید.

Sunset.

غروب خورشید.

Remember you folded.

به یاد بیاور که تا زدی.

Remember your place.

جایگاه خود را به یاد بیاور.

Spend the night in Reno.

شب را در رنو سپری کنید.

Resent the safety of the slots, sit at the blackjack table,

خشمگین از امنیت دستگاه‌های اسلات، پشت میز بازی قمار بلک‌جک بنشینید،

hand the dealer rent, retirement,

پول اجاره خانه و حقوق بازنشستگی را به پخش‌کننده ورق‌ها بدهید،

pray God cares enough to pony up an ace.

دعا کنید که خدا آن قدر اهمیت بدهد که تک بیاورید.

(Laughter)

(خنده)

Leaving.

ترک کردن.

Lunch on Lake Tahoe, they say, is deep

ناهار در دریاچه تاهو، آنها می‌گویند،

and cold enough to preserve a body whole.

و به اندازه کافی برای حفظ یک بدن کامل، عمیق و سرد است.

Railroad workers, mafia, military and possibly a monster like Loch Ness --

کارگران راه آهن، مافیا، نظامی و احتمالا هیولایی مانند لوخ‌نس

no one can prove it.

کسی نمی‌تواند آن را اثبات کند.

Ignore the math.

حساب کتاب را نادیده بگیرید.

Odds are a distraction.

اعداد فرد باعث حواس پرتی هستند.

What matters is the chip count.

چیزی که مهم است شمارش چیپ‌هاست.

The cards on the table,

کارت‌ها روی میز،

the cards in your hand.

کارت‌ها در دست شما.

You must be willing to lose.

شما باید حاضر به از دست دادن باشید.

Jennifer Murphy: When the dream was a notion,

جنیفر مورفی: هنگامی که رویا یک تصور بود،

it lived in the desert

در بیابان زندگی می‌کرد

near Edwards Air Force Base, where NASA tested space ships.

نزدیک پایگاه نیروی هوایی ادواردز، جایی که ناسا سفینه‌های فضایی آزمایش کرد.

It fed on cactus and stars, but it kept being delayed.

از کاکتوس و ستاره‌ها تغذیه می‌کرد، اماهمچنان باز هم با تاخیر بود.

"It's not time," they said.

آنها گفتند، «زمان نیست.»

The dream grew impatient,

رویا بی‌صبرانه بزرگ شد،

broke water, extracted from its mother in a bed of wrecked strawberries.

آب شکسته، از مادرش عصاره گرفته شده در یک تخت توت فرنگی‌های خراب شده.

As a teenager, it cried, took endless drives over the grapevine

به عنوان یک نوجوان، گریه کرد، رانندگی بی پایان به سوی درخت انگور

out of a town ripe with oranges and silence,

خارج از شهری بالغ با پرتقال‌ها و سکوت،.

"Get me out of here," it begged.

التماس کرد، «مرا از اینجا بیرون بیاورید.»

It was so tiny and delicate, you feared for its life.

خیلی کوچک و ظریف بود، شما برای زندگی‌اش ترسیدید.

It seemed a butterfly might land on its face and crush it.

به نظر می‌رسید که یک پروانه ممکن است روی صورتش بنشیند و آن را له کند.

It frightened you to love something so much.

شما را می‌ترساند که چیزی را بسیار دوست بدارید.

Later it rebelled, got drunk,

بعدا طغیان کرد، و مست شد،

handcuffed for urinating whiskey on your neighbor's rose bushes.

دستبند زده شد برای ادرار کردن ویسکی بر روی بوته گل رز همسایه شما.

The dream had issues, needs.

رویا، مسائل و نیازهایی داشت

"Don't ignore me," it screamed.

فریاد کشید، «مرا نادیده نگیرید.»

It needed skyscrapers and nicotine,

نیاز به آسمان خراش‌ها و نیکوتین داشت،

needed to stay home reading the "Easter Parade"

لازم داشت برای خواندن «رژه عید پاک» در خانه بماند

instead of going to its job as a waitress at a restaurant

به جای رفتن به کارش، به عنوان یک پیشخدمت رستوران

where it could not afford the food.

جایی که نمی‌تواند غذا را تامین کند.

It was a dream, for Christ's sake, it had better things to do.

این یک رویا بود، خداوکیلی، کارهای بهتری برای انجام دادن داشت.

It had to write, pray, dispatch fleets of messages to God

باید می‌نوشت ، دعا می‌کرد، و انبوهی از پیام‌ها را به خدا ارسال می‌کرد

about how to make itself known in daylight.

در مورد چگونه شناساندن خودش در روز روشن.

All its life, the dream made plans.

تمام زندگی اش، رویا برنامه ریزی کرد.

It planned to write, publish, get rich, publish,

برنامه ریزی کرد تا بنویسد، منتشر کند، ثروتمند شود، منتشرکند،

have sex with reckless, attractive men in the backseats of taxis,

با مردان بی پروا و جذاب در صندلی عقب تاکسی سکس داشته باشد،

yes, that happened -- no, it didn't.

بله، این اتفاق افتاد -- نه، اتفاق نیقتاد.

The dream argued with itself, with the truth.

رویا با خودت بحث کرد، با حقیقت.

You didn't have the dream, the dream had you.

شما رویایی نداشتید، رویا شما را داشت.

Every single one of its plans fell through.

تک به تک برنامه‌هایش از بین رفت.

"I give up," it cried, "I quit."

گریه کرد، «من تسلیم شدم، من دست می‌کشم.»

Hid itself in the dark until finally it heard its name being called.

خود را در تاریکی پنهان نگه داشت تا زمانی که نهایتا شنید نامش فراخوانده می‌شود.

Pondered the unspeakable miracle of sticking around long enough to be seen.

در معجزه غیر قابل توصیفِ در مکانی ماندن به حدی طولانی که دیده شود، تعمق کرد.

Now it looks around for the ones who've waited years for its arrival.

اکنون اطراف را به دنبال کسانی که سالها منتظر رسیدن او بودند جستجو می‌کند.

They always come for you, don't they, your girls?

آنها همیشه برای شما می‌آیند، نمی‌آیند، دختران شما؟

With their crossed fingers and belief in you,

با انگشتان درهم گره کرده‌شان و با اعتقاد به تو،

"No destination," they say, "No maps, no idea where we're headed."

آنها می گویند: «مقصدی نیست، نه نقشه و نه ایده‌ای داریم به کجا می‌رویم.»

And even though you cannot believe this is happening,

و با اینکه شما نمی‌توانید باور کنید، این درحال اتفاق افتادن است،

even though you are hallucinating with fear,

با اینکه شما گرفتار خیالات همراه با ترس شده‌اید،

you hear yourself say it,

شما می‌شنوید خودتان آن را می‌گویید،

"I am ready, I am ready, let's go!"

«من آماده هستم، آماده هستم، بیایید برویم!»

FB: Episode one.

ف ب: قسمت اول.

JM: Everyone always wants to know how we became sisters.

ج م: همه همیشه می‌خواهند بدانند ما چگونه خواهر شدیم.

"How did you two meet?" Like we're a married couple.

«شما دو نفر چگونه ملاقات کردید؟» انگار که زن و شوهر هستیم.

I like to say we met online.

من می‌خواهم بگویم ما آنلاین ملاقات کردیم.

(Laughter)

(خنده)

FB: We met at the Nuyorican Poets Café in 1999.

ف ب: ما در کافه شاعران نویوریکانی در سال ۱۹۹۹ ملاقات کردیم.

Every Friday night of our young lives spent in the audience or on the mic.

هر جمعه شب از زندگی جوانی ما در میان مخاطبان و یا در میکروفون سپری شد.

Miss one Friday, and you would hear about the poet who killed it.

یک جمعه رو از دست بده، و در مورد شاعری که آن را کشت می‌شنوید.

You should have been there!

شما باید آنجا می‌بودید!

JM: I killed it.

ج م: من آن را کشتم.

FB: The night I met Jen, she was sitting on the lap of my archnemesis.

ف ب: شبی که من جنیفر را ملاقات کردم، او نشسته بود روی زانوی آرکنمسیس من

I swear we are never going to be friends.

قسم می‌خورم که ما هیچوقت دوست نخواهیم بود.

JM: Really?

ج م: واقعا؟

We are not going to be friends

ما دوست نخواهیم بود

because I'm friends with someone you don't like?

چون من با کسی دوستم که تو دوست نداری؟

FB: Absolutely. Without a doubt.

ف ب: قطعا. بدون شک.

(Laughter)

(خنده)

JM: Misdemeanor one: menacing.

ج م: تخطی از قانون اول: تهدید.

I love it when women size me up and spit me out

عاشق وقتی هستم که خانم‌ها براندازم می‌کنند و با عصبانیت صدایم می‌کنند

before they've ever met me, before I've said one word.

قبل از آنکه آنها مرا ملاقات کنند، قبل از آنکه من یک کلمه بگویم.

The phrase "dismissed before investigation" comes to mind.

عبارت "مرخص شدن قبل از تحقیقات" به ذهن خطور می‌کند.

Misdemeanor two: fraud.

تخئطی از قانون دو: کلاه برداری.

Felice likes to claim she believes in science and math,

فلیس دوست دارد ادعا کند که به علوم و ریاضی باور دارد،

that she proceeds through life with logic, like a man.

که او با منطق از میان زندگی عبور می‌کند، مانند یک مرد.

Lot of logic in this example, lot of fairness and justice,

بسیاری از منطق در این مثال، بسیاری از انصاف و عدالت،

real open-minded play.

یک بازی روشن فکرانه واقعی.

Felice is not a detective, she only plays one onstage.

فلیس یک کارآگاه نیست، او تنها یک نقش روی صحنه دارد.

And when I say that, I say it as a private investigator,

و هنگامی که این را می‌گویم، بعنوان یک کارآگاه خصوصی می‌گویم،

licensed in the state of New York.

دارای مجوز در ایالت نیویورک.

(Laughter)

(خنده)

FB: Sherlock Holmes doesn't need a license.

ف ب: شرلوک هلمز نیازی به مجوز ندارد.

(Laughter)

(خنده)

He solves crime. So do I.

او جنایت را حل می‌کند. من هم همینطور.

Using science and my intuition.

با استفاده از علم و شهودم.

Everything I know about detective work, I learned on TV.

همه چیزیکه من در مورد کار کارآگاه می‌دانم از تلویزیون آموختم.

JM: Episode two.

ج م: قسمت دو.

How we became sisters.

ما چگونه خواهر شدیم.

FB: Right, so about a year later,

ف ب: درسته، پس حدود یک سال بعد،

Jen and I were invited to read poems in the basement of Two Boots pizzeria.

جن و من برای خواندن اشعار در زیرزمین پیتزا فروشی دو چکمه دعوت شدیم.

JM: Our careers had taken off!

ج م: حرفه‌های ما از دست رفته‌اند!

(Laughter)

(خنده)

FB: After the pizzeria reading, we have a slice.

ف ب: پس از خواندن در پیتزا فروشی، ما یک تکه پیتزا می‌خوریم.

I don't know why, but I tell her something I hadn't told anyone.

من نمی‌فهمم چرا، اما من به او چیزی می‌گویم که تابحال به کسی نگفته بودم.

I spent the weekend in Reno with Nacho Velasquez.

من آخرهفته را در رنو با نچو ولاسکز گذراندم.

First thing she says --

اولین چیزی که او می‌گوید --

JM: Did you see Nacho's little nacho?

ج م: آیا تو ناچوی کوچک ناچو را دیدی؟

FB: And we were friends.

ف ب: و ما دوست شدیم.

JM: That --

ج م: آن --

(Laughter)

(خنده)

That is not how I remember it.

من این طوری یادم نیست.

In my mind, we became friends after I was diagnosed with cancer.

در ذهنم، پس از اینکه سرطان من تشخیص داده شد، ما دوست شدیم.

You came with me to Sloan Kettering, because my family wasn't handy.

تو با من به Sloan Kettering آمدی، چون خانواده‌ام دم دست نبودند.

FB: OK, let's hear that version.

ف ب: خوب، بیایید آن نسخه را بشنویم.

JM: So, we walk into Sloan Kettering,

ج م: پس ما تا Sloan Kettering راه می‌رویم.

and I have never seen my sister happier.

و من هرگز خواهر خود را خوشحال‌تر ازاین ندیده بودم

Reminder: we are at the cancer hospital.

یادآورنده: ما در بیمارستان سرطان هستیم.

There are people limping by with carved faces and missing ears.

افرادی هستند که می‌لنگند با صورت‌های خراشیده شده و بدون گوش.

FB: This place has everything.

ف ب: این مکان همه چیز دارد.

There is a waterfall, there are orchids, little packets of graham crackers.

یک آبشار هست، گل‌های ارکیده وجود دارد، بسته‌های کوچکی از بیسکوییت گندمی.

JM: I am sitting in the waiting room, sweating through my dress,

ج م: من در اتاق انتظار نشسته‌ام، در لباسم عرق می‌ریزم

she's making herself a cappuccino.

او برای خودش یک کاپوچینو درست می‌کند.

FB: It's delicious.

ف ب: خوشمزه است.

JM: I cannot handle you right now.

ج م: من الان نمی‌توانم تو را کنترل کنم.

FB: Episode three.

ف ب: قسمت سه.

JM: Six years after we first met.

ج م: شش سال پس از اولین ملاقات ما.

FB: My childhood best friend dies.

ف ب: بهترین دوست دوران کودکی من می‌میرد.

The day of his wake there is a transit strike.

روز بیدار شدنش اعتصاب حمل و نقل وجود دارد.

Jen walks from Cobble Hill to Crown Heights

جن از Cobble Hill به Crown Heights پیاده می‌رود

so she can go with me.

تا بتواند با من بیاید.

There are moments that bond, and this one is key.

لحظاتی هست که باهم پیوند می‌خورند و این همان کلید است.

When there is no train, no car service, no bus,

هنگامی که هیچ قطاری نیست، هیچ سرویس ماشینی، هیچ اتوبوسی،

my sister will walk miles just to be by my side.

خواهر من کیلومترها راه می‌رود فقط برای اینکه در کنار من باشد.

JM: When a sister loves a sister.

ج م: وقتی یک خواهر خواهری را دوست دارد.

When she says, "It's time for bibimbap,"

هنگامی که او می‌گوید: «وقت بیبیم بپه،»

she means, "I need to talk, I'm having a meltdown."

منظور او اینست «من نیاز به صحبت کردن دارم، من حال خوبی ندارم.»

And when she says,

و هنگامی که او می‌گوید،

"Did you sleep with my man, Nacho Velasquez,"

«آیا تو با مرد من خوابیدی؟ ناچو ولاسکز،»

she means, "I'm having trust issues around our friendship again.

منظور او اینست «من دوباره به مشکل اعتماد در دوستیمان برخورده‌ام

You are supposed to know this."

شما باید این را بدانید.»

(Laughter)

(خنده)

FB: When a sister loves a sister,

ف ب: وقتی یک خواهر خواهری را دوست بدارد،

you are in Crown Heights and she is in Bedford-Stuyvesant.

شما در Crown Heights قرار دارید و او در Bedford-Stuivesant است.

Or you're in Spain, sipping absinthe, and she is in Paris, writing.

یا شما در اسپانیا هستید، ابسنتین می‌نوشید، و او در پاریس است، در حال نوشتن.

Or you are in your apartment, sun-glassed and hoodied,

یا شما در آپارتمان‌تان هستید، عینک آفتابی زده و هودی پوشیده،

creating new choreography to the right soundtrack.

در حال ایجاد رقص آرایی جدید روی موسیقی متن مناسب.

JM: While you're home having flashbacks to 9/11,

ج م: درحالیکه شما در خانه هستید برمی‌گردید و نگاهی دارید به ۱۱ سپتامبر

listening to the last call of your friend,

در حال گوش دادن به آخرین تماس دوستتان،

a firefighter who perished in the North Tower.

آتش نشانی که در برج شمالی تلف شد.

His last words, "Thank you."

آخرین کلمات او، "متشکرم".

You find it difficult to say goodbye.

دشوار است که خداحافظی کنی.

FB: When a sister loves a sister,

ف ب: وقتی یک خواهر خواهری را دوست دارد،

it is five o’clock in the morning, you are asleep and she is calling.

ساعت پنج صبح است، شما خوابیدید و او زنگ می‌زند.

You say, "Hey, sis, did someone die?"

شما می گویید، "سلام، خواهر، کسی کشته شد؟"

JM: You are sobbing, saying your boyfriend, the cop, got shot

ج م: شما گریه می‌کنید، می‌گویید دوست پسرتان، پلیس، تیر خورد

and straight away, her voice contains the depth and calm of a windless lake.

و بلافاصله، صدای او عمق و آرامش یک دریاچه بی‌وزش را در بر می‌گیرد

For hours, she stays on the line and remains very quiet and very kind.

برای ساعت‌ها او روی خط می‌ماند و بسیار آرام و بسیار مهربان باقی می‌ماند.

FB: Whatever you need to get through this.

ف ب: هر آنچه نیاز دارید تا از پسش برآیید.

JM: When she says, "Let's see each other this week,"

ج م: هنگامیکه اومی‌گوید، "بیا این هفته هم را ببینیم"

she means, "Let's cancel and talk on the phone instead."

منظورش اینست "بیا دیدار را کنسل کنیم و به جایش پشت گوشی صحبت کنیم."

When she says,

هنگامی که او می‌گوید،

"This thing Tara Brach said reminded me of you,"

"این چیزی که تارا برچ گفت مرا به یاد تو انداخت،"

she means it reminded her of her and then you.

منظور او این است که او را به یاد خودش و سپس به یاد تو می‌اندازد.

It means she's been doing guided meditations again,

این یعنی او چند وقتیست مشغول انجام دوباره تعمق راهنمایی شده است،

is about to drop some spiritual-wisdom-type shit

و در شرف گفتن یک سری مزخرفات روحی حکمتی است

about radical acceptance, ergo --

در مورد مقبولیت تندروانه، بنابراین

FB: The only way to live is by accepting each minute as an unrepeatable miracle.

ف ب: تنها راه زندگی، پذیرش هردقیقه به عنوان یک معجزه تکرار نشدنی است.

JM: In the '90s, you fought with the constancy of dawn.

ج م: در دهه ۹۰، تو با پایداری سپیده دم مبارزه کردی.

It was entertaining, a sport, a pastime.

سرگرم کننده بود، یک ورزش، یک سرگرمی بود.

FB: What is wrong with you? JM: What's wrong with you?

ف ب:چه مشکلی داری؟ ج م: چه مشکلی داری؟

FB: I'm not the one being aggressive.

ف ب: من آن شخص پرخاشگر نیستم.

JM: I'm relaxed.

ج م: من آرام هستم.

FB: I'm not doing this with you.

ف ب: این کار را با شما انجام نمی‌دهم.

JM: Your wide-eyed friends would raise their hands and say,

ج م: دوستان به شدت متعجب تو دستان خود را بالا می‌آورند و می‌گویند،

"What is going on with you two?"

"شما دوتا چه مرگتونه ؟"

One winter, when you had no money,

یک زمستان، زمانی که پولی نداشتی،

you mailed her flowers from Paris because she was having surgery.

شما برای او از پاریس گل ارسال کردید زیرا او جراحی داشت.

One spring in your deepest heartbreak

یک بهار در عمیق ترین دل شکستگی شما

she stood with you in the rain on Fulton Street.

او با شما زیر باران درخیابان فولتون ایستاد.

FB: This isn't your dream, sis.

ف ب: این رویای تو نیست، خواهر.

You can leave him.

تو می‌توانی او را ترک کنی.

JM: One winter, one spring, two decades, two women, one dream.

ج م: یک زمستان، یک بهار، دو دهه، دو زن، یک رویا.

Your mothers' names are Sheila.

نام مادران شما شيلا است.

They quote the Bible, say --

آنها انجیل نقل می‌کنند می‌گویند --

FB: "You are fearfully and wonderfully made."

ف ب: "شما بطور ترسناک و محشری به وجود آمده اید."

JM: Say --

ج م: بگو -

FB: "Boy, it's good you're done with that MFA."

ف ب: "پسر، خوبه که توکارت با اون MFA تموم شده."

JM: You and your sister laugh, thank God that pesky dream is finished,

ج م: شما و خواهرتان می‌خندید، خدا را شکر که آن رویای مزخرف تمام شده است،

now you can finally get back to peeling potatoes and shucking corn.

اکنون تو می‌توانی در نهایت برگردی به سیب زمینی پوست کندن و ذرت پوست گرفتن.

FB: When a sister loves a sister,

ف ب: وقتی خواهر، خواهری را دوست دارد،

you want her in the audience when your play premieres

شما او را میان مخاطبان می‌خواهید هنگامیکه اولین اجرای شما

at the National Theatre in Washington DC.

در تئاتر ملی در واشنگتن دی سی است.

JM: When a sister loves a sister,

ج م: وقتی خواهر خواهری را دوست دارد،

she cheers and screams when an agent agrees to send out your stories.

خوشحالی می‌کند و جیغ می‌زند وقتی مدیر برنامه‌ای موافقت می‌کند تا داستان‌های تو را ارسال کند.

FB: When a sister loves a sister,

ف ب: وقتی یک خواهر خواهری را دوست دارد،

she celebrates your artistic, romantic and spiritual victories.

او پیروزی‌های هنرمندانه، عاشقانه و معنوی شما را جشن می‌گیرد.

JM: You are like young girls becoming

ج م: شما مانند دختران جوانی هستید که

what they always dreamed of becoming when they grew up.

وقتی بزرگ شدند تبدیل می‌شوند به آنچه که همیشه در رویا می‌دیدند.

FB: When a sister loves a sister,

ف ب: وقتی یک خواهر خواهری را دوست دارد،

you listen to her read, thinking --

شما به خواندنش گوش می‌دهید، به این فکر می‌کنید که --

JM: As heaven to the gods is poetry to the beloved.

ج م: مانند بهشت برای خدایان، شعر برای معشوق است.

(Applause)

(تشویق)

JM: Love you.

ج م: دوستت دارم.

(Applause)

(تشویق)